اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد دوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۶ -


پاسخ

ما اكنون به گفتگوى اساسى در اطراف سازمان تز آنتى تز سنتز نمى‏پردازيم و شرح كامل اجزاى اين نظريه تازه را به مقاله‏اى كه به خواست‏خداى يگانه بعنوان قوه و فعل خواهيم نگاشت موكول مى‏نمائيم .

ما در آنجا با روشن ساختن معناى حركت عمومى روشن خواهيم ساخت كه اين مسئله عينا مضمون همان تفسيرى است كه فلاسفه ديرگاهى است متعرض شده و حقيقت مطلق حركت را تقرير كرده‏اند كمال اول بالقوه چيزى كه بالقوه است‏يا اتحاد قوه و فعل در حركت و فرقى كه ميان اين دو تقرير و تفسير است اينست كه فلاسفه ماديت تحولى يك مطلب پخته را با بيان خام و نارس و نارسائى تقرير نموده‏اند .

آرى داستان دراز تز آنتى تز سنتز همان يك جمله كوتاه اتحاد قوه و فعل در حركت مى‏باشد و راههاى دور و درازى كه فلاسفه مادى در اين وادى پيموده و ارمغانهاى تر و تازه و تازه‏ترى كه در هر بازگشت‏به همراه خودشان آورده و در پرده‏هاى مختلف در معرض نمايش گذاشته‏اند بطور شگفت آور باندازه‏اى با همديگر ضد و نقيض هستند كه در حقيقت نظامى از بى نظامى تشكيل داده‏اند .

همين اندازه كه از رشته سخن ويژه اين مقاله دور نشويم به نتيجه منطقى اين سخن پرداخته و در موضوع سه اصل نامبرده عينيت ثبات استحاله اجتماع ضدين كه ديالكتيك نفى مى‏كند نكاتى را كه در مقاله‏هاى گذشته نيز روشن شده يادآورى مى‏كنيم .

اولا انتفاء عينيت كه دانشمند مادى مى‏گويد درست است ولى اين سخن را در مورد ماده خارجى و تركيبات وى مى‏توان گفت نه در مورد علم و ادراك زيرا ما در مقاله 3 علم و ادراك بثبوت رسانيديم كه علم و ادراك خاصه تحول مادى را ندارند و هر صورت ادراكى از هر صورت ادراكى ديگر كاملا جدا مى‏باشد و غريزه دانش و انديشه‏سازى ما خود گواه اين نظر است و البته دانشمند ديالكتيك نيز همين غريزه انسانى را دارا است و هيچگاه وجدان دراك وى حاضر به پذيرفتن حقيقت‏سخن خودش نيست زيرا در همين بيان و تخاطب دلش مى‏خواهد كه عين مقصد خود را بما مخاطب خود برساند نه غير او را دلش مى‏خواهد كه ما عين مقصد او را بپذيريم نه غير او را وجدانش گواه است كه مطلبى را كه امروز تقرير مى‏كند همان است كه ديروز فهميده و همان است كه پريروز جزو مجهولات بود عينيت‏به طورى لزوم عمومى با مفاهيم دارد كه حتى سلب عينيت نيز بعينه اثبات عينيت است تامل شود و ثانيا ثبات را كه ديالكتيك نفى مى‏كند چنانكه در عينيت گفته شد در ماده درست مى‏باشد نه در صورت علميه تصورى يا تصديقى .

راستى اينان در قضاياى سپرى شده تاريخى و در بيوگرافى گذشتگان و پيشينيان چه مى‏پندارند آيا همه چيز براى انسان مجهول است‏حتى خود اين قضيه نيز مجهول است آيا همه چيز در ادراك انسان نسبى و متغير است‏حتى خود اين چيز شايد ما با روش متافيزيك فكر مى‏كنيم و سخن اينان را نمى‏فهميم چنانكه مى‏گويند ولى در اين فرض آيا فكرهائى داراى عينيت و ثبات پيدا نشد و آيا در اين صورت يك دسته فكر داراى عينيت و ثبات و يك دسته فاقد وصف عينيت و ثبات پيدا خواهد شد يعنى فكر مى‏تواند هم با اوصاف ماده و هم بى آنها موجود شود .

يعنى فكر كه هميشه مادى است گاهى مادى است و گاهى مادى نيست و اين تناقض محال است ولى اين دانشمندان اجتماع متناقضين را صريحا جايز مى‏دانند .

و ثالثا اجتماع نقيضين كه غالبا در ديالكتيك باجتماع ضدين تعبير مى‏شود هم در ماده و هم در ادراك محال است و به طورى روشن مى‏باشد كه اگر در هر قضيه بديهى شك نمائيم چنانكه گفتيم كه حصول علم در هر بديهى متوقف به قضيه استحاله ارتفاع و اجتماع نقيضين مى‏باشد و با فرض نبودن اين قضيه علم مستقر نمى‏شود در حكم نقيضين نمى‏شود شك و ترديد نمود و غريزه فطرى انسان و من جمله خود دانشمند مادى تحولى نيز بطلان اين حكم را نمى‏پذيرد و اين همه تكاپو كه ديالكتيك در نفى اين حكم مى‏كند و مثالهاى بسيار كه در راه اثبات حقانيت دعواى خود مى‏آورد و تعبيرات مختلف مثل وجود و عدم و بالقوه و بالفعل و تز و آنتى تز و ضدان و متغايران و متنافيان كه مى‏نمايد همه آنها گواه بر اين است كه خلط كرده و چيزى ديگر بجاى نقيضين گرفته و از محل كلام بيرون افتاده و بهدف ديگرى تيراندازى مى‏نمايد و گرنه هيچگاه حاضر نيست كه يك حكم صد در صد راست و هم صد در صد دروغ بوده و هم راست نباشد و هم دروغ نباشد .

آرى دانشمندان ديالكتيك مى‏گويند روش فكر متافيزيك كه فكر مطلق است اين گرفتارى را پيش مى‏آورد و روش فكرى ديالكتيك نسبيت است و خارج ماده نيز با وى موافق مى‏باشد و در خارج ماده اثبات مطلق و نفى مطلق نداريم پس هر اثباتى كه در خارج است‏با نفى قابل جمع است .

ولى ما مى‏گوئيم اولا اين اعتراف بصحت‏حكم نقيضين است‏حتى در خارج زيرا حكمى را كه در خارج اثبات مى‏كند فكر نسبى است و خارج مادى موافق مى‏باشد راضى نيستند دروغ درآمده و از خارج نفى شود .

ثانيا روش فكرى خود ديالكتيك نيز روش اطلاق است زيرا اين دانشمندان راضى نيستند بايشان گفته شود كه اين همه رنج‏شما بيهوده و اين استدلالتان پوچ و دروغ است پس ناچار اين استدلال در اعتقادشان راست است و اين يك فكر مطلقى است كه در مغزشان جايگزين شده و خوشبختانه فكرى است‏با روش ديالكتيك پس فكر با روش ديالكتيك مطلق بوده نه نسبى .

اصولا چگونه متصور است كه در مورد نظريه‏اى برهانى اقامه شده و نتيجه‏اى اثبات نمايد و با اين همه تكذيب نتيجه به برهان صدمه نزند