خداى جهان و جهان
مقدمه
مدتى اين مثنوى تاخير شداز انتشار جلد سوم اصول فلسفه تا اين تاريخ كه
جلد پنجم آن دراختيار علاقهمندان قرار مىگيرد شانزده سال مىگذرد در طول
اين مدتبر خلاف آرزو و انتظار خودم و على رغم تقاضاهاى مكررى كه از
طرفعلاقهمندان اين كتاب ابراز مىشد اين بنده توفيق پاورقى نويسى
براىجلد چهارم و جلد پنجم پيدا نمىكرد تا اينكه اخيرا عنايت الهى
شاملحال شد و اين كار جامه عمل پوشيد .
پاورقىهاى جلد پنجم بعلل خاصى پيش از پاورقىهاى جلدچهارم به پايان
رسيد كار جلد چهارم هنوز هم به پايان نرسيده است ولىدر دست است و بيش از
نيمى از پاورقىها نوشته شده است با اينكه حق اينبود كه چاپ اين جلد را تا
آماده شدن جلد چهارم بتاخير بيندازيم نظربه اينكه مطالب اين جلد چندان به
مطالب جلد چهارم مرتبط نبود از تاخيرآن صرف نظر كرديم .
در خلال اين مدت جلدهاى اول و دوم و سوم مكرر تجديد طبع شد و اين بنده
چند اثر ديگر كه برخى از آنها فلسفى بود تاليف و منتشر كردمولى خودم در
حيرتم كه چرا كار اصول فلسفه همچنان بتاخير مىافتاد .
مىگويند و درست مىگويند كه الامور مرهونه به اوقاتهايعنى حوادث و
پديدههاى جهان در گرو وقت و زمان ويژه خويشندهر پديدهاى زمان مخصوص بخود
دارد و جز در آن زمان امكان وجودندارد .
جهان همچون درختى عظيم و تناور و بارده است و حوادث وپديدهها ميوههاى
اين درخت تناورند مراحلى بايد طى شود و شرايطىبايد تغيير كند و مهلتهائى
بايد بگذرد كه ميوه از بطن درخت بر دامن شاخظاهر شود و مدتى ديگر خواه
ناخواه بايد سپرى شود تا آن ميوه برسدو آماده چيدن گردد .
مادر روزگار همواره در كار حادثهزائى است هر زايشى معلوليك لقاح و يك
مهلت و مدت است كه ما آنرا زمان باردارى مىناميم دراين مدت و مهلت اعضا و
جوارح كودك خلق و تكميل مىشود و هم در خلالاين مدت و مهلت است كه غذاى
مطبوعى بنام شير در پستان مادر تهيهو تدارك مىگردد و شرائط زايش و وارد
صحنه شدن يك مولود جديدفراهم مىشود .
درست است كه ميان عرضه و احتياج در دستگاه عظيم خلقت ارتباطمستقيم است و
همين كه بخت نو فرزند نو بزايد طبعا خون تبديلبشير شيرين مىگردد ولى اين
تبديل و تبدلها نتيجه يك سلسله فعل وانفعالهاى تدريجى است كه نيازمند به
زمان و مهلت و مدت است آرىمهلتى بايست تا خون شير شد .
پيوند پديدهها با زمانى كه بايد مانند پل از آن عبور كنند و زمانى
كهبايد در بستر آن قرار گيرند و در دامن آن بشكفند آن چنان عميق است كه
براى يك فيلسوف تصور دوتائى و جدائى ناميسر است .
در عين حال كه هر پديدهاى در گرو وقت و زمان خويش است نقشانسان را در
فرمانروائى بر زمان و تسلط او را بر مقدرات زمان نبايد فراموشكرد و ناديده
گرفت .
البته آنكه زمام همه چيز در دست قدرت او و همه شرائط ومهلتها و مدتها
قائم بذات او است و هيچ قيد و شرط خواست او را محدودنمىكند و زمان و مكان
و قيد و حد و شرط در مرتبه متاخر از اراده و مشيتاو قرار دارد ذات لا يزال
حق قيوم متعال استسبق الاوقات كونه و العدموجوده و الابتداء ازله .
مباحث اين جلد كوشش مختصرى است در باره آنچه در اصطلاححكماء اسلامى
الهيات بالمعنى الاخص خوانده مىشود يعنى درزمينه شناختخداوند و صفات و
افعال او استسعى شده با راهنمائىادله عقلى و براهين فلسفى در باره ذات
الهى و صفات كماليه آن ذات مقدسو در باره نحوه انتساب و صدور جهان از او
بحث و استدلال شود .
طرف سخن در اين جلد نيز مانند ساير مجلدات ماديونمىباشند شبهات و
اشكالات آنها كه همه ناشى از بىخبرى از حكمت الهىاست دفع شده است .
ولى البته هدف اصلى و منحصر پاسخگوئى به ماديون و دفع شبهاتآنها نيست و
بنا بر اين ارزش كتاب منحصرا سلبى نمىباشد هدف اصلىكه بان ارزش اصيل و
اثباتى مىبخشد ارائه راه صحيح استدلال عقلىاست بر مسائل ماوراء الطبيعه و
به عبارت ديگر ارزش اصلى اين كتاباينست كه نوعى سلوك عقلى و فكرى است در
جهان ماوراء الطبيعه .
ارزش علم الهى
از نظر حكماء الهى اين علم با ارزشترين علمها در باره با ارزشترين
معلومها است .
در اينكه آن چيزى كه اين علم مدعى معرفت او است با ارزشترينمعلومات
استسخنى نيست چه معلوم اين علم كاملترين وجود يعنىذات مقدس احديت است كه
منبع همه هستيها و سرچشمه همه كمالها واصل و اساس همه جمالها و جلالها و
بهائها و عظمتها است بلكه هستىحقيقى منحصرا هستى او است و همه هر چه هستند
از آن كمترند كه باهستيش نام هستى برند .
هر سخنى هست در باره ارزش خود اين علم است منظور از اينارزش مفهوم نسبى
آن براى انسان نيستيعنى منظور اين نيست كهميزان ارزش معرفت و ايمان به
خداوند براى انسان چيست هر چنداز اين نظر نيز ايمان و معرفتخداوند با
ارزشترين معرفتها استمسئله ايمان به خدا مسئلهاى خارج از زندگى نيست بلكه
در بطن زندگى ويكى از سرمايههاى زندگى است و بقول تولستوى حكيم معروف
روسىايمان آن چيزى است كه انسان با آن زندگى مىكند منظور ارزشواقع نمائى
اين علم استيعنى اين علم تا چه اندازه از نظر سلوك عقلىو فكرى قابل
اعتماد و اطمينان است .
مسائل الهى دورترين مسائل از محسوسات و مشهودات است دراين مسائل سخن در
باره آن سوى مرز ماديات است و همين كافى است كهگروهى را در اعتبار و ارزش
اين علم به ترديد وادارد .
بگذريم از ماديون كه به بهانه اينكه ماوراء طبيعت را در طبيعتلمس
نكردهاند منكر شدهاند ديگران هم كه تا اين حد منحط فكر نمىكنندچندان به
ارزش و اعتبار اين علم اعتراف ندارند .
كشف ناشدنى بودن رموز ماوراء الطبيعه از نظر «لا ادريون»
گروهى رموز مربوط بماوراء الطبيعه را آن چنان مجهول و كشفناشدنى
مىدانند كه مدعى شدهاند بشر براى هميشه بايد از حل معماى ماوراء الطبيعه
چشم بپوشد و نفيا و اثباتا از اظهار نظر خوددارى نمايداز نظر اين گروه دست
عقل كوتاه است و خرماى معرفت بر نخيل اينگروه را در اصطلاح لا ادريون و
احيانا شكاكان مىخوانند .
گروهى ديگر اين راه را رفتنى و اين در را گشودنى مىدانند و براىانسان
قدرت و توانائى سير در ملكوت اعلى قائلند ولى پاى استدلال رادر اين راه
چوبين و غير مطمئن و سلوك عقلى و فكرى را غير محتاطانه تلقىمىنمايند
اينان فقط دل را مركب خداى و يگانه رهنورد باديهپيمامىشمارند و تنها سلوك
مطمئن را سلوك قلبى مىدانند نه سلوك عقلىعرفا از اين نظر دفاع مىكنند .
سستى سلوك عقلى از نظر عرفان
گروهى ديگر مىگويند اين التراب و رب الارباب بشر اين موجودخاكى و زمينى
كجا و سير و سلوك عقلى يا قلبى در وادى سهمگين ماوراءحس كجا مسائل الهى همه
آسمانى است و خبر آسمان را منحصرا ازخود آسمان بايد شنيد .
ما در باره خدا و صفات ثبوتيه و سلبيه خدا و اينكه چه صفتى رامىتوان به
او نسبت داد و چه صفتى را نتوان به او نسبت داد چيزى نميدانيمو نمىتوانيم
بدانيم ما واقعا نمىتوانيم با عقل خود بفهميم كه چطور مىشوديك موجودى خدا
باشد يعنى چيزى او را بوجود نياورده باشد و همچنيننمىتوانيم با عقل خود
بفهميم كه خدا يكى استيا بيش از يكى بسيط استيا مركب جسم استيا جسم نيست
به نحوى از انحاء عضو و جارحه دارديا ندارد بر چيزى قرار گرفته استيا نه
خواب و بيدارى دارد يا نهحركت و انتقال دارد يا نه همه اينها و امثال
اينها مجهولاتى است براىبشر و جز از راه خبر آسمانى نبايد عقيدهاى در
اينگونه مسائل اتخاذ كرددر باره همه اينها بدون چون و چرا و بدون حق نظر
يعنى بدون دخالتدادن منطق و استدلال بايد تسليم نظر وحى شد .
اين گروه معتقدند نظر اسلام و مبناى اسلام در اينگونه مسائل بر تسليم و
تعبد است نه بر تحقيق و تفكر و هر گونه چون و چرائى دراينگونه مسائل از نظر
اسلامى بدعت و حرام است اشاعره و حنابله كهخود را اهل الحديث مىنامند
طرفدار اين نظريهاند
ما در باره نظر ماديين مبنى بر انكار ماوراء طبيعت و همچنين در بارهنظر
شكاكان و لا ادريون كه از نظر علمى مسائل ماوراء طبيعت را مجهولاتىحل
ناشدنى مىدانند در اين مقدمه بحثى نمىكنيم زيرا در خود كتابچه در اين
جلد و چه در مجلدات ديگر در اين باره بقدر كافى بحثشدهاست .
نظر عرفا مبنى بر انكار ارزش راه عقل و برهان و استدلال نيستبلكه بر
ترجيح راه دل و سير و سلوك و تصفيه و تزكيه بر اين راه استاز نظر عرفا:
بحث عقلى گر درو مرجان بود آن دگر باشد كه بحث جان بود
بحث جان اندر مقامى ديگر است باده جان را قوامى ديگر است
معرفت استدلالى كه حكيم در جستجوى آن است از حدودتصورات و مفاهيم ذهنى و
اقناع قوه عاقله تجاوز نمىكند و البته اين خودارزشى بسزا دارد ولى معرفت
افاضى كه عارف در جستجوى آن استچيزى از نوع رسيدن و چشيدن است در معرفت
استدلالى عقل در درونارضا مىشود و قانع مىگردد اما در معرفت افاضى سراسر
وجود انسانبه هيجان و شور و حركت در مىآيد و طى طريق مىكند و به خدا
نزديكمىگردد اين نوع معرفت وجود آدمى را روشن مىكند نيرو و جرئتو محبت
مىدهد خشوع و رقت و لطافت مىبخشد و تمام هستى او رادگرگون ميسازد .
بنظر ما سخن از ترجيح آن راه بر اين راه بيهوده است هر يكاز اين دور
راه مكمل ديگرى است و بهر حال عارف منكر ارزش راه استدلال نيست لهذا ما در
اينجا با اين طبقه نيز بحثى نداريم .
نظريه اهل حديث در شناسايى ذات حق
ما در اين مقدمه لازم ميدانيم در باره نظريه اخير كه به نظريه حنابلهو
اهل حديث معروف است بحث كنيم زيرا در پاورقىهاى اين جلدبر خلاف ساير
مجلدات ديگر بحكم ضرورت به آيات و احاديث اسلامىزياد استدلال شده است لهذا
بايد بدانيم نظر واقعى اسلام در اين زمينهچيستخصوصا با توجه به اينكه
نظريه حنابله و اهل حديث هنوز همطرفدارانى دارد و برخى از اعاظم محدثان
شيعه در اعصار اخير صريحااظهار مىدارند كه حتى مسئلم يگانگى خدا صد در صد
يك مسئله آسمانىاست از نظر عقل بشر دليل كافى ندارد و تنها از راه تعبد
بگفته شارع بايدملتزم شويم كه خدا يكى است .
پاسخ حكماى اسلامى از اهل حديث
حكماء الهى در پاسخ اين گروه مىگويند درست است كه خبر آسمانرا هم از
آسمان بايد شنيد ولى اولا اين نيروى حيرت انگيز بنام عاقلهكه خداى آسمان
در سرشت اين موجود زمينى بنام انسان نهاده استيك عنصر آسمانى است نه زمينى
همچنان كه در احاديث وارد شده استكه خداوند سرشت آدمى را از سرشتحيوان و
فرشته مركب ساختو بنا بر اين مانعى ندارد كه پارهاى از حقايق آسمانى با
اين نيروى آسمانىقابل تحقيق باشد آنچه مسلم است اينست كه اين نيرو آن قدرت
راندارد تمام خبرهاى آسمانى را كشف كند و بهمين دليل بشر در زندگىخود
نيازمند بوحى است ولى چنين نيست كه اين نيرو از تحقيق در برخىمسائل آسمانى
از قبيل مسائل مبدا و معاد بطور كلى ناتوان باشد اينكهدر دين مقدس اسلام
تقليد در اصول دين به هيچ وجه جايز نيست و منحصرااز راه تحقيق و استدلال
بايد تحصيل شود دليل بارزى است بر اينكهاسلام مسائل آسمانى را در حدود
اصول دين براى عقل انسان قابل تحقيقمىداند .
ثانيا در وحى اسلامى يعنى در قرآن و سنتخبرهاى آسمانى زيادى در الهيات
براى شنيدن هست هدف وحى اسلامى از گزارشاين همه خبرها چه بوده است آيا هدف
اين بوده كه يك سلسله درسهابراى تدبر و تفكر و فهم و الهامگيرى القا كند و
انديشهها را تحريك ووادار به شناورى در درياى بيكران معارف الهى نمايد يا
اينكه هدف اينبوده يك سلسله مطالب حل ناشدنى و غير قابل هضم به منظور
وادار كردنانديشهها به تسليم و سكوت و قبول كوركورانه عرضه بدارد .
مطالب و مسائلى كه از منبع وحى القا مىشود دو گونه استبرخى از آنها يك
سلسله دستور العملها است كه بايد بدانها عمل شودتا نتيجهاى كه از آنها در
نظر استحاصل گردد در اينگونه مسائل دركو معرفت تاثير زيادى ندارد اگر
انسان به راز اينگونه مسائل پى ببرد ولىبكار نبندد به نتيجه نمىرسد ولى
اگر تعبدا و بدون آگاهى از رازها وفلسفههاى آنها آنها را بكار بندد اثر
مطلوب عايدش مىگردد و غالبا رازو فلسفه اينگونه مسائل از دسترس عقل و
انديشه بشر خارج است بديهىاست كه اگر در اين مسائل معرفت و عمل توام گردد
نتيجه بهترى بدستمىآيد و بهر حال هدف و منظور در اين مسائل عمل است نه
معرفت تعبدو تسليم مربوط باينگونه مسائل است .
برخى ديگر يك سلسله مسائل نظرى و اعتقادى است مربوطبه خداوند و صفات
ثبوتيه و سلبيه او و عوالم قبل از اين عالم و بعد از اين عالمدر قرآن كريم
و كلمات پيشوايان دين چه بصورت حديث و چه بصورتادعيه و چه بصورت احتجاجات
و چه بصورت خطبه و خطابه از اينمسائل زياد آورده شده است .
مثلا در نهج البلاغه در حدود چهل نوبت در باره اين مطالب بحثشده است و
بعضى از آن بحثها طولانى استيعنى در حدود دو سه صفحهاست در كافى متجاوز
از دويستحديث در ابواب توحيد آمده است كهدر باره مسائلى از قبيل اثبات
وجود خداوند و حد اقل معرفت صفات ثبوتيه از قبيل علم و قدرت صفات سلبيه از
قبيل سلب جسميت و تحركو غيره بحث كرده است توحيد صدوق خود دريائى از معرفت
استدر حدود چهارصد و پنچاه صفحه در مسائل مختلف توحيدى بحث كردهاست پنجاه
صفحه اين كتاب تحت عنوان التوحيد و نفى التشبيه استو بيست صفحه در باره
علم و قدرت است و دوازده صفحه در باره صفاتذات و صفات افعال استسى و هفت
صفحه در باره اسماء الله و بيست وهفت صفحه در رد ثنويه و زنادقه است و بيست
و پنج صفحه در بارهقضا و قدر است و سى و پنج صفحه اختصاص دارد به
مباحثحضرترضا ع با اهل اديان و اصحاب مقالات و غير اين مباحثدر همه اين
مباحث نه به شكل القاء يك سلسله مسائل تعبدى بل بصورتالقاء يك سلسله
بيانات استدلالى روشنگر و ترتيب صغرا و كبراى منطقىبحثشده است .
در قرآن و نهج البلاغه و خطب و احتجاجات و ادعيه مسائلى مطرحشده از
قبيل اطلاق و لا حدى و احاطه ذاتى و قيومى خداوند و اينكه اوهستى مطلق و
نامحدود است چيستى ماهيت ندارد و قيد و حد را به هيچ وجهدر او راه نيست
ذاتى است محدوديت ناپذير و بى مرز هيچ مكان و زماناز او خالى نيست هم بر
زمان تقدم دارد و هم بر مكان و هم بر عدد وحدتاو وحدت عددى نيست زمان و
مكان و عدد در مرتبه متاخر از او يعنىدر مرتبه فعل او است وجودش مساوى
وحدت است و دليل وجودواجب عين دليل وحدت او است با همه چيز است و در هيچ
چيز نيستبا همه چيز است ولى نه بنحو تقارن و بيرون از هر چيز است ولى نه
بنحوانفصال و جدائى همه چيز از آن او است و بازگشت همه چيز بسوى اواست او
بسيط است و هيچگونه جزء براى او فرض نمىشود صفاتشعين ذاتش است هم اول است
و هم آخر و هم ظاهر است و هم باطناوليتش عين آخريت و ظهورش عين بطون است
هيچ شانى او را از شان ديگر باز نمىدارد كلام او عين فعل و ابداع او
استحد توانائىعقول بر معرفت او چيست معرفتحق نوعى تجلى او بر عقول
استسلب جسميت و حركت و سكون و تغيير و مثل و ضد و شبيه و استخدامآلت و
استعانت بغير او
در خود قرآن به سبك استدلالى و برهانى بر برخى مطالب استدلالشده است از
قبيل (قل لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا) و يا (ما اتخذ الله من ولدو
ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق و لعلى بعضهم على بعض)
در باره ذات و صفات و اسماء حق در شرق و در غرب از طرف فلاسفهعرفا
متكلمين بحثهاى استدلالى فراوان با سبكهاى گوناگون بعملآمده است ولى در
متون اسلامى يك سبك كاملا ابتكارى و بى سابقهعنوان شده است و هم مسائلى
طرح شده است كه در جهان بى سابقه استمسائلى كه در بالا برشمرديم غالبا از
اين نوع مسائل است بعلاوه سبكو روش استدلال با آنچه پيش از اسلام بوده
متفاوت است در دوره اسلامنيز سبك امثال فارابى و بو على و ابن رشد و خواجه
نصير الدين كه بيشتريونانى است با سبك و روش صدر المتالهين كه سرشار است از
الهاماتقرآن و نهج لبلاغه و كلمات ائمه اطهار متفاوت است .
محور استدلالهاى امثال فارابى و بو على در مباحث مربوط بذاتو صفات و
شؤون حق از وحدت و بساطت و غناى ذاتى و علم و قدرت و مشيتو غيره وجوب وجود
استيعنى همه چيز از وجوب وجود استنتاجمىشود و خود وجوب وجود از يك طريق
غير مستقيم يعنى از يك نوعبرهان انى اثبات مىگردد از اين راه اثبات
مىگردد كه بدون فرضواجب الوجود وجود ممكنات غير قابل توجيه است در اين
راه ذهنهرگز بملاك وجوب وجود دست نمىيابد .
ولى در متون اسلامى بر چيزى ديگر غير از وجوب وجود تكيه شده است و آن
همان چيزى است كه ملاك وجوب وجود استيعنى اطلاقو لا حدى و بى مرزى ذات حق
و البته اين مطلب خود مبتنى بر اصلديگرى است كه اكنون مجال بحث در آن نيست
.
بهر حال در متون اسلامى نه تنها در اين مسائل بسكوت برگذارنشده استيك
سلسله مسائل در اوج انديشه بشرى طرح شده است كهدر جهان انديشه و تفكر
سابقه ندارد .
اينها براى چه و به چه منظورى طرح شده است اينها دستورالعمل نيست تا
گفته شود وظيفه ما عمل است و بس اينها يك سلسلهمسائل نظرى است اگر اين
مسائل براى عقل بشر قابل فهم و درك نيستدر طرح اينها چه سودى است درست مثل
اينست كه معلمى بر سر كلاساول ابتدائى مسائل مربوط به دوره دانشگاه را طرح
كند و از كودكاندرخواست كند كه آنچه من مى گويم گر چه شما نمىفهميد ولى
بپذيريد .
در حديث است كه از على بن الحسين ع در باره توحيدپرسش شد فرمود:خداوند
مى دانست در آخر الزمان گروههائى ژرفانديش خواهند آمد از اينرو قل هو الله
احد و آيات اول سوره حديد رافرستاد و هر كس سخنى غير آنها بگويد هلاك شده
است .
عجيب اينست كه نظريات دقيق فلسفى و عرفانى ثابت كرده استكه آيات قل هو
الله احد و آيات اول سوره حديد قله نهائى توحيد ومعرفت است .
گرايش فلسفى شيعه
طرح مباحث عميق الهى از طرف ائمه اطهار و در راس آنها على(ع) سبب شد كه
عقل شيعى از قديم الايام به صورت عقل فلسفىو استدلالى در آيد و در ميان
اهل تسنن گروه معتزله به شيعه نزديكتر بودندو كم و بيش از عقل فلسفى و
استدلالى بهرهمند بودند ولى چنانكه ميدانيم مزاج جماعت آنان را نپذيرفت و
تقريبا منقرض گشتند احمد امين مصرىدر جلد اول ظهر الاسلام اين مطلب را
تصديق مىكند وى پس از بحثىدر باره حركت فلسفى در مصر بوسيله خلفاى فاطمى
كه شيعه بودندمىگويد: اساسا فلسفه به تشيع بيش از تسنن مىچسبد در همه
زمانهاو مكانهائى كه تشيع رواج داشته فلسفه رونق گرفته مانند دورهفاطميان
مصر و آل بويه و حتى در عصر اخير هم عنايت جهانتشيع به مباحث عقلى بيش از
جهان تسنن استسيد جمال الديناسد آبادى كه تمايل شيعى داشت وقتى كه به مصر
آمد يك نهضتفلسفى بوجود آورد .
اشتباه احمد امين و راسل در تفسير اين گرايش
احمد امين علت گرايش بيشتر شيعه را به مباحث عقلى تمايل شيعهبه
باطنيگرى معرفى مىكند احمد امين نمىخواهد اعتراف كند كهروح عقليگرى را
پيشوايان شيعه با طرح مباحثى عميق در الهياتبوجود آورند .
برتراند راسل در تاريخ فلسفه غرب تمايل بيشتر شيعه را به اين
مسائلخصوصيت نژادى ايرانيان مىداند و همچنانكه مقتضاى طبيعت و يا عادتاو
است به شكل بى ادبانهاى اين مطلب را اداء مىكند .
راسل معذور است او از فلسفه اسلامى چيزى نمىداند تا بتوانددر ريشههاى
آن اظهار نظر كند ما در پاسخ طرفداران اين نظريه مىگوييماولا نه همه
شيعيان ايرانى بودند و نه همه ايرانيان شيعه بودند آيا محدثينشيعه از قبيل
كلينى و صدوق و محمد بن ابى طالب طبرسى كه مسائل توحيدرا در كتب خود طرح
كردند ايرانى بودند اما محدثين اهل تسنن از قبيلمحمد بن اسماعيل بخارى و
مسلم بن حجاج نيشابورى و ابو داود سجستانىكه بوئى از اين سخنان در آثارشان
يافت نمىشود ايرانى نبودند آياسيد رضى جامع نهج البلاغه ايرانى بود آيا
فامطيين مصر ايرانى بودند چرا فكر فلسفى بوسيله خلفاى شيعه فاطمى احيا
مىشود و با سقوط آنهامىميرد و بار ديگر بوسيله يك سيد شيعه ايرانى احيا
مىگردد .
در صدر اسلام در ميان عامه دو جريان متضاد از نظر تدبر و تعمقدر مسائل
ماوراء الطبيعى قرآن و سنت پديد آمد عدهاى بنام اهلحديث كه معلوماتشان در
حدود نقل و روايت احاديث بود و در راس آنهاحنابله هر گونه بحث و تعمق و
تجزيه و تحليل در اين مسائل را ناروامىشمردند ولى معتزله اجتهاد و
استنباطشان اين بود كه بايد در عمق اينمسائل وارد شد و تجزيه و تحليل كرد
.
حرمت تحقيق و پرسش در نظر اهل حديث
سفيان بن عيينه يكى از فقهاء جماعت است گفته است: هر چه خداوند خودش را
در قرآن توصيف كرد نبايد تفسيركرد و در بارهاش بحث نمود تفسير اينگونه
آيات تلاوتآنها و سكوت در باره آنها است .
در باره مالك بن انس يكى از فقهاء چهارگانه عامه نوشتهاند: شخصى از
مالك در باره آيه (الرحمن على العرش استوى) سؤالكرد وى آن چنان خشمناك شد
كه هرگز آن چنان خشمناكديده نشده بود عرق بر چهرهاش نشست جمع حاضر
همهسرها را پائين افكندند پس از چند لحظه مالك سر برداشتو گفت كيفيت
نامعقول و استواء خداوند بر عرش معلوم واعتقاد بان واجب و سؤال هم بدعت است
.
مالك آنگاه خطاب به پرسش كننده گفت تو كه چنين پرسشهائىمينمائى مىترسم
گمراه باشى سپس فرمان داد او را از جلسه خارجكردند .
اين جمله الكيفيه مجهوله و السؤال بدعه ظاهرا جمله شايعى بوده در آن
زمان كه همه اهل حديث در پاسخ پرسش كنندگان گستاخاين گونه مسائل
مىگفتهاند عين همين جمله از احمد بن حنبل نقلشده است
سخن شبلى نعمان
شبلى نعمان در جلد اول تاريخ علم كلام مىگويد: رويه محدثين و فقهاء اين
بود كه جز با همكيشان خود با اهلهيچ كيش و مذهبى معاشرت نمىكردند و جهت
آن يكى اين بود كهآنها معاشرت با غير را خوب نمىدانستند و ديگر اينكه در
تلاش وجستجوى احاديث و تفحص و تحقيق در نقل و روايت مجالاينكه به كار
ديگرى پردازند نداشتند و نتيجه اين مىشد كه صداىمخالف مذهب بسمع آنها
نمىرسيد و اعتراضاتى كه عليه اسلاممىشد از آن بكلى بى خبر بودند طرف
صحبت و خطاب آنهافقط گروه پيروان و معتقدين خود بود و ايشان هم آنچه كه
بانهاگفته مىشد بدون عذر قبول مىنمودند اين مردم وقتى كه ازمحدثين
مىپرسيدند كه خدا وقتى كه جسم نيست چگونه بر عرشممكن است متمكن باشد در
جواب مىگفتند الكيف مجهولو السؤال بدعه كيفيت آن نامعلوم و سؤال هم بدعت
است وآن بيچارهها هم خاموش مىنشستند و لذا براى محدثين براىرفع اين
ابهام ضرورتى پيدا نمىشد بر خلاف متكلمين خاصهمعتزله كه با مردم هر فرقه
و مذهبى مراوده داشتند و مخصوصابا آنها مناظره و مباحثه مىكردند و چون
جواب تحكمانه وآمرانه در مورد آنها بى نتيجه بود مجبور بودند اصل حقيقترا
اظهار دارند و عقده اجمال و ابهام را بگشايند.
سيره رسول اكرم و خاندانش در مقابل پرسشها
ولى وقتى كه به سيره شخص رسول اكرم و خاندانش مراجعه مىكنيمهرگز به
چنين جوابهاى تحكمانه و آمرانه و به اصطلاح سر بالا برنمىخوريم در هيچ
موردى سؤال را محكوم نكرده و بدعت نشمردهو جمله السؤال بدعه را كه نشانه
ضعف استشعار خود قرار ندادهانددر باره همان آيه (الرحمن على العرش استوى)
و اينكه معنى عرش چيست واستواء بر عرش چه معنيى دارد مكرر از ائمه اطهار
پرسشهائى شده استو در همه موارد به شرح و توضيح و تفسير آن پرداختهاند در
توحيد صدوقو كافى بابى تحت همين عنوان باز شده و احاديث زيادى نقل شده كه
درهمه آنها از همين موضوع سؤالاتى شده و ائمه اطهار پاسخ گفتهاند .
از جمله مسائلى كه در آيات اول سوره حديد طرح شده است و مطابقحديثى كه
از امام سجاد ع نقل كرديم آن آيات خاص ژرفانديشان است همين مسئله است در
جلد هشتم تفسير شريف و گرانقدرالميزان ذيل آيه سوره اعراف با الهام از آيات
كريمه قرآن و رواياتىكه از ائمه اهل بيت ع در اين زمينه رسيده است بحثى
ژرفو محققانه در باره همين مطلب صورت گرفته است .
حضرت استادنا الاكرم ادام الله ظلاله در مقدمه آن بحث چنينمىفرمايند:
مردم در شرح امثال اين آيات مسلكهاى مختلف انتخابكردهاند اكثر پيشينيان
از عامه بر آنند كه بحث در اينگونهآيات روا نيست علم اينها را بايد به خدا
واگذار كرد اين دستهبحث از حقايق دينى و تعمق در ماوراء ظواهر الفاظ كتاب
وسنت را ناروا و بدعت مىشمارند اما عقل بر خلاف نظر آنهاحكم مىكند و كتاب
و سنت نيز آنان را تاييد نمىنمايد آياتقرآن بشدت تمام دعوت مىكند به
تدبر و تعمق و كوشش درمعرفتخدا و آيات خدا بوسيله تذكر و تفكر و نظر و
استدلالاتعقلى و روايات متواتر بالمعنى نيز در همين معنى آمده استمعنى
ندارد بمقدمهاى كه مستلزم نتيجهاى است امر شود اما خود نتيجه ممنوع باشد
دعوت به تذكر و تفكر براى معرفتاست نه براى چيز ديگر .
سرايتحنبلىگرى به جهان تشيع
آنچه مايه تاسف است اينست كه در قرون متاخر طرز تفكراهل حديث عامه در
ميان شيعه هم رسوخ يافت در شيعه نيز گروهىپيدا شدند كه هر گونه تعمق و
تفكر در معارف الهى را بدعت و ضلالتشمردند در صورتى كه بلا شك اين نوعى
انحراف از سيره پاك پيشواياناين مذهب است البته آنچه در شيعه پديد آمد
اولا عموميت نداشتو ثانيا تا آن درجه شديد نبود و البته نمىتوانست آن
عموميتيا شدت را كه درميان ديگران پيدا شد پيدا كند اما كم و بيش تا آن
اندازه كه آزار اهلتحقيق را فراهم كند در اعصار اخير وجود داشته و دارند
صدر المتالهيندر مقدمه اسفار از همين طبقه مىنالد آنجا كه مىگويد: همانا
گرفتار جماعتى نفهم شدهايم كه چشمشان از ديدن انوارو اسرار حكمت ناتوان
است و ديدگانشان مانند ديدگان خفاشتاب نور را ندارد اينها تعمق در امور
ربانى و معارف الهى وتدبر در آيات سبحانى را بدعت و هر گونه مخالفت با
عقائدعاميانه را ضلالت مىشمارند گوئى اينان حنابله از اهل حديثندكه مسئله
واجب و ممكن و قديم و حادث بر ايشان از متشابهاتاست و تفكرشان از حدود
اجسام و ماديات بالاتر نمىرود .
تحقيقى پيرامون حديث «عليكم بدين العجائز»
جملهاى به رسول اكرم نسبت داده شده است كه: عليكم بدين العجائز بر شما
باد بدين پيرزنان .
اين جمله مستمسكى شده براى منكرين تعمق و تدبر در معارفغيبى و مسائل
ماوراء طبيعى .
اين جمله بصورت حديث در هيچ كتاب حديثى شيعه يا سنى ديده نشده است معذلك
نظر به اينكه با ذائقه بىخبران موافق آمده استشهرتفراوانى كسب كرده و
وسيلهاى شده براى انكار هر گونه كوششى دراينگونه مسائل و از آن طرف هم عكس
العملهائى به عنوان توجيه و تاويلاين حديث از طرف طرفداران تحقيق در معارف
الهى ابراز شده است محمود شبسترى در گلشن راز در برابر متمسكان به اين حديث
عكسالعملنشان مىدهد آنجا كه مىگويد: جهان آن تو و تو مانده عاجز ز تو
محرومتر كس ديده هرگز
چو محبوسان بيك منزل نشسته بدست عجز پاى خويشتن بسته
نشستى چون زنان در كوى ادبار نمىدارى ز جهل خويشتن عار
دليران جهان آغشته در خون تو سر پوشيده ننهى پاى بيرون
چه كردى فهم از دين العجائز كه بر خود جهل ميدارى تو جائز
اگر مردى برون آى و نظر كن هر آنچ آيد بپيشت زان گذر كن
مياسا يك زمان اندر مراحل مشو موقوف همراه رواحل
خليل آسا برو حق را طلب كن شبى را روز و روزى را بشب كن
برو اندر پى خواجه به اسرا تفرج كن همه آيات كبرى
برون آى از سراى ام هانى بگو مطلق حديث من رآنى
شيخ محمد لاهيجى در شرح گلشن راز جمله عليكم بدين العجائزرا توجيه
مىكند مىگويد در جمله فوق نظر به تعبد و تسليم در فروعاست نه در اصول
مقصود اينست كه همچنانكه پيرزنان در اجراء اوامرو فرمانها بدون چون و چرا
عمل مىكنند شما نيز چنين كنيد مقصوداين نيست كه سطح افكار و انديشههاى
شما در خدا شناسى برابر با سطحافكار پيرزنان باشد كه مثلا خداوند را به
صورت يك قلمبه نور در بالاىآسمانها تصور مىكنند و به او شكل انسانى
ميدهند و خداوند را به همهچيزهائى كه قرآن او را از آنها تنزيه مىكند
توصيف مىكنند .
مولوى اين حديث را به نحوى ديگر توجيه مىكند او توجهش به ماده عجز است
مىگويد مقصود اينست كه در راه او شكستگى ومسكنت را پيشه كنيد كه در آن كوى
شكستگى مىخرند و بس و بازارخودفروشى از آن سوى ديگر است مىگويد: خرم آن
كو عجز و حيرت قوت او است در دو عالم خفته اندر ظل دوست
هم در اول عجز خود را او بديد مرده شد دين عجائز برگزيد
چون زليخا يوسفى بر وى بتافت از عجوزى در جوانى راه يافت
زندگى در مردن و در محنت است آب حيوان در درون ظلمت است
حقيقت اينست كه اين جمله انتسابش به رسول اكرم ثابت نيستتا نوبت به بحث
در مفهوم و معنىاش برسد مرحوم ميرزاى قمى اعلى اللهمقامه در جلد دوم
قوانين الاصول بحثى در باره جواز و عدم جواز تقليددر اصول دين عنوان كرده
استيكى از ادله طرفداران تقليد و تعبد دراصول دين را همين حديث مىداند
ولى خودش مىفرمايد حديث بودناين جمله مسلم نيست و گفتهاند كلام سفيان
ثورى فقيه و صوفى معروفعامى است گويند عمرو بن عبيد معتزلى در باره عقيده
معروف معتزلهدر باره منزله بين المنزلتين سخن مىگفت پيرزنى با تلاوت
يكآيه قرآن به او جواب داد سفيان ثورى كه حاضر جلسه بود گفتعليكم بدين
العجائز .
به علاوه كسانى كه اين جمله را بصورت حديث نقل كردهاندداستانى نيز نقل
كردهاند كه روشن مىكند مفهوم آن جمله نه آن چيزى استكه حنابله و اهل
حديث مىگويند و نه آن چيزى كه محمد لاهيجى و يامولوى به عنوان توجيه بيان
كردهاند.
داستان اينست كه پيغمبر اكرم ص با اصحابخويش بر پيرزنى گذشت كه با چرخ
دستى نخريسى مىكرد از او پرسيدخدا را به چه دليل شناختى پيرزن دستش را كه
بدسته چرخ بود و چرخرا بسرعت مىگرداند از دسته چرخ برداشت و طبعا چرخ پس
از چندلحظه متوقف شد پيرزن گفت باين دليل همچنانكه ان چرخ رادستى ميبايد كه
آنرا به گردش آورد چرخ عظيم جهان را نيز كه هموارهدر گردش است دستى مقتدر
مىگرداند در اين وقت بود كه رسول اكرمفرمود عليكم بدين العجائز .
بنا بر اين نقل آن پيرزن برهان محرك اول ارسطوئى را با فطرتصاف و زبان
ساده خود بيان كرده است و به وجهى همان راه ابراهيمىرا رفته كه (فلما جن
عليه الليل راى كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احبالافلين فلما راى
القمر بازغا قال هذا ربى فلما افل قال لئن لم يهدنى ربىلاكونن من القوم
الضالين فلما راى الشمس بازغه قال هذا ربى هذا اكبر فلماافلت قال يا قوم
انى برىء مما تشركون انى وجهت وجهى للذى فطر السمواتو الارض حنيفا و ما
انا من المشركين) .
نظامى در همين مضمون مىگويد: از آن چرخى كه گرداند زن پير قياس چرخ
گردنده همى گير
مطابق اين نقل و اين بيان مضمون اين جمله با مقصود طرفدارانتقليد و
تعبد رابطه معكوس دارد يعنى نوعى دعوت به تحقيق واستدلال و معرفت است نه به
تقليد و تعبد و منع تفكر