اشكال
بيان گذشته درست است مگر در فاعل و در حقيقتخردهگيرى ما نيز در اطراف
همين علت فاعلى مىباشد .
ما هرگز نمىگوييم انسان بىماده باز انسان استيا ماده بىانسانيتباز
انسان است ولى مىتوانيم بگوئيم كه فعل پس از نابود شدن فاعل باقى مىماند
ما هزارها كار در جهان مىيابيم كه فاعل آنها از ميان رفته و فعل همچنان به
سر پاى خود ايستاده است و با اين حال چگونه مىتوان گفت همينكه كار كننده
دست از كار كشيد كار نابود مىشود .
پاسخ
منشا اشكال سست گيرى و مسامحه در باب حقايق يا پى نبردن بحقيقت فعل و
فاعل است ما اگر چه بناء را كار بناء و نوزاد را كار پدر و مادر معرفى
مىنماييم ولى بحسب حقيقت كار بناء همان حركات گوناگون دستهاى وى مىباشد
كه با مجرد خوددارى از كار از ميان ميرود و گر نه ساختمان هرگز ببناء قائم
نيست و همچنين در ساير موارد پس ما اولا اين را ميدانيم كه مواد فعل و صورت
فعل قائم باين فاعل بناء مثلا نيست و ثانيا اين را نيز ميدانيم كه حركات
گوناگون دست اين فاعل به او قائم است كه با مجرد ترك معدوم مىشود و ثالثا
اين را نيز ميدانيم كه نام فعل را كه باين حركت دادهايم تنها براى اينست
كه حركتبوده و بمحرك خود قائم مىباشد و گر نه برداشتن و گذاشتن سنگ و آجر
رويهم و بناء بودن بردارنده و گذارنده در نامگذارى خصوصيت و دخالتى ندارد و
در اين صورت هر حركتى فعل فاعلى محرك مىخواهيم كه بوى قائم بشود و بى وى
از ميان خواهد رفت و رابعا اين را نيز ميدانيم كه هر يك از موجودات جهان
ماده حركتى است و محركى مىخواهد كه به همراه وى موجود بوده باشد .
اينها معلوماتى هستند كه با كوچكترين ترديد در يكى از آنها دستگاه عليت
و معلوليت و تحول و تكامل از ميان خواهد رفت و از اين روى حكم مىكنيم كه
فاعل فعل مانند ماده و صورت فعل به همراه خود فعل بايد موجود بوده باشد .
بلى چون ممكنست كه در يك فعل فاعلهاى گوناگون على التوالى شركت داشته و
هر يك از آنها فعلى را كه انجام مىدهد بدستشريك و انباز خود بسپارد يعنى
فاعل دويمى اتصال وجودى به فاعل اولى پيدا كرده و پس از وى جاى وى را بگيرد
ممكنست فعلى پس از رفتن فاعل نخستين به فاعلهاى ديگرى قائم بوده و از ميان
نرود و همه مواردى كه فعل پس از فاعل باقى مىماند از همين قبيل است .
چنانكه روشن شد فلسفه متافيزيك در اين نظريه قانون عليت و حركت عمومى را
اساس نظر خود قرار مىدهد و علم امروزه نيز با هر گونه تلاش نظريه تحول و
تكامل حركت عمومى را تاييد مىكند و در اين جا شگفت آور اينست كه
ماترياليسم ديالكتيك تحول و تكامل را كه گردش جهان ماده روى اوست فراموش
كرده و بر اساس وجودات مطلقه بدون تقييد فكر مىكند و شگفتآورتر از اين
اينكه مىگويد متافيزيك به مفهوم علت و معلول پى نبرده