اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۴ -


مبادى فلسفى

از آنچه گفتيم معلوم شد كه مبادى تصوريه و تصديقيه هر فنى به منزله نقاط اتكاء و از لحاظى به منزله ابزار و اسباب كار آن فن بشمار مى‏رود از اين جهت لازم است كه بدانيم مبادى تصوريه و تصديقيه فلسفى و بعبارت ديگر تعريفات و اصول متعارفه و موضوعه فلسفه چه وضعى دارد .

فلسفه از لحاظ تعريفات غنى‏ترين فنون است زيرا مفاهيمى كه موضوعات و محمولات مسائل فلسفى را تشكيل مى‏دهند از قبيل مفهوم وجود و عدم و وحدت و كثرت و وجوب و امكان و امتناع و علت و معلول و متناهى و نامتناهى و حادث و قديم و قوه و فعل و غير اينها مفاهيمى بسيط مى‏باشند نه مركب و بهمين جهت‏بديهى التصور و مستغنى از تعريف مى‏باشند براى توضيح اينكه مفاهيم فلسفى بسيط‏اند نه مركب و توضيح اينكه اگر مفهومى بسيط بود مستغنى از تعريف مى‏باشد رجوع شود به مقدمه مقاله 8 .

اصول متعارفه فلسفى

اصول متعارفه فلسفى تعيين جميع اصول متعارفه فلسفى بسيار مفيد و مهم است و جمع و استقصاء همه آنها خالى از صعوبت و دشوارى نيست و تا كنون ديده نشده است كه كسى در صدد جمع و استقصاء آنها بر آيد و شايد ما موفق شديم كه پس از استقصاء كامل در محل مناسبى همه آنها را با اشاره به اينكه هر يك از آنها در چه مسائلى مورد استفاده قرار مى‏گيرد ذكر كنيم در اينجا لازم است‏به دو اصل متعارف عمده كه مهمترين اصول متعارفه فلسفى است اشاره كنيم زيرا اين دو اصل به منزله آغاز سير فلسفى محسوب مى‏شود و چنانكه بعدا در ضمن خود مقاله خواهيم ديد اين مقاله كه شامل مباحث وجود يعنى شامل مسائل اصلى فلسفه است‏با يكى از اين دو اصل آغاز شده آن دو اصل از اين قرار است:

1- اصل امتناع تناقض شكى نيست كه اين اصل مستحكم‏ترين نقاط اتكاء فلسفه است اين اصل در همه علوم و بالاخص در فلسفه مورد نيازمندى است ارسطو در الف صغرى و ابن سينا در اوائل الهيات شفا و صدر المتالهين در مباحث عقل و معقول و ديگران از فلاسفه قديم و جديد در جاهاى ديگر در اطراف اين اصل متعارف كه بنام اصل الاصول و ام القضايا ناميده شده بحثهائى كرده‏اند و ما در مقاله‏هاى 2 و 5 بحث كافى از اين مطلب كرديم و شبهات منكرين اين اصل را بيان و انتقاد كرديم و ثابت كرديم كه استقرار علم نسبت‏بهر چيزى بدون اين اصل امكان پذير نيست در اينجا از تكرار آن بى‏نيازيم .

2- اصل اثبات واقعيت در طى مقالات گذشته معلوم شد كه سفسطه مبنى بر انكار واقعيت و هستى است و همه چيز و هر آنچه در انديشه بگذرد باطل و دروغ و هيچ مى‏داند گورگياس سوفيست معروف يونانى برهان اقامه مى‏كند كه محال است چيزى موجود باشد 20 پروتوگوراس سوفيست ديگر يونان باستان كه مى‏گويد مقياس همه چيز انسان است سخنش همين نتيجه را مى‏دهد ديگران نيز باستناد اصل وقوع خطا در ادراكات بر پندار و موهوم بودن جميع ادراكات استدلال كرده‏اند و نيز معلوم شد كه سر حد رئاليسم و ايده آليسم يا فلسفه و سفسطه همانا اذعان بواقعيت و هستى است‏يعنى اذعان به اينكه موجودى هست و واقعيتى در كار است ما اين حقيقت را بعنوان اصل اثبات واقعيت مى‏خوانيم اين اصل فطرى هر ذى شعورى است و احدى يافت نمى‏شود كه بتواند در حاق ذهن خويش در اين اصل كلى ترديد روا دارد و همانطورى كه در مقاله 2 گذشت‏شكاكترين شكاكان و سوفسطائى‏ترين سوفسطائيان در عمل به پيروى از فطرت خويش رئاليست و واقع بين هستند و بقول پاسكال شكاك واقعى يافت نمى‏شود .

فلسفه اين اصل بديهى و قطعى را اصل متعارف قرار داده و چنانكه بعدا در همين مقاله خواهيم ديد مسائل اساسى فلسفه كه آنها را بنام مسائل وجود مى‏خوانيم و بتبع ساير مسائل مهم فلسفى بترتيب از همين اصل استنباط شده است .

اصل امتناع تناقض چون زير بناء تمام اصول فكرى بشرى است رجوع شود به مقاله 5 در همه علوم و همه مسائل مورد استعمال دارد و باصطلاح از اصول متعارفه عامه است ولى اصل اثبات واقعيت تنها در فلسفه است كه بعنوان اصل متعارف مورد استعمال قرار مى‏گيرد .

اصول موضوعه در فلسفه

اصول موضوعه در فلسفه در مقاله 1 آنجا كه رابطه فلسفه را بيان مى‏كرديم به نيازمنديهاى علوم به فلسفه و همچنين به نيازمنديها و استفاده كردنهاى فلسفه از علوم اشاره كرديم و گفتيم كه فلسفه خواه ناخواه نتائج تحقيقات علوم را مورد استفاده قرار مى‏دهد .

آن نتائج علمى به منزله مواد اوليه‏اى است كه در اختيار فلسفه قرار داده مى‏شود و فلسفه از آن مواد اوليه حقايق كلى فلسفى مى‏سازد اصول موضوعه فلسفى عبارت است از همان موادى كه علوم در اختيار فلسفه قرار مى‏دهد و البته همواره ضمانت صحت و سقم مواد به عهده علم است و فلسفه نمى‏تواند صحت و سقم مطلق آن حقائق فلسفى كه از مواد علمى تهيه شده تضمين كند .

على هذا هر استدلال فلسفى كه متكى به مواد علمى باشد درجه صحت و استواريش تابع درجه صحت و اعتبار آن مسئله علمى است‏بخلاف استدلالات فلسفى خالص كه بر پايه بديهيات اوليه و اصول متعارفه قرار گرفته كه فلسفه مى‏تواند صحت مطلق آنها را تضمين كند لهذا آن قسمت از مسائل فلسفى كه مبتنى بر قبول مسائل حسى و تجربى يا حدسى و تخمينى طبيعيات و فلكيات بوده يا هست‏با تجديد نظرهايى كه در مسائل طبيعى و فلكى شده و مى‏شود مورد تجديد نظر قرار گرفته و خواهد گرفت .

يكى از قسمتهايى كه فوق العاده لازم است مورد بررسى قرار گيرد همانا تفكيك مسائل فلسفى خالص از مسائل متكى به علوم است و تا كنون ديده نشده كه كسى در صدد اين تفكيك و تجزيه برآيد و اينجانب در نطر دارد كه پس از آنكه با دقت همه آن مسائل را از يكديگر تفكيك كرد در محل مناسبى بيان نمايد آنچه مى‏تواند در اينجا بيان كند همين قدر است كه مسائل عمده‏اى كه در فلسفه هست و به منزله ستون فقرات فلسفه بشمار مى‏رود از نوع مسائل فلسفى خالص است و فقط قسمتى از مسائل فرعى علت و معلول و قسمتى از مباحث قوه و فعل و حركت و بعضى قسمتهاى فرعى ديگر است كه خواه و ناخواه متكى به نظريه‏هاى علمى بايد بوده باشد و در حقيقت مسائلى كه مربوط به شناختن جهان هستى از جنبه كلى و عمومى است مثل مسائل وجود و عدم و ضرورت و امكان و وحدت و كثرت و علت و معلول و متناهى و نا متناهى و غيره جنبه فلسفى خالص دارد در سيستمهاى فلسفى حسى اصول نظريه‏ها مبتنى بر همين اصول موضوعه است‏بلكه گاهى بر فرضيه‏هاى غير قطعى كه از جنبه علمى نيز محقق شناخته نشده مبتنى مى‏شود و اين خصوصيت از همه بيشتر در ناصيه ماترياليسم ديالكتيك هويدا است

منشا اختلاف علوم و فنون از لحاظ اصول متعارفه و موضوعه و از لحاظ روش و اسلوب تفكر

در هر يك از علوم و همچنين فلسفه يك عده اصول متعارفه و موضوعه معينى بكار برده مى‏شود كه در غير آن مورد استفاده نيست و در حقيقت هر يك يا چند اصل متعارف و اصل موضوع اختصاص دارد بمورد خاصى و همچنين همه علوم و فنون از لحاظ سبك تحقيق و روش تفكر يكسان نيستند زيرا هر چند همگى محصول انديشه و فعاليت فكرى و عقلانى هستند ولى سبك فعاليت و تحقيق در همه جا يكسان نيست در برخى موارد بايد راه عمل و آزمايش خارجى را پيش گرفت و در برخى موارد بايد تنها به مشاهده و احساس پرداخت و در برخى موارد بايد مشاهده حضورى نفسانى را وجهه همت قرار داد و در برخى موارد بايد اسلوب برهان و قياس عقلى را بكار انداخت و در برخى موارد يكى از اين راهها و در برخى موارد ديگر بيش از يكراه مورد استفاده قرار مى‏گيرد .

اختلاف علوم و فنون از لحاظ روش و اسلوب تفكر همان مطلبى است كه قبلا اشاره كرديم كه منطقيين جديد به آن اهميت دادند و متودولوژى را روى همين زمينه تاسيس كردند .

آنچه ما مى‏خواهيم در اينجا بيان كنيم نكته لازم و مهمى است كه نديده‏ايم كسى تا كنون متعرض آن شده باشد و آن عبارت است از بيان منشاء اختلاف علوم و فنون از لحاظ اصول متعارفه و همچنين از لحاظ روش و اسلوب تفكر يعنى چرا و به چه علت‏بعضى اصول متعارفه و موضوعه فقط در بعضى علوم مورد استعمال دارند نه در بعضى ديگر و چرا در هر علم و فنى از اسلوب خاص بايد پيروى نمود نه از اسلوبى ديگر .

به عقيده ما اختصاص يك علم به بعضى اصول متعارفه و موضوعه و همچنين اختصاص آن بيك روش و اسلوب معين از ناحيه موضوع آن علم سر چشمه مى‏گيرد زيرا اصول متعارفه و موضوعه هر علمى عبارت است از يك عده احكامى قطعى يا وضعى كه عقل در مورد موضوع آن علم دارد و اين مطلب از بررسى يكايك آن اصول متعارفه روشن مى‏شود و اسلوب و روش فكرى خاص هر علمى نيز عبارت است از يكنوع ارتباط فكرى خاصى كه بين انسان و موضوع آن علم بايد بر قرار شود و بديهى است كه نوع ارتباط فكرى بين انسان و شى‏ء از اشياء بستگى دارد به نحوه وجود و واقعيت آن شى‏ء مثلا اگر شيئى از نوع اجسام است ناچار بايد ارتباط جسمانى و مادى بين انسان و آن شى‏ء برقرار شود و احساس و آزمايش عملى همان ارتباطات مادى است كه دستگاه فكر با اشياء پيدا مى‏كند و اگر آن شى‏ء وجود نفسانى دارد بايد به مشاهده حضورى و نفسانى كه يگانه وسيله ارتباط ذهن با آن شى‏ء است پرداخته شود و اگر آن شى‏ء كيفيت عقلانى دارد يعنى حقيقتى است كه عقل با اعمال قوه انتزاع آنرا يافته ست‏بايد با سبك قياس و برهان و تحليل عقلانى مورد بررسى قرار گيرد .

از اينجا نقش مهمى را كه موضوعات علوم در علوم دارند مى‏توان دريافت زيرا از آنچه در اين مقدمه گفته شد معلوم شد كه اولا استقلال و امتياز يك علم از علم ديگر و ثانيا اختصاص اصول متعارفه و موضوعه آن علم به آن علم و ثالثا اختصاص اسلوب تحقيق خاص آن علم به آن علم ناشى از ناحيه موضوع آن علم است پس موضوع هر علم و فنى نماينده استقلال و تعيين كننده روش و اسلوب تحقيق و منشاء اختصاص اصول متعارفه و مبانى اوليه آن علم به آن علم است

اسلوب و روش تفكر در فلسفه

بعد از شناختن موضوع فلسفه و بعد از دانستن اينكه دستگاه فكر اين مفهومى را كه موضوع فلسفه است از چه راه و به چه كيفيتى نائل مى‏شود و دانستن اينكه اسلوب و روش تفكر هر علم و فنى بستگى دارد به نحوه حصول و واقعيتى كه آن موضوع براى ذهن دارد دانسته مى‏شود كه اسلوب فكرى فلسفى بايد چه اسلوبى باشد .

در مقاله 5 كه كيفيت پيدايش مفاهيم را براى ذهن بيان كرديم و نظريه حسيون و عقليون را بيان و انتقاد نموديم ثابت كرديم كه مفهوم وجود و موجود كه موضوع اصلى مسائل فلسفه است و همچنين مفاهيم فلسفى ديگرى مانند وحدت و كثرت و غيره صرفا عقلانى هستند يعنى مفاهيمى هستند كه ذهن از راه هيچ حس خارجى يا داخلى قادر به نيل بانها يست‏بلكه با يكى از عاليترين اعمال عقلانى آنها را نائل شده است رجوع شود به مقاله 5 و بديهى است كه بررسى و كنجكاوى در باره موضوعى كه عقل با عاليترين اعمال خويش آنرا يافته است جز با بررسى‏هاى عقلانى ميسر نيست

اسلوب و روش تفكر در فلسفه

بعد از شناختن موضوع فلسفه و بعد از دانستن اينكه دستگاه فكر اين مفهومى را كه موضوع فلسفه است از چه راه و به چه كيفيتى نائل مى‏شود و دانستن اينكه اسلوب و روش تفكر هر علم و فنى بستگى دارد به نحوه حصول و واقعيتى كه آن موضوع براى ذهن دارد دانسته مى‏شود كه اسلوب فكرى فلسفى بايد چه اسلوبى باشد .

در مقاله 5 كه كيفيت پيدايش مفاهيم را براى ذهن بيان كرديم و نظريه حسيون و عقليون را بيان و انتقاد نموديم ثابت كرديم كه مفهوم وجود و موجود كه موضوع اصلى مسائل فلسفه است و همچنين مفاهيم فلسفى ديگرى مانند وحدت و كثرت و غيره صرفا عقلانى هستند يعنى مفاهيمى هستند كه ذهن از راه هيچ حس خارجى يا داخلى قادر به نيل بانها يست‏بلكه با يكى از عاليترين اعمال عقلانى آنها را نائل شده است رجوع شود به مقاله 5 و بديهى است كه بررسى و كنجكاوى در باره موضوعى كه عقل با عاليترين اعمال خويش آنرا يافته است جز با بررسى‏هاى عقلانى ميسر نيست