پيش گفتار
سپاس از آنِ خداوند جهانيان است و درود خداوند بر محمد و خاندان خجسته او باد.
ده سال پيش فرصتى يافتم تا پيرامون برخى از اصول حكمت و عرفان سخن گويم و يكسال پس از آن تاريخ، كتابى با نام )مبانى عرفان اسلامى( به بازار راه يافت كه درمحافل فرهنگى با استقبال گرمى رو به رو شد و به زبان فارسى نيز ترجمه گشت و ترجمهآن نيز با استقبال مناسبى رو به رو شد و چند بار تجديد چاپ گرديد.
نگارش اين كتاب بخشى از سخرانيهايم بود كه از طريق نوار پياده و سپس ويرايشگرديده بود و بخش ديگر آن همچنان باقيمانده بود، تا اينكه از طرف برادران بخش فرهنگىدفتر و بويژه جناب استاد حاج طالب -حفظه اللَّه- تهيه و تنظيم گرديد.
اگر چه بخش اوّل موضوعات اين كتاب با موضوعات كتاب عرفان همانندى دارد، ليكنخواننده ارجمند به زودى در مىيابد كه روند كلى كتاب جديد اقتضاى آن را داشت كه همانموضوعات به علاوه موضوعات جديد، دوباره نگاشته شود.
آرى! سخن پيرامون اصول حكمت، سخنى مطلوب است و بسيارى از مردم دوستدارند كه بر فشردهاى از اين اصول آگاهى يابند و اگر كسى بخواهد به تفصيل اين گزارههابپردازد مىتواند به پژوهشهاى پر دامنه مراجعه كند.
چكيده سخن پيرامون اصول حكمت از دشواريى نسبى برخوردارد است، ولى خداوندسبحان در پرتو فضل خود و بركت احاديث اهل بيتعليهم السلام ما را در انجام اين مهم، كاميابگردانيد.
در پايان، ثواب اين شرح نوشتهها پيرامون اصول حكمت بر اساس نصوص وحىومقايسه آنها با انگارههاى فلسفى را به روح استاد و پدر بزرگوارم جناب مرحوم آيت اللَّهسيّد محمد كاظم مدرّسى -به مناسبت فرا رسيدن چهارمين سالگرد رحلت آن عالم بزرگوارو ربانى- هديه مىكنم، زيرا كه آن جنابقدس سره پس از خداوند سبحان و ائمّه معصومينعليهم السلامبيشترين منّت را بر من گذاشت و اين موضوع به دوران كودكى من باز مىگردد كه در خدمتايشان شاگردى خردسال بودم و ايشان براى طلبههاى كربلاى معلّى معارف اسلامى راتدريس مىفرمود و خود او نيز علوم اسلامى را از مكتب استاد مرحومش حضرت آيت اللَّهالعظمى شيخ ميرزا مهدى اصفهانى در مشهد مقدّس فرا گرفته بود.
از خداوند والامقام و توانا مىخواهم كه مؤمنان را از اين كتاب بهرهمند سازد و آن رابراى من و ايشان، اندوخته روز آخرت گرداند كه نه مال سود مىدهد و نه فرزند، مگر آنكه با قلبى سليم به درگاه كبريايىاش در آيد.
محمّدتقى مدرّسى
تهران: 24 ذى القعده الحرام، 1418 ه.ق
بخش اوّل نگاهى تاريخى
ديباجه
شايسته است كه بدانيم در حكمت با توجه به اينكه موضوعاتى به دور از هم ولى به گونهاى با يكديگر در هم آميخته شدهاند و به نظر مىرسد كه سخن پيرامونآنها، سخنى پراكنده خواهد بود و اگر بر گرد يك محور بحث نمىگردد، زيرا كهبحث در زمينه فلسفه به رفتار و اخلاق كشيده شده و از آنجا به جامعه و از جامعه بهسياست كشيده مىشود.
تمام اين موارد مىتوانند محور حكمت و يا همان چيزىگردند كه فلسفه ناميده مىشود.
چهبسا كه فرد، در حال پژوهش مباحث حكمت، پيرامون قلب، خلجانها،هوسها، شهوات، توقّعات، انديشهها و ارادهاى سخن به ميان آوَرد كه در ژرفناىآن قلب نهفته است و در همان زمان درباره زمين، كوهها، بيابانها و حتّى ستارههاىپراكنده در فضا و چه بسا كه درباره دورترين كهكشان اين فضاى بدون مرز به بحثبپردازد و گاهى سخن از انفجارات مهيبى به ميان آورد كه در عميقترين زواياىفضا رخ مىدهد و همزمان از شرارههاى عشق ابدى بحث به ميان كشد كه در دل ماخانه مىكند.
اينك ممكن است اين پرسش پيش آيد كه آيا پيوند ميان اين انفجاراتمهيب فضايى و قلب چيست؛ قلبى كه بايد آن را پمپ كوچكى دانست و امّا داراىنماد عاطفهها و احساسات بشرى است حال اينكه قلب كجا و گيتى كجا؟ دل كجاوفضا كجا؟
در پاسخ اين پرسش مىگوييم: آرى! پيوندى استوار در ميان آن دو است، زيرإ؛ظظكه اين حقيقت نهفته در همان قدرتى است كه بر اين قلب و كهكشانهاى بزرگسيطره دارد و آن قدرت الهى است و شراره ابدى كه در دل ما خانه كرده، همانشراره عشقى است كه قلب كوچك ما را با خداى بزرگ به هم مىپيوندد و در نتيجهدل تو را با كهكشانهايى كه در افقهاى آسمان جاى گرفته پيوند مىدهد.
پس خداىچيره يكى است و ما در پرتو حكمت، جشنواره يگانگى و يكتايى مىزنيم.
حكمت، محور معارف
بنابر اين حكمت و فلسفه و يا به تعبيرى همان عرفان، مهرههاى اطلاعاتپراكنده ما را در يك ريسمان گرد مىآوَرد و اين ريسمان چيزى نيست، مگر سخنپيرامون آفريننده، باز گرداننده، آفرينشگرِ نو آورى كه به سوى او باز مىگرديم؛خدايى را كه دوستش داريم و براى رسيدن به او مىكوشيم و در همان حال از اومىهراسيم و پاداشش را اميد مىبريم.
اين سخن پيرامون پديدههاى گونه گوناست و نه به طور آشفته، بلكه تمامى اين سخن در چار چوب احديّت الهى و برمحور شناخت خداوند سبحان است.
برخى گمان مىكنند كه سخن پيرامون حكمت به ژرفناى فلسفه، علم، اعماقمعماها و اسرارى نفوذ مىكند كه از سطح عقل بشرى فراتر است.
آرى! با اين سخن موافقم، ليكن اين اسرار، در برابر انسانى كه دل خود راگشوده است
و در برابر كسى كه زندگى خود را در پرتو معرفت، اشراق و تجلّى سرمىكند، معمّا
شمرده نمىشود. آرى، آن كه با دلى بسته زندگى مىكند؛ درمحدوده هوى و هوسهايش
مىزيَد و در سلول زندان خويش، در بند است؛ كسىكه در چنين تونلهاى تاريكى سير
مىكند نور براى چشمان او معمايى سر گردانكننده است، امّا مؤمن با نور خدا مىنگرد
و دلش فرودگاه حكمت الهى است و امّاقلبش جايگاهى است كه خداوند سبحان در آن تجلّى
مىيابد. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآلهمىفرمايد: "هر گاه مؤمنى را خاموش يافتيد
بدو نزديك شويد كه او نور حكمتمىافشانَد."(1)
در اين جا سخن از سطح علمى نيست و چه بسا كه بزرگترين دانشمندان درعرصه حكمت الهى و عرفان، چونان كودكى خردسال باشد، زيرا با قلبى بستهزندگى مىكند و از طبيعت خويش بىخبر بوده و آفريننده خود را نمىشناسدونمىداند روى به كدام سو دارد.
و چه بسا يك شبان گاو و يا گوسفند كه بهدامنههاى كوه مىرود، در برابر اسرار حكمت، فرهيختهاى بزرگ باشد، زيرا با نورخدا مىنگرد.
پس علم صرفاً تودهاى از دادهها نيست، بل نورى است كه خدا دردل هر كه بخواهد، مىافكند.
حكمت، كتابى سر گشوده
موضوع حكمت الهى كه آن را بعداً توضيح خواهم داد، موضوع اسرارىفروبسته نيست، اگر چه سخن گفتند از آن بس مهم است كه موضوع دقيقى را در برمىگيرد، ليكن اين سخن موضوعى است پر شكوه و فايدهمند براى دلهاى مؤمنىكه از نور خدا آكندهاند.
اينك مىپرسيم كه وظيفه خوانندگان در برابر چنين مباحثى چيست؟
پيش از پاسخ به اين پرسش بايد تأكيد كرد كه گمراهى خواهد بود و اگر انسانىهفتاد سال زندگى كند كه از شناخت و معرفت خداوند به دور و غافل باشد و ازچيزى فاصله داشته باشد كه نزديكترينِ بدوست و از چيزى بر كنار باشد كه از رگگردنش بدو نزديكتر است، آنهم صرفاً از اين رو كه نمىخواهد خويش را به زحمتافكند و يا انديشهاش را به كار اندازد.
و اگر آدمى در اين حد متوقف گردد پس ديگربه چه دليل مىتواند خود را موجودى خردمند بشمارد؟ و چرا خداوند براى انسانمنابع علم و ابزار شاخت را فراهم كرده است؟ آيا خداوند او را بدين امور مجهّزكرده كه آنها را با خود به گور ببرد؟
ناخوشترين پديده نزد خداوند متعال آن است كه اين موجود ارجمند درحلقهاى ميان تهى، همچنان بگردد و در پايان، در نقطهاى بايستد كه از آن آغازكرده بود.
برخى از مردم از يك انديشمند، نويسنده و خطيب تنها توقّع دارند كه بهآنها همان سخنانى را بگويد كه پيشتر گفته است، زيرا مردم مىخواهند با شنيدنداستانها و دادههايى زندگى خود را سر كنند كه پيشتر بديشان گفته شده است، امّااگر يك پژوهشگر و يا نويسنده بكوشد آفاق جديدى را بگشايد، آنها هم از او و هماز اين آفاق نو پديد مىهراسند و شايد پس بنشينند و در صدد يافتن عرصههايىآسانتر بر آيند.
در آسانى، هيچ نشانهاى از شجاعت و دلاورى نهفته نيست، زيراآدمى بايد پيوسته بكوشد عرصههاى نوينى را بگشايد و هر كه دو روزش همسانباشد زيانمند است و آيا شما شجاعى زيانمند را ديدهايد؟ شجاعت با رستگارىوسود، همراه است و از قديم گفتهاند:
"هر كه جسور و دلير باشد بهخوشى و لذترسد."(2)، كدام لذّت شيرينتر و بهره رسانتر از لذّت شناخت است.
علم را با نوشتن جاودان كنيد
در محدوده اين سخن مىتوان گفت كه اصول و تكاليفى در ميان است كه يكطالبِ شناخت بايد آنها را جدّى بگيرد تا فايدهاى پرتو فشانتر و برتر براى او رخنمايد:
1 - پس از آن كه او كوشيد به افق شناخت نايل آيد، يك اصل اين است كه تمامجزئياتى را كه در شناخت بدان دست يافته ثبت كند، شايد كه فردا در طول مسيروتلاش خويش از آنها بهره بَرد و چه بسا تنها يك ورق علم كه آدمى آن را پس اززندگى به يادگار نهد، به روز رستخيز ديوارى بلندى ميان او و آتش دوزخ باشد.
2 - نبايد يكى از ما چنين بپندارد كه عرصه كار او با تحصيل علم و پرداختن
بهمعرفت، نا همسو و ناهمساز است، زيرا علم در انحصار هيچ كس نيست و نبايد آنرا
نژادى و يا طبقاتى دانست. پيامبر عظيم الشأن اسلامصلى الله عليه وآله مىفرمايد:
"طلبدانش، فريضهاى است بر هر زن و مرد مسلمان."(3)
3 - اصل ديگرى نيز در كار است كه در پيگيرى پژوهش و دستيابى به پاسخهاىفراگير هر پرسشى نمايانده مىشود كه ذهن انسانها را از حركت باز مىدارد.
اين پاسخ ممكن است با خواندن كتابى ديگر، يا حاضر شدن در محفل درسىويا گفتگو با استادى آگاه، حاصل آيد:
(... فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ(4)).
"...
اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد."
انتقاد
در پى آنچه براى شما بسان يك پژوهشگر خوانده مىشود نوبت به نقش انتقادمىرسد، به
ويژه در عرصه عرفان اسلامى كه حتماً بايد نقشى داشته باشيد فعّالبدون بسنده كردن
به نقشى انفعالى، فرض زياد آن است كسى كه به اين عرصه درمىآيد به سخنان ديگران گوش
مىكند تا برگزيند: )الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ
فَيَتَّبِعُونَأَحْسَنَهُ...(5))
"آنها كه به سخن گوش مىكنند و از بهترين آنها پيروى مىكنند..."،)...وَتَعِيَهَا
أُذُنٌ وَاعِيَةٌ(6)) "...و گوشهايى آگاه آن را در يابد و بفهمند".
پس گزينش در اينجا امرى واجب است و مجادله بايد به بهترين شكل صورتپذيرد بى آن كه به مرز كشمكش نزديك شود و هر گاه حقيقت آشكار شد ناگزير بايدآن را پذيرفت و بدون هيچ گونه شرم خيرهسرى و غرور در برابر آن سر تسليمفرودآورد.
4 - آخرين شرط اين است كه با موضوع مورد كاوش تأثير و تأثّر متقابل در كارباشد.
كافى است بدانيم كه گاهى عرفان اسلامى و حكمت الهى بارِ گرانى بر دوشماست، زيرا
مسؤوليت بزرگى را بر ما تحميل مىكند كه هوى، هوسها و شياطين ماگرايشى به حمل آن
ندارند. در حديث شريف آمده است كه: "امر ما، دشوارىاست كه دشوار شمرده مىشود و جز
فرشته مقرّب، يا پيامبر مرسل و يا بنده مؤمنىكه خداوند قلب او را براى ايمان
آزموده، كسى ديگر تاب تحمّل آن را ندارد."(7) ما نَهرسول هستيم و نَه فرشته، امّا بايد مؤمنانى باشيم كه خداوند دلهايى ايشان را براىايمان آزموده است، چرا كه نَه؟ چرا نبايد توقّع آن را داشته باشيم كه مؤمنانىباشيم امتحان پس داده تا مسؤوليتى را كه امامان معصومعليهم السلام به عهده ما قراردادهاند، بر دوش كشيم؟
در پايان اين ديباجه به پرسش ديگرى منتقل مىشويم: طبيعت مباحثى كه بهآنها مىپردازيم كدام است؟ و فصول اين مباحث بر گرد چه محورى مىگردد؟
اين كتاب بخشهاى متعدّدى در بر دارد.
بخش اوّل به مسأله تفاوتهاى بنيادينميان فلسفه و دين مىپردازد و در اين زمينه از تاريخ فلسفه و برجستگىهاى آن و نيزبرجستگىهاى حكمت الهى سخن مىگويم و در پى آن، ابعاد اين حكمت را بهبحث مىكشيم، اين بحث را بخش دوم نيز در بر دارد، به ويژه هنگامى كه سخن ازشناخت، عقل، توحيد و ابعاد آن به ميان مىآيد.
سپس در بخش سوم به بحثپيرامون زواياى منفى فلسفه و دستاوردهاى مثبت حكمت الهى منتقل مىشويم.
از لا بلاى همه اين مباحث براى ما آشكار مىشود كه قرآن كريم، سنّت شريفپيامبر، اهل بيت و دعاهاى معصومينعليهم السلام به جا مانده از عميقترين، پيچيدهترينمسائل، استار، بزرگترين معماها و پنهانترين غيبها، سخن مىگويند و سخن آنهادر اين پيرامون با چنان زبانى آسان و وجدانى بيان مىشود كه يك انسان خردمندمىتواند از آنها به همراه بَرد.
تلاوت هر آيهاى از آيات قرآن كريم، خواندن هر روايت و دعايى كه بر زبانرسول اكرم و اهل بيت نبوّت جارى شده است ما را به تلاوت و قرائت بيشتر فرامىخواند.
متأسفانه ما از اين سرچشمههاى غنى علمى به رغم نزديكى آنها به مابسى دور هستيم و از بهره بردن از آنها بر كناريم، زيرا با مفهوم قرآنى كه تلاوتمىكنيم يا دعايى كه مىخوانيم يا روايتى كه مىشنويم آشنا نيستيم، در حالى كه اگرعرفان اسلامى را بشناسيم و پژوهش نمايم همين آيات به نردبان و همين دعاها بهمكتب و احاديث رسيده از پيامبر اكرم و اهل بيتعليهم السلام به دانشگاهى معنوى - علمىبدل مىشوند كه بر ايمان، تربيت، دانش و اخلاق نيكوى هر يك از ما مىافزايند.
فصل اوّل : چرا حكمت؟
آدمى حق دارد كه از راز و رمز نهفته و در صورت لزوم، تلاش براى پژوهش درمسائل عرفان اسلامى پرسش به ميان آوَرد.
اين پرسش پيش از فرو رفتن در عمقمباحث عرفان اسلامى كه دامنههايى فراخ دارد خود را به ذهن ما تحميل مىكند.در پاسخ اين پرسش مىگوييم:
يك انسان مسلمان بسيارى اوقات دستخوش امواج فكرى ناپاكى مىگردد كه درسلب هويت دينى از شخصيت انسان مؤمن، در كارند و مادامى كه آدمى خودورفتارش را در برابر جوانب شيطانى و نابراه اين خيزابهاى امواج خروشان فكرىدر دژ و پناهگاه ننهد، در فرهنگ و باورهاى دينى ضرباتى بس خطرناك را دريافتخواهد كرد.
مردم بر فطرت زاده مىشوند، ليكن برخى از راه مستقيم منحرف مىشوند واينهميشه به وراثت و يا تربيت، بستگى ندارد بل عامل ديگرى نيز در كار است كهنبايد اهميت و تأثيرش را بر رفتار، فرهنگ و آدابِ شخص، از اين دو كمتر شمرد،اين عامل همان چيزى است كه برخى از فلاسفه آن را "بتهاى بازار" خواندهاند،يعنى افكارى كه به دليل هجوم امواج فرهنگ بيگانه بر طبيعت و ساختار شخص،وارد مىشود.
برخى از مسلمانانى كه به سوى فلسفه غرب و يا شرق انحراف يافتهاند به دليلتربيت نادرست و يا بىتوجّهى خانواده آنها به كژ راهه نيفتادهاند، زيرا در جوامعمسلمانان بيشتر اوقات، پدران نسبت به فرزندان خود عاطفهاى دارند كه موجبمىشود به وظيفه تعليم و تربيت آنها عنايت داشته باشند، ليكن نسل جديد باروشنى بسيار باز و بدون هيچگونه مرز و بصيرتى باز دارنده و نگهدارنده، به سوىجريانهاى فكرى يورشگر رفته و از همين رو در معرض وزش گرد و بادهاىمسمومى قرار گرفته است كه فرهنگ بىدينى غرب و يا شرق بر آنها مىدمد و اينبر نسل جديد اثر نهاده است و در پايان كار به فسق، انحراف و احتمالاً كفر و الحادكشيده مىشود.
كودك در سرزمين اسلامى خود، با ايمان رشد مىكند، ولى هنگامى كه راهىِمراكز آموزشى جديد مىشود نخستين چيزى كه بدو مىرسد، شك در ايمانخالصانهاى است كه با خود به آن مركز آموزشى برده، زيرا شيوههاى آموزشىوارداتى هدفى جز مسخ هويت فرزندان مؤمن ما ندارد و بدين ترتيب اين شكخيلى زود با پشت سر نهادن مراحل تحصيلى به طرح ترديدها، مغالطهها و آنگاه بهفسق و انحراف منجر مىشود و در برخى موارد جوان، سر نوشتى نخواهد داشت،مگر سقوط در پرتگاه كفر و بىدينى.
ما نيز به سهم خود در معرض اين امواج قرار داريم.
شايد امروز فرهنگاسلامى، ما را در بر گرفته باشد، ولى آيا مىتوانيم استمرار اين احاطه فرهنگى راضمانت كنيم؟ اين احتمال وجود دارد كه شرايط تغيير كند و منابع فرهنگى - دينىكه از آنها الهام مىگيريم از دسترس ما بيرون رود و در آينده با شرايط فكرىواژگونهاى زندگى كنيم، كه ممكن است در سرزمينى ماندگار شويم كه از ما،انديشههاى ما، آداب و اخلاق ما فاصله بسيار داشته باشد و در آنجاست كه نسبتِگرايش ما به سوى فساد و فرهنگ بى دينى فزونى مىيابد، چرا كه اسلام از ما گرفتهشده است و ديگر چگونه خواهيم توانست بدون سلاح از خويش دفاع كنيم؟
برخى مىگويند من مؤمن هستم و مؤمن خواهم مرد، ليكن پرسش ما پيرامونضمانت اين امر است.
آيا كسى كه به محدوده جذاميان وارد مىشود، اگر خويشرا به آنتىبيوتيكهاى لازم مجهّز نكند، مىتواند ضمانت كند كه از آنجا به سلامتبيرون مىآيد؟ روح، قلب، تغذيه )فكرى، فرهنگى و معرفتى( آنها دقيقاً همينگونه است.
البته صرف نظر از اينكه آنچه امروز به عنوان منابع فرهنگ اسلامى خواندهمىشود، منابعى كامل و خالص فرهنگى و دينى شمرده نمىشوند، زيرا كتابها وپژوهشهاى بسيارى در دسترس است كه نويسندگان مسلمان آنها را نگاشتهاند ولىما نمىتوانيم مطلقاً سلامت آنها را از انديشههاى وارداتى تضمين كنيم و بسيار پيشمىآيد كه انديشههاى صحيح با فرهنگهاى وارداتى و ديدگاههاى شخصى در هممىآميزد و براى جدا كردن آنها از يكديگر، يك مؤمن ناگزير بايد معيارى در دستداشته باشد تا بتواند به كمك آن نادرست را از درست باز شناسد و او را از در افتادنبه لغزشگاههاى فكرى و كژ راهههاى معرفتى نگه دارد.
با در اختيار داشتن اين معيار، فرد مسلمان مىتواند به عرصههاى دلخواه درمعارف اسلامى و غير اسلامى تحقيق و بررسى كند، مادامى كه از عاملى برخورداراست كه او را از كژ راهه و سرگردانى نگه مىدارد، زيرا مسئله، تنها مربوط به يكنكته فرعىِ فقهى نيست تا اگر مثلاً يكى از ما در واجبى از واجبات نماز خطا كرد قضاو يا احتياط آن را به جا آورَد و يا اگر در روزه او خللى ايجاد شد كفّاره دهد، بلكهمسئله به ايمان نسبت به خاستگاه وجود و آفريننده آن مربوط است و خداوند بارهااز شرك بر حذر داشته و آن را ظلمى بزرگ شمرده است و اين كه همه گناهانبخشايش پذيرند جز شرك و كفر به او و جزئيات كيفر او را مخلوق ناتوان، تابتحمّل ندارد و حتّى نمىتواند آن را تصوّر كند.
دقيقاً از همين جاست كه به برادران مؤمن تأكيد فراوان مىكنيم كه مباحثعرفان اسلامى را پىگيرند؛ مباحثى كه طبيعتاً كليدى براى پژوهشهاى ژرفتر،فراگيرتر و كاملتر به شمار مىآيند.
ضرورت نهفته در اين پىگيرى، از انديشههاى التقاطى و درهم آميختهاى نشأتمىگيرد كه در روزگاران امامان اهل بيتعليهم السلام منتشر بوده و در روزگار ما خطرسازگشته است و ما بايد با تسلّط در برابر اين انديشهها بايستيم و با درخشندهترينونيرومندترين دلايل، خط بطلان بر آنها كشيم.
بسيارى موارد از امامانعليهم السلام درباره انديشههاى الحادى پرسش مىكردند
كهدر روزگاران آنها انتشار داشته است و امامانعليهم السلام نيز در رويارويى با
اين انديشههادر وجود ضرورتِ در اختيار داشتن معيارى سليم تأكيد مىورزيدند. اين
معيارعبارت از آن است كه بدانيم سنگرهاى علم، درهاى رحمت و پرتوى ولايت دركجا نهفته
است. امام صادقعليه السلام مىفرمايد: "پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در ميان
مردم پيغام رارسانيد ورسانيد و رسانيد و ما اهل بيت سنگرهاى علم، درهاى حكمت و
پرتوولايت هستيم."(8)
پس پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و امامان اهل بيتعليهم السلام، سنگرهاى علم، درهاى حكمتوپرتوى ولايتاند و در نتيجه، ايشان همان معيارى سليمى شمرده مىشوند كهمؤمن بايد بدان رجوع كند.
پس يك مؤمن بايد نخست از معيارها و سنجههاىسليم استنباط شده از حجّت الهى برخوردار گردد و آن پس زيانى ندارد كه انديشهخود را به روى فرهنگهاى ديگر بگشايد تا پس از كاويدن آنها لايههاى تباه و الحادىاين انديشهها را پس زند و بدون مجهّز شدن به اين سنجهها )معيارها( او نبايد بهسراغ فرهنگهاى ديگر رود، زيرا اين خود موجب خواهد شد كه بر شك، تباهىوانحراف او افزوده گردد.
شناخت خدا، والاترين دانشها
دليل ديگرى كه اقتضا دارد انسان مسلمان به پژوهش عرفان بپردازد، اين استكه والاترين دانشها، دانش خداشناسى است، زيرا خداوند عزّ وجلّ، خاستگاهوجود و منشأ خير است و هموست كه هر چيزى را آفريده و مقدّر كرده استواوست آغازگر آفرينش و بازگردان آن و او آفرينشگرى است روزى رسان، اسماءحُسنى در جهان تكوين، تشريع، فرهنگ و انديشه از آنِ اوست، پس خداوندسبحان، محور است و ايمان بدو پيش از ايمان است.
امام علىعليه السلام در نخستين خطبه نهج البلاغه مىفرمايد: "حمد و سپاسخداوندى را سزاست كه همه گويندگان از مدح و ثناى او عاجزند، شمارندگانوحسابگران از شمارش نعمتها و بخشهاى او درمانده و كوشش كنندگان نمىتوانندحق نعمت او را ادا كنند، خداوندى كه حقيقت او را صاحبان همت بلند دركنمىكنند زيركيها و هوشهاى ژرف بين به او دست نيابند، خداوندى كه صفتش رانهايتى نيست و نَه خود او را صفتى است موجود و ثابت، او را وقت وزمانى نيستكه معيّن شده باشد و نَه او را مدّت درازى است، خلايق را به قدرت وتوانايى خودبيافريد، بادها را به سبب رحمت و مهربانيش پراكنده كرد، حركت وجنبش زمين رابه سنگهاى بزرگ، كوهها ميخ كوب و استوار گردانيد." امامعليه السلام سپس مىفرمايد:"اساسِ دين، شناختن او است."
پس علم دين از ايمان به خداوند سبحان آغاز مىشود كه خاستگاه اين وجوداست و
نخستين پلّه دين، شناخت خاستگاه اين وجود است و كمال شناخت اقرارو تصديق بدوست و
كمال تصديق بدو يگانه دانستن اوست و كمال يگانه دانستن اوخالق كردن عمل است براى او
و كمال اخلاص براى او نفى صفتها از اوست، پسآن گونه كه سرور پرهيزكاران على بن
ابىطالبعليه السلام تأكيد مىفرمايد: "أَوّلُ عِبَادةِ اللَّهِمَعْرِفَتُهُ.(9)"
گاهى مخلوق، خالق خود را با اداى فريضه نماز، يا روزه و يا زكات پرستشمىكند، گاهى با جهاد، كشتن و كشته شدن در راه او، ليكن شناخت خدا از همهگونههاى پرستش، برتر است، زيرا از راه شناخت خداست كه فريضهها به كمالمىرسد و از همين راه است كه پذيرفته مىافتد، پس كسى كه نماز بگزارد و نداندبراى چه كسى نماز مىگزارد، يا روزه بگيرد و نداند كه براى چه كسى روزه مىگيردو كسى كه جهاد كند و كشته شود و نداند كه در راه چه كسى جهاد كرده و كشته شدهاست، اعمالش بيهوده و موجب حسرت خواهد بود و گاهى دنيا و آخرت را دركنار هم از كف مىنهد، زيرا تلاشش نقش بر آب مىشود، نكوهيده، تار و مار درگوشهاى زانوى غم به بغل مىگيرد.
بنابراين از امام علىعليه السلام روايت شده است: "سر آغاز پرستش خدا شناختاوست و اصل شناخت او اعتقاد به يگانگى اوست و نظام يگانى او نفى صفات ازاوست.
شأن او بسى اجلّ از آن است كه صفات بر او وارد آيد، زيرا به گواهى عقلهر كه صفات بر او وارد آيد دست پرورده است و همه عقول گواهند كه مقامكبريايش سازنده و پردازنده است نه دست پرورده و ساخته شده ..."(10)
اينك براى اين كه نقطه آغاز اين بحث پر دامنه را مهيّا سازيم، شايسته است باتوسّل به احاديث پيامبرصلى الله عليه وآله و روايات اهل بيتعليهم السلام بدين مهم همّت گماريم، كهاين احاديث، نسيم اميد بهرحمت خداوند سبحان را بهوجود ما مىوزند و افقهايىاز دانش اسلامى را به روى ما مىگشايند كه در عرفان و حكمت جلوه مىيابند،ترديدى نيست كه اهل بيت نخستين و بهترين كسانى هستند كه خداوند سبحان راآن گونه كه بايد شناختهاند و از همين روست كه پروردگار، ايشان را برگزيده است.
بهشت، بهاى توحيد
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايد: "سوگند به آن كه مرا بحق، بشارت دهندهبر انگيخت، هرگز خداوند يكتا پرستى را به آتش كيفر ندهد و اهل توحيد،شفاعت مىكنند و شفاعت آنها پذيرفته مىشود." سپس حضرتصلى الله عليه وآله فرمود:"هنگامى كه روز رستخيز فرا رسد، خداوند تبارك و تعالى به جماعتى كه در دنيااعمالى زشت داشتهاند فرمان در افكندن به آتش مىدهد.
آنها عرض مىكنند:پروردگارا چگونه ما را به آتش در مىفكنى و حال آن كه ما در دنيا به يگانگى تو باورداشتيم؟ وچگونه زبان ما را مىسوزانى و حال آن كه در دنيا به يگانگى تو گويابودهايم؟ وچگونه دلهاى ما را مىسوزانى و حال آن كه در برابر تو، پيشانىماليدهايم؟ وچگونه دستهاى ما را مىسوزانى و حال آن كه آنها را براى دعا به درگاهتو بالا بردهايم؟ در اين هنگام خداوند سبحان مىفرمايد: اى بندگان من! كارهاىشما در دنيا بد بودهاست و كيفر شما آتش دوزخ است.
آنها عرض مىكنند: خدايا!گذشت تو بيشتر است يا گناه ما؟ خداوند مىفرمايد: گذشت من.
آنها عرضمىكنند: آيا رحمت تو گستردهتر است يا گناهان ما؟ خداوند مىفرمايد: رحمتمن.
آنها عرض مىكنند: اقرار ما به توحيد تو بزرگتر است يا گناهان ما؟ خداوندمىفرمايد: اقرار شما به توحيد من بزرگتر است.
آنها عرض مىكنند: بار پروردگارا!پس گذشت و رحمت تو كه هر چيز را در بر مىگيرد، ما را نيز در بر مىگيرد.
خداوندسبحان مىفرمايد: اى فرشتگان من! به عزّت و جلالم سوگند خلقى را محبوبتر ازكسى نيافريدم كه به توحيد من اقرار كند و خدايى جز من نداند و بر من حق است كهاهل توحيد خود را به آتش در نيفكنم.
اى بندگان من! به بهشت در آييد."(11)
در دعاى روايت شده از معصومين آمده است كه: "هر كه درى را زياد بكوبداميد است كه پاسخى دريابد."، و آدمى هنگامى كه با دلى شكسته خدا را بخواند،بار ديگر از او پناه جويد، زيرا ممكن است ميان او و خدا هزاران حجاب باشد و هرچه دعا كننده "يا اللَّه" را تكرار كند يك حجاب از اين حجابها فرو مىافتدتا آن كه بنده، به كانون نور مىرسد و خداوند سبحان كه نسبت به بندگان خود لطفدارد بدو جواب دهد كه: پاسخت مىدهم و مىپذيرمت، اى بنده من! مرا بخوانتا تو را پاسخ گويم.
شايد مهمترين دعا كه بايد آن را بر زبان آوريم اين باشد كهخداوند ما را از آتش دوزخ حفظ كند:
(...
رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ * رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْأَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلْظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ (12)).
"...پروردگارا! اين را باطل نيافريدهاى، پاكى براى توست، پس ما را از عذاب آتش)جهنّم( حفظ كن.
پروردگارا! كسى را كه تو به آتش در آورى حقّا كه رسوايشكردهاى، و ستمكاران ياورانى نخواهند داشت."
برخى در اين دنيا مىخواهند در هر يك از عرصههاى زندگى پيشتر از ديگرانباشند و برخى ديگر به ريزهخوارى هر چيز بسنده مىكنند.
شمارى از مردم از خداخواسته پيش پا افتادهاى را طلب مىكنند كه حتّى با نيازهاى دنيوى آنها تناسبندارد، در حالى كه شمارى ديگر تنها به اين كفايت نمىكنند كه از خداوند سبحانبخواهند كه آنها را از عذاب آتش دوزخ حفظ كند، بلكه پا را از اين فراتر مىگذارندو از خداوند - كه هم نزديك است و هم پاسخ دهنده - مىخواهند كه آنها را ازخوارىِ روز رستخيز حفظ كند، همان گونه كه از خدا مىخواهند رضوان الهى رابهره ايشان گرداند؛ رضوانى كه در قرآن كريم از خود بهشت، بزرگتر قلمداد شدهاست ورستگارى عظيمى به شمار آمده است:
(وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةًفِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (13)).
"خداوند به مردان و زنان مؤمن باغهايى را وعده داده است كه از فرودست آنجويباران روان است كه در آنجا جاودانهاند و سرهاى پاك در بهشتهاى جاويدان.وخشنودى خداوند بسى بزرگتر است، اين رستگارى بزرگ است."
تمامى اين امور به سطح شناخت بنده از خداى خويش پس از شناخت ذاتخودش، وابسته است، چنانكه در حديث نبوى آمده است كه: "هر كه خويش راشناخت به تحقيق خدايش را شناخته است."(14)
اين شناخت بهترين معيارى است كه شخصيت انسان را مشخّص مىسازدومعيارهاى ديگر غبارى گذرا و بىاهميت هستند، به ويژه هنگامى كه به خاطرآوريم نمودهاى وجود، ناگزير در روزى از روزها كه نزد پروردگار مشخّص استدستخوش نابودى و نيستى مىگردد.
بزرگترين دليل در آنچه ياد آور شديم آيات قرآن مجيد است كه با وضوحوصراحت كامل با ما از اين حقيقت سخن گفته و مىفرمايد:
(رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّاسَيِّآتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ (15)).
"خدايا! ما از ندا دهندهاى شنيديم كه نداى ايمان سر مىداد و اين كه به خدايتان ايمانآوريد و ما هم ايمان آورديم، پس گناهان ما را ببخش و بديهامان را ببخش و با نيكانبميرانمان."
مضامين ارزشمندى كه به اختصار در اين آيه مباركه آمده است حاكى از نداىمستقيم خداوند است براى بشر و آنچه شايسته است بدان باور يابد، رفتاروشخصيتش را بر آن اساس، ميزان كند.
اين آيه از لايهاى از مؤمنان سخن مىگويدكه نداى ايمان را شنيدهاند و بر اساس شخصيت والايشان چارهاى نيافتهاند، مگرآن كه در برابر اين ندا تسليم گردند.
آنها باورشان چنين است كه كارهاى پاك و نيكو كه از آنها سر مىزند - به رغموجوب و اهميّت آنها - هيچ گونه سنگينى و گرانى در بر ندارند.
آنها پس از شناختخدا و يقين به وضع خود و شأن خدايشان دريافتهاند كه از گناهان و امور مهلك جزرحمت خداوند متعال، رهانيدهاى نيست، چرا كه خداوند، منّت مىنهد و رحممىكند و كرامت دارد و تنها توحيد است كه آدمى را از بديها نجات مىدهد و بهنعمت ابدى مىرساند و اين توحيد حاصل نمىشود، مگر پس از شناخت خداوندعزّ وجلّ.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله سخن مهمى دارد كه در آن تأكيد مىفرمايد: "توحيدبهاى بهشت است."(16) و "خدا را يكى بدان تا با يكتا دانستن خدا، بهشت را بخرى."
ابوذر غفارى - رحمه اللَّه - مىگويد: "شبى از شبها از خانه بيرون آمدم كه ناگاهپيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را ديدم كه به تنهايى قدم مىزند، من گمان كردم كه حضرتصلى الله عليه وآلهنمىخواهد كسى در خدمت ايشان باشد.
من همچنان در تاريكى راه مىرفتم كهحضرتصلى الله عليه وآله متوجّه من شد و مرا ديد و فرمود: تو كيستى؟ عرض كردم: قربانتگردم ابوذر هستم.
فرمود: اى اباذر! پيش بي.
من ساعتى با حضرتصلى الله عليه وآله قدم زدم.حضرتصلى الله عليه وآله فرمود: آنها كه زياد دارند، به روز رستخيزاند كه، مگر آن كه خداوندخيلى بدو عطا كند و به چپ و راست او و پس و پيش او بدمد.
ابوذر مىگويدساعتى را با پيامبر راه رفتم.
حضرتصلى الله عليه وآله فرمود همين جا بنشين و مرا در محيطى كهاطرافش سنگ بود نشاند و فرمود همين جا بنشين تا من باز گردم.
ابوذر مىگويد:حضرت در صحراى پر سنگ و كلوخ رفت تا آن كه پنهان شد و من ديگر او رانديدم.
حضرتصلى الله عليه وآله مدّتى طولانى نيامد و آنگاه من شنيدم كه پيامبر در حالى كهمىآيد مىگويد: حتّى اگر زنا يا سرقت كند.
ابوذر مىگويد: چون پيامبر رسيد منديگر شكيبايى نتوانستم و عرض كردم: يا رسول اللَّه! خدا مرا فداى تو گرداند، دراين سر زمين پر سنگ و كلوخ با كه سخن مىگفتى؟ من صداى كسى را نشنيدم كهپاسخ تو را دهد.
حضرتصلى الله عليه وآله فرمود: او جبرئيل بود كه در اين سرزمين خود را بهمن عرضه كرد و گفت: به امّتت مژده بده كه اگر كسى بميرد در حالى كه به خداوندعزّوجلّ شرك نورزد به بهشت در آيد.
پيامبر فرمود: به او گفتم: اى جبرئيل! حتىاگر زنا و سرقت كند؟ گفت: آرى، حتّى اگر مىگسارد."(17)
اگر چه شيخ صدوق - قدس اللَّه نفسه الذكية - و ديگر علماى برجسته بر اين خبرحاشيه زده و گفتهاند انسانى كه جبرئيل از او سخن گفته است، نمىميرد تا آن كهخداوند سبحان پيش از مرگ، توفيق توبه بدو دهد و علامه مجلسى مىگويد:شايسته نيست به اين گونه اخبار مغرور شد و به ارتكاب گناه، جسارت يافت.
ليكن به نظر مىرسد مسئله - چنان كه برخى از علماى والا اشارت كردهاند - دربين اين دو نظر، وضعى ميانه دارد، زيرا وضع مطلوب ايمان در انسان، آن است كهآدمى با الهام از شناخت خدا در حالت بيم و اميد سر كند.
او از خدا و رحمتش اميدمىبَرد آن گونه كه گويى هرگز گناه نكرده است و از خدا و كيفرش مىهراسد آن گونهكه گويى هرگز فرمانش نبرده است.
به هر روى ضرورت پرداختن به عرفان اسلامى در دو عامل اصلى نهفته است:
اوّل - امواج فرهنگىِ وارداتى، طبيعت جوامع اسلامى وانديشه مسلمانانرا تيرهمىسازند و ما نيز تا زمانى كه در دژ توحيد و خداشناسى پناه نگرفتهايم در معرضاين تأثير قرار داريم.
در عقايد، تقليد جايز نيست و هر فرد بايد معيارى قرآنى دردست داشته باشد تا در پرتو آن خداى خويش را آن گونه كه بايد بشناسد و اين از راهتلاوت قرآن و ژرف انديشى در آيات آن شدنى است.
پس بينشهاى قرآنى كه آياتشريفه آنها را بيان كردهاند، پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وامامان هدايتگرعليهم السلام آنهارا تفسير كردهاندمعيارى به شمار مىآيند كه همه ما را ملزم مىكند كه آنها را در اختيار داشته باشيم.
دوم - والاترين و ضرورىترين علوم،
دين شناسى است كه آن نيز درجاتى داردو بالاترين درجه آن توحيد خداى سبحان است.