اشكال
ممكنست گفته شود كه در مثال حركت ماشين ما حقيقتا از علت وجود حركت
تفتيش نمىكنيم بلكه از علتسكون ماشين كنجكاوى مىنمائيم روشنتر بگوئيم
نه اينست كه ما اعتقاد داشته باشيم كه علتحركتبه همراه حركت تا آخر وجود
حركتباقى و ضرورت دهنده است تا در موقع پيدايش خلل از نقص علتحركت جويا
باشيم بلكه با پيدايش علتحركت مىبايست وجود حركت ادامه پيدا كند اگر چه
خود علت از ميان برود چنانكه با از ميان رفتن بناء ساختمان از ميان نمىرود
و با نابود شدن پدر و مادر فرزند نابود نمىشود و چون در مثال فوق حركت از
ميان رفته و سكون پيدا شده از علت پيدايش سكون جستجو مىنمائيم .
پاسخ
ما پاسخ اين خرده گيرى را بوجدان خود اشكال كننده موكول مىنمائيم و
مىپرسيم كه در مثال فوق آيا مكانيسين در مراجعه خود در اجزاء علتحركت
كاوش مىكند يا به كنجكاوى تازه از علت پيدايش سكون مىپردازد .
اين مستشكل اگر بوجدان و فطرت خود رجوع كند خواهد ديد سكون عدم حركت است
و علت عدم معلول پيوسته عدم علت مىباشد پس در هر حادثه منفى يعنى در موقع
نابودى يك حادثه اثباتى ما پيوسته بعلت و اجزاء علتحادثه قبلى بر مىگرديم
بلى هنگام حدوث حادثه اثباتى بعلتحادثه قبلى رجوع نمىكنيم ولى استدلال ما
متكى به اين فرض نيست .
گذشته از اين بنا به نظريه خود مستشكل موجود بودن علتسكون نيز به همراه
سكون لزوم ندارد و در اين صورت جستجو كردن در چيزى كه ممكنست معدوم بوده
باشد قابل توجيه نيست .
اشكال
درست است كه جستجو از معدوم وجه ندارد ولى در اين موارد علت مركب بوده و
پيوسته داراى اجزائى است كه برخى از آنها موجود و برخى معدوم مىباشد و ما
با پى بردن به اجزائى كه هنوز موجودند باجزاء مربوطه ديگر نيز پى مىبريم
جز اينكه تمام علت مركب است و مركب با انعدام بعض از اجزاء نابود مىشود پس
هيچگاه همراه بودن وجود علتبا تمام اجزاء با وجود معلول لازم نيست چنانكه
نوزاد انسانى تنها حاجت و نيازى كه بوجود پدر و مادر دارد در زائيده شدن
است و بس و پس از زائيده شدن ديگر نيازى در ميان نيست .
پاسخ
در تقريب مفهوم علت در اشكال چنانچه روشن است وجود هر يك از اجزاء علت
مطلق گرفته شده و اين خود اشتباه بزرگى است و بويژه از كسانى كه بيشتر از
همه سنگ تحول و تكامل را بسينه مىزنند بسيار شگفت آور است .
(بواسطه پيچيدگى و اهميت مطلب ناچاريم مجموع آنچه
در متن راجع ببقاء علتبه همراه معلول بصورت مدعا و سپس بصورت اشكال و
پاسخهاى متعدد بيان شده توضيح دهيم تا بهتر مورد استفاده خوانندگان محترم
واقع شود:
مدعا
ضرورت دهنده به معلول حدوثا و بقاء همانا علت آن است و بقاء علت هم در
وجود و هم در ضرورت معلول شرط است اينكه مثلا يكنفر مكانيسين اگر خللى در
حركت ماشين ببيند به جستجو مىپردازد از اين جهت است كه بحسب فطرت اذعان
دارد كه ما دامى كه علت تامه حركت موجود استحركتبالضروره موجود است و اگر
در يك لحظه خللى در حركت مشهود شد كاشف از اينست كه در علتحركت نقصانى راه
يافته يعنى فطرتا اذعان دارد كه مجرد وجود خارجى علتحركت در يك زمانى ضامن
بقاء حركت نيستبلكه بقاء علت تامه حركت است كه ضامن بقاء حركت است .
اشكال
اينگونه جستجوها دليل بر اذعان فطرى به مدعاى فوق نيست زيرا ممكن است
گفته شود كه اين جستجوها براى كشف نقطه نقصان علتحركت نيستبلكه اين
جستجوها براى اين است كه تغيير حالتى براى حركت پيدا شده و حركت تند يا كند
يا متوقف شده يعنى حادثه جديدى رخ داده و شخص در جستجوى علتحدوث حادثه
جديد است نه در جستجوى يافتن منشا عدم بقاء علتحادثه اولى پس مىتوان ادعا
كرد كه يكنفر مكانيسين مثلا بحسب فطرت ساده خويش عينا بر خلاف مدعاى فوق
اذعان دارد يعنى مىداند كه بقاى علتحركت در بقاى حركتشرط نيستبلكه اگر
خللى در حركت پيدا شد مثل آنكه تند يا كند يا متوقف شد از اين جهت است كه
علت جديدى پيدا شده و اثر علت از بين رفته سابق را خنثى كرده است .
پاسخ
اولا سكون امر وجودى نيست كه مستلزم علت وجودى باشد بلكه امر عدمى است
زيرا سكون عدم حركت است و بنا بر اين علتسكون يا عدم الحركه همان عدم
علتحركت است و بنا بر اين جستجو از علتسكون عين جستجو از عدم بقاء و از
نقصان يافتن علتحركت است و ثانيا بنا بفرض فوق كه بقاى علتحادثه در بقاى
حادثه شرط نيست اگر فرضا ما سكون را يك حادثه وجودى بدانيم جستجو از
علتسكون معنا ندارد زيرا بقاى علتسكون بنا بر فرض فوق در بقاى سكون شرط
نيست و ممكن است معدوم شده باشد و جستجو از معدوم معنا ندارد .
اشكال
قسمت دوم پاسخ كه گفته شد علتسكون معدوم شده و جستجو از معدوم معنا
ندارد درست است ولى اين در موردى است كه علت را بسيط و غير مركب فرض كنيم و
حال آنكه علل بسيط به اين صورت در جهان طبيعت وجود ندارد بلكه علت هر چيزى
مجموعهاى از حوادث متعددهاى است كه در طول زمان واقع مىشود اينگونه
حوادث كه اجزاى علل شىء مىباشند بقاى آنها در بقاى معلول شرط نيستبلكه
ممكن استبعضى به همراه معلول باقى باشند و بعضى باقى نباشند و البته با
پيدا كردن آن قسمت از اجزاء علل كه موجود استساير اجزاء را مىتوان بدست
آورد و اين خود دليل است كه بقاى علت تامه تام اجزاء علل در بقاى معلول شرط
نيست .
پاسخ
اينگونه حوادث طوليه زمانيه كه وجود معلول مشروط بوجود قبلى آنها است
همانها است كه بهتر استبنام شرائط و معدات ناميده شود نه بنام علت مثلا
سنگى كه حركت مىكند و مسافتى را طى مىنمايد تا تمام نقطههاى وسط را طى
نكند محال است كه به نقطه آخر برسد و همچنين هر نقطهاى را كه فرض كنيم
رسيدن به آن نقطه قبل از رسيدن به نقطههاى قبلى محال استيعنى پيمودن بعضى
از قسمتهاى مسافتشرط رسيدن و پيمودن برخى ديگر از قسمتهاى مسافت است ولى
پيمودن و رسيدن به هيچ قسمتى را نمىتوان بعنوان علت محركه آن جسم در قسمت
ديگر شناختبلكه علت محركه كه همه جا همراه حركت هست همانا آن نيروئى است
كه جسم را در مسير معينى مىراند بنا بر اصل تحول و تكامل جوهرى و ذاتى
موجودات طبيعت هر موجودى از موجودات طبيعت در مراحل وجودى خود همواره حالت
همان سنگى را دارد كه در جريان طى مسافت است و گذشتن از مرحله قبلى شرط
عبور از مرحله بعدى است و در عين حال آن نيروئى كه سير تكاملى موجودات را
مباشرت مىكند نيروى باقى و لا يزال ديگرى است على هذا اين شرائط و معدات
كه به منزله مراحل و منازل عبور يك شىء است و احيانا بنام علل نيز خوانده
مىشوند وجودشان شرط وجود معلول است ولى نه بطور مطلق بلكه بطور نسبى يعنى
وجود هر يك از آنها در يك مرحله معين و قطعه معين از زمان شرط وجود معلول
است نه مطلقا و اينكه ما گفتيم بقاى علت در بقاى معلول شرط است منظور علت
فاعلى و همچنين علت مادى و صورى اجزاى تشكيل دهنده واقعيتشىء بود نه مطلق
علل كه حتى شامل شرائط و معدات نيز باشد .
اشكال
امثله و شواهد حسى همه اين استدلالات عقلانى را نقض مىكند ما هزارها
كار در جهان مىيابيم كه فاعل آنها از ميان رفته و فعل همچنان به سر پاى
خود ايستاده استبناء ساختمانى را مىسازد و پس از رفتن بناء ساختمان باقى
مىماند ساعتساز ساعتى مىسازد و سالها آن ساعتبدون آن كه احتياجى به
ساعتساز داشته باشد بكار خود ادامه مىدهد پدر فرزند توليد مىنمايد و
خودش مىميرد و فرزند به زندگى خود ادامه مىدهد و همچنين هزارها مثال ديگر
... بهترين دليل بر امكان يك چيز وقوع آن است وقوع اين حوادث دليل بر امكان
بقاى معلول بدون علت است .
پاسخ
اين امثله حسى ناقض حكم عقلى نيست زيرا در اين موارد مسامحهاى بكار
رفته و آنچه علت فرض شده علت نيستبناء علتحركاتى است كه انجام مىدهد نه
علتساختمان كه مجموعهاى از مواد با خاصيتهاى معينه است ضامن بقاى ساختمان
آن موادى است كه با خواص معينه در آنجا بكار رفته و بناء هيچگونه عليتى
نسبتبه آن مواد و خواص آن مواد ندارد تنها عليتى كه دارد نسبتبحركاتى است
كه شخصا مباشر بوده و بديهى است كه با نبود بناء آن حركات معين نيز نابود
مىشود و همچنين در مثال ساعت و ساعتساز و پدر و فرزند كه هر يك از پدر و
ساعتساز فقط علتحركاتى هستند كه در لحظات معين با مباشرت آنها صورت
مىگيرد و البته بقاء آنها با بقاى آن حركات كه معلولات واقعى وجود آنها
استشرط است و از همين جا مىتوان فهميد كه بنا بر اصل حركت و تكامل ذاتى
اشياء و اينكه وجود هر موجودى از موجودات طبيعتيك وجود سيال و متغير و
متحركى است و هويت اين موجودات را حركت تشكيل مىدهد و بنا بر نظريه فوق كه
حركتحادثهاى است كه علاوه بر شرايط و معدات و مجارى و مراحل بمحرك و فاعل
مباشر نيازمند است وجود يك محرك دائم و باقى و مباشر را بايد تصديق و اذعان
نمود تفصيل اين مطلب در مقاله 10 كه مستقيما از حركت و زمان بحث مىشود
خواهد آمد .
اشكال نظريه فيزيكى نيوتن كه با تجربههاى غير قابل انكارى تائيد شده و
مىگويد هر جسمى هميشه ... مناقض استدلالات عقلانى فوق است و بديهى است كه
هر گاه يك قاعده عقلانى مناقض تجربيات دقيق در آيد اعتبارى ندارد .
پاسخ اين اشكال را در
پاورقى بعدى توضيح خواهيم داد.)
زيرا ما در جهان ماده موجودى مطلق و خارج از قانون حركت و تكامل نداريم
و هر پديدهاى كه پيدا مىشود با اجزاء مكانى و زمانى جزء وجودش ارتباط
دارد .
و بنا بر اين علت مركب يعنى يك سلسله حوادث مربوطه كه براى پيدا شدن يك
پديده مادى فرض مىكنيم در حقيقت مادهاى را فرض كردهايم كه در جاده حركت
افتاده و يك رشته احوال و شرايطى را بنحو تحول و تكامل طى مىكند و البته
هر يك از اين احوال و شرايط پا بند جاى ويژه خويش بوده و پس و پيش نخواهد
شد پس در حقيقت علت مفروضه با اجزاء تدريجى كه دارد از وجود معلول خودش جدا
نشده و مجموع علت كه به معلول نسبت داده مىشود هيچ يك از اجزاء خودش را گم
نكرده زيرا بديهى است كه هر يك از اجزاء در جاى خود محفوظ مىباشد .
مثلا در نوزاد انسانى از جمله اجزاء علت انجام يافتن عمل تناسلى و قرار
گرفتن ماده در رحم مادر و شرايط و احوال ديگر تحول و تكامل نهماهه مىباشد
و در اين سلسله هر يك از احوال و شرايط وجود مقيد دارد نه مطلق يعنى انجام
يافتن عمل تناسلى نه ماه پيش از تولد بايد باشد نه هر وقت و نه وقت تولد .
و بسيار روشن است كه همه اين احوال و شرايط بىواسطه و مستقيما با خود
نوزاد معلول پديده تازه سر و كار نداشته بلكه مختلف بوده و برخى از آنها
شرط شرط و برخى شرط شرط شرط مىباشد چنانكه انجام يافتن عمل تناسلى ارتباط
مستقيم و بلا فاصلهاى كه دارد با استقرار منى در رحم است نه با تولد نوزاد
.
تنها در ميان اجزاء علت آنهائى كه تماس مستقيم با معلول دارند با نابود
شدن آنها پديده معلول موجود نخواهد بود چنانكه اگر مادهاى را كه نوزاد با
وى موجود است و يا صورت نوزاد انسانى را و يا كننده اين كار را يعنى فاعل
تركيب را معدوم فرض كنيم نوزادى در ميان نخواهد بود انسان نوزاد بىماده
معنى ندارد و همچنين مادهاى كه صورت نوزاد انسانى را ندارد انسان نخواهد
بود و همچنين فاعل كار تركيب هر گاه دست از كار بكشد كار همان جا متوقف و
نيمه خواهد ماند پس در هر حال وجود علتبه همراه معلول ضرورى است .