پاسخ
ما اكنون به گفتگوى اساسى در اطراف سازمان تز آنتى تز سنتز نمىپردازيم
و شرح كامل اجزاى اين نظريه تازه را به مقالهاى كه به خواستخداى يگانه
بعنوان قوه و فعل خواهيم نگاشت موكول مىنمائيم .
ما در آنجا با روشن ساختن معناى حركت عمومى روشن خواهيم ساخت كه اين
مسئله عينا مضمون همان تفسيرى است كه فلاسفه ديرگاهى است متعرض شده و حقيقت
مطلق حركت را تقرير كردهاند كمال اول بالقوه چيزى كه بالقوه استيا اتحاد
قوه و فعل در حركت و فرقى كه ميان اين دو تقرير و تفسير است اينست كه
فلاسفه ماديت تحولى يك مطلب پخته را با بيان خام و نارس و نارسائى تقرير
نمودهاند .
آرى داستان دراز تز آنتى تز سنتز همان يك جمله كوتاه اتحاد قوه و فعل در
حركت مىباشد و راههاى دور و درازى كه فلاسفه مادى در اين وادى پيموده و
ارمغانهاى تر و تازه و تازهترى كه در هر بازگشتبه همراه خودشان آورده و
در پردههاى مختلف در معرض نمايش گذاشتهاند بطور شگفت آور باندازهاى با
همديگر ضد و نقيض هستند كه در حقيقت نظامى از بى نظامى تشكيل دادهاند .
همين اندازه كه از رشته سخن ويژه اين مقاله دور نشويم به نتيجه منطقى
اين سخن پرداخته و در موضوع سه اصل نامبرده عينيت ثبات استحاله اجتماع ضدين
كه ديالكتيك نفى مىكند نكاتى را كه در مقالههاى گذشته نيز روشن شده
يادآورى مىكنيم .
اولا انتفاء عينيت كه دانشمند مادى مىگويد درست است ولى اين سخن را در
مورد ماده خارجى و تركيبات وى مىتوان گفت نه در مورد علم و ادراك زيرا ما
در مقاله 3 علم و ادراك بثبوت رسانيديم كه علم و ادراك خاصه تحول مادى را
ندارند و هر صورت ادراكى از هر صورت ادراكى ديگر كاملا جدا مىباشد و غريزه
دانش و انديشهسازى ما خود گواه اين نظر است و البته دانشمند ديالكتيك نيز
همين غريزه انسانى را دارا است و هيچگاه وجدان دراك وى حاضر به پذيرفتن
حقيقتسخن خودش نيست زيرا در همين بيان و تخاطب دلش مىخواهد كه عين مقصد
خود را بما مخاطب خود برساند نه غير او را دلش مىخواهد كه ما عين مقصد او
را بپذيريم نه غير او را وجدانش گواه است كه مطلبى را كه امروز تقرير
مىكند همان است كه ديروز فهميده و همان است كه پريروز جزو مجهولات بود
عينيتبه طورى لزوم عمومى با مفاهيم دارد كه حتى سلب عينيت نيز بعينه اثبات
عينيت است تامل شود و ثانيا ثبات را كه ديالكتيك نفى مىكند چنانكه در
عينيت گفته شد در ماده درست مىباشد نه در صورت علميه تصورى يا تصديقى .
راستى اينان در قضاياى سپرى شده تاريخى و در بيوگرافى گذشتگان و
پيشينيان چه مىپندارند آيا همه چيز براى انسان مجهول استحتى خود اين قضيه
نيز مجهول است آيا همه چيز در ادراك انسان نسبى و متغير استحتى خود اين
چيز شايد ما با روش متافيزيك فكر مىكنيم و سخن اينان را نمىفهميم چنانكه
مىگويند ولى در اين فرض آيا فكرهائى داراى عينيت و ثبات پيدا نشد و آيا در
اين صورت يك دسته فكر داراى عينيت و ثبات و يك دسته فاقد وصف عينيت و ثبات
پيدا خواهد شد يعنى فكر مىتواند هم با اوصاف ماده و هم بى آنها موجود شود
.
يعنى فكر كه هميشه مادى است گاهى مادى است و گاهى مادى نيست و اين تناقض
محال است ولى اين دانشمندان اجتماع متناقضين را صريحا جايز مىدانند .
و ثالثا اجتماع نقيضين كه غالبا در ديالكتيك باجتماع ضدين تعبير مىشود
هم در ماده و هم در ادراك محال است و به طورى روشن مىباشد كه اگر در هر
قضيه بديهى شك نمائيم چنانكه گفتيم كه حصول علم در هر بديهى متوقف به قضيه
استحاله ارتفاع و اجتماع نقيضين مىباشد و با فرض نبودن اين قضيه علم مستقر
نمىشود در حكم نقيضين نمىشود شك و ترديد نمود و غريزه فطرى انسان و من
جمله خود دانشمند مادى تحولى نيز بطلان اين حكم را نمىپذيرد و اين همه
تكاپو كه ديالكتيك در نفى اين حكم مىكند و مثالهاى بسيار كه در راه اثبات
حقانيت دعواى خود مىآورد و تعبيرات مختلف مثل وجود و عدم و بالقوه و
بالفعل و تز و آنتى تز و ضدان و متغايران و متنافيان كه مىنمايد همه آنها
گواه بر اين است كه خلط كرده و چيزى ديگر بجاى نقيضين گرفته و از محل كلام
بيرون افتاده و بهدف ديگرى تيراندازى مىنمايد و گرنه هيچگاه حاضر نيست كه
يك حكم صد در صد راست و هم صد در صد دروغ بوده و هم راست نباشد و هم دروغ
نباشد .
آرى دانشمندان ديالكتيك مىگويند روش فكر متافيزيك كه فكر مطلق است اين
گرفتارى را پيش مىآورد و روش فكرى ديالكتيك نسبيت است و خارج ماده نيز با
وى موافق مىباشد و در خارج ماده اثبات مطلق و نفى مطلق نداريم پس هر
اثباتى كه در خارج استبا نفى قابل جمع است .
ولى ما مىگوئيم اولا اين اعتراف بصحتحكم نقيضين استحتى در خارج زيرا
حكمى را كه در خارج اثبات مىكند فكر نسبى است و خارج مادى موافق مىباشد
راضى نيستند دروغ درآمده و از خارج نفى شود .
ثانيا روش فكرى خود ديالكتيك نيز روش اطلاق است زيرا اين دانشمندان راضى
نيستند بايشان گفته شود كه اين همه رنجشما بيهوده و اين استدلالتان پوچ و
دروغ است پس ناچار اين استدلال در اعتقادشان راست است و اين يك فكر مطلقى
است كه در مغزشان جايگزين شده و خوشبختانه فكرى استبا روش ديالكتيك پس فكر
با روش ديالكتيك مطلق بوده نه نسبى .
اصولا چگونه متصور است كه در مورد نظريهاى برهانى اقامه شده و نتيجهاى
اثبات نمايد و با اين همه تكذيب نتيجه به برهان صدمه نزند