عواقب انکار نصّ غدیر
اکثر مسلمانان بعد از وفات رسول خدا(ص) از نص غدیر اعراض نموده و آن
را انکار کرده یا به فراموشى سپردند در حالى که قرآن مردم را به متابعت
از آن دعوت کرده بود، و در نتیجه گرفتار مشکلات و مصیبتهاى فراوانى
شدند.
1 - خداوند متعال مىفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا
اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ»؛
«اى کسانى که ایمان آوردهاید دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامى
که شما را به سوى چیزى مىخواند که شما را حیات مىبخشد.»( سوره انفال،
آیه 24)
2 - و نیز مىفرماید: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا
قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ
مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ
ضَلالاً مُبیناً»؛ «هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و
پیامبرش امرى را لازم بداند، اختیارى [در برابر فرمان خدا] داشته باشد،
و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند به گمراهى آشکار گرفتار شده
است.»( سوره احزاب، آیه 36)
3 - و نیز مىفرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما
کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»؛ «پروردگار تو هر چه مىخواهد مىآفریند، و
هرچه بخواهد برمى گزیند، آنان [در برابر او] اختیارى ندارند.»( سوره
قصص، آیه 68)
اعتراف اهل سنت به عواقب انکار نصّ
طبیعى به نظر مىرسد که انکار نصّ شرعى و الهى بر امام معصوم و واگذارى
آن بر امت داراى عواقب و خطراتى خواهد بود که از روشنفکران اهل سنت نیز
پوشیده نمانده است. اینک به نقل برخى از عبارات آنها مىپردازیم:
1 - دکتر احمد محمود صبحى
او مىگوید: «نحوه فکر اهل سنت در مسئله سیاست و اصول حکم یا به تعبیرى
جامعتر نظام بیعت، بسیارى از چالشها را ایجاد نمود. سه خلیفه اوّل هر
کدام به طریقى بر خلاف طریق دیگرى حکم کردند، حال چگونه ممکن است که
رأى اسلام را از عملکرد گوناگون آنان استنباط کرده و جمهور مسلمین بر
آن اتفاق داشته باشند».( نظریة الامامة لدى الشیعة الاثنى عشریة، ص
501)
او نیز مىگوید: «هنگامى که معاویه به فکر افتاد تا خلافت را از بعد
خودش براى فرزندش یزید به ارث گذارد در نظام اسلامى بدعت گذارده و در
آن تقلید جدیدى ایجاد نمود که با آن سنت سلف را تغییر داد، و خلافت را
شبیه پادشاهان فارس و بیزنطىها نمود، و خلافت را -آن گونه که جاحظ
گفت- به پادشاهى قیصر و کسرى تبدیل نمود».( النظم الاسلامى نشأتها و
تطوّرها، ص 267)
او نیز مىگوید: «هر چه که به اسم اسلام از تسلّط و زور در عصر خلفاء
جائر اتفاق افتاد دین خدا از آن متبرّى است، و گناه آن تا روز قیامت به
گردن کسانى است که چنین حکومتى داشتند».( همان، ص 279)
2 - جاحظ
او در عین حال که از طرفداران عثمان است به روش معاویه در حکومتدارى
اعتراض کرده و مىگوید: «...معاویه در حکومت طریقه استبداد را پیش
گرفت، و بر بقیه اعضاى شورا و بر جماعت مسلمین از انصار و مهاجرین در
سالى که آن را «سال جماعت» نامیدند استبداد به خرج داد. سالى که سال
جماعت نبود بلکه سال تفرقه و قهر و جبر و غلبه بود. سالى که در آن
امامت به پادشاهى کسروى منتقل شد و خلافت منصبى قیصرى گشت...».( رسائل
جاحظ، ص 297-292، رساله یازدهم)
3 - ابن قتیبه
او مىگوید: «جهمیّه و مشبّهه در تأخیر علىّ -کرّم اللَّه وجهه- غلوّ
کرده و حقّش را ضایع کردند و در گفتار خود لجاجت به خرج دادند گرچه
تصریح به ظلم خود نکردند و خون او را بدون حقّ و از روى تعدّى بر زمین
ریختند... و او را به جهت جهلشان از امامت امامان خارج کرده و در جمله
امامان فتنهگر قرار دادند، و بر خلافت او به جهت اختلاف مردم اسم
خلافت نگذاشتند و در عوض یزید بن معاویه را به جهت اجماع مردم بر او
مستوجب خلافت دانستند...».( الاختلاف فى اللفظ و الردّ على الجهمیّة و
المشبّهة، ص 49-47)
4 - مقریزى
او مىنویسد: «خدا و رسولش راست گفتهاند که بعد از رسول خدا(ص) خلفائى
خواهند آمد که به هدایت و دین حقّ قضاوت نمىکنند و سنتهاى هدایت را
تبدیل مىنمایند...».( النزاع و التخاصم، ج 12، ص 317-315)
5 - ابن حزم ظاهرى
او مىگوید: «یزید فرزند معاویه در اسلام آثار قبیحى را از خود بجا
گذارد: اهل مدینه و بزرگان قوم و بقیه صحابه را در روز حرّه در آخر
دولتش به قتل رسانید، و حسین و اهل بیتش را در اول دولتش به قتل
رسانید. و ابن زبیر را در مسجدالحرام محاصره کرد و حرمت کعبه و اسلام
را بر پا نداشت...».( جمهرة انساب العرب، ص 112)
او نیز در «المحلّى» مىگوید: «پادشاهان بنى امیه تکبیر را در نماز
اسقاط کردند و خطبه نماز عید فطر و قربان را مقدم داشتند تا آن که این
مطلب بر روى زمین پخش شد. لذا صحیح است که بگوییم عمل هیچ کس به جز
رسول خدا حجّت نیست».( المحلّى، ج 1، ص 55)
6 - ابوالثناء آلوسى
او در تفسیر آیه شریفه: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتی أَرَیْناکَ
إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی
الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیاناً
کَبیراً»؛ «و ما آن رؤیایى را که به تو نشان دادیم، فقط براى آزمایش
مردم بود؛ همچنین شجره درخت نفرین شده را که در قرآن ذکر کردهایم. ما
آنها را بیم داده [و انذار] مىکنیم، اما جز طغیان عظیم، چیزى بر
آنها نمىافزاید!»( سوره اسراء، آیه 60). روایاتى از ابنجریر از سهل
بن سعد، و از ابنابىحاتم و ابنمردویه و بیهقى در «الدلائل» و
ابنعساکر از سعید بن مسیّب، و روایت ابنابىحاتم از یعلى بن مرّه و
از ابنعمر، درباره خواب پیامبر(ص) نقل کرده که بنىامیه از منبر او
همانند بوزینه بالا مىرفتند. این خواب بر او دشوار آمد و خداوند این
آیه را نازل کرد...( تفسیر آلوسى، ذیل آیه)
7 - دکتر طه حسین مصرى
او در کتاب «مرآة الاسلام» مىگوید: «...خداوند مکه را در قرآن حرمت
داده و نیز مدینه پیامبر(ص) را محترم شمرده است، ولى بنىامیه مدینه و
مکه را مباح کردند. از یزید بن معاویه شروع شد که او سه بار مدینه را
مباح کرده و غارت نمود. عبدالملک بن مروان نیز به حجاج بن یوسف اجازه
داد تا مکه را مباح گرداند و چه جنایاتى که در آنجا انجام داد. همه
اینها براى این بود که بلاد مقدّس براى فرزندان ابىسفیان و بنىمروان
خاضع گردد. ابن زیاد با امر یزید بن معاویه کشتن حسین و فرزندان و
برادرانش و به اسارت گرفتن دختران رسولخدا(ص) را مباح کرد... مال
مسلمانان ملک خلفا شد و آن گونه که دوست داشتند انفاق مىنمودند نه
آنگونه که خدا دوست مىداشت...».( مرآة الاسلام، ص 270-268)
او نیز مىگوید: «طغیان و سرکشى اصلى از اصول حکم بین شرق و غرب عالم
شد. زیاد و فرزندانش در روى زمین فساد مىکردند تا حکومت را براى بنى
امیه قرار دهند، و بنى امیه براى آنان این فساد را مباح کرده بود. و
حجاج بعد از زیاد و فرزندش وارد عراق شد و عراق را پر از شرّ و منکر
نمود».( همان، ص 272)
او نیز در کتاب «الفتنة الکبرى» مىگوید: «علىّ نزدیکترین مردم به
پیامبر(ص) بود. او تربیت شده پیامبر(ص) و جانشین او بر ودیعهاش بود.
او به حکم عقد اخوّتى که با پیامبر بسته بود برادر او بود. او داماد
پیامبر(ص) و پدر ذرّیه رسول(ص) بود. او صاحب پرچم پیامبر(ص) و جانشین
او در بین اهلبیتش بود. و به نصّ حدیث نبوى منزلتش نزد پیامبر همانند
منزلت هارون نزد موسى است. اگر تمام مسلمانان چنین مىگفتند و به حکم
این مطلب علىّ را انتخاب مىنمودند هرگز از حقّ دور نمىشده و منحرف
نمىشدند...
و همه چیز نشانگر کاندیداتورى على بر خلافت بود... خویشاوندى او با
پیامبر(ص)، سابقه او در اسلام، جایگاه او در بین مسلمین، بلاهاى حسنى
که در راه خدا کشیده، و سیره او که هرگز در آن انحراف و اعواج نبوده
است و شدّتش در دین و فقاهت و فهمش نسبت به کتاب و سنت و استقامت رأیش،
همگى زمینه ساز امامت و خلافت او بود... بنى هاشم از امر خلافت به طور
عمد دور شدند و قریش بودند که آنان را چنین کردند، زیرا از آن
مىترسیدند که براى بنىهاشم جماعتى جمع شود، و نمىخواستند که خلافت
به دست قبیلهاى دیگر غیر از قبیله خودشان قرار گیرد».( الفتنة الکبرى،
ج 1، ص 152)
او نیز مىگوید: «هر چه مردم درباره معاویه بگویند ولى او فرزند
ابوسفیان رهبر مشرکان در جنگ احد و خندق است. او فرزند هند است که باعث
قتل حمزه بود، که شکم او را دریده و جگر او را بیرون آورد، امرى که
نزدیک بود پیامبر از آن جان تهى کند...».( همان، ج 2، ص 15)
8 - مورّخ مشهور سید امیر على هندى
«حکومت بنى امیه تنها اصول خلافت و تعلیمات آن را تغییر نداد بلکه
حکومت آنان منجرّ به واژگون شدن اساس مبدأ اسلام شد».( مختصر تاریخ
العرب و التمدن الاسلامى، ص 63)
او در جایى دیگر مىگوید: «با به دست گرفتن خلافت توسط معاویه در شام
حکومت بتپرستى سابق باز گشته و جاى دمکراسى اسلامى را گرفت...».( روح
الاسلام، ص 296)
و در جایى دیگر مىگوید: «و این چنین بت پرستى مکه بازگشته و سر از شام
درآورد».( همان، ص 300)
او نیز مىگوید: «بنى امیه به جز عمر بن عبدالعزیز اهل بت پرستى بوده و
به مراعات نکردن شرع و ارکان دین مباهات مىکردند، همان دینى که اعتراف
به داشتن آن مىکردند... آنان کرسى خلافت را با جرائم دو چندان خود
ملوّث نمودند و در دریاهاى خون غوطهورساختند...».( همان، ص 301)
9 - دکتر احمد امین مصرى
او در کتاب «ضحى الاسلام» مىگوید: «...نظر اهل سنت به خلافت متعادلتر
و قوىتر و نزدیکتر به عقل است! گر چه باید آنان را مؤاخذه شدید نمود
بر این که نظریه خود را به طور محکم و قوى پیاده نکردند، آنان امامان
خود را به طور صریح انتقاد نکردند، و هنگامى که ظلم نمودند در مقابلشان
نایستادند، و هنگامى که ستم کردند آنان را در راه مستقیم قرار ندادند،
و احکامى را که بتواند جلوى ظلم خلیفه را بر امت بگیرد وضع نکردند،
بلکه در مقابل آنها تسلیمى داشتند که ناخوشایند بود، و لذا آنان
بزرگترین جنایت را بر امت وارد ساختند».( ضحى الاسلام، ج 3، ص 225)
او نیز در کتاب «یوم الاسلام» مىگوید: «رسول اسلام در آن مرضى که با
آن از دنیا رحلت نمود اراده کرد که متولّى امر مسلمین بعد از خود را
تعیین کند آنجا که بنابر نقل صحیحین فرمود: بیاورید تا نامهاى بنویسم
که بعد از من گمراه نشوید... ولى آنان امر خلافت را براى هر کسى از
مسلمانان که قصد داشته باشند قرار مىدهند، و لذا تا این زمان در امر
خلافت اختلاف وجود دارد. اسلام در عصر رسولخدا(ص) قوىّ و متین بود ولى
چون از دنیا رحلت نمود معرکههاى خانمانسوز شروع شد».( یوم الاسلم، ص
41)
او نیز مىگوید: «از مظاهر خلاف، اختلافى بود که صحابه در مورد متولّى
امر خلافت بعد از رسولخدا(ص) پیدا کردند، و این خود ضعف لیاقت آنها
را مىرساند، زیرا قبل از آن که پیامبر(ص) دفن شود اختلاف نمودند...».(
همان، ص 53)
او نیز در کتاب «فجرالاسلام» مىنویسد: «چون بنى امیه خلافت را به دست
گرفتند عصبیت همانند عصر جاهلیت به حال خود بازگشت».( فجرالاسلام، ص
79)
10 - دکتر على سامى نشار
او مىگوید: «...خلیفه دمشق گوشهایش در جاهلیت اولى از صوت کنیزان و
مغنّیان و آلات لهو و لعب پر شده بود. او به طور علنى و مخفیانه مرتکب
گناه مىشد... و فحشاء را بین مردم گسترش مىداد...».( نشأة الفکر
الفلسفى فى الاسلام، ج 1، ص 229)
او نیز مىنویسد: «ابوسفیان عقیده کفرآمیزش را هنگامى که عثمان بن عفان
به حکومت رسید ابراز داشت، آن جا که گفت: حکومت بعد از تیم وعدى به شما
رسید، پس به مانند کره آن را دست به دست کنید و میخهاى آن را در
بنىامیه قرار دهید، زیرا خلافت ملک و حکومت است و من نمىدانم که بهشت
و دوزخى باشد( النزاع و التخاصم، ص 31). و عثمان گر چه او را طرد نمود
ولى چیزى نگذشت که ریسمانهاى این خانواده کافر بر جایگاههاى خلافت
قرار گرفت، و زمانى که این خانواده متولّى امر حکومت شدند نفسهاى
مسموم آنها در بیشتر احیان ظاهر شد».( نشأة الفکر الفلسفى فى الاسلام،
ج 1، ص 198)
او نیز مىگوید: «من معاویه را از سمّ دادن به حسن(ع) تبرّى نمىکنم،
زیرا این مرد ابداً مسلمان تامّ نبود، بلکه به تمام معناى کلمه جاهلى
بود که استعداد ارتکاب هر گونه گناهى در راه فرزندش یزید را داشت. این
مردى که آزاد شده در فتح مکه بود مُرد بعد از آن که برخى از بزرگان
صحابه همچون حجر بن عدى و اصحابش را به نحو مرگ صبر به قتل رسانید. او
مُرد بعد از آن که از مردم براى فرزندش یزید بیعت گرفت، و لذا امر
خلافت به پادشاه جاهلى منتقل شد که با آن آل معاویه خلافت را یکى پس از
دیگرى به ارث بردند».( همان، ج 2، ص 46)
11 - عباس محمود عقّاد
او در کتاب خود «معاویه فى المیزان» مىنویسد: «قیام دولت بنىامیه بعد
از عصر خلافت حادثهاى عظیم و پرخطر در تاریخ اسلام و تاریخ عالم
بود».( معاویة فى المیزان، ج 3، ص 542)
طبرى مدرکى را از سعید بن سوید نقل مىکند که معاویه خطاب به مردم گفت:
«من با شما نجنگیدم تا روزه داشته و نماز خوانده و حجّ بجا آورده و
زکات دهید، زیرا من مىدانم که شما این اعمال را انجام مىدهید، ولى من
با شما قتال کردم تا امیر بر شمإ گردم».( همان، ص 611، به نقل از طبرى)
12 - دکتر محمود خالدى: استاد دانشگاه
یرموک، اردن.
او مىنویسد: «بعد از وفات رسول خدا(ص) نظام خلافت به طور جدیدى ظهور
پیدا کرد... و باب اجتهاد در آن راه پیدا نمود. نحوه خلافت مورد بحث و
جدل و اجتهاد بین عموم مسلمین قرار گرفت، و آراء و نظریات متعددى حول
آن پدید آمد و فرقهها و جماعتهاى سیاسى و دینى حول شکل خلافت و طریقه
اختیار خلیفه و خانهاى که از آن اختیار مىشود پدید آمد، و این اختلاف
منجرّ به ظهور شکلها و نمونههاى مختلفى از خلافت شد...».( الاصول
الفکریة للثقافة الاسلامیة، ج 3، ص 16)
این مشکلات و اختلافات همه از عوارض و آثار انکار نصّ بر اهل بیت و در
رأس آنان على بن ابىطالب بوده است.
13 - مصطفى رافعى، دکتراى حقوق در
دانشگاه پاریس
او درباره عصر بنى امیه مىگوید: «در این عصر شما انقلابى گسترده بلکه
ریشهاى در تطبیق خلافت به عنوان نظام حکومتى مشاهده مىکنید. حکومتى
که از جوهر اولش به عنوان یک عمل دینى دور شده است. در این عصر بود که
خلیفه براى خود کاخ مىسازد، و سریر انداخته و شرطه برپا مىدارد... در
این عصر است که معاویه سنت جدیدى را بکار گرفته است و براى پیاده کردن
و تثبیت آن تمام حیلهها را به کار گرفته تا این نظام بین عموم
مسلمانان مورد متابعت قرار گیرد».( مصطفى رافعى، الاسلام نظام انسانى،
ص 30)
14 - محمّد رشید رضا
او در تفسیر «المنار» مىنویسد: «...چگونه بنىامیه بعد از آن حکومت
اسلام رإ؛غغپ فاسد نمود و قواعد آن را خراب کرد، و براى مسلمانان
حکومت شخصى ابدى جعل نمود، پس وزر آن و وزر هر کس که به آن عمل کرده و
عمل مىکند تا روز قیامت بر گردن او است».( تفسیر المنار، ج 5، ص 188)
این مشکلات همه از انکار نصّ الهى بر امامت و خلافت خلیفه مسلمین صورت
گرفت. اگر مسلمانان نصّ بر امامان بعد از رسول خدا را انکار نمىکردند
هرگز به این مصیبتها گرفتار نمىشدند، مصیبتهایى که علماى اهلسنت به
آن اعتراف کرده و از آنها گله دارند، مصیبتهایى که هرگز جامعه شیعى
به جهت پیروى از اهلبیت: به آن مبتلا و گرفتار نشد.