اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۳ -


موضوع چيست؟

موضوع هر علمى عبارت است از آن چيزى كه در آن علم از احوال و عوارض او گفتگو مى‏شود و قضاياى مربوط به او حل مى‏شود تدبر و تدقيق در مسائل هر علمى و تجزيه مسائل آن روشن مى‏كند كه همه آن مسائل بيان احكام و آثار و عوارض و حالات يك شى‏ء بخصوص است و همان شى‏ء بخصوص است كه همه آن مسائل را بصورت افراد يك خانواده در آورده است و ما آنرا موضوع آن علم مى‏ناميم .

در اينجا يك سؤال مهم براى منطقيين و فلاسفه پيش آمده است و آن اينكه نظر به اينكه موضوعات علوم متباين من جميع الجهات نيستند بلكه چنانكه قبلا اشاره كرديم قرابت‏هائى بين موضوعات علوم برقرار است و هما قرابتها منشا خويشاوندى فاميلى و نژادى علوم است مثل اينكه بين كم منفصل كه موضوع علم حساب شمرده شده و كم متصل كه موضوع علم هندسه شمرده شده قرابت جنسى است‏يعنى هر دو از جنس كميت هستند و از طرف ديگر آنچه موضوع يك علم ناميده مى‏شود همواره داراى انواع و اقسامى است و هر نوع و قسمى اختصاص دارد بيك سلسله احكام و عوارض و حالات مثل اينكه موضوع هندسه كه كم متصل شناخته مى‏شود منقسم مى‏شود به خط و سطح و حجم و هر يك از آنها احوال و عوارض مخصوص بخود دارد و از طرفى هم كلمه عوارض و احكام كلمه كش‏دارى است و آنچه از عوارض نوع و قسم يك شى‏ء محسوب مى‏شود از عوارض خود آن شى‏ء نيز محسوب مى‏شود و در اين صورت يا بايد جميع علوم را علم واحد بدانيم يعنى مسائل مختلف جميع علوم را به منزله افراد يك خانواده و همه را مستقيما منشعب از يك اصل بدانيم و اختلافات خانوادگى و فاميلى و نژادى را منكر شويم و اختلاف هر علمى را با علم ديگر يك امر قراردادى و وضعى بدانيم و يا آنكه بهر اندازه كه موضوعات انواع و اقسام پيدا مى‏كنند علوم را متكثر و مختلف بدانيم مثلا هندسه را مجموعه‏اى از سه علم علم الخط و علم السطح و علم الحجم بدانيم بلكه نظر به اينكه ممكن است هر يك از اين سه نيز انقساماتى پيدا كنند مثل انقسام خط به مستقيم و منحنى انقسامات جزئى‏ترى براى آن علم قائل شويم .

علاوه بر اينكه موضوعات علوم متباينات من جميع الجهات نيستند و بين آنها وجه مشترك‏هائى در كار است احيانا مى‏بينيم كه موضوع يك علم عينا جامع مشترك موضوع علم ديگر با يك رشته اشياء ديگر است مثل آنكه موضوع علم النبات جامع مشترك موضوع علم الحيوان و يك عده از اشياء است و همينطور ... .

منطقيين و فلاسفه به اين سؤال پاسخ داده‏اند حاصل آنچه در مقام پاسخ به اين سؤال بيان شده اين است كه عوارض و احكامى كه بيك شى‏ء نسبت داده مى‏شود بر دو قسم است عوارض اوليه يا عوارض ذاتيه و عوارض ثانويه يا عوارض غريبه و در مقام تميز عوارض ذاتيه از عوارض غريبه تحقيقات نيكو و ارجمندى بعمل آمده و آن كس كه از همه بيشتر و بهتر اين مطلب را تحقيق كرده ابن سينا در كتب منطقيه خويش و بالخصوص منطق الشفا است هر چند متاخرين نكات لازمى را كه وى يافته است درك نكرده‏اند و به راههاى ديگر رفته‏اند و همين جهت موجب اضطراب و اختلاف آراء زيادى در آن مسئله شده تا آنجا كه از طرف برخى از غير منطقيين عقائد عجيب و گزافه مانندى در اين زمينه اظهار شده است .

چنانكه معلوم شد در مسئله تمايز و تشابه علوم و طبقه‏بندى آنها نكته حساسى كه از نظر منطقى هست همانا تميز و تشخيص عوارض ذاتيه از عوارض غريبه است و تميز و تشخيص اين جهت احتياج بمقدمات منطقى زيادى دارد كه از عهده اين مقدمه و اين مقاله خارج است و طالبين بايد بكتب منطقيه و بالاخص كتب ابن سينا مراجعه كنند .

توضيح يك نكته لازم است و آن اينكه نظر به اينكه عوارض ذاتيه هر موضوعى همواره به نحوى است كه ذهن يا مستقيما و بلا واسطه رابطه آن را با موضوع درك مى‏كند يعنى احتياج به دخالت‏حد وسط و اقامه برهان ندارد و يا اينكه با مداخله حد وسط رابطه وى با موضوع روشن مى‏شود قهرا رابطه بين هر موضوعى و عوارض ذاتيه وى بايد واقعى و نفس الامرى باشد نه اعتبارى و قهرا بايد آن موضوع كلى باشد نه جزئى و بناء على هذا علوم اعتباريه كه رابطه بين موضوعات و محمولات در آن علوم وضعى و قراردادى است نه واقعى و نفس الامرى مانند حقوق و فقه و اصول و صرف و نحو و همچنين علومى كه يك سلسله قضاياى شخصيه مسائل آنها را تشكيل مى‏دهد مانند لغت و تاريخ و جغرافيا از محل كلام منطقيين خارج است زيرا آنچه در مورد تمايز و تشابه و طبقات علوم گفته مى‏شود اولا در مورد علوم حقيقى است كه رابطه واقعى و نفس الامرى امور را بيان مى‏كند نه علوم اعتبارى و ثانيا در مورد كليات است كه براى ذهن قابل استدلال و استنتاج است نه جزئيات كه بقول منطقيين نه كاسب‏اند و نه مكتسب و بالاخره در مورد علومى است كه برهان بمعناى صحيح منطقى در آن علوم جارى است مانند تمام علوم عقلى محض و علوم آزمايشى .

در علوم تجربى و آزمايشى هر چند مستقيما برهان جارى نيست ولى مطابق آنچه در مقاله 5 تحقيق شد آن سلسله علوم قطعى بودن و كلى بودن و قانون عمومى بودن خود را مديون يك سلسله براهين عقلانى مى‏باشد كه بطور ضمنى مورد استناد آن علوم است

نقطه‏هاى اتكاء مسائل علوم يا مبادى تصوريه و تصديقيه

از آنچه در مقام معرفى موضوع علم گفتيم ميزان معرفت مسائل علم نيز حاصل مى‏شود مسئله هر علم عبارت است از قضيه‏اى كه رابطه موضوع آن علم را با يكى از عوارض و احكام وى بيان مى‏كند و از اين رو هر علمى عبارت است از مجموعه‏اى از مسائل كه مشتمل است‏بر موضوع و محمول و نسبتى و هنگامى آن مسئله صورت قانون بخود مى‏گيرد كه اولا كلى باشد و ثانيا حالتى پيدا كند كه ذهن جبرا اذعان بثبوت محمول از براى موضوع پيدا كند .

اين اذعان و تصديق هنگامى پيدا مى‏شود كه اولا ذهن تصور روشن و صريحى از موضوع مسئله و همچنين از محمول آن داشته باشد تا مورد قضاوت خويش را بشناسد و ثانيا يك نوع دليل و حجتى در كار باشد كه سند قضاوت واقع شود و ذهن را ملزم به تصديق و اذعان نمايد پس قانون شدن يك مسئله براى اذهان در درجه اول متوقف است‏بمعرفت موضوع و محمول آن مسئله و در درجه دوم متوقف است‏بدليل و حجتى كه سند قضاوت واقع شود و بتواند ذهن را قانع و ملزم كند آنچه در مقام معرفى موضوعات و محمولات آورده مى‏شود همان تعريفات است كه در همه علوم مورد استفاده قرار مى‏گيرد و آنچه سند قضاوت ذهن واقع مى‏شود يك سلسله اصول متعارفه يا اصول موضوعه و يا يك رشته مسائل متكى به اصول متعارفه و اصول موضوعه است .

تعريفات و اصول متعارفه و اصول موضوعه هر علمى بعنوان مبادى آن علم شناخته مى‏شود .

تعريفات را مبادى تصوريه و اصول متعارفه و موضوعه را مبادى تصديقيه مى‏خوانند .

تعريفات را معمولا همه مى‏شناسند مثل آنچه در مقام تعريف خط و سطح و حجم و دائره و مربع و مثلث و غيره در هندسه بكار برده مى‏شود در اينجا لازم است فرق اصول متعارفه و اصول موضوعه را بيان كنيم :

اصول متعارفه عبارت است از يك يا چند اصلى كه دلائل و براهين آن علم بر روى آنها بنا شده و خود آن اصول بديهى و غير قابل ترديد است و هيچ ذهنى خلاف آنرا جايز نمى‏شمارد مانند اصل كل و جزء كل از جزء بزرگتر است و اصل مساوات دو مقدار مساوى با يك مقدار مساوى با يكديگرند در هندسه و اصل امتناع تناقض در فلسفه و منطق .

اصول موضوعه عبارت است از يك يا چند اصلى كه برخى از دلائل آن علم متكى به آنها است و خود آن اصول بديهى و جزمى اذهان نيست و دليلى هم عجالتا بر صحت آن اصول نيست ولى آن اصول را مفروض الصحه گرفته‏ايم .

و البته ممكن است كه يك اصل موضوع در يك علم جنبه وضعى و فرضى داشته باشد ولى در علم ديگر با دلائل مخصوص آن علم به تحقيق پيوسته باشد مثل اينكه در علوم طبيعى از اصول رياضى و در علوم رياضى از اصول طبيعى و در هر يك از اينها از اصول فلسفى و در فلسفه از هر يك از اينها استفاده شود .

پس فرق اصل متعارف و اصل موضوع به اين است كه اصل متعارف بخودى خود قطعى و جزمى است و ذهن خلاف آن را جايز نمى‏شمارد و اصل موضوع بخودى خود غير قطعى است و ذهن خلاف آن را جايز مى‏شمارد خواه آنكه آن اصل موضوع بطور مطلق جنبه وضعى و فرضى داشته باشد و يا آنكه با توجه بيك رشته دلائل كه مخصوص فن ديگرى است غير از آن فنى كه اين اصول موضوعه مورد استفاده آن فن قرار گرفته جنبه قطعيت و ضرورت پيدا كرده باشد و به تحقيق پيوسته باشد تفصيل اين مطالب و جميع وجوه فرق بين اصول متعارفه و اصول موضوعه و تعريفات و انقسام علوم متعارفه به اصول عامه و خاصه و همچنين بيان اينكه در فلان علم چه اصول متعارفه و چه اصول موضوعه‏اى بكار برده مى‏شود يكى از سودمندترين مباحثى است كه بايد در منطق مورد بحث واقع شود منطقيين جديد زحمات گرانمايه‏اى در اين زمينه كشيده‏اند و يكى از كسانى كه اصول متعارفه و موضوعه علوم متداول عصر خويش را طبق استنباط خود بيان كرده كانت است آنچه در اينجا لازم است‏اشاره‏اى است‏بوضع مبادى تصوريه و تصديقيه فلسفى