اشكال
مىتوان در بيان گذشته مناقشه نموده و گفت اين بيان بدو نظريه مبتنى است
كه بطلان هر دو به ثبوت رسيده و آن دو نظريه عبارت است از: 1- وجود انواع
متباينه در خارج 2- ثبوت ماهيات ثابته آنها .
روشنتر بگوئيم اين طريقه مبنى بر اين است كه خواصى كه از راه حس نائل
مىشويم مهيات متباينه بوده باشند مثلا واقعيت صدا غير از واقعيت نور بوده
و بهمين قياس خواص اجسام با يكديگر تباين نوعى داشته باشند و همچنين اجسام
نيز با اختلافات جوهرى متنوع بوده و هر يك از آنها نوعى بحسب واقعيت جدا از
ديگرى و داراى خواص جداگانه باشد .
ولى امروز علم اين نظريه كهنه متافيزيكى را از ميان برده و بطلانش را
روشن نموده و اثبات مىكند كه واقعيتخارج بجز ماده يك نواخت چيز ديگرى
نيست و انواع مختلفه عناصر و مركبات زنده تركيبات گوناگونى هستند كه ماده
يك نواختبخود گرفته و آثار گوناگون ميدهند و همگى اين خواص به انرژى قابل
تحليل مىباشند و اخيرا بثبوت رسيده كه ماده و انرژى بهمديگر قابل تبدل
بوده و در حقيقت همان حركت هستند و از اين روى انواع مختلفه
بالذات مفهومى نخواهد داشت (تا كنون چند جهت از
جهاتى كه منشاء تكثر ادراكات مىشوند بيان شد ولى هيچيك از آنها مربوط به
كثرتى كه از ناحيه تكثر و اختلافات خود معلومات و اعيان خارجيه ناشى مىشود
نبود توضيح اينكه همانطورى كه ما از لحاظ كليت و جزئيت و از لحاظ بساطت و
تركب و از لحاظ حقيقت و اعتبار در ميان ادراكات خود اختلاف و تكثر مشاهده
مىكنيم يكنوع تكثر و اختلاف ديگرى نيز كه وابسته باختلاف و تكثر واقعيتهاى
عينى خارجى است در ميان ادراكات و تصورات خود مشاهده مىكنيم مثلا ما تصورى
از آب و تصورى از هوا و تصورى از انسان و تصورى از سفيدى و تصورى از شكل و
تصورى از مقدار و تصورات زياد ديگرى از غير اينها داريم و براى ما مفهوم آب
غير از مفهوم هوا و هر يك از اين دو غير از مفهوم انسان و هر يك از اين سه
غير از مفهوم سفيدى و هر يك از اين چهار غير از مفهوم شكل است و همچنين ...
و هرگز نمىتوانيم بپذيريم كه اين تصورات عين يكديگرند و بالضروره ميدانيم
كه با هم اختلاف دارند اين اختلافات از ناحيه اختلافاتى كه در خود
واقعيتهاى خارجى هست ناشى شده يعنى چون واقعيتهاى آب و هوا و انسان و سفيدى
و شكل و مقدار با يكديگر اختلاف دارند تصورات ما در باره آنها مختلف شده
است
تكثر ماهوى يا ذاتى
پس يكنوع تكثر ادراكى ديگر از لحاظ تكثر معلومات و واقعيتهاى عينى داريم
.
اين نوع از تكثر از لحاظ دخالت در توسعه و افزايش تصورات عمدهترين
تكثرات است ولى از آنجايى كه اين نوع از تكثر بر خلاف ساير اقسام آن كه
قبلا بيان شد اولا و بالذات مربوط به واقعيتهاى خارجى است و بالتبع مربوط
بادراكات و تصورات است از موضوع بحث اين مقاله خارج است و همچنانكه در
مقدمه اين مقاله گفتيم موضوع بحث اين مقاله آن تكثرهائى است كه بالذات
مربوط بخود ادراكات است و آن كثرتها آنها است كه عامل اصلى آنها فعاليتخود
ذهن است از قبيل كثرتهايى كه از راه حقيقت و اعتبار يا از راه بساطت و تركب
يا از راه كليت و جزئيت پيدا مىشود و اما آن كثرتى كه از ناحيه معلومات
خارجيه است از جنبه انفعالى ذهن سرچشمه مىگيرد و بالذات مربوط بادراكات
نيست و لهذا از موضوع اين مقاله خارج است .
اين نوع از تكثر را مىتوان تكثر ماهوى و يا تكثر ذاتى ناميد زيرا اين
تكثر به عقيده بعضى از فلاسفه نماينده اختلافات ماهوى و ذاتى اعيان خارجيه
استبيانات گذشته مربوط به انقسام ادراكات بادراكات حقيقى و ادراكات
اعتبارى متكى به قبول نظريه اختلافات ماهوى و ذاتى اعيان خارجيه است زيرا
ادراكات حقيقى همانها است كه مستقيما صورت يك پديده خارجى است از قبيل صورت
ذهنى انسان و اسب و سنگ و درخت كه در نظر اين مقاله ماهيات مختلف و متنوعى
هستند .
آشنايان به منطق و فلسفه مىدانند كه بسيارى از مسائل در منطق و در
فلسفه مبتنى بر مسئله تكثر ماهوى تصورات و اختلافات ذاتى اعيان خارجيه است
و از اين مسئله سرچشمه مىگيرد و بسيارى از مسائل ديگر پايه و اساس اين
مسئله بشمار ميرود .
مثلا مبحث معروف مقولات دهگانه يا پنجگانه يا دوگانه بحسب اختلاف نظرى
كه بين دانشمندان بوده در منطق و فلسفه كه ماهيات را بنحو مخصوصى دستهبندى
مىكرد و جهات مشترك آنها را از جهات اختصاصى تميز مىداد مبتنى بر اين
مسئله استبر خلاف مقولات دوازدهگانه كانت كه امور انتزاعى و اعتبارى را
به ميان آورده و همچنين مبحث معروف تعريفات جنسى و فصلى در منطق از اين
مسئله سرچشمه مىگيرد و مبحث معروف صور نوعيه در فلسفه از پايهها و
ريشههاى اين مسئله بشمار ميرود .
على اى حال نظريه متن راجع بادراكات حقيقى متكى باين است كه ما پارهاى
از صور ذهنيه خود را ماهيات بدانيم از قبيل صورت ذهنى انسان و اسب و درخت و
غيره و آن ماهيات را با يكديگر مختلف بالذات و نماينده انواع خارجيه متباين
بالذات بدانيم ولى روى اصول علمى جديد مىتوان مطلب بالا را از دو راه مورد
مناقشه قرار داد يكى از راه انكار اختلافات ذاتى انواع خارجيه يعنى انكار
اين جهت كه انسان و سنگ و درخت و مس و آهن هر يك داراى ذات و ماهيت جداگانه
هستند و ذاتا با يكديگر اختلاف دارند و يكى از راه انكار يكسان ماندن
ماهيات اشياء يعنى انكار اينكه هر چيز داراى هر ماهيتى كه هستبراى هميشه
همان ماهيت را دارا خواهد بود .
توضيح اينكه اما نظريه تباين ذاتى انواع كه مطلب بالا متكى بان است
اينست كه ما اشياء و واقعيتهاى خارجى را دستهبندى كنيم و هر دستهاى را
داراى ذات و مهيتى مغاير با ذات و ماهيتساير دستهها بشناسيم و بعبارت
ديگر مبتنى بر اينست كه معتقد شويم كه اشياء در قالبهاى مخصوصى ريخته
شدهاند و هر قالبى ذاتا غير از قالب ديگر است و هر يك از آن قالبها را
بعنوان ذات و ماهيت آن اشياء بشناسيم ولى تحقيقات مقرون به مشاهده و آزمايش
جديد ثابت كرده كه اشياء در قالبهاى مخصوص و جداگانه ريخته نشدهاند و
اساسا واقعيتهاى خارجى اختلافات ذاتى با يكديگر ندارند تحقيقات جديد ثابت
كرده كه آنچه در خارج واقعيت دارد فقط يك واقعيت است كه تركيبات گوناگون
بخود مىگيرد و اختلافات اشياء مربوط باختلاف تركيبات اجزاء همان واقعيت
وحدانى است چيزى كه هست ما از هر يك از آن تركيبات يك تصور خاص داريم و
ابتدا قبل از آنكه تحقيقات علمى كافى بكنيم مىپنداريم كه هر يك از
واقعيتهاى متصوره ما ذاتا مباين و مخالف آن ديگرى است مثلا ما ابتدا سنگ و
درخت و انسان و هزارها چيز ديگر مىبينيم و مىپنداريم هر يك از اينها ذاتا
مباين با ديگرى است ولى پس از تحقيق و آزمايش باين نتيجه مىرسيم كه تمام
اين اشياء بىشمار از يك عده عناصر معدود كه با نسبتهاى مختلف با يكديگر
ارتباط پيدا كردهاند تركيب يافتهاند يعنى مىفهميم كه اختلافات اين
مركبات ذاتى نيستسپس عناصر را بررسى مىكنيم در بررسى عناصر نيز ابتدا
مىپنداريم كه هر يك از آنها ذاتا مباين ديگرى است ولى تحقيق و آزمايشهاى
دقيقتر علمى بر ما روشن مىكند كه عناصر نيز به نوبه خود از اتمها تشكيل
يافتهاند و اختلاف وضع و ساختمان داخلى اتمها عناصر را از يكديگر متمايز
ساخته استيعنى مىفهميم كه اختلافات عناصر نيز ذاتى نيستسپس گامى جلوتر
مىرويم و اتمها را مورد مطالعه قرار مىدهيم مىبينيم آنها نيز از ذرات
كوچكترى ساخته شدهاند يعنى اختلافات آنها نيز ذاتى نيست و مربوط باختلاف
وضع و عدد و حركت ذرات تشكيل دهنده آنها استسپس گامى ديگر پيش مىرويم
مىبينيم خود آن ذرات تشكيل دهنده اتمها نيز داراى ماهيتهاى جداگانه و غير
قابل تغيير و تبديل نيستند زيرا گاهى در وضع داخلى اتمها تغييراتى حاصل
مىشود و در نتيجه عنصرى به عنصر ديگر تبديل مىشود و عملا نيز مىتوان آن
تغييرات را ايجاد و عنصرى را به عنصر ديگر تبديل كرد تغييراتى كه در وضع
داخلى اتمها پيدا مىشود از اين راه است كه بعضى از ذرات داخلى اتم از بين
مىروند يعنى تبديل به انرژى مىشوند و يا آنكه از تكاثف انرژى از نو بوجود
مىآيند و بالاخره از تحليلهاى علمى متكى بمشاهدات و تجربيات اين نتيجه
بدست مىآيد كه جز يك واقعيت كه فضا را اشغال كرده و در زمان تغييراتى حاصل
مىكند و شكلهاى متعدد بخود مىگيرد چيزى وجود ندارد و ما آن واقعيت واحد
شاغل مكان و متغير در زمان را ماده مىخوانيم .
على هذا اختلافات ادراكات و تصورات ما نماينده اختلافات ذاتى و ماهوى
واقعيتها يستبلكه تنها نماينده اوضاع و احوال و اشكال و تركيبات يك واقعيت
است كه همان ماده است .
سابقا روى نظريه تباين ذاتى انواع عمل كيمياگرى از قبيل تبديل آهن و مس
به طلا در نظر دانشمندان امرى محال و ممتنع مىنمود زيرا در نظر آنان
مستلزم تغيير و تبديل اهيتشيئى به شىء ديگر و انقلاب ذاتى بود و باصطلاح
مستلزم سلب ذاتيات شىء از شىء بود و حال آنكه ثبوت ذاتيات از براى قواعد
منطقى ضرورى و ممتنع العدم شناخته مىشد ولى امروز ثابتشده كه عمل
كيمياگرى هيچ مانع عقلى و عملى ندارد بعلاوه آزمايشها ثابت كرده كه تبدل
نوعى بنوع ديگر نه تنها در اشياء بىجان ميسر است در موجودات جاندار نيز
ممكن استبلكه در موجودات جاندار تبدل و تسلسل انواع طبق قانون نشوء و
ارتقاء جزء قوانين ضرورى و نواميس قطعى طبيعت است على هذا نظريه اين مقاله
و همچنين مبحث معروف مقولات و مبحث تعريفات جنس و فصلى و مبحث صور نوعيه و
مباحث مربوط باثبات نفوس ناميه و حيوانيه و ناطقه و يك سلسله مباحث ديگر در
منطق و در فلسفه كه از اين مباحثسرچشمه مىگيرد بكلى از درجه اعتبار ساقط
است .
اين بود خلاصه قسمت اول اشكال.
پاسخ به قسمت اول اشكال مبنى بر اينكه اختلافات خارجى تنها مستند به
اختلاف تركيبات مادى است
اين قسمت اشكال در السنه تمام كسانى كه طرز تفكر حسى دارند مادى و غير
مادى و جهان را تنها از دريچه حواس مىنگرند شايع است اين اشخاص گمان
كردهاند كه از روزى كه نظريه اتميسم قوت گرفت پايههاى نظريه اختلافات
ماهوى و ذاتى اشياء با همه متفرعات آن فرو ريخت و يك ركن اصلى منطق تعقلى و
فلسفههاى متفرع بر آن خراب شد ما اگر بخواهيم پاسخ مشروح اين اشكال را
بدهيم بايد مباحث زيادى را در اينجا مطرح كنيم از قبيل مبحث وحدت وجود و
اصالت وجود و مبحث قوه و فعل و حركت و جزء لا يتجزى و ماده المواد و جوهر و
عرض در حالى كه اين مباحث چندين برابر اين مقاله است و خود اين مباحث در طى
مقالات 7 - 9 - 10 خواهد آمد و ما خوانندگان را به آن مقالهها ارجاع
مىكنيم آنچه مربوط به اين مقاله است اينست كه ادراكات كثرتى از لحاظ حقيقت
و اعتبار دارند و ادراك حقيقى آنست كه مستقيما صورت يك امر خارج از ذهن است
از قبيل تصور انسان و درخت و سنگ كه در فلسفه معقولات اوليه خوانده مىشوند
و اما ادراكات اعتبارى آنها هستند كه مستقيما صورت يك امر خارج از ذهن
نيستند و از راه يكى از حواس خارجى يا داخلى وارد ذهن نشدهاند بلكه بترتيب
ديگرى ذهن آن مفاهيم را تهيه كرده است از قبيل تصور وجود و عدم و وحدت و
كثرت و ساير مفاهيم عامه ذهن كه مسائل فلسفه اولى را تشكيل ميدهند و در
فلسفه معقولات ثانيه خوانده مىشود و اشكال بالا مربوط به قسم اول يعنى
ادراكات حقيقى است و البته خواننده محترم مىداند كه چه ما ادراكات حقيقى
را ماهيات بناميم و نماينده اختلافات ذاتى واقعيتهاى خارجى بدانيم و چه
آنكه آنها را نماينده اشكال و احوال و تركيبات يك واقعيتبدانيم در مدعاى
اين مقاله كه انقسام ادراكات استبه حقيقى و اعتبارى تغييرى حاصل نمىشود
لهذا فعلا خود را از ورود در آن مباحثبى نياز ميدانيم ولى در عين حال براى
آنكه خواننده محترم اجمالا از نظريه فلسفى ما راجع باين اشكال آگاه شود
همين قدر مىگوييم كه بر خلاف انتظار شخص اشكال كننده نظريه تحليلى فيزيكى
جديد نمىتواند آن مدعاى فلسفى را كه در ضمن اشكال تقرير شد نتيجه بدهد
زيرا نظريه تحليلى فيزيكى فقط ساختمان محسوس اشياء را بيان مىكند و جزء
مادى علت مادى وجود اشياء را توضيح مىدهد و بيان مىكند كه در ضمن همه
تطورات يك ماده اصلى است كه لباسهاى مختلف بخود مىپوشد و اما آن مدعاى
فلسفى مبنى بر اينكه تمام جنبههاى هستى موجودات طبيعت منحصر به همان جنبه
محسوس است كه فيزيك نشان مىدهد و طبيعت را با تمام مظاهر مختلف يك واقعيت
وحدانى بوجود آورده است از اين نظريه نمىتوان نتيجه گرفت .
ما بدون اينكه با نظريههاى فيزيكى و زيستشناسى مربوط به اتم و انرژى و
ملكول و سلول كوچكترين مخالفتى داشته باشيم روى اصول كلى فلسفى در مبحث قوه
و فعل ثابت مىكنيم كه واقعيت وحدانى و به تعبير بالا واقعيت واحد شاغل
مكان و متغير در زمان كه در ذات خود هيچگونه كثرت و تعدد ندارد نمىتواند
مظاهر مختلف طبيعت را پديد آورد و خود تغيير و تكامل پيدا كند و اين نظام
محسوس را بوجود آورد .
لازم است تذكر دهيم كه مسئله كيمياگرى و تبدل انواع كه در ضمن اشكال ذكر
شد چندان ارتباطى به مسئله تباين ذاتى انواع ندارد از نظر اصول كلى فلسفى
ما هر چند انواع را متباين بدانيم تبدل نوعى بنوع ديگر چه تبدل نوع بىجان
بنوع بىجان ديگر و چه تبدل نوع جاندار بنوع جاندار ديگر و چه تبدل نوع
بىجان به نوع جاندار مانعى ندارد و اما اينكه آيا قوانين مخصوص علم الحيات
در مورد جانداران اجازه مىدهد يا نمىدهد مطلب ديگر است .
پاسخ به قسمت دوم اشكال مبنى بر عدم ثبوت ماهيات
و اما قسمت دوم اشكال مبنى بر عدم ثبوت ماهيات اگر منظور اشكال كننده
اينست كه موجودات طبيعت در خارج داراى ماهيتيك نواخت نيستند و ذاتا در
حركتند و همواره تغيير ماهيت ميدهند البته مورد قبول ما است و در مقاله 10
ثابتخواهيم كرد كه طبيعتبا تمام جواهر و اعراض خود در يك حركت ذاتى دائمى
است و نظريه اين مقاله نيز مبتنى بر فرض سكون موجودات طبيعت نيست و اگر
منظور اينست كه صور ذهنيه ماهيات كه در پيش ما هستند همواره در حركت و
تغييرند پاسخش همان است كه در متن مشروحا بيان شده كه نژاد مفهوم و صور
ذهنى از احكام و مقررات ماده كنار است و صورت علمى از سنخ جهان حركت
نمىباشد و ما در پاورقىهاى مقاله 3 و مقدمه و پاورقىهاى مقاله 4 شبهات
مربوط به اين مدعا را نقل و انتقاد كرديم)
و نظر بهمين نكته انواع مختلفه مانند انسان و
اسب و زمين و هوا از اختلافات ذاتى حاكى نبوده و تنها اختلافات خواص
تركيبات را نشان خواهند داد كه آنها نيز بالاخره بيك اصل برمىگردند .
گذشته از اين چون همين تركيبات تا آخرين ريشه خود ماده و انرژى در حركت
و تحولند بنا بر اين هيچ مهيتى و ذاتى در دو لحظه در يك حال باقى نخواهد
ماند خواه در خارج و خواه در ذهن زيرا ذهن نيز خاصه مادى مغز است پس اتكاء
علمى بمهيات بيهوده و بى ثمر بوده و دستگاه ماهيت گيرى به منزله اينست كه
انسان بيك نقطه از درياى پهناور با چين موج نشانى بگذارد و از اين جا است
كه دانشمند آشنا با علوم طبيعى و سبك تحقيقات جديد چيزى را كه مىشنود از
ماهيت وى جويا نمىشود بلكه از اثر و خاصهاش مىپرسد نمىگويد چه مىباشد
مىگويد چه مىكند .
پاسخ
بخش نخستين از اشكال كه مىگفت اختلافات خارجى هيچگونه اختلاف نوعى
نداشته و تنها مستند باختلاف تركيبات مادى است كه بالاخره همه نيز به اصل
واحد برمىگردند سخنى است كه نمىشود پذيرفت زيرا اگر چه ممكنست ما اشتباه
كرده و گاهى غير مختلف را مختلف انگاريم ولى بايد ديد كه آيا ممكنست كه در
خارج هيچگونه اختلافى وجود نداشته باشد و اين اختلافات بالاخره بيك سلسله
اصول مختلف بالذات منتهى نشود و همه چيز همه چيز بوده باشد البته نه هيچگاه
متصور نيست اولا از طرف ادراك و فكر و ثانيا از ميان خواص و ثالثا از ميان
موضوعات خواص اختلاف بكلى برخيزد .
زيرا اگر چنانچه هيچگونه اختلافى موجود نبود به هيچ وجه در ادراك و فكر
ما نيز حاصل نمىشد و وجدان و غريزه ادراكى ما هيچگونه حاضر نيست كه
اختلافات ادراكى را نديده انگاشته و امكان ارتفاع وى را بپذيرد يعنى بپذيرد
كه فكر در مسائل هندسى عين فكر در زبان شناسى است وجدان ما هرگز حاضر نيست
كه در ادراكات و افكار خود هر جمله را بجاى هر جمله و هر مفرد را بجاى هر
مفرد و هر مفرد را بجاى هر جمله و بالعكس و بالاخره هر ادراك را بجاى هر
ادراك گذاشته و فائده و نتيجه هر فكر را از فكر ديگر بجويد .
وجدان ما هرگز حاضر نيست هر كار را بجاى هر كار و هر ابزار كار را بجاى
هر ابزار كار بگذارد و بالاخره همه چيز را عين همه چيز بداند زيرا چنين
انديشهاى خودش ناقض خودش مىباشد زيرا مفهوم همه بدون اختلاف و كثرت بتصور
نمىآيد و بى ترديد چنين انديشه بى پايه بسى پستتر از انديشه يك ايده
آليست و شكاك به تمام معنى مىباشد پس بايد از انديشه رفع مطلق اختلاف از
ميان ادراكات و افكار براى هميشه چشم پوشيد و سپس اگر هيچ اختلافى در ميان
خواص اشياء نبود هيچگونه اختلافى در تاثيراتى كه در ما مىكنند نبود گوش ما
كه آواز را مىشنود و چشم ما كه نور را مىبيند و در نتيجه در مدرك محسوس
ما اختلافى پيدا مىشود اين اختلاف يا از ناحيه نور و صدا بايد آمده باشد
كه دو چيز مختلف بالذات و يا يك چيز مختلف بحسب حالات مانند عدد ارتعاشات و
غير آن بوده باشند و يا در ناحيه گوش و چشم بالذات و يا بحسب حالات و گر نه
فرض وحدت عينى ميان گوش و چشم و صدا و نور به هيچ وجه اختلاف نخواهد زائيد
و سپس اگر هيچگونه اختلافى ميان موضوعات اين خواص در خارج نبوده باشد
اختلاف خواص و آثار قابل تصور نيست .
آرى آزمايشهاى علمى و كاوشهاى باريك فنى تا كنون موفق شده كه قسمتى از
اختلافاتى را كه از خارج بادراك ما خودنمائى مىكردند حل نموده و بيك اصل
ارجاع كند يعنى مسير ماده را در سير گوناگون تكونات تشخيص داده و اثبات
نمايد كه ماده يكنواختى در ميوه و خون و منى و انسان و خاك مثلا موجود بوده
محفوظ مىماند نه اينكه در هر تكونى چيزى از ته و ريشه معدوم شده و چيز
ديگرى از سر موجود مىشود و همچنين بثبوت برساند كه انرژىهاى مختلف را
مىتوان بهمديگر تبديل كرد يعنى خط سير انرژى را بدست آورده و موقعيت و
هويت وى را در ميان اشكال گوناگون حرارت و مغناطيس و برق مثلا نگهدارد .
و همچنين تبدل ماده را به انرژى و انرژى را به ماده به نحوى تشخيص دهد و
بحسب فرضيه فن خود كه انحصار موضوع به ماده و انرژى مىباشد بگويد هر چه
هستيا اينستيا آن .
ولى بحسب نظر مطلق دقيق نمىتواند ماوراء ماده و انرژى يك نواخت را هر
چه پيش آيد نفى كرده و به اصل واحد ماده و انرژى برگرداند زيرا هر تلاشى كه
نموده و مىنمايد در سنخ ماده و انرژى مىنمايد نه در ماوراء آنها و نه در
موجود مطلق و اگر راستى ماورائى نيافته معنايش اين است كه ماده و انرژى
نيافته درست تامل شود .
مثلا مىگوييم اگر شانزدهتا جزء مادى را با قاعده 4 و ارتفاع 4 بچينيم
مربع حاصل مىشود و اگر با قاعده 8 و ارتفاع 4 بچينيم مثلث پس اختلاف شكل
مربع و مثلث مرتبط باختلاف چينش ماده بوده و به جز شانزده عدد جزء مادى چيز
ديگرى نيست .
اين سخن ما اگر چه راست و غير قابل انكار مىباشد ولى در حقيقت چگونگى
سير ماده را در دو حال نشان مىدهد يعنى اگر تنها مربوط به ماده بخواهيم
سخن بگوئيم بايد چنين گفت ولى هرگز اين سخن نمىتواند بثبوت برساند كه شكل
مثلث و مربع يك شكل بوده و در نتيجه آثار ماهيتى آنها يكى مىباشد و مثلا
مربع سه زاويه يا مثلث چهار زاويه دارد .
و يا اگر ما جسم واحد را دو پاره نموديم و پس از آن هر پاره را پنج قطعه
كرديم و سپس بهم آميخته و يكى ساختيم نمىتوان گفت ارقام 1 و 2 و 10 يك رقم
مىباشد زيرا يك ماده بعينه بيشتر ندارد .