تعداد شاهدان غدير
ابن شهرآشوب در كتاب مناقب خبر غيرمتعارفى را به صورت مرسل از امام عليهالسلام
چنين نقل كرده است: «پيامبراكرم در روز غدير در ميان هزار و
سيصد مرد برخاست.»(110) در حالى كه از احتجاج از قول امام باقر
عليهالسلام نقل كرديم: «تعداد افرادى كه از مدينه و اطراف آن
و باديهنشينان به همراه پيامبر، حج را به جاى آوردند به هفتاد هزار نفر يا بيشتر
بالغ مىشد، به تعداد اصحاب موسى كه هفتاد هزار نفر بودند و از آنها براى جانشينى
هارون بيعت گرفت، اما پيمان را شكستند و از گوساله سامرى پيروى كردند.(111)
البته اين خبر تعداد افراد مدينه و اطراف آن و باديه را با هم نقل كرد و مشخص
ننموده است كه تعداد هركدام چقدر بوده است، اما در دو خبرى كه از امام صادق
عليهالسلام وارد شده است، به تعداد هر كدام اشارهشده است: در يكى از آنها آمده
است: «رسول خدا صلىاللهعليهوآله از مدينه براى حج خارج شد
در حالى كه پنج هزار نفر از اهل مدينه در مشايعت وى بودند و از مكه بازگشت در حالى
كه پنج هزار نفر از اهل مكه وى را مشايعت مىكردند؛ بنابراين ده هزار نفر از اهل
مكه و مدينه شاهد ولايت على عليهالسلام بودند.»(112) و در دومى
آمده است: «هنگام بازگشت رسول خدا از حجةالوداع پنج هزارنفر
از اهالى مدينه همراه او بودند و ده هزار مرد از اهل يمن از مكه خارج شده بودند و
او را مشايعت مىكردند.»(113)
مطلب در اين خبر به اين صورت آمده است و در هيچ خبر ديگرى اين عدد يا چيزى نزديك
به آن ذكر نشده است كه همراه على عليهالسلام يا بدون او براى حج آمده باشند. از
سوى ديگر، يمن در جنوب مكه و در سمت راست آن قرار دارد، در حالى كه مدينه در شمال
مكه قرار دارد، بنابراين همراهى آنان با رسول خدا تا جحفه و غدير خم بسيار بعيد به
نظر مىرسد، با توجه به اينكه پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله دستور به مشايعت هم
نداده بودند.(114)
تبريك و تهنيتگويى
حلبى از ابوسعيد خدرى روايت كرده است: سپس پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود:
«اى مردم! به من تهنيت بگوييد، زيرا خدا مرا به نبوّت و
اهلبيتم را به امامت برگزيد.»(115)
و حميرى در قرب الاسناد با سند خود از امام صادق روايت كرده است:
«سپس به مردم دستور داد كه با على عليهالسلام بيعت كنند و
مردم چنين كردند.»(116) قمى در تفسيرش از امام صادق عليهالسلام
روايت كرده است: «رسول خدا به مردم فرمود درود بفرستيد به على
به خاطر اميرالمؤمنين شدن.»(117) و شيخ صدوق در أمالى با سند خود
از ابن عباس روايت كرده است: «آن حضرت به اصحاب خود فرمود كه
يكى يكى به على عليهالسلام به خاطر اميرالمؤمنين شدن تبريك بگويند.»(118)
در جامعالاخبار آمده است: «اصحاب رسول خدا
صلىاللهعليهوآله نزد اميرالمؤمنين آمدند و ولايتش را تبريك گفتند و اولين كسى
كه به وى تبريك گفت، عمر بن خطاب بود كه گفت: اى على، مولاى من، و مولاى هر مرد و
زن مؤمنى گرديدى.»(119)
طبرسى در احتجاج با سند خود از امام باقر عليهالسلام روايت كرده است كه رسول
خدا فرمود: «اى مردم، شما بيشتر از آن هستيد كه همگى بخواهيد
در يك وقت با من دست بيعت بدهيد. براى همين خداى متعال به من دستور داده است كه از
زبانهاى شما براى ولايت على و ائمهاى كه بعد از او مىآيند و از من و او هستند،
اقرار بگيرم، چنانكه به شما اعلام كردم كه ذريه من از صلب او هستند. پس همگى
بگوييد: ما شنيديم و مطيع و راضى هستيم و در مقابل آنچه از سوى پروردگار درباره
جانشينى على و اولادش ابلاغ كردى، تسليم هستيم. ما براين امر با قلبها و جانها و
زبانها و دستهايمان با تو بيعت مىكنيم و بر همين بيعت زندگى مىكنيم و مىميريم
و دوباره مبعوث مىشويم. ما در آن هيچ تغيير و تبديل و شك و ريبهاى روا نمىداريم
و عهدشكنى نمىكنيم و ميثاق خود را نقض نمىكنيم و از خدا و تو و اميرالمؤمنين و
اولادش كه از ذريه تو و از صلب على هستند و از حسن و حسين مىآيند، اطاعت مىكنيم،
زيرا جايگاه و منزلت آنها را مىدانيم.
مردم در جواب پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله فرياد زدند: شنيديم و امر خدا و
رسولش را با قلبها و زبانها و دستهايمان اطاعت كرديم. سپس به طرف على
عليهالسلام رفتند و با او بيعت كردند و اولين كسانى كه با وى بيعت كردند، خلفاى
سهگانه بودند و بعد از آن مهاجرين و انصار و سپس بقيه مردم بر حسب مقام و منزلتشان
پيش آمدند و بيعت كردند... اين بيعتگيرى سه روز ادامه پيدا كرد و هرگاه قومى با
على عليهالسلام بيعت مىكردند، رسول خدا مىفرمود: حمد و سپاس خدايى راست كه ما را
بر تمام جهانيان برترى داده است.(120)
مرحوم مجلسى پس از بيان اين خطبه مىنويسد: تمام اين خطبه را علىبن مطهر حلى در
كتاب العدد القويه با اسناد خود به زيد بن ارقم روايت كرده است.(121)
شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد: پس نماز ظهر را خواند... سپس به على عليهالسلام
فرمود كه در خيمهاى كه در كنار خيمهاش بود بنشيند و به مردم دستور داد كه گروه
گروه نزد على بيايند و جانشينى و اميرالمؤمنين شدن وى راتبريك بگويند و مردم اين
كار را انجام دادند. سپس به همسرانش و زنان مؤمنين فرمود كه بر على عليهالسلام
وارد شوند و اميرالمؤمنين شدنش را تبريك بگويند و آنها نيز اين كار را كردند.(122)
نزول آيه اكمال
قديمىترين كتابى كه در خصوص نزول آيه اكمال در شأن حادثه غدير صحبت كرده و در
دسترس ما است، كتاب سليم بن قيس هلالى عامرى (متوفاى 80 ه.ق) مىباشد كه آن را از
ابوسعيد خدرى چنين روايت كرده است: «هنوز پيامبر
صلىاللهعليهوآله از روى منبر پايين نيامده بود كه آيه «اليوم اكملت لكم دينكم و
أتممت عليكم و رضيت لكم الاسلام دينا» نازل شد كه رسول خدا فرمود: الله اكبر بر
اكمال دين، اتمام نعمت و رضايت پروردگار از رسالتم و بر ولايت على عليهالسلام بعد
از من.(123)
در اين هنگام حسان بن ثابت عرض كرد: اى رسول خدا، اجازه بفرماييد تا ابياتى
درباره على بگويم: آن حضرت فرمود: با توكل به خدا، بگو. حسّان گفت: اى بزرگان قريش،
سخن مرا در حالى كه رسول خدا شاهد است، بشنويد: آيا ندانستيد كه محمد در زير
درختچههاى غدير خم برخاست و اعلام كرد، به اينكه جبرئيل از جانب خدا بر او نازل
شده و اعلام كرده است كه تو مصون هستى و سستى پيشه مكن و آنچه را كه خداوند نازل
كرده است به مردم ابلاغ كن، كه اگر چنين نكنى و از دستور خدا سرپيچى كنى در اين
صورت رسالت الهى را به آنها ابلاغ نكردهاى و از دشمنان ترسيدهاى. پس رسول خدا
برخاست و دست على را در دست راست خود گرفت و آن را بلند كرد و با صداى بلند اعلام
كرد: هر كدام از شما كه من مولاى او بودم و سخنان مرا به خاطر مىسپرده و فراموش
نمىكرده است، بداند: مولاى او بعد از من على است و من فقط او را به عنوان مولاى
شما معرفى مىكنم و بدان راضى هستم، پس اى خدا، هركسى كه دوستدار على بود، او را
دوست بدار و هركس كه دشمن على بود با او دشمن باش. و اى پروردگار، كسانى كه او را
يارى مىكنند، يارى كن، زيرا كه آنها امام هدايت را كه همانند ماه درخشنده است
يارى مىكنند و اى پروردگار من، هركس كه على را خوار مىشمارد او را خوار گردان و
در روز قيامت كه براى حساب نگه داشته مىشوند، آنها را عذاب كن.(124)
مرحوم كلينى در روضه كافى از امام باقر عليهالسلام روايت مىكند: پيامبراكرمبه
حسان بن ثابت فرمود: مادامى كه از ما دفاع مىكنى، مؤيد به روحالقدس باشى.(125)
يا فرمود: اى حسان تا هنگامى كه ما را با زبانت يارى كنى، مؤيد به روحالقدس هستى.(126)
درخواست عذاب!
گفتيم كه در احتجاج به نقل از امام باقر عليهالسلام آمده است:
«مردم به رسول خدا صلىاللهعليهوآله و على عليهالسلام هجوم
آوردند تا بيعت كنند و بيعت كردن تا سه روز ادامه داشت.»(127)
از امام صادق عليهالسلام در جامعالاخبار آمده است: «پس از
سه روز، پيامبر صلىاللهعليهوآله در جاى خود نشسته بود كه مردى از قبيله بنى
مخزوم كه عمر بن عتيبه ناميده مىشد، پيش آمد و گفت: اى محمد! مىخواهم از تو
درباره سه چيز سؤال كنم. آن حضرت فرمود: آنچه را كه مىخواهى بپرس، آن مرد پرسيد:
بگو كه آيا شهادت به لا اله الا الله و محمد رسول الله از جانب توست يا از جانب
پروردگارت؟
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: وحى از سوى خداست و سفير الهى جبرئيل است و
من اعلامكننده هستم و آن را اعلام نكردم مگر به دستور پروردگارم.
آن مرد پرسيد: بگو كه آيا نماز وزكات و حج و جهاد از جانب توست يا از جانب
پروردگارت؟
پيامبر صلىاللهعليهوآله همانند قبل به او جواب داد.
آن مرد پرسيد: بگو كه آيا اين ـ و به على عليهالسلام اشارهكرد ـ و سخنانت
درباره او كه گفتى: من كنتُ مولاه... از جانب توست يا از جانب پروردگارت؟ پيامبر
همانند قبل به او جواب داد.
در اين حال مرد مخزومى صورتش را به سوى آسمان گرفت و گفت: خدايا، اگر محمد در
آنچه كه مىگويد راستگوست، پس قطعهاى از آتش را بر من فروفرست! و آنگاه بلند شد و
برگشت.
به خدا قسم كه هنوز خيلى دور نشده بو دكه ابر سياهى بر او سايه انداخت و رعد و
برقى از آن برخاست و صاعقهاى از آن بر اين مرد اصابت كرد و او را سوزنيد. آنگاه
جبرئيل نازل شد و اين سوره را نازل كرد: «سأل سائل بعذاب واقع
للكافرين ليس له دافع»(128)
كافرشدن بعد از مسلمانى
عياشى در تفسير خود از امام صادق عليهالسلام روايت كرده است: پس از آنكه رسول
خدا صلىاللهعليهوآله در غدير خم آن سخنان را درباره على عليهالسلام اعلان كرد
و افراد به استراحتگاههاى خود رفتند، مقداد بن أسود كندى از كنار جمعى گذشت كه
مىگفتند: به خدا قسم اگر از ياران كسرى و قيصر بوديم، الان لباسهاى ابريشمى و نرم
در تن داشتيم. در حالى كه الان با او (محمد) هستيم و لباسهاى خشن مىپوشيم و
غذاهاى خشن مىخوريم و حالا هم كه مرگش نزديك شده، على را جانشين خود كرده است...
مقداد از دست آنها عصبانى شد و گفت: به خدا قسم كه رسول خدا
صلىاللهعليهوآله را از گفتههاى شما آگاه خواهم كرد. به دنبال آن نزد رسول خدا
رفت و او را از گفتههاى آنها باخبر كرد. آنها نزد پيامبراكرم آمدند و در مقابلش
زانو زدند و گفتند: اى رسول خدا، قسم به خدايى كه تو را به حق فرستاده است، ما چنين
نگفتهايم.
در اين حال جبرئيل نازل شد و فرمود: «به خدا قسم مىخورند
كه نگفتهاند، در حالى كه در واقع كلمات كفرآميز را گفتهاند و بعد از مسلمانى به
كفر گرويدهاند.» اى محمد، اينها در شب عقبه عليه تو توطئه كردند، اما به
مقصود نرسيدند... .
و از جابر بن ارقم از برادرش زيد بن ارقم روايت كرده است: در كنار خيمه من، خيمه
سه نفر از افراد قريش بود و من با حذيفه بن يمان در خيمه به سر مىبرديم كه شنيديم
يكى از آنها مىگويد: به خدا قسم كه محمد بسيار نادان خواهد بود، اگر گمان كند كه
كار على بعد از او سامان مىگيرد! و ديگرى گفت: آيا نديدى كه هنگام اعلان جانشينى،
ابن ابى كبشه مىخواست غش كند؟! و سومى گفت: او ديوانه يا نادان است، به خدا قسم كه
آنچه را او مىگويد، هرگز سامان نخواهد گرفت!
در اين حال حذيقه گوشه چادر را بلند كرد و سر در چادر آنها كرد و گفت: هرچه را
بخواهيد، مىگوييد در حالى كه رسول خدا در ميان شما و وحى الهى عليه شما نازل
مىشود؟! به خدا قسم كه سخنان شما را به اطلاع او مىرسانم! آنها گفتند: اى حذيفه،
تو در اينجا بودى و سخنان ما را شنيدى؟ آن را مخفى نگه دار، زيرا هر همسايهاى بايد
امانتدار باشد!
اما حذيفه گفت: اين از مجالسى نيست كه بايستى امانت آن را حفظ كرد. من خيرخواه
خدا و رسولش نخواهم بود، اگر سخنان شما را براى آن حضرت بازگو نكنم. آنها گفتند:
اى حذيفه، هركارى مىخواهى بكن. به خدا قسم كه ما قسم ياد خواهيم كرد كه چنين چيزى
نگفتهايم و تو به ما دروغ بستهاى. آيا گمان مىكنى كه در اين صورت تو را تصديق
كند و ما سه نفر را تكذيب نمايد؟!
حذيفه گفت: وقتى كه من خيرخواه خدا و رسولش باشم، از هيچ چيزى نمىترسم و شما
هرچه را مىخواهيد، بگوييد. سپس نزد رسول خدا رفت و سخنان آن عده را بازگو كرد. آن
حضرت شخصى را به دنبال آنها فرستاد تا بيايند. سپس از آنها پرسيد: چه چيزى
گفتهايد؟ گفتند: به خدا قسم كه چيزى نگفتهايم و دروغ به عرض شما رساندهاند و ما
آن را تكذيب مىكنيم.
در همان حال جبرئيل نازل شد و فرمود: «يحلفون بالله ما
قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر بعد اسلامهم»، به خدا قسم مىخورند كه آن را
نگفتهاند، در حالى كه واقعا آن كلمات كفرآميز را گفتهاند و بعد از مسلمان شدن،
كافر گرديدند.(129)
قمى در تفسير خود مىنويسد: چهارده نفر از اصحاب رسول خدا جلسهاى تشكيل دادند و
توطئه قتل آن حضرت را ريختند. آنها در گردنه هرشى كه بين جحفه و ابواء(130)
قرار دارد، كمين كردند به اين صورت كه هفت نفر در سمت راست تنگه و هفت نفر در سمت
چپ آن مستقر شدند تا ناقه رسول خدا صلىاللهعليهوآله را برمانند.
پس از فرا رسيدن شب، رسول خدا در آن شب از لشكر اسلام جلو افتاد او در حالى كه
پيش مىرفت بر روى ناقهاش به خواب رفت. وقتى كه به نزديكى گردنه رسيد، جبرئيل خبر
داد كه فلانى و فلانى و... براى تو كمين كردهاند! هنگامى كه رسول خدا به نزديكى
گردنه رسيد، آنها را با اسمهايشان صدا زد. وقتى كه صداى آن حضرت را شنيدند، فرار
كردند و در ميان جمعيت خود را گم كردند. پس از آنكه رسول خدا از گردنه گذشت اين
عده نزد آن حضرت آمده و به خدا قسم خوردند كه قصدى عليه او نداشتهاند. پس رسول خدا
صلىاللهعليهوآله فرمود: «يحلفون بالله ما قالوا و لقد
قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و همّوا بما لم ينالوا...»(131)