موضوع چيست؟
موضوع هر علمى عبارت است از آن چيزى كه در آن علم از احوال و عوارض او گفتگو
مىشود و قضاياى مربوط به او حل مىشود تدبر و تدقيق در مسائل هر علمى و تجزيه
مسائل آن روشن مىكند كه همه آن مسائل بيان احكام و آثار و عوارض و حالات يك
شىء بخصوص است و همان شىء بخصوص است كه همه آن مسائل را بصورت افراد يك
خانواده در آورده است و ما آنرا موضوع آن علم مىناميم .
در اينجا يك سؤال مهم براى منطقيين و فلاسفه پيش آمده است و آن اينكه نظر به
اينكه موضوعات علوم متباين من جميع الجهات نيستند بلكه چنانكه قبلا اشاره كرديم
قرابتهائى بين موضوعات علوم برقرار است و هما قرابتها منشا خويشاوندى فاميلى و
نژادى علوم است مثل اينكه بين كم منفصل كه موضوع علم حساب شمرده شده و كم متصل
كه موضوع علم هندسه شمرده شده قرابت جنسى استيعنى هر دو از جنس كميت هستند و
از طرف ديگر آنچه موضوع يك علم ناميده مىشود همواره داراى انواع و اقسامى است
و هر نوع و قسمى اختصاص دارد بيك سلسله احكام و عوارض و حالات مثل اينكه موضوع
هندسه كه كم متصل شناخته مىشود منقسم مىشود به خط و سطح و حجم و هر يك از
آنها احوال و عوارض مخصوص بخود دارد و از طرفى هم كلمه عوارض و احكام كلمه
كشدارى است و آنچه از عوارض نوع و قسم يك شىء محسوب مىشود از عوارض خود آن
شىء نيز محسوب مىشود و در اين صورت يا بايد جميع علوم را علم واحد بدانيم
يعنى مسائل مختلف جميع علوم را به منزله افراد يك خانواده و همه را مستقيما
منشعب از يك اصل بدانيم و اختلافات خانوادگى و فاميلى و نژادى را منكر شويم و
اختلاف هر علمى را با علم ديگر يك امر قراردادى و وضعى بدانيم و يا آنكه بهر
اندازه كه موضوعات انواع و اقسام پيدا مىكنند علوم را متكثر و مختلف بدانيم
مثلا هندسه را مجموعهاى از سه علم علم الخط و علم السطح و علم الحجم بدانيم
بلكه نظر به اينكه ممكن است هر يك از اين سه نيز انقساماتى پيدا كنند مثل
انقسام خط به مستقيم و منحنى انقسامات جزئىترى براى آن علم قائل شويم .
علاوه بر اينكه موضوعات علوم متباينات من جميع الجهات نيستند و بين آنها وجه
مشتركهائى در كار است احيانا مىبينيم كه موضوع يك علم عينا جامع مشترك موضوع
علم ديگر با يك رشته اشياء ديگر است مثل آنكه موضوع علم النبات جامع مشترك
موضوع علم الحيوان و يك عده از اشياء است و همينطور ... .
منطقيين و فلاسفه به اين سؤال پاسخ دادهاند حاصل آنچه در مقام پاسخ به اين
سؤال بيان شده اين است كه عوارض و احكامى كه بيك شىء نسبت داده مىشود بر دو
قسم است عوارض اوليه يا عوارض ذاتيه و عوارض ثانويه يا عوارض غريبه و در مقام
تميز عوارض ذاتيه از عوارض غريبه تحقيقات نيكو و ارجمندى بعمل آمده و آن كس كه
از همه بيشتر و بهتر اين مطلب را تحقيق كرده ابن سينا در كتب منطقيه خويش و
بالخصوص منطق الشفا است هر چند متاخرين نكات لازمى را كه وى يافته است درك
نكردهاند و به راههاى ديگر رفتهاند و همين جهت موجب اضطراب و اختلاف آراء
زيادى در آن مسئله شده تا آنجا كه از طرف برخى از غير منطقيين عقائد عجيب و
گزافه مانندى در اين زمينه اظهار شده است .
چنانكه معلوم شد در مسئله تمايز و تشابه علوم و طبقهبندى آنها نكته حساسى
كه از نظر منطقى هست همانا تميز و تشخيص عوارض ذاتيه از عوارض غريبه است و تميز
و تشخيص اين جهت احتياج بمقدمات منطقى زيادى دارد كه از عهده اين مقدمه و اين
مقاله خارج است و طالبين بايد بكتب منطقيه و بالاخص كتب ابن سينا مراجعه كنند .
توضيح يك نكته لازم است و آن اينكه نظر به اينكه عوارض ذاتيه هر موضوعى
همواره به نحوى است كه ذهن يا مستقيما و بلا واسطه رابطه آن را با موضوع درك
مىكند يعنى احتياج به دخالتحد وسط و اقامه برهان ندارد و يا اينكه با مداخله
حد وسط رابطه وى با موضوع روشن مىشود قهرا رابطه بين هر موضوعى و عوارض ذاتيه
وى بايد واقعى و نفس الامرى باشد نه اعتبارى و قهرا بايد آن موضوع كلى باشد نه
جزئى و بناء على هذا علوم اعتباريه كه رابطه بين موضوعات و محمولات در آن علوم
وضعى و قراردادى است نه واقعى و نفس الامرى مانند حقوق و فقه و اصول و صرف و
نحو و همچنين علومى كه يك سلسله قضاياى شخصيه مسائل آنها را تشكيل مىدهد مانند
لغت و تاريخ و جغرافيا از محل كلام منطقيين خارج است زيرا آنچه در مورد تمايز و
تشابه و طبقات علوم گفته مىشود اولا در مورد علوم حقيقى است كه رابطه واقعى و
نفس الامرى امور را بيان مىكند نه علوم اعتبارى و ثانيا در مورد كليات است كه
براى ذهن قابل استدلال و استنتاج است نه جزئيات كه بقول منطقيين نه كاسباند و
نه مكتسب و بالاخره در مورد علومى است كه برهان بمعناى صحيح منطقى در آن علوم
جارى است مانند تمام علوم عقلى محض و علوم آزمايشى .
در علوم تجربى و آزمايشى هر چند مستقيما برهان جارى نيست ولى مطابق آنچه در
مقاله 5 تحقيق شد آن سلسله علوم قطعى بودن و كلى بودن و قانون عمومى بودن خود
را مديون يك سلسله براهين عقلانى مىباشد كه بطور ضمنى مورد استناد آن علوم است
نقطههاى اتكاء مسائل علوم يا مبادى تصوريه و تصديقيه
از آنچه در مقام معرفى موضوع علم گفتيم ميزان معرفت مسائل علم نيز حاصل
مىشود مسئله هر علم عبارت است از قضيهاى كه رابطه موضوع آن علم را با يكى از
عوارض و احكام وى بيان مىكند و از اين رو هر علمى عبارت است از مجموعهاى از
مسائل كه مشتمل استبر موضوع و محمول و نسبتى و هنگامى آن مسئله صورت قانون
بخود مىگيرد كه اولا كلى باشد و ثانيا حالتى پيدا كند كه ذهن جبرا اذعان بثبوت
محمول از براى موضوع پيدا كند .
اين اذعان و تصديق هنگامى پيدا مىشود كه اولا ذهن تصور روشن و صريحى از
موضوع مسئله و همچنين از محمول آن داشته باشد تا مورد قضاوت خويش را بشناسد و
ثانيا يك نوع دليل و حجتى در كار باشد كه سند قضاوت واقع شود و ذهن را ملزم به
تصديق و اذعان نمايد پس قانون شدن يك مسئله براى اذهان در درجه اول متوقف
استبمعرفت موضوع و محمول آن مسئله و در درجه دوم متوقف استبدليل و حجتى كه
سند قضاوت واقع شود و بتواند ذهن را قانع و ملزم كند آنچه در مقام معرفى
موضوعات و محمولات آورده مىشود همان تعريفات است كه در همه علوم مورد استفاده
قرار مىگيرد و آنچه سند قضاوت ذهن واقع مىشود يك سلسله اصول متعارفه يا اصول
موضوعه و يا يك رشته مسائل متكى به اصول متعارفه و اصول موضوعه است .
تعريفات و اصول متعارفه و اصول موضوعه هر علمى بعنوان مبادى آن علم شناخته
مىشود .
تعريفات را مبادى تصوريه و اصول متعارفه و موضوعه را مبادى تصديقيه
مىخوانند .
تعريفات را معمولا همه مىشناسند مثل آنچه در مقام تعريف خط و سطح و حجم و
دائره و مربع و مثلث و غيره در هندسه بكار برده مىشود در اينجا لازم است فرق
اصول متعارفه و اصول موضوعه را بيان كنيم :
اصول متعارفه عبارت است از يك يا چند اصلى كه دلائل و براهين آن علم بر روى
آنها بنا شده و خود آن اصول بديهى و غير قابل ترديد است و هيچ ذهنى خلاف آنرا
جايز نمىشمارد مانند اصل كل و جزء كل از جزء بزرگتر است و اصل مساوات دو مقدار
مساوى با يك مقدار مساوى با يكديگرند در هندسه و اصل امتناع تناقض در فلسفه و
منطق .
اصول موضوعه عبارت است از يك يا چند اصلى كه برخى از دلائل آن علم متكى به
آنها است و خود آن اصول بديهى و جزمى اذهان نيست و دليلى هم عجالتا بر صحت آن
اصول نيست ولى آن اصول را مفروض الصحه گرفتهايم .
و البته ممكن است كه يك اصل موضوع در يك علم جنبه وضعى و فرضى داشته باشد
ولى در علم ديگر با دلائل مخصوص آن علم به تحقيق پيوسته باشد مثل اينكه در علوم
طبيعى از اصول رياضى و در علوم رياضى از اصول طبيعى و در هر يك از اينها از
اصول فلسفى و در فلسفه از هر يك از اينها استفاده شود .
پس فرق اصل متعارف و اصل موضوع به اين است كه اصل متعارف بخودى خود قطعى و
جزمى است و ذهن خلاف آن را جايز نمىشمارد و اصل موضوع بخودى خود غير قطعى است
و ذهن خلاف آن را جايز مىشمارد خواه آنكه آن اصل موضوع بطور مطلق جنبه وضعى و
فرضى داشته باشد و يا آنكه با توجه بيك رشته دلائل كه مخصوص فن ديگرى است غير
از آن فنى كه اين اصول موضوعه مورد استفاده آن فن قرار گرفته جنبه قطعيت و
ضرورت پيدا كرده باشد و به تحقيق پيوسته باشد تفصيل اين مطالب و جميع وجوه فرق
بين اصول متعارفه و اصول موضوعه و تعريفات و انقسام علوم متعارفه به اصول عامه
و خاصه و همچنين بيان اينكه در فلان علم چه اصول متعارفه و چه اصول موضوعهاى
بكار برده مىشود يكى از سودمندترين مباحثى است كه بايد در منطق مورد بحث واقع
شود منطقيين جديد زحمات گرانمايهاى در اين زمينه كشيدهاند و يكى از كسانى كه
اصول متعارفه و موضوعه علوم متداول عصر خويش را طبق استنباط خود بيان كرده كانت
است آنچه در اينجا لازم استاشارهاى استبوضع مبادى تصوريه و تصديقيه فلسفى