اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد دوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۴ -


نكاتى چند

1- نظر به قريحه مسامحه كه در انسان از قاعده انتخاب اخف و اسهل استقرار جسته انسان در مرحله عمل هر چيز غير مهم را به عدم ملحق مى‏نمايد و ما روزانه اين روش را در هزارها مورد بكار مى‏بريم كه يكى از آنها ادراك ظنى است در جايى كه جانب مرجوح طرفين ظن بى اهميت‏بوده باشد به حسابش نمى‏آوريم و در نتيجه ظن قوى را به جاى علم گذاشته و نام علم بوى مى‏دهيم و اين همان ظن اطمينانى است كه مدار عمل انسان مى‏باشد و اين خود يكى از اعتبارات عمومى است .

پوشيده نماند كه دانشمندان مادى چنانكه در علم نظرى كج‏روى نموده و علم ادراك مانع از نقيض را منكر شده‏اند هم چنان در علم عملى مورد بحث نيز اشتباه كرده و درست در نقطه مقابل ما قرار گرفته مى‏گويند انسان هميشه بظن عمل مى‏نمايد و علمى در كار نيست .

اين نظريه از دو جا سر چشمه مى‏گيرد يكى انكار اصل ادراك علمى و ما در مقاله‏هاى گذشته بطلان اين نظر را روشن نموده و به ثبوت رسانيديم كه اين نظر جز روشن شكاكان نمى‏دانم حقيقتى در بر ندارد دوم خلط ميان اعتبار ظن اطمينانى و ميان الغاء اعتبار علم دانشمند مادى بايد بداند كه سخن دو تا است كه از همديگر جدا مى‏باشند .

يكبار مى‏گوييم انسان بنا گذارى نموده كه غير علم را ظن اطمينانى علم شناخته و با وى معامله علم كند البته در اين صورت اعتبار حقيقى از آن علم بوده و علم اعتبارى ظن اطمينانى تنها زنده اسم علم مى‏باشد و يكبار مى‏گوييم انسان به علم عمل نمى‏كند بلكه پيوسته پيرو ظن است‏يعنى انسان در عمل مستقيما بسوى رجحان و اولويت مى‏گرايد و اين سخنى است‏بى پايه و انديشه ايست‏خام زيرا انسان در اعتباريات عملى خود محكوم طبيعت و پيرو هدايت فطرت و غريزه خود مى‏باشد و چنانكه در آغاز سخن گفته شد طبيعت و فطرت براى نيل بهدف خود انسان را بسوى واقعيت‏خارج مى‏كشاند و قواى فعاله و مدركه را با واقعيت‏خارج ارتباط مى‏دهد و ادراكى كه خارج بطور اطلاق ميتواند در ظرف وى بگنجد همان علم است و بس .

جاى بسى شگفت است اگر چنانچه انسان در مورد عمل تنها ظن يعنى طرف راجح را گرفته و انتخاب مى‏كند آيا خود رجحان را نيز با رجحان تشخيص مى‏دهد و همچنين اين رجحان‏هاى مترتب الى غير النهايه مى‏روند و بالاخره يك طرف نمى‏تواند ترجيح نه ظن ترجيح پيدا كند يا بالاخره به علم مى‏رسد زيرا اگر در جائى گفتيم كه راستى راجح است علم را بكار برده‏ايم .

2- انسان اگر بوجود چيزى علم داشته باشد تا علم ببطلان وجود وى نرسانيده علم نخستين را معتبر مى‏دارد و مطالعه حالات مختلف حيوانات ديگر وجود اين روش را در آنها نيز تاييد مى‏كند .

و اگر وجود چيزى كه كردنى است‏يا نكردنى در ميان دو چيز مردد شود به فعل هر دو طرف يا ترك هر دو طرف مبادرت مى‏ورزد .

و اگر وجود چيزى را نداند ترتيب آثار وجود وى را بمورد نمى‏دهد .

و اگر چيزى ميان كردنى و نكردنى خير و شر مردد شود توقف خواهد كرد .

چهار اصل استصحاب احتياط برائت توقف باصطلاح فن اصول .

و چون در جاهاى ديگر در اطراف اين چهار اصل بحثهاى وافى شده از دامنه دادن گفتگو در اين مقاله در باره آنها خوددارى مى‏شود

خاتمه اين بحث و گفتگوها

اعتبارات عمومى كه سخنان گذشته ما در پيدايش آنها بود منحصر به پنج اعتبارى كه شمرده شد وجوب حسن و قبح انتخاب اخف و اسهل استخدام عمل علم نمى‏باشد بلكه اعتبارات ديگرى نيز مى‏توان يافت كه جنبه عموميت داشته باشند .

چنانكه اعتبار اختصاص و اعتبار فائده و غايت در عمل از اعتبارات عامه هستند زيرا اگر انسان را تنها و در حال انفراد فرض كنيم در هر استفاده كه از ماده مى‏كند اگر يك مانع و مزاحمى اگر چه انسان و يا موجود زنده ديگرى نبوده و يك مانع طبيعى باشد پيش آمده و بخواهد انسان فعال را از اصل فعاليت‏يا از كمال فعاليت‏يا از تكميل فعاليت مانع شود انسان نيز ناچار و خواهى نخواهى به مقام دفاع بر آمده و با فعاليت دفاعى خود ماده را تخصيص بخود داده و تصرف خود را بر وى مستقر خواهد ساخت و در عين حال اين وضع را يك نسبتى ميان خود و ماده انديشيده و مفهوم اختصاص اين ماده از آن من است در پندار وى جلوه‏گر خواهد شد و اين مفهوم همان اختصاص مطلق است كه اصل مالكيت‏يكى از شعب او است و همچنين دارائى رتبه و مقام و هر گونه حقوق قراردادى و علقه زناشوئى و ... از شعب اوست .

همچنين لزوم فائده در عمل بايد كار آرمان داشته باشد يكى از اعتبارات عمومى است كه به نحويكه در آغاز سخن گفته شد از اصل مفهوم اعتبار استنتاج مى‏شود .

و همچنين اعتبارات عمومى ديگرى نيز مى‏توان يافت ولى اعتبارات پنجگانه نامبرده در تشريح و استنتاج بقيه اعتبارات اعتبارات بعد الاجتماع و احكام آنها كافيست .

بهر حال اعتبارات عمومى اعتبارات قبل الاجتماع چون اعتباراتى هستند كه انسان در هر تماس كه با فعل مى‏گيرد از اعتبار آنها گريزى ندارد يعنى اصل ارتباط طبيعت انسانى با ماده در فعل آنها را بوجود مى‏آورد از اين روى هيچگاه از ميان نرفته و تغييرى در ذات آنها پيدا نمى‏شود .

مثلا انسان ميتواند يا مى‏شود كه يك انديشه ويژه‏اى را بواسطه پيدايش عواملى از مغز خود بيرون براند ولى هرگز نمى‏تواند يا نمى‏شود كه اصل انديشه را بايد انديشه كنم نكند و مثلا هر اجتماعى ميتواند فكر خاص يك فردى را پايمال كند ولى هرگز نمى‏تواند فكرى را كه در فكر هر فرد فرد اجتماع ثابت است كشته و از ميان ببرد زيرا فكر اجتماعى يك شماره محصلى از افكار مى‏باشد كه رويهم ريخته شده وحدتى پيدا كرده و مانند يك واحد حقيقى مشغول فعاليت است و در اين صورت چگونه متصور است كه يك اجتماعى فكر متراكم واحد خودش خودش را از ميان ببرد .

ما با قريحه مسامحه به بسيارى از موارد نام انتحار و خود كشى مى‏دهيم ولى بحسب قت‏خود كشى در جهان هستى مصداق ندارد .

بلى يك موجود زنده مثلا ميتواند فعاليت‏خود را بيك ماده‏اى ارتباط دهد كه حادثه مربوطه وى خود موجود زنده يا قوه مربوطه وى را ابطال نمايد يا فعاليتش را خنثى كند مثلا انسان ميتواند سم را در آب حل كرده بنوشد يعنى فعاليتى كه ملايم قوه غاذيه كه نوشيدن است انجام دهد ولى سم محلول بواسطه ورود به معده فعاليت كرده او را بكشد .

يا به نور بسيار قوى مانند قرص خورشيد نگاه كرده و قوه باصره را از كار اندازد و يا با يكى از قوا قوه ديگرى را خنثى نمايد مثلا پلكها را بسته و نگذارد چشم كار كند انگشت‏به گوش گذاشته و نشنود ولى هرگز نمى‏شود انسان يا هر موجود از وجود خود مستقيما عدم خود را بخواهد يا از قوه‏اى مستقيما بطلان فعاليت‏خود قوه را تقاضا نمايد .

از اين بيان مى‏توان نتيجه زير را گرفت اگر چه اعتبارات عامه قابل تغيير نيستند ولى از راه برخى از آنها در مورد برخى ديگر مى‏شود تصرف نموده و به وجهى اعتبار عمومى را از كار انداخت .

يعنى موردى را در دائره فعاليت وى دخل داده و مورد ديگر را بيرون كرده و در نتيجه اعتبار عمومى را نسبت‏بمورد اول خود از كار انداخت مثلا زمانى مسافرتهاى طولانى را با چارپا يا كجاوه يا تخت روان انجام مى‏دادند كجاوه يا تخت روان يا چارپا براى پيمودن راههاى دور و دراز لازم و خوب بود ولى با پيدايش وسائلى تازه مانند اتومبيل راه آهن هواپيما قاعده لزوم انتخاب اخف و اسهل وسيله تازه را بجاى كهنه نشانيده و صفت لزوم و خوبى را از آن گرفته و باين داده البته اصل خوبى از ميان نرفت ولى جاى خود را عوض نمود در هر گوشه و كنارى از اجتماع امروز صدها مثال براى اينگونه تغييرات رسومى آدابى اخلاقى معاملاتى تماس‏هاى اجتماعى مى‏توان پيدا كرد .

چيزى كه هست اينست كه اصول اعتبارات عمومى پيوسته زنده و سرگرم ادامه فعاليت‏بوده تنها موارد و مصاديق آنها جا بجا مى‏شود و جامعه بشرى پيوسته بپيشرفت‏خود در استخدام و استفاده از ماده ادامه داده و سرگرم توسعه و رفع تضييقات زندگى بوده و هر روز صحنه زندگى ديروزى خود را عوض مى‏كند و اين لازمه برخورد و فعل و انفعالى است كه اصول اعتبارات در همديگر دارند و از !217 اين بيان نتيجه گرفته مى‏شود تغيير اعتبارات خود يكى از اعتبارات عمومى است .

تغيير اعتبارات را در بخشهاى زير مى‏توان تلخيص كرد

1 منطقه‏هاى گوناگون زمين كه از جهت گرما و سرما و ديگر خواص و آثار طبيعى مختلف مى‏باشد تاثيرات مختلف و عميقى در طبايع افراد انسان داشته و از اين راه در كيفيت و كميت احتياجات تاثير بسزائى مى‏كنند و همچنين در احساسات درونى و افكار و اخلاق اجتماعى و در پيرو آنها ادراكات اعتبارى آنها از هم جدا خواهد بود مثلا احتياجات سرما و سرمائى منطقه استوائى نقطه مقابل احتياجات منطقه قطبى بوده و از همين جهت از حيث تجهيزات مختلف مى‏باشند در منطقه استوائى در اغلب اجزاء سال براى انسان يك لنگ كه به ميان ببندد لازم و زياده بر آن خرق عادت و شگفت آور بوده و قبيح شمرده مى‏شود و در منطقه قطبى درست‏بعكس است اختلافات فاحشى كه در افكار اجتماعى و آداب و رسوم سكنه منطقه‏هاى مختلفه زمين مشهود است‏بخش مهمى از آنها از همين جا سر چشمه مى‏گيرد .

و همچنين محيط عمل نيز در اختلاف افكار و ادراكات اعتبارى دخيل مى‏باشد مثلا يكنفر باغبان با يكنفر بازرگان يا يكنفر كارگر با يكنفر كارفرما از جهت روشن فكرى يكسان نيست زيرا احساساتى كه مثلا سبزه و آب و درخت و گل و بهار بوجود مى‏آورند غير از احساساتى است كه مال التجاره و داد و ستد لازم دارد و اختلاف احساسات اختلاف ادراكات اعتباريه را مستلزم مى‏باشد .

2- كثرت ورود يك فكر بمغز انسان نصب العين گرديده و نتواند از نظر دور داشته و بغير او توجه كند و البته در اين صورت خواهى نخواهى يك فكر منطقى و صحيح و خوب بنظر خواهد آمد و خلاف وى بخلاف وى و در اين صورت توارث افكار تلقين اعتياد تربيت در تثبيت و تغيير افكار اجتماعى و ادراكات اعتبارى نقش مهمى را بازى خواهد كرد .

3- ما ترديد نداريم كه با قريحه تكامل پيوسته بر معلومات خود مى‏افزاييم و خلاصه در اثر اينكه نخستين روزهاى پاگشائى به جهان ماده معلومات زيادى از نياكان خود بطور توارث دريافت داشته و پايه پيشرفتهاى آينده خود قرار مى‏دهيم دائره علوم روز بروز در توسعه است و هر چه توسعه پيدا كند از مزاياى طبيعت‏بواسطه تطبيق عمل استفاده‏هاى بيشتر و كاملترى نموده و طبيعت‏سركش را بهتر بخود رام مى‏كنيم و ازين روى مفهوم بايد و نبايد و خوب و بد و نظاير آنها پيوسته هم آغوش تغيير مى‏باشد مثلا دو فرد انسان فرض كنيم كه يكى از آنها انسان امروز در يكى از تالارهاى كاخى زيبا روى كرسى زيباى خود نشسته و فاخرترين لباس را كه با آخرين مدل روز دوخته شده باشد پوشيده و در مقابل ميزى كه روى او خوراكهاى رنگارنگ چيده شده قرار گرفته باشد و ديگرى انسان اولى روزگار شيرين خود را در شكاف كوهها با گياه بيابانها و ميوه جنگلها مى‏گذارند با سنجشى كه در ميان اين دو فرد بعمل بياوريم روشن خواهد شد كه انسان چه بسيار بايستنى‏ها را ترك گفته و خوبها را بد شمرده تا به حد امروزه رسيده انسان هيچگاه از فكر خوب و بد دست‏بردار نيست ولى پيوسته با پيشرفت زندگى بد را خوب و خوب را بد مى‏شمارد زيرا هيچگاه زندگانى ديروزى با احتياجات امروزى وفق نمى‏دهد .

اگر در معلومات اعتبارى تامل نمائيم خواهيم ديد كه حال ادراكات اعتبارى در توليد و استنتاج مانند حال علوم حقيقى مى‏باشد مثلا ما نسبت وجوب را بايد از نسبت ضرورت خارجى كه در ميان علت و معلول خارجى است گرفته‏ايم و عامل اصلى اين اعتبار همين بود كه ديديم فعل با قوه فعاله ارتباط داشته و به ايده‏آل مصلحت قوه نامبرده مشتمل مى‏باشد و البته اين وجوب اعتبارى مانند وجوب حقيقى ميان يك فاعل و يك فعل تحقق پيدا مى‏كند وجوب تعيينى باصطلاح فن اصول ولى پس از انجام اين امر چون گاهى مى‏بينيم كه دو فعل مختلف در اشتمال بر مصلحت‏يكسان مى‏باشند وجوب نامبرده را ميان قوه فعاله و ميان يكى از دو فعل لا على التعيين اعتبار مى‏كنيم و در نتيجه وجوبى تازه بنام وجوب تخييرى پيدا مى‏شود .

و همچنين همه يا بيشتر تغييراتى كه در لغايت مختلفه پيش آمده و بطور غير قابل احتراز دامنگير كلمات و الفاظ مى‏شود از اين راه است زيرا ما لفظى را كه وجود لفظى معناى خودش قرار مى‏دهيم پس از چندى كه استعمال مى‏كنيم قريحه مسامحه كارى ما با اتكاء به قاعده لزوم انتخاب اخف و اسهل لفظ ديگرى را كه شبيه وى بوده و بزبان آسانتر است‏بجاى او گذاشته و كم كم لفظ اولى را بدست فراموشى مى‏سپارد چون واژه و رخ بجاى برخيز و پاش بجاى بپاى شو و بايد دانست كه تغييرات ديگرى نيز بجز تغييرات سه‏گانه نامبرده مى‏توان پيدا كرد ولى نوع تغييرات به همان بخشهاى سه‏گانه نامبرده منتهى مى‏گردد .

و نيز روشن است كه تغييرات سه‏گانه نامبرده گاهى بواسطه امتزاجهاى مختلفه و آميزش‏هاى گوناگون كه ميانشان پيدا شود يك سلسله نتايج تركيبى نيز مى‏دهد و اينگونه تغيير در ميان آداب و رسوم اجتماعى امثله زيادى دارد و شايد كمتر موردى بتوان پيدا كرد كه عوامل مختلفه تغيير در وى تاثيرى نكرده باشد و از منبع‏هاى گوناگون سر چشمه نگرفته باشد