تقابل فيزيك جديد با نظريه ارسطوئى احتياج حركتبمحرك دائمى
همينكه سخن به اينجا رسيد اشكال تازهاى پيش مىآيد و آن همان آخرين
اشكالى است كه در متن بيان شده توضيح آن اينكه در علم الحركات و فيزيك جديد
با شواهد و دلائل عملى و تجربى انكار ناپذيرى ثابتشده كه ادامه حركت
مستلزم بقاء فاعل حركت نيست و رسما تاييد شده كه نظريه احتياج حركتبمحرك
دائمى كه يك نظريه ارسطوئى استيعنى اولين بار توسط ارسطو ابراز شده صد در
صد مخالف تجربيات دقيقى است كه از سيصد سال پيش تا كنون بعمل آمده پايه
مكانيك و فيزيك جديد روى قانون جبر گاليله و نيوتن است كه درست نقطه مقابل
نظريه ارسطوئى است و بديهى است كه هر جا كه حكم عقل بر خلاف مشاهدات تجربى
در آيد و علم بر خلاف فلسفه فتوى دهد بايد فتواى عقل و فلسفه را به كنارى
گذاشت و از علم و تجربه پيروى نمود .
در كتاب خلاصه فلسفى نظريه اينشتاين ترجمه آقاى احمد آرام مىنويسد يكى
از مسائلى كه در نتيجه بغرنجى و پيچيدگى هزاران سال در تاريكى كامل مانده
بود مسئله حركت است ... جسم ساكنى را در محل بى حركتى در نظر مىگيريم براى
تغيير وضع دادن به چنين جسمى لازم است مؤثر خارجى بر آن اثر كند و آن را به
جلو براند يا بردارد ما با تصور غريزى و الهامى خويش حركت را وابسته به
اعمالى چون راندن و بلند كردن و كشيدن ميدانيم تكرار تجربه ما را در اين
خطر مىاندازد كه فكر كنيم براى آنكه جسمى تندتر حركت كند بايد آنرا سختتر
برانيم طبيعتا چنين بنظر ما مىرسد كه هر چه عامل مؤثر در حركتشديدتر باشد
سرعتبيشترى نتيجه آن خواهد شد ... اين طرز استدلال غريزى در باره
حركتباطل است و همين نوع تفكر سبب شد كه قرنهاى زيادى تصور ما نسبتبه
مسئله حركت غلط بماند شايد شخصيت ارسطو كه مدتهاى مديد مقتدرترين مقام علم
را در اروپا داشت علت اساسى پايدارى اين تصور غلط و الهامى بوده باشد در
كتاب مكانيكى كه منسوب به او است و دو هزار سال از عمرش مىگذرد چنين
مىخوانيم جسم متحرك موقعى بحالتسكون در مىآيد كه قوهاى كه آن را در
امتداد خود بحركت واداشته است نتواند ديگر تاثير كند و آنرا براند اكتشاف
روش استدلال علمى و بكار انداختن آن بوسيله گاليله يكى از بزرگترين
پيشرفتهاى فكر بشر است و آغاز حقيقى علم فيزيك را بايد از همان موقع دانست
... حال ببينيم آيا در مسئله حركتبراستى نداى ضمير ما را به اشتباه
انداخته است فرض كنيم كسى كه در امتداد جاده صافى ارابه دستى را به جلو
مىراند ناگهان از آمدن آن دستبدارد ارابه پيش از آنكه بايستد مدتى طى
مسافت مىكند از خود بپرسيم چگونه ممكن است اين مسافت را زيادتر كرد اين
كار چندين راه دارد كه از جمله روغن زدن چرخها و صافتر بودن جاده است هر چه
روغن زنى چرخها بهتر و جاده هموارتر باشد مسافتى كه پس از قطع عمل راندن
ارابه پيش ميرود افزونتر خواهد شد بسيار خوب ببينيم روغن زدن چرخها و
هموارتر بودن جاده چه اثرى دارد اثر آنها فقط اينست كه تاثيرات خارجى كمتر
و كوچكتر شده و آن عاملى كه اصطكاك نام دارد هم در چرخها و هم در ميان
چرخها و زمين جاده نقصان پذيرفته است اين كه مىگوييم تعبير و تفسير نظرى
در باره حادثهاى است كه مشهود افتاده و البته اين طرز تعبير كاملا احتمالى
استيك قدم مهمتر كه برداريم مفتاح حقيقى معما را بدست مىآوريم فرض كنيم
راهى باشد در كمال صافى و چرخهايى كه هيچ مالش و اصطكاك نداشته باشد در اين
صورت هيچ چيز باعث ايستادن ارابه نمىشود و براى هميشه به سير خود ادامه
خواهد داد اين نتيجه بوسيله تفكر در باره تجربه خيالى بدست آمده و چون غير
ممكن است كه چنين راه و چنين چرخهائى در اختيار ما باشد باين تجربه خيالى
هم هرگز نمىتوان جامه عمل پوشانيد اين آزمايش خيالى همان كليد رمزى است كه
شالوده تمام قوانين مكانيكى مربوط بحركت را ميسازد از مقايسه اين دو طريقه
تفكر در باره مسئله حركت مىتوان گفت نتيجه طرز تصور الهامى عبارت از اينست
كه هر چه مؤثر قويتر باشد سرعت زيادتر مىشود و باين ترتيب از روى سرعت
مىتوان دريافت كه آيا نيروهاى خارجى در سرعت تاثير دارند يا ندارند با
كليد جديدى كه گاليله پيدا كرد نتيجه چنين بيان مىشود اگر جسمى رانده يا
برداشته يا كشيده نشود و از هيچ راه ديگرى هم تاثيرى بر آن وارد نيايد
بعبارت سادهتر چون بر جسمى هيچ قوه خارجى كار نكند حركتيك نواخت پيدا
مىكند يعنى با سرعت ثابتى در امتداد خط مستقيم تغيير مكان مىدهد باين
تعبير سرعت نشان نمىدهد كه آيا قواى خارجى بر روى جسم تاثير دارند يا
ندارند طرز استدلال گاليله را يك نسل بعد نيوتن به شكل قانون جبر مدون ساخت
هر جسمى هميشه بر حالتسكون يا حركتيك نواختخود باقى مىماند مگر اينكه
قوائى كه بر آن كارگر مىافتد مجبورش سازند كه حالتسكون يا حركتخود را
تغيير دهد چنانكه ديديم اين قانون نمىتواند نتيجه مستقيم تجربه باشد بلكه
تفكر محققانهاى كه سازگار با مشاهدات حاصل شده از تجربه بوده سبب پيدايش
آن شده است در حالت فعلى هرگز نمىتوان به چنين تجربهاى تحقق خارجى داد
معذلك همين تجربه خيالى وسيله فهم كامل تجربيات واقعى و امكان پذير مىباشد
... پس از اين مقدمات مسئله ديگرى نسبتبحركت پيش مىآيد اگر سرعت نشانه
نيروهاى خارجى مؤثر در جسم نيست پس سرعت چيست جواب اين سؤال اساسى را هم
گاليله يافت و نيوتن آنرا تكميل كرد و اين خود نشانه و مفتاح رمز ديگرى
براى تجسسات ما مىباشد براى يافتن جواب صحيح بايستى در مثال ارابهاى كه
بر جاده كاملا هموار حركت مىكند كمى عميقانهتر فكر كنيم در مثال خيالى ما
يكنواختى حركت نتيجه فقدان قواى خارجى بود اگر فرض كنيم بر ارابهاى كه
حركتيك نواخت دارد فشارى در امتداد حركت وارد شود چه اتفاقى خواهد افتاد
پر واضح است كه سرعت آن زيادتر خواهد شد همانگونه كه اگر فشار در جهت مخالف
حركت وارد آيد سرعت تنزل خواهد كرد در حالت اول حركت ارابه تندتر شده و در
حالت دوم كندتر از همين جا فورا اين قاعده بدست مىآيد نتيجه تاثير قوه
خارجى تغيير سرعت است از اين قرار نه خود سرعتبلكه تغيير آن نتيجه راندن
يا پس كشيدن ارابه مىشود . . . علاقه ميان نيرو و تغيير سرعت نه مطابق
تصور فطرى ما علاقه ميان نيرو و خود سرعت پايه مكانيك رسمى است كه نيوتن آن
را تدوين كرده است .
مطابق آنچه در بالا گذشت جسم در هر لحظهاى هر سرعتيعنى هر درجهاى از
حركت را كه دارد مثبتيا منفى آن را مديون قوه مؤثر خارجى نيستبلكه مديون
خاصيت جبر خود بخودى آن استيعنى مديون اين خاصيت است كه جسم هر حالتى را
كه پيدا كند در خود محفوظ نگاه مىدارد تا وقتى كه علتخارجى پيدا شود و آن
حالت را از جسم سلب كند على هذا اگر جسم داراى صفر درجه سرعتباشد يعنى
ساكن باشد اين حالت را روى خاصيت جبر حفظ مىكند تا وقتى كه عاملى پيدا شود
و بان مثلا يك درجه سرعتبدهد و اگر داراى يك درجه سرعتبود روى خاصيت جبر
آن را حفظ مىكند تا وقتى كه عاملى پيدا شود و آن سرعت را كمتر يا زيادتر
كند پس اثر تاثير نيرو بر جسم همانا تغيير سرعت است نه خود سرعت و در لحظه
بعد از لحظه تغيير سرعت آن سرعت احتياج به عامل مؤثر خارجى ندارد مگر آنكه
فرض كنيم لحظه به لحظه آن سرعت تغيير پذيرد و البته فقط در اين صورت است كه
ادامه مؤثر خارجى شرط است .
قانون جبر ناقض قاعده فلسفى نيازمندى معلول بعلت در بقا
نتيجهاى كه از مجموع بيانات گذشته گرفته مىشود اينست كه در مسئله حركت
علم صريحا بر خلاف فلسفه راى داده و قانون فيزيكى گاليله و نيوتن كه به
قانون جبر موسوم است ناقض قاعده فلسفى نيازمندى معلول بعلت در بقاء است .
ولى حقيقت اينست كه اگر صرفا از دريچه چشم فيزيك نگاه كنيم صحت قانون
جبر نيوتن ناقض قاعده فلسفى فوق الذكر و هيچ قاعده فلسفى ديگر نيستبلكه
قرائن فلاسفى آنرا تاييد مىكند توهم مناقضت از آنجا پيدا مىشود كه احيانا
در اين مورد نيز مانند بسيارى از موارد ديگر استنباطات نظرى غير منطقى با
نظريه فيزيكى فوق الذكر آميخته مىشود در نتيجه اينگونه توهمات پيدا مىشود
اين نظريه آنگاه ناقض قاعده فلسفى بقاء علتبا بقاء معلول خواهد بود كه
ادامه حركت را بدون وجود محرك مباشر ثابت كند و حال آنكه اگر صرفا از دريچه
چشم فيزيك نگاه كنيم و استنباطات شخصى بى منطق خود را دخالت ندهيم خواهيم
ديد كه اين قانون صرفا در مقام بيان رابطه حالت جسم استبا نيروى خارجى
يعنى اين قانون رابطه سرعت را با نيروى خارجى كه بر جسم كارگر مىافتد بيان
مىكند و مىگويد كه تاثير نيروى خارجى در تغيير سرعت جسم است نه در خود
سرعت ولى اين قانون از بيان علت مستقيم سرعت و بعبارت ديگر از بيان قوه
مباشر حركتساكت است و حتى اين قانون نمىتواند بيان كند علت مستقيم و بلا
واسطه تغيير سرعت چيست و آيا علت مستقيم و بلا واسطه تغيير سرعت همان نيروى
خارجى استيا آنكه تاثير نيروى خارجى از لحاظ تغيير سرعت نيز بطور غير
مستقيم است و بعبارت ديگر اين قانون نه تنها علت ادامه حركت را بيان
نمىكند از بيان علت مستقيم و بلا واسطه حدوث حركت نيز ساكت است .
چيزى كه براى نگارنده بسيار شگفت آور است و هنوز نتوانسته است راه حلى
برايش پيدا كند اينست كه همچنانكه ديديم در كتاب سابق الذكر رسما چنين
اظهار مىدارد كه تا زمان گاليله طرز استنباط بشر طبق اصل ارسطوئى اين بود
كه جسم متحرك موقعى به حال سكون در مىآيد كه قوهاى نيروى خارجى كه آن را
در امتداد خود بحركت واداشته است نتواند ديگر تاثير كند و آنرا براند و حال
آنكه آنچه ما تا كنون از طرز تفكر فلاسفه در اين مسئله سراغ داريم رابطه
حركت جسم را با نيروى خارجى غير از اين نحو بيان مىكنند ابن سينا در
مبحثخلاء مىگويد سنگى كه بهوا پرتاب مىشود اگر معاوقت هوا يا ساير
اصطكاكات در كار نباشد آن سنگ تا سطح محدد الجهات بحركتخويش ادامه مىدهد
معناى اين جمله اينست كه اگر جسمى در اثر نيروى خارجى وارد بر آن بحركت در
آيد بعد از آنكه علاقه جسم با نيروى خارجى از بين رفت آن جسم براى هميشه
بحركتخود ادامه مىدهد مگر آنكه عوايقى در كار باشد و مانع ادامه آن
حركتبشود چنانكه واضح است اين مطلب عين قانون جبر نيوتن و گاليله
استبعلاوه اين قانون را علماى فيزيك به اين صورت بيان مىكنند كه هيچ
دليلى نيست كه جسم حالتى را كه كسب كرده از دستبدهد ولى فلاسفه احيانا
دلائلى نيز اقامه كردهاند بر اينكه در فرض عدم عايق و مانع بايد آن حالت
محفوظ بماند .
آرى فلاسفه كه از دريچه ديگرى نظر مىكنند روى قرائن خاصى علت مباشر
حركت جسم را نيروى خارجى نمىدانند بلكه محرك مباشر جسم را همواره طبع خود
جسم يعنى قوهاى كه با خود جسم يك نوع اتحاد وجودى دارد مىدانند خواه آنكه
آن حركتحركت طبيعى باشد يا حركت قسرى روى اين نظريه فاعل مباشر حركت هر
جسمى قوهاى متحد با خود جسم است نه قوه خارجى و حتى حدوث حركت نيز اثر بلا
واسطه نيروى خارجى نمىتواند بوده باشد اثر مستقيم نيروى خارجى تنها اعداد
آن قوه متحد با جسم است كه اصطلاحا طبيعت ناميده مىشود و آن قوه مباشر
حركت جسم يعنى طبيعت جسم حدوثا و بقاء همراه نستيعنى علتحركتحدوثا و
بقاء با حركت موجود است .
البته اثبات اينكه فاعل مباشر حركت نمىشود خارج از جسم بوده باشد و
همچنين اثبات قواى متحد با اجسام كه فلاسفه آنها را بنام طبايع مىخوانند
خارج از حوزه فيزيك است و با اصول فيزيكى هم هيچگونه مناقضتى ندارد و تنها
با اصول فلسفى قابل نفى و اثبات است ما در مقاله 10 به تحقيق اين مطلب
خواهيم پرداخت .
ما در اينجا نمىخواهيم ادعا كنيم كه نظريه راجع به رابطه جسم با نيروى
خارجى مطابق آنچه از ابن سينا نقل كرديم و همچنين اين نظريه كه فاعل مباشر
حركت نمىتواند نيروى خارجى بوده باشد متفق عليه همه مدعيان فلسفه است لكن
اينقدر مىتوانيم ادعا كنيم كه اين دو نظريه در ميان محققين فلاسفه سابقه
روشن دارد .
اينجانب از نظريه شخص ارسطو در اين باب فعلا اطلاع درستى ندارد و فعلا
مجال نكرد كه مستقيما به ترجمههاى كتب ارسطو مراجعه كند ولى اين قدر
مىداند كه فلاسفه اسلامى چنين نسبتى به ارسطو ندادهاند كه جسم مادامى
بحركتخود ادامه مىدهد كه نيروى خارجى مؤثر در آن باقى بماند و البته
بسيار مستبعد است كه ارسطو چنين نظريهاى داشته باشد آيا ارسطو اينقدر
نمىدانست كه اگر سنگى با دستبهوا پرتاب شود بعد از آنكه آن سنگ از دست
جدا شد لا اقل تا مدتى آن سنگ بحركتخود ادامه مىدهد اگر گفتار ارسطو را
در كتاب مكانيك كه قبلا از طريق كتاب خلاصه فلسفى نظريه اينشتاين نقل كرديم
باين معنا حمل كنيم كه مقصود وى از قوهاى كه جسم را مىراند قوه از نظر
فلسفى يعنى همان طبيعت داخل جسم است نه قوه از نظر فيزيك نيروئى كه از خارج
بر جسم كارگر مىافتد توجيه بعيدى نخواهد بود .
اين اولا و ثانيا فرضا ما قانون جبر نيوتن را مخالف با قاعده فلسفى بقاء
علتبه همراه معلول بشناسيم خود اين قانون يك قانون مسلم تجربى نيست زيرا
همان طورى كه از گفتار كتاب خلاصه فلسفى روشن بود امكان ندارد كه اين قانون
مورد تجربه قرار گيرد تجربه ما در مورد اين قانون يك تجربه خيالى است نه يك
تجربه واقعى پس اساسا اين نظريه را از نظر علمى يك فرضيه بايد تلقى كرد نه
يك قانون و ثالثا اگر ادامه حركت مستلزم وجود محرك نباشد لازم مىآيد كه
حركتحدوثا نيز نيازمند بعلت نباشد و به تعبير ديگر لازم مىآيد كه تغيير
سرعت نيز خود بخود حاصل شود و علاقهاى با نيروى خارجى نداشته باشد زيرا
حركت داراى يك حالت اختصاصى معينى است كه بواسطه آن حالت اختصاصى لازمه عدم
نيازمندى آن در بقاء بعلت اينست كه ابتداء نيز نيازمند بعلت نباشد آن حالت
اختصاصى اين است كه حقيقتحركتحدوث تدريجى استبعبارت ديگر حركتحدوث
مستمر است و ادامه حركت عين ادامه حدوث و استمرار حدوث استحركت امرى نيست
كه در يك لحظه حادث شود و در لحظات بعد باقى بماند بلكه هر جزء حركت كه در
يك لحظه موجود مىشود در لحظه ديگر معدوم مىشود و در آن لحظه جزء ديگرى از
حركتحادث مىشود و همينطور ... بقاء حركت عبارت است از استمرار اتصالى اين
حدوثات و اگر بنا شود كه حركت در يك لحظه بىنياز از محرك و فاعل مباشر
باشد لازم مىآيد كه شىء در حدوث بىنياز از علتباشد و بديهى است كه اگر
در يك مورد بالخصوص شىء را در حدوث بىنياز از علت دانستيم ناچار در جميع
موارد بايد بىنياز بدانيم و بعبارت ديگر اگر صدفه و اتفاق را در يك جا
جايز دانستيم در همه جا بايد جايز باشد و در اين صورت براى هميشه بايد
قانون علت و معلول را به كنارى بگذاريم و هيچ چيز را شرط هيچ چيز ندانيم و
هيچ رابطهاى بين اشياء قائل نشويم يعنى يكباره علم و فلسفه و نظم و قانون
را انكار كنيم در اينجا بيش از اين به سخن ادامه نمىدهيم بحثبيشتر در
اطراف اين مسئله مستلزم اينست كه بيشتر در اطراف حركتبه حثبپردازيم بحث
مبسوط درباره حركت را مقاله 10 متكفل شده است .
در خاتمه اين مطلب براى اينكه ارزش افكار ماديون را در اين موضوع روشن
كنيم بيك مطلب ديگر نيز اشاره مىكنيم و آن اينكه فرضا ما بقاء علت را به
همراه معلول شرط ندانيم آيا بقاء علت در لحظه حدوث معلول شرطستيا اينقدر
هم لازم نيستبلكه علت همواره در زمان حدوث معلول معدوم است چيزى كه هست
زمان علت متصل استبه زمان معلول و لحظه حدوث معلول لحظه موت و عدم علت است
.
تصور ماديين از علت و معلول اينست كه فقط زمان علت متصل استبه زمان
معلول و بين آنها فاصله زمانى نيست و در لحظه حدوث معلول علت از بين رفته و
فانى شده .
دكتر ارانى در جزوه ماترياليسم ديالكتيك صفحه 45 مىگويد ضمنا بايد
متوجه بود كه نبايد علت و معلول را همزمان فرض كرد اسكولاستيك قرون وسطى
مىگويد چون نقطه زمان يعنى آن وجود خارجى ندارد پس ما بين علت و معلول هيچ
آن فاصله نيستيعنى همزمان مىباشد غلط اين سفسطه واضح است زيرا زمان
متواليا مىگذرد و ممكن است دو قضيه بدنبال هم طورى متصل باشند كه ميان
آنها هيچ فاصله زمانى وجود نداشته باشد ولى در هر حال شروع يكى درست همان
لحظه ختم ديگرى باشد مثل اينكه دو خط ممكن استبدنبال هم وصل شوند كه ما
بين ابتداى يكى و انتهاى ديگرى مكانى فاصله نباشد و با وجود اين نمىتوانيم
بگوئيم كه هر دو خط يك مكان را اشغال كردهاند اسكولاستيك قرون وسطى قهرا
مجبور بود كه اينطور سفسطه كند زيرا در بيان موضوع شروع طبيعتبه اشكال
برمىخورد .
معلوم نيست كه دكتر ارانى استدلال بر بقاء علتبه همراه معلول را از راه
وجود نداشتن نقطه زمان آن از كجا پيدا كرده است ما مدافع اسكولاستيك قرون
وسطى نيستيم و ممكن است واقعا چنين استدلالهائى در اروپا وجود داشته
استخواننده محترم به طرز فكر و طرز استدلال مخصوص ما در اين موضوع آشنا شد
ولى اينقدر معلوم است كه مدعاى دكتر ارانى در مورد عدم بقاء علت در لحظه
حدوث معلول بدرجاتى از استدلال مكتب اسكولاستيك سخيفتر است . دكتر ارانى
ناچار است اينطور نظريه بدهد زيرا همين قدر كه قائل بشود كه وجود علت و لو
فقط در لحظه حدوث معلول به همراه معلول لازم است مجبور است كه بوجود جهان
ديگرى كه باقى و دائم است اقرار كند چنانكه بتدريج روشن خواهد شد .
در اينجا لازم استبه پيروى متن درباره يك مسئله مهم ديگر كه در متن
اشاره شد و از مسائل گذشته استنتاج شده توضيحات لازم را بدهيم آن مسئله
عبارت است از بطلان تسلسل علل كه در همه علوم و بالاخص در فلسفه زياد مورد
استعمال دارد .
از آنچه تا كنون تحقيق شد معلوم شد كه نظام موجودات نظام وجوبى و
ضروريست و اين وجود و ضرورت يكى از آنجا ناشى شده كه اين نظام نظام وجودات
است نه نظام ماهيات و وجود مساوى با ضرورت است و ديگر از اين راه كه اين
نظام نظام على و معلولى است و علت همانطورى كه وجود دهنده به معلول است
ضرورت دهنده وى نيز هستيعنى معلول وجود و ضرورت خويش را از ناحيه علت كسب
مىكند و تا علت وجود و ضرورت نداشته باشد نمىتواند وجود دهنده و ضرورت
دهنده به معلول باشد و ضمنا معلوم شد كه معلول حدوثا و بقاء وجود خويش را
از ناحيه علت كسب مىكند .
نتيجه چنين گرفته مىشود كه وجوداتى كه بصورت حادثه اكنون در اين جهان
هستند و ما وجود آنها را بلا واسطه ادراك مىكنيم داراى ضرورت وجوداند و
وجود و ضرورت وجود خويش را از ناحيه عللى موجود و ضرورى كه همراه آنها
هستند كسب مىكنند .
در اينجا دو سؤال پيش مىآيد يكى اينكه آن علل وجود دهنده و ضرورت دهنده
چه حالى دارند آيا آن علل وجود و ضرورت وجود خويش را از خارج كسب نكردهاند
يعنى هوياتى قائم بذات مىباشند يا آنكه آن علل نيز وجود و ضرورت خويش را
از ناحيه علل ديگرى كسب كردهاند و بر فرض ثانى آيا سلسله اين علل متناهى
استيا غير متناهى .
بطلان تسلسل علل
سؤال دوم بنا بر هر يك از دو فرض بالا يعنى چه اينكه سلسله علل را
متناهى بدانيم و چه غير متناهى آيا تمام رشتهها و سلسلههاى على و معلولى
بيك سلسله غير متناهى يا بيك هويت مستقل قائم بذات منتهى مىشود يا اينكه
به سلسلههاى غير متناهى يا به هويات مستقل قائم بذات منتهى مىشود .
سؤال اول همان است كه موجب طرح مسئله تسلسل علل شده استحكما براهين
زيادى بر بطلان تسلسل علل اقامه كردهاند از دوره يونان باستان براهينى بر
بطلان تسلسل نقل شده حكماء اسلامى از قبيل فارابى و ابن سينا و خواجه نصير
الدين طوسى و مير داماد و صدر المتالهين هر يك برهانى بر بطلان تسلسل علل
اقامه كردهاند و يا لا اقل تكميل و اصلاحى در براهين اقامه شده از طرف
ديگران بعمل آوردهاند در اطراف هر يك از آن براهين بحث و انتقادهاى زيادى
شده و لزومى ندارد ما وارد آن بحث و انتقادها بشويم در اينجا بذكر يك برهان
كه با مطلب اين مقاله ارتباط نزديك دارد و از نظر ما بهترين برهان استبر
بطلان تسلسل علل قناعت مىكنيم بهترين برهان بر امتناع تسلسل علل برهانى
است كه از راه ضرورت نظام موجودات اقامه مىشود اين راه همان است كه اولين
بار محقق خواجه نصير الدين طوسى از آن وارد شده و به روى ديگران باز كرده
استبيان مختصر متن نيز اشاره بهمين راهست ما در اينجا سعى مىكنيم آن
برهان را با سادهترين وجهى تقرير كنيم باين بيان .
نظام موجودات نظام على و معلولى و نظام ضرورى است و هر معلولى ضرورت
خويش را از ناحيه علتخود كسب كرده حالا يا اينست كه در واقع و نفس الامر
اين نظام ضرورى على و معلولى يكسره از ضرورتهاى بالغير تاليف يافته
استيعنى سلسله علل و معلولات غير متناهى است و هر علتى به نوبه خود معلول
علتى است و همينطور ... و يا اينكه اين نظام از ضرورتهاى بالغير و ضرورت
بالذات تاليف يافته استيعنى تمام وجودات و ضرورات همه منتهى بموجوديست كه
قائم بالذات و كامل بالذات و ضرورى بالذات است و از لحاظ شدت و تماميت غير
متناهى است و او به منزله اساس همه هستيها و منبع و سر چشمه همه وجودها و
وجوبها و ضرورتها با نظم و ترتيب معين است .
بنا بر فرض اول اين نظام قابل توجيه نيست زيرا اگر معلول خاصى را در نظر
بگيريم و بخواهيم بدانيم چرا اين شىء ضرورت يافته و موجود شده ممكن است
ابتداء اينطور فرض كنيم كه علتش موجود و ضرورى بوده و با فرض وجود علت وجود
اين شىء ضرورى و غير قابل تخلف بوده ولى دو مرتبه سؤالى براى ما پيدا
مىشود كه چرا علت وى وجود پيدا كرده يعنى چرا معلول مورد نظر از راه معدوم
بودن علتش معدوم نشده باز ممكن استبگوئيم كه چون علت اين علت موجود بوده و
با فرض وجود علت اين علت وجود اين علت نيز ضرورى و غير قابل انفكاك بوده
براى مرتبه سوم اين سؤال پيش مىآيد كه چرا معلول مورد نظر ما از راه
انعدام علت علتش معدوم نشده و البته نظير جوابهاى بالا جوابى خواهد داشت
ولى اگر از عقل بپرسيم كه چرا معلول مورد نظر از راه انعدام تمام اين سلسله
غير متناهى معدوم نشده و چرا عدم محض بجاى اين سلسله در كار نيست در اين
صورت براى عقل پاسخى باقى نمىماند بعبارت ديگر معلول مورد نظر ما هنگامى
وجود پيدا مىكند كه ضرورت داشته باشد و هنگامى ضرورت وجود پيدا مىكند كه
جميع امكانات عدم وى از بين رفته باشد از جمله امكانات عدم وى عبارت است از
عدم وى بواسطه معدوم بودن تمام اين سلسله البته اگر اين سلسله از ضرورات
ذاتى و ضرورت غيرى تاليف يافته باشد عدم اين سلسله محال ستيعنى معلول مورد
نظر ما از راه انعدام تمام سلسله امكان عدم ندارد زيرا عدم اين سلسله
مستلزم عدم واقعيتى است كه ضرورى بالذات و ممتنع العدم بالذات است و آن
واقعيت هيچگونه امكان عدم ندارد و چون آن واقعيت موجود است لازمه وجود و
ضرورت وجود وى وجود و ضرورت تمام آحاد سلسله با ترتيب و نظام معين است و
اما اگر فرض كنيم اين سلسله از ضرورتهاى بالغير غير متناهى تاليف يافته
باشد عدم اين سلسله از راه انعدام جميع آحاد اين سلسله محال نيست پس ضمنا
عدم معلول مورد نظر ما نيز محال نيست پس آن معلول نيز ضرورت نيافته پس
نمىتواند موجود باشد .
به تعبير ديگر نظام موجودات نظامى محقق است و چون محقق است ضرورى است و
امكان عدم ندارد يعنى محال است كه اصلا اين نظام موجود نبود و عدم محض بجاى
آن حكمفرما بود حالا كه اين نظام نظامى محقق و ضرورى است اگر ضرورت بالذاتى
در اين نظام وجود داشته باشد تحقق اين نظام و ضرورت اين نظام قابل توجيه
است زيرا علت اينكه اين نظام موجود و ضرورى است اين است كه در اين نظام
واقعيتى هست كه عدم ذاتا بر وى محال است و از ناحيه آن واقعيت ضرورى و
ممتنع العدم كه آنرا عله العلل مىخوانيم ضرورت و امتناع عدم بر ساير
اشيايى كه عدم ذاتا بر آنها محال نيست رسيده است ولى اگر ضرورت بالذاتى در
اين نظام نباشد تحقق اين نظام و ضرورت آن قابل توجيه نيست زيرا نسبت اينكه
اين نظام موجود باشد با اينكه موجود نباشد متساوى است و بعبارت ديگر هر
واحدى از آحاد اين نظام بلا استثناء نسبت موجود بودن آن از راه وجود سلسله
علل غير متناهى و معدوم بودن آن از راه انعدام جميع سلسله متساوى است پس
منشاى براى ضرورت اين نظام و همچنين تحقق اين نظام در كار نيست .
على هذا بطور قطع و جزم جهان علت و معلول بايد متكى بعلتبالذات يا علل
بالذات باشد اما اينكه آيا تمام رشتههاى على و معلولى منتهى بيك
علتبالذات و يك واجب الوجود بالذات استيا اينكه مانعى ندارد كه علتهاى
بالذات و واجب الوجودهاى بالذات در كار باشد و بعبارت ديگر آيا اساس و مبدا
و منبع و سر چشمه كل يكى استيا مانعى ندارد كه متعدد باشد و بنا بر هر يكى
از اين دو فرض آيا اين علتبالذات يا علل بالذات از سنخ ماده استيا مجرد
از ماده است مطالبى است كه پاسخ سؤال دوم ما را مىدهد و خود بحثبسيار
مفصل و طولانى است و مقاله 14 كه در الهيات بحث مىكند متكفل اين مطالب است
.
در خاتمه يادآورى مىكنيم كه موضوع بحث در تسلسل علل در درجه اول علل
فاعليه است و اما اينكه تسلسل علل در علل غائيه يا علل صوريه و علل ماديه
ممتنع استيا ممتنع يستبحث ديگرى است كه خارج از موضوع بحثحاضر ما است و
لازم به تذكر نيست كه شرائط و معدات يعنى مراحل وجود شىء كه احيانا بنام
علل اعدادى نيز خوانده مىشود از موضوع بحث و مورد براهين تسلسل علل بكلى
خارج است زيرا چنانكه ديديم براهين بطلان تسلسل علل در مورد عللى است كه
واجب است همراه وجود معلول موجود باشد اما شرائط و معدات كه مجارى وجود
شىء بايد شمرده شوند نه علل وجود دهنده وى لزومى ندارد كه همراه وجود
معلول موجود باشند بلكه بايد تقدم زمانى بر وجود آن شىء داشته باشند .
على هذا نبايد چنين توهم كرد كه لازمه بطلان تسلسل علل اينست كه سلسله
شرائط و معدات متناهى استيعنى حوادث زمانى كه دخالت در وجود شىء دارند
متناهى است و در
با چشمپوشى از اينكه اين فرضيه تنها حدس بوده كه دانشمند مزبور از تامل
در اختلاف حركات با اختلاف عوائق زده است و غير قابل آزمايش مىباشد زيرا
حركتبر عائق هيچگاه پيدا نمىشود براى اينكه فرض يك جسم تنها در جهان هستى
با فرض حركت مكانى كه تبدل تدريجى نسبت جسم بخارج از خود مىباشد غير قابل
جمع استخود فرضيه كه فاعل نخستين حركت را فرض مىكند از فاعل بقاء
حركتساكت است و تنها متوجه بقاء حركت مىباشد در اين صورت بمقتضاى بيان
گذشته اگر چنين حادثهاى اتفاق بيفتد ناچار فاعل ديگرى براى بقاء حركت پيدا
خواهد شد .
1- هر پديده خارجى تا ضرورت پيدا نكند موجود نخواهد شد .
2- هر موجود خارجى در حال وجود متصف به ضرورت مىباشد .
3- ضرورت وجود هر پديده معلول از راه ضرورت علتخودش پيدا شده و ترشح
اوست .
و از همين نظريه مىشود نتيجه گرفت كه ضرورت وجود هر معلولى كه ضرورت
بالغير مىباشد منتهى به ضرورت علت است و چون اگر فرض كنيم كه اين ضرورتها
بالا بروند و در جائى توقف نكنند ضرورت نخستين كه ضرورت معلول نخستين است
پيدا نخواهد شد ناچار همه اين ضرورتهاى بالغير بيك ضرورت بالذات منتهى شود
پس اين نتيجه بدست مىآيد كه اولا هر ضرورت بالغير منتهى به ضرورت بالذات
استيعنى وجود ممكن منتهى بواجب الوجود است .
ثانيا سلسله عللى كه وجود يك معلول بانها موقوف است منتهى بعلتى است كه
ديگر معلول نيست پس ناگزير سلسله علل متناهى است