به آغاز سخن برمىگرديم
و از سوى ديگر چنانكه گفته شد نفس ما و قواى نفسانى و افعال نفسانى ما
پيش ما حاضر بوده و با علم حضورى معلوم مىباشند و قوه مدركه ما با آنها
اتصال و رابطه دارد پس ناچار آنها را يافته و صورتگيرى و عكسبردارى خواهد
نمود و در اين ادراك حصولى ماهيت نفس و ماهيت قواى نفسانى و افعال نفسانى
از آن جهت كه افعال و قواى نفسانى مىباشند بالكنه پيش قوه مدركه حاضر
خواهند بود البته كنه در اينجا بمعنى هر چه هست همانست ملحوظ شده نه بمعنى
احاطه تفصيلى و همچنين نسبت ميان قوى و افعال و ميان نفس چنانكه حضورا
معلوم بود حصولا نيز معلوم خواهد بود آنچنانكه نسب ميان محسوسات معلوم و
دستگير مىشد و ناچار هنگامى كه ما اين نسبت را مشاهده مىنماييم حاجت و
نياز وجودى و پناهندگى آنها را بنفس و استقلال وجودى نفس را نيز مشاهده
مىنماييم و در اين مشاهده صورت مفهومى جوهر
تصور جوهر و عرض
(از جمله تصوراتى كه براى ذهن حاصل است تصور جوهر و عرض است جوهر يعنى
موجود مستقل از محل و موضوع و عرض يعنى موجود نيازمند به محل و موضوع مثلا
تمام اجسام داراى كميت و مقدار و شكل هستند ما خود جسم را بعنوان جوهر و
كميت و شكل آنرا بعنوان عرض مىشناسيم و يا اينكه اين كاغذ كه سفيد
استسفيدى را بعنوان عرض و خود كاغذ را بعنوان جوهر مىشناسيم .
ما در اين مقاله كار نداريم كه چه چيز جوهر است و چه چيز عرض و يا اينكه
آيا جوهر و عرض در مقابل يكديگر در خارج وجود دارند يا ندارند در اين سلسله
مقالات يك مقاله مستقل مقاله 13 باين مطالب اختصاص داده شده گفتگوى ما فعلا
متوجه منشاء پيدايش اين دو تصور است كه آيا اين دو تصور از كجا براى اذهان
پيدا شده است زيرا مطابق سبك اين مقاله هر تصورى كه عارض ذهن شود يك منشاء
واقعى دارد و تا نفس بواقعيت آن متصور با علم حضورى نرسيده باشد نمىتواند
آن تصور را بسازد و حتى تصورات موهومه نيز در اصل منشاء واقعى دارند و
عناصر اوليه آن تصورات از واقعياتى سرچشمه مىگيرد و لهذا وقوع خطا بالعرض
است و همواره هر خطائى مستلزم صوابى و هر موهومى مستلزم حقيقتى ستحالا
ببينيم منشاء پيدايش تصور جوهر و تصور عرض چيست و از چه واقعيتى سرچشمه
مىگيرد .
اين مطلب از لحاظ روانشناسى و فلسفى بسيار حائز اهميت است و كمتر مورد
توجه دقيق واقع شده روانشناسى جديد كم و بيش در اطراف اين مطلب گفتگو كرده
است در اين مقاله براى اولين مرتبه با يك نظر دقيق راه پيدايش اين دو تصور
بيان شده است .
مطابق آنچه در صدر مقاله بيان شد عقيده عقليون دائر بر وجود يك سلسله
تصورات فطرى قابل قبول نيست پس بجاى ديگرى بايد دست دراز نمود از طرف ديگر
واضح است كه جوهر و عرض را در زمره وجدانيات يعنى پديدههاى خاص نفسانى از
قبيل اراده و محبت نمىتوان شمرد و باصطلاح از موضوعات خاص روانى نيستند پس
از راه وجدان نيز كه پيدايش يك سلسله تصورات مربوط بامور روانى توجيه
مىشود نمىتوان پيدايش اين مفاهيم را توجيه نمود براى پيروان مكتب حس دو
راه ديگر باقى استيكى اينكه پيدايش اين دو را از راه احساس خارجى توجيه
كنند و ديگر اينكه آن دو را موهوم محض بدانند ولى از هيچيك از اين دو راه
نيز قابل توجيه نيست اما از راه حواس خارجى بجهت آنكه هر چند حواس ما به
عوارض و ظواهر تعلق مىگيرد و ما تمام اعراض خارجى را از راه احساس درك
مىكنيم مثلا ما از جسم احساس رنگ و شكل و طعم و كميت مىنماييم سفيدى و
كرويت و تلخى و مقدار را احساس مىكنيم اما عرض بودن اينها كه عبارت است از
نيازمندى وجودى آنها به محل و موضوع باحساس درنمىآيند پس احساس اين عوارض
نمىتواند منشاء پيدايش مفهوم عرض در ذهن ما بشود و بعبارت روشنتر گفتگوى
ما در مفهوم رنگ و شكل و مقدار و امثال اينها نيست كه از كجا پيدا شدهاند
گفتگو در مفهوم عرضيت است كه از آن به نيازمندى وجودى به محل تعبير مىكنيم
و شك نيست كه اين خود يك مفهوم جداگانهايست كه عارض ذهن شده است .
و از طرف ديگر موهوم محض هم نيستند زيرا اولا چنانكه در مقاله 13 خواهد
آمد اينها حقايقند نه موهومات و ثانيا به تصديق خود حسيون و همه روانشناسان
ممكن نيست كه يك تصور موهوم كه هيچ حقيقتى را در بر نداشته باشد در ذهن
پيدا شود موهومات همواره از تركيب يا تجزيه غلط دو يا بيشتر مفهوم حقيقى
وجودى يا عدمى و يا يكى وجودى و ديگرى عدمى پيدا مىشوند مثلا تصور غول و
سيمرغ و شانس و ساير موهومات كه براى ذهن پيدا شده در اثر يكنوع تصرفاتى
است كه ذهن در مورد تصورات حقيقى انجام داده و ما با اندك تامل تصورات
حقيقى اوليه را كه منشاء اين موهومات هستند مىتوانيم بدست آوريم اما تصور
جوهر و عرض از اين قبيل نيست زيرا عرض بودن يعنى نيازمندى وجودى به محل ما
براى هر يك از اجزاء اين مفهوم مركب مىتوانيم منشاى در حس پيدا كنيم مگر
براى مفهوم نيازمندى چيزى كه هست مىتوان گفت تصور جوهر كه عبارت است از
استقلال وجودى شىء از محل و موضوع از مقايسه با تصور عرض كه نيازمندى
وجودى شىء به محل و موضوع است پيدا شده زيرا استقلال عدم نيازمندى
استيعنى يك مفهومى است مركب از دو چيز عدم نيازمندى ولى خود تصور عرض كه
مشتمل بر مفهوم نيازمندى است از چه راه قابل توجيه است .
حقيقت مطلب اينست كه ما واقعيت جوهر و واقعيت عرض يعنى جوهر بودن جوهر و
عرض بودن عرض و بعبارت ديگر واقعيت استقلال وجودى و واقعيت نيازمندى را در
باطن نفس خود شهود كردهايم و منشاء پيدايش اين دو تصور اين شهود باطنى است
.
چنانكه سابقا در بيان مناط و ملاك علم حضورى گذشت واقعيت امور نفسانى و
واقعيت نيازمندى آنها بنفس يكى است ما هرگز آن امور را منفك از جنبه
نيازمندى و تعلق ذاتى آنها بنفس نمىتوانيم مشاهده كنيم على هذا ابتداء
پيدايش اين دو تصور اينجاست پس از اين مرحله است كه ذهن اين دو مفهوم را
تحت قواعد معين بسط و گسترش مىدهد و تمام يا غالب موجودات را داخل در اين
دو مفهوم مىكند .
ممكن استبعضى گمان كنند كه منشاء پيدايش اين دو تصور احساس خارجى
استباين بيان كه ما گاهى در خارج دو امر مادى را مىنگريم كه يكى متكى
بديگرى است مثلا سنگ كوچكى را روى سنگ بزرگى و يا گلوله را در دستخود و يا
خود را روى زمين مىبينيم بعد در اثر مشاهده و تجربه مىبينيم كه هر وقت آن
سنگ بزرگ از زير آن سنگ كوچك و يا دست ما از زير گلوله برداشته شود سنگ
كوچك و آن گلوله به زمين مىافتد پس احتياج يكى از اين دو بديگرى و عدم
احتياج آن ديگرى را به اولى احساس مىكنيم سپس ذهن ما در مقام توسعه و
گسترش برمىآيد و اين تصورات را دقيقتر مىكند و در مورد جسم و شكل مثلا
بكار مىبرد پس بالاخره پيدايش اين دو تصور نيز منشاء حسى و تجربى دارند .
اين گمان از آنجا ناشى مىشود كه شخص از روى دقتحدود حس را تشخيص نداده
باشد و نداند كه در مورد مثال نامبرده آنچه حس مىيابد و صورتى از آن در
مخيله تهيه مىشود فقط تصور آن دو جسم و تصور افتادن و تصور تعاقب رها شدن
جسم زيرين و افتادن جسم زبرين است اما احتياج و نيازمندى قابل احساس نيست و
حس نمىتواند صورتى از احتياج در ذهن بگذارد .
در اينجا گفتگو از منشاء پيدايش تصور جوهر و عرض است و اما بحث از اين
جهت كه آيا اثبات وجود جوهر در خارج حتى وجود جسم وظيفه حس استيا غير حس و
ما از چه راهى بوجود جوهر جسمانى در خارج اذعان و اعتراف كردهايم و در اين
اذعان و اعتراف مبادى حسى چه اندازه دخالت دارند و مبادى غير حسى چه اندازه
دخالت دارند بحث جداگانهايست و ما آنجا كه حدود حس و حدود عقل را تعيين
مىكنيم در اينباره گفتگو
خواهيم كرد) پيش ما
نمودار مىشود زيرا مىبينيم كه نفس اين معنى را دارد كه اگر او را از
دست نفس بگيريم گذشته از خود نفس همه اين قوى و افعال قوى از ميان
مىروند و از آن سوى نسبت احتياجى قوى و افعال را مىبينيم و مىفهميم كه
همين احتياج مستلزم وجود امر مستقلى مىباشد و اين حكم را بطور كلى
مىپذيريم .
و از اين روى در موارد محسوسات كه تا كنون خبرى از پشتسر آنها نداشتيم
حكم به عرض بودن كرده و از براى همه آنها موضوع جوهرى اثبات مىنمائيم و
يكباره همه آنها بوصف تبديل مىشوند يعنى تا كنون ما روشنى و تاريكى و سردى
و گرمى مىديديم و از اين پس علاوه از آن روشن و تاريك و سرد و گرم را نيز
مىفهميم و انتقال به قانون كلى عليت و معلوليت نيز از همين جا شروع مىشود
.
مسئله عليت و معلوليت
(از مسائلى كه در فلسفه و علوم قديم و جديد بسيار حائز اهميت است مسئله
عليت و معلوليت است تصورى كه بشر از عليت و معلوليت دارد اين است كه از دو
شىء معين مثلا يكى را بوجود آورنده و مؤثر و ديگرى را بوجود آورده شده و
اثر مىشناسد عليت و معلوليت از امورى است كه همه كس تصورى از آن در ذهن
خود دارد مثلا هنگامى كه انسان عصائى در دست گرفته و با دستخود آن عصا را
حركت مىدهد در زمان واحد هم دست و هم عصا حركت مىكند اين دو حركت در عين
اينكه همزمان هستند و از لحاظ زمان تقدم و تاخرى بر يكديگر ندارند انسان
يكى از آن دو را مولود و نتيجه ديگرى مىداند و در مقام تعبير مىگويد چون
دستحركت مىكند عصا حركت مىكند يعنى حركت عصا را معلل مىكند بحركت دست و
اگر كسى فرضا بگويد چون عصا حركت مىكند دستحركت مىكند همه كس آنرا غلط
مىداند .
در باب عليت و معلوليت و اقسام آن مسائل زيادى هست از قبيل اينكه آيا
عليت و معلوليت واقعيت دارد و نظام هستى نظام على و معلولى استيا نه آيا
ترتب معلول بر علت ضرورى و تخلف آن ممتنع استيا نه آيا شرط است كه علت و
معلول همزمان باشد يا نه آشنايان به فلسفه و علوم جديد و قديم مىدانند كه
اين مسائل و يك سلسله مسائل ديگر مربوط به مسئله عليت و معلوليت همواره در
تاريخ فلسفه و علوم در درجه اول اهميت قرار داشته و دارد در اين سلسله
مقالات يك مقاله مستقل مقاله 9 بان اختصاص داده شده است .
آنچه مربوط باين مقاله است اينست كه تصور عليت و معلوليت ابتداء از چه
راه و از چه مجرائى براى ذهن حاصل مىشود .
در اينجا سه نظريه است نظريه عقلى نظريه حسى نظريهاى كه در اين مقاله
اتخاذ شده است .
نظريه عقلى
چنانكه مكرر گفته شده است عقليون معتقد به فطرى بودن و خاصيت ذاتى بودن
يك رشته از معقولات هستند و ما در صدر مقاله بطلان اين نظريه را بطور كلى
روشن كرديم و ثابت كرديم كه تصور هيچ چيز بدون اينكه قوه مدركه واقعيت آن
شىء را به نحوى از انحاء بيابد ممكن نيستحاصل شود و ذهن انسان در ابتدا
لوح بى نقشى است و همه اين نقشها و تصورات از راه برخورد قوه مدركه با
واقعيتى از واقعيات عارض ذهن مىشوند على هذا اين نظريه در هيچ موردى قابل
قبول نيست و لزومى ندارد كه آنچه بالخصوص در اين مورد گفته شده نقل و
انتقاد كنيم از كسانى كه عليت و معلوليت را جزء معقولات فطرى مىدانند و
بيانات خاصى در اين مورد دارد كانت است وى عليت و معلوليت را يكى از مقولات
دوازدهگانه خويش كه همه به عقيده او امورى عقلى و فطرى هستند مىداند .
نظريه حسى
اين نظريه مبتنى بر اين است كه تصور عليت و معلوليت از راه احساس وارد
ذهن شده است اين نظريه متعلق به بعضى از حسيون ماديين است ژان لاك به نقل
مرحوم فروغى مىگويد چون تبدلهائى همواره بر يكسان در احوال چيزها مشاهده
مىكنيم و چيزهاى ديگرى را مىبينيم كه همواره آن تبدلها را مىدهند پس آن
تبدلها را معلول و چيزهايى كه اين تبديلها را مىكنند علت مىناميم و نيز
از همين راه تصور آفرينش و زايش و ساخت و تغيير براى ما حاصل مىشود .
اشكال اين نظريه واضح است اين نظريه از عدم دقت كافى در تعيين حدود حس
پيدا شده است ما در خارج بوسيله حواس خود فنومنها و حوادث را مشاهده
مىكنيم تغييرها و تبديلها را مىبينيم و چون زمان را درك مىكنيم قهرا
مقارنه يا تعاقب اين محسوسات را نيز درك مىكنيم اما اينكه بعضى از اين
حوادث در بعضى ديگر تاثير دارند كه در گفته ژان لاك به كلمه مىدهند و
مىكنند تعبير شده قابل احساس نيست مثلا ما بوسيله حواس خود آتش و فلز
البته از آنها هم مجموعهاى از عوارض را احساس مىكنيم نه چيز ديگر و تماس
آتش با فلز و حرارت و افزايش كمى فلز انبساط و مقارنه افزايش كمى و حرارت
را درك مىكنيم اما اينكه عليت و تاثيرى هم در كار هستبوسيله هيچ حسى درك
نمىكنيم آرى چون ما از راه ديگر تصورى از علت و معلول پيش خود داريم و از
طرفى هم اذعان داريم كه هر چيزى كه نبود و بود شد علت و مؤثر وجودى
مىخواهد با كمك احساس و تجربه مىتوانيم علتهاى خاص براى معلولهاى خاص و
روابط علت و معلولى اشياء را كشف كنيم اما سخن در اين است كه ابتداء اصل
تصور عليت و معلوليت كه غير قابل احساس است از كجا عارض ذهن شده است .
اين مطلب كه عليت و معلوليت قابل احساس نيست از زمانهاى بسيار قديم مورد
توجه اهل نظر بوده است .
سخن ابن سينا
ابن سينا در فصل اول از مقاله اولى از الهيات شفا در مقام بيان اينكه
موضوع فلسفه اولى چيست و آيا مىتوان گفت كه موضوع فلسفه اولى علت على
الاطلاق است و فلسفه اولى از احوال و عوارض آن بحث مىكند مىگويد موضوع هر
علم و هر فنى بايد مفروض و مسلم گرفته شود و ما اگر بخواهيم علتبطور مطلق
را موضوع اين فن قرار دهيم بايد او را مفروض و مسلم بگيريم و حال آنكه اين
فرض و تسليم وقتى براى ما حاصل مىشود كه اقرار و اعتراف داشته باشيم كه
هيچ حادثهاى بدون سبب و علت پديد نمىآيد و اين مسئله از مسائلى است كه در
اين فلسفه بايد تكليفش روشن شود و اگر كسى گمان كند كه رابطه عليت و
معلوليت را از راه حس مىتوان كشف كرد خطا است زيرا حس جز مقارنه و تصاحب
دو امر چيزى را به ما نمىفهماند .
از دانشمندان جديد هم عدهاى كه در تعيين حدود حس دقت كردهاند باين
حقيقت اعتراف كردهاند اين گروه عدهاى ديگر از همان حسيونند اين گروه چون
از طرفى دريافتهاند كه احساس قادر نيست عليت و معلوليت اشياء را دريابد و
از طرف ديگر روى فرمول مخصوص خود چيزى را واقعى مىدانند كه بتوان آن را از
راه حس و تجربه توجيه كرد واقعيت عليت و معلوليت را مورد ترديد قرار
دادهاند .
سخن هيوم به نقل مرحوم فروغى
هيوم دانشمند حسى معروف انگليسى سر دسته اين جماعت است 66 هيوم به نقل
مرحوم فروغى مىگويد چون در مقام تحقيق فلسفى برمىآييم مىبينيم اعتقاد به
رابطه علت و معلول ضرورى نيستباين معنى كه چون مىبينيم سنگ متحركى بسنگ
ساكن برخورد و سنگ ساكن بحركت آمد برخورد سنگ متحرك را علتحركتسنگ ساكن
مىخوانيم و لكن اين عقيده از روى تجربه براى ما آمده است و پيش از آنكه
اين تجربه حاصل شود عقل حكم بوجوب اين امر يعنى حدوث اين معلول از آن علت
نمىنمايد و هيچ موردى نيست كه اگر تجربه نكرده باشيم رابطه علت و معلول را
به قاعده عقلى دريابيم و تجربه هم فقط معلوم مىكند كه فلان امر هميشه
دنبال فلان امر ديگر است اما اينكه چرا اين دو امر دنبال يكديگرند معلوم
نمىشود ايضا مىگويد حكم به رابطه عليت نتيجه عادتى است كه براى ما حاصل
مىشود از اينكه همواره امرى را همراه امر ديگر مىبينيم و اين عادت اعتقاد
را به اينكه اين دو امر لازم و ملزوم يكديگرند در ذهن راسخ مىسازد .
پيروان ماترياليسم ديالكتيك از طرفى نظريه حسيون را پيروى مىكنند و
مدعى هستند تنها تصورى حقيقت است كه انسان از راه حس بان نائل شده باشد و
از طرف ديگر عليت و معلوليت را واقعى مىدانند لهذا با زور هو و جنجال
مىخواهند اثبات كنند كه عليت و معلوليت محسوس است .
سخن دكتر ارانى
دكتر ارانى در جزوه ماترياليسم ديالكتيك صفحه 33 مىگويد براى ما قانون
علت و معلول يك اصل حقيقى است زيرا تجربه و عمل صحت آن را ثابت مىكند
امپريستها تجربيون اين قانون را حقيقى نمىدانند و ما بين دو قضيه رابطه
علت و معلول نمىشناسند و مىگويند كه فقط ما مىدانيم كه يك قضيه بعد از
قضيه ديگرى ظاهر مىشود يك دفعه هم ممكن است ظاهر نشود هزاران دفعه ممكن
است آتش دست را بسوزاند ولى ممكن هم هست كه يك دفعه ابتدا دستبسوزد و بعد
آتش وجود پيدا كند جواب ما باز مطابق محك خود اين خواهد بود كه چون در تمام
قضايا در تمام ادوار عملا قانون علت و معلول صادق بوده مطابق خيال آقايان
استثنا پيدا نكرده صحيح است در صفحه 44 مىگويد ما در علم از ابتداى تاريخ
تمدن بشر تا امروز مليونها قضيه علت و معلول سراغ داريم و زندگانى روزانه
ما آن بان مصادف با قضاياى علت و معلولى است ما چه داعى داريم كه مثالهاى
متعدد قانون علت و معلول را صحيح ندانيم و به اميد اينكه يك روز شايد از
توى حباب چراغ يك قارچ سبز خواهد شد و استثنائى بوجود خواهد آمد پشت پا به
تكامل علم بزنيم اما يك ايدهآليستبهمين اميد نشسته و اگر تيرى هم به مغزش
فرو رود تير را علت كشتن نمىداند .
علاوه بر اينكه اين آقايان مسئله ضرورت ترتب معلول بر علتيا امتناع
تخلف معلول از علت و مسئله تقدم و تاخر و تقارن زمانى علت و معلول را با
اين مسئله كه آيا حس و تجربه قادر بدرك عليت و معلوليت هستيا نيست دانسته
يا ندانسته با هم خلط كردهاند نفهميدهاند يا نخواستهاند بفهمند كه آنچه
ما آن بان در زندگانى روزانه از راه احساس و تجربه با آن مصادف هستيم
مقارنه با تعاقب حوادث است نه عليت و معلوليت آنها و آنچه تجربيون را وادار
كرده است كه در واقعى بودن قانون علت و معلول ترديد كنند دقت زياد در تعيين
حدود حس و تجربه است تجربيون از طرفى اصالتحس و تجربه را پذيرفتهاند و از
طرف ديگر نخواستهاند مانند ماديين به گزاف تصورات غير محسوس را محسوس جلوه
دهند لهذا در حقيقى بودن قانون علت و معلول ترديد كردهاند .
حقيقت اينست كه اگر واقعا ما اصالتحسى باشيم و از طرفى هم نخواهيم به
گزاف سخنى بگوئيم وجهى ندارد كه قانون علت و معلول را واقعى بدانيم
نظريه اين مقاله
نظريه اين مقاله مبتنى بر واقعى بودن قانون علت و معلول است و شبهاتى كه
در اين مورد در قديم و جديد شده است در مقاله 9 كه مخصوص بيان اين قانون
است دفع مىشود مطابق نظريه كلى كه در صدر مقاله بيان شد هر علم حصولى
مسبوق به علم حضورى است و تا ذهن نمونه واقعيتشىء را نيابد نمىتواند
تصورى از آن بسازد خواه آنكه آن نمونه را در داخل ذات نفس بيابد و يا آنكه
از راه حواس خارجى بان نائل شود نمونه علت و معلول را ذهن ابتداء در داخل
نفس يافته و از آن تصورى ساخته و سپس موارد آن تصور را بسط و گسترش داده
است همچنانكه سابقا گفته شد نفس هم خود را مىيابد و هم آثار و افعال خود
را از قبيل انديشهها و افكار و اين يافتن به طريق حضورى است نه حصولى يعنى
نفس با واقعيتخود عين واقعيت آنها را مىيابد و چون معلوليت عين واقعيت و
وجود اين آثار است پس ادراك اين آثار عين ادراك معلوليت آنها است و بعبارت
ديگر نفس به علم حضورى هم خود را مىيابد و هم آثار و افعال خود را و اين
آثار و افعال را متعلق الوجود بخود مىيابد و اين نحو درك كردن عين ادراك
معلوليت است اين استخلاصه نظريه اين مقاله و البته توضيح كامل اين بيان
احتياج دارد كه حقيقت قانون علت و معلول آن طور كه هست از لحاظ فلسفى و
برهانى روشن شود و
مقاله 9
عهدهدار همين جهت است)
و پس از اين مرحله قوه مدركه شروع مىكند بادراك مفردات و نسب و تركيب و
تجزيه محسوسات و متخيلات و البته بيان تفصيلى آنها از توانائى ما بيرون است
و تنها چيزى كه هستسه نكته زير را بطور كلى بايد در نظر گرفت .
1- چون قوه مدركه ما مىتواند چيزى را كه بدست آورده دو باره با نظر
استقلالى نگريسته و تحت نظر قرار بدهد از اين روى نسبتهائى را كه بعنوان
رابطه ميان دو مفهوم يافته بود با نظر استقلالى نگريسته و در مورد هر
نسبتيك يا چند مفهوم استقلالى تهيه مىنمايد و در ضمن اين گردش و كار
مفاهيم وجود عدم وحدت - كثرت - را كه به شكل نسبت ادراك نموده بود ابتدائا
با حال اضافه وجود محمول از براى موضوع عدم محمول از براى موضوع وحدت موضوع
و محمول كثرت موضوع و محمول در قضيه سالبه و پس از آن بى اضافه وجود - عدم
- وحدت - كثرت - و همچنين ساير مفاهيم عامه و خاصه را كه اعتبارى مىباشد
تصور مىنمايد .
(طريق پيدايش مفاهيم وجود و عدم و وحدت و كثرت و
يك سلسله مفاهيم ديگر از قبيل علت و معلول و جوهر و عرض كه همه از مفاهيم
عمومى هستند مطابق سبك اين مقاله بيان شد .
عقليون اروپا پيدايش مفهوم وجود و عدم و وحدت و كثرت را از راه فطرى
بودن توجيه مىكنند و ما قبلا بطلان اين نظريه را روشن كرديم ولى حسيون از
راه حس داخلى وجدان توجيه مىنمايند
2- چنانكه در نكته 1 مشهود است قوه مدركه مىتواند از قضيه سير نموده و
به مفرد برسد همچنين اين سير را مىتواند بطور قهقرى انجام داده و از مفرد
به قضيه منتهى شود و از همين جهت اندازه زيادى از مفردات تصورى ما بحسب اصل
قضيه بوده و مقدار زيادى از قضايا در اصل مفردات تصورى مىباشد
3- چنانكه تركيب و تحليل را به نحوى كه در نكته دويم گفته شد در تصورات
داريم همچنان در تصديقات و قضايا نيز داريم ما در نخستين بار كه مىگفتيم
مثلا سياهى سياهى ستسفيدى سياهى نيست اين امور را پذيرفته و تصديق كرده
بوديم كه:
1- سلب و ايجاب نفى و اثبات هر دو با هم روى يك قضيه نمىآيند و هر دو
با هم از روى يك قضيه برداشته نمىشوند اصل امتناع اجتماع نقيضين و ارتفاع
نقيضين .
2- هر چيز خودش براى خودش ثابت است .
3- هيچ چيز خودش از خودش سلب نمىشود .
4- عرض بى موضوع نمىشود .
5- معلول بى علت نمىشود .
و همچنين يك سلسله بديهيات ديگر و اين نكته با بيان آينده روشنتر از اين
بدستخواهد آمد .