اشكال
فرضا همه سخنان گذشته با پايههاى استدلالى آنها كه در اين مقالهها
مقاله 3 - 4 - 5 ذكر شده درستباشند اين حقيقت قابل انكار و اغماض نيست كه
همه علوم و ادراكات يا بيشتر آنها از واقعيت ماده خارجى گرفته شده پس ماده
بهر تقدير در زايش اينها مؤثر مىباشد و متصور نيست كه يك موجود متحول
متكامل يك پديده ثابت غير متغير بوجود آورد و از اين روى از پذيرفتن تحول
در علوم و ادراكات چاره و گريزى نيست و روى اين اصل همه سخنان ديالكتيك در
توصيف حال علوم و ادراكات و روشى كه اتخاذ كرده درستخواهد بود .
پاسخ
آنچه را اصول مبرهنه گذشته اقتضا مىكند اينست كه با فرض مادى نبودن
علوم و ادراكات از زايش طبيعى نمىتوان دم زد و طبعا در اين صورت تبعيتهاى
حكمى ميان ماده و ادراكات از ميان برمىخيزد و آنچه بحثهاى فلسفى در مورد
نسبت وجودى در ميان موجودات غير مادى نتيجه گرفته با حفظ موافقت آن در مورد
ادراكات بايد گفت انسان در موقع حصول يك سلسله آثار ماديه با شرايط مخصوص
اين پديدههاى غير مادى برايش ظهور مىكند كه با ماده مطابقت مخصوصى دارند
جز اينكه ماده هميشه ناقص و متحول و آن پديدههاى غير مادى تام و ثابت
مىباشند و اينكه ما در ميان سخنان خود در مورد اين پديدهها نام زايش و
توالد و استنتاج و تكون بزبان مىآوريم در اثر محيط بحث و انس با ماده و
ماديات بوده و جز تجوز و تسامح صورتى ندارد .
اشكال
آزمايشهاى متوالى نشان مىدهد كه محيط زندگى انسان در افكار وى سهيم
مىباشد و اختلاف معلومات و افكار با اختلاف منطقه و محيط زندگى حتى در يك
فرد انسانى بحسب دو زمان و بموجب اختلاف شرايط روشن و غير قابل انكار است و
همچنين ما مىتوانيم با تربيتهاى گوناگون در انسان افكار گوناگون ايجاد
نمائيم پس حقايق علمى مخلوق خودمان و تابع خودمان بوده و يك ثبوت غير قابل
تغييرى ندارند .
پاسخ
وصف مزبور تغيير مخصوص بيك سلسله ويژهاى از معلومات و ادراكات است كه
مطابق خارجى آنها اجزاء اجتماعى است كه خودمان بوجود مىآوريم و ناچار با
تغييراتى كه خودمان در اجزاء و شرايط اجتماع ايجادى خودمان مىدهيم ادراكات
ويژه آنها تغيير مىپذيرند .
اما يك سلسله ادراكاتى كه مطابق آنها خارج از ظرف اجتماع مىباشد و با
فرض وجود و عدم انسان مجتمع يا هر جانور زنده اجتماعى بوصف تحقق و وجود
موصوفند يعنى بود و نبود حيوان مدرك در واقعيت آنها مؤثر نمىباشد آنها با
اختلاف محيط زندگى و تربيت و تلقين اختلاف پيدا نمىكنند .
توضيح كامل اين مطلب به بيان مبسوطترى نيازمند است كه در مواد علوم و
ادراكات از طريقه ديگر و راه تازهترى به جستجو و بررسى پرداخته و علوم و
ادراكات حقيقى و اعتبارى را مورد بحث و كنجكاوى قرار داده و كيفيت مطابقت
آنها را با خارج خود و خواص ديگرشان را روشن سازيم و از اين روى ناچاريم در
همين جا اين مقاله را خاتمه داده و مقاله ديگرى را آغاز كنيم .
مسائلى كه اين مقاله بثبوت آنها پرداخته است
مسائلى كه اين مقاله بثبوت آنها پرداخته به شرح زير است:
1- هر علم حصولى در مورد خود يك علم حضورى دارد .
2- ما بنفس خود و قوى و افعال ادراكى خود و همچنين به نحوى بمحسوسات
اولى خود علم حضورى داريم و هر علم حصولى از اين علوم حضوريه سرچشمه
مىگيرد .
3- علوم و ادراكات منقسم مىشوند به تصورات و تصديقات .
و تصورات منقسم مىشوند بدو قسم مهيات و اعتباريات .
4- در مورد مهيات كنه معلوم بر ما معلوم است .
5- مفاهيم اعتباريه پس از مهيات معلومند .
6- مفاهيم اعتباريه را ابتداء با نسبت و پس از آن با معناى مستقل بدست
مىآوريم و در همه حال حكايت آنها از خارج بالعرض مىباشد .
7- مقدار زيادى از تصورات بحسب حقيقت قضيه هستند و بالعكس .
8- انقسام بسوى حقيقت و اعتبار چنانكه در تصور هست در تصديق نيز هست .
9- مفاهيم كثرت و انقسام ديگرى از راه بساطت و تركب دارند .
10- مهيات را بوسيله تحديد منطقى بايد شناخت .
11- علوم و ادراكات كثرتى ديگر بواسطه انقسام به بديهى و نظرى دارند .
12- هر معلوم تصديقى فرض كنيم يا خود بديهى استيا منتهى به بديهى .
13- هر معلوم نظرى بواسطه تاليف بديهيات يا نظريات منتهى ببديهيات يا
مختلط پيدا مىشود .
14- فرق ميان بديهى و فرضيه .
15- احتياج نظرى به بديهى غير از سنخ احتياج هر قضيه به حكم نقيضين
مىباشد و حكم نقيضين محتاج اليه همه معلومات است .
16- چنانكه مواد تصديقات منتجه در نتيجه مؤثرند همچنين هيئت مقدمات .
17- هيئت نيز مثل ماده به بديهى و نظرى منقسم است .
18- نسبت ميان معلوم خارجى و ميان صورت علمى نسبت زايش نيست
مقاله ششم
ادراكات اعتبارى
مقدمه
مبحثى كه در اين مقاله مىخواهيم وارد آن بشويم نيز از مباحث مربوط
بعالم ذهن و ادراكات است آنچه در اين مقاله مورد بررسى و تجزيه و تحليل
قرار مىگيرد قسمتى از ادراكات است كه در اصطلاح اين سلسله مقالات ادراكات
اعتبارى خوانده مىشوند .
ادراكات اعتبارى در مقابل ادراكات حقيقى است ادراكات حقيقى انكشافات و
انعكاسات ذهنى واقع و نفس الامر است و آنچه در مقاله 5 در بيان اقسام
تصورات و اقسام تصديقات و طرز پيدايش آنها براى ذهن گفته شد مربوط بادراكات
حقيقى بود و اما ادراكات اعتبارى فرضهائى است كه ذهن بمنظور رفع احتياجات
حياتى آنها را ساخته و جنبه وضعى و قراردادى و فرضى و اعتبارى دارد و با
واقع و نفس الامر سر و كارى ندارد ادراكات حقيقى را مىتوان در براهين
فلسفى يا علمى طبيعى يا رياضى جا داد و نتيجه علمى يا فلسفى گرفت و همچنين
مىتوان از يك برهان فلسفى يا علمى يك ادراك حقيقى تحصيل نمود ولى در مورد
اعتباريات نمىتوان چنين استفادهاى كرد و بعبارت ديگر ادراكات حقيقى ارزش
منطقى دارد و ادراكات اعتبارى ارزش منطقى ندارد ادراكات حقيقى تابع
احتياجات طبيعى موجود زنده و عوامل مخصوص محيط زندگانى وى نيست و با تغيير
احتياجات طبيعى و عوامل محيط تغيير نمىكند و اما ادراكات اعتبارى تابع
احتياجات حياتى و عوامل مخصوص محيط است و با تغيير آنها تغيير مىكند
ادراكات حقيقى قابل تطور و نشوء و ارتقاء نيست و اما ادراكات اعتبارى يك
سير تكاملى و نشوء و ارتقاء را طى مىكند ادراكات حقيقى مطلق و دائم و
ضرورى است ولى ادراكات اعتبارى نسبى و موقت و غير ضرورى است .
اينجا است كه با يك مطلب مهم مواجه مىشويم و آن اينكه آيا واقعا ما دو
قسم ادراكات داريم يك قسم حقيقى و مطلق و ثابت و آزاد از نفوذ احتياجات
طبيعى و عوامل محيط و يك قسم فرضى و نسبى و متطور و تابع احتياجات طبيعى و
عوامل محيط و اگر واقعا اينطور است امتياز و مشخصات اين دو قسم از يكديگر
است .
تميز و تفكيك ادراكات حقيقى از ادراكات اعتبارى بسيار لازم و ضرورى و
عدم تفكيك آنها از يكديگر بسيار مضر و خطرناك است و همين عدم تفكيك است كه
بسيارى از دانشمندان را از پا در آورده است كه بعضى اعتباريات را به حقايق
قياس كرده و با روشهاى عقلانى مخصوص حقايق در اعتباريات سير كردهاند و
بعضى بعكس نتيجه مطالعات خود را در مورد اعتباريات در باره حقايق تعميم
دادهاند و حقايق را مانند اعتباريات مفاهيمى نسبى و متغير و تابع احتياجات
طبيعى پنداشتهاند
در اواخر مقاله 5 آنجا كه از اصل ثبات سخن به ميان آمد گفتيم كه ادراكات
خاصيت تغيير را ندارند آنگاه در متن آن مقاله صفحه 134 مطلبى بصورت اشكال
ذكر شد و آن اينكه آزمايشهاى متوالى نشان مىدهد كه محيط زندگى انسان در
افكار وى دخيل مىباشد و اختلاف معلومات و افكار با اختلاف منطقه و محيط
زندگى حتى در يك فرد انسان بحسب دو زمان و بموجب اختلاف شرايط روشن و غير
قابل انكار است و همچنين ما مىتوانيم با تربيتهاى گوناگون در انسان افكار
گوناگونى ايجاد نمائيم پس حقائق علمى مخلوق خودمان و تابع خودمان بوده و يك
ثبوت غير قابل تغييرى ندارند .
ايضا در پاورقىهاى همان مقاله 108 - 107 آنجا كه اختلاف نظر منطق تعقلى
و منطق تجربى را در باب اصول و مبادى كلى عقلى تشريح مىكرديم گفتيم كه
بعضى از فلاسفه و روانشناسان جديد پيدايش اصول و مبادى عقلى يعنى همان
تصديقاتى را كه در اصطلاح منطق تعقلى بديهيات اوليه تصديقيه خوانده مىشود
معلول عوامل حياتى يا اجتماعى دانستهاند .
نظريه اين دانشمندان با نظريه منطق تعقلى در اين جهت كه اين اصول عقلانى
مولود تجربه نيست موافق است و نظريه منطق تجربى را رد مىكند ولى از لحاظ
ثابت و يك نواختبودن و تغيير نكردن اين اصول با منطق تعقلى مخالف است زيرا
مطابق اين نظريه پيدايش اين اصول همواره متناسب و مرتبط با محيط طبيعى يا
اجتماعى انسان است و با تغيير محيط طبيعى يا اجتماعى قهرا تغيير و تبديل
پيدا مىكند ولى مطابق نظريه تعقليون عقل و اصول عقلانى تابع وضع محيط نيست
و با تغيير محيط تغيير نمىكند .
اين نظريه متكى بمطالعات و مشاهداتى است كه عدهاى از دانشمندان در
روحيه اقوام و ملل و طوائف مختلف نمودهاند اين مطالعات اين دانشمندان را
باين نتيجه رسانده است كه اصول عقلانى اولا در نزد همه مردمان يكسان نيست و
ثانيا وضع ثابت و يك نواختى ندارد بلكه با احتياجات و مقتضيات زندگى آنان
مرتبط است و با تغيير آن احتياجات تغيير مىكند مطابق اين نظريه تمام اصول
و مبادى عقلى احكامى وضعى اصول موضوعه هستند كه ذهن بمنظور سازگار ساختن
انسان با محيط زندگانىاش آن اصول را وضع كرده و با تغيير محيط زندگانى و
پيدايش احتياجات جديد ذهن ناچار اين اصول را ترك و اصول ديگرى را كه متناسب
با آن احتياجات باشد وضع خواهد نمود على هذا عقل و ادراكات عقلانى با
احتياجات زندگانى و عوامل حياتى يا اجتماعى كه توليد كننده آن احتياجات است
رابطه مخصوص دارد و آن رابطه همانا رابطه تابعيت و متبوعيت است .
براى تشريح نظريه فوق و هم براى فهم دقيق مطالبى كه در ضمن خود مقاله
خواهد آمد ناچاريم بدو اصل از اصولى كه در علم الحيات مورد قبول اهل فن است
و نظريه فوق نيز مبتنى بان دو اصل است اشاره كنيم .