مبادى فلسفى
از آنچه گفتيم معلوم شد كه مبادى تصوريه و تصديقيه هر فنى به منزله نقاط
اتكاء و از لحاظى به منزله ابزار و اسباب كار آن فن بشمار مىرود از اين
جهت لازم است كه بدانيم مبادى تصوريه و تصديقيه فلسفى و بعبارت ديگر
تعريفات و اصول متعارفه و موضوعه فلسفه چه وضعى دارد .
فلسفه از لحاظ تعريفات غنىترين فنون است زيرا مفاهيمى كه موضوعات و
محمولات مسائل فلسفى را تشكيل مىدهند از قبيل مفهوم وجود و عدم و وحدت و
كثرت و وجوب و امكان و امتناع و علت و معلول و متناهى و نامتناهى و حادث و
قديم و قوه و فعل و غير اينها مفاهيمى بسيط مىباشند نه مركب و بهمين
جهتبديهى التصور و مستغنى از تعريف مىباشند براى توضيح اينكه مفاهيم
فلسفى بسيطاند نه مركب و توضيح اينكه اگر مفهومى بسيط بود مستغنى از تعريف
مىباشد رجوع شود به مقدمه مقاله 8 .
اصول متعارفه فلسفى
اصول متعارفه فلسفى تعيين جميع اصول متعارفه فلسفى بسيار مفيد و مهم است
و جمع و استقصاء همه آنها خالى از صعوبت و دشوارى نيست و تا كنون ديده نشده
است كه كسى در صدد جمع و استقصاء آنها بر آيد و شايد ما موفق شديم كه پس از
استقصاء كامل در محل مناسبى همه آنها را با اشاره به اينكه هر يك از آنها
در چه مسائلى مورد استفاده قرار مىگيرد ذكر كنيم در اينجا لازم استبه دو
اصل متعارف عمده كه مهمترين اصول متعارفه فلسفى است اشاره كنيم زيرا اين دو
اصل به منزله آغاز سير فلسفى محسوب مىشود و چنانكه بعدا در ضمن خود مقاله
خواهيم ديد اين مقاله كه شامل مباحث وجود يعنى شامل مسائل اصلى فلسفه
استبا يكى از اين دو اصل آغاز شده آن دو اصل از اين قرار است:
1- اصل امتناع تناقض شكى نيست كه اين اصل مستحكمترين نقاط اتكاء فلسفه
است اين اصل در همه علوم و بالاخص در فلسفه مورد نيازمندى است ارسطو در الف
صغرى و ابن سينا در اوائل الهيات شفا و صدر المتالهين در مباحث عقل و معقول
و ديگران از فلاسفه قديم و جديد در جاهاى ديگر در اطراف اين اصل متعارف كه
بنام اصل الاصول و ام القضايا ناميده شده بحثهائى كردهاند و ما در
مقالههاى 2 و 5 بحث كافى از اين مطلب كرديم و شبهات منكرين اين اصل را
بيان و انتقاد كرديم و ثابت كرديم كه استقرار علم نسبتبهر چيزى بدون اين
اصل امكان پذير نيست در اينجا از تكرار آن بىنيازيم .
2- اصل اثبات واقعيت در طى مقالات گذشته معلوم شد كه سفسطه مبنى بر
انكار واقعيت و هستى است و همه چيز و هر آنچه در انديشه بگذرد باطل و دروغ
و هيچ مىداند گورگياس سوفيست معروف يونانى برهان اقامه مىكند كه محال است
چيزى موجود باشد 20 پروتوگوراس سوفيست ديگر يونان باستان كه مىگويد مقياس
همه چيز انسان است سخنش همين نتيجه را مىدهد ديگران نيز باستناد اصل وقوع
خطا در ادراكات بر پندار و موهوم بودن جميع ادراكات استدلال كردهاند و نيز
معلوم شد كه سر حد رئاليسم و ايده آليسم يا فلسفه و سفسطه همانا اذعان
بواقعيت و هستى استيعنى اذعان به اينكه موجودى هست و واقعيتى در كار است
ما اين حقيقت را بعنوان اصل اثبات واقعيت مىخوانيم اين اصل فطرى هر ذى
شعورى است و احدى يافت نمىشود كه بتواند در حاق ذهن خويش در اين اصل كلى
ترديد روا دارد و همانطورى كه در مقاله 2 گذشتشكاكترين شكاكان و
سوفسطائىترين سوفسطائيان در عمل به پيروى از فطرت خويش رئاليست و واقع بين
هستند و بقول پاسكال شكاك واقعى يافت نمىشود .
فلسفه اين اصل بديهى و قطعى را اصل متعارف قرار داده و چنانكه بعدا در
همين مقاله خواهيم ديد مسائل اساسى فلسفه كه آنها را بنام مسائل وجود
مىخوانيم و بتبع ساير مسائل مهم فلسفى بترتيب از همين اصل استنباط شده است
.
اصل امتناع تناقض چون زير بناء تمام اصول فكرى بشرى است رجوع شود به
مقاله 5 در همه علوم و همه مسائل مورد استعمال دارد و باصطلاح از اصول
متعارفه عامه است ولى اصل اثبات واقعيت تنها در فلسفه است كه بعنوان اصل
متعارف مورد استعمال قرار مىگيرد .
اصول موضوعه در فلسفه
اصول موضوعه در فلسفه در مقاله 1 آنجا كه رابطه فلسفه را بيان مىكرديم
به نيازمنديهاى علوم به فلسفه و همچنين به نيازمنديها و استفاده كردنهاى
فلسفه از علوم اشاره كرديم و گفتيم كه فلسفه خواه ناخواه نتائج تحقيقات
علوم را مورد استفاده قرار مىدهد .
آن نتائج علمى به منزله مواد اوليهاى است كه در اختيار فلسفه قرار داده
مىشود و فلسفه از آن مواد اوليه حقايق كلى فلسفى مىسازد اصول موضوعه
فلسفى عبارت است از همان موادى كه علوم در اختيار فلسفه قرار مىدهد و
البته همواره ضمانت صحت و سقم مواد به عهده علم است و فلسفه نمىتواند صحت
و سقم مطلق آن حقائق فلسفى كه از مواد علمى تهيه شده تضمين كند .
على هذا هر استدلال فلسفى كه متكى به مواد علمى باشد درجه صحت و
استواريش تابع درجه صحت و اعتبار آن مسئله علمى استبخلاف استدلالات فلسفى
خالص كه بر پايه بديهيات اوليه و اصول متعارفه قرار گرفته كه فلسفه
مىتواند صحت مطلق آنها را تضمين كند لهذا آن قسمت از مسائل فلسفى كه مبتنى
بر قبول مسائل حسى و تجربى يا حدسى و تخمينى طبيعيات و فلكيات بوده يا
هستبا تجديد نظرهايى كه در مسائل طبيعى و فلكى شده و مىشود مورد تجديد
نظر قرار گرفته و خواهد گرفت .
يكى از قسمتهايى كه فوق العاده لازم است مورد بررسى قرار گيرد همانا
تفكيك مسائل فلسفى خالص از مسائل متكى به علوم است و تا كنون ديده نشده كه
كسى در صدد اين تفكيك و تجزيه برآيد و اينجانب در نطر دارد كه پس از آنكه
با دقت همه آن مسائل را از يكديگر تفكيك كرد در محل مناسبى بيان نمايد آنچه
مىتواند در اينجا بيان كند همين قدر است كه مسائل عمدهاى كه در فلسفه هست
و به منزله ستون فقرات فلسفه بشمار مىرود از نوع مسائل فلسفى خالص است و
فقط قسمتى از مسائل فرعى علت و معلول و قسمتى از مباحث قوه و فعل و حركت و
بعضى قسمتهاى فرعى ديگر است كه خواه و ناخواه متكى به نظريههاى علمى بايد
بوده باشد و در حقيقت مسائلى كه مربوط به شناختن جهان هستى از جنبه كلى و
عمومى است مثل مسائل وجود و عدم و ضرورت و امكان و وحدت و كثرت و علت و
معلول و متناهى و نا متناهى و غيره جنبه فلسفى خالص دارد در سيستمهاى فلسفى
حسى اصول نظريهها مبتنى بر همين اصول موضوعه استبلكه گاهى بر فرضيههاى
غير قطعى كه از جنبه علمى نيز محقق شناخته نشده مبتنى مىشود و اين خصوصيت
از همه بيشتر در ناصيه ماترياليسم ديالكتيك هويدا است
منشا اختلاف علوم و فنون از لحاظ اصول متعارفه و موضوعه و از لحاظ روش
و اسلوب تفكر
در هر يك از علوم و همچنين فلسفه يك عده اصول متعارفه و موضوعه معينى
بكار برده مىشود كه در غير آن مورد استفاده نيست و در حقيقت هر يك يا چند
اصل متعارف و اصل موضوع اختصاص دارد بمورد خاصى و همچنين همه علوم و فنون
از لحاظ سبك تحقيق و روش تفكر يكسان نيستند زيرا هر چند همگى محصول انديشه
و فعاليت فكرى و عقلانى هستند ولى سبك فعاليت و تحقيق در همه جا يكسان نيست
در برخى موارد بايد راه عمل و آزمايش خارجى را پيش گرفت و در برخى موارد
بايد تنها به مشاهده و احساس پرداخت و در برخى موارد بايد مشاهده حضورى
نفسانى را وجهه همت قرار داد و در برخى موارد بايد اسلوب برهان و قياس عقلى
را بكار انداخت و در برخى موارد يكى از اين راهها و در برخى موارد ديگر بيش
از يكراه مورد استفاده قرار مىگيرد .
اختلاف علوم و فنون از لحاظ روش و اسلوب تفكر همان مطلبى است كه قبلا
اشاره كرديم كه منطقيين جديد به آن اهميت دادند و متودولوژى را روى همين
زمينه تاسيس كردند .
آنچه ما مىخواهيم در اينجا بيان كنيم نكته لازم و مهمى است كه
نديدهايم كسى تا كنون متعرض آن شده باشد و آن عبارت است از بيان منشاء
اختلاف علوم و فنون از لحاظ اصول متعارفه و همچنين از لحاظ روش و اسلوب
تفكر يعنى چرا و به چه علتبعضى اصول متعارفه و موضوعه فقط در بعضى علوم
مورد استعمال دارند نه در بعضى ديگر و چرا در هر علم و فنى از اسلوب خاص
بايد پيروى نمود نه از اسلوبى ديگر .
به عقيده ما اختصاص يك علم به بعضى اصول متعارفه و موضوعه و همچنين
اختصاص آن بيك روش و اسلوب معين از ناحيه موضوع آن علم سر چشمه مىگيرد
زيرا اصول متعارفه و موضوعه هر علمى عبارت است از يك عده احكامى قطعى يا
وضعى كه عقل در مورد موضوع آن علم دارد و اين مطلب از بررسى يكايك آن اصول
متعارفه روشن مىشود و اسلوب و روش فكرى خاص هر علمى نيز عبارت است از
يكنوع ارتباط فكرى خاصى كه بين انسان و موضوع آن علم بايد بر قرار شود و
بديهى است كه نوع ارتباط فكرى بين انسان و شىء از اشياء بستگى دارد به
نحوه وجود و واقعيت آن شىء مثلا اگر شيئى از نوع اجسام است ناچار بايد
ارتباط جسمانى و مادى بين انسان و آن شىء برقرار شود و احساس و آزمايش
عملى همان ارتباطات مادى است كه دستگاه فكر با اشياء پيدا مىكند و اگر آن
شىء وجود نفسانى دارد بايد به مشاهده حضورى و نفسانى كه يگانه وسيله
ارتباط ذهن با آن شىء است پرداخته شود و اگر آن شىء كيفيت عقلانى دارد
يعنى حقيقتى است كه عقل با اعمال قوه انتزاع آنرا يافته ستبايد با سبك
قياس و برهان و تحليل عقلانى مورد بررسى قرار گيرد .
از اينجا نقش مهمى را كه موضوعات علوم در علوم دارند مىتوان دريافت
زيرا از آنچه در اين مقدمه گفته شد معلوم شد كه اولا استقلال و امتياز يك
علم از علم ديگر و ثانيا اختصاص اصول متعارفه و موضوعه آن علم به آن علم و
ثالثا اختصاص اسلوب تحقيق خاص آن علم به آن علم ناشى از ناحيه موضوع آن علم
است پس موضوع هر علم و فنى نماينده استقلال و تعيين كننده روش و اسلوب
تحقيق و منشاء اختصاص اصول متعارفه و مبانى اوليه آن علم به آن علم است
اسلوب و روش تفكر در فلسفه
بعد از شناختن موضوع فلسفه و بعد از دانستن اينكه دستگاه فكر اين مفهومى
را كه موضوع فلسفه است از چه راه و به چه كيفيتى نائل مىشود و دانستن
اينكه اسلوب و روش تفكر هر علم و فنى بستگى دارد به نحوه حصول و واقعيتى كه
آن موضوع براى ذهن دارد دانسته مىشود كه اسلوب فكرى فلسفى بايد چه اسلوبى
باشد .
در مقاله 5 كه كيفيت پيدايش مفاهيم را براى ذهن بيان كرديم و نظريه
حسيون و عقليون را بيان و انتقاد نموديم ثابت كرديم كه مفهوم وجود و موجود
كه موضوع اصلى مسائل فلسفه است و همچنين مفاهيم فلسفى ديگرى مانند وحدت و
كثرت و غيره صرفا عقلانى هستند يعنى مفاهيمى هستند كه ذهن از راه هيچ حس
خارجى يا داخلى قادر به نيل بانها يستبلكه با يكى از عاليترين اعمال
عقلانى آنها را نائل شده است رجوع شود به مقاله 5 و بديهى است كه بررسى و
كنجكاوى در باره موضوعى كه عقل با عاليترين اعمال خويش آنرا يافته است جز
با بررسىهاى عقلانى ميسر نيست
اسلوب و روش تفكر در فلسفه
بعد از شناختن موضوع فلسفه و بعد از دانستن اينكه دستگاه فكر اين مفهومى
را كه موضوع فلسفه است از چه راه و به چه كيفيتى نائل مىشود و دانستن
اينكه اسلوب و روش تفكر هر علم و فنى بستگى دارد به نحوه حصول و واقعيتى كه
آن موضوع براى ذهن دارد دانسته مىشود كه اسلوب فكرى فلسفى بايد چه اسلوبى
باشد .
در مقاله 5 كه كيفيت پيدايش مفاهيم را براى ذهن بيان كرديم و نظريه
حسيون و عقليون را بيان و انتقاد نموديم ثابت كرديم كه مفهوم وجود و موجود
كه موضوع اصلى مسائل فلسفه است و همچنين مفاهيم فلسفى ديگرى مانند وحدت و
كثرت و غيره صرفا عقلانى هستند يعنى مفاهيمى هستند كه ذهن از راه هيچ حس
خارجى يا داخلى قادر به نيل بانها يستبلكه با يكى از عاليترين اعمال
عقلانى آنها را نائل شده است رجوع شود به مقاله 5 و بديهى است كه بررسى و
كنجكاوى در باره موضوعى كه عقل با عاليترين اعمال خويش آنرا يافته است جز
با بررسىهاى عقلانى ميسر نيست