اعتباريات و علوم غير حقيقيه يا انديشههاى پندارى
حافظ گويد: ماهى چو تو آسمان ندارد سروى چو تو بوستان ندارد
فردوسى گويد: دو نيزه دو بازو دو مرد دلير يكى اژدها و يكى نره شير
ناچار از اين شعرهاى بزمى و رزمى تا كنون هزارها شنيدهايد كه شعرا يك
موضوع بزمى را از گل و سبزه و بهار و مى و مطرب و معشوقه يا يك موضوع رزمى
را از مردان سلحشور و دلاوران رزمجو و صحنههاى جنگى با دست مشاطه خيال
آرايش داده و در حجله دل به كرسى مهر نشانيده يا در جلگه هولناك پندارى
پيشتازى نمودهاند .
و البته مىدانيم كه اين سليقه تنها به شعر و شعرا اختصاص ندارد در نثر
نيز قابل اجراء است و همهمان كم و بيش همين سليقه را با غريزه تخيل داشته
و همه روزه در مفردات و مركبات معانى با استعاره و تمثيل نمونههائى از وى
بوجود مىآوريم .
و مىدانيم كه اين كار بيهوده نبوده و در بكار بردن اين سليقه و پيمايش
اين راه غرض و هدفى داريم و آن همانا تهييج احساسات درونى است كه با عمل
تشبيه و استعاره بدست مىآيد
تشبيه و استعاره و تمثيل
(تشبيه و استعاره و تمثيل از اصطلاحات مخصوص علماء ادب در فن بلاغت است
در گفتگوهاى معمولى به مطلق بيان مشابهتبين چيزى و چيز ديگر تشبيه گفته
مىشود ولى در اصطلاحات ادبى تشبيه فقط به موردى اطلاق مىشود كه هر دو طرف
تشبيه مشبه و مشبه به در كلام ذكر شود .
در تشبيهات اگر كلماتى كه دلالتبر مشابهت مىكند از قبيل كلمات چه و
چون و مانند و امثال اينها در زبان فارسى ذكر شود آن تشبيه تشبيه ساده تلقى
مىشود مانند تشبيه مردم دانا به زر خالص و تشبيه اشراف زادگان نادان به
سكه تقلبى در اين شعر شيخ: وجود مردم دانا مثال زر طلا است بهر كجا كه رود
قدر و قيمتش دانند بزرگزاده نادان به شهر واماند كه در ديار غريبش به هيچ
نستانند
و اگر اين كلمات از عبارت اسقاط شود آن تشبيه تشبيه بليغ خوانده مىشود
مانند تشبيه امير سامانى به ماه و تشبيه بخارا به آسمان 152 در اين شعر
رودكى: مير ماه است و بخارا آسمان ماه سوى آسمان آيد همى
و اما اگر از دو طرف تشبيه فقط يكى ذكر شود مثل آنكه فقط بذكر مشبه به
قناعتشود و در موردى كه مىخواهيم حكمى را براى مشبه اثبات كنيم لفظ مشبه
به را بجاى لفظه مشبه آورده و با آن لفظ عاريتى از مشبه تعبير كنيم اصطلاحا
استعاره خوانده مىشود مانند تعبير از محبوب به ماه در اين شعر شيخ: ببند
يك نفس اى آسمان دريچه صبح بر آفتاب كه امشب خوش استبا قمرم
و مانند تعبير از عالم تن و علائق جسمانى به زندان سكندر و تعبير از
عالم معنويات بملك سليمان در اين شعر خواجه: دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رختبر بندم و تا ملك سليمان بروم
و اما تمثيل نوعى خاص از همان تشبيه اصطلاحى است كه گفتيم و آن اينست كه
وضع خاص و كيفيت مخصوصى كه از اجتماع و ارتباط امورى چند حاصل مىشود تشبيه
شود بوضع خاص و كيفيت مخصوصى كه از اجتماع و ارتباط چند چيز ديگر حاصل
مىشود مانند تشبيه وضع و كيفيت مخصوصى كه از نشستن قطرات شبنم بر برگ گل
سرخ پديد مىآيد بوضع و كيفيت مخصوصى كه از جمع شدن دانههاى عرق بر چهره
شاهدى خشمگين پديد مىآيد در اين شعر شيخ: اول ارديبهشت ماه جلالى بلبل
گوينده بر منابر قضبان بر گل سرخ از نم اوفتاده لئالى همچو عرق بر عذار
شاهد غضبان
و مانند تشبيه حالت دل سخت معشوق و اشك عاشق كه فقط اشك فراوان عاشق
مىتواند دل سخت معشوق را تكان بدهد و تسليم كند بحالتسنگهاى صحرا و سيل
كه فقط سيل مىتواند آن سنگها را از جا بكند و تا لب دريا بغلطاند در اين
شعر خواجه: دل سنگين تو را اشك من آورد براه سنگ را سيل تواند بلب دريا برد
و البته هر يك از تشبيه و استعاره اقسام و انواع متعددى دارد طالبين
بايد بكتب فن بلاغت مراجعه كنند .
چيزى كه تذكرش در اينجا لازم است اينست كه تشبيه ساده اختصاص ندارد
بمورد اعتباريات و تخيلات شاعرانه بلكه در مقام بيان حقائق و مسائل نظرى
نيز مىتوان از آن استفاده كرد مثل اينكه وقتى كه مىخواهيم در درس جغرافى
شكل كروى زمين و فرورفتگىهاى قطبين را به آسانى به شاگرد تعليم دهيم زمين
را تشبيه مىكنيم بيك سيب كه هم كروى شكل است و هم در دو طرف فرو رفتگى
دارد و اما تشبيه بليغ و استعاره و
تمثيل اختصاص دارد بتخيلات
شاعرانه و اعتباريات) و در حقيقت عمل تشبيه بمنزله
يك معادله است كه در ميان مشبه و مشبه به انجام مىگيرد كه با
ملاحظه خواص و اوصاف مشبه به احساسات درونى بيدار شده و يك سلسله معانى
احساسى بسوى مشبه اضافه نمايد و از اين تمثل احساسى نتيجه عملى گرفته شود
مثلا رخسار ماه را تصور نموده و احساس درونى تازه را به روى احساس مهر
آميزى كه نسبتبه معشوقه داريم گذاشته و آتش مهر را تيزتر كنيم يا اندام
مهيب و جرئت و صلابتشير را انديشيده و احساسات تازه را به سيماى خيالى
مردى جنگجو بار نموده و موقعيتشجاعتش را در دل تحكيم نمائيم .
و همچنين عمل استعاره به منزله نتيجه معادله و تبديل است كه مشبه به را
بجاى مشبه گذاشته و نتائجبالا را مستقيما و بى مقايسه بدست آوريم
اكنون اگر دانشمندى كه از نقطه نظر واقع بينى به تميز مطابقت و عدم
مطابقت مفاهيم و تشخيص صدق و كذب قضايا مىپردازد با اين مفاهيم و قضاياى
استعارى روبرو شود البته مفردات آنها را غير مطابق با مصاديق و مركبات و
قضاياى آنها را كاذب تشخيص خواهد داد زيرا مطابق خارجى كلمه شير جانور
درنده مىباشد نه انسان و مطابق واژه ماه كرهاى است آسمانى نه خوبروى
زمينى و بهمين قياس چنانكه اگر كلمه شير يا ماه را بى عنايت مجازى در مورد
سنگ بجاى واژه سنگ استعمال كنيم غلط خواهد بود بى مطابقتيا اگر بگوئيم
گاهى كه آفتاب بالاى سر ما مىباشد شب است دروغ خواهد بود بى مطابقت .
ولى دانشمند مزبور ميان اين دو نوع غلط و دروغ
فرقى خواهيد ديد (علماء ادب فرق بين غلط و مجاز را كه استعاره نوعى از آنست
از راه وجود و عدم علقههاى مجازى بيان مىكنند .
توضيح آنكه بعقيده علماء ادب همواره در استعمالات مجازى كه لفظى در غير
مورد معناى اصلى خود استعمال مىشود مىبايست كه بين معناى اصلى و معناى
مجازى يكنوع علاقه و رابطه خاصى از قبيل مشابهتيا مجاورت يا سببيت و
مسببيت و غيره وجود داشته باشد استعاره كه يكى از انواع مجازات است آن
مجازى است كه علاقهاى كه در آن منظور شده علاقه مشابهت است و به عقيده
علماء ادب وجود اين علاقهها است كه مجازات را از اغلاط متمايز مىكند .
اين فرقى كه علماء ادب بيان مىكنند قابل مناقشه است زيرا در استعاره
لزومى ندارد كه بين مشبه و مشبه به شباهت واقعى در كار باشد مثلا اگر مردى
را بشير تشبيه كنيم لزومى ندارد كه واقعا آن مرد داراى خصلتشجاعتباشد
بلكه ممكن است مردى را كه از همه مردم ضعيفتر و ترسوتر است ما روى دواعى
شاعرانه خود او را به شيرى قوى پنجه تشبيه كنيم همانطورى كه هزارها تشبيهات
و استعارات از اين قبيل در كلمات شعرا موجود است و در عين حال آن گفتهها
لطف شعرى خود را به حد اعلى واجد استحتى آنكه گفته شده است احسن الشعرا
كذبه يعنى هر اندازه كه شعر دروغتر و از واقعيت دورتر باشد نيكوتر است فقط
چيزى كه هست اين است كه در تشبيهات صلاحيت و شانيت نوعى مشبه معتبر
استيعنى تشبيه و استعاره در موردى مستحسن است كه مشبه بحسب نوع خود وصف
منظور را داشته باشد مثلا چيزى را مىشود به شير در شجاعت تشبيه كرد كه از
نوع حيوان بوده باشد و اما چيزى كه از نوع حيوان نيست و شايسته نسبتشجاعت
نيست مثل يك قطعه سنگ
تشبيهش بشير در شجاعت غلط است)
و آن اينست كه غلط و دروغ واقعى اثرى ندارد ولى
غلط و دروغ شاعرانه آثار حقيقى واقعى دارد زيرا تهييج احساسات درونى
و آثار خارجى مترتب باحساسات درونى را بدنبال خود دارد .
بسيار اتفاق افتاده كه شنيدن يا بفكر سپردن معناى استعارى يك شعر آشوب و
شورشهائى در جهان بر پا كرده و براه انداخته كه خانه و كاشانههائى به باد
داده و زندگىهائى بدست مرگ سپرده يا بعكس ناچيزهائى را چيز نموده و بى
ارزشهائى را ارزش داده تاريخ از اينگونه حوادث بسيار
بياد دارد. (در چهار مقاله عروضى سمرقندى مىنويسد كه احمد بن عبد الله
الخجستانى را پرسيدند كه تو مردى خربنده بودى به اميرى خراسان چون افتادى
فتببادغيس در خجستان روزى ديوان حنظله بادغيسى همى خواندم بدين دو بيت
رسيدم: مهترى گر بكام شير در است شو خطر كن زكام شير بجوى يا بزرگى و عز و
نعمت و جاه يا چو مردانت مرگ رو با روى
داعيه در من پديد آمد كه به هيچ وجه در آن حالت كه بودم راضى نتوانستم
بود خران را بفروختم و اسب خريدم و از وطن خويش رحلت كردم و بخدمت على بن
الليث صفارى شدم اصل و سبب اين دو بيتبود .
ايضا در چهار مقاله مىنويسد كه نصر بن احمد سامانى كه واسطه عقد آل
سامان بود زمستان بدر الملك بخارا مقام كردى و تابستان به سمرقند رفتى يا
به شهرى از شهرهاى خراسان يكسان نوبت هرى بود نصر بن احمد روى به هرى نهاد
آنجا لشكر برآسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ و ميوهها بسيار و
مشمومات فراوان و لشكرى از بهار و تابستان برخوردارى تمام يافتند از عمر
خويش مهرگان در آمد و عصير در رسيد انصاف از نعيم جوانى بستدند چون امير
نصر مهرگان و ثمرات او بديد عظيمش خوش آمد زمستان آنجا مقام كردند و چون
تابستان در آمد ميوهها در رسيد نصر بن احمد گفت تابستان كجا برويم كه از
اين خوشتر مقام گاه نباشد مهرگان برويم چون مهرگان در آمد گفت مهرگان هرى
بخوريم و برويم همچنان فصلى به فصلى انداخت تا چهار سال لشكر ملول گشتند و
آرزوى خانمان برخاست پادشاه را ساكن ديدند هواى هرى در سر او و عشق هرى در
دل او پس سران لشكر بنزديك استاد ابو عبد الله الرودكى رفتند گفتند پنج
هزار دينار تو را خدمت كنيم اگر صنعتى كنى كه پادشاه از اين خاك حركت كند
كه دلهاى ما آرزوى فرزند همى برد و جان ما از اشتياق بخارا همى بر آمد
رودكى قبول كرد و قصيدهاى بگفت و بوقتى كه امير صبوح كرده بود در آمد و
بجاى خويش بنشست و چون مطربان فرو داشتند او چنگ بر گرفت و در پرده عشاق
اين قصيده آغاز كرد: بوى جوى موليان آيد همى ياد يار مهربان آيد همى آب
جيحون از نشاط روى دوست خنك ما را تا ميان آيد همى اى بخارا شاد باش و دير
زى مير زى تو شادمان آيد همى مير ماه است و بخارا آسمان ماه سوى آسمان آيد
همى مير سرو است و بخارا بوستان سرو سوى بوستان آيد همى
چون رودكى بدين بيت رسيد امير از تخت فرود آمد و بى موزه پاى در ركاب
خنك نوبتى آورد و روى به بخارا نهاد چنانكه راتين و موزه دو فرسنگ در پى
امير بردند به بروته و آنجا در پاى كرد و عنان تا بخارا هيچ جاى باز نگرفت
.
در تاريخ همه ملل از اين قبيل داستانها كه معرف ارزش ادبيات است زياد
است تاثير ادبيات در روحيه و اخلاق و اوضاع زندگانى بشر و در تحولات تاريخى
كه در مجتمع بشرى رخ داده اگر بيشتر از تاثير عقل و استدلال نباشد كمتر
نيست گاه اتفاق مىافتد كه يك شعر يا يك ضرب المثل كه فقط ارزش شعرى و ادبى
دارد يك پايه روحيه ملتى را تشكيل مىدهد بشهادت تاريخ غالب تحولات و
انقلابات علمى و فلسفى و صنعتى كه در دنيا پديد آمده بدنبال انقلابهاى ادبى
بوده در تمدن جديد اروپا تاثير وجود شعرا و نويسندگان بزرگ كشورهاى اروپائى
كمتر از تاثير وجود علماء طبيعى و رياضى و فلاسفه و مخترعين و
مكتشفين نبوده است) اين نظريه دانشمند واقع بين بود
.
و اگر بسوى يك شاعر و يا هر كسى كه با احساسات ويژه خود يك تمثيل و نمود
تخيلى را ميسازد نگاه كنيم خواهيم ديد كه براى الفاظ استعارى يا جملههاى
تمثيلى خود مطابق دارد و آثار خارجى نيز از وى نتيجه مىگيرد اگر چه با از
ميان رفتن احساسات ويژه همه از ميان مىروند .
از بيان گذشته نتيجه گرفته مىشود:
1- اين معانى وهميه در ظرف توهم مطابق دارند اگر چه در ظرف خارج مطابق
ندارند يعنى در ظرف تخيل و توهم (عمل تشبيه و
استعاره بحكم غريزه و فطرت در ميان تمام افراد و طوايف و قبائل بشر معمول
بوده و مىباشد تمام مردم همواره در نظم و نثر خود بكار برده و مىبرند و
عملا بين مردم در بكار بردن و بكار نبردن تشبيهات و استعارات اختلافى نيست
ولى علماء ادب در مقام توجيه علمى و بيان ماهيت اين عمل غريزى با يكديگر
اختلاف دارند .
جمهور علماء ادب قبل از سكاكى استعاره را از شئون الفاظ مىدانستند و
معتقد بودند كه استعاره جز نقل مكان دادن الفاظ و بكار بردن لفظى بجاى لفظ
ديگر بواسطه علاقه شابهتبين معانى آن دو لفظ چيزى نيست مثلا انسان هنگامى
كه مىخواهد بفهماند فلان شخصى كه مىآيد شجاعتشير دارد بجاى آنكه نام
خودش را ببرد مىگويد شير آمد يعنى كلمه شير را كه نام آن حيوان مخصوص است
و ضرب المثل شجاعت استبجاى نام خود آن شخص مىگذارد و با آن لفظ عاريتى از
آن شخص تعبير مىكند پس ماهيت استعاره عبارت است از بكار بردن لفظى بجاى
لفظ ديگرى كه بين معناى آن دو لفظ مشابهت وجود دارد بمنظور اثبات يكى از
اوصاف يكى از اين دو براى ديگرى .
ولى سكاكى متوفى قرن هفتم هجرى معتقد شد كه استعاره از شئون الفاظ
نيستبلكه از شئون معانى استيعنى از اعمال مخصوص ذهن است و در مورد عمل
استعاره هيچگاه لفظ از جاى خود تكان نمىخورد و در غير معناى اصلى خود
استعمال نمىشود استعاره حقيقتا يك عمل نفسانى و ذهنى استيعنى انسان در
ذهن خود فرض و اعتبار مىكند كه مشبه يكى از مصاديق مشبه به است و خارج از
آنها نيست و حد و ماهيت مشبه به را در تخيل خود منطبق به مشبه مىكند
همواره بناء محاوره بشر در مقام تعبير و القاء مطلب بمخاطب بر اينست كه
متكلم در ضمن كلام خود مدعى است كه مشبه اساسا از مصاديق مشبه به است قرائن
لفظى و محاوراتى عمومى بشر مؤيد اين مطلب است مثلا در مثال گذشته هنگامى كه
انسان در حالى كه شخص معينى را مورد اشاره قرار مىدهد و بمخاطب خود
مىگويد شير مىآيد يك جمله بجاى دو جمله بكار برده استيكى اينكه فلان شخص
مىآيد و ديگر آنكه فلان شخص مصداق ماهيتشير است و حد شير بر او منطبق است
مفاد جمله ضمنى دوم كه فرض و اعتبار شير بودن يكنفر انسان استبحسب فرض و
اعتبار متكلم ماهيت استعاره را تشكيل مىدهد بعد از سكاكى عدهاى از علماء
ادب اين نظريه را پذيرفتهاند و البته اين نظريه تنها جنبه ادبى دارد و
ماهيت استعاره را كه عمل مخصوصى است و سر و كار با محاورات و مكالمات دارد
توجيه مىكند ولى هنگامى كه عمل ذهن و طرز انديشه سازى نفس را در مورد مطلق
اعتباريات مورد مطالعه دقيق قرار مىدهيم نظريه سكاكى را درست مىبينيم
اينست معناى جمله متن كه مىگويد در پندار خود حد چيزى را به چيز ديگر
مىدهيم) مثلا انسان مصداق شير يا ماه است اگر چه در ظرف خارج چنين
نيستيعنى در پندار حد شير يا ماه بانسان داده شده اگر چه در خارج از آن يك
موجود ديگرى است .
2- اين مصاديق تازه داراى اين حدود هستند تا جائى كه احساسات و دواعى
موجودند و با از ميان رفتن آنها از ميان مىروند و با تبدل آنها متبدل
مىشوند چنانكه مثلا مىتوان روزى يك فرد انسان را از روى احساسات ويژه شير
تصور كرد و روزى ديگر بواسطه بروز احساسات ديگرى موش قرار داد پس اين معانى
قابل تغيير مىباشند و با تبدل عوامل وجودى خود احساسات درونى متبدل
مىشوند .
اعتباريات شعرى
(تغير و تبدل افكار و تصورات اعتبارى چه در اعتباريات اخلاقى و چه در
اعتباريات اجتماعى و چه در اعتباريات شعرى زياد است و اصول كلى اين تغييرات
بتدريج در طى خود مقاله خواهد آمد از همه متغيرتر و آنىتر اعتباريات
شعريست كه شايد نتوان تحت ضابط كلى در آورد شاعر از آن جهت كه شاعر است و
سر و كارش از طرفى با احساسات و از طرفى با قوه متخيله است جهان را و آنچه
در آنست همواره با نيروى تخيل و با عينك احساسات و تمايلات مخصوص خود
مىبيند قضاوتهاى شاعرانه در مورد هر چيزى همواره از روابط معنوى شاعر و آن
چيز حكايت مىكند نه از اوصاف واقعى نفس الامرى آن چيز و به عبارت ديگر
افكار شاعرانه انعكاس واقعيتخارجى نيستبلكه انعكاس احساسات درونى خود
شاعر است احساسات درونى شاعر بحسب اوضاع و احوال مختلف است و از اين رو
قضاوتهاى شاعرانه دستخوش همين اختلافات استبخلاف قضاوتهاى عقلانى و نظرى
كه از نفوذ اين عوامل آزاد استشاعر تحت تاثير احساسات ويژه و نيروى تخيل
كوهى را كاه و كاهى را كوه مىبيند در يك حال چيزى را در كمال حسن و زيبائى
و در حال ديگر همان چيز را در نهايت زشتى و ناهنجارى مىبيند و همچنين... .
مطابق نقل عروضى سمرقندى هنگامى كه فردوسى شاهنامه را پيش سلطان محمود
نبرده بود و اميد حمايت و مساعدت از او داشت اين اشعار را در وصف سلطان
غزنوى سرود: چو كودك لب از شير مادر بشست ز گهواره محمود گويد نخست بتن
ژنده پيل و بجان جبرئيل بكف ابر بهمن به دل رود نيل جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همى ميش و گرگ
ولى پس از آنكه شاهنامه را پيش سلطان محمود برد و حاسدان سعايت كردند و
گفتند او مردى رافضى است و دليل رافضى بودنش هم اينست كه در آغاز شاهنامه
از اهل بيت پيغمبر نام برده و سلطان عنايتى به فردوسى نكرد فردوسى صد بيت
در هجاء شاه غزنوى سرود و بعدها در اثر خواهش سپهبد شهريار پادشاه طبرستان
آن اشعار را محو كرد اين ابيات از آن جمله است: پرستار زاده نيايد بكار و
گر چند پدر شهريار بتنگى نبد شاه را دستگاه و گرنه مرا بر نشاندى بگاه چو
اندر تبارش بزرگى نبود ندانست نام بزرگان شنود)
3- هر يك از اين معانى وهمى روى حقيقتى استوار است
(كلمه حقيقى بر افكار و ادراكات نظرى از آن جهت اطلاق مىشود كه هر يك
از آنها تصوير يك امر واقعى و نفس الامرى است و به منزله عكسى است كه از يك
واقعيت نفس الامرى برداشته شده و اما بر افكار و ادراكات عملى و اعتبارى
كلمه وهمى اطلاق مىشود و اين از آن جهت است كه هيچيك از آن ادراكات تصوير
و انعكاس يك امر واقعى و نفس الامرى نيست و از يك واقعيت نفس الامرى حكايت
نمىكند و مصداقى جز آنچه انسان در ظرف توهم خويش فرض نموده ندارند .
نكتهاى كه تذكرش لازم است اينست كه ممكن استبعضى چنين بپندارند كه
مفاهيم اعتبارى مثلا مفهوم مالكيت و مملوكيت چون مفاهيمى فرضى و قراردادى
هستند و ما بحذاء خارجى ندارند پس صرفا ابداعى و اختراعى هستند يعنى اذهان
از پيش خود با يك قدرت خلاقه مخصوصى اين معانى را وضع و خلق مىكنند ولى
اين تصور صحيح نيست زيرا همانطورى كه در مقاله 5 گفتيم قوه مدركه چنين
قدرتى ندارد كه از پيش خود تصويرى بسازد اعم از آنكه آن تصوير مصداق خارجى
داشته باشد حقايق يا نداشته باشد اعتباريات و همانطورى كه در آن مقاله
مشروحا بيان شد ما دامى كه قوه مدركه با يك واقعيتى اتصال وجودى پيدا نكند
نمىتواند تصويرى از آن بسازد و فعاليتى كه ذهن از خود نشان مىدهد عبارت
است از انواع تصرفاتى كه در آن تصويرات مىنمايد از قبيل حكم و تجريد و
تعميم و تجزيه و تركيب و انتزاع .
اينجا ممكن است اين اشكال يا سؤال بنظر برسد كه آن ضابطه كلى كه در
مقاله 5 بيان شد در مورد ادراكات حقيقى صادق است و در اعتباريات صادق نيست
زيرا همانطورى كه در بالا اشاره شد حقايق مصداق واقعى دارند و پيدايش آنها
را از راه اتصال وجودى قوه مدركه با مصداقهاى واقعى مىتوان توجيه كرد
بخلاف اعتباريات كه مصداق واقعى ندارد پس آيا مىتوان گفت كه ذهن مفاهيم
اعتباريه را از پيش خود وضع و خلق مىكند .
پاسخ اين اشكال واضح است زيرا چنانكه بتدريج در ضمن مقاله معلوم خواهد
شد هيچيك از ادراكات اعتبارى عناصر جديد و مفهومات تازهاى در مقابل
ادراكات حقيقى نيستند كه عارض ذهن شده باشند و ما ناچار باشيم راه ورود
آنها را به ذهن توجيه كنيم بلكه حقيقت اينست كه هر يك از مفاهيم اعتباريه
را كه در نظر بگيريم خواهيم ديد بر روى حقيقتى استوار استيعنى يك مصداق
واقعى و نفس الامرى دارد و نسبتبان مصداق حقيقت است و عارض شدن آن مفهوم
براى ذهن از راه همان مصداق واقعى است چيزى كه هست ما براى وصول بمنظور و
مقصودهاى عملى خود در ظرف توهم خود چيز ديگرى را مصداق آن مفهوم فرض
كردهايم و آن مصداق جز در ظرف توهم ما مصداق آن مفهوم نيست و در حقيقت اين
عمل خاص ذهنى كه ما نامش را اعتبار گذاشتهايم يكنوع بسط و گسترشى است كه
ذهن روى عوامل احساسى و دواعى حياتى در مفهومات حقيقى مىدهد و اين خود
يكنوع فعاليت و تصرفى است كه ذهن بر روى عناصر ادراكى مىنمايد و فرق اين
فعاليت و تصرف ذهنى با تصرفاتى كه در مقاله 5 شرح آنها رفت اينست كه اين
تصرف تحت تاثير تمايلات درونى و احتياجات زندگانى بطور ارادى يا غير ارادى
واقع مىشود و با تغيير آنها تغيير مىكند بخلاف آن تصرفات كه از نفوذ اين
عوامل آزاد است على هذا مفاهيم اعتبارى از مفاهيم حقيقى اخذ و اقتباس شده
است و همان طورى كه در مقاله 4 گفته شد كه خطاى مطلق نداريم و هر خطائى از
صحيحى پيدا شده است اعتبار و فرض مطلق هم نداريم تمام مفاهيم اعتبارى از
مفاهيم حقيقى حسى يا انتزاعى اقتباس شده است و اين است معناى جمله متن هر
يك از اين معانى وهمى روى حقيقتى استوار است و البته درك اين مطلب در مورد
اعتباريات شعرى مثال شير مىآيد واضح است و در مورد اعتباريات عملى و
اجتماعى
نيز با بيانهايى كه بتدريج در متن و پاورقىها مىشود اين
مطلب واضح خواهد شد)
يعنى هر حد وهمى را كه
بمصداقى مىدهيم مصداق ديگرى واقعى نيز دارد كه از آنجا گرفته شده مثلا اگر
انسانى را شير قرار داديم يك شير واقعى نيز هست كه حد شير از آن اوست .
4- اين معانى وهمى در عين حال كه غير واقعى هستند آثار واقعيه دارند پس
مىتوان گفت اگر يكى از اين معانى وهميه فرض كنيم كه اثر خارجى مناسب با
اسباب و عوامل وجود خود نداشته باشد از نوع اين معانى نبوده و غلط حقيقى يا
دروغ حقيقى خواهد بود لغو بى اثر پس اين معانى هيچگاه لغو نخواهد بود .
5- اين عمل فكرى را طبق نتائج گذشته مىتوان تحديد كرده و گفت عمل
نامبرده اينست كه با عوامل احساسى حد چيزى را به چيز ديگرى بدهيم بمنظور
ترتيب آثارى كه ارتباط با عوامل احساسى خود دارند .
6- اين ادراكات و معانى چون زائيده عوامل احساسى هستند ديگر ارتباط
توليدى با ادراكات و علوم حقيقى ندارند
(اين مطلب كه ادراكات اعتبارى نمىتوانند با ادراكات حقيقى ارتباط
توليدى پيدا كنند از مهمترين نكات قوانين تفكر است و از نظر فن منطق كه
قوانين اصلى تفكر را بيان مىكند كمتر مسئلهاى است كه ارزش اين مسئله را
داشته باشد خصوصا با توجه به اين كه غفلت از اين نكته فنى موجب لغزشهاى
زيادى از براى بسيارى از فلاسفه و غير فلاسفه در قديم و جديد شده است كه به
بعضى از آنها اجمالا اشاره خواهيم كرد از آنچه بنحو اختصار در اينجا ذكر
مىكنيم خواننده محترم حدس خواهد زد كه تحقيق مفصل اين مبحث منطقى در خور
يك رساله مستقلى است ولى توضيحات ذيل با همه اختصار با اتكاء به قسمتهايى
كه در مقاله 5 گذشتسر رشته مطلب را بدستخواننده محترم خواهد داد اين
توضيحات را در چهار قسمتبيان مىكنيم:
1- ارتباط توليدى يعنى چه .
2- افكار و ادراكات حقيقى چگونه با يكديگر ارتباط توليدى پيدا مىكنند .
3- چرا افكار و ادراكات اعتبارى نمىتوانند با افكار و ادراكات حقيقى
ارتباط توليدى پيدا كنند .
4- طريق سير و سلوك فكرى در اعتباريات چيست
ارتباط توليدى يعنى چه؟
عاليترين و در عين حال شگفت انگيزترين فعاليتهاى ذهنى همان است كه بحسب
اصطلاحات منطقى فكر ناميده شده است فعاليت فكرى اينست كه ذهن براى آنكه
مطلبى را كه بر وى مجهول استبر خويش معلوم سازد معلومات و اطلاعات قبلى
خود را وسيله ميسازد يعنى آنها را بطرز مخصوصى تجزيه و تاليف و تحليل و
تركيب مىكند تا بالاخره آن مجهول را تبديل به معلوم ميسازد اطلاعات و
معلومات قبلى ذهن به منزله سرمايه كار وى بشمار ميرود كه در آنها عمل
مىكند و از آنها سود مىبرد و بر مقدار اصلى مىافزايد .
البته در اينكه حدود كاميابى ذهن در اين فعاليت چه قدر است و تا چه
اندازه ذهن ميتواند با استفاده از معلومات و اطلاعات خود بكشف جديد نايل
شود و يا اينكه در هر فكرى چه اندازه سرمايه اصلى لازم است و خود آن
سرمايهها از كجا و از چه راه بدست مىآيد و هم در اينكه طرز سلوك و رفتار
و قوانين اصلى اين جنبش و فعاليت چيست اختلاف نظرهائى بوده و هست و همين
اختلاف نظرها است كه روشهاى مختلف منطقى را بوجود آورده است ولى در اصل
موضوع كه ذهن يكنوع فعاليتى مىكند و در آن فعاليت معلومات و اطلاعات قبلى
را وسيله قرار داده مجهولى را تبديل به معلوم ميسازد بين منطقيين يا فلاسفه
يا روانشناسان اختلافى نيست و حتى حسى مسلكترين علماء نيز اذعان دارند كه
وصول ذهن بيك قانون تجربى علاوه بر مشاهده مستقيم و آزمايش عملى نيازمند به
فعاليت ويژه فكرى بر اساس استفاده از معلومات و اطلاعات قبلى است ذهن
بوسيله فعاليت فكرى پيشروى مىكند يعنى مجهولى را تبديل به معلوم ميسازد و
از اين راه بر معلومات خويش مىافزايد و ممكن است اين پيشروى ادامه پيدا
كند و چنانكه دانستيم اين پيشروى بخودى خود و ابداعى محض نيستبلكه در
نتيجه تصرف و مورد استفاده قرار دادن معلومات و اطلاعات قبلى ذهن است و در
حقيقت همان معلومات و ادراكات قبلى است كه باعث اين پيشروى و موجد و پديد
آورنده اين ادراك جديد است و از اين جهت است كه افكار و ادراكات جديدى كه
بوسيله عمل تفكر براى ذهن حاصل مىشود همواره از نوع همان معلومات و
اطلاعات قبلى است و بين آنها سنخيتبرقرار است پس همانطورى كه در متن مقاله
5 گذشتبستگى و رابطه معلومات و اطلاعات قبلى با نتيجه جديدى كه بواسطه عمل
تفكر از آنها بدست آمده به توالد و يادآورى مادى خالى از شباهت نيست رابطه
توليدى كه در بالا نام برده شد ناظر بهمين مطلب ستيعنى عبارت است از
علاقهاى شبيه توالد و پدر و فرزندى كه بواسطه عمل تفكر طبق اصول و قوانين
منطق بين بعضى از ادراكات با بعضى ديگر برقرار مىشود .
ادراكات حقيقى چگونه ارتباط توليدى پيدا مىكنند؟
دانستن اينكه ادراكات حقيقى چگونه ارتباط توليدى پيدا مىكنند موقوف بر
اينست كه بدانيم ذهن هنگامى كه در تكاپو و جنبش است و مىخواهد مجهولى را
بر خويش معلوم سازد واقعا چه مىخواهد و آن چيزى كه بدست آوردن آن چيز موجب
تبديل مجهول به معلوم مىشود چيست ذهن تحت تاثير غريزه حقيقتجوئى يا عامل
ديگر دو مفهوم را با يكديگر مقايسه مىكند و مىخواهد رابطه واقعى آنها را
از تلازم يا تعاند يا اندراج يا تساوى دريابد در اين مقايسه گاهى به اشكال
بر نمىخورد و بدون آنكه احتياج به تكاپو و جنبش داشته باشد رابطه را
مىيابد از قبيل بديهيات اوليه و محسوسات و وجدانيات و گاهى به اشكال بر
مىخورد يعنى احتياج به تكاپو و جنبش دارد اين تكاپو و جنبش براى پيدا كردن
واسطه است كه در اصطلاح منطق حد اوسط خوانده مىشود ذهن براى پيدا كردن حد
اوسط تلاش مىكند و معلومات و اطلاعات قبلى خويش را مورد تفتيش و مطالعه
قرار مىدهد اگر در ميان آنها چيزى را كه صلاحيت واسطه شدن داشته باشد پيدا
كرد نتيجه مطلوب را مىگيرد نقشى كه حد اوسط دارد اينست كه با هر دو مفهوم
مورد نظر رابطه روشن و واضح دارد و بواسطه ميانجى واقع شدن خود آن دو را
بيكديگر مربوط ميسازد در مقام تشبيه گفتهاند عينا مثل اينست كه انسان
مىخواهد از روى جوى آبى بپرد و نمىتواند آنگاه سنگى را پيدا مىكند و
بوسط جوى آب مىگذارد و با گذاشتن يك پا روى سنگ از جوى عبور مىكند .
شما مثلا گرفتارى سختى پيدا كردهايد و مىدانيد كه فلان شخص اگر قدم
جلو بگذارد ميتواند آن گرفتارى را رفع كند اما نمىدانيد كه آيا او حاضر به
چنين اقدامى خواهد شد يا نه مدتى متحير مىشويد و به انديشه فرو مىرويد يك
وقتبيادتان مىآيد كه آن شخص با پدر شما سابقه دوستى و رفاقت داشته فورا
مطمئن مىشويد كه اگر تقاضا بكنيد مساعدت خواهد كرد در اين جا دانستن سابقه
دوستى حد اوسط واقع شده يعنى رابطه آن شخص را با مساعدت نمىدانستيد و لهذا
مردد بوديد كه آيا مساعدت مىكند يا نمىكند ولى پس از آنكه يادتان افتاد
كه با پدرتان سابقه دوستى داشته و رابطه دوستى را با مساعدت كردن به اولاد
مىدانيد فورا حكم مىكنيد كه پس با من مساعدت خواهد كرد در مسائل علوم
بهترين مثال B يا مساوى نيست
A مساوى استبا زاويه رياضيات استشما ابتداء نمىدانيد كه زاويه
B فورا با اتكاء به C
مساوى با زاويه C و زاويه مساوى استبا زاويه
قانون كلى دو چيز مساوى با يك چيز مساوى يكديگرند مطلب را كشف مىكنيد
همانطورى كه در مقاله 5 گذشت اينگونه قياسات منحل بدو قياس است و دو بار
احتياج به حد اوسط پيدا مىشود .
پس هنگامى كه ذهن در تكاپو و جنبش است و مىخواهد مجهولى را تبديل به
معلوم سازد در حقيقت مىخواهد رابطه واقعى بين دو مفهوم را بدست آورد و
عاقبت از راه ميانجى شدن يك مفهوم سوم به نتيجه مطلوب مىرسد پس ارتباط
توليدى ادراكات باين ترتيب است كه از ادراك رابطه حد اوسط با يك مفهوم و
ادراك رابطهاش با مفهوم ديگر ادراك رابطه خود آن دو مفهوم توليد مىشود از
اينجا معلوم مىشود كه پيشروى فكرى ذهن بر اساس درك روابط است و آن روابط
واقعى و نفس الامرى استيعنى هر چند فكر يكنوع فعاليت است ولى اين فعاليت
دلبخواه و آزاد نيستبلكه تابع واقع و نفس الامر است و اگر ذهن بلا واسطه
يا مع الواسطه حكم به تلازم يا تعاند يا تساوى يا اندراج مىكند از آن جهت
است كه در واقع و نفس الامر چنين است .
محققين منطقيين در فن برهان منطق در مقام تحقيق آنكه در مقدماتى كه در
برهان بكار برده مىشود بين موضوع و محمول چگونه رابطهاى بايد برقرار باشد
تا بتواند در نتيجه ذهن را بكشف يك رابطه واقعى و نفس الامرى برساند يعنى
واقعا بتواند حقيقتى را معلوم سازد شرايطى ذكر كردهاند و از همه مهمتر سه
شرط است ذاتيت ضرورت كليت و البته از هر يك از اين شروط معناى خاصى را در
نظر گرفتهاند كه در كتاب برهان مسطور است و آن كس كه بطور مشروح و مبسوط و
محققانه اين مطلب را بيان كرده ابن سينا در منطق الشفا ستخواجه نصير الدين
طوسى نيز در اساس الاقتباس و در منطق التجريد كم و بيش مطابق آنچه شيخ بيان
كرده اشارهاى كرده است ولى جمهور منطقيين و فلاسفه اسلامى اين نكات مهم را
مورد غفلت قرار دادهاند و همين تغافل منشا لغزشهاى زيادى شده است
دانشمندان جديد نيز كه به مسائل منطقى اهميتشايانى دادهاند باين طرز و
روش وارد و خارج نشدهاند .
آنچه براى مطلب فعلى ما لازم است همين قدر است كه فكر منطقى و سير و
سلوك برهانى متكى بر روابط واقعى محتويات ذهن است و زمينه فعاليت عقلانى و
فكرى كه ارزش منطقى داشته باشد در جائى فراهم است كه بين مفاهيم در واقع و
نفس الامر رابطه برقرار باشد و اما تفصيل چگونگى اين روابط را از فن برهان
منطق بايد جستجو كرد .
چرا ادراكات اعتبارى نمىتوانند با ادراكات حقيقى ارتباط توليدى پيدا
كنند؟
با توجه به آنچه تا كنون گفته شد پاسخ اين پرسش واضح است زيرا چنانكه
دانستيم اساس تكاپو و جنبش فكرى و عقلانى ذهن روابط واقعى و نفس الامرى
محتويات ذهنى است و چون مفاهيم حقيقى در ذات خود با يكديگر مرتبطند زمينه
اين فعاليت ذهنى در ميان آنها فراهم است و از اين رو ذهن ميتواند به تشكيل
قياسات و براهين منطقى موفق شود و از پارهاى حقايق حقايق ديگرى را بر خويش
معلوم سازد ولى در اعتباريات همواره روابط موضوعات و محمولات وضعى و
قراردادى و فرضى و اعتبارى است و هيچ مفهوم اعتبارى با يك مفهوم حقيقى و يا
يك مفهوم اعتبارى ديگر رابطه واقعى و نفس الامرى ندارد و لهذا زمينه تكاپو
و جنبش عقلانى ذهن در مورد اعتباريات فراهم نيست و بعبارت ديگر كه با
اصطلاحات منطقى نزديكتر است ما نمىتوانيم با دليلى كه اجزاء آنرا حقايق
تشكيل دادهاند برهان يك مدعاى اعتبارى را اثبات كنيم و نيز نمىتوانيم با
دليلى كه از مقدمات اعتبارى تشكيل شده حقيقتى از حقايق را اثبات كنيم و هم
نمىتوانيم از مقدمات اعتبارى تشكيل برهان داده يك امر اعتبارى نتيجه
بگيريم .
مثلا در حقايق تقدم شىء بر نفس و ترجح بلا مرجح و تقدم معلول بر علت و
تسلسل علل و دور علل و توارد علل متعدده بر معلول واحد و صدور معلولات
متعدده از علت واحده و عرض بلا موضوع و اجتماع دو عرض متماثل يا متضاد در
موضوع واحد و تقدم زمانى مشروط بر شرط محال است و انتفاء كل با انتفاء جزء
و انتفاء مشروط با انتفاء شرط و انتفاء ممنوع با وجود مانع ضرورى است و جعل
ماهيت و جعل مفاهيم انتزاعى از قبيل سببيت و مسببيت نامعقول است در مورد
حقايق مىتوان باين اصول كلى توسل جست و براى نفى يا اثبات چيزى نتيجه
گرفتيعنى در مورد يك امر حقيقى مىتوان به تقدم شىء بر نفس يا ترجح بلا
مرجح و در مورد علت و معلول حقيقى به قانون امتناع تقدم معلول بر علت و
امتناع تسلسل علل و دور علل و توارد علل متعدده بر معلول واحد و صدور
معلولات متعدده از علت واحده و در مورد عرض و موضوع حقيقى بامتناع عرض بلا
موضوع و امتناع اجتماع مثلين و اجتماع ضدين و در مورد شرط و مشروط حقيقى
بامتناع تقدم مشروط بر شرط و در مورد كل و جزء حقيقى به ضرورت انتفاء كل با
انتفاء جزء استناد جست و نتيجه گرفت ولى در مورد علت و معلول اعتبارى و شرط
و مشروط اعتبارى و عرض و موضوع اعتبارى و كل و جزء اعتبارى بهيچيك از اين
اصول و قواعد نمىتوان توسل جست و نتيجه گرفت زيرا در اعتباريات تقدم شىء
بر نفس و ترجح بلا مرجح و تقدم معلول بر علت و ... محال نيست و انتفاء كل
با انتفاء جزء و انتفاء مشروط با انتفاء شرط و ... ضرورى نيست و جعل ماهيت
و جعل سببيت و ... نامعقول نيست .
از اينجا روشن مىشود كه عدم تميز و تفكيك اعتباريات از حقايق از لحاظ
منطقى فوق العاده خطرناك و زيان آور است و استدلالهايى كه در آنها رعايت
نكات بالا نشود فاقد ارزش منطقى استخواه آنكه براى اثبات حقايق به مقدماتى
كه از امور اعتبارى تشكيل شده است استناد شود مثل غالب استدلالات متكلمين
كه غالبا حسن و قبح يا ساير مفاهيم اعتبارى را دست آويز قرار داده و
خواستهاند از اين راه در باب مبدا و معاد نتيجه بگيرند و مثل بسيارى از
استدلالات ماديين كه احكام و خواص اعتباريات را در حقائق جارى دانستهاند و
ما تدريجبه همه يا بعضى از آنها اشاره خواهيم كرد و خواه آنكه در
اعتباريات به اصول و قواعدى كه از مختصات حقايق است كه براى نمونه چند مثال
در بالا ذكر شد استناد شود مانند معظم استدلالاتى كه معمولا در فن اصول
بكار برده مىشود
طريق سير و سلوك فكرى در اعتباريات چيست؟
در امور اعتبارى رابطه بين دو طرف قضيه همواره فرضى و قراردادى است و
اعتبار كننده اين فرض و اعتبار را براى وصول بهدف و مصلحت و غايتى نموده و
هر گونه كه بهتر او را بهدف و مصلحت منظور وى برساند اعتبار مىكند يگانه
مقياس عقلانى كه در اعتباريات بكار برده مىشود لغويت و عدم لغويت اعتبار
است و البته در اين جهتخصوصيت اعتبار كننده را بايد در نظر گرفت مثلا اگر
اعتبار اعتبار خيالى و وهمى است مصالح و اهداف آن قوه را بايد در نظر گرفت
و اگر اعتبار اعتبار عقلى است مصالح و اهداف آن قوه را بايد در نظر داشت و
همچنين فرق استبين اعتبارات قانونى يك نفر بشر و اعتبارات قانونى كه
بوسيله وحى الهى تعيين مىشود .
ولى در اين جهت فرقى نيست كه هر كس و هر چيز و هر فرد و هر دسته كه چيزى
را اعتبار مىكند غايت و هدفى در اعتبار خود دارد و وصول بان هدف را مقصد
قرار مىدهد و اگر چيزى را براى مقصد خاصى اعتبار كرد ممكن نيست كه عين
همان قوه اعتبار كننده چيز ديگرى را اعتبار كند كه او را از وصول بان مقصد
دور كند پس يگانه مقياس سير و سلوك
فكرى در
اعتباريات همانا مقياس لغويت و عدم لغويت است)
و
باصطلاح منطق يك تصديق شعرى را با برهان نمىشود اثبات كرد و در اين
صورت برخى از تقسيمات معانى حقيقيه در مورد اين معانى وهميه مثل بديهى و
نظرى و مانند ضرورى و محال و ممكن جارى نخواهد بود .
7- ممكن است اين معانى وهميه را اصل قرار داده و معانى وهميه ديگرى از
آنها بسازيم و بواسطه تركيب و تحليل كثرتى در آنها پيدا شود سبك مجاز از
مجاز .
با تامل در اطراف بيان گذشته بايد اذعان نمود به اينكه ممكن است انسان
يا هر موجود زنده ديگر به اندازه شعور غريزى خود در اثر احساسات درونى خويش
كه مولود يك سلسله احتياجات وجودى مربوط به ساختمان ويژهاش مىباشد يك
رشته ادراكات و افكارى بسازد كه بستگى خاص باحساسات مزبور داشته و بعنوان
نتيجه و غايت احتياجات نامبرده را رفع نمايد و با بقاء و زوال و تبدل عوامل
احساسى و يا نتايج مطلوبه زائل و متبدل شود و اينها همان علوم و ادراكات
اعتباريه بالمعنى الاخص مىباشند كه در آخر مقاله 5 تذكر داده شد