اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد دوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۴ -


واژه ادراكات فطرى

واژه ادراكات فطرى در اصطلاحات فلسفى در موارد مختلفى استعمال مى‏شود :

الف- ادراكاتى كه همه اذهان در آنها يكسان هستند يعنى همه اذهان واجد آنها هستند و همه اذهان مانند يكديگر آنها را واجدند و نه از جهت واجد بودن و واجد نبودن و نه از جهت كيفيت واجد بودن آنها در ميان اذهان اختلافى نيست از قبيل اعتقاد بوجود دنياى خارج كه حتى سوفسطائى نيز در حاق ذهن خود نمى‏تواند منكر آن باشد ما در مقاله 2 كلمه فطرى را باين معنا استعمال كرديم رجوع شود به پاورقى مقاله دوم جلد اول اين سنخ ادراكات تصورى و تصديقى را مى‏توان ادراكات عمومى ناميد .

ب- ادراكاتى كه بالقوه در ذهن همه كس موجود است هر چند بالفعل در ذهن بعضى موجود نيست‏يا خلاف آن موجود است از قبيل معلوماتى كه با علم حضورى براى نفس معلوم هستند ولى هنوز به علم حصولى معلوم نشده‏اند به عقيده صدر المتالهين فطرى بودن معرفت‏بذات حق از اين قبيل است .

ج- در باب برهان منطق به قضايايى كه برهانشان همواره همراه آنها است و هيچ وقت در نفس حضور آن قضايا از حضور براهين و قياسات آنها منفك نيست فطريات مى‏گويند قضايا قياساتها معها .

د- ادراكات و تصوراتى كه خاصيت ذاتى عقل است و هيچگونه استنادى به غير عقل ندارد .

در اين مقاله آنجا كه ادراكات فطرى مورد انكار قرار مى‏گيرد معناى چهارم مقصود است و همين معنا است كه دكارت و پيروانش بان قائلند و حسيون منكرند ما با اينكه تصورات فطرى بمعناى چهارم را منكريم بتصورات و تصديقات فطرى بمعناى اول يعنى ادراكاتى كه تمام اذهان خواه و ناخواه در آنها على‏السويه‏اند اعتقاد داريم و راه آنرا در طى خود مقاله بيان مى‏كنيم ولى تا آنجا كه ما تفحص كرده‏ايم در فلسفه اروپا بين اين دو جهت تفكيك نشده يعنى قائلين بتصورات فطرى به معناى اول همانها هستند كه به فطريات بمعناى چهارم قائلند و تمام كسانى كه منكر فطريات بمعناى چهارم هستند منكر فطريات بمعناى اول نيز هستند و آن دانشمندان چنين پنداشته‏اند كه تصورات و تصديقات عمومى و يكسان براى همه بشر راهى جز اينكه آنها را خاصيت ذاتى عقل بدانيم ندارد و اگر تصورات ذاتى عقل را انكار كنيم چاره‏اى نيست از اين كه تصورات عمومى و يكسان براى همه بشر را نيز انكار كنيم ولى در اين مقاله اين دو قسمت از يكديگر تفكيك شده و در عين اين كه تصورات ذاتى عقل فطرى بمعناى چهارم مورد انكار قرار گرفته تصورات و تصديقات عمومى و يكسان براى همه بشر فطرى بمعناى اول اثبات شده و راه آن نيز بيان گرديده توضيح بيشتر در طى خود مقاله خواهد آمد .

4- ماديين جديد خود را پيرو نظريه حسيون قلمداد مى‏كنند و مدعى هستند كه تمام عناصر اوليه فكر بشر از مجراى يكى از حواس وارد ذهن شده است و تمام محتويات ذهنى انسان را همان عناصر حسى يا تركيب يافته و تكامل يافته آن عناصر تشكيل مى‏دهد .

اين جمله در كلمات ماديين از انگلس تا لنين و استالين بسيار مكرر مى‏شود دنياى سوبژكتيو ذهنى انكعاسى است از دنياى اوبژكتيو عينى .

ماديين كوشش مى‏كنند كه تمام تصورات و مفاهيم را از مجراى يكى از حواس توجيه كنند على هذا تمام ايراداتى كه بر حسيون وارد است مبنى بر وجود يك سلسله عناصر بسيط ذهنى كه از مجراى مستقيم هيچيك از حواس قابل توجيه نيست‏بر ماديين نيز وارد است‏بعلاوه يك سلسله ايرادات ديگر نيز وارد است مبنى بر اينكه حسيون كه فقط بحس تكيه كرده‏اند حدود حس را فى الجمله تشخيص داده‏اند و لهذا مسائل اولى را كه از راه حس و آزمايش عملى قابل تحقيق نيست از قلمرو مداخله خود خارج ساخته‏اند و اظهار داشته‏اند كه اين مسائل نفيا و اثباتا از حدود قضاوت فكر بشر خارج است ولى ماديين اين معنى را تشخيص نداده‏اند حقيقت اينست كه اگر كسى با نظريات بزرگان فلاسفه شرق و غرب در باب علم و معلوم و عقل و معقول و بالاخره در باره ذهن و ادراكات ذهنى درست آشنا شود و درك كند كه آنها در چه عمقى سير مى‏كرده‏اند و در صدد حل چه مشكلاتى بوده‏اند آنگاه نظرى هم به گفتارهاى ماديين بيفكند بخوبى درك مى‏كند كه پيشوايان ماديين اساسا از اين مراحل دورند ماديين پيش خود خيال كرده‏اند با گفتن جمله دنياى ذهنى انعكاسى از دنياى عينى است تمام مشكلات حل مى‏شود در صورتى كه هزارها نكته باريكتر ز مو در مسائل ادراكى وجود دارد كه ماديين بكلى از آنها بى‏خبرند .

5- چنانكه از اشاراتى كه در اين مقدمه گذشت و تفصيلا در خود مقاله خواهد آمد اساس نظريه اين مقاله بر اينست كه ادراكات جزئى مقدم است‏بر ادراكات كلى و ما احيانا در تعبيرات خود مى‏گوييم ادراكات حسى مقدم است‏بر ادراكات عقلى .

البته نبايد از اين تعبيرات استفاده كرد كه منظور ما از حواس خصوص همين حواس ظاهره و باطنه معمولى است كه همه آنها را مى‏شناسند زيرا ما در اينجا در صدد استقصاء حواس عمومى افراد بشر و يا در صدد بيان اينكه ممكنست‏بعضى از افراد بشر حسى علاوه بر حسهاى معمولى داشته باشند نيستيم .

و همچنانكه در متن مقاله خواهد آمد ما از يك فرمول كلى پيروى مى‏كنيم و آن اينكه هر علم حصولى مسبوق به علم شهودى حضورى است‏خواه آن علم شهودى حضورى بوسيله يكى از حواس ظاهره يا باطنه معمولى كه همه آنها را مى‏شناسند حاصل شود و يا بوسيله ديگر .

و از اينرو اين نظريه با القائاتى كه به اولياء وحى و الهامات و مكاشفات مى‏شود منافاتى ندارد زيرا آن القائات نيز از يكنوع علوم شهوديه حضوريه سرچشمه مى‏گيرد و بعبارت ديگر بوسيله حسى ما وراء حواس معمولى صورت مى‏گيرد عرفا در زمينه آن حس سخنان زيادى دارند روانشناسى جديد نيز كه متكى بتجربيات و آزمايشهاى عملى است وجود چنين حس مرموزى را تصديق مى‏كند .

ويليام جمز روانشناس و فيلسوف معروف امريكايى 1842 - 1910 مى‏گويد آنچه انسان آن را من مى‏خواند و خود آگاهى دارد در احوال عادى دايره‏اش محدود و مسدود است و از خود او تجاوز نمى‏كند و ليكن اين دايره محدود حريمى دارد كه بيرون از دايره خود آگاهى است و شخص در احوال عادى از آن آگاهى ندارد و چون باب آن حريم به روى من باز شود با عالم ديگرى آشنا مى‏گردد و بسى چيزها بر او مكشوف مى‏شود كه در حال عادى درش به روى او بسته است .

مرحوم فروغى مى‏گويد اين فقره را كه انسان گذشته از ضمير خود آگاه ضمير ديگرى دارد كه معمولا از آن آگاه نيست و لكن بعضى اوقات آثارى از آن بروز مى‏كند و معلوماتى بانسان مى‏دهد كه از عهده حس و عقل بيرون است پيش از ويليام جمز نيز دانشمندان ديگر كه در روانشناسى كار كرده بودند بان برخوردند و آنرا من ناخود آگاه ناميده بودند ويليام جمز در اين باب تحقيقات مبسوط نموده و معتقد شد كه مواردى هست كه انسان از دائره محدود و مسدود من بان حريم كه گفتيم پا مى‏گذارد و در من ناخود آگاه وارد مى‏شود و با من هاى ديگر كه در حال عادى درشان به روى او بسته است مرتبط مى‏گردد و به اين طريق ضماير بيكديگر مكشوف و در يكديگر مؤثر مى‏شوند و شخص بدون واسطه حس و عقل به حقايقى برمى‏خورد و در عوالمى سير مى‏كند كه تمتعات روحانى درمى‏يابد و به كمال نفس نزديك مى‏شود و خود را به خدا متصل مى‏بيند و درمى‏يابد كه حدود زندگانى‏اش بالا رفته و اطمينان نفس حاصل نموده روحش بزرگ و شريف شده و از غيب مدد مى‏گيرد و از بيماريهاى تن يا روان شفا مى‏يابد.

مولوى مى‏گويد:

جسم ظاهر روح مخفى آمده است جسم همچون آستين جان همچو دست

باز عقل از روح مخفى‏تر بود حس بسوى روح زودتر ره برد

روح وحى از عقل پنهان‏تر بود زانكه او غيب است و او زان سر بود

آن حسى كه حق بدان حس مظهر است نيست‏حس اين جهان آن ديگر است

حس حيوان گر بديدى آن صور بايزيد وقت‏بودى گاو و خر