اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد دوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۰ -


اشكال

مى‏توان در بيان گذشته مناقشه نموده و گفت اين بيان بدو نظريه مبتنى است كه بطلان هر دو به ثبوت رسيده و آن دو نظريه عبارت است از: 1- وجود انواع متباينه در خارج 2- ثبوت ماهيات ثابته آنها .

روشن‏تر بگوئيم اين طريقه مبنى بر اين است كه خواصى كه از راه حس نائل مى‏شويم مهيات متباينه بوده باشند مثلا واقعيت صدا غير از واقعيت نور بوده و بهمين قياس خواص اجسام با يكديگر تباين نوعى داشته باشند و همچنين اجسام نيز با اختلافات جوهرى متنوع بوده و هر يك از آنها نوعى بحسب واقعيت جدا از ديگرى و داراى خواص جداگانه باشد .

ولى امروز علم اين نظريه كهنه متافيزيكى را از ميان برده و بطلانش را روشن نموده و اثبات مى‏كند كه واقعيت‏خارج بجز ماده يك نواخت چيز ديگرى نيست و انواع مختلفه عناصر و مركبات زنده تركيبات گوناگونى هستند كه ماده يك نواخت‏بخود گرفته و آثار گوناگون ميدهند و همگى اين خواص به انرژى قابل تحليل مى‏باشند و اخيرا بثبوت رسيده كه ماده و انرژى بهمديگر قابل تبدل بوده و در حقيقت همان حركت هستند و از اين روى انواع مختلفه بالذات مفهومى نخواهد داشت (تا كنون چند جهت از جهاتى كه منشاء تكثر ادراكات مى‏شوند بيان شد ولى هيچيك از آنها مربوط به كثرتى كه از ناحيه تكثر و اختلافات خود معلومات و اعيان خارجيه ناشى مى‏شود نبود توضيح اينكه همانطورى كه ما از لحاظ كليت و جزئيت و از لحاظ بساطت و تركب و از لحاظ حقيقت و اعتبار در ميان ادراكات خود اختلاف و تكثر مشاهده مى‏كنيم يكنوع تكثر و اختلاف ديگرى نيز كه وابسته باختلاف و تكثر واقعيتهاى عينى خارجى است در ميان ادراكات و تصورات خود مشاهده مى‏كنيم مثلا ما تصورى از آب و تصورى از هوا و تصورى از انسان و تصورى از سفيدى و تصورى از شكل و تصورى از مقدار و تصورات زياد ديگرى از غير اينها داريم و براى ما مفهوم آب غير از مفهوم هوا و هر يك از اين دو غير از مفهوم انسان و هر يك از اين سه غير از مفهوم سفيدى و هر يك از اين چهار غير از مفهوم شكل است و همچنين ... و هرگز نمى‏توانيم بپذيريم كه اين تصورات عين يكديگرند و بالضروره ميدانيم كه با هم اختلاف دارند اين اختلافات از ناحيه اختلافاتى كه در خود واقعيتهاى خارجى هست ناشى شده يعنى چون واقعيتهاى آب و هوا و انسان و سفيدى و شكل و مقدار با يكديگر اختلاف دارند تصورات ما در باره آنها مختلف شده است

تكثر ماهوى يا ذاتى

پس يكنوع تكثر ادراكى ديگر از لحاظ تكثر معلومات و واقعيتهاى عينى داريم .

اين نوع از تكثر از لحاظ دخالت در توسعه و افزايش تصورات عمده‏ترين تكثرات است ولى از آنجايى كه اين نوع از تكثر بر خلاف ساير اقسام آن كه قبلا بيان شد اولا و بالذات مربوط به واقعيتهاى خارجى است و بالتبع مربوط بادراكات و تصورات است از موضوع بحث اين مقاله خارج است و همچنانكه در مقدمه اين مقاله گفتيم موضوع بحث اين مقاله آن تكثرهائى است كه بالذات مربوط بخود ادراكات است و آن كثرتها آنها است كه عامل اصلى آنها فعاليت‏خود ذهن است از قبيل كثرتهايى كه از راه حقيقت و اعتبار يا از راه بساطت و تركب يا از راه كليت و جزئيت پيدا مى‏شود و اما آن كثرتى كه از ناحيه معلومات خارجيه است از جنبه انفعالى ذهن سرچشمه مى‏گيرد و بالذات مربوط بادراكات نيست و لهذا از موضوع اين مقاله خارج است .

اين نوع از تكثر را مى‏توان تكثر ماهوى و يا تكثر ذاتى ناميد زيرا اين تكثر به عقيده بعضى از فلاسفه نماينده اختلافات ماهوى و ذاتى اعيان خارجيه است‏بيانات گذشته مربوط به انقسام ادراكات بادراكات حقيقى و ادراكات اعتبارى متكى به قبول نظريه اختلافات ماهوى و ذاتى اعيان خارجيه است زيرا ادراكات حقيقى همانها است كه مستقيما صورت يك پديده خارجى است از قبيل صورت ذهنى انسان و اسب و سنگ و درخت كه در نظر اين مقاله ماهيات مختلف و متنوعى هستند .

آشنايان به منطق و فلسفه مى‏دانند كه بسيارى از مسائل در منطق و در فلسفه مبتنى بر مسئله تكثر ماهوى تصورات و اختلافات ذاتى اعيان خارجيه است و از اين مسئله سرچشمه مى‏گيرد و بسيارى از مسائل ديگر پايه و اساس اين مسئله بشمار ميرود .

مثلا مبحث معروف مقولات دهگانه يا پنجگانه يا دوگانه بحسب اختلاف نظرى كه بين دانشمندان بوده در منطق و فلسفه كه ماهيات را بنحو مخصوصى دسته‏بندى مى‏كرد و جهات مشترك آنها را از جهات اختصاصى تميز مى‏داد مبتنى بر اين مسئله است‏بر خلاف مقولات دوازده‏گانه كانت كه امور انتزاعى و اعتبارى را به ميان آورده و همچنين مبحث معروف تعريفات جنسى و فصلى در منطق از اين مسئله سرچشمه مى‏گيرد و مبحث معروف صور نوعيه در فلسفه از پايه‏ها و ريشه‏هاى اين مسئله بشمار ميرود .

على اى حال نظريه متن راجع بادراكات حقيقى متكى باين است كه ما پاره‏اى از صور ذهنيه خود را ماهيات بدانيم از قبيل صورت ذهنى انسان و اسب و درخت و غيره و آن ماهيات را با يكديگر مختلف بالذات و نماينده انواع خارجيه متباين بالذات بدانيم ولى روى اصول علمى جديد مى‏توان مطلب بالا را از دو راه مورد مناقشه قرار داد يكى از راه انكار اختلافات ذاتى انواع خارجيه يعنى انكار اين جهت كه انسان و سنگ و درخت و مس و آهن هر يك داراى ذات و ماهيت جداگانه هستند و ذاتا با يكديگر اختلاف دارند و يكى از راه انكار يكسان ماندن ماهيات اشياء يعنى انكار اينكه هر چيز داراى هر ماهيتى كه هست‏براى هميشه همان ماهيت را دارا خواهد بود .

توضيح اينكه اما نظريه تباين ذاتى انواع كه مطلب بالا متكى بان است اينست كه ما اشياء و واقعيتهاى خارجى را دسته‏بندى كنيم و هر دسته‏اى را داراى ذات و مهيتى مغاير با ذات و ماهيت‏ساير دسته‏ها بشناسيم و بعبارت ديگر مبتنى بر اينست كه معتقد شويم كه اشياء در قالبهاى مخصوصى ريخته شده‏اند و هر قالبى ذاتا غير از قالب ديگر است و هر يك از آن قالبها را بعنوان ذات و ماهيت آن اشياء بشناسيم ولى تحقيقات مقرون به مشاهده و آزمايش جديد ثابت كرده كه اشياء در قالبهاى مخصوص و جداگانه ريخته نشده‏اند و اساسا واقعيتهاى خارجى اختلافات ذاتى با يكديگر ندارند تحقيقات جديد ثابت كرده كه آنچه در خارج واقعيت دارد فقط يك واقعيت است كه تركيبات گوناگون بخود مى‏گيرد و اختلافات اشياء مربوط باختلاف تركيبات اجزاء همان واقعيت وحدانى است چيزى كه هست ما از هر يك از آن تركيبات يك تصور خاص داريم و ابتدا قبل از آنكه تحقيقات علمى كافى بكنيم مى‏پنداريم كه هر يك از واقعيتهاى متصوره ما ذاتا مباين و مخالف آن ديگرى است مثلا ما ابتدا سنگ و درخت و انسان و هزارها چيز ديگر مى‏بينيم و مى‏پنداريم هر يك از اينها ذاتا مباين با ديگرى است ولى پس از تحقيق و آزمايش باين نتيجه مى‏رسيم كه تمام اين اشياء بى‏شمار از يك عده عناصر معدود كه با نسبتهاى مختلف با يكديگر ارتباط پيدا كرده‏اند تركيب يافته‏اند يعنى مى‏فهميم كه اختلافات اين مركبات ذاتى نيست‏سپس عناصر را بررسى مى‏كنيم در بررسى عناصر نيز ابتدا مى‏پنداريم كه هر يك از آنها ذاتا مباين ديگرى است ولى تحقيق و آزمايشهاى دقيقتر علمى بر ما روشن مى‏كند كه عناصر نيز به نوبه خود از اتمها تشكيل يافته‏اند و اختلاف وضع و ساختمان داخلى اتمها عناصر را از يكديگر متمايز ساخته است‏يعنى مى‏فهميم كه اختلافات عناصر نيز ذاتى نيست‏سپس گامى جلوتر مى‏رويم و اتمها را مورد مطالعه قرار مى‏دهيم مى‏بينيم آنها نيز از ذرات كوچكترى ساخته شده‏اند يعنى اختلافات آنها نيز ذاتى نيست و مربوط باختلاف وضع و عدد و حركت ذرات تشكيل دهنده آنها است‏سپس گامى ديگر پيش مى‏رويم مى‏بينيم خود آن ذرات تشكيل دهنده اتمها نيز داراى ماهيتهاى جداگانه و غير قابل تغيير و تبديل نيستند زيرا گاهى در وضع داخلى اتمها تغييراتى حاصل مى‏شود و در نتيجه عنصرى به عنصر ديگر تبديل مى‏شود و عملا نيز مى‏توان آن تغييرات را ايجاد و عنصرى را به عنصر ديگر تبديل كرد تغييراتى كه در وضع داخلى اتمها پيدا مى‏شود از اين راه است كه بعضى از ذرات داخلى اتم از بين مى‏روند يعنى تبديل به انرژى مى‏شوند و يا آنكه از تكاثف انرژى از نو بوجود مى‏آيند و بالاخره از تحليل‏هاى علمى متكى بمشاهدات و تجربيات اين نتيجه بدست مى‏آيد كه جز يك واقعيت كه فضا را اشغال كرده و در زمان تغييراتى حاصل مى‏كند و شكلهاى متعدد بخود مى‏گيرد چيزى وجود ندارد و ما آن واقعيت واحد شاغل مكان و متغير در زمان را ماده مى‏خوانيم .

على هذا اختلافات ادراكات و تصورات ما نماينده اختلافات ذاتى و ماهوى واقعيتها يست‏بلكه تنها نماينده اوضاع و احوال و اشكال و تركيبات يك واقعيت است كه همان ماده است .

سابقا روى نظريه تباين ذاتى انواع عمل كيمياگرى از قبيل تبديل آهن و مس به طلا در نظر دانشمندان امرى محال و ممتنع مى‏نمود زيرا در نظر آنان مستلزم تغيير و تبديل اهيت‏شيئى به شى‏ء ديگر و انقلاب ذاتى بود و باصطلاح مستلزم سلب ذاتيات شى‏ء از شى‏ء بود و حال آنكه ثبوت ذاتيات از براى قواعد منطقى ضرورى و ممتنع العدم شناخته مى‏شد ولى امروز ثابت‏شده كه عمل كيمياگرى هيچ مانع عقلى و عملى ندارد بعلاوه آزمايشها ثابت كرده كه تبدل نوعى بنوع ديگر نه تنها در اشياء بى‏جان ميسر است در موجودات جاندار نيز ممكن است‏بلكه در موجودات جاندار تبدل و تسلسل انواع طبق قانون نشوء و ارتقاء جزء قوانين ضرورى و نواميس قطعى طبيعت است على هذا نظريه اين مقاله و همچنين مبحث معروف مقولات و مبحث تعريفات جنس و فصلى و مبحث صور نوعيه و مباحث مربوط باثبات نفوس ناميه و حيوانيه و ناطقه و يك سلسله مباحث ديگر در منطق و در فلسفه كه از اين مباحث‏سرچشمه مى‏گيرد بكلى از درجه اعتبار ساقط است .

اين بود خلاصه قسمت اول اشكال.

پاسخ به قسمت اول اشكال مبنى بر اينكه اختلافات خارجى تنها مستند به اختلاف تركيبات مادى است

اين قسمت اشكال در السنه تمام كسانى كه طرز تفكر حسى دارند مادى و غير مادى و جهان را تنها از دريچه حواس مى‏نگرند شايع است اين اشخاص گمان كرده‏اند كه از روزى كه نظريه اتميسم قوت گرفت پايه‏هاى نظريه اختلافات ماهوى و ذاتى اشياء با همه متفرعات آن فرو ريخت و يك ركن اصلى منطق تعقلى و فلسفه‏هاى متفرع بر آن خراب شد ما اگر بخواهيم پاسخ مشروح اين اشكال را بدهيم بايد مباحث زيادى را در اينجا مطرح كنيم از قبيل مبحث وحدت وجود و اصالت وجود و مبحث قوه و فعل و حركت و جزء لا يتجزى و ماده المواد و جوهر و عرض در حالى كه اين مباحث چندين برابر اين مقاله است و خود اين مباحث در طى مقالات 7 - 9 - 10 خواهد آمد و ما خوانندگان را به آن مقاله‏ها ارجاع مى‏كنيم آنچه مربوط به اين مقاله است اينست كه ادراكات كثرتى از لحاظ حقيقت و اعتبار دارند و ادراك حقيقى آنست كه مستقيما صورت يك امر خارج از ذهن است از قبيل تصور انسان و درخت و سنگ كه در فلسفه معقولات اوليه خوانده مى‏شوند و اما ادراكات اعتبارى آنها هستند كه مستقيما صورت يك امر خارج از ذهن نيستند و از راه يكى از حواس خارجى يا داخلى وارد ذهن نشده‏اند بلكه بترتيب ديگرى ذهن آن مفاهيم را تهيه كرده است از قبيل تصور وجود و عدم و وحدت و كثرت و ساير مفاهيم عامه ذهن كه مسائل فلسفه اولى را تشكيل ميدهند و در فلسفه معقولات ثانيه خوانده مى‏شود و اشكال بالا مربوط به قسم اول يعنى ادراكات حقيقى است و البته خواننده محترم مى‏داند كه چه ما ادراكات حقيقى را ماهيات بناميم و نماينده اختلافات ذاتى واقعيتهاى خارجى بدانيم و چه آنكه آنها را نماينده اشكال و احوال و تركيبات يك واقعيت‏بدانيم در مدعاى اين مقاله كه انقسام ادراكات است‏به حقيقى و اعتبارى تغييرى حاصل نمى‏شود لهذا فعلا خود را از ورود در آن مباحث‏بى نياز ميدانيم ولى در عين حال براى آنكه خواننده محترم اجمالا از نظريه فلسفى ما راجع باين اشكال آگاه شود همين قدر مى‏گوييم كه بر خلاف انتظار شخص اشكال كننده نظريه تحليلى فيزيكى جديد نمى‏تواند آن مدعاى فلسفى را كه در ضمن اشكال تقرير شد نتيجه بدهد زيرا نظريه تحليلى فيزيكى فقط ساختمان محسوس اشياء را بيان مى‏كند و جزء مادى علت مادى وجود اشياء را توضيح مى‏دهد و بيان مى‏كند كه در ضمن همه تطورات يك ماده اصلى است كه لباسهاى مختلف بخود مى‏پوشد و اما آن مدعاى فلسفى مبنى بر اينكه تمام جنبه‏هاى هستى موجودات طبيعت منحصر به همان جنبه محسوس است كه فيزيك نشان مى‏دهد و طبيعت را با تمام مظاهر مختلف يك واقعيت وحدانى بوجود آورده است از اين نظريه نمى‏توان نتيجه گرفت .

ما بدون اينكه با نظريه‏هاى فيزيكى و زيست‏شناسى مربوط به اتم و انرژى و ملكول و سلول كوچكترين مخالفتى داشته باشيم روى اصول كلى فلسفى در مبحث قوه و فعل ثابت مى‏كنيم كه واقعيت وحدانى و به تعبير بالا واقعيت واحد شاغل مكان و متغير در زمان كه در ذات خود هيچگونه كثرت و تعدد ندارد نمى‏تواند مظاهر مختلف طبيعت را پديد آورد و خود تغيير و تكامل پيدا كند و اين نظام محسوس را بوجود آورد .

لازم است تذكر دهيم كه مسئله كيمياگرى و تبدل انواع كه در ضمن اشكال ذكر شد چندان ارتباطى به مسئله تباين ذاتى انواع ندارد از نظر اصول كلى فلسفى ما هر چند انواع را متباين بدانيم تبدل نوعى بنوع ديگر چه تبدل نوع بى‏جان بنوع بى‏جان ديگر و چه تبدل نوع جاندار بنوع جاندار ديگر و چه تبدل نوع بى‏جان به نوع جاندار مانعى ندارد و اما اينكه آيا قوانين مخصوص علم الحيات در مورد جانداران اجازه مى‏دهد يا نمى‏دهد مطلب ديگر است .

پاسخ به قسمت دوم اشكال مبنى بر عدم ثبوت ماهيات

و اما قسمت دوم اشكال مبنى بر عدم ثبوت ماهيات اگر منظور اشكال كننده اينست كه موجودات طبيعت در خارج داراى ماهيت‏يك نواخت نيستند و ذاتا در حركتند و همواره تغيير ماهيت ميدهند البته مورد قبول ما است و در مقاله 10 ثابت‏خواهيم كرد كه طبيعت‏با تمام جواهر و اعراض خود در يك حركت ذاتى دائمى است و نظريه اين مقاله نيز مبتنى بر فرض سكون موجودات طبيعت نيست و اگر منظور اينست كه صور ذهنيه ماهيات كه در پيش ما هستند همواره در حركت و تغييرند پاسخش همان است كه در متن مشروحا بيان شده كه نژاد مفهوم و صور ذهنى از احكام و مقررات ماده كنار است و صورت علمى از سنخ جهان حركت نمى‏باشد و ما در پاورقى‏هاى مقاله 3 و مقدمه و پاورقى‏هاى مقاله 4 شبهات مربوط به اين مدعا را نقل و انتقاد كرديم) و نظر بهمين نكته انواع مختلفه مانند انسان و اسب و زمين و هوا از اختلافات ذاتى حاكى نبوده و تنها اختلافات خواص تركيبات را نشان خواهند داد كه آنها نيز بالاخره بيك اصل برمى‏گردند .

گذشته از اين چون همين تركيبات تا آخرين ريشه خود ماده و انرژى در حركت و تحولند بنا بر اين هيچ مهيتى و ذاتى در دو لحظه در يك حال باقى نخواهد ماند خواه در خارج و خواه در ذهن زيرا ذهن نيز خاصه مادى مغز است پس اتكاء علمى بمهيات بيهوده و بى ثمر بوده و دستگاه ماهيت گيرى به منزله اينست كه انسان بيك نقطه از درياى پهناور با چين موج نشانى بگذارد و از اين جا است كه دانشمند آشنا با علوم طبيعى و سبك تحقيقات جديد چيزى را كه مى‏شنود از ماهيت وى جويا نمى‏شود بلكه از اثر و خاصه‏اش مى‏پرسد نمى‏گويد چه مى‏باشد مى‏گويد چه مى‏كند .

پاسخ

بخش نخستين از اشكال كه مى‏گفت اختلافات خارجى هيچگونه اختلاف نوعى نداشته و تنها مستند باختلاف تركيبات مادى است كه بالاخره همه نيز به اصل واحد برمى‏گردند سخنى است كه نمى‏شود پذيرفت زيرا اگر چه ممكنست ما اشتباه كرده و گاهى غير مختلف را مختلف انگاريم ولى بايد ديد كه آيا ممكنست كه در خارج هيچگونه اختلافى وجود نداشته باشد و اين اختلافات بالاخره بيك سلسله اصول مختلف بالذات منتهى نشود و همه چيز همه چيز بوده باشد البته نه هيچگاه متصور نيست اولا از طرف ادراك و فكر و ثانيا از ميان خواص و ثالثا از ميان موضوعات خواص اختلاف بكلى برخيزد .

زيرا اگر چنانچه هيچگونه اختلافى موجود نبود به هيچ وجه در ادراك و فكر ما نيز حاصل نمى‏شد و وجدان و غريزه ادراكى ما هيچگونه حاضر نيست كه اختلافات ادراكى را نديده انگاشته و امكان ارتفاع وى را بپذيرد يعنى بپذيرد كه فكر در مسائل هندسى عين فكر در زبان شناسى است وجدان ما هرگز حاضر نيست كه در ادراكات و افكار خود هر جمله را بجاى هر جمله و هر مفرد را بجاى هر مفرد و هر مفرد را بجاى هر جمله و بالعكس و بالاخره هر ادراك را بجاى هر ادراك گذاشته و فائده و نتيجه هر فكر را از فكر ديگر بجويد .

وجدان ما هرگز حاضر نيست هر كار را بجاى هر كار و هر ابزار كار را بجاى هر ابزار كار بگذارد و بالاخره همه چيز را عين همه چيز بداند زيرا چنين انديشه‏اى خودش ناقض خودش مى‏باشد زيرا مفهوم همه بدون اختلاف و كثرت بتصور نمى‏آيد و بى ترديد چنين انديشه بى پايه بسى پست‏تر از انديشه يك ايده آليست و شكاك به تمام معنى مى‏باشد پس بايد از انديشه رفع مطلق اختلاف از ميان ادراكات و افكار براى هميشه چشم پوشيد و سپس اگر هيچ اختلافى در ميان خواص اشياء نبود هيچگونه اختلافى در تاثيراتى كه در ما مى‏كنند نبود گوش ما كه آواز را مى‏شنود و چشم ما كه نور را مى‏بيند و در نتيجه در مدرك محسوس ما اختلافى پيدا مى‏شود اين اختلاف يا از ناحيه نور و صدا بايد آمده باشد كه دو چيز مختلف بالذات و يا يك چيز مختلف بحسب حالات مانند عدد ارتعاشات و غير آن بوده باشند و يا در ناحيه گوش و چشم بالذات و يا بحسب حالات و گر نه فرض وحدت عينى ميان گوش و چشم و صدا و نور به هيچ وجه اختلاف نخواهد زائيد

و سپس اگر هيچگونه اختلافى ميان موضوعات اين خواص در خارج نبوده باشد اختلاف خواص و آثار قابل تصور نيست .

آرى آزمايشهاى علمى و كاوشهاى باريك فنى تا كنون موفق شده كه قسمتى از اختلافاتى را كه از خارج بادراك ما خودنمائى مى‏كردند حل نموده و بيك اصل ارجاع كند يعنى مسير ماده را در سير گوناگون تكونات تشخيص داده و اثبات نمايد كه ماده يكنواختى در ميوه و خون و منى و انسان و خاك مثلا موجود بوده محفوظ مى‏ماند نه اينكه در هر تكونى چيزى از ته و ريشه معدوم شده و چيز ديگرى از سر موجود مى‏شود و همچنين بثبوت برساند كه انرژى‏هاى مختلف را مى‏توان بهمديگر تبديل كرد يعنى خط سير انرژى را بدست آورده و موقعيت و هويت وى را در ميان اشكال گوناگون حرارت و مغناطيس و برق مثلا نگهدارد .

و همچنين تبدل ماده را به انرژى و انرژى را به ماده به نحوى تشخيص دهد و بحسب فرضيه فن خود كه انحصار موضوع به ماده و انرژى مى‏باشد بگويد هر چه هست‏يا اينست‏يا آن .

ولى بحسب نظر مطلق دقيق نمى‏تواند ماوراء ماده و انرژى يك نواخت را هر چه پيش آيد نفى كرده و به اصل واحد ماده و انرژى برگرداند زيرا هر تلاشى كه نموده و مى‏نمايد در سنخ ماده و انرژى مى‏نمايد نه در ماوراء آنها و نه در موجود مطلق و اگر راستى ماورائى نيافته معنايش اين است كه ماده و انرژى نيافته درست تامل شود .

مثلا مى‏گوييم اگر شانزده‏تا جزء مادى را با قاعده 4 و ارتفاع 4 بچينيم مربع حاصل مى‏شود و اگر با قاعده 8 و ارتفاع 4 بچينيم مثلث پس اختلاف شكل مربع و مثلث مرتبط باختلاف چينش ماده بوده و به جز شانزده عدد جزء مادى چيز ديگرى نيست .

اين سخن ما اگر چه راست و غير قابل انكار مى‏باشد ولى در حقيقت چگونگى سير ماده را در دو حال نشان مى‏دهد يعنى اگر تنها مربوط به ماده بخواهيم سخن بگوئيم بايد چنين گفت ولى هرگز اين سخن نمى‏تواند بثبوت برساند كه شكل مثلث و مربع يك شكل بوده و در نتيجه آثار ماهيتى آنها يكى مى‏باشد و مثلا مربع سه زاويه يا مثلث چهار زاويه دارد .

و يا اگر ما جسم واحد را دو پاره نموديم و پس از آن هر پاره را پنج قطعه كرديم و سپس بهم آميخته و يكى ساختيم نمى‏توان گفت ارقام 1 و 2 و 10 يك رقم مى‏باشد زيرا يك ماده بعينه بيشتر ندارد .