نكاتى چند
1- نظر به قريحه مسامحه كه در انسان از قاعده انتخاب اخف و اسهل استقرار
جسته انسان در مرحله عمل هر چيز غير مهم را به عدم ملحق مىنمايد و ما
روزانه اين روش را در هزارها مورد بكار مىبريم كه يكى از آنها ادراك ظنى
است در جايى كه جانب مرجوح طرفين ظن بى اهميتبوده باشد به حسابش نمىآوريم
و در نتيجه ظن قوى را به جاى علم گذاشته و نام علم بوى مىدهيم و اين همان
ظن اطمينانى است كه مدار عمل انسان مىباشد و اين خود يكى از اعتبارات
عمومى است .
پوشيده نماند كه دانشمندان مادى چنانكه در علم نظرى كجروى نموده و علم
ادراك مانع از نقيض را منكر شدهاند هم چنان در علم عملى مورد بحث نيز
اشتباه كرده و درست در نقطه مقابل ما قرار گرفته مىگويند انسان هميشه بظن
عمل مىنمايد و علمى در كار نيست .
اين نظريه از دو جا سر چشمه مىگيرد يكى انكار اصل ادراك علمى و ما در
مقالههاى گذشته بطلان اين نظر را روشن نموده و به ثبوت رسانيديم كه اين
نظر جز روشن شكاكان نمىدانم حقيقتى در بر ندارد دوم خلط ميان اعتبار ظن
اطمينانى و ميان الغاء اعتبار علم دانشمند مادى بايد بداند كه سخن دو تا
است كه از همديگر جدا مىباشند .
يكبار مىگوييم انسان بنا گذارى نموده كه غير علم را ظن اطمينانى علم
شناخته و با وى معامله علم كند البته در اين صورت اعتبار حقيقى از آن علم
بوده و علم اعتبارى ظن اطمينانى تنها زنده اسم علم مىباشد و يكبار
مىگوييم انسان به علم عمل نمىكند بلكه پيوسته پيرو ظن استيعنى انسان در
عمل مستقيما بسوى رجحان و اولويت مىگرايد و اين سخنى استبى پايه و انديشه
ايستخام زيرا انسان در اعتباريات عملى خود محكوم طبيعت و پيرو هدايت فطرت
و غريزه خود مىباشد و چنانكه در آغاز سخن گفته شد طبيعت و فطرت براى نيل
بهدف خود انسان را بسوى واقعيتخارج مىكشاند و قواى فعاله و مدركه را با
واقعيتخارج ارتباط مىدهد و ادراكى كه خارج بطور اطلاق ميتواند در ظرف وى
بگنجد همان علم است و بس .
جاى بسى شگفت است اگر چنانچه انسان در مورد عمل تنها ظن يعنى طرف راجح
را گرفته و انتخاب مىكند آيا خود رجحان را نيز با رجحان تشخيص مىدهد و
همچنين اين رجحانهاى مترتب الى غير النهايه مىروند و بالاخره يك طرف
نمىتواند ترجيح نه ظن ترجيح پيدا كند يا بالاخره به علم مىرسد زيرا اگر
در جائى گفتيم كه راستى راجح است علم را بكار بردهايم .
2- انسان اگر بوجود چيزى علم داشته باشد تا علم ببطلان وجود وى نرسانيده
علم نخستين را معتبر مىدارد و مطالعه حالات مختلف حيوانات ديگر وجود اين
روش را در آنها نيز تاييد مىكند .
و اگر وجود چيزى كه كردنى استيا نكردنى در ميان دو چيز مردد شود به فعل
هر دو طرف يا ترك هر دو طرف مبادرت مىورزد .
و اگر وجود چيزى را نداند ترتيب آثار وجود وى را بمورد نمىدهد .
و اگر چيزى ميان كردنى و نكردنى خير و شر مردد شود توقف خواهد كرد .
چهار اصل استصحاب احتياط برائت توقف باصطلاح فن اصول .
و چون در جاهاى ديگر در اطراف اين چهار اصل بحثهاى وافى شده از دامنه
دادن گفتگو در اين مقاله در باره آنها خوددارى مىشود
خاتمه اين بحث و گفتگوها
اعتبارات عمومى كه سخنان گذشته ما در پيدايش آنها بود منحصر به پنج
اعتبارى كه شمرده شد وجوب حسن و قبح انتخاب اخف و اسهل استخدام عمل علم
نمىباشد بلكه اعتبارات ديگرى نيز مىتوان يافت كه جنبه عموميت داشته باشند
.
چنانكه اعتبار اختصاص و اعتبار فائده و غايت در عمل از اعتبارات عامه
هستند زيرا اگر انسان را تنها و در حال انفراد فرض كنيم در هر استفاده كه
از ماده مىكند اگر يك مانع و مزاحمى اگر چه انسان و يا موجود زنده ديگرى
نبوده و يك مانع طبيعى باشد پيش آمده و بخواهد انسان فعال را از اصل
فعاليتيا از كمال فعاليتيا از تكميل فعاليت مانع شود انسان نيز ناچار و
خواهى نخواهى به مقام دفاع بر آمده و با فعاليت دفاعى خود ماده را تخصيص
بخود داده و تصرف خود را بر وى مستقر خواهد ساخت و در عين حال اين وضع را
يك نسبتى ميان خود و ماده انديشيده و مفهوم اختصاص اين ماده از آن من است
در پندار وى جلوهگر خواهد شد و اين مفهوم همان اختصاص مطلق است كه اصل
مالكيتيكى از شعب او است و همچنين دارائى رتبه و مقام و هر گونه حقوق
قراردادى و علقه زناشوئى و ... از شعب اوست .
همچنين لزوم فائده در عمل بايد كار آرمان داشته باشد يكى از اعتبارات
عمومى است كه به نحويكه در آغاز سخن گفته شد از اصل مفهوم اعتبار استنتاج
مىشود .
و همچنين اعتبارات عمومى ديگرى نيز مىتوان يافت ولى اعتبارات پنجگانه
نامبرده در تشريح و استنتاج بقيه اعتبارات اعتبارات بعد الاجتماع و احكام
آنها كافيست .
بهر حال اعتبارات عمومى اعتبارات قبل الاجتماع چون اعتباراتى هستند كه
انسان در هر تماس كه با فعل مىگيرد از اعتبار آنها گريزى ندارد يعنى اصل
ارتباط طبيعت انسانى با ماده در فعل آنها را بوجود مىآورد از اين روى
هيچگاه از ميان نرفته و تغييرى در ذات آنها پيدا نمىشود .
مثلا انسان ميتواند يا مىشود كه يك انديشه ويژهاى را بواسطه پيدايش
عواملى از مغز خود بيرون براند ولى هرگز نمىتواند يا نمىشود كه اصل
انديشه را بايد انديشه كنم نكند و مثلا هر اجتماعى ميتواند فكر خاص يك فردى
را پايمال كند ولى هرگز نمىتواند فكرى را كه در فكر هر فرد فرد اجتماع
ثابت است كشته و از ميان ببرد زيرا فكر اجتماعى يك شماره محصلى از افكار
مىباشد كه رويهم ريخته شده وحدتى پيدا كرده و مانند يك واحد حقيقى مشغول
فعاليت است و در اين صورت چگونه متصور است كه يك اجتماعى فكر متراكم واحد
خودش خودش را از ميان ببرد .
ما با قريحه مسامحه به بسيارى از موارد نام انتحار و خود كشى مىدهيم
ولى بحسب قتخود كشى در جهان هستى مصداق ندارد .
بلى يك موجود زنده مثلا ميتواند فعاليتخود را بيك مادهاى ارتباط دهد
كه حادثه مربوطه وى خود موجود زنده يا قوه مربوطه وى را ابطال نمايد يا
فعاليتش را خنثى كند مثلا انسان ميتواند سم را در آب حل كرده بنوشد يعنى
فعاليتى كه ملايم قوه غاذيه كه نوشيدن است انجام دهد ولى سم محلول بواسطه
ورود به معده فعاليت كرده او را بكشد .
يا به نور بسيار قوى مانند قرص خورشيد نگاه كرده و قوه باصره را از كار
اندازد و يا با يكى از قوا قوه ديگرى را خنثى نمايد مثلا پلكها را بسته و
نگذارد چشم كار كند انگشتبه گوش گذاشته و نشنود ولى هرگز نمىشود انسان يا
هر موجود از وجود خود مستقيما عدم خود را بخواهد يا از قوهاى مستقيما
بطلان فعاليتخود قوه را تقاضا نمايد .
از اين بيان مىتوان نتيجه زير را گرفت اگر چه اعتبارات عامه قابل تغيير
نيستند ولى از راه برخى از آنها در مورد برخى ديگر مىشود تصرف نموده و به
وجهى اعتبار عمومى را از كار انداخت .
يعنى موردى را در دائره فعاليت وى دخل داده و مورد ديگر را بيرون كرده و
در نتيجه اعتبار عمومى را نسبتبمورد اول خود از كار انداخت مثلا زمانى
مسافرتهاى طولانى را با چارپا يا كجاوه يا تخت روان انجام مىدادند كجاوه
يا تخت روان يا چارپا براى پيمودن راههاى دور و دراز لازم و خوب بود ولى با
پيدايش وسائلى تازه مانند اتومبيل راه آهن هواپيما قاعده لزوم انتخاب اخف و
اسهل وسيله تازه را بجاى كهنه نشانيده و صفت لزوم و خوبى را از آن گرفته و
باين داده البته اصل خوبى از ميان نرفت ولى جاى خود را عوض نمود در هر گوشه
و كنارى از اجتماع امروز صدها مثال براى اينگونه تغييرات رسومى آدابى
اخلاقى معاملاتى تماسهاى اجتماعى مىتوان پيدا كرد .
چيزى كه هست اينست كه اصول اعتبارات عمومى پيوسته زنده و سرگرم ادامه
فعاليتبوده تنها موارد و مصاديق آنها جا بجا مىشود و جامعه بشرى پيوسته
بپيشرفتخود در استخدام و استفاده از ماده ادامه داده و سرگرم توسعه و رفع
تضييقات زندگى بوده و هر روز صحنه زندگى ديروزى خود را عوض مىكند و اين
لازمه برخورد و فعل و انفعالى است كه اصول اعتبارات در همديگر دارند و از
!217 اين بيان نتيجه گرفته مىشود تغيير اعتبارات خود يكى از اعتبارات
عمومى است .
تغيير اعتبارات را در بخشهاى زير مىتوان تلخيص كرد
1 منطقههاى گوناگون زمين كه از جهت گرما و سرما و ديگر خواص و آثار
طبيعى مختلف مىباشد تاثيرات مختلف و عميقى در طبايع افراد انسان داشته و
از اين راه در كيفيت و كميت احتياجات تاثير بسزائى مىكنند و همچنين در
احساسات درونى و افكار و اخلاق اجتماعى و در پيرو آنها ادراكات اعتبارى
آنها از هم جدا خواهد بود مثلا احتياجات سرما و سرمائى منطقه استوائى نقطه
مقابل احتياجات منطقه قطبى بوده و از همين جهت از حيث تجهيزات مختلف
مىباشند در منطقه استوائى در اغلب اجزاء سال براى انسان يك لنگ كه به ميان
ببندد لازم و زياده بر آن خرق عادت و شگفت آور بوده و قبيح شمرده مىشود و
در منطقه قطبى درستبعكس است اختلافات فاحشى كه در افكار اجتماعى و آداب و
رسوم سكنه منطقههاى مختلفه زمين مشهود استبخش مهمى از آنها از همين جا سر
چشمه مىگيرد .
و همچنين محيط عمل نيز در اختلاف افكار و ادراكات اعتبارى دخيل مىباشد
مثلا يكنفر باغبان با يكنفر بازرگان يا يكنفر كارگر با يكنفر كارفرما از
جهت روشن فكرى يكسان نيست زيرا احساساتى كه مثلا سبزه و آب و درخت و گل و
بهار بوجود مىآورند غير از احساساتى است كه مال التجاره و داد و ستد لازم
دارد و اختلاف احساسات اختلاف ادراكات اعتباريه را مستلزم مىباشد .
2- كثرت ورود يك فكر بمغز انسان نصب العين گرديده و نتواند از نظر دور
داشته و بغير او توجه كند و البته در اين صورت خواهى نخواهى يك فكر منطقى و
صحيح و خوب بنظر خواهد آمد و خلاف وى بخلاف وى و در اين صورت توارث افكار
تلقين اعتياد تربيت در تثبيت و تغيير افكار اجتماعى و ادراكات اعتبارى نقش
مهمى را بازى خواهد كرد .
3- ما ترديد نداريم كه با قريحه تكامل پيوسته بر معلومات خود مىافزاييم
و خلاصه در اثر اينكه نخستين روزهاى پاگشائى به جهان ماده معلومات زيادى از
نياكان خود بطور توارث دريافت داشته و پايه پيشرفتهاى آينده خود قرار
مىدهيم دائره علوم روز بروز در توسعه است و هر چه توسعه پيدا كند از
مزاياى طبيعتبواسطه تطبيق عمل استفادههاى بيشتر و كاملترى نموده و
طبيعتسركش را بهتر بخود رام مىكنيم و ازين روى مفهوم بايد و نبايد و خوب
و بد و نظاير آنها پيوسته هم آغوش تغيير مىباشد مثلا دو فرد انسان فرض
كنيم كه يكى از آنها انسان امروز در يكى از تالارهاى كاخى زيبا روى كرسى
زيباى خود نشسته و فاخرترين لباس را كه با آخرين مدل روز دوخته شده باشد
پوشيده و در مقابل ميزى كه روى او خوراكهاى رنگارنگ چيده شده قرار گرفته
باشد و ديگرى انسان اولى روزگار شيرين خود را در شكاف كوهها با گياه
بيابانها و ميوه جنگلها مىگذارند با سنجشى كه در ميان اين دو فرد بعمل
بياوريم روشن خواهد شد كه انسان چه بسيار بايستنىها را ترك گفته و خوبها
را بد شمرده تا به حد امروزه رسيده انسان هيچگاه از فكر خوب و بد دستبردار
نيست ولى پيوسته با پيشرفت زندگى بد را خوب و خوب را بد مىشمارد زيرا
هيچگاه زندگانى ديروزى با احتياجات امروزى وفق نمىدهد .
اگر در معلومات اعتبارى تامل نمائيم خواهيم ديد كه حال ادراكات اعتبارى
در توليد و استنتاج مانند حال علوم حقيقى مىباشد مثلا ما نسبت وجوب را
بايد از نسبت ضرورت خارجى كه در ميان علت و معلول خارجى است گرفتهايم و
عامل اصلى اين اعتبار همين بود كه ديديم فعل با قوه فعاله ارتباط داشته و
به ايدهآل مصلحت قوه نامبرده مشتمل مىباشد و البته اين وجوب اعتبارى
مانند وجوب حقيقى ميان يك فاعل و يك فعل تحقق پيدا مىكند وجوب تعيينى
باصطلاح فن اصول ولى پس از انجام اين امر چون گاهى مىبينيم كه دو فعل
مختلف در اشتمال بر مصلحتيكسان مىباشند وجوب نامبرده را ميان قوه فعاله و
ميان يكى از دو فعل لا على التعيين اعتبار مىكنيم و در نتيجه وجوبى تازه
بنام وجوب تخييرى پيدا مىشود .
و همچنين همه يا بيشتر تغييراتى كه در لغايت مختلفه پيش آمده و بطور غير
قابل احتراز دامنگير كلمات و الفاظ مىشود از اين راه است زيرا ما لفظى را
كه وجود لفظى معناى خودش قرار مىدهيم پس از چندى كه استعمال مىكنيم قريحه
مسامحه كارى ما با اتكاء به قاعده لزوم انتخاب اخف و اسهل لفظ ديگرى را كه
شبيه وى بوده و بزبان آسانتر استبجاى او گذاشته و كم كم لفظ اولى را بدست
فراموشى مىسپارد چون واژه و رخ بجاى برخيز و پاش بجاى بپاى شو و بايد
دانست كه تغييرات ديگرى نيز بجز تغييرات سهگانه نامبرده مىتوان پيدا كرد
ولى نوع تغييرات به همان بخشهاى سهگانه نامبرده منتهى مىگردد .
و نيز روشن است كه تغييرات سهگانه نامبرده گاهى بواسطه امتزاجهاى
مختلفه و آميزشهاى گوناگون كه ميانشان پيدا شود يك سلسله نتايج تركيبى نيز
مىدهد و اينگونه تغيير در ميان آداب و رسوم اجتماعى امثله زيادى دارد و
شايد كمتر موردى بتوان پيدا كرد كه عوامل مختلفه تغيير در وى تاثيرى نكرده
باشد و از منبعهاى گوناگون سر چشمه نگرفته باشد