اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد دوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۰ -


ما در نگاه نخستين پديده‏هاى جهان را بدو قسم مختلف موجودات زنده داراى شعور و موجودات غير زنده تقسيم مى‏نماييم (معمولا موجود زنده يا ذى حيات به مطلق موجوداتى گفته مى‏شود كه داراى خاصيتهاى تغذيه رشد توليد مثل مى‏باشند و اين تعريف همانطورى كه شامل حيوانات از قبيل اسب و شتر و مرغ و مار و ماهى هست‏شامل نباتات از قبيل درخت آلبالو و گل سرخ و تره نيز هست و لهذا در اصطلاحات معمولى و متداول علم الحيات عبارت است از مطلق علم شناخت موجودات زنده كه به دو بخش گياه شناسى و حيوان شناسى منقسم مى‏شود .

در مقابل موجودات زنده و ذى حيات جماداتند مانند سنگ و سرب و آهن فرق گذاشتن موجودات زنده و جمادات روى سه خاصيت فوق آسان است و اشكالى ندارد ولى فرق گذاشتن حيوان و نباتات خالى از اشكال نيست قدما فرق حيوان و گياه را در حس و حركت مى‏دانستند ولى دانشمندان جديد كه مطالعات زيادى در انواع مختلف نباتات و حيوانات كرده‏اند اين فرق را قابل مناقشه دانسته‏اند و بعضى امتياز اصلى حيوان و نبات را در مواد غذائى آنها دانسته‏اند زيرا نباتات از مواد جامد تغذى مى‏كنند بخلاف حيوانات كه از گياه و گوشت تغذى مى‏كنند و بعضى ديگر هيچيك از اين فرقها را صحيح ندانسته و اختلاف نسبتا اساسى كه در حيوان و نبات يافته‏اند همانا اختلاف در وضع ساختمان داخلى سلولهاى تشكيل دهنده آنها مى‏باشد .

ولى چنين بنظر مى‏رسد كه اگر فرق حيوان و نبات را مطابق همان چيزى كه قدما گفته‏اند در شعور و حركت ارادى بگذاريم اشكال مهمى پيش نمى‏آيد و اشكالاتى كه در اين زمينه شده قابل دفع است و ما خود را نيازمند به بحث در اطراف اين مطلب نميدانيم .

على هذا كلمه حيوان به موجوداتى گفته مى‏شود كه در طبيعت داراى شعور و تشخيص و حركت مسبوق به تشخيص و اراده هستند .

در اين مقاله هر جا كه موجود زنده اطلاق مى‏شود مقصود مطلق موجوداتى كه بانها كلمه حى يا ذى حيات گفته مى‏شود نيست‏بلكه مقصود خصوص همان موجوداتى است كه بانها كلمه حيوان يا جانور گفته مى‏شود يعنى موجوداتى كه شاعر بخود و به پاره‏اى از افعال خود هستند و حركاتى از روى شعور و اراده انجام ميدهند و مقصود از تقسيم بالا تقسيم موجودات است‏به حيوان و غير حيوان نه تقسيم موجودات بذى حيات و غير ذى حيات جماد .

براى آنكه ادراكات اعتبارى را بشناسيم بايد نظرى اجمالى و كلى بوضع احتياجات طبيعى و عمليات بدنى موجود زنده حيوان بنمائيم و با نظر ديگر دستگاه انديشه موجود زنده و بالاخص انسان را مورد بررسى قرار دهيم زيرا چنانكه قبلا اشاره شد ادراكات اعتبارى مولود رابطه احتياجات زندگى و دستگاه شعور موجود زنده است و مقدمه‏اى كه در متن بيان شده براى تمهيد اين مطلب است) و گاهى كه در يك موجود غير زنده مانند يك فرد درخت تامل نمائيم مى‏بينيم اجتماع چندين واحد مثلا شاخه و تنه و ريشه يك واحد را تشكيل داده و با اعضاء و قواى مختلفى نموده‏اند

و همين واحد با فعاليت ذاتى خود فعاليت كرده و تدريجا افعال و آثار و حوادثى بوجود آورده و وجود خود را يا بقاء وجود خود را حفظ مى‏نمايد بوسيله ريشه‏هاى خود آب و غذا از زمين جذب مى‏كند و از راه تنه و شاخه و برگ تهويه مى‏نمايد و بواسطه جهازات داخلى غذاى اندوخته را به همه اطراف جسم خود پخش مى‏كند و بهمين واسطه تغذى و تنميه بعمل مى‏آورد و زوائد و فضلات را بيرون مى‏دهد و در هر سال چندى استراحت كرده و به گردآورى و تجهيز نيروى فرسوده خود اشتغال ورزيده و سپس سر گرم نمو گرديده و سبز شده و شكوفه باز كرده و ميوه در آورده و مى‏رساند دو باره از فعاليت‏بيرونى افتاده و كار گذشته را از سر مى‏گيرد .

خلاصه همه اين حوادث خواص و افعال با هسته مركزى خودشان واحد درخت‏يك جهان كوچكى را تشكيل ميدهند كه همه اجزاء وى بهمديگر بستگى داشته و يك سازمان واحدى را پديد آورده‏اند كه در نقطه مركزى وى واحدى بنام جوهر درخت و در شعاع عمل وى موجودات ديگرى بعنوان طفيلى واحد جوهرى نامبرده گرداگردش را گرفته و وابسته وى مى‏باشند چندى فعاليت واحد نامبرده پديد و پيدا و پس از چندى مى‏ميرد و با سقوط وى همه اين جهان كوچك سقوط كرده و نابود مى‏شود .

پس واحد درخت‏يك موجود طبيعى است كه يك سلسله خواص و آثار طبيعى را با اوضاع معينه مراد از وضع هيئت تركيبى است كه شرايط زمانى و مكانى و ماده با گردآمدن و فعل و انفعال خود بوجود مى‏آورند بطور ضرورت و جبر انجام مى‏دهد .

اكنون اگر از موجود غير زنده به موجود زنده پرداخته و مثلا انسان را مورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد داراى همان فورمول وجودى است و يك فرد انسان عينا وضعيت ذاتى يك موجود طبيعى را مانند درخت دارد و هر فرد انسانى هر كه و هر وقت و هر كجا باشد اعم از شاه و گدا اعم از مرد و زن اعم از عاقل و ديوانه اعم از بيابانى و شهرى اعم از دانشمند و نادان يك واحد طبيعى است كه در دايره هستى خود يك سلسله خواص و آثار طبيعى را از قبيل تغذيه و تنميه و توليد مثل بحسب طبيعت و تكوين جبرا انجام مى‏دهد و چندى بدينسان زندگى خود را ادامه داده و سپس از ميان رفته و آثار وى نيز از ميان مى‏روند اين يك جنبه وجود موجود زنده مثلا انسان است كه مورد مطالعه قرار مى‏دهيم

دستگاه طبيعت و دستگاه نفسانيات در ساختمان وجودى انسان

(در ساختمان وجودى انسان و هر حيوانى دو قسمت ديده مى‏شود دستگاه طبيعت دستگاه نفسانيات .

حيوان از طرفى داراى جهازات بدنى و طبيعى از قبيل جهازات تنفس و تغذيه و توليد مثل و غيره است كه هر يك از آنها اعمال ويژه‏اى را در وجود موجود زنده با طرز شگفت‏انگيزى انجام ميدهند كه در كتب تشريح و فيزيولوژى حيوانى مسطور است و از طرف ديگر مجهز به دستگاه شعور و انديشه و ميل و لذت و اراده و خواهش است كه آن نيز با طرز مخصوصى در كار و فعاليت است و در كتب علم النفس مسطور است .

در قسمت اول نباتات با حيوانات كم و بيش شريكند يعنى نباتات نيز داراى جهازات طبيعى از قبيل تنفس و تغذى و توليد مثل هستند و اين جهازات براى بقاء فرد يا بقاء نوع فعاليت مى‏كنند و همان غايتى را كه جهازات طبيعى حيوانى بنفع حيوان تحصيل مى‏كنند جهازات نباتى بنفع نبات تحصيل مى‏كنند با اين فرق كه جهازات نباتى معمولا ساده‏تر و بسيط تر و جهازات حيوانى مفصلتر و وسيعتر و زيادتر است و قهرا احتياجات بيشترى را براى حيوان توليد مى‏كند و از طرف ديگر تغذى نبات از موادى است كه معمولا در دسترس وى هست از قبيل هوا و مواد خاكى و رطوبت‏بخلاف حيوان كه معمولا از مواد نباتى يا حيوانى بايد تغذى كند و اين خود بر احتياجات وجودى حيوان مى‏افزايد و او را مجبور مى‏كند كه نقل مكان داده از نقطه‏هاى دور دست تحصيل غذا نمايد .

حيوان در اثر اينكه از طرفى ساختمان وجودى وى وسيعتر و نيازمنديهاى بيشترى دارد و از طرف ديگر ما يحتاج زندگانى‏اش در دسترس وى نيست ناچار است‏براى آنكه قسمت مهم ما يحتاج خود را تحصيل كند به تكاپو و جنبش بپردازد و موادى را كه مورد نيازمندى وى ست‏براى استفاده خود آماده سازد

تكاپو و جنبش حيوان براى تحصيل ما يحتاج حيات و آماده ساختن مواد مورد نياز با هدايت و راهنمائى و فعاليت آن قسمت ديگر از ساختمان وجودى حيوان يعنى دستگاه شعور و انديشه و ميل و لذت و اراده انجام مى‏يابد از اينرو طبيعت‏حيوانى براى وصول باهداف و غايات كمالى خود نيازمند بميانجى شدن شعور و ادراك و ميل و لذت و خواهش است‏بخلاف طبيعت نباتى كه بواسطه وضع مخصوص خود راه تكامل خود را بدون واسطه شدن اين امور طى مى‏كند .

ما در اين مقاله نمى‏خواهيم وارد كيفيت‏ساختمان طبيعى وجود حيوانات و طرز فعاليت اعضاء و اجزاء بدن حيوانات بشويم و قسمتى از تشريح يا علم وظائف الاعضاء را براى خواننده محترم بيان كنيم و يا اينكه وارد موضوعات علم النفسى بشويم و از غرائز و تمايلات و شعور و ادراك حيوانات و بالاخص انسان صحبت‏بداريم و البته اين هر دو قسمت‏بسيار شيرين و دلكش و سودمند است و علماء حيوان شناسى از يك طرف و علماء علم النفس از طرف ديگر تحقيقات بسيار مفيد و سودمندى در هر دو قسمت نموده‏اند و مخصوصا در قرون اخير پيشرفتهاى فوق العاده و قابل ملاحظه‏اى در هر دو قسمت‏حاصل شده و دانشمندان نتيجه زحمات خود را در اختيار عموم علاقه‏مندان به علم و دانش گذاشته‏اند و همچنين نمى‏خواهيم در اينجا وارد اين مبحث فلسفى بشويم كه آيا نفسانيات حيوان جنبه مادى دارد و از خواص معينه تشكيلات مادى بدن حيوان است و يا وجود مستقل دارد و باصطلاح معمول فلسفى جديد آيا اصالت‏با روح است‏يا با ماده يا با هر دو يا با هيچكدام هيچيك از اين قسمتها مربوط به مدعاى اين مقاله نيست .

آنچه مربوط به مدعاى اين مقاله است كيفيت ميانجى شدن و واسطه واقع شدن ادراكات حيوان است ميان طبيعت‏حيوانى و غايات و اهداف آن و البته آن هم نه تمام ادراكات بلكه قسمتى از ادراكات كه ما آنها را ادراكات اعتبارى مى‏خوانيم و اگر احيانا وارد قسمتهاى ديگر بشويم بر سبيل مقدمه خواهد بود در اينجا تذكر چند نكته لازم است:

1- همانطورى كه در مقدمه مقاله تذكر داديم اصل كوشش براى حيات قانون عمومى موجودات زنده است و گفتيم كه موجود زنده در يك كوشش دائمى است و آن كوشش به طرف جلب نفع و فرار از زيان متوجه است البته فعاليت و كوشش دائم اختصاص به حيوان ندارد نباتات بلكه جمادات نيز در يك فعاليت دائم هستند چه يك قطره و ذره بيكار نيست و مى‏توانگفت وجود مساوى با فعاليت است و موجود غير فعال نداريم ولى آنچه بالاختصاص در باره حيوان گفته مى‏شود يك نوع فعاليت مخصوص است كه از آن به كوشش براى حيات يا كوشش براى بقاء تعبير مى‏شود يعنى كوشش حيوان در يك جهت و مسير معين است و آن حيات و بقاء خود حيوان است و بتعبير ديگر حيوان در يك فعاليت و كوشش دائمى براى خود است و همه كوششهاى حيوان گرد يك نقطه مركزى مى‏چرخند و آن حيات و بقاء خود حيوان است و همين قانون حياتى است كه تنازع بقاء را در حيوانات بوجود آورده است و عن قريب آنجا كه از اصل استخدام سخن به ميان مى‏آيد بحث مفصلترى در اطراف اين مطلب خواهد شد .

2- قبلا اشاره كرديم كه حيوان بواسطه وضع خاص ساختمان بدنى و جهازات طبيعى كه دارد نيازمند است كه پاره‏اى از احتياجات طبيعى خود را با ميانجى شدن انديشه و اراده و ميل و لذت رفع كند بر خلاف نبات كه وضع ساختمان وجوديش طورى است كه نيازمند بميانجى شدن اين امور نيست اكنون اضافه مى‏كنيم كه دقت و مطالعه در حال حيوانات اين معنى را مى‏رساند كه بموازات هر يك از آن احتياجات طبيعى كه نيازمند بوساطت امور نفسانى مزبور است در دستگاه نفسانى وى ميلها و غرائزى تعبيه شده كه حيوان را به طرف رفع نيازمندى طبيعت رهبرى مى‏كند مثلا حيوان براى رشد و نمو به مواد غذائى احتياج دارد كه از خارج بايد تهيه شود بموازات اين احتياج طبيعى ميل به غذا و لذت از خوردن آن در دستگاه نفسانى وى هست و آن تمايل است كه هيجان آميخته به لذتى در حيوان ايجاد مى‏كند و حيوان براى ارضاء آن تمايل بجانب غذا حركت مى‏كند و آنرا در اختيار دستگاه هضم قرار مى‏دهد و يا آنكه در دستگاه طبيعت وى جهاز ديگرى است‏بنام جهاز تناسل و اين جهاز بقاء نوع حيوان را تامين مى‏كند بموازات اين جهاز طبيعى در دستگاه نفسانيات حيوان غريزه و تمايل مخصوصى هست‏بنام غريزه جنسى و ميل جنسى اين تمايل در موقعى كه جهازات طبيعى آماده انجام دادن وظيفه خود براى بقاء نوع است هيجانى در حيوان پديد مى‏آورد و حيوان براى آنكه آن تمايل را ارضاء و آن هيجان را تسكين دهد بدنبال عملى كه اين نتيجه را مى‏دهد ميرود .

خلاصه اينكه بموازات احتياجات طبيعت‏حيوانى يك سلسله تمايلات و غرائز مخصوص در وجود حيوان است كه وجود آن احتياجات را اعلام و حيوان را وادار به تكاپو و جنبش مى‏نمايد البته نمى‏خواهيم مدعى شويم كه تمام تمايلاتى كه در وجود حيوان و بالاخص انسان است‏بازاء يكى از احتياجات طبيعى است زيرا تمايلاتى در وجود انسان هست كه مبناى طبيعى نمى‏توان براى آنها پيدا كرد و آن تمايلات نماينده يك احتياجات وجودى ديگرى در انسان است علاوه بر احتياجات طبيعى و هم در مقام بيان اين جهت نيستم كه از تمايلات زيادى كه در وجود حيوان هست كداميك از آنها اصلى و كداميك فرعى است و اساس تمايلات حيوان و بالاخص انسان چيست و شايد در اين مقاله جائى برسد كه در اطراف اين دو قسمت كه از مهمات مسائل علم النفسى و فلسفى است‏بحث كنيم بلكه مدعاى ما در اينجا اينست كه بازاء هر يك از احتياجات طبيعى حيوان كه از راه حركت و تكاپو و جنبش حيوان بايد تامين بشود تمايلات و غرائزى هست كه حيوان را وادار و به طرف اعمالى كه نتيجتا آن منظور را مى‏دهد رهبرى مى‏كند .

3- در عين اينكه هر يك از جهازات طبيعى حيوان با تمايل و غريزه و انديشه‏هاى مربوطه بان واقعا مرتبط و پيوسته است و بالاخره از همه آنها منظور واحدى تامين مى‏شود و همه به منزله يك دستگاهند كه براى يك منظور واحد بوجود آمده‏اند نكته قابل توجه اينست كه طرز فعاليت اين دو قسمت قسمت طبيعى و قسمت نفسانى چنان نمودار ميسازد كه اين دو قسمت مجزا از يكديگرند و هر يك براى خود و براى يك غايت و هدف جداگانه و مختص بخود كار مى‏كنند و بحسب تصادف نتيجه يكى از اين دو قسمت‏بنفع ديگرى هم تمام مى‏شود .

شما از انسان عالم صرف نظر كنيد و وضع كودك يا حيوان يا انسان بسيط را مورد مطالعه خود قرار دهيد كودك يا حيوان يا انسان بسيط در دستگاه مربوط به تغذيه وى مثلا احتياج به غذا پيدا مى‏شود و او بدون آنكه از اين احتياج طبيعى آگاه شود و بداند كه بدن احتياج به بدل ما يتحلل دارد و فايده غذا از لحاظ طبيعى چيست‏بلكه بدون آنكه از وجود معده و دستگاه هضم و جذب و دفع آگاهى داشته باشد و بدون آنكه توجهى بحيات و بقاء خود داشته باشد فقط احساس مخصوصى در خود مى‏يابد كه ما نام آنرا گرسنگى مى‏خوانيم آنگاه ميل به سيرى و لذتى كه از اين راه حاصل مى‏شود در دستگاه نفسانى وى شروع به فعاليت مى‏كند و انديشه سير شدن بايد سير بشوم را در وى پديد مى‏آورد تا بالاخره منجر به اراده و حركاتى در ظاهر بدن كه مظهر آن تمايل و آن انديشه است مى‏شود و هم چنين وقتى كه بدن آماده انجام اعمالى كه منجر به توليد مثل مى‏گردد بشود حيوان بدون آنكه از احتياج طبيعى بدن خود آگاه شود و بدون آنكه نتيجه طبيعى عمل خود را كه بقاء نوع است‏بداند فقط احساس مخصوصى در خود مى‏يابد و انديشه كارى كه منجر بارضاء تمايل نفسانى وى است در وى پديد مى‏آيد تا بالاخره آن تمايل و آن انديشه منجر به انجام اعمال مخصوص مى‏شود حيوان در افعال خود كه از روى قصد و اراده انجام مى‏دهد منظور و مقصود دارد ولى آن منظورى كه در شعور حيوان منعكس مى‏شود غايت طبيعى افعال نيست‏بلكه كسب لذت و ارضاء تمايلات است .

حيوان بلكه انسان در افعال قصدى و ارادى خود صرفا مطيع تمايلات و عواطف و احساسات درونى خويش است و كارهايى كه در طبيعت و براى رسيدن طبيعت‏بمقصد و هدف خويش انجام مى‏دهد از راه اطاعت تمايلات درونى خود و براى وصول بلذات نفسانى خود انجام مى‏دهد

سخن شوپنهاور

و روى اين جهت است كه بعضى از فلاسفه مانند شوپنهاور مى‏گويند طبيعت انسان را مى‏فريبد و براى آنكه به مقصد خودش برسد دل او را بلذات فريبنده خوش مى‏كند مثلا براى آنكه نسل ادامه يابد راهى بهتر از اين نيست كه انسان را با دلخوش كردن بلذات دروغى و فريبنده‏اى كه زن و مرد از معاشرت يكديگر مى‏برند گول بزند و هزاران مصيبت و رنج و بدبختى را بدوششان بگذارد ولى حقيقت اينست كه وجود اين تمايلات و لذات را نمى‏توان حمل بر تصادف يا تحميل و فريب نمود بلكه لازمه ذاتى قواى فعاله طبيعى حيوان وجود اين تمايلات و لذات است و جز اين نتواند بود و ما در پاورقى‏هاى آينده مبناى علمى آنرا بيان خواهيم كرد و چيزى كه مبناى علمى و على و معلولى دارد قابل حمل بر تصادف يا فريب نيست .

خلاصه اينكه در عين اينكه بين احتياجات طبيعى حيوان و بين تمايلات و غرائز و انديشه‏هاى حاصل از آن تمايلات كه منجر به فعل ارادى حيوان مى‏شود هم آهنگى برقرار است و فعاليتهاى نفسانى حيوان كه مقدمه فعل ارادى است‏براى رسيدن طبيعت است‏به مقصد و هدف خويش از بقاء و كمال فرد يا نوع در دستگاه شعور و انديشه و اراده حيوان توجهى بطبيعت و غايتى كه طبيعت‏بسوى آن غايت مى‏شتابد نيست .

تنها غايت و هدفى كه در شعور حيوان منعكس مى‏شود و او را وادار به تكاپو و فعاليت مى‏كند ارضاء تمايلات و نيل بلذات است و حيوان بلكه انسان بدون آنكه از احتياجات طبيعى خود آگاه باشد و غايت فعاليتهاى طبيعى وجود خويش را كه اين امور نفسانى براى آنها كار مى‏كنند بداند و يا اگر بداند آنها را در نظر بگيرد مانند انسان عالم كارهاى ارادى و قصدى خويش را انجام مى‏دهد و او در اين كارها صرفا از تمايلات درونى خويش اطاعت مى‏كند و نيل بلذات حاصل از افعال را منظور مى‏دارد و گاهى چنان سر گرم اطاعت از تمايلات و پيروى از احساسات و پروراندن آرزوها و تمنيات و انديشه‏هاى ناشى از آن تمايلات است كه بكلى از طبيعت و وجود واقعى خويش بى‏خبر است و همانطورى كه در متن اشاره شده ممكن است‏يك نفر انسان يك عمر تمام سر گرم انديشه‏هاى گوناگون بوده و حتى يك دم نظر نخستين فعاليتهاى طبيعى وجود وى از فكر وى عبور و بمتخيله‏اش خطور نكند .

4- گفتيم در عين اينكه هدفى را كه حيوان بحسب شعور و ادراك خود در نظر مى‏گيرد و براى آن فعاليت مى‏كند مغاير است‏با هدفى كه طبيعت‏حيوان بسوى آن مى‏شتابد بين اين دو دستگاه طبيعت و نفسانيات همكارى و هم آهنگى كامل برقرار است و معمولا همان چيزى تمايل حيوان را ارضاء مى‏كند كه طبيعت را بسوى مقصد خويش كمك مى‏كند و بر عكس چيزى طبيعت را بسوى مقصد كمك مى‏كند كه تمايل حيوان را نيز ارضاء مى‏كند حالا بايد بدانيم آيا كداميك از اين دو قسمت تابع است و كداميك متبوع يعنى آيا وجود اين تمايلات و غرائز و انديشه‏ها براى رسيدن طبيعت است‏به مقصد و هدف خويش يا آنكه دستگاه طبيعت‏براى اين بوجود آمده كه تمايلات مخصوصى را در حيوان ارضاء كند و اين انديشه‏ها و آرزوها و تمنيات را در او پديد آورد همانطورى كه در متن بيان شده آيا اصالت و هستى حقيقى از آن كداميك از اين دو مرحله بوده و كداميك از آنها مستقل و متبوع و كداميك مستمند و طفيلى ديگرى خواهد بود .

مطالعه زندگى حيوانات خصوصا با توجه به اصل انطباق با احتياجات كه در مقدمه اين مقاله گفته شد روشن مى‏كند كه نفسانيات حيوان يعنى تمايلات و احساسات و انديشه‏هاى ناشى از آنها كه اين مقاله آنها را انديشه‏هاى اعتبارى نام نهاده تابع و طفيلى هستند و به منزله ابزارى هستند كه طبيعت آنها را براى رسيدن بهدف و مقصد خويش ساخته است .

هنگامى كه با نظرى دقيقتر مطالعه كنيم خواهيم ديد كه در حيوان نيروئى هست كه موجبات بقاء او را فراهم ميسازد و او را بجانب كمال فرد يا نوع سوق مى‏دهد و هر يك از جهازات بدنى كه ما از آنها باعضاء و جوارح تعبير مى‏كنيم و هر يك از جهازات روحى از تمايلات و غرائز و انديشه‏هاى ناشى از آنها ابزارهائى هستند كه بحسب اقتضاء محيطها و شرائط ظروف و احوال حيوان آنها را بكار مى‏برد و از آنها استفاده مى‏كند و همواره تغيير محيط و تغيير احتياجات حيوان خواه ناخواه به حكم قانون انطباق با محيط از طرفى در وضع تجهيزات بدنى و از طرفى در وضع تجهيزات روحى وى موجب تغييرات متناسبى مى‏شود و البته همانطورى كه در مقدمه اين مقاله گذشت از نظر حيوان شناسى تجربى نمى‏توان عامل اصلى اين تطبيق را تعيين نمود و هر دسته‏اى مطابق مشرب فلسفى خود نظريه‏اى داده‏اند رجوع شود به صفحه 141 و هم نمى‏توان حدود اين تطبيقات را دقيقا تعيين نمود يعنى نمى‏توان گفت كه حيوان تحت تاثير همان عامل مرموز تا چه اندازه ميتواند خود را از لحاظ تجهيزات بدنى و تجهيزات روحى با احتياجات سازگار كند ولى فى الجمله مسلم است كه تغيير محيط و تغيير احتياجات هم در وضع تجهيزات بدنى و اعضاء و جوارح موجود زنده مؤثر است و هم در وضع روحى و نفسانى وى مثلا مطالعات احوال و عقائد و روحيه ملل مختلف ثابت كرده كه همواره طرز افكار و تمايلات و احساسات هر مردمى متناسب است‏با منطقه جغرافيائى زندگانى آنان مثلا مردمى كه در مناطق حاره زندگى مى‏كنند با مردمى كه در ساير نقاط زندگى مى‏كنند همانطورى كه از لحاظ شكل و اندام و قيافه متفاوتند از لحاظ احساسات و تمايلات و انديشه نيز متفاوتند لهذا بسيار چيزها است كه آن مردم بحسب احتياج محيط و تحت تاثير عامل تطبيق دهنده خوب و زيبا مى‏پندارند در صورتى كه در نظر مردم ساير مناطق آن چيزها زشت و ناپسند است و روى همين جهت است كه طرز فكر ملل و جماعات مختلف متفاوت است و هر ملتى يك نوع قضاوت مى‏كنند ولى خواننده محترم از ياد نبرد كه اختلاف طرز فكر ملل و امم در افكار اعتبارى است نه در حقايق و همانطورى كه در مقدمه مقاله گفتيم عقل و معقولات نظرى در همه كس و همه جا و جميع ظروف و احوال يكسان است و لهذا ما نمى‏خواهيم مدعى شويم كه مردم مناطق حاره طرز فكرشان در رياضيات و منطق مثلا با مردم مناطق منجمده متفاوت است‏بلكه همانطورى كه بعدا خواهد آمد در ميان افكار اعتبارى نيز يك سلسله افكار هست كه قابل تغيير و تبديل نيست تفكيك اين دو قسم از يكديگر در متن مقاله خواهد آمد) حالا از جنبه ديگر مورد بررسى قرار مى‏دهيم:

گاهى كه به صحنه ممتد زندگى خود تماشا مى‏كنيم و از طريق ديگر و جنبه ديگر زندگى خود را مورد بررسى قرار مى‏دهيم مى‏بينيم دمى كه كودكى خردساليم در برابر ديدگان پر از احساسات نغز و تازه ما همان و همان مهر و عطوفت مادر بوده و فكرى بجز نازيدن و يازيدن به كنار مادر و مكيدن پستان و خوردن شير و خوابيدن و التذاذ از راه چشم و گوش و دهان مثلا نداريم و پس از چندى به روى همين مشاغل موجودى خود دستگاه بازى كردن خيال پروريدن و انس پديد آوردن را گذاشته روز و شب ما با همين فكر و انديشه سپرى مى‏شود و پس از چندى احساسات مهر و عشق از افق هستى ما طلوع نموده و يك بخش مهمى از انبوه ذرات انديشه ما را بسوى خود جذب كرده و همه اوقات ما با انديشه‏هاى مهرورزى و تمايلات جنسى و جريانات دامنه‏دار زناشوئى كه به شعبه‏هاى گوناگون ديدن و پسنديدن و شيفته شدن و برد و باختهاى مهر و بيوفائى راز و نياز وصل و جدائى مى‏گذرد و پس از آن اگر يك مرد سياستيم رل سياست را در دست گرفته و پيوسته مراقب سياست جهان بوده و انديشه‏اى بجز پيروزى سياسى نداريم و اگر يك فرد بازرگانيم همه روزه سرگرم انديشه داد و ستد و پرورش مكنت و توليد ثروت مى‏باشيم و اگر يك فرد مالك و اگر يك دهگان و اگر يك دانشور و اگر . . .بوده باشيم با احساسات ويژه و انديشه‏هاى مخصوص بسر برده و زندگى خود را به سر انجام مى‏رسانيم .

راستى ممكنست‏يكنفر انسان يك عمر تمام سرگرم انديشه‏هاى گوناگون بوده و حتى يك دم نظر نخستين كه گفته شد از فكر وى عبور و بمتخيله‏اش خطور نكند و اگر نيز گاهى بفكر سير طبيعى و تكوينى وجود خود بيفتد بسيار ناچيز و نسبت‏به توده‏هاى جهان انديشه و پندار وى در حكم صفر مى‏باشد .

ولى آيا اقامت انسان در كوى احساسات و انديشه‏ها و فرو رفتنش در درياى پندار سازمان طبيعت و تكوين را ساقط يا راكد نموده و بنيان طبيعت و تكوين را كنده يا او را از فعاليت جبرى خود باز مى‏دارد البته نه.

و در اين صورت آيا اصالت و هستى حقيقى از آن كداميك از اين دو مرحله بوده و كداميك از آنها مستقل و متبوع و كدام يك تابع و طفيلى ديگرى خواهد بود و آيا طبيعت‏بواسطه پيش آمد مرگ از فعاليت‏خود باز مى‏ايستد و در نتيجه طومار انديشه و آرزوهاى انسانى پيچيده مى‏شود يا اينكه انسان بواسطه خاتمه دادن انديشه و پندار به سير طبيعت‏خاتمه داده و در آرامگاه جاويدانى خود نشيمن مى‏گزيند .

پاسخى كه كاوش علمى بلكه معلومات بسيط ابتدائى انسان باين پرسش مى‏دهد اينست كه سازمان طبيعت و تكوين متبوع و سازمان انديشه و پندار تابع و طفيلى او مى‏باشد .

ولى با اين همه سازمان فكرى را بكلى بى رابطه به سازمان طبيعت و تكوين نمى‏توان انگاشت زيرا افعال ارادى همراه فكر خاصى است كه با تغيير و بطلان وى فعل نيز متغير و باطل مى‏شود چنانكه روشنترين آزمايشها در زندگى انسان گواه اين سخن مى‏باشد بيعت‏با بطلان فعاليت‏خود باطل و نابود مى‏شود پس همان طبيعت انسانى است مثلا كه اين انديشه‏ها را براى دريافت‏خواص و آثار خود بوجود آورده و از راه آنها بهدف و مقصد طبيعى و تكوينى خود مى‏رسد .

از اين بيان نتيجه گرفته مى‏شود:

ميان طبيعت انسانى مثلا از يكطرف و خواص و آثار طبيعى و تكوينى وى از طرف ديگر يك سلسله ادراكات و افكار موجود و ميانجى است كه طبيعت نخست آنها را ساخته و بدستيارى آنها خواص و آثار خود را در خارج بروز و ظهور مى‏دهد .

اكنون بايد ديد كه اولا اين ادراكات و افكارى كه ميان طبيعت و آثار طبيعت واسطه هستند چگونه افكارى مى‏باشند و فرق آنها با افكارى كه داراى اين خاصيت نيستند چيست ثانيا ارتباط آن افكار با طبيعت چه ارتباطى است ثالثا ارتباط آن افكار با آثار طبيعت چگونه مى‏باشد .

جاى ترديد نيست كه هر پديده‏اى از پديده‏هاى جهان در دايره پيدايش خود با افعالى سر و كار دارد و نقاطى را هدف فعاليت‏خود قرار مى‏دهد كه با قوا و ابزار و وسايل آنها بحسب طبيعت و تكوين مجهز مى‏باشد چنانكه مثلا جانوران تخم كننده هيچگاه انديشه زائيدن و شير دادن نمى‏كنند و اگر زائيدن و شير دادن يك جانور زائيده را ببينند التذاذى از تصور آن ندارند و جز آنچه تجهيزات آنها اقتضا مى‏كند چيز ديگرى تصور نمى‏كنند و همچنين آنچه را كه بحسب طبيعت‏با ابزار مناسب وى مجهز هستند نمى‏توانند تصور نكنند يا منافى وى تصور نمايند مثلا پيش انسان براى جواز خوردن و نزديكى جنسى حجتى بالاتر از جهاز طبيعى تغذى و توليد مثل نيست .

و از همين جا مى‏شود حدس زد كه اگر يكى ازين موجودات فعاله را و البته هر موجودى فعال است علمى فرض كنيم

فعاليتهاى ارادى در حيوان

(سابقا گفتيم كه حيوان و از آن جمله انسان قسمتى از نيازمنديهاى وجود خويش را كه در نبات بطور عادى و طبيعى انجام مى‏گيرد به اضافه قسمتهائى علاوه بايد با وساطت و هدايت ميل و لذت و اراده و انديشه انجام دهد و در حقيقت اين امور بمنزله ابزارهائى هستند كه طبيعت‏حيوان براى طى مراحلى كه بايد بپيمايد آنها را بكار مى‏برد و از اينرو حيوان نيازمند بيك سلسله فعاليتهاى ارادى است تا بتواند حيات و بقاء خويش را حفظ كند .

هر فعل ارادى چون با انديشه انجام مى‏يابد قهرا از شعور حيوان مخفى نيست‏يعنى حيوان به افعالى كه در ظاهر بدن وى با مداخله اراده و انديشه انجام مى‏يابد آگاه است و نيز چون هر فعل ارادى براى غايت و منظورى انجام مى‏يابد حيوان بايد بغايت فعل خود آگاه باشد پس حيوان در كارهائى كه با مداخله اراده و انديشه انجام مى‏دهد بايد بخود آن افعال و بغايت و نتيجه‏ايكه از آن افعال عايد حيوان مى‏شود آگاه باشد بلكه چون افعالى كه حيوان بتحريك طبيعت انجام مى‏دهد سر و كار با ماده‏اى از مواد خارجى دارد يعنى آن افعال يكنوع تصرفاتى است در ماده‏اى از مواد خارجى بايد ماده متعلق فعل خود را نيز بشناسد و بالاتر اينكه بعضى از افعال حيوان تصرفاتى دقيق و پيچيده و صنعتى است كه از طرفى اطلاع حيوان را به كيفيت مخصوص اين عمل ايجاب مى‏كند و از طرف ديگر مستلزم مهارت عملى حيوان است از قبيل همه اعمال فنى و صنعتى انسان و مانند اعمال غريزى شگفت انگيز حيوانات و بالاخص حشرات كه در كتب حيوان شناسى مسطور است و تعجب هر بيننده يا خواننده‏اى را بر مى‏انگيزد پس هر فعل ارادى كه از حيوان سرمى‏زند مستلزم انديشه‏ها و شناسائى‏هائى است و لا اقل شناسائى خود فعل و غايتى كه از آن فعل بايد منظور حيوان بوده باشد .

علاوه بر اين افكار و انديشه‏ها كه گفته شد هيچ فعل ارادى بدون آنها تحقق نمى‏پذيرد به عقيده اين مقاله يك رشته انديشه‏هاى اعتبارى نيز در كار است كه در مقدمه هر فعل ارادى لازم است على هذا هر فعل ارادى كه از حيوان سرمى‏زند مسبوق بيك سلسله انديشه‏هاى حقيقى و يك سلسله انديشه‏هاى اعتبارى است‏حالا بايد يك نظرى كلى و اجمالى باين دو قسمت انديشه‏هاى حيوان كه مقدمه افعال وى است‏بياندازيم و آنها را بدست آوريم و ضمنا ببينيم هر يك از اين دو قسمت تحت تاثير چه عواملى و به چه ترتيبى براى حيوان پيدا مى‏شود .

فعلا نظر خود را به انديشه‏هاى حقيقى حيوان معطوف مى‏داريم از قبيل معرفت‏حيوان به افعال خود و بغايت افعال خود و احيانا به ماده متعلق افعال خود و به كيفيت‏هاى دقيق افعال خود و اما انديشه‏هاى اعتبارى بتدريج و ترتيبى كه در خود مقاله خواهد آمد مورد بحث قرار خواهد گرفت و قبلا مقدمه ذيل را ياد آور مى‏شويم .

بشر قبل از آنكه روى اسلوب فنى وارد تحقيق موجودات اين جهان گردد در برخوردهاى اولى كه با طبيعت مى‏كند تمام اجزاء بى‏جان و جاندار طبيعت را داراى تاثير و خاصيت مى‏بيند از آتشى كه با بدنش تماس مى‏گيرد و از آبى كه مى‏نوشد و از سنگى كه از زمين بر مى‏دارد و از درختى كه ميوه و سايه‏اش را مورد استفاده قرار مى‏دهد و از حيوانى كه از سوارى يا شير يا گوشتش بهره مى‏گيرد .

نوع فعاليت، ملاك طبقه‏بندى موجودات

مطالعاتى كه دانشمندان از دوره‏هاى قديم تا كنون روى اسلوب‏هاى فنى و علمى در اين موجودات كرده‏اند و تاثيرات و فعاليتهاى اين موجودات را مورد نظر قرار داده‏اند موجب شده كه براى اين موجودات يك تقسيم و طبقه‏بندى كلى قائل شوند باين ترتيب جماد نبات حيوان انسان و در اين تقسيم و طبقه بندى آنچه در درجه اول مقياس و ملاك واقع شده نوع فعاليت و آثار اين موجودات است‏يعنى چون اختلاف كلى بين نوع فعاليت جماد و نبات و هر يك از اين دو با حيوان و هر يك از اين سه با انسان ديده شده اين تقسيم و طبقه بندى بوجود آمده .

دانشمندان جمادات را مورد مطالعه قرار داده‏اند و يك سلسله خواص و آثار در بسائط و مركبات آنها يافته‏اند ولى در نباتات بر خورده‏اند كه علاوه بر آنچه در جمادات ديده مى‏شود يك نوع فعاليت مخصوص ديگر كه عبارت است از تغذى و جزء خود كردن مواد خارجى و رشد و توليد مثل كردن نيز ديده مى‏شود و مثل اينكه يكدستگاه خودكار كه خودش خودش را ترميم و اصلاح مى‏كند و نقص خود را رفع مى‏كند در درون اين دسته از موجودات گذاشته شده و پس از مدتى بعلت مجهول و نامعلومى كه هنوز هم نامعلوم است اين دسته از موجودات راه نزول و انحطاط را مى‏پيمايند و از بين مى‏روند در دسته ديگر از موجودات كه آنها را حيوان نام نهاده‏اند علاوه بر آنچه در نباتات ديده‏اند آنها را داراى شعور و ادراك و ميل و لذت يافته‏اند كه كارهائى را بتحريك ميل و راهنمائى شعور و انديشه انجام ميدهند و در ميان آنها انسان را از لحاظ شعور و انديشه داراى امتياز فوق العاده‏اى يافته‏اند .

بديهى است كه مطالعات دانشمندان اوليه در مورد هر يك از اين چهار قسمت موجودات به آنچه امروز در دست‏بشر است از زمين تا آسمان متفاوت است معلومات بشر اوليه در مورد شناخت طبيعت‏بى‏جان و طبيعت جاندار از نبات و حيوان و انسان در مقابل معلومات بشر امروز صفر است ولى در عين حال اين تقسيم و طبقه‏بندى كه در بالا گفته شد كه با مقياس اختلاف موجودات در نوع فعاليت در نظر گرفته شده بقوت و استحكام خود باقى است و از طرف همه دانشمندان برسميت‏شناخته شده و هنوز هم دانشمندانى كه در مقام طبقه‏بندى و درجه‏بندى علوم بر آمده‏اند در درجه اول همين طبقه‏بندى مزبور را كه در موجودات است ملاك درجه‏بندى و تقسيم علوم قرار داده‏اند و البته اين طبقه بندى موجودات ناظر به اين جهت نيست كه اين اختلافات از چه نقطه آغاز شده و آيا از اول چنين بوده يا بعد پيدا شده و اگر بعد پيدا شده به چه ترتيب بوده و همچنين ناظر به اين جهت نيست كه مبناى اين اختلافات چيست آيا ماده بى‏جان يگانه عامل اصلى اين اختلافات است‏يا چيز ديگرى هم در كار است اين طبقه‏بندى فقط وضع فعلى موجودات را در طرز فعاليت نمايان ميسازد فرق بين فعاليت فيزيكى جمادات و فعاليت حياتى نباتات از يكديگر و همچنين فرق اين دو با فعاليت‏حيوانى چندان دشوار نيست آنچه نيازمند به تامل است طرز فعاليت ارادى حيوان است كه مستلزم يك سلسله انديشه و ادراكات است كه بايد در مقدمه آن افعال واقع شود و اينك به شرح آن مى‏پردازيم حيوان چون با اراده و انديشه كارهائى مى‏كند ناچار همانطور كه به اراده و انديشه خود آگاهى دارد به حركتى كه ناشى از اراده و انديشه است آگاهى دارد ولى در اينجا يك سؤال مهم فلسفى پيش مى‏آيد و آن اينكه آيا آگاهى حيوان به فعل خود مانند آگاهى وى است‏باشياء خارجى يا بنحو ديگرى است و اگر مانند آگاهى وى است‏به ساير اشياء لازم است كه اول حركت ارادى بدون اطلاع حيوان صادر شود سپس حيوان از راه يكى از حواس خود بان آگاه شود و حال آنكه اين خلاف ضرورت است و مخصوصا از آن جهت كه انسان هم در اين جهت‏شريك است و هر كسى خود را ميتواند مورد مطالعه قرار دهد ما از حال خودمان ميدانيم كه قبل از فعل ارادى و لا اقل در حين وقوع آن از وجودش آگاهيم پس ناچار علم حيوان بحركات ارادى خود از قبيل علم وى باشياء خارجى نيست و باصطلاح فلسفى علم حصولى انفعالى نيست‏بلكه طورى ديگر است‏يعنى بطور علم حضورى است و اين مسئله از فروع يكى از مهمترين مسائل فلسفى در باب علم و معلوم است و همين اشاره مطلب ما را كافى است .

ايضا حيوان بغايت فعل ارادى خويش آگاه است هر فعلى كه بمقتضاى انديشه و اراده واقع مى‏شود خواه ناخواه از يكى از تمايلات يا ميلهاى نفسانى حيوان سر چشمه مى‏گيرد .

تمايلات يا ميلها عبارت است از منشاهاى اصلى نفسانى هيجانها و اشتياقاتى كه در وجود حيوان پيدا مى‏شود و منجر بحركات ارادى مى‏شود در وجود حيوان تمايلات مختلفى هست و هر تمايلى هيجانى به طرف شى‏ء خاصى ايجاد مى‏كند تمايل به غذا غير از تمايل جنسى و هر يك از اين دو غير از تمايل به جاه و مقام است در اينكه تمايلات حيوان و بالاخص انسان چند تا است و كداميك اصل است و كداميك فرع بحث‏هاى دقيق علم النفسى شده و نظريه‏هاى دقيقى پديد آمده و شايد ما در آينده وارد اين مبحث‏بشويم .

بهر حال هر فعلى كه بمقتضاى اراده و انديشه از حيوان سرمى‏زند خواه ناخواه از يك ميلى سر چشمه مى‏گيرد و غايتى كه در درجه اول منظور حيوان است ارضاء آن ميل است مثلا كودك احتياج به غذا پيدا مى‏كند و يك احساس آميخته به هيجان و لذتى در وجود خود احساس مى‏كند كه ما آن را گرسنگى مى‏خوانيم اين هيجان از ميل به غذا سر چشمه مى‏گيرد و كودك تلاشى كه براى غذا مى‏كند براى ارضاء همين ميل است و ما نام اين ارضاء را در اينجا سيرى گذاشته‏ايم .

هر فعلى كه ابتداء بنظر مى‏رسد كه على رغم ميل انسان واقع مى‏شود از يك ميل مخفى سر چشمه مى‏گيرد مثلا شخص بر خلاف تمايلات خود پرستى خويش بيك عمل اخلاقى نوع خواهانه اقدام مى‏كند و چون بر خلاف تمايلات خود پرستى است مى‏پندارد كه اين فعل مطلقا بر خلاف ميلش صورت گرفته و حال آنكه واقعا يك تمايل ديگرى تمايل نوع خواهى مثلا در وجودش مكتوم بوده كه در آن حال بر ساير تمايلات شخص فائق آمده و عمل وى را تحت كنترل خود قرار داده و اگر چنين تمايلى در وجودش نمى‏بود محال بود كه اراده‏اش بر انگيخته شود و فعلى صورت بگيرد .

على هذا در هر فعلى از افعال ارادى ارضاء تمايلى منظور است و غايتى كه هيچ فعل ارادى خالى از آن نيست چه در حيوان و چه در انسان و حيوان مستشعر بانست و او را مى‏جويد همانا ارضاء تمايلى از تمايلات است .

پس همانطورى كه حيوان به فعل خود آگاه است‏بغايت نفسانى فعل خود نيز آگاه است و علم حيوان بغايت فعل خود نيز از قبيل علم وى باشياء خارجى نيست‏يعنى حصولى انفعالى نيست‏بلكه حضورى است مثل ساير امور نفسانى كه در مقاله 5 گذشت .

اين دو علم و ادراك كه تا كنون گفته شد ادراك فعل و ادراك غايت نفسانى فعل خواه ناخواه در هر فعل ارادى موجود است و اين دو ادراك حيوان چون مربوط به چيزهائى است كه خارج از وجود خودش نيست از نظر توجيه علمى و فلسفى چندان اشكالى ندارد حالا ببينيم آگاهيها و اطلاعات حيوان از امورى كه خارج از وجود وى است چگونه و به چه وسيله است .

اين قسمت نيز تا آنجا كه از راه حس و تجربه و فكر قابل توجيه است چندان اشكالى ندارد مانند آگاهيهاى انسان از طبيعت و قوانين طبيعت . انسان در آغاز امر نه طبيعت را مى‏شناسد و نه به قوانين آن آگاهى دارد به تدريج در اثر برخورد با طبيعت عينى آنرا مى‏شناسد و قوانينش را بدست مى‏آورد و در عمل از آنها استفاده مى‏كند .

مشكل در يك سلسله حركات و اعمالى است كه از حيوانات ديگر سر مى‏زند كه اصطلاحا حركات غريزى خواندن مى‏شود مانند اعمال شگفت انگيز مورچه‏گان و زنبور عسل و لانه ساختن و بچه بزرگ كردن و مهاجرتهاى تابستانى و زمستانى پرندگان و هزارها كارهاى ديگر از هزارها حيوان ديگر كه در كتب حيوان شناسى مسطور است در قرون جديده دانشمندان مطالعات ارجمندى در زمينه غرائز حيوانات كرده‏اند و عجائبى از عالم زندگى حيوانات كشف كرده‏اند .

حركات غريزى اختصاص بدسته مخصوصى از حيوانات ندارد از حشرات پست‏بلكه از حيوانات يك سلولى گرفته تا خزندگان و حيوانات ذو فقار و پستانداران و انسان كم و بيش داراى حركات غريزى هستند و آنكه از اين لحاظ از همه ناقصتر است انسان است .

كارهاى دقيق و ماهرانه‏اى كه حيوان بنفع شخص يا نوع يا نسل آينده انجام مى‏دهد اگر انسان بخواهد انجام دهد مدتها وقت‏براى ياد گرفتن و تعلم مى‏خواهد حالا بايد ببينيم آيا واقعا حيوان از دقتهايى كه در كارهاى غريزى خود بكار مى‏برد و از فوائد و نتايجى كه در طبيعت‏بر اين كارها مترتب است آگاه است‏يا نه اگر آگاه است اين آگاهى را از كجا كسب كرده و اگر آگاه نيست چگونه كارهاى خود را من حيث لا يشعر چنان دقيق تنظيم مى‏كند كه نتائج مفيدى براى حيات فرد يا نوع در بر دارد در اينجا چند نظريه است:

1- حيوان از نتائج فعل خود آگاه نيست و در ساختمان وجوديش هيچگونه دستگاهى كه موجب صدور حركاتى معين كه متضمن نتايجى معين باشد وجود ندارد وقوع حركات غريزى باين ترتيب بطور تصادف است .

واضح است كه اين نظريه هيچ ارزش علمى ندارد و نمى‏توان حركات منظم حيوانات را كه پيدا است از قانونى پيروى مى‏كنند حمل بر تصادف كرد .

2- حيوان از افعال و حركات خود و از نتائج افعال خود بى‏خبر است زيرا حيات و لوازم حيات از هوش و ادراك و ميل و لذت و اراده از مختصات انسان است ولى در وجود حيوان دستگاهى هست كه موجب مى‏شود حركاتى كه متضمن فوائدى براى حيوان است پديد آيد ساختمان حيوان عينا مانند يك ماشين است چيزى كه هست اين ماشين طورى ساخته شده كه در مواقع معين آثارى بروز مى‏دهد كه انسان مى‏پندارد از روى شعور و ادراك كار مى‏كند مثلا طورى ساخته شده كه در موقع نزديك شدن چيزى كه موجب ويرانى وى است‏خود را از او دور مى‏كند مانند فرار كردن گوسفند از گرگ و در موقعى كه احتياج به موادى دارد كه به منزله روغن و بنزين اين ماشين است‏خود را بان نزديك مى‏كند مانند نزديك شدن گوسفند باب و علف و انسان مى‏پندارد كه در صورت اول ترس و در صورت دوم اشتياق حيوان را وادار بحركت كرده است و حال آنكه حيوان نه ترس دارد و نه اشتياق و نه لذت و نه رنج اين نظريه منسوب به دكارت و پيروانش است و گويند روزى شاگردان دكارت سگى را آزار مى‏كردند حيوان فرياد مى‏كشيد آنها با تعجب مى‏گفتند طورى صدا مى‏كند كه انسان خيال مى‏كند احساس درد مى‏كند روى اين نظريه حركات غريزى غير ارادى است و علت آنكه حركات غريزى منجر به نتائج معين مى‏شود وضع مخصوص ساختمان مكانيكى وجود آنها است .

اين نظريه نيز بقدرى ضعيف است كه احتياج به انتقاد ندارد و امروز در ميان هيچ دسته‏اى طرفدارانى ندارد .

3- حركات غريزى اعمالى خود بخودى هستند ولى در نسلهاى پيش اعمالى بوده‏اند كه از روى شعور و انديشه و اراده صادر مى‏شده‏اند اين اعمال بعدها در اثر تكرار زياد عادت اين حيوانات شده و اين عادت طبق قانون وراثت‏باعقاب منتقل شده و حالت غريزه پيدا كرده است اين نظريه منسوب به لامارك است .

بر اين نظريه چند ايراد مهم وارد كرده‏اند يكى اينكه اين فرضيه مستلزم اينست كه حركات نسلهاى پيش را از روى شعور و انديشه فرض كنيم و مشكل دو باره عود مى‏كند كه آنها اين شعور را از كجا كسب كرده بودند البته نمى‏توانيم بگوئيم بتدريج در اثر تجربه ياد گرفته‏اند زيرا بسيارى اعمال غريزى است كه نوزاد حيوان در آغاز تولد محتاج بانها است و اين با آن فرض سازگار نيست و ديگر آنكه حركاتى را مى‏توان با عادت توجيه كرد كه مستلزم تكرار و توالى زياد باشد و حال آنكه بعضى از حركات غريزى در طول عمر حيوان بيش از چند دفعه معدود واقع نمى‏شود و بعلاوه اگر عادت مبدا غريزه بود لازم بود كه حيوانات هر چه طويل العمرتر باشند از لحاظ غريزه كاملتر باشند و حال آنكه قضيه عكس است و حيوانات كامل الغريزه غالبا عمرهاى بسيار كوتاه دارند .

و ديگر آنكه اين نظريه مبتنى بر يك نظريه كلى است كه لامارك و داروين در مورد انتقال صفات اكتسابى از اسلاف باعقاب دارند و تحقيقات جديد علم وراثت اين نظريه را مردود شناخته است ديگر اينكه ما در مورد انسان مشاهده مى‏كنيم كه حركات عقلانى و ادراكى هيچگاه بصورت غريزه باعقاب منتقل نمى‏شود و اگر اين نظريه درست‏بود لازم بود كه اعمال عقلانى انسان بصورت غريزه باعقاب منتقل شود و نوزادان انسان كاملترين حيوانات باشند از لحاظ غرائز و حال آنكه قضيه كاملا بر عكس است و آنكه از لحاظ هدايت غريزه از همه ناقصتر است انسان است .

4- حركات غريزى اعمالى خود بخودى هستند و بدون دخالت اراده و انديشه صورت مى‏گيرند مانند اعمال انعكاسى كه از موجود زنده سرمى‏زند از قبيل حركات جهاز هاضمه هنگامى كه غذا وارد آن مى‏شود و يا ترشح غدد زير زبان هنگامى كه مثلا ترشى روى زبان قرار مى‏گيرد و غير اينها فرقى كه هست اينست كه اين سلسله اعمال انعكاسى بسيط و ساده هستند ولى حركات غريزى مركب و پيچيده‏اند تمام حركات غريزى حيوان در نسلهاى پيش حركاتى انعكاسى و ساده بوده‏اند بعدها بتدريج كه حيوانات تكامل يافته‏اند و انواع از يكديگر اشتقاق يافته‏اند اين حركات نيز كه بصورت عادت در آمده‏اند بموازات ساير قسمتهاى وجودى حيوان تكامل پيدا كرده و طبق قانون وراثت‏باعقاب منتقل شده‏اند اين نظريه منسوب به داروين است .

اين نظريه نيز بچند دليل مردود شناخته شده يكى همانكه در بالا گفته شد كه علم وراثت نظريه انتقال صفات اكتسابى را قبول نمى‏كند و ديگر آنكه حركات انعكاسى عكس العمل بدن حيوان در مقابل يكى از مؤثرات خارجى است و حال آنكه حركات غريزى از عوامل درونى حيوان سر چشمه مى‏گيرد آيا چه محرك خارجى در بدن حيوان تاثير مى‏كند كه او را به طرف غذا يا لانه ساختن يا نزديكى جنسى روانه ميسازد بعلاوه چگونه مى‏توان قبول كرد كه حركات غريزى شگفت انگيز حيوانات يا حركات نوزاد انسان در آغاز تولد حركاتى انعكاسى و خالى از شعور و قصد و اراده است .

خود داروين در اثر ايراداتى كه بر نظريه‏اش در باب غرائز حيوانات وارد كردند از عقيده خود صرف نظر كرد و به نظريه لامارك كه در بالا گفتيم گرائيد .

سخن دكتر ارانى

دكتر ارانى در مقام توجيه حركات غريزى همان نظريه لامارك را بالاخره انتخاب مى‏كند وى در پسيكولوژى صفحه 182 مى‏گويد رفتار موجود زنده با حركات بلا اراده يعنى حركات انعكاسى شروع مى‏شود و بعد از حركات انعكاسى حركات ارادى بوجود مى‏آيد ولى ما بين اين دو نوع حركت‏يك نوع رفتار هست كه كاملتر از حركت انعكاسى است و مدت بيشترى دوام پيدا مى‏كند ولى چون جامد است و موجود زنده بر حسب اراده در آن تغييراتى نمى‏دهد ناقصتر از حركات ارادى است اين نوع رفتار را حركت غريزى يا بطور ساده غريزه مى‏نامند مانند پرواز پروانه در اطراف شمع لانه ساختن يك پرنده و غيره مجذوب شدن پروانه بشمع غريزى اوست غريزه بذكاء ارتباط ندارد و جبلى موجود است مثلا اگر كاغذهاى مثلثى شكل مقابل سوراخ كرم خاكى ريخته شود حيوان با نهايت كم هوشى كه دارد جديت مى‏كند كاغذها را از طرف راس مثلث‏به لانه خود ببرد اگر بوسيله ماشين از تخم مرغ جوجه تهيه كنيم حيوان به مجرد خارج شدن از تخم راه ميرود دانه مى‏چيند و حركات ديگر انجام مى‏دهد شناختن خواص راس مثلث‏يا مغذى بودن دانه ارزن را كسى به حيوان نياموخته است ولى اين خاصيت‏بطور ارث در سلسله عصبى وى از نسلهاى پيش باقى مانده است .

پاسخ همانها است كه در مقام رد نظريه لامارك گفتيم و نيازى به تكرار نداريم معلوم نيست كه اجداد كرم خاكى كه از خودش كم‏هوشتر بوده‏اند زيرا روى نظريه نشوء و ارتقاء حيوانات يك سير تكاملى را طى مى‏كنند چگونه خواص راس مثلث را دريافته‏اند و بان عادت كرده‏اند و بعد براى اعقاب خود بارث گذاشته‏اند .

5- حركات غريزى حيوانات حركاتى است ارادى و مقرون به شعور و تدبير حيوان هر يك از اين كارهاى غريزى خويش را با علم و عمد و آگاهى از نتيجه و خاصيت طبيعى فعل خود انجام مى‏دهد مثلا آنكه لانه ميسازد مى‏داند فائده لانه ساختن چيست و چگونه بايد ساخت تا براى استفاده مهيا شود و آنكه با غريزه اجتماعى فعاليت‏هاى اجتماعى مى‏كند از روى آگاهى به وظيفه و آگاهى از فوائد زندگانى اجتماعى فعاليت‏هاى اجتماعى مى‏كند از قبيل زنبور عسل و مورچه و پاره‏اى پرندگان بلكه پاره‏اى پستانداران اين علم و آگاهى براى هر نسلى از طريق حس و تجربه حاصل مى‏شود و بوسيله يك نوع تفاهمى كه بين حيوانات است از فردى به فردى از نسلى به نسلى منتقل مى‏شود .

اين نظريه را هر چند نمى‏توان صد در صد باطل دانست زيرا اين نظريه متكى به دو جهت است‏يكى علم اكتسابى تجربى حيوان و يكى تفاهم حيوانات و ترديد نيست كه حيوان كم و بيش در طول عمر اطلاعاتى كسب مى‏كند و موضوع تفاهم حيوانات نيز هنوز از نظر علمى روشن نيست كه آيا واقعا هست‏يا نيست و اگر هست تا چه اندازه است و به چه وسيله است ولى صد در صد نيز قابل قبول نيست زيرا اولا يك سلسله حركات غريزى از بعضى حيوانات در همان آغاز تولد يعنى قبل از آنكه حيوان فرصت تعليم و تعلم يا تجربه پيدا كند بطرز شگفت‏انگيزى صادر مى‏شود كه با اين نظريه قابل توجيه نيست و ثانيا حيوانشناسان بعضى حيوانات پيدا كرده‏اند كه هيچ گاه نسل بعدى نسل قبلى را مشاهده نمى‏كند و هميشه قبل از آمدن نسل بعد نسل قبل از بين ميرود و در عين حال حيوان حركات غريزى شگفت‏انگيزى دارد اين نيز با اين فرض قابل توجيه نيست و ثالثا اگر حركات غريزى از راه تجربه و تعليم و تعلم صورت مى‏گيرد پس چرا غرائز حيوانات جنبه اختصاصى دارد و هر حيوانى فقط در يك اعمال بالخصوص تخصص دارد و چرا افراد نوع همه با هم از لحاظ حركات غريزى مساوى و در يك درجه‏اند و چرا از لحاظ غريزه تكاملى در آنها پيدا نمى‏شود مثلا چرا زنبورهاى عسل در طول قرنها زندگانى اجتماعى تجديد نظر و تكميلى در تمدن خود بوجود نمى‏آورند و حال آنكه اگر حركات غريزى صد در صد از روى فكر و نظر و كشف قوانين كلى بود مى‏بايست همه حيوانات صاحب غريزه در همه كارها تخصص و مهارت اعمال كنند و بين افراد نوعشان اختلاف باشد همانطورى كه از لحاظ جسمانى كم و بيش اختلاف هست و مى‏بايست در وضع حركات غريزى آنها تكامل و ترقى بوجود آيد همانطورى كه در انسان كه كارهاى خويش را از روى فكر و نظر و تعليم و تعلم انجام مى‏دهد همه اين خصوصيات هست 6 هدايت غريزه بوسيله يك نوع الهام غيبى صورت مى‏گيرد حكماء اشراق مدعى بودند كه تدبير حيات هر نوع از انواع حيوانات بوسيله يك نور مدبر صورت مى‏گيرد كه آن هم بالاخره منتهى مى‏شود به نور الانوار و ذات واجب الوجود اين نظريه را با دلائل علمى نمى‏توان رد كرد و اگر از هيچ راه از راههاى عادى و طبيعى حركات غريزى قابل توجيه نباشد ناچار بايد حكم كرد كه حيوان در حركات غريزى خود بوسيله يك نيروى ديگرى كه محيط بر وجودش است هدايت مى‏شود چيزى كه هست كيفيت الهام و كيفيت‏ياد گرفتن و هدايت‏شدن حيوان مطابق اين نظريه بر ما روشن نيست .

7- حركات غريزى حيوان همه حركاتى است از روى شعور و اراده و قصد و لكن در عين حال اين فعاليتها فعاليت تدبيرى نيست‏يعنى حيوان فعاليت‏هاى خود را بمنظور نتايج طبيعى آنها انجام نمى‏دهد بلكه از نتائج طبيعى افعال خود بكلى بى‏خبر است چيزى كه هست وضع ساختمان هر حيوانى نسبت‏به كارهاى غريزى مخصوص خودش طورى است كه از آن افعال طبعا لذت مى‏برد و حيوان بدون آنكه از نتيجه آن فعل آگاه باشد و بدون آنكه ميل به نتيجه فعل او را تحريك كرده باشد بلكه فقط براى لذتى كه از نفس فعل عايد حيوان مى‏شود فعاليت مى‏كند .

براى توضيح مطلب مى‏توان دو نوع فعاليتى كه در انسان ديده مى‏شود مورد مطالعه قرار داد انسان هر چند هر فعاليتى را براى آرزوئى و رسيدن بيك لذتى و ارضاء يك تمايلى انجام مى‏دهد ولى در بعضى از افعال مستقيما خود فعل را نمى‏خواهد يعنى خود فعل لذت بخش نيست‏بلكه بسا هست مقرون برنج است و لكن آن فعل انسان را بيك مقصود نهائى نزديك مى‏كند از قبيل شخم زدن زمين و دانه پاشيدن و درو كردن و خرمن كردن و ... كه يك نفر كشاورز براى يك مقصود اصلى و نهائى انجام مى‏دهد در اينگونه افعال چون خودشان مطلوب و مقصود نيستند و تمايلات انسان را بسوى خود جذب نمى‏كنند لازم است كه انسان فائده طبيعى اينها را بداند و قوانين و قواعد صحيح اين كارها را بداند تا آنها را طورى انجام دهد كه به نتيجه مطلوب يعنى به چيزى كه مستقيما آسايش و آرامش خاطر انسان را فراهم مى‏كند و يك تمايلى را خشنود ميسازد برسد در اينگونه كارها راهنماى انسان فقط فكر و انديشه است و لهذا بايد از طريق تجربه و تعقل و تعليم و تعلم بدست آيد اينگونه فعاليتها را مى‏توان فعاليت تدبيرى اصطلاح كرد .

يك قسم فعاليتهاى ديگر است كه انسان خود فعل را مى‏خواهد يعنى خود فعل مستقيما لذت بخش و ارضاء كننده يكى از تمايلات است از قبيل تغذى و اعمال جنسى حيوانات .

اينگونه افعال خودشان مطلوب و مقصود حيوانند و تمايلات حيوان را بسوى خود جذب مى‏كنند يعنى احساس هر يك از اين افعال بواسطه ملايمتى كه با طبع حيوانى دارد هيجانى در وى ايجاد و او را بعمل وادار مى‏كند نظير هيجانى كه خود بخود از ديدن يك منظره زيبا يا شنيدن يك آواز خوش و يا استشمام يك بوى مطبوع در انسان پيدا مى‏شود كه به صرف روبرو شدن و انعكاس ذهنى اين امور جذب و انجذاب پيدا مى‏شود اينگونه افعال غايات طبيعى مهمى دارد و طبيعت عينى خارجى انسان است كه براى بقاء و كمال فرد يا نوع اين تمايلات را بوجود آورده است ولى در شعور انسان اين نتايج طبيعى منعكس نمى‏شود و اگر فرضا منعكس بشود مانند انسان عالم باز داعى و محرك نفسانى همان ارضاء تمايل است اينگونه فعاليتها را مى‏توان فعاليت التذاذى اصطلاح كرد .

حركات غريزى حيوان را مى‏توان حركات التذاذى دانست نه تدبيرى يعنى حيوانات بر خلاف انسان از لحاظ وضع تمايلات و نفسانيات طورى مجهز ساخته شده‏اند كه از جميع حركات غريزى خود مستقيما لذت مى‏برند و تمام آن كارها را صرفا براى همان لذتى كه از خود آن افعال مى‏برند انجام ميدهند بدون آنكه از نتيجه و فائده طبيعى عمل خود آگاه باشند و آنرا منظور بدارند .

اين نظريه را نيز با دلائل علمى نمى‏توان صد در صد باطل دانست چيزى كه هست‏خيلى بعيد بنظر مى‏رسد كه حركاتى از قبيل لانه ساختن پرندگان صرفا التذاذى باشد و حيوان از نتيجه كار خود و قانون كار خود بى‏خبر باشد زيرا قرائن چنين نمودار مى‏سازد كه حيوان يك مقصود ديگر از كار خود دارد و اين كار را براى آن مقصود نهائى مى‏كند و در اين كار خود عينا مثل انسان كه براى يك مقصود نهائى تدبير مى‏كند و متحمل رنج و زحمت مى‏شود تدبير مى‏كند و بخود رنج مى‏دهد بعلاوه روى اين نظريه معلوم نيست كه چرا انسان كه قوه عقل و شعور و استعداد تدبير در امور دارد اين اندازه از لحاظ تمايلات كه هادى غريزه اوست ضعيف است و حيوان كه اين استعداد را ندارد داراى اين همه تمايلات عجيب شده كه حتى زنبور عسل كه لانه خود را با اشكال مسدس تنظيم مى‏كند در وجود او تمايلى آفريده شده كه فقط از اين نوع كار لذت مى‏برد و او بدون آنكه در شعور و قوه ادراك خويش فائده اين كار را بداند فقط براى اطاعت از آن تمايل مخصوص اين كار را انجام مى‏دهد اين بود مجموعه فرضيه‏هائى كه در مورد غريزه گفته شده يا مى‏توان فرض كرد .

موضوع هدايت غريزه يكى از اسرار آميزترين مسائل علم الحيات است و خوشبختانه دانشمندان قرون جديده دست‏بمطالعات عميقى در باره كردار و رفتار غريزى حيوانات زده‏اند و عجائبى در اين زمينه‏ها كشف كرده‏اند و هر چه مطالعات و مشاهدات در اين زمينه بيشتر شود زمينه تحقيق فلسفى در ماهيت غريزه فراهم‏تر خواهد شد) باين معنى كه كارهاى خود را با ادراك و فكر انجام دهد بايد صور ادراكى افعال خود را باقتضاى قواى فعاله خود داشته باشد و چون افعال وى تعلق به ماده دارد بايد صور علميه موادى را كه متعلق افعال وى مى‏باشد داشته باشد و بايد روابط خود را با آنها بداند و اتفاقا تجربه نيز همين حدس را تاييد مى‏كند ما ابتدائا متعلق مادى فعل را تميز داده و سپس فعل را كه يكنوع تصرف در ماده است انجام مى‏دهيم اگر چه اين سخن فعلا خام بوده و مفهوم حقيقى خود را چنانكه شايد و بايد پيدا نمى‏كند و در جاى ويژه خود بايد روشن شود ولى عجالتا همين اندازه و سر بسته كافى است .

بهر حال قواى فعاله ما احساساتى درونى در ما ايجاد مى‏كنند ما انجام دادن افعال قواى خود را دوست داشته و مى‏خواهيم و حوادث و وارداتى كه با قواى ما ناجورند دشمن داشته و نمى‏خواهيم يا در مورد آنها افعال مقابل آنها را دوست داشته و مى‏خواهيم .

پس ناچار صورت ادراكى احساسى خود را هم به فعل و هم به ماده و هم به خودمان مى‏دهيم چنانكه بچه در نخستين روزهاى زندگى هر چه به دستش مى‏آيد گرفته و به دهان مى‏برد آنگاه چيزهاى خوردنى را خورده و آنچه نمى‏تواند نمى‏خورد البته اشتهاى خوردن بصورت احساس در مغز وى جايگزين شده و سپس نام اراده و مراد و مريد خواست‏خواسته خواهان بوى داده و با آزمايش خوردنى را تميز داده و گاهى هم مى‏فهمد كه ماده‏اى كه در دست دارد خوردنى نيست البته آن وقت نامهاى خوردن و خوردنى و خورنده را به فعل و بخود و به ماده مى‏دهد و اين جمله را در دل دارد اين خوردنى را بايد بخورم و پيشتر مى‏گفت اين خواستنى را بايد بخواهم با بيانى كه شد و مفهوم بايد همان نسبتى است كه ميان قوه فعاله و ميان اثر وى موجود است .

و اين نسبت اگر چه حقيقى و واقعى است ولى انسان او را ميان قوه فعاله و اثر مستقيم خارجى وى نمى‏گذارد بلكه پيوسته در ميان خود و ميان صورت علمى احساسى كه در حال تحقق اثر و فعاليت قوه داشت مى‏گذارد .

مثلا وقتى كه انسان خوردن را مى‏خواهد نسبت مزبوره را نخستين بار مستقيما ميان خود و ميان كارهاى تنها تنها كه عضلات دست و لبها و فك و دهان و زبان و گلو و مرى و معده و كبد و عروق ... هنگام تغذيه انجام ميدهند نمى‏گذارد بلكه در حال گرسنگى به ياد سيرى افتاده و نسبت ضرورت را در ميان خود و ميان احساس درونى سيرى يا لذت و حال ملايمى كه در سيرى داشت گذاشته و صورت احساسى درونى خود را مى‏خواهد و در اين زمينه خود را خواهان و او را خواسته خود مى‏پندارد پس در مورد خوردن مثال سابق فكرى كه قبل از همه چيز پيش انسان جلوه مى‏كند اينست كه اين خواسته خود را سيرى بايد بوجود آورم و چنانكه روشن است در اين فكر نسبت‏بايد از ميان قوه فعاله و حركتى كه كار اوست‏برداشته شده و در ميان انسان و سيرى خواهان و خواسته گذاشته شده كه خود يك اعتبارى است و در نتيجه سيرى صفت وجوب پيدا كرده پس از آنكه نداشت و در حقيقت صفت وجوب و لزوم از آن حركت مخصوص بود كه كار و اثر قوه فعاله مى‏باشد .

و در اين ميان ماده نيز كه متعلق فعل است اعتبارا بصفت وجوب و لزوم متصف شده .

بنابر اين همينكه انسان قواى فعاله خود را بكار انداخت عده زيادى از اين نسبت‏بايد را در غير مورد حقيقى خودش گذاشته و همچنين به چيزهاى بسيارى صفت وجوب و لزوم داده در حالى كه اين صفت را بحسب حقيقت ندارند .

مثلا در مورد خوردن مثال گذشته اگر چه متعلق بايد را سيرى قرار داده ولى چون مى‏بيند سيرى بى بلعيدن غذا و بلعيدن بى جويدن و بى به دهان گذاشتن و به دهان گذاشتن بى برداشتن و برداشتن بى نزديك شدن و دست دراز كردن و گرفتن و .

ممكن نيست‏به همه اين حركات صفت وجوب و لزوم مى‏دهد و چون مى‏بيند كه قوه فعاله در حقيقت‏يك چيز مى‏خواهد به همه اين حركات و يا بيك دسته از آنها صفت وحدت و يگانگى مى‏دهد و بهمين قياس ...

از بيان گذشته نتيجه گرفته مى‏شود:

الف- انسان يا هر موجود زنده بواسطه بكار انداختن قواى فعاله خود يك سلسله مفاهيم و افكار اعتباريه تهيه مى‏نمايد

ب- ضابط كلى در اعتبارى بودن يك مفهوم و فكرى اينست كه به وجهى متعلق قواى فعاله گرديده و نسبت‏بايد را در وى توان فرض كرد پس اگر بگوئيم سيب ميوه درختى است فكرى خواهد بود حقيقى و اگر بگوئيم اين سيب را بايد خورد و اين جامه از آن من است اعتبارى خواهد بود .

ج- با تذكر آنچه در مقاله 5 گذشت روشن مى‏شود كه اعتباريات بدو قسم منقسم مى‏باشند:

1- اعتباريات مقابل مهيات كه آنها را اعتباريات بالمعنى الاعم نيز مى‏گوييم .

2- اعتبارياتى كه لازمه فعاليت قواى فعاله انسان يا هر موجود زنده است و آنها را اعتباريات بالمعنى الاخص و اعتباريات عملى مى‏ناميم .

د- چون اعتباريات عملى مولود يا طفيلى احساساتى هستند كه صاحب قواى فعاله مى‏باشند و از جهت ثبات و تغيير و بقاء و زوال تابع آن احساسات درونى‏اند و احساسات نيز دو گونه هستند احساسات عمومى لازم نوعيت نوع و تابع ساختمان طبيعى چون اراده و كراهت مطلق و مطلق حب و بغض و احساسات خصوصى قابل تبدل و تغيير از اين روى بايد گفت اعتباريات عملى نيز دو قسم هستند:

1- اعتباريات عمومى ثابت غير متغير مانند اعتبار متابعت علم و اعتبار اجتماع و اختصاص چنانكه بيان خواهيم نمود .

2- اعتباريات خصوصى قابل تغيير مانند زشت و زيبائى‏هاى خصوصى و اشكال گوناگون اجتماعات .

انسان ميتواند كه هر سبك اجتماتى را كه روزى خوب شمرده روز ديگر بد بشمارد ولى نمى‏تواند از اصل اجتماع صرفنظر نموده و يا اصل خوبى و بدى را فراموش نمايد .

پس اعتباريات عملى بر دو قسمند اعتباريات ثابته كه انسان از ساختن آنها ناگزير است و اعتباريات متغيره .

آنچه بيانات گذشته تا كنون نتيجه داده اينست انسان يا هر جانور زنده ميان خود قواى فعاله و ميان حركات حقيقى و خواص و افعال اختيارى خود اجمالا يك سلسله ادراكات و علومى را ساخته و توسيط مى‏نمايد .

ولى آيا آنها را چگونه ساخته و آنها چه انقسامات و احكامى دارند و آنها چگونه با خواص و افعال حقيقى انسان ارتباط پيدا مى‏كنند پرسشهائى هستند كه هنوز پاسخ تفصيلى آنها داده نشده اگر چه شالوده سخن در بيان گذشته ريخته شده