ما در نگاه نخستين پديدههاى جهان را بدو قسم مختلف موجودات
زنده داراى شعور و موجودات غير زنده تقسيم مىنماييم
(معمولا موجود زنده يا ذى حيات به مطلق موجوداتى گفته مىشود كه داراى
خاصيتهاى تغذيه رشد توليد مثل مىباشند و اين تعريف همانطورى كه شامل
حيوانات از قبيل اسب و شتر و مرغ و مار و ماهى هستشامل نباتات از قبيل
درخت آلبالو و گل سرخ و تره نيز هست و لهذا در اصطلاحات معمولى و متداول
علم الحيات عبارت است از مطلق علم شناخت موجودات زنده كه به دو بخش گياه
شناسى و حيوان شناسى منقسم مىشود .
در مقابل موجودات زنده و ذى حيات جماداتند مانند سنگ و سرب و آهن فرق
گذاشتن موجودات زنده و جمادات روى سه خاصيت فوق آسان است و اشكالى ندارد
ولى فرق گذاشتن حيوان و نباتات خالى از اشكال نيست قدما فرق حيوان و گياه
را در حس و حركت مىدانستند ولى دانشمندان جديد كه مطالعات زيادى در انواع
مختلف نباتات و حيوانات كردهاند اين فرق را قابل مناقشه دانستهاند و بعضى
امتياز اصلى حيوان و نبات را در مواد غذائى آنها دانستهاند زيرا نباتات از
مواد جامد تغذى مىكنند بخلاف حيوانات كه از گياه و گوشت تغذى مىكنند و
بعضى ديگر هيچيك از اين فرقها را صحيح ندانسته و اختلاف نسبتا اساسى كه در
حيوان و نبات يافتهاند همانا اختلاف در وضع ساختمان داخلى سلولهاى تشكيل
دهنده آنها مىباشد .
ولى چنين بنظر مىرسد كه اگر فرق حيوان و نبات را مطابق همان چيزى كه
قدما گفتهاند در شعور و حركت ارادى بگذاريم اشكال مهمى پيش نمىآيد و
اشكالاتى كه در اين زمينه شده قابل دفع است و ما خود را نيازمند به بحث در
اطراف اين مطلب نميدانيم .
على هذا كلمه حيوان به موجوداتى گفته مىشود كه در طبيعت داراى شعور و
تشخيص و حركت مسبوق به تشخيص و اراده هستند .
در اين مقاله هر جا كه موجود زنده اطلاق مىشود مقصود مطلق موجوداتى كه
بانها كلمه حى يا ذى حيات گفته مىشود نيستبلكه مقصود خصوص همان موجوداتى
است كه بانها كلمه حيوان يا جانور گفته مىشود يعنى موجوداتى كه شاعر بخود
و به پارهاى از افعال خود هستند و حركاتى از روى شعور و اراده انجام
ميدهند و مقصود از تقسيم بالا تقسيم موجودات استبه حيوان و غير حيوان نه
تقسيم موجودات بذى حيات و غير ذى حيات جماد .
براى آنكه ادراكات اعتبارى را بشناسيم بايد نظرى اجمالى و كلى بوضع
احتياجات طبيعى و عمليات بدنى موجود زنده حيوان بنمائيم و با نظر ديگر
دستگاه انديشه موجود زنده و بالاخص انسان را مورد بررسى قرار دهيم زيرا
چنانكه قبلا اشاره شد ادراكات اعتبارى مولود رابطه احتياجات زندگى و دستگاه
شعور موجود زنده است و مقدمهاى كه در متن بيان شده
براى تمهيد اين
مطلب است) و گاهى كه در يك موجود غير زنده مانند يك
فرد درخت تامل نمائيم مىبينيم اجتماع چندين واحد مثلا شاخه و تنه و
ريشه يك واحد را تشكيل داده و با اعضاء و قواى مختلفى نمودهاند
و همين واحد با فعاليت ذاتى خود فعاليت كرده و تدريجا افعال و آثار و
حوادثى بوجود آورده و وجود خود را يا بقاء وجود خود را حفظ مىنمايد بوسيله
ريشههاى خود آب و غذا از زمين جذب مىكند و از راه تنه و شاخه و برگ تهويه
مىنمايد و بواسطه جهازات داخلى غذاى اندوخته را به همه اطراف جسم خود پخش
مىكند و بهمين واسطه تغذى و تنميه بعمل مىآورد و زوائد و فضلات را بيرون
مىدهد و در هر سال چندى استراحت كرده و به گردآورى و تجهيز نيروى فرسوده
خود اشتغال ورزيده و سپس سر گرم نمو گرديده و سبز شده و شكوفه باز كرده و
ميوه در آورده و مىرساند دو باره از فعاليتبيرونى افتاده و كار گذشته را
از سر مىگيرد .
خلاصه همه اين حوادث خواص و افعال با هسته مركزى خودشان واحد درختيك
جهان كوچكى را تشكيل ميدهند كه همه اجزاء وى بهمديگر بستگى داشته و يك
سازمان واحدى را پديد آوردهاند كه در نقطه مركزى وى واحدى بنام جوهر درخت
و در شعاع عمل وى موجودات ديگرى بعنوان طفيلى واحد جوهرى نامبرده گرداگردش
را گرفته و وابسته وى مىباشند چندى فعاليت واحد نامبرده پديد و پيدا و پس
از چندى مىميرد و با سقوط وى همه اين جهان كوچك سقوط كرده و نابود مىشود
.
پس واحد درختيك موجود طبيعى است كه يك سلسله خواص و آثار طبيعى را با
اوضاع معينه مراد از وضع هيئت تركيبى است كه شرايط زمانى و مكانى و ماده با
گردآمدن و فعل و انفعال خود بوجود مىآورند بطور ضرورت و جبر انجام مىدهد
.
اكنون اگر از موجود غير زنده به موجود زنده پرداخته و مثلا انسان را
مورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد داراى همان فورمول وجودى است و يك فرد
انسان عينا وضعيت ذاتى يك موجود طبيعى را مانند درخت دارد و هر فرد انسانى
هر كه و هر وقت و هر كجا باشد اعم از شاه و گدا اعم از مرد و زن اعم از
عاقل و ديوانه اعم از بيابانى و شهرى اعم از دانشمند و نادان يك واحد طبيعى
است كه در دايره هستى خود يك سلسله خواص و آثار طبيعى را از قبيل تغذيه و
تنميه و توليد مثل بحسب طبيعت و تكوين جبرا انجام مىدهد و چندى بدينسان
زندگى خود را ادامه داده و سپس از ميان رفته و آثار وى نيز از ميان مىروند
اين يك جنبه وجود موجود زنده مثلا انسان است كه مورد مطالعه قرار مىدهيم
دستگاه طبيعت و دستگاه نفسانيات در ساختمان وجودى انسان
(در ساختمان وجودى انسان و هر حيوانى دو قسمت ديده مىشود دستگاه طبيعت
دستگاه نفسانيات .
حيوان از طرفى داراى جهازات بدنى و طبيعى از قبيل جهازات تنفس و تغذيه و
توليد مثل و غيره است كه هر يك از آنها اعمال ويژهاى را در وجود موجود
زنده با طرز شگفتانگيزى انجام ميدهند كه در كتب تشريح و فيزيولوژى حيوانى
مسطور است و از طرف ديگر مجهز به دستگاه شعور و انديشه و ميل و لذت و اراده
و خواهش است كه آن نيز با طرز مخصوصى در كار و فعاليت است و در كتب علم
النفس مسطور است .
در قسمت اول نباتات با حيوانات كم و بيش شريكند يعنى نباتات نيز داراى
جهازات طبيعى از قبيل تنفس و تغذى و توليد مثل هستند و اين جهازات براى
بقاء فرد يا بقاء نوع فعاليت مىكنند و همان غايتى را كه جهازات طبيعى
حيوانى بنفع حيوان تحصيل مىكنند جهازات نباتى بنفع نبات تحصيل مىكنند با
اين فرق كه جهازات نباتى معمولا سادهتر و بسيط تر و جهازات حيوانى مفصلتر
و وسيعتر و زيادتر است و قهرا احتياجات بيشترى را براى حيوان توليد مىكند
و از طرف ديگر تغذى نبات از موادى است كه معمولا در دسترس وى هست از قبيل
هوا و مواد خاكى و رطوبتبخلاف حيوان كه معمولا از مواد نباتى يا حيوانى
بايد تغذى كند و اين خود بر احتياجات وجودى حيوان مىافزايد و او را مجبور
مىكند كه نقل مكان داده از نقطههاى دور دست تحصيل غذا نمايد .
حيوان در اثر اينكه از طرفى ساختمان وجودى وى وسيعتر و نيازمنديهاى
بيشترى دارد و از طرف ديگر ما يحتاج زندگانىاش در دسترس وى نيست ناچار
استبراى آنكه قسمت مهم ما يحتاج خود را تحصيل كند به تكاپو و جنبش بپردازد
و موادى را كه مورد نيازمندى وى ستبراى استفاده خود آماده سازد
تكاپو و جنبش حيوان براى تحصيل ما يحتاج حيات و آماده ساختن مواد مورد
نياز با هدايت و راهنمائى و فعاليت آن قسمت ديگر از ساختمان وجودى حيوان
يعنى دستگاه شعور و انديشه و ميل و لذت و اراده انجام مىيابد از اينرو
طبيعتحيوانى براى وصول باهداف و غايات كمالى خود نيازمند بميانجى شدن شعور
و ادراك و ميل و لذت و خواهش استبخلاف طبيعت نباتى كه بواسطه وضع مخصوص
خود راه تكامل خود را بدون واسطه شدن اين امور طى مىكند .
ما در اين مقاله نمىخواهيم وارد كيفيتساختمان طبيعى وجود حيوانات و
طرز فعاليت اعضاء و اجزاء بدن حيوانات بشويم و قسمتى از تشريح يا علم وظائف
الاعضاء را براى خواننده محترم بيان كنيم و يا اينكه وارد موضوعات علم
النفسى بشويم و از غرائز و تمايلات و شعور و ادراك حيوانات و بالاخص انسان
صحبتبداريم و البته اين هر دو قسمتبسيار شيرين و دلكش و سودمند است و
علماء حيوان شناسى از يك طرف و علماء علم النفس از طرف ديگر تحقيقات بسيار
مفيد و سودمندى در هر دو قسمت نمودهاند و مخصوصا در قرون اخير پيشرفتهاى
فوق العاده و قابل ملاحظهاى در هر دو قسمتحاصل شده و دانشمندان نتيجه
زحمات خود را در اختيار عموم علاقهمندان به علم و دانش گذاشتهاند و
همچنين نمىخواهيم در اينجا وارد اين مبحث فلسفى بشويم كه آيا نفسانيات
حيوان جنبه مادى دارد و از خواص معينه تشكيلات مادى بدن حيوان است و يا
وجود مستقل دارد و باصطلاح معمول فلسفى جديد آيا اصالتبا روح استيا با
ماده يا با هر دو يا با هيچكدام هيچيك از اين قسمتها مربوط به مدعاى اين
مقاله نيست .
آنچه مربوط به مدعاى اين مقاله است كيفيت ميانجى شدن و واسطه واقع شدن
ادراكات حيوان است ميان طبيعتحيوانى و غايات و اهداف آن و البته آن هم نه
تمام ادراكات بلكه قسمتى از ادراكات كه ما آنها را ادراكات اعتبارى
مىخوانيم و اگر احيانا وارد قسمتهاى ديگر بشويم بر سبيل مقدمه خواهد بود
در اينجا تذكر چند نكته لازم است:
1- همانطورى كه در مقدمه مقاله تذكر داديم اصل كوشش براى حيات قانون
عمومى موجودات زنده است و گفتيم كه موجود زنده در يك كوشش دائمى است و آن
كوشش به طرف جلب نفع و فرار از زيان متوجه است البته فعاليت و كوشش دائم
اختصاص به حيوان ندارد نباتات بلكه جمادات نيز در يك فعاليت دائم هستند چه
يك قطره و ذره بيكار نيست و مىتوانگفت وجود مساوى با فعاليت است و موجود
غير فعال نداريم ولى آنچه بالاختصاص در باره حيوان گفته مىشود يك نوع
فعاليت مخصوص است كه از آن به كوشش براى حيات يا كوشش براى بقاء تعبير
مىشود يعنى كوشش حيوان در يك جهت و مسير معين است و آن حيات و بقاء خود
حيوان است و بتعبير ديگر حيوان در يك فعاليت و كوشش دائمى براى خود است و
همه كوششهاى حيوان گرد يك نقطه مركزى مىچرخند و آن حيات و بقاء خود حيوان
است و همين قانون حياتى است كه تنازع بقاء را در حيوانات بوجود آورده است و
عن قريب آنجا كه از اصل استخدام سخن به ميان مىآيد بحث مفصلترى در اطراف
اين مطلب خواهد شد .
2- قبلا اشاره كرديم كه حيوان بواسطه وضع خاص ساختمان بدنى و جهازات
طبيعى كه دارد نيازمند است كه پارهاى از احتياجات طبيعى خود را با ميانجى
شدن انديشه و اراده و ميل و لذت رفع كند بر خلاف نبات كه وضع ساختمان
وجوديش طورى است كه نيازمند بميانجى شدن اين امور نيست اكنون اضافه مىكنيم
كه دقت و مطالعه در حال حيوانات اين معنى را مىرساند كه بموازات هر يك از
آن احتياجات طبيعى كه نيازمند بوساطت امور نفسانى مزبور است در دستگاه
نفسانى وى ميلها و غرائزى تعبيه شده كه حيوان را به طرف رفع نيازمندى طبيعت
رهبرى مىكند مثلا حيوان براى رشد و نمو به مواد غذائى احتياج دارد كه از
خارج بايد تهيه شود بموازات اين احتياج طبيعى ميل به غذا و لذت از خوردن آن
در دستگاه نفسانى وى هست و آن تمايل است كه هيجان آميخته به لذتى در حيوان
ايجاد مىكند و حيوان براى ارضاء آن تمايل بجانب غذا حركت مىكند و آنرا در
اختيار دستگاه هضم قرار مىدهد و يا آنكه در دستگاه طبيعت وى جهاز ديگرى
استبنام جهاز تناسل و اين جهاز بقاء نوع حيوان را تامين مىكند بموازات
اين جهاز طبيعى در دستگاه نفسانيات حيوان غريزه و تمايل مخصوصى هستبنام
غريزه جنسى و ميل جنسى اين تمايل در موقعى كه جهازات طبيعى آماده انجام
دادن وظيفه خود براى بقاء نوع است هيجانى در حيوان پديد مىآورد و حيوان
براى آنكه آن تمايل را ارضاء و آن هيجان را تسكين دهد بدنبال عملى كه اين
نتيجه را مىدهد ميرود .
خلاصه اينكه بموازات احتياجات طبيعتحيوانى يك سلسله تمايلات و غرائز
مخصوص در وجود حيوان است كه وجود آن احتياجات را اعلام و حيوان را وادار به
تكاپو و جنبش مىنمايد البته نمىخواهيم مدعى شويم كه تمام تمايلاتى كه در
وجود حيوان و بالاخص انسان استبازاء يكى از احتياجات طبيعى است زيرا
تمايلاتى در وجود انسان هست كه مبناى طبيعى نمىتوان براى آنها پيدا كرد و
آن تمايلات نماينده يك احتياجات وجودى ديگرى در انسان است علاوه بر
احتياجات طبيعى و هم در مقام بيان اين جهت نيستم كه از تمايلات زيادى كه در
وجود حيوان هست كداميك از آنها اصلى و كداميك فرعى است و اساس تمايلات
حيوان و بالاخص انسان چيست و شايد در اين مقاله جائى برسد كه در اطراف اين
دو قسمت كه از مهمات مسائل علم النفسى و فلسفى استبحث كنيم بلكه مدعاى ما
در اينجا اينست كه بازاء هر يك از احتياجات طبيعى حيوان كه از راه حركت و
تكاپو و جنبش حيوان بايد تامين بشود تمايلات و غرائزى هست كه حيوان را
وادار و به طرف اعمالى كه نتيجتا آن منظور را مىدهد رهبرى مىكند .
3- در عين اينكه هر يك از جهازات طبيعى حيوان با تمايل و غريزه و
انديشههاى مربوطه بان واقعا مرتبط و پيوسته است و بالاخره از همه آنها
منظور واحدى تامين مىشود و همه به منزله يك دستگاهند كه براى يك منظور
واحد بوجود آمدهاند نكته قابل توجه اينست كه طرز فعاليت اين دو قسمت قسمت
طبيعى و قسمت نفسانى چنان نمودار ميسازد كه اين دو قسمت مجزا از يكديگرند و
هر يك براى خود و براى يك غايت و هدف جداگانه و مختص بخود كار مىكنند و
بحسب تصادف نتيجه يكى از اين دو قسمتبنفع ديگرى هم تمام مىشود .
شما از انسان عالم صرف نظر كنيد و وضع كودك يا حيوان يا انسان بسيط را
مورد مطالعه خود قرار دهيد كودك يا حيوان يا انسان بسيط در دستگاه مربوط به
تغذيه وى مثلا احتياج به غذا پيدا مىشود و او بدون آنكه از اين احتياج
طبيعى آگاه شود و بداند كه بدن احتياج به بدل ما يتحلل دارد و فايده غذا از
لحاظ طبيعى چيستبلكه بدون آنكه از وجود معده و دستگاه هضم و جذب و دفع
آگاهى داشته باشد و بدون آنكه توجهى بحيات و بقاء خود داشته باشد فقط احساس
مخصوصى در خود مىيابد كه ما نام آنرا گرسنگى مىخوانيم آنگاه ميل به سيرى
و لذتى كه از اين راه حاصل مىشود در دستگاه نفسانى وى شروع به فعاليت
مىكند و انديشه سير شدن بايد سير بشوم را در وى پديد مىآورد تا بالاخره
منجر به اراده و حركاتى در ظاهر بدن كه مظهر آن تمايل و آن انديشه است
مىشود و هم چنين وقتى كه بدن آماده انجام اعمالى كه منجر به توليد مثل
مىگردد بشود حيوان بدون آنكه از احتياج طبيعى بدن خود آگاه شود و بدون
آنكه نتيجه طبيعى عمل خود را كه بقاء نوع استبداند فقط احساس مخصوصى در
خود مىيابد و انديشه كارى كه منجر بارضاء تمايل نفسانى وى است در وى پديد
مىآيد تا بالاخره آن تمايل و آن انديشه منجر به انجام اعمال مخصوص مىشود
حيوان در افعال خود كه از روى قصد و اراده انجام مىدهد منظور و مقصود دارد
ولى آن منظورى كه در شعور حيوان منعكس مىشود غايت طبيعى افعال نيستبلكه
كسب لذت و ارضاء تمايلات است .
حيوان بلكه انسان در افعال قصدى و ارادى خود صرفا مطيع تمايلات و عواطف
و احساسات درونى خويش است و كارهايى كه در طبيعت و براى رسيدن طبيعتبمقصد
و هدف خويش انجام مىدهد از راه اطاعت تمايلات درونى خود و براى وصول بلذات
نفسانى خود انجام مىدهد
سخن شوپنهاور
و روى اين جهت است كه بعضى از فلاسفه مانند شوپنهاور مىگويند طبيعت
انسان را مىفريبد و براى آنكه به مقصد خودش برسد دل او را بلذات فريبنده
خوش مىكند مثلا براى آنكه نسل ادامه يابد راهى بهتر از اين نيست كه انسان
را با دلخوش كردن بلذات دروغى و فريبندهاى كه زن و مرد از معاشرت يكديگر
مىبرند گول بزند و هزاران مصيبت و رنج و بدبختى را بدوششان بگذارد ولى
حقيقت اينست كه وجود اين تمايلات و لذات را نمىتوان حمل بر تصادف يا تحميل
و فريب نمود بلكه لازمه ذاتى قواى فعاله طبيعى حيوان وجود اين تمايلات و
لذات است و جز اين نتواند بود و ما در پاورقىهاى آينده مبناى علمى آنرا
بيان خواهيم كرد و چيزى كه مبناى علمى و على و معلولى دارد قابل حمل بر
تصادف يا فريب نيست .
خلاصه اينكه در عين اينكه بين احتياجات طبيعى حيوان و بين تمايلات و
غرائز و انديشههاى حاصل از آن تمايلات كه منجر به فعل ارادى حيوان مىشود
هم آهنگى برقرار است و فعاليتهاى نفسانى حيوان كه مقدمه فعل ارادى استبراى
رسيدن طبيعت استبه مقصد و هدف خويش از بقاء و كمال فرد يا نوع در دستگاه
شعور و انديشه و اراده حيوان توجهى بطبيعت و غايتى كه طبيعتبسوى آن غايت
مىشتابد نيست .
تنها غايت و هدفى كه در شعور حيوان منعكس مىشود و او را وادار به تكاپو
و فعاليت مىكند ارضاء تمايلات و نيل بلذات است و حيوان بلكه انسان بدون
آنكه از احتياجات طبيعى خود آگاه باشد و غايت فعاليتهاى طبيعى وجود خويش را
كه اين امور نفسانى براى آنها كار مىكنند بداند و يا اگر بداند آنها را در
نظر بگيرد مانند انسان عالم كارهاى ارادى و قصدى خويش را انجام مىدهد و او
در اين كارها صرفا از تمايلات درونى خويش اطاعت مىكند و نيل بلذات حاصل از
افعال را منظور مىدارد و گاهى چنان سر گرم اطاعت از تمايلات و پيروى از
احساسات و پروراندن آرزوها و تمنيات و انديشههاى ناشى از آن تمايلات است
كه بكلى از طبيعت و وجود واقعى خويش بىخبر است و همانطورى كه در متن اشاره
شده ممكن استيك نفر انسان يك عمر تمام سر گرم انديشههاى گوناگون بوده و
حتى يك دم نظر نخستين فعاليتهاى طبيعى وجود وى از فكر وى عبور و بمتخيلهاش
خطور نكند .
4- گفتيم در عين اينكه هدفى را كه حيوان بحسب شعور و ادراك خود در نظر
مىگيرد و براى آن فعاليت مىكند مغاير استبا هدفى كه طبيعتحيوان بسوى آن
مىشتابد بين اين دو دستگاه طبيعت و نفسانيات همكارى و هم آهنگى كامل
برقرار است و معمولا همان چيزى تمايل حيوان را ارضاء مىكند كه طبيعت را
بسوى مقصد خويش كمك مىكند و بر عكس چيزى طبيعت را بسوى مقصد كمك مىكند كه
تمايل حيوان را نيز ارضاء مىكند حالا بايد بدانيم آيا كداميك از اين دو
قسمت تابع است و كداميك متبوع يعنى آيا وجود اين تمايلات و غرائز و
انديشهها براى رسيدن طبيعت استبه مقصد و هدف خويش يا آنكه دستگاه
طبيعتبراى اين بوجود آمده كه تمايلات مخصوصى را در حيوان ارضاء كند و اين
انديشهها و آرزوها و تمنيات را در او پديد آورد همانطورى كه در متن بيان
شده آيا اصالت و هستى حقيقى از آن كداميك از اين دو مرحله بوده و كداميك از
آنها مستقل و متبوع و كداميك مستمند و طفيلى ديگرى خواهد بود .
مطالعه زندگى حيوانات خصوصا با توجه به اصل انطباق با احتياجات كه در
مقدمه اين مقاله گفته شد روشن مىكند كه نفسانيات حيوان يعنى تمايلات و
احساسات و انديشههاى ناشى از آنها كه اين مقاله آنها را انديشههاى
اعتبارى نام نهاده تابع و طفيلى هستند و به منزله ابزارى هستند كه طبيعت
آنها را براى رسيدن بهدف و مقصد خويش ساخته است .
هنگامى كه با نظرى دقيقتر مطالعه كنيم خواهيم ديد كه در حيوان نيروئى
هست كه موجبات بقاء او را فراهم ميسازد و او را بجانب كمال فرد يا نوع سوق
مىدهد و هر يك از جهازات بدنى كه ما از آنها باعضاء و جوارح تعبير مىكنيم
و هر يك از جهازات روحى از تمايلات و غرائز و انديشههاى ناشى از آنها
ابزارهائى هستند كه بحسب اقتضاء محيطها و شرائط ظروف و احوال حيوان آنها را
بكار مىبرد و از آنها استفاده مىكند و همواره تغيير محيط و تغيير
احتياجات حيوان خواه ناخواه به حكم قانون انطباق با محيط از طرفى در وضع
تجهيزات بدنى و از طرفى در وضع تجهيزات روحى وى موجب تغييرات متناسبى
مىشود و البته همانطورى كه در مقدمه اين مقاله گذشت از نظر حيوان شناسى
تجربى نمىتوان عامل اصلى اين تطبيق را تعيين نمود و هر دستهاى مطابق مشرب
فلسفى خود نظريهاى دادهاند رجوع شود به صفحه 141 و هم نمىتوان حدود اين
تطبيقات را دقيقا تعيين نمود يعنى نمىتوان گفت كه حيوان تحت تاثير همان
عامل مرموز تا چه اندازه ميتواند خود را از لحاظ تجهيزات بدنى و تجهيزات
روحى با احتياجات سازگار كند ولى فى الجمله مسلم است كه تغيير محيط و تغيير
احتياجات هم در وضع تجهيزات بدنى و اعضاء و جوارح موجود زنده مؤثر است و هم
در وضع روحى و نفسانى وى مثلا مطالعات احوال و عقائد و روحيه ملل مختلف
ثابت كرده كه همواره طرز افكار و تمايلات و احساسات هر مردمى متناسب استبا
منطقه جغرافيائى زندگانى آنان مثلا مردمى كه در مناطق حاره زندگى مىكنند
با مردمى كه در ساير نقاط زندگى مىكنند همانطورى كه از لحاظ شكل و اندام و
قيافه متفاوتند از لحاظ احساسات و تمايلات و انديشه نيز متفاوتند لهذا
بسيار چيزها است كه آن مردم بحسب احتياج محيط و تحت تاثير عامل تطبيق دهنده
خوب و زيبا مىپندارند در صورتى كه در نظر مردم ساير مناطق آن چيزها زشت و
ناپسند است و روى همين جهت است كه طرز فكر ملل و جماعات مختلف متفاوت است و
هر ملتى يك نوع قضاوت مىكنند ولى خواننده محترم از ياد نبرد كه اختلاف طرز
فكر ملل و امم در افكار اعتبارى است نه در حقايق و همانطورى كه در مقدمه
مقاله گفتيم عقل و معقولات نظرى در همه كس و همه جا و جميع ظروف و احوال
يكسان است و لهذا ما نمىخواهيم مدعى شويم كه مردم مناطق حاره طرز فكرشان
در رياضيات و منطق مثلا با مردم مناطق منجمده متفاوت استبلكه همانطورى كه
بعدا خواهد آمد در ميان افكار اعتبارى نيز يك سلسله افكار هست كه قابل
تغيير و تبديل
نيست تفكيك اين دو قسم از يكديگر
در متن مقاله خواهد آمد) حالا از جنبه ديگر مورد
بررسى قرار مىدهيم:
گاهى كه به صحنه ممتد زندگى خود تماشا مىكنيم و از طريق ديگر و جنبه
ديگر زندگى خود را مورد بررسى قرار مىدهيم مىبينيم دمى كه كودكى خردساليم
در برابر ديدگان پر از احساسات نغز و تازه ما همان و همان مهر و عطوفت مادر
بوده و فكرى بجز نازيدن و يازيدن به كنار مادر و مكيدن پستان و خوردن شير و
خوابيدن و التذاذ از راه چشم و گوش و دهان مثلا نداريم و پس از چندى به روى
همين مشاغل موجودى خود دستگاه بازى كردن خيال پروريدن و انس پديد آوردن را
گذاشته روز و شب ما با همين فكر و انديشه سپرى مىشود و پس از چندى احساسات
مهر و عشق از افق هستى ما طلوع نموده و يك بخش مهمى از انبوه ذرات انديشه
ما را بسوى خود جذب كرده و همه اوقات ما با انديشههاى مهرورزى و تمايلات
جنسى و جريانات دامنهدار زناشوئى كه به شعبههاى گوناگون ديدن و پسنديدن و
شيفته شدن و برد و باختهاى مهر و بيوفائى راز و نياز وصل و جدائى مىگذرد و
پس از آن اگر يك مرد سياستيم رل سياست را در دست گرفته و پيوسته مراقب
سياست جهان بوده و انديشهاى بجز پيروزى سياسى نداريم و اگر يك فرد
بازرگانيم همه روزه سرگرم انديشه داد و ستد و پرورش مكنت و توليد ثروت
مىباشيم و اگر يك فرد مالك و اگر يك دهگان و اگر يك دانشور و اگر . .
.بوده باشيم با احساسات ويژه و انديشههاى مخصوص بسر برده و زندگى خود را
به سر انجام مىرسانيم .
راستى ممكنستيكنفر انسان يك عمر تمام سرگرم انديشههاى گوناگون بوده و
حتى يك دم نظر نخستين كه گفته شد از فكر وى عبور و بمتخيلهاش خطور نكند و
اگر نيز گاهى بفكر سير طبيعى و تكوينى وجود خود بيفتد بسيار ناچيز و
نسبتبه تودههاى جهان انديشه و پندار وى در حكم صفر مىباشد .
ولى آيا اقامت انسان در كوى احساسات و انديشهها و فرو رفتنش در درياى
پندار سازمان طبيعت و تكوين را ساقط يا راكد نموده و بنيان طبيعت و تكوين
را كنده يا او را از فعاليت جبرى خود باز مىدارد البته نه.
و در اين صورت آيا اصالت و هستى حقيقى از آن كداميك از اين دو مرحله
بوده و كداميك از آنها مستقل و متبوع و كدام يك تابع و طفيلى ديگرى خواهد
بود و آيا طبيعتبواسطه پيش آمد مرگ از فعاليتخود باز مىايستد و در نتيجه
طومار انديشه و آرزوهاى انسانى پيچيده مىشود يا اينكه انسان بواسطه خاتمه
دادن انديشه و پندار به سير طبيعتخاتمه داده و در آرامگاه جاويدانى خود
نشيمن مىگزيند .
پاسخى كه كاوش علمى بلكه معلومات بسيط ابتدائى انسان باين پرسش مىدهد
اينست كه سازمان طبيعت و تكوين متبوع و سازمان انديشه و پندار تابع و طفيلى
او مىباشد .
ولى با اين همه سازمان فكرى را بكلى بى رابطه به سازمان طبيعت و تكوين
نمىتوان انگاشت زيرا افعال ارادى همراه فكر خاصى است كه با تغيير و بطلان
وى فعل نيز متغير و باطل مىشود چنانكه روشنترين آزمايشها در زندگى انسان
گواه اين سخن مىباشد بيعتبا بطلان فعاليتخود باطل و نابود مىشود پس
همان طبيعت انسانى است مثلا كه اين انديشهها را براى دريافتخواص و آثار
خود بوجود آورده و از راه آنها بهدف و مقصد طبيعى و تكوينى خود مىرسد .
از اين بيان نتيجه گرفته مىشود:
ميان طبيعت انسانى مثلا از يكطرف و خواص و آثار طبيعى و تكوينى وى از
طرف ديگر يك سلسله ادراكات و افكار موجود و ميانجى است كه طبيعت نخست آنها
را ساخته و بدستيارى آنها خواص و آثار خود را در خارج بروز و ظهور مىدهد .
اكنون بايد ديد كه اولا اين ادراكات و افكارى كه ميان طبيعت و آثار
طبيعت واسطه هستند چگونه افكارى مىباشند و فرق آنها با افكارى كه داراى
اين خاصيت نيستند چيست ثانيا ارتباط آن افكار با طبيعت چه ارتباطى است
ثالثا ارتباط آن افكار با آثار طبيعت چگونه مىباشد .
جاى ترديد نيست كه هر پديدهاى از پديدههاى جهان در دايره پيدايش خود
با افعالى سر و كار دارد و نقاطى را هدف فعاليتخود قرار مىدهد كه با قوا
و ابزار و وسايل آنها بحسب طبيعت و تكوين مجهز مىباشد چنانكه مثلا جانوران
تخم كننده هيچگاه انديشه زائيدن و شير دادن نمىكنند و اگر زائيدن و شير
دادن يك جانور زائيده را ببينند التذاذى از تصور آن ندارند و جز آنچه
تجهيزات آنها اقتضا مىكند چيز ديگرى تصور نمىكنند و همچنين آنچه را كه
بحسب طبيعتبا ابزار مناسب وى مجهز هستند نمىتوانند تصور نكنند يا منافى
وى تصور نمايند مثلا پيش انسان براى جواز خوردن و نزديكى جنسى حجتى بالاتر
از جهاز طبيعى تغذى و توليد مثل نيست .
و از همين جا مىشود حدس زد كه اگر يكى ازين موجودات فعاله را و البته
هر موجودى فعال است علمى فرض كنيم
فعاليتهاى ارادى در حيوان
(سابقا گفتيم كه حيوان و از آن جمله انسان قسمتى از نيازمنديهاى وجود
خويش را كه در نبات بطور عادى و طبيعى انجام مىگيرد به اضافه قسمتهائى
علاوه بايد با وساطت و هدايت ميل و لذت و اراده و انديشه انجام دهد و در
حقيقت اين امور بمنزله ابزارهائى هستند كه طبيعتحيوان براى طى مراحلى كه
بايد بپيمايد آنها را بكار مىبرد و از اينرو حيوان نيازمند بيك سلسله
فعاليتهاى ارادى است تا بتواند حيات و بقاء خويش را حفظ كند .
هر فعل ارادى چون با انديشه انجام مىيابد قهرا از شعور حيوان مخفى
نيستيعنى حيوان به افعالى كه در ظاهر بدن وى با مداخله اراده و انديشه
انجام مىيابد آگاه است و نيز چون هر فعل ارادى براى غايت و منظورى انجام
مىيابد حيوان بايد بغايت فعل خود آگاه باشد پس حيوان در كارهائى كه با
مداخله اراده و انديشه انجام مىدهد بايد بخود آن افعال و بغايت و
نتيجهايكه از آن افعال عايد حيوان مىشود آگاه باشد بلكه چون افعالى كه
حيوان بتحريك طبيعت انجام مىدهد سر و كار با مادهاى از مواد خارجى دارد
يعنى آن افعال يكنوع تصرفاتى است در مادهاى از مواد خارجى بايد ماده متعلق
فعل خود را نيز بشناسد و بالاتر اينكه بعضى از افعال حيوان تصرفاتى دقيق و
پيچيده و صنعتى است كه از طرفى اطلاع حيوان را به كيفيت مخصوص اين عمل
ايجاب مىكند و از طرف ديگر مستلزم مهارت عملى حيوان است از قبيل همه اعمال
فنى و صنعتى انسان و مانند اعمال غريزى شگفت انگيز حيوانات و بالاخص حشرات
كه در كتب حيوان شناسى مسطور است و تعجب هر بيننده يا خوانندهاى را بر
مىانگيزد پس هر فعل ارادى كه از حيوان سرمىزند مستلزم انديشهها و
شناسائىهائى است و لا اقل شناسائى خود فعل و غايتى كه از آن فعل بايد
منظور حيوان بوده باشد .
علاوه بر اين افكار و انديشهها كه گفته شد هيچ فعل ارادى بدون آنها
تحقق نمىپذيرد به عقيده اين مقاله يك رشته انديشههاى اعتبارى نيز در كار
است كه در مقدمه هر فعل ارادى لازم است على هذا هر فعل ارادى كه از حيوان
سرمىزند مسبوق بيك سلسله انديشههاى حقيقى و يك سلسله انديشههاى اعتبارى
استحالا بايد يك نظرى كلى و اجمالى باين دو قسمت انديشههاى حيوان كه
مقدمه افعال وى استبياندازيم و آنها را بدست آوريم و ضمنا ببينيم هر يك از
اين دو قسمت تحت تاثير چه عواملى و به چه ترتيبى براى حيوان پيدا مىشود .
فعلا نظر خود را به انديشههاى حقيقى حيوان معطوف مىداريم از قبيل
معرفتحيوان به افعال خود و بغايت افعال خود و احيانا به ماده متعلق افعال
خود و به كيفيتهاى دقيق افعال خود و اما انديشههاى اعتبارى بتدريج و
ترتيبى كه در خود مقاله خواهد آمد مورد بحث قرار خواهد گرفت و قبلا مقدمه
ذيل را ياد آور مىشويم .
بشر قبل از آنكه روى اسلوب فنى وارد تحقيق موجودات اين جهان گردد در
برخوردهاى اولى كه با طبيعت مىكند تمام اجزاء بىجان و جاندار طبيعت را
داراى تاثير و خاصيت مىبيند از آتشى كه با بدنش تماس مىگيرد و از آبى كه
مىنوشد و از سنگى كه از زمين بر مىدارد و از درختى كه ميوه و سايهاش را
مورد استفاده قرار مىدهد و از حيوانى كه از سوارى يا شير يا گوشتش بهره
مىگيرد .
نوع فعاليت، ملاك طبقهبندى موجودات
مطالعاتى كه دانشمندان از دورههاى قديم تا كنون روى اسلوبهاى فنى و
علمى در اين موجودات كردهاند و تاثيرات و فعاليتهاى اين موجودات را مورد
نظر قرار دادهاند موجب شده كه براى اين موجودات يك تقسيم و طبقهبندى كلى
قائل شوند باين ترتيب جماد نبات حيوان انسان و در اين تقسيم و طبقه بندى
آنچه در درجه اول مقياس و ملاك واقع شده نوع فعاليت و آثار اين موجودات
استيعنى چون اختلاف كلى بين نوع فعاليت جماد و نبات و هر يك از اين دو با
حيوان و هر يك از اين سه با انسان ديده شده اين تقسيم و طبقه بندى بوجود
آمده .
دانشمندان جمادات را مورد مطالعه قرار دادهاند و يك سلسله خواص و آثار
در بسائط و مركبات آنها يافتهاند ولى در نباتات بر خوردهاند كه علاوه بر
آنچه در جمادات ديده مىشود يك نوع فعاليت مخصوص ديگر كه عبارت است از تغذى
و جزء خود كردن مواد خارجى و رشد و توليد مثل كردن نيز ديده مىشود و مثل
اينكه يكدستگاه خودكار كه خودش خودش را ترميم و اصلاح مىكند و نقص خود را
رفع مىكند در درون اين دسته از موجودات گذاشته شده و پس از مدتى بعلت
مجهول و نامعلومى كه هنوز هم نامعلوم است اين دسته از موجودات راه نزول و
انحطاط را مىپيمايند و از بين مىروند در دسته ديگر از موجودات كه آنها را
حيوان نام نهادهاند علاوه بر آنچه در نباتات ديدهاند آنها را داراى شعور
و ادراك و ميل و لذت يافتهاند كه كارهائى را بتحريك ميل و راهنمائى شعور و
انديشه انجام ميدهند و در ميان آنها انسان را از لحاظ شعور و انديشه داراى
امتياز فوق العادهاى يافتهاند .
بديهى است كه مطالعات دانشمندان اوليه در مورد هر يك از اين چهار قسمت
موجودات به آنچه امروز در دستبشر است از زمين تا آسمان متفاوت است معلومات
بشر اوليه در مورد شناخت طبيعتبىجان و طبيعت جاندار از نبات و حيوان و
انسان در مقابل معلومات بشر امروز صفر است ولى در عين حال اين تقسيم و
طبقهبندى كه در بالا گفته شد كه با مقياس اختلاف موجودات در نوع فعاليت در
نظر گرفته شده بقوت و استحكام خود باقى است و از طرف همه دانشمندان
برسميتشناخته شده و هنوز هم دانشمندانى كه در مقام طبقهبندى و درجهبندى
علوم بر آمدهاند در درجه اول همين طبقهبندى مزبور را كه در موجودات است
ملاك درجهبندى و تقسيم علوم قرار دادهاند و البته اين طبقه بندى موجودات
ناظر به اين جهت نيست كه اين اختلافات از چه نقطه آغاز شده و آيا از اول
چنين بوده يا بعد پيدا شده و اگر بعد پيدا شده به چه ترتيب بوده و همچنين
ناظر به اين جهت نيست كه مبناى اين اختلافات چيست آيا ماده بىجان يگانه
عامل اصلى اين اختلافات استيا چيز ديگرى هم در كار است اين طبقهبندى فقط
وضع فعلى موجودات را در طرز فعاليت نمايان ميسازد فرق بين فعاليت فيزيكى
جمادات و فعاليت حياتى نباتات از يكديگر و همچنين فرق اين دو با
فعاليتحيوانى چندان دشوار نيست آنچه نيازمند به تامل است طرز فعاليت ارادى
حيوان است كه مستلزم يك سلسله انديشه و ادراكات است كه بايد در مقدمه آن
افعال واقع شود و اينك به شرح آن مىپردازيم حيوان چون با اراده و انديشه
كارهائى مىكند ناچار همانطور كه به اراده و انديشه خود آگاهى دارد به
حركتى كه ناشى از اراده و انديشه است آگاهى دارد ولى در اينجا يك سؤال مهم
فلسفى پيش مىآيد و آن اينكه آيا آگاهى حيوان به فعل خود مانند آگاهى وى
استباشياء خارجى يا بنحو ديگرى است و اگر مانند آگاهى وى استبه ساير
اشياء لازم است كه اول حركت ارادى بدون اطلاع حيوان صادر شود سپس حيوان از
راه يكى از حواس خود بان آگاه شود و حال آنكه اين خلاف ضرورت است و مخصوصا
از آن جهت كه انسان هم در اين جهتشريك است و هر كسى خود را ميتواند مورد
مطالعه قرار دهد ما از حال خودمان ميدانيم كه قبل از فعل ارادى و لا اقل در
حين وقوع آن از وجودش آگاهيم پس ناچار علم حيوان بحركات ارادى خود از قبيل
علم وى باشياء خارجى نيست و باصطلاح فلسفى علم حصولى انفعالى نيستبلكه
طورى ديگر استيعنى بطور علم حضورى است و اين مسئله از فروع يكى از مهمترين
مسائل فلسفى در باب علم و معلوم است و همين اشاره مطلب ما را كافى است .
ايضا حيوان بغايت فعل ارادى خويش آگاه است هر فعلى كه بمقتضاى انديشه و
اراده واقع مىشود خواه ناخواه از يكى از تمايلات يا ميلهاى نفسانى حيوان
سر چشمه مىگيرد .
تمايلات يا ميلها عبارت است از منشاهاى اصلى نفسانى هيجانها و اشتياقاتى
كه در وجود حيوان پيدا مىشود و منجر بحركات ارادى مىشود در وجود حيوان
تمايلات مختلفى هست و هر تمايلى هيجانى به طرف شىء خاصى ايجاد مىكند
تمايل به غذا غير از تمايل جنسى و هر يك از اين دو غير از تمايل به جاه و
مقام است در اينكه تمايلات حيوان و بالاخص انسان چند تا است و كداميك اصل
است و كداميك فرع بحثهاى دقيق علم النفسى شده و نظريههاى دقيقى پديد آمده
و شايد ما در آينده وارد اين مبحثبشويم .
بهر حال هر فعلى كه بمقتضاى اراده و انديشه از حيوان سرمىزند خواه
ناخواه از يك ميلى سر چشمه مىگيرد و غايتى كه در درجه اول منظور حيوان است
ارضاء آن ميل است مثلا كودك احتياج به غذا پيدا مىكند و يك احساس آميخته
به هيجان و لذتى در وجود خود احساس مىكند كه ما آن را گرسنگى مىخوانيم
اين هيجان از ميل به غذا سر چشمه مىگيرد و كودك تلاشى كه براى غذا مىكند
براى ارضاء همين ميل است و ما نام اين ارضاء را در اينجا سيرى گذاشتهايم .
هر فعلى كه ابتداء بنظر مىرسد كه على رغم ميل انسان واقع مىشود از يك
ميل مخفى سر چشمه مىگيرد مثلا شخص بر خلاف تمايلات خود پرستى خويش بيك عمل
اخلاقى نوع خواهانه اقدام مىكند و چون بر خلاف تمايلات خود پرستى است
مىپندارد كه اين فعل مطلقا بر خلاف ميلش صورت گرفته و حال آنكه واقعا يك
تمايل ديگرى تمايل نوع خواهى مثلا در وجودش مكتوم بوده كه در آن حال بر
ساير تمايلات شخص فائق آمده و عمل وى را تحت كنترل خود قرار داده و اگر
چنين تمايلى در وجودش نمىبود محال بود كه ارادهاش بر انگيخته شود و فعلى
صورت بگيرد .
على هذا در هر فعلى از افعال ارادى ارضاء تمايلى منظور است و غايتى كه
هيچ فعل ارادى خالى از آن نيست چه در حيوان و چه در انسان و حيوان مستشعر
بانست و او را مىجويد همانا ارضاء تمايلى از تمايلات است .
پس همانطورى كه حيوان به فعل خود آگاه استبغايت نفسانى فعل خود نيز
آگاه است و علم حيوان بغايت فعل خود نيز از قبيل علم وى باشياء خارجى
نيستيعنى حصولى انفعالى نيستبلكه حضورى است مثل ساير امور نفسانى كه در
مقاله 5 گذشت .
اين دو علم و ادراك كه تا كنون گفته شد ادراك فعل و ادراك غايت نفسانى
فعل خواه ناخواه در هر فعل ارادى موجود است و اين دو ادراك حيوان چون مربوط
به چيزهائى است كه خارج از وجود خودش نيست از نظر توجيه علمى و فلسفى چندان
اشكالى ندارد حالا ببينيم آگاهيها و اطلاعات حيوان از امورى كه خارج از
وجود وى است چگونه و به چه وسيله است .
اين قسمت نيز تا آنجا كه از راه حس و تجربه و فكر قابل توجيه است چندان
اشكالى ندارد مانند آگاهيهاى انسان از طبيعت و قوانين طبيعت . انسان در
آغاز امر نه طبيعت را مىشناسد و نه به قوانين آن آگاهى دارد به تدريج در
اثر برخورد با طبيعت عينى آنرا مىشناسد و قوانينش را بدست مىآورد و در
عمل از آنها استفاده مىكند .
مشكل در يك سلسله حركات و اعمالى است كه از حيوانات ديگر سر مىزند كه
اصطلاحا حركات غريزى خواندن مىشود مانند اعمال شگفت انگيز مورچهگان و
زنبور عسل و لانه ساختن و بچه بزرگ كردن و مهاجرتهاى تابستانى و زمستانى
پرندگان و هزارها كارهاى ديگر از هزارها حيوان ديگر كه در كتب حيوان شناسى
مسطور است در قرون جديده دانشمندان مطالعات ارجمندى در زمينه غرائز حيوانات
كردهاند و عجائبى از عالم زندگى حيوانات كشف كردهاند .
حركات غريزى اختصاص بدسته مخصوصى از حيوانات ندارد از حشرات پستبلكه از
حيوانات يك سلولى گرفته تا خزندگان و حيوانات ذو فقار و پستانداران و انسان
كم و بيش داراى حركات غريزى هستند و آنكه از اين لحاظ از همه ناقصتر است
انسان است .
كارهاى دقيق و ماهرانهاى كه حيوان بنفع شخص يا نوع يا نسل آينده انجام
مىدهد اگر انسان بخواهد انجام دهد مدتها وقتبراى ياد گرفتن و تعلم
مىخواهد حالا بايد ببينيم آيا واقعا حيوان از دقتهايى كه در كارهاى غريزى
خود بكار مىبرد و از فوائد و نتايجى كه در طبيعتبر اين كارها مترتب است
آگاه استيا نه اگر آگاه است اين آگاهى را از كجا كسب كرده و اگر آگاه نيست
چگونه كارهاى خود را من حيث لا يشعر چنان دقيق تنظيم مىكند كه نتائج مفيدى
براى حيات فرد يا نوع در بر دارد در اينجا چند نظريه است:
1- حيوان از نتائج فعل خود آگاه نيست و در ساختمان وجوديش هيچگونه
دستگاهى كه موجب صدور حركاتى معين كه متضمن نتايجى معين باشد وجود ندارد
وقوع حركات غريزى باين ترتيب بطور تصادف است .
واضح است كه اين نظريه هيچ ارزش علمى ندارد و نمىتوان حركات منظم
حيوانات را كه پيدا است از قانونى پيروى مىكنند حمل بر تصادف كرد .
2- حيوان از افعال و حركات خود و از نتائج افعال خود بىخبر است زيرا
حيات و لوازم حيات از هوش و ادراك و ميل و لذت و اراده از مختصات انسان است
ولى در وجود حيوان دستگاهى هست كه موجب مىشود حركاتى كه متضمن فوائدى براى
حيوان است پديد آيد ساختمان حيوان عينا مانند يك ماشين است چيزى كه هست اين
ماشين طورى ساخته شده كه در مواقع معين آثارى بروز مىدهد كه انسان
مىپندارد از روى شعور و ادراك كار مىكند مثلا طورى ساخته شده كه در موقع
نزديك شدن چيزى كه موجب ويرانى وى استخود را از او دور مىكند مانند فرار
كردن گوسفند از گرگ و در موقعى كه احتياج به موادى دارد كه به منزله روغن و
بنزين اين ماشين استخود را بان نزديك مىكند مانند نزديك شدن گوسفند باب و
علف و انسان مىپندارد كه در صورت اول ترس و در صورت دوم اشتياق حيوان را
وادار بحركت كرده است و حال آنكه حيوان نه ترس دارد و نه اشتياق و نه لذت و
نه رنج اين نظريه منسوب به دكارت و پيروانش است و گويند روزى شاگردان دكارت
سگى را آزار مىكردند حيوان فرياد مىكشيد آنها با تعجب مىگفتند طورى صدا
مىكند كه انسان خيال مىكند احساس درد مىكند روى اين نظريه حركات غريزى
غير ارادى است و علت آنكه حركات غريزى منجر به نتائج معين مىشود وضع مخصوص
ساختمان مكانيكى وجود آنها است .
اين نظريه نيز بقدرى ضعيف است كه احتياج به انتقاد ندارد و امروز در
ميان هيچ دستهاى طرفدارانى ندارد .
3- حركات غريزى اعمالى خود بخودى هستند ولى در نسلهاى پيش اعمالى
بودهاند كه از روى شعور و انديشه و اراده صادر مىشدهاند اين اعمال بعدها
در اثر تكرار زياد عادت اين حيوانات شده و اين عادت طبق قانون وراثتباعقاب
منتقل شده و حالت غريزه پيدا كرده است اين نظريه منسوب به لامارك است .
بر اين نظريه چند ايراد مهم وارد كردهاند يكى اينكه اين فرضيه مستلزم
اينست كه حركات نسلهاى پيش را از روى شعور و انديشه فرض كنيم و مشكل دو
باره عود مىكند كه آنها اين شعور را از كجا كسب كرده بودند البته
نمىتوانيم بگوئيم بتدريج در اثر تجربه ياد گرفتهاند زيرا بسيارى اعمال
غريزى است كه نوزاد حيوان در آغاز تولد محتاج بانها است و اين با آن فرض
سازگار نيست و ديگر آنكه حركاتى را مىتوان با عادت توجيه كرد كه مستلزم
تكرار و توالى زياد باشد و حال آنكه بعضى از حركات غريزى در طول عمر حيوان
بيش از چند دفعه معدود واقع نمىشود و بعلاوه اگر عادت مبدا غريزه بود لازم
بود كه حيوانات هر چه طويل العمرتر باشند از لحاظ غريزه كاملتر باشند و حال
آنكه قضيه عكس است و حيوانات كامل الغريزه غالبا عمرهاى بسيار كوتاه دارند
.
و ديگر آنكه اين نظريه مبتنى بر يك نظريه كلى است كه لامارك و داروين در
مورد انتقال صفات اكتسابى از اسلاف باعقاب دارند و تحقيقات جديد علم وراثت
اين نظريه را مردود شناخته است ديگر اينكه ما در مورد انسان مشاهده مىكنيم
كه حركات عقلانى و ادراكى هيچگاه بصورت غريزه باعقاب منتقل نمىشود و اگر
اين نظريه درستبود لازم بود كه اعمال عقلانى انسان بصورت غريزه باعقاب
منتقل شود و نوزادان انسان كاملترين حيوانات باشند از لحاظ غرائز و حال
آنكه قضيه كاملا بر عكس است و آنكه از لحاظ هدايت غريزه از همه ناقصتر است
انسان است .
4- حركات غريزى اعمالى خود بخودى هستند و بدون دخالت اراده و انديشه
صورت مىگيرند مانند اعمال انعكاسى كه از موجود زنده سرمىزند از قبيل
حركات جهاز هاضمه هنگامى كه غذا وارد آن مىشود و يا ترشح غدد زير زبان
هنگامى كه مثلا ترشى روى زبان قرار مىگيرد و غير اينها فرقى كه هست اينست
كه اين سلسله اعمال انعكاسى بسيط و ساده هستند ولى حركات غريزى مركب و
پيچيدهاند تمام حركات غريزى حيوان در نسلهاى پيش حركاتى انعكاسى و ساده
بودهاند بعدها بتدريج كه حيوانات تكامل يافتهاند و انواع از يكديگر
اشتقاق يافتهاند اين حركات نيز كه بصورت عادت در آمدهاند بموازات ساير
قسمتهاى وجودى حيوان تكامل پيدا كرده و طبق قانون وراثتباعقاب منتقل
شدهاند اين نظريه منسوب به داروين است .
اين نظريه نيز بچند دليل مردود شناخته شده يكى همانكه در بالا گفته شد
كه علم وراثت نظريه انتقال صفات اكتسابى را قبول نمىكند و ديگر آنكه حركات
انعكاسى عكس العمل بدن حيوان در مقابل يكى از مؤثرات خارجى است و حال آنكه
حركات غريزى از عوامل درونى حيوان سر چشمه مىگيرد آيا چه محرك خارجى در
بدن حيوان تاثير مىكند كه او را به طرف غذا يا لانه ساختن يا نزديكى جنسى
روانه ميسازد بعلاوه چگونه مىتوان قبول كرد كه حركات غريزى شگفت انگيز
حيوانات يا حركات نوزاد انسان در آغاز تولد حركاتى انعكاسى و خالى از شعور
و قصد و اراده است .
خود داروين در اثر ايراداتى كه بر نظريهاش در باب غرائز حيوانات وارد
كردند از عقيده خود صرف نظر كرد و به نظريه لامارك كه در بالا گفتيم گرائيد
.
سخن دكتر ارانى
دكتر ارانى در مقام توجيه حركات غريزى همان نظريه لامارك را بالاخره
انتخاب مىكند وى در پسيكولوژى صفحه 182 مىگويد رفتار موجود زنده با حركات
بلا اراده يعنى حركات انعكاسى شروع مىشود و بعد از حركات انعكاسى حركات
ارادى بوجود مىآيد ولى ما بين اين دو نوع حركتيك نوع رفتار هست كه كاملتر
از حركت انعكاسى است و مدت بيشترى دوام پيدا مىكند ولى چون جامد است و
موجود زنده بر حسب اراده در آن تغييراتى نمىدهد ناقصتر از حركات ارادى است
اين نوع رفتار را حركت غريزى يا بطور ساده غريزه مىنامند مانند پرواز
پروانه در اطراف شمع لانه ساختن يك پرنده و غيره مجذوب شدن پروانه بشمع
غريزى اوست غريزه بذكاء ارتباط ندارد و جبلى موجود است مثلا اگر كاغذهاى
مثلثى شكل مقابل سوراخ كرم خاكى ريخته شود حيوان با نهايت كم هوشى كه دارد
جديت مىكند كاغذها را از طرف راس مثلثبه لانه خود ببرد اگر بوسيله ماشين
از تخم مرغ جوجه تهيه كنيم حيوان به مجرد خارج شدن از تخم راه ميرود دانه
مىچيند و حركات ديگر انجام مىدهد شناختن خواص راس مثلثيا مغذى بودن دانه
ارزن را كسى به حيوان نياموخته است ولى اين خاصيتبطور ارث در سلسله عصبى
وى از نسلهاى پيش باقى مانده است .
پاسخ همانها است كه در مقام رد نظريه لامارك گفتيم و نيازى به تكرار
نداريم معلوم نيست كه اجداد كرم خاكى كه از خودش كمهوشتر بودهاند زيرا
روى نظريه نشوء و ارتقاء حيوانات يك سير تكاملى را طى مىكنند چگونه خواص
راس مثلث را دريافتهاند و بان عادت كردهاند و بعد براى اعقاب خود بارث
گذاشتهاند .
5- حركات غريزى حيوانات حركاتى است ارادى و مقرون به شعور و تدبير حيوان
هر يك از اين كارهاى غريزى خويش را با علم و عمد و آگاهى از نتيجه و خاصيت
طبيعى فعل خود انجام مىدهد مثلا آنكه لانه ميسازد مىداند فائده لانه
ساختن چيست و چگونه بايد ساخت تا براى استفاده مهيا شود و آنكه با غريزه
اجتماعى فعاليتهاى اجتماعى مىكند از روى آگاهى به وظيفه و آگاهى از فوائد
زندگانى اجتماعى فعاليتهاى اجتماعى مىكند از قبيل زنبور عسل و مورچه و
پارهاى پرندگان بلكه پارهاى پستانداران اين علم و آگاهى براى هر نسلى از
طريق حس و تجربه حاصل مىشود و بوسيله يك نوع تفاهمى كه بين حيوانات است از
فردى به فردى از نسلى به نسلى منتقل مىشود .
اين نظريه را هر چند نمىتوان صد در صد باطل دانست زيرا اين نظريه متكى
به دو جهت استيكى علم اكتسابى تجربى حيوان و يكى تفاهم حيوانات و ترديد
نيست كه حيوان كم و بيش در طول عمر اطلاعاتى كسب مىكند و موضوع تفاهم
حيوانات نيز هنوز از نظر علمى روشن نيست كه آيا واقعا هستيا نيست و اگر
هست تا چه اندازه است و به چه وسيله است ولى صد در صد نيز قابل قبول نيست
زيرا اولا يك سلسله حركات غريزى از بعضى حيوانات در همان آغاز تولد يعنى
قبل از آنكه حيوان فرصت تعليم و تعلم يا تجربه پيدا كند بطرز شگفتانگيزى
صادر مىشود كه با اين نظريه قابل توجيه نيست و ثانيا حيوانشناسان بعضى
حيوانات پيدا كردهاند كه هيچ گاه نسل بعدى نسل قبلى را مشاهده نمىكند و
هميشه قبل از آمدن نسل بعد نسل قبل از بين ميرود و در عين حال حيوان حركات
غريزى شگفتانگيزى دارد اين نيز با اين فرض قابل توجيه نيست و ثالثا اگر
حركات غريزى از راه تجربه و تعليم و تعلم صورت مىگيرد پس چرا غرائز
حيوانات جنبه اختصاصى دارد و هر حيوانى فقط در يك اعمال بالخصوص تخصص دارد
و چرا افراد نوع همه با هم از لحاظ حركات غريزى مساوى و در يك درجهاند و
چرا از لحاظ غريزه تكاملى در آنها پيدا نمىشود مثلا چرا زنبورهاى عسل در
طول قرنها زندگانى اجتماعى تجديد نظر و تكميلى در تمدن خود بوجود نمىآورند
و حال آنكه اگر حركات غريزى صد در صد از روى فكر و نظر و كشف قوانين كلى
بود مىبايست همه حيوانات صاحب غريزه در همه كارها تخصص و مهارت اعمال كنند
و بين افراد نوعشان اختلاف باشد همانطورى كه از لحاظ جسمانى كم و بيش
اختلاف هست و مىبايست در وضع حركات غريزى آنها تكامل و ترقى بوجود آيد
همانطورى كه در انسان كه كارهاى خويش را از روى فكر و نظر و تعليم و تعلم
انجام مىدهد همه اين خصوصيات هست 6 هدايت غريزه بوسيله يك نوع الهام غيبى
صورت مىگيرد حكماء اشراق مدعى بودند كه تدبير حيات هر نوع از انواع
حيوانات بوسيله يك نور مدبر صورت مىگيرد كه آن هم بالاخره منتهى مىشود به
نور الانوار و ذات واجب الوجود اين نظريه را با دلائل علمى نمىتوان رد كرد
و اگر از هيچ راه از راههاى عادى و طبيعى حركات غريزى قابل توجيه نباشد
ناچار بايد حكم كرد كه حيوان در حركات غريزى خود بوسيله يك نيروى ديگرى كه
محيط بر وجودش است هدايت مىشود چيزى كه هست كيفيت الهام و كيفيتياد گرفتن
و هدايتشدن حيوان مطابق اين نظريه بر ما روشن نيست .
7- حركات غريزى حيوان همه حركاتى است از روى شعور و اراده و قصد و لكن
در عين حال اين فعاليتها فعاليت تدبيرى نيستيعنى حيوان فعاليتهاى خود را
بمنظور نتايج طبيعى آنها انجام نمىدهد بلكه از نتائج طبيعى افعال خود بكلى
بىخبر است چيزى كه هست وضع ساختمان هر حيوانى نسبتبه كارهاى غريزى مخصوص
خودش طورى است كه از آن افعال طبعا لذت مىبرد و حيوان بدون آنكه از نتيجه
آن فعل آگاه باشد و بدون آنكه ميل به نتيجه فعل او را تحريك كرده باشد بلكه
فقط براى لذتى كه از نفس فعل عايد حيوان مىشود فعاليت مىكند .
براى توضيح مطلب مىتوان دو نوع فعاليتى كه در انسان ديده مىشود مورد
مطالعه قرار داد انسان هر چند هر فعاليتى را براى آرزوئى و رسيدن بيك لذتى
و ارضاء يك تمايلى انجام مىدهد ولى در بعضى از افعال مستقيما خود فعل را
نمىخواهد يعنى خود فعل لذت بخش نيستبلكه بسا هست مقرون برنج است و لكن آن
فعل انسان را بيك مقصود نهائى نزديك مىكند از قبيل شخم زدن زمين و دانه
پاشيدن و درو كردن و خرمن كردن و ... كه يك نفر كشاورز براى يك مقصود اصلى
و نهائى انجام مىدهد در اينگونه افعال چون خودشان مطلوب و مقصود نيستند و
تمايلات انسان را بسوى خود جذب نمىكنند لازم است كه انسان فائده طبيعى
اينها را بداند و قوانين و قواعد صحيح اين كارها را بداند تا آنها را طورى
انجام دهد كه به نتيجه مطلوب يعنى به چيزى كه مستقيما آسايش و آرامش خاطر
انسان را فراهم مىكند و يك تمايلى را خشنود ميسازد برسد در اينگونه كارها
راهنماى انسان فقط فكر و انديشه است و لهذا بايد از طريق تجربه و تعقل و
تعليم و تعلم بدست آيد اينگونه فعاليتها را مىتوان فعاليت تدبيرى اصطلاح
كرد .
يك قسم فعاليتهاى ديگر است كه انسان خود فعل را مىخواهد يعنى خود فعل
مستقيما لذت بخش و ارضاء كننده يكى از تمايلات است از قبيل تغذى و اعمال
جنسى حيوانات .
اينگونه افعال خودشان مطلوب و مقصود حيوانند و تمايلات حيوان را بسوى
خود جذب مىكنند يعنى احساس هر يك از اين افعال بواسطه ملايمتى كه با طبع
حيوانى دارد هيجانى در وى ايجاد و او را بعمل وادار مىكند نظير هيجانى كه
خود بخود از ديدن يك منظره زيبا يا شنيدن يك آواز خوش و يا استشمام يك بوى
مطبوع در انسان پيدا مىشود كه به صرف روبرو شدن و انعكاس ذهنى اين امور
جذب و انجذاب پيدا مىشود اينگونه افعال غايات طبيعى مهمى دارد و طبيعت
عينى خارجى انسان است كه براى بقاء و كمال فرد يا نوع اين تمايلات را بوجود
آورده است ولى در شعور انسان اين نتايج طبيعى منعكس نمىشود و اگر فرضا
منعكس بشود مانند انسان عالم باز داعى و محرك نفسانى همان ارضاء تمايل است
اينگونه فعاليتها را مىتوان فعاليت التذاذى اصطلاح كرد .
حركات غريزى حيوان را مىتوان حركات التذاذى دانست نه تدبيرى يعنى
حيوانات بر خلاف انسان از لحاظ وضع تمايلات و نفسانيات طورى مجهز ساخته
شدهاند كه از جميع حركات غريزى خود مستقيما لذت مىبرند و تمام آن كارها
را صرفا براى همان لذتى كه از خود آن افعال مىبرند انجام ميدهند بدون آنكه
از نتيجه و فائده طبيعى عمل خود آگاه باشند و آنرا منظور بدارند .
اين نظريه را نيز با دلائل علمى نمىتوان صد در صد باطل دانست چيزى كه
هستخيلى بعيد بنظر مىرسد كه حركاتى از قبيل لانه ساختن پرندگان صرفا
التذاذى باشد و حيوان از نتيجه كار خود و قانون كار خود بىخبر باشد زيرا
قرائن چنين نمودار مىسازد كه حيوان يك مقصود ديگر از كار خود دارد و اين
كار را براى آن مقصود نهائى مىكند و در اين كار خود عينا مثل انسان كه
براى يك مقصود نهائى تدبير مىكند و متحمل رنج و زحمت مىشود تدبير مىكند
و بخود رنج مىدهد بعلاوه روى اين نظريه معلوم نيست كه چرا انسان كه قوه
عقل و شعور و استعداد تدبير در امور دارد اين اندازه از لحاظ تمايلات كه
هادى غريزه اوست ضعيف است و حيوان كه اين استعداد را ندارد داراى اين همه
تمايلات عجيب شده كه حتى زنبور عسل كه لانه خود را با اشكال مسدس تنظيم
مىكند در وجود او تمايلى آفريده شده كه فقط از اين نوع كار لذت مىبرد و
او بدون آنكه در شعور و قوه ادراك خويش فائده اين كار را بداند فقط براى
اطاعت از آن تمايل مخصوص اين كار را انجام مىدهد اين بود مجموعه
فرضيههائى كه در مورد غريزه گفته شده يا مىتوان فرض كرد .
موضوع هدايت غريزه يكى از اسرار آميزترين مسائل علم الحيات است و
خوشبختانه دانشمندان قرون جديده دستبمطالعات عميقى در باره كردار و رفتار
غريزى حيوانات زدهاند و عجائبى در اين زمينهها كشف كردهاند و هر چه
مطالعات و مشاهدات در اين زمينه
بيشتر شود زمينه
تحقيق فلسفى در ماهيت غريزه فراهمتر خواهد شد) باين
معنى كه كارهاى خود را با ادراك و فكر انجام دهد بايد صور ادراكى
افعال خود را باقتضاى قواى فعاله خود داشته باشد و چون افعال وى تعلق به
ماده دارد بايد صور علميه موادى را كه متعلق افعال وى مىباشد داشته باشد و
بايد روابط خود را با آنها بداند و اتفاقا تجربه نيز همين حدس را تاييد
مىكند ما ابتدائا متعلق مادى فعل را تميز داده و سپس فعل را كه يكنوع تصرف
در ماده است انجام مىدهيم اگر چه اين سخن فعلا خام بوده و مفهوم حقيقى خود
را چنانكه شايد و بايد پيدا نمىكند و در جاى ويژه خود بايد روشن شود ولى
عجالتا همين اندازه و سر بسته كافى است .
بهر حال قواى فعاله ما احساساتى درونى در ما ايجاد مىكنند ما انجام
دادن افعال قواى خود را دوست داشته و مىخواهيم و حوادث و وارداتى كه با
قواى ما ناجورند دشمن داشته و نمىخواهيم يا در مورد آنها افعال مقابل آنها
را دوست داشته و مىخواهيم .
پس ناچار صورت ادراكى احساسى خود را هم به فعل و هم به ماده و هم به
خودمان مىدهيم چنانكه بچه در نخستين روزهاى زندگى هر چه به دستش مىآيد
گرفته و به دهان مىبرد آنگاه چيزهاى خوردنى را خورده و آنچه نمىتواند
نمىخورد البته اشتهاى خوردن بصورت احساس در مغز وى جايگزين شده و سپس نام
اراده و مراد و مريد خواستخواسته خواهان بوى داده و با آزمايش خوردنى را
تميز داده و گاهى هم مىفهمد كه مادهاى كه در دست دارد خوردنى نيست البته
آن وقت نامهاى خوردن و خوردنى و خورنده را به فعل و بخود و به ماده مىدهد
و اين جمله را در دل دارد اين خوردنى را بايد بخورم و پيشتر مىگفت اين
خواستنى را بايد بخواهم با بيانى كه شد و مفهوم بايد همان نسبتى است كه
ميان قوه فعاله و ميان اثر وى موجود است .
و اين نسبت اگر چه حقيقى و واقعى است ولى انسان او را ميان قوه فعاله و
اثر مستقيم خارجى وى نمىگذارد بلكه پيوسته در ميان خود و ميان صورت علمى
احساسى كه در حال تحقق اثر و فعاليت قوه داشت مىگذارد .
مثلا وقتى كه انسان خوردن را مىخواهد نسبت مزبوره را نخستين بار
مستقيما ميان خود و ميان كارهاى تنها تنها كه عضلات دست و لبها و فك و دهان
و زبان و گلو و مرى و معده و كبد و عروق ... هنگام تغذيه انجام ميدهند
نمىگذارد بلكه در حال گرسنگى به ياد سيرى افتاده و نسبت ضرورت را در ميان
خود و ميان احساس درونى سيرى يا لذت و حال ملايمى كه در سيرى داشت گذاشته و
صورت احساسى درونى خود را مىخواهد و در اين زمينه خود را خواهان و او را
خواسته خود مىپندارد پس در مورد خوردن مثال سابق فكرى كه قبل از همه چيز
پيش انسان جلوه مىكند اينست كه اين خواسته خود را سيرى بايد بوجود آورم و
چنانكه روشن است در اين فكر نسبتبايد از ميان قوه فعاله و حركتى كه كار
اوستبرداشته شده و در ميان انسان و سيرى خواهان و خواسته گذاشته شده كه
خود يك اعتبارى است و در نتيجه سيرى صفت وجوب پيدا كرده پس از آنكه نداشت و
در حقيقت صفت وجوب و لزوم از آن حركت مخصوص بود كه كار و اثر قوه فعاله
مىباشد .
و در اين ميان ماده نيز كه متعلق فعل است اعتبارا بصفت وجوب و لزوم متصف
شده .
بنابر اين همينكه انسان قواى فعاله خود را بكار انداخت عده زيادى از اين
نسبتبايد را در غير مورد حقيقى خودش گذاشته و همچنين به چيزهاى بسيارى صفت
وجوب و لزوم داده در حالى كه اين صفت را بحسب حقيقت ندارند .
مثلا در مورد خوردن مثال گذشته اگر چه متعلق بايد را سيرى قرار داده ولى
چون مىبيند سيرى بى بلعيدن غذا و بلعيدن بى جويدن و بى به دهان گذاشتن و
به دهان گذاشتن بى برداشتن و برداشتن بى نزديك شدن و دست دراز كردن و گرفتن
و .
ممكن نيستبه همه اين حركات صفت وجوب و لزوم مىدهد و چون مىبيند كه
قوه فعاله در حقيقتيك چيز مىخواهد به همه اين حركات و يا بيك دسته از
آنها صفت وحدت و يگانگى مىدهد و بهمين قياس ...
از بيان گذشته نتيجه گرفته مىشود:
الف- انسان يا هر موجود زنده بواسطه بكار انداختن قواى فعاله خود يك
سلسله مفاهيم و افكار اعتباريه تهيه مىنمايد
ب- ضابط كلى در اعتبارى بودن يك مفهوم و فكرى اينست كه به وجهى متعلق
قواى فعاله گرديده و نسبتبايد را در وى توان فرض كرد پس اگر بگوئيم سيب
ميوه درختى است فكرى خواهد بود حقيقى و اگر بگوئيم اين سيب را بايد خورد و
اين جامه از آن من است اعتبارى خواهد بود .
ج- با تذكر آنچه در مقاله 5 گذشت روشن مىشود كه اعتباريات بدو قسم
منقسم مىباشند:
1- اعتباريات مقابل مهيات كه آنها را اعتباريات بالمعنى الاعم نيز
مىگوييم .
2- اعتبارياتى كه لازمه فعاليت قواى فعاله انسان يا هر موجود زنده است و
آنها را اعتباريات بالمعنى الاخص و اعتباريات عملى مىناميم .
د- چون اعتباريات عملى مولود يا طفيلى احساساتى هستند كه صاحب قواى
فعاله مىباشند و از جهت ثبات و تغيير و بقاء و زوال تابع آن احساسات
درونىاند و احساسات نيز دو گونه هستند احساسات عمومى لازم نوعيت نوع و
تابع ساختمان طبيعى چون اراده و كراهت مطلق و مطلق حب و بغض و احساسات
خصوصى قابل تبدل و تغيير از اين روى بايد گفت اعتباريات عملى نيز دو قسم
هستند:
1- اعتباريات عمومى ثابت غير متغير مانند اعتبار متابعت علم و اعتبار
اجتماع و اختصاص چنانكه بيان خواهيم نمود .
2- اعتباريات خصوصى قابل تغيير مانند زشت و زيبائىهاى خصوصى و اشكال
گوناگون اجتماعات .
انسان ميتواند كه هر سبك اجتماتى را كه روزى خوب شمرده روز ديگر بد
بشمارد ولى نمىتواند از اصل اجتماع صرفنظر نموده و يا اصل خوبى و بدى را
فراموش نمايد .
پس اعتباريات عملى بر دو قسمند اعتباريات ثابته كه انسان از ساختن آنها
ناگزير است و اعتباريات متغيره .
آنچه بيانات گذشته تا كنون نتيجه داده اينست انسان يا هر جانور زنده
ميان خود قواى فعاله و ميان حركات حقيقى و خواص و افعال اختيارى خود اجمالا
يك سلسله ادراكات و علومى را ساخته و توسيط مىنمايد .
ولى آيا آنها را چگونه ساخته و آنها چه انقسامات و احكامى دارند و آنها
چگونه با خواص و افعال حقيقى انسان ارتباط پيدا مىكنند پرسشهائى هستند كه
هنوز پاسخ تفصيلى آنها داده نشده اگر چه شالوده سخن در بيان گذشته ريخته
شده