اشكال 1
ممكنستبه سخن گذشته خرده گرفته و بگويند سير روزانهاى كه علم با
فرضيههاى موقتى مىنمايد ناقض اين نظريه مىباشد زيرا هر رشته علمى
فرضيهاى را گرفته و در مسير همان فرضيه چندى به كنجكاوى پرداخته و خواصى
را روشن مىنمايد و پس از چندى خواصى تازهتر كه با فرضيه موجود سازگار
نيستند استشعار نموده و فرضيه تازه و وسيعتر و سازگارتر بجاى فرضيه كهنه
نشانيده و باز به كنجكاوى خود ادامه مىدهد و در اين حال فرضيه كهنه از
جهان دانش سپرى مىشود با اينكه نتايج مثبت وى زنده هستند و زنده خواهند
بود پس از ميان رفتن علت تصديق مستلزم بطلان نتيجه وى نمىباشد .
پاسخ
فرضيههاى علمى دو گونه مىباشند:
1- فرضيهاى كه پيدايش تازه وى كهنه را ابطال و تكذيب نمىكند بلكه
فرضيه پسين يك منظره را نشان مىدهد كه پهناورتر و وسيعتر از منظرهايست كه
فرضيه كهنه نشان مىداد و در اين صورت فرضيه كهنه كه منتجيك نظريه مثبتى
بود از ميان نرفته بلكه با يك اندام نيرومندترى پيش آمده و نتيجه خود را
روشنتر و استوارتر مىدهد .
2- فرضيهاى كه با روى كار آمدن متاخر متقدم راه نابودى سپرده و باطل
مىشود مانند فرضيه حركت زمين با فرضيه حركت فلك در علم هيئت و در اين صورت
نتيجه چنين فرضيهاى مانند خود فرضيه از ميان مىرود ولى نتايج علمى كه با
حس و تجربه بدست آمدهاند نابود نمىشوند چنانكه ارصاد متواليه و تجارب
ممتد اوضاع اجرام متحركه را در علم هيئت نگهدارى مىنمايند .
و گذشته از اين در هر دو قسم از فرضيه بطور كلى مىتوان گفت كه فرض
فرضيه در يك علم نه براى استنتاج علمى مىباشد يعنى نه براى اين است كه ما
به مسائل و نظريههاى علم نامبرده دانا شويم يعنى فرضيه نامبرده مجهولى را
تبديل به معلوم نمايد بلكه براى تشخيص خط سير است كه سلوك علمى ما راه خود
را گم نكند و گر نه استنتاج مسائل رهين براهين مسئله و تجربه و ساير علل
توليد نظريه مىباشد نه معلول فرضيه و حال فرضيه درست مانند حال پاى ثابت
پرگار مىباشد كه با استوار بودن او خط سير پاى متحرك پرگار گرفتار
بيهودهروى و گمراهى نمىشود نه اينكه نقاطى را كه پاى متحرك دنبال هم
مىچيند پاى ثابت چيده باشد .
اشكال 2
اگر چنانچه علم بنظريات از علم ببديهيات توليد شده و بديهيات از قانون
توالد مستثنى مىباشند ديگر توقف بديهى به بديهى ديگر مفهوم ندارد با اينكه
مىگوئيد همه قضايا اعم از نظرى و بديهى به قضيه امتناع اجتماع و ارتفاع
نقيضين متوقف مىباشد .
(سابقا گفتيم كه احكام ذهنى بر دو قسم استبديهى
و نظرى بديهى ايضا بر دو قسم ستبديهى اولى و بديهى ثانوى منطقيين و فلاسفه
پارهاى از قضايا را بعنوان بديهى اولى نام مىبرند از قبيل حكم بامتناع
تناقض و حكم به اينكه مقادير مساوى با يك مقدار مساوى يكديگرند و حكم به
امتناع اشغال جسم واحد در آن واحد دو مكان را و حكم بامتناع اشغال دو جسم
در آن واحد يك مكان را .
معناى اول الاوائل بودن اصل امتناع تناقض
از ميان همه اين بديهيات اوليه اصل امتناع اجتماع نقيضين و ارتفاع
نقيضين كه براى رعايت اختصار از آن اصل به اصل امتناع تناقض تعبير مىكنيم
اول الاوائل و ام القضايا خوانده مىشود در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه
معناى اول الاوائل بودن آن چيست اگر ساير بديهيات بديهى اولىاند و ذهن به
صرف عرضه شدن موضوع و محمول حكم مىكند و هيچگونه نيازمندى به هيچ چيز ديگر
ندارد پس همه على السويهاند و اول الاوائل يعنى چه و اگر حكم ذهن در مورد
آنها متوقف استبر حكم بامتناع تناقض پس آن احكام واقعا بديهى نيستند و
نظرى هستند .
در مقام پاسخ باين اشكال چند نظريه است:
الف- اينكه ساير قضايا واقعا بديهى نيستند بلكه نظرى هستند و معناى اول
الاوائل بودن و ام القضايا بودن اصل امتناع تناقض اينست كه جميع قضايا از
آن استنتاج مىشود اين نظريه قابل قبول نيست زيرا اولا خلاف آن چيزى است كه
هر كس در وجدان خود مىيابد و ثانيا اگر جميع بديهيات ديگر نظرى باشند
نيازمند به استدلال خواهند بود و چنانكه مىدانيم در هر استدلال دو مقدمه
صغرى كبرى بايد مفروض و مسلم باشد پس حد اقل علاوه بر اصل امتناع تناقض يك
اصل بديهى ديگر بايد داشته باشيم كه اولين قياس را تشكيل دهند و بعلاوه
لازم است نتيجه شدن جزئى را از كلى انتاج شكل اول بلا واسطه پذيرفته باشيم
يعنى اين را نيز بطور بديهى تصديق كرده باشيم پس اين نظريه كه اصل بديهى
منحصر استبه اصل امتناع تناقض قابل قبول نيست
ب- ساير اصلهاى بديهى اساسا اصلها بلكه حكمهاى جداگانهاى نيستند بلكه
عين اصل امتناع تناقض هستند كه در موارد مختلف بكار برده مىشود مثلا اصل
امتناع تناقض در مورد مقادير بصورت قانون مساوات و در مورد عليتبصورت اصل
امتناع صدفه و در موارد ديگر بصورتهاى ديگر تعبير مىشود اين نظريه نيز
قابل قبول نيست زيرا اختلاف قضايا تابع اختلاف اجزاء تشكيل دهنده يعنى
موضوع و محمول است موضوع و محمول در ساير اصول با موضوع و محمول در اين
قضيه مختلف است و بعلاوه اشكال دوم كه بر نظريه اول وارد بود بر اين نظريه
نيز وارد است .
ج- اصل امتناع تناقض و ساير بديهيات همه بديهى اولى هستند و در عين حال
همه آن بديهيات نيازمند به اصل امتناع تناقض هستند چيزى كه هست نوع
نيازمندى بديهيات اوليه به اصل امتناع تناقض با نيازمندى نظريات به بديهيات
مختلف است نوع نيازمندى نظريات به بديهيات اينست كه نظريات تمام هستى خود
را مديون بديهيات هستند يعنى نتيجهايكه از يك قياس گرفته مىشود عينا
مانند فرزندى است كه مولود پدر و مادر است ولى نوع نيازمندى بديهيات اوليه
به اول الاوائل طور ديگرى است و آنرا بدو نحو مىتوان تقرير كرد يكى به
همان تقريرى كه در متن شده كه حكم جزمى عبارت است از ادراك مانع از طرف
مخالف مثلا حكم جزمى در باره اينكه زيد قائم است وقتى ميسر مىشود كه حكم
حالتى را بخود بگيرد كه احتمال عدم قيام را سد كند و سد اين احتمال بدون
كمك اصل امتناع تناقض ميسر نيست و با كمك اصل عدم تناقض است كه علم به
اينكه حتما زيد قائم است و خلاف آن نيست صورت وقوع پيدا مىكند و اگر اين
اصل را از فكر بشر بيرون بكشيم ذهن به هيچ چيزى حالت جزمى و علم قطعى پيدا
نمىكند پس نيازمندى همه علمهاى بديهى و نظرى به اصل امتناع تناقض نيازمندى
حكم است در جزمى بودن تقرير ديگر اينكه اگر اصل امتناع تناقض در فكر موجود
نمىبود هيچ علمى مانع وجود علم ديگر نمىشد توضيح آنكه بعضى از علمها
ادراكات جزمى مانع وجود علمهاى ديگر نيست مثل علم به اينكه اين كاغذ سفيد
استيا علم به اينكه زيد ايستاده است ولى بعضى علمها مانع وجود علمهاى ديگر
بلكه مانع وجود پارهاى از احتمالات است مثل علم به اينكه زيد ايستاده است
مانع علم باينست كه زيد نه ايستاده است اين مانعيتبا دخالت اصل امتناع
تناقض صورت مىگيرد و اگر اين اصل را از فكر بشر بيرون بكشيم هيچ علمى مانع
هيچ علمى نخواهد بود بنا بر اين مانعى در فكر نخواهد بود كه شخص در عين
اينكه علم جزمى دارد به اينكه زيد قائم است علم جزمى پيدا كند كه زيد قائم
نيستيا لااقل احتمال بدهد كه زيد قائم نيست .
بنا بر تقرير اول اگر اصل امتناع تناقض را از فكر بشر بگيريم پايه جزم و
يقين خراب خواهد شد و ذهن در شك مطلق فرو خواهد رفت و هيچگونه تصديق جزمى
در هيچ موضوعى براى ذهن حاصل نخواهد شد هر چند صدها هزار برهان همراه خود
داشته باشد و بنا بر تقرير دوم هيچ جزمى مانع جزم ديگر نخواهد شد و مانعى
نخواهد بود كه ذهن در عين اينكه به يك طرف قضيه نفى يا اثبات گرائيده
استبه طرف ديگر نيز بگرايد و هيچ طرفى را انتخاب نكند و بنا بر هر دو
تقرير اساس جميع قوانين علمى خراب خواهد شد زيرا قانون علمى يعنى انتخاب و
گرايش ذهن بيك طرف بالخصوص و اگر اصلا گرايشى در كار نباشد شك يا گرايش دو
طرفى باشد قانون علمى براى ذهن معنا ندارد مثلا روى اصول هندسه اقليدسى ذهن
اين مسئله را كه سه زاويه مثلث مساوى با دو قائمه استبعنوان يك قانون علمى
پذيرفته و اين يك قضيه موجبه است كه ذهن بحكم برهان رياضى و اصل امتناع
تناقض به او گرائيده است و از نقيض وى كه سه زاويه مثلث مساوى نيستبا دو
قائمه اعراض كرده استحالا اگر فرض كنيم كه اصل امتناع تناقض را از فكر
بيرون بكشيم و قهرا ذهن جزم و گرايش پيدا نكند بنا بر تقرير اول ديگر اين
اصل براى ذهن قانون علمى نخواهد بود و يا اينكه در عين جزم و گرايش بوى به
نقيض وى هم گرايش پيدا كند بنا بر تقرير دوم اين مسئله و نقيض اين مسئله هر
دو براى ذهن على السويه است و همانطورى كه ممكنست اين مسئله قانون علمى
باشد مىتوانيم نقيض او را قانون علمى بدانيم و على اى حال از قانون علمى
بودن كه معنايش انتخاب يكطرفى ذهن استبيرون خواهد رفت .
اصل امتناع تناقض تكيهگاه تمام احكام بديهى و نظرى ذهن است صدر
المتالهين در مقام تمثيل مىگويد نسبت اصل امتناع تناقض با ساير اصول و
تصديقات بديهى و نظرى مانند نسبتى است كه در عالم اعيان ذات واجب الوجود با
ساير موجودات دارد يعنى معيت و قيوميت است كه اگر نازى كند از هم فرو ريزند
قالبها حقيقت هم همين است زيرا اگر اين اصل را كه زير بناء حقيقى تمام اصول
فكرى است از فكر بشر بيرون بكشيم جز شك مطلق و تصورهاى درهم و برهم و عارى
از تصديق يا تصديقهاى درهم و برهم و عارى از انتخاب چيزى باقى نمىماند و
حقا بايد نام اصل الاصول بوى داده شود .
اصل امتناع تناقض مورد قبول تمام اذهان بشرى است و واقعا نمىتوان
انسانى را پيدا كرد كه در حاق ذهن خود منكر اين اصل باشد يعنى ممكنست
انسانى پيدا شود كه بواسطه عروض شبهات از اين حكم فطرى ذهن خود غفلت كند و
يا وجود آن را انكار كند ولى ممكن نيست كه انسانى پيدا شود كه واقعا در ذهن
خود اين حكم را نداشته باشد دانشمندان جهان از قديم و جديد تجربى و تعقلى
وجود چنين اصلى را در فكر بشر منكر نشدهاند از دانشمندان قديم كسانى كه در
صدد انكار اين اصل برآمدهاند سوفسطائيان هستند و از دانشمندان جديد
طرفداران منطق ديالكتيك منكر اين اصل شدهاند پيروان ماترياليسم ديالكتيك
سعى دارند كه بعضى ديگر از قدماء يونان را كه قائل بحركت در طبيعتشدهاند
و يا آنكه فلسفه خويش را روى اصل مبارزه اضداد در طبيعت تاسيس كردهاند
منكر اصل امتناع تناقض در فكر جلوه بدهند و از اين جهت است كه هراكليت
هرقليطوس فيلسوف اقدم يونان را احيانا منكر اصل امتناع تناقض در فكر معرفى
مىكنند ولى حقيقت اينست كه قبل از هگل كه بانى ديالكتيك جديد استباستثناء
سوفسطائيان كس ديگر يا دسته ديگر رسما منكر اين اصل فكرى نشده استخود هگل
نيز متوجه شده است كه آنچه او مىگويد ربطى به اصل امتناع تناقض ندارد ولى
ماديين روى علل خاصى جدا بمخالفتبا اين اصل برخاستهاند ماديين در منطق و
فلسفه خويش به بنبستهائى مىرسند كه جز با انكار اين اصل بديهى راه فرارى
ندارند ما در پاورقىهاى مقاله 4 به بعضى از اين بنبستها ارزش
معلومات جلد اول اشاره كرديم و عن
قريب توضيح بيشترى در اطراف مطلب خواهيم داد)