اصل متابعت علم
پر روشن است كه قواى فعاله در ماده چنانكه خود مادى هستند فعاليت آنها
نيز در ماده مىباشد و يك قوه فعاله همينكه مادهاى را مناسب فعاليتخود
يافتشروع به فعاليت كرده و اثر خود را بسوى متاثر خود روانه خواهد ساخت و
انسان و هر جانور زنده در فعاليتخود از اين حكم مستثنى نيستند .
ما در صحنه فعاليتخود با واقعيتخارج كار داريم واقعيتخارج را
مىخواهيم با كسى كه سخن مىگوييم با شنونده خارجى راز گوئى مىنماييم بسوى
مقصدى كه روانه مىشويم مقصد را مىجوييم و اگر مىخوريم يا مىآشاميم يا
برمىخيزيم و اگر چشم باز مىكنيم يا گوش فرا مىگيريم يا مىچشيم يا
مىبوييم يا دست مىماليم يا پاى مىگذاريم و اگر مىخنديم يا مىگرييم و
اگر شاد مىباشيم يا اندوهگين مىشويم و اگر دوست مىگيريم يا دشمن
مىداريم و اگر و اگر ... در همه اين مراحل سر و كار ما با خود خارج و
واقعيت هستى است زيرا بحسب فطرت و غريزه ره آليست و واقع بين هستيم چنانكه
در مقاله 2 و 3 روشن گرديد .
پس ناچار به علم اعتبار واقعيت دادهايم يعنى صورت ادراكى را همان
واقعيتخارج مىگيريم و آثار خارج را از آن علم و ادراك مىشماريم .
و در ميان حالات گوناگون ادراكى علم ظن شك وهم تنها علم ميتواند اين
خاصه را داشته باشد زيرا در حالات ديگر غير حال علم چون ادراك دو جانبه
بوده و متزلزل است نمىتوان بيك جانب گرائيده و مستقر شد موجودى را كه
وجودش مظنون يا مشكوك يا موهوم است نمىتوان گفت موجود است ولى موجودى كه
معلوم الوجود بوده و هيچگونه ترديدى در وجودش نداريم موجود استبى قيد علم
اگر چه بحسب دقت معلوم الوجود است ولى وقتى كه به اينجا مىرسيم موجودى كه
پيش ما استبحسب دقت موجود نيستبلكه معلوم الوجود يعنى صورت علمى است نه
خود موجود خارجى باز مىبينيم معلوم الوجود معلوم الوجود است نه معلوم
معلوم الوجود و باز هر چه پيش برويم دستخود را به روى واقعيتخارج يعنى
روى علم بنام معلوم خارجى خواهيم گذاشت نه روى علم بواقعيتخارج .
پس بايد قضاوت كرد كه انسان و هر موجود زنده هيچگاه از اعتبار دادن به
علم مقابل مطلق ترديد مستغنى نيست و بحكم اضطرار غريزى به علم اعتبار خواهد
داد يعنى صورت علمى را همان واقعيتخارج خواهد گرفت .
اعتبار واقعيت علم باصطلاح اين مقاله حجيت قطع باصطلاح فن اصول .
و از اين روى ما نمىتوانيم دخالت تازهاى اثباتا و نفيا در اعتبار علم
بكنيم ما هيچگاه نمىتوانيم اين اعتبار را از دست علم بگيريم زيرا هر گامى
كه در اين راه برمىداريم در خط علم راهپيمائى نمودهايم و هيچگاه
نمىتوانيم دو باره به علم اعتبار بدهيم زيرا خواه و ناخواه اين اعتبار را
در نخستين برخوردى كه با خارج نمودهايم بوى دادهايم و انسان نمىتواند در
دائره زندگى خود بيك نقطه برسد براى نمونه كه از عمل به علم خالى بوده باشد
.
مثلا يك رئيس يا هر ما فوق ميتواند گزاف گوئى كرده بزير دستخود بكوبد
ازين پس در فرمانهاى من آنچه را كه علم دارى ترك گفته و موارد مشكوكه را
انجام ده ولى باز با اين بازى به آرزوى خود الغاء اعتبار علم نخواهد رسيد
زيرا زير دست نامبرده اگر فرمانبردارى هم بكند تازه در همه موارد عمل بشك
به فرمان نخستين وى اطاعت علمى كرده و همه موارد شك را نيز با علم تشخيص
داده .
و مثلا انسان در موارد محذورات احتمالى استنكاف كرده و وارد نمىشود
قاعده دفع ضرر محتمل آبى را كه راستى احتمال مسموميت دارد نمىخورد بجائى
كه احتمال چاه ميرود پاى نمىگذارد به مادهاى كه احتمال انفجار دارد دست
نمىزند ولى اينها مواردى است كه انسان در سر دو راه ايستاده يكى مقطوع
الامن و ديگرى غير مقطوع و با غريزه عمل به علم راه مقطوع الامن را انتخاب
مىنمايد گذشته از اينكه احتمال محذور را نيز با علم تشخيص مىدهد .
از بيان گذشته نتيجه گرفته مىشود:
1- يكى از اعتباريات حجيت علم است .
2- اين اعتبار از اعتبارات عمومى است قبل الاجتماع .