عقليون
اين دسته معتقدند كه ادراكات ذهنى بر دو قسم استيك قسم همانها است كه
مستقيما از راه يكى از حواس وارد ذهن شده است و قسم دوم آنها است كه عقل از پيش
خود آنها را ابداع كرده است و آنها فطرى و خاصيت ذاتى عقل هستند به عقيده
عقليون اينگونه تصورات هيچ مبدا و منشاى جز خود عقل ندارد و اين تصورات قبل از
هر حس و احساسى براى عقل حاصل هستند و اگر فرض كنيم كه هيچ صورت محسوسهاى وارد
ذهن نشود باز ذهن از خود و پيش خود واجد اين تصورات است .
دكارت كه سر دسته عقيلون است پارهاى از مفاهيم و تصورات را از قبيل وجود و
وحدت و حتى بعد و شكل و حركت و مدت را نام مىبرد و مىگويد اين تصورات هيچگونه
استنادى بحس ندارند و فطرى و ذاتى عقل استبعد از دكارت جماعتى از فلاسفه پيدا
شدند كه اصول عقايد دكارت را با فى الجمله اختلاف پذيرفتند به عقيده دكارت و
ساير عقليون علم حقيقى كه قابل اعتماد و اطمينان است همان است كه از راه
معقولات فطرى بدست آمده باشد ما در مقدمه مقاله 4 بمناسبتى گفتار دكارت و
پيروانش را نقل كرديم رجوع شود به جلد اول مقاله چهارم كانت نيز به وجه ديگرى
قائل به معانى فطرى شد و يك رشته از تصورات ديگرى را ما قبل حس و احساس خواند
به عقيده كانت مفهوم زمان و مكان و آنچه منشعب از اين دو مفهوم است از اين قبيل
است وى جميع مفاهيم رياضى را فطرى و ما قبل حس و احساس مىداند .
روى نظريه عقليون عناصر ساده اوليه عقليه بر دو قسم است قسم اول معقولاتى كه
از راه يكى از حواس خارجى يا داخلى وارد ذهن شده است و قوه عاقله با نيروى
تجريد از آنها صورت كلى و معقول ساخته است قسم دوم معقولاتى كه فطرى و خاصيت
ذاتى عقل است و هيچگونه استنادى بحس و احساس ندارد
حسيون
به عقيده اين دسته تصورات فطرى ذاتى معنا ندارد ذهن در ابتدا به منزله لوح
سفيد و بى نقشى است و بتدريج از راه حواس خارجى و حواس داخلى نقشهائى را
مىپذيرد كار عقل جز تجريد و تعميم يا تجزيه و تركيب آنچه از راه يكى از حواس
وارد ذهن مىشود چيزى نيست تمام تصورات ذهنى بدون استثناء صورتهائى هستند كه
ذهن بوسيله آلات حسيه از يك پديده خارجى از قبيل سفيدى و سياهى و گرمى و سردى و
نرمى و درشتى و غيره يا از يك پديده نفسانى از قبيل لذت و رنج و شوق و اراده و
شك و جزم و غيره عكس بردارى نموده و سپس با قوه تجريد و تعميم از آنها معانى
كليه ساخته و با قوه تجزيه و تركيب صور گوناگونى از آنها پديد آورده است .
سر دسته اين جماعت ژان لاك انگليسى است و اين جمله كه گفته شده است ضرب
المثل لاتينى است از وى در اين باب معروف است در عقل چيزى نيست كه قبل از آن در
حس وجود نداشته باشد .
روى اين نظريه عناصر اوليه عقل بشر منحصر استبه آنچه از راه يكى از حواس
خارجى يا داخلى وارد ذهن شده است .
در اين مقاله هر دو نظريه معروف اروپا ابطال مىشود و اثبات مىشود كه نه
نظريه عقلى صحيح است و نه نظريه حسى يعنى نه آن طورى كه عقليون فرض كردهاند
عقل پارهاى از مفاهيم و تصورات را بالفطره و بالذات واجد است و نه آن طورى كه
حسيون پنداشتهاند محتويات ذهنى منحصر استبه آنچه ذهن بوسيله يكى از حواس
خارجى يا داخلى از يك پديده خارجى يا از يك پديده نفسانى صورت گيرى نموده است و
بعبارت ديگر تحقيق مىشود كه نه آن طورى كه عقليون فرض كردهاند عقل داراى آن
خاصيت ذاتى است كه پارهاى از مفاهيم را از پيش خود و بدون وساطت و مداخله هيچ
قوه ديگرى ابداع نمايد و نه آن طورى كه حسيون پنداشتهاند كار عقل منحصر استبه
تجريد و تعميم و تجزيه و تركيب صورتهاى محسوسه بلكه قوه مدركه انسان يك فعاليت
ديگر نيز انجام مىدهد كه ما او را نوعى خاص از انتزاع مىناميم و در اين مقاله
تحت عنوان اعتبار نام برده مىشود و همين اعتبار يا انتزاع است كه بديهيات
اوليه تصوريه منطق و غالب مفاهيم عامه فلسفه را براى ذهن بشر بوجود آورده است و
اين رشته مفاهيم انتزاعى از آن جهت مفاهيم عامه خوانده مىشوند كه كلىترين و
عمومىترين تصوراتى است كه عارض ذهن بشر شده و كلىتر از اين تصورات ممكن نيست
از قبيل تصور وجود و عدم و وحدت و كثرت و وجوب و امكان و امثال اينها اين
مفاهيم عامه بترتيبى كه گفته خواهد شد از لحاظ پيدا شدن براى ذهن مؤخرند از
مفاهيم خاصه و بالاخص از محسوسات خارجيه و از اين لحاظ در درجه دوم واقعند
معقولات ثانيه ولى از لحاظ منطقى بديهى اولى مىباشند يعنى از لحاظ فلسفى و
روانشناسى در درجه دوماند و از لحاظ منطقى در درجه اول .
علاوه بر اين جهت در اين مقاله راه پيدايش يك سلسله تصورات ديگر كه بعضى از
آنها نيز بديهى اولىاند و بعضى نه مانند مفهوم عليت و معلوليت و جوهر و عرض و
حكم كه عموما فلاسفه در بيان راه پيدايش اين تصورات يا ساكتند و يا متحير بيان
شده و در بيان اين راه از شهود نفسانى خاصى استفاده شده است كه معما را حل و
اشكال را برطرف مىكند توضيح اين مطالب بتدريج در ضمن خود مقاله خواهد آمد
تعيين حدود علم
اين مسئله نيز بصورت و شكلى كه در قرون اخيره ميان دانشمندان مطرح است كاملا
جديد و بى سابقه است و نتيجه توجه خاصى است كه در قرون اخيره به عالم انسان و
ادراكات ذهنى انسان شده است البته ساير دانشمندان نيز در باب محدوديت علم بشر
سخنانى گفتهاند از قبيل اينكه حقايق عالم بى پايان است و قوه تفكر بشر محدود
پس علم كل نصيب كسى نمىشود و يا اينكه در باره حقيقت وجود هستى گفتهاند كه
قابل معلوم شدن به علم حصولى نيست و آنچه با علم حصولى معلوم مىشود از قبيل
ماهيات است و امثال اين گفتارها ولى پيدا است كه هدف اين دانشمندان در اين
سخنان با هدف دانشمندان جديد متفاوت و مختلف است در ميان دانشمندان جديد راجع
به حدود علم دو نظريه است:
الف- جمعى از دانشمندان معتقدند كه قدرت قضاوت فكرى بشر فقط در حدود
فنومنها يعنى ظواهر و عوارض طبيعت و تعيين روابط و مناسبات آنها است و اين
ظواهر و عوارض همانها است كه قابل احساس و تجربه هستند و اما تحقيق در باره كنه
امور و ما وراء عوارض و ظواهر طبيعتخواه مربوط بخود طبيعت و خواه مربوط بما
وراء الطبيعه باشد از دسترسى قضاوت فكرى بشر خارج است و آنچه هم تا كنون در اين
باره گفته شده اصل و مبنائى نداشته صرفا لفاظى و خيالبافى بوده است .
بعقيده اين دسته علوم طبيعى از قبيل فيزيك و شيمى و زيستشناسى و امثال
اينها معتبر است زيرا در اين علوم جز روابط و مناسبات ظاهرى اشيايى كه قابل
احساس و آزمايش هستند مورد نظر قرار نمىگيرد روانشناسى نيز معتبر است زيرا اين
فن با اسلوب جديد خود از ما وراء عوارض و حالات نفسانى از قبيل بحث از جوهريت و
عدم جوهريت روح چشم مىپوشد و صرفا فنومنهاى نفسانى و روابط و مناسبات آنها را
جستجو مىكند رياضيات نيز معتبر است زيرا اولا پيدايش مفاهيم رياضى از قبيل عدد
و خط و سطح و جسم مبدا و منشا حسى دارد و ثانيا صحت مسائل رياضى را مىتوان
عملا تاييد و تثبيت كرد و اما آنچه از اين قبيل نيستخواه مربوط بطبيعتباشد از
قبيل بحث از حقيقت جسم طبيعى و اينكه آيا جسم در آخرين حد تجزيه خود مركب است
از اجزاء خالى از بعد و يا آنكه واحد حقيقى جسم واجد بعد و شكل و مقدار است و
خواه مربوط بما وراء الطبيعه باشد از قبيل بحث از وجود روح مجرد و وجود خدا و
مباحث مربوط به جوهر و عرض و دور و تسلسل و مانند اينها تحقيق با اسلوب فنى در
باره آنها نفيا و اثباتا خارج از قلمرو فكر بشر است .
حسيون كه در بالا عقيده آنها را راجع به راه حصول علم بيان كرديم پيرو اين
نظريهاند زيرا آنان از طرفى عقيده دارند كه در عقل جز آنچه بحس در آمده باشد
چيزى موجود نيست و كار عقل را منحصر بتصرف در صور محسوسه مىدانند بدون آنكه
بتواند غير از صور محسوسه تصورى را زياد كند و از طرف ديگر بمحدوديت عمل حواس
پىبردهاند و دانستهاند كه فقط امور معينى است كه باحساس در مىآيد .
از اين دو مقدمه نتيجه گرفتهاند كه قدرت قضاوت فكرى بشر محدود استبامور
حسى و محسوسات لهذا فلسفه بمعناى حقيقى كلمه يعنى فنى كه صرفا متكى بمعقولات
باشد در نظر اين دسته جز لفاظى و خيالبافى چيزى نيستبه عقيده اين گروه علم
منفك از حس و فلسفه منفك از علم وجود ندارد .
سيستمهاى فلسفى حسيون مانند خود علوم حسى محدود استبيك سلسله مسائل كه از
حدود توجيه عوارض و ظواهر طبيعت تجاوز نمىكند معمولا در اصطلاحات اين دسته هر
گاه فلسفه گفته شود منظور يك سلسله مسائل تعقلى و نظرى خالص نيستبلكه پارهاى
از مسائل فيزيكى يا رياضى يا علم النفسى و حد اكثر منطقى كه جنبه عموميتبيشترى
دارد بنام فلسفه خوانده مىشود .
به عقيده حسيون فلسفه اولى متافيزيك كه قدماء براى او شان عالى و اهميت فوق
العاده قائل بودند و آنرا فلسفه حقيقى و علم كلى و علم العلوم و علم اعلى
مىخواندند پايه و اساسى ندارد زيرا مسائل وى از حدود ظواهر طبيعت و محسوسات
بيرون است و لهذا از حدود امكان بررسى بشر خارج است.
از حسيون كسى كه زياد در اين باره اصرار و پافشارى كرده اگوست كنت است و از
عقليون كسى كه اين عقيده را دارد كانت است .
به عقيده اگوست كنت تاريخ فكر بشر تا كنون سه مرحله اساسى را پيموده است
مرحله افسانهاى و خيالى مرحله عقلى و فلسفى مرحله علمى و حسى در مرحله اول كه
مربوط به دوران كودكى و توحش بشر استبشر تمام حوادث را مربوط مىكرد بارباب
انواع و ارواح طيبه و خبيثه در اين مرحله بشر هر حادثهاى را كه مىديد از قبيل
برف و باران و قحط و فراوانى و مرض و صحت و صلح و جنگ آنرا مربوط مىكرد به
اراده خدايان و دخالت ارواح نيك و بد .
در مرحله دوم فكر بشر ترقى كرده و دريافته است كه نمىتوان حوادث طبيعت را
با اراده خدايان توجيه نمود علل حوادث طبيعى را بايد در خود طبيعت جستجو كرد
لهذا در اين مرحله فرضهاى عقلى را در توجيه حوادث پيش ميكشد و پاى قواى طبيعى و
صور نوعيه و نفس ناميه و نفس حيوانيه و نفس ناطقه را به ميان مىآورد اين مرحله
از مرحله اول كاملتر است ولى آخرين مرحله نيستبلكه حلقه متوسطى است كه مرحله
اول را به مرحله سوم مرتبط مىكند .
در مرحله سوم بشر متوجه شده است كه آن فرضهاى عقلى و فلسفى در توجيه حوادث
بلا دليل است و تنها راه صحيح آنست كه از تعقيب كردن و جستجو كردن علل واقعى
ستبكشد و فقط به تعيين روابط و مناسبات اشياء محسوسه كه وجود آنها محقق و مسلم
استبپردازد و بجاى آن فرضهاى عقلى خود حوادث طبيعت را علتيكديگر بشناسد در
اين مرحله است كه نظريات بشر جنبه ثبوتى و تحققى پيدا مىكند يعنى فقط حوادث
محققه را دخالت مىدهد و بس اگوست كنتخود را واضع فلسفهاى مىداند بنام
پوزيتويسم كه آنرا فلسفه تحققى يا ثبوتى يا وضعى يا ظاهرى ترجمه كردهاند و
خودش اين فلسفه را نماينده مرحله سوم از مراحل سهگانه فكر بشر مىداند .
اگوست كنت مدعى است كه الان هم كه نوبت مرحله سوم رسيده استباز كسانى پيدا
مىشوند كه هنوز طرز فكرشان متناسب با مرحله اول يا مرحله دوم است ايضا مدعى
است كه يك فرد در دوره عمر ابتداء خيالى و افسانهاى فكر مىكند بعد اگر فى
الجمله رشد پيدا كند طرز تفكرش عقلى و فلسفى مىشود و هنگامى كه پخته و آزموده
شد طرز تفكر فلسفىاش تبديل به تفكر علمى و حسى مىشود .
كانت نيز با آنكه از عقليون است و به معانى فطرى ذاتى عقلى قائل است منكر
اعتبار فلسفه اولى است وى علمهاى مربوط به واقعيتهاى ما وراء ذهن را محصول
همكارى عقل و حس مىداند و مدعى است كه حس تنها يا عقل تنها نمىتواند علمى
بسازد .
كانت علوم طبيعى را معتبر مىداند زيرا محصول عقل و حس هر دو تا است رياضيات
را نيز معتبر مىداند زيرا هر چند در رياضيات بعقيده كانتحس دخالت ندارد و
عقلى محض است ولى چون مسائل رياضى مربوط به فرضيات خود ذهن است قهرا صادق است
زيرا عقل ميتواند در آنچه خودش فرض كرده قضاوت كند .
ولى فلسفه اولى معتبر نيست زيرا نه مانند طبيعيات است كه حس بتواند دخالت
كند و با شركتحس و عقل صورت علمى بخود بگيرد و نه مانند رياضيات است كه صرفا
قضاوت در باره مفروضات و مخلوقات خود عقل باشد .
استدلال منكرين اعتبار فلسفه تعقلى محض
توضيح اين مطلب لازم است كه منكرين اعتبار فلسفه تعقلى محض كه بارزترين
مصداق آن فلسفه اولى و متفرعات آن است از دو راه مختلف استدلال مىكنند و غالبا
اين دو راه از يكديگر تفكيك نمىشود:
1- از راه علم النفسى يعنى از راه اينكه مواد و عناصر اوليه ذهنى بشر براى
حل آن مسائل وافى نيست زيرا عناصر اوليه ذهن بشر منحصر استبصور حسيه و عقل
كارى جز تصرف در آن صور حسيه نمىتواند انجام دهد و مسائل فلسفه تعقلى از حدود
حس و احساس بيرون است .
2- از راه منطقى يعنى از راه اينكه مقياس صحت و سقم قضاياى فكرى بشر منحصر
استبه تجربه و آزمايش عملى و آن مقياسهاى عقلى كه منطق عقلى آنها را وسيله
سنجش فكر و تميز دادن صحيح از سقيم و صحيح از خطا مىداند مفيد و اطمينان بخش
نيست و هر نظريه و فرضيهاى هر چند مربوط بفنومنها و توجيه ظواهر طبيعتباشد
كه تحت آزمايش عملى در نيايد قابل اعتماد و اطمينان نيست و مسائل فلسفه تعقلى
قابل آزمايش عملى نيست زيرا مثلا نمىتوان آزمايش كرد كه آيا وجود اصيل استيا
ماهيت و آيا دور يا تسلسل ممكن استيا محال .
ب- جمعى ديگر از دانشمندان جديد آن محدوديتى كه آن دسته در نظريه بالا براى
علم قائل شده بودند منكرند و معتقدند كه در ما وراء محسوسات نيز مىتوان قضاوت
كرد بعضى از اين دانشمندان اين نظريه را از آن جهت دارند كه بتصورات فطرى عقلى
مستقل قائلند از قبيل دكارت و پيروانش و بعضى ديگر راه شهود و عرفان و سير باطن
را پيشنهاد و پيروى كردهاند فلسفه هانرى برگسون فيلسوف معروف عصر اخير متكى
باين نظريه است و بعضى ديگر از راه ديگر و ما در اينجا خود را نيازمند به بيان
نظريات آنان نميدانيم .
در اين مقاله در ضمن اينكه پيدايش كثرت در ادراكات بيان مىشود بهر دو اشكال
منكرين اعتبار فلسفه تعقلى پاسخ داده مىشود از طرفى در خلال بيان كيفيتحصول
تكثر در ادراكات گفتگوى مفاهيم متافيزيكى به ميان خواهد آمد و معلوم خواهد شد
كه اين مفاهيم از جنبه علم النفسى معتبرند و با آنكه مستقيما از راه حواس وارد
ذهن نشدهاند منشاء صحيح و معتبر دارند و از طرف ديگر از جنبه منطقى
ثابتخواهيم كرد كه تنها معيار و محك صحت و سقم قضايا تجربه و آزمايش عملى نيست
و حتى خود تجربيون بدون توجه بيك سلسله قضاياى فكرى خواه ناخواه اعتقاد جزمى
دارند كه قابل تجربه و آزمايش عملى نيستبعلاوه در آينده معلوم خواهد شد كه بشر
تا قبلا بيك سلسله قضاياى غير تجربى اعتقاد نداشته باشد نمىتواند هيچ قضيه
تجربى را بپذيرد
در خاتمه از بيان چند نكته ناگزيريم:
1- اختلاف نظرى كه در مسئله راه حصول علم بين علماء شرق و غرب و حسى و عقلى
است مربوط بعلمها و ادراكات تصورى يعنى تصورهاى ساده ابتدائى خالى از حكم است
كه عارض ذهن مىشود از قبيل تصور سفيدى و سياهى و گرمى و سردى و خط و سطح و
وجود و وحدت و كثرت و اما علمهاى تصديقى يعنى حكمهاى ذهنى كه آن تصورات را
بيكديگر پيوند مىدهد و وصل و فصل مىكند از قبيل سفيدى غير از سياهى استيا خط
عارض سطح ستيا وجود مساوى با وحدت است روشن است كه از مورد نزاع خارج است زيرا
خود حكم صرفا يكنوع فعاليت كار ذهنى است و هرگز نمىتوان ادعا كرد كه حكم از
مجراى يكى از حواس وارد ذهن شده است و همچنين نسبت و رابطه بين محمول و موضوع
در خارج كه حكم ناظر بان است معنا ندارد كه از مجراى يكى از حواس وارد ذهن شده
باشد زيرا نسبت در خارج واقعيتى جدا از واقعيت طرفين موضوع و محمول ندارد و
آنچه از راه حواس وارد ذهن مىشود عبارت است از صور واقعياتى كه در اثر تماس
ويژه آن واقعيات با آلات حسيه در ذهن پديد آمده است .
حكم فعاليت كار و قضاوت ذهن است در ميان تصوراتى كه از راه حس يا راههاى
ديگر وارد ذهن شده است على هذا اختلاف نظر حسى و عقلى بترتيبى كه در باب تصورات
جريان دارد در باب تصديقات جريان ندارد .
در باب تصديقات اختلاف نظر ديگرى ميتواند وجود داشته باشد و آن اينكه ترديدى
نيست كه پارهاى از قضاوتها خود بخود براى ذهن دست نمىدهد يعنى صرف تصور موضوع
و محمول براى قضاوت و حكومت ذهن كافى نيست عوامل ديگرى مىبايست دخالت كند تا
ذهن بتواند قضاوت كند و همچنين ترديدى نيست كه يكى از عوامل مستعد كردن ذهن
براى قضاوت و حكومتهاى جزئى احساس است از قبيل قضاوت در باره اينكه اين كاغذى
كه در دست من استسفيد است و براى قضاوتهاى كلى و عمومى تجربه و آزمايش عملى
است از قبيل تمام اطلاعات علمى ما راجع بطبيعت مثلا ما بطور كلى حكم مىكنيم كه
اجسام در اثر حرارت انبساط پيدا مىكنند و بديهى است كه اگر تجربه و آزمايش
عملى در كار نبود ذهن هيچ كس اين قضاوت و حكومت را نمىكرد .
حالا بايد ديد آيا تمام قضاوتها و حكومتهاى كلى و عمومى با دخالت تجربه و
آزمايش صورت مىگيرد و يا آنكه پارهاى احكام و قضاوتها هست كه بدون هيچ عامل
خارجى صورت مىگيرد يعنى تنها تصور موضوع و محمول براى قضاوت ذهن كافى
استبديهيات اوليه تصديقيه باصطلاح منطق و بر فرض اينكه ما تصديقاتى غير از
تصديقات تجربى داشته باشيم آيا ابتداء آن تصديقات در ذهن وجود پيدا مىكند و
سپس تصديقات تجربى يا آنكه كار بعكس است
در ضمن اين مقاله خواهد آمد كه تصديقات تجربى مؤخر است از يك سلسله تصديقات
غير تجربى و بعلاوه توضيح داده خواهد شد كه اگر آن تصديقات غير تجربى را از ذهن
بگيريم محال و ممتنع است كه ذهن از راه تجربه بتصديقى نائل شود و تمام تصديقات
تجربى متكى استبه اصولى كه از غير راه تجربه ذهن آنها را تصديق كرده است و
بعبارت ديگر اگر آن تصديقات ما قبل تجربه را از ذهن بگيريم بشر هيچگونه علمى به
هيچ چيزى چه در مسائل طبيعى و چه در مسائل غير طبيعى نمىتواند داشته باشد و
كاخ علم و معلومات بشر يكباره ويران مىشود يعنى ترديد يا انكار آن اصول غير
تجربى مساوى با سوفسطائىگرى است .
غالبا اين دو مطلب كه يكى مربوط به مبحث تصورات است و ديگرى مربوط به مبحث
تصديقات با يكديگر اشتباه مىشود على هذا ما هر چند تصوراتى مقدم بر تصورات
احساسى نداريم ولى تصديقات زيادى مقدم بر تصديقات تجربى داريم بيان و توضيح
بيشتر مطلب بالا با توجه به آنچه دانشمندان قديم و جديد در اين زمينه گفتهاند
بعدا خواهد آمد .
2- ما قبلا نظريه عقليون و نظريه حسيون جديد اروپا را كاملا شرح داديم و
گفتيم كه عقليون بعضى از تصورات را ذاتى و فطرى عقل مىدانند و معتقدند كه آن
تصورات هيچگونه استناد و ارتباطى بحس و محسوسات ندارد و همچنين نظريه ارسطو و
دانشمندان اسلامى را راجع به عقل و حس و رابطه معقولات و محسوسات اجمالا بيان
كرديم و تذكر داديم كه نظريه عقلى و نظريه حسى باين صورتى كه در قرون جديده
مطرح شده بى سابقه است و مخصوصا نظريه عقلى كه مبتنى استبر اينكه بعضى از
تصورات فطرى و ذاتى عقل و لازم لا ينفك آن است كه اولين بار از طرف دكارت اظهار
شد هيچ سابقه ندارد ولى بعضى از دانشمندان خيال كردهاند كه تمام كسانى كه
بتصورات بديهى عقلى قائلند آن تصورات را فطرى و ذاتى عقل مىدانند و لهذا بسيار
ديده مىشود كه ارسطو و فارابى و ابن سينا را جزء عقليون بمعناى مصطلح جديد
كلمه بشمار مىآورند ولى اين گمان باطل است زيرا هيچ لزومى ندارد كه ما بديهيات
تصوريه عقليه را فطرى و ذاتى عقل بدانيم هيچ مانعى ندارد كه آن بديهيات
بتدريجبراى ذهن حاصل شوند و ذهن آنها را از تصورات حسى انتزاع نمايد ما عبارت
صدر المتالهين را راجع به اينكه تمام بديهيات اوليه عقليه پس از پيدايش صور
محسوسه براى ذهن حاصل مىشود قبلا نقل كرديم و به تفصيل بيشترى بعدا نقل خواهيم
كرد و در متن مقاله كيفيت انتزاع آن بديهيات از صور محسوسه بيان خواهد شد .
مرحوم فروغى در «سير حكمت در اروپا» همين اشتباه برايش رخ داده و خيال كرده
است كه تمام كسانى كه ببديهيات اوليه عقليه قائلند آن بديهيات را فطرى و ذاتى
عقل مىدانند مشار اليه در جلد سوم سير حكمت در اروپا در مقدمهاى كه بر فلسفه
فيخته نوشته و نظريه عقليون و حسيون را شرح داده است مىنويسد: دكارت ... مانند
پيشينيان از اصحاب عقل مدعى شد كه بعضى معلومات و ادراك پارهاى از حقايق در
نفس انسان سرشته شده و فطرى است و خاصيت عقل اوست و بحس و تجربه بستگى ندارد
آنگاه در پاورقى توضيح مىدهد شبيه به آنچه دانشمندان ما به عقل بالملكه منتسب
مىكنند در جاهاى ديگر آن كتاب نيز همين اشتباه تكرار شده است .
آنچه دكارت معتقد استبا آنچه پيشينيان از اصحاب عقل گفتهاند بكلى متفاوت
است و مخصوصا با آنچه دانشمندان ما به عقل بالملكه منتسب مىكنند كوچكترين
شباهتى ندارد زيرا اولا دكارت آن تصورات را خاصيت ذاتى عقل مىداند و مدعى است
كه همانطورى كه خاصيت ذاتى جسم بعد داشتن استخاصيت ذاتى عقل ادراك اين مفاهيم
فطرى است و آن مفاهيم به هيچ چيز بستگى ندارند مگر بخود عقل ولى دانشمندان ما
معتقدند كه تمام معقولات بتدريج پيدا مىشوند و از محسوسات آغاز مىشود و تمام
معقولات حتى بديهيات اوليه يك نوع وابستگى بمحسوسات دارند .
ثانيا نظر دكارت غالبا بيك سلسله تصورات است كه خودش نام مىبرد و او معتقد
است كه ما تصورات فطرى و ما قبل احساس داريم ولى آنچه اين دانشمندان در باب عقل
بالملكه گفتهاند ناظر بتصديقات استيعنى ناظر باين است كه ما تصديقاتى مقدم بر
تصديقات تجربى داريم و چنانچه در نكته 1 گفته شد بين اين دو مطلب فرق بسيار است
.
و همين توهم كه هر كس بتصورات بديهى اولى قائل است پس مىبايست آن تصورات را
فطرى و ذاتى عقل بداند موجب شده است كه دانشمندان در باره ارسطو متحير بمانند
بعضى او را حسى و بعضى عقلى بدانند و بعضى ديگر او را متهم بتذبذب كنند زيرا
ديدهاند ارسطو يكجا بمخالفت افلاطون برخاسته و حس را مقدم بر عقل و ادراكات
جزئى را مقدم بر ادراكات كلى شمرده و يكجا در منطق خويش از بديهيات اوليه عقليه
سخن رانده و نتوانستهاند درك كنند كه بين اين دو سخن منافاتى نيست هر چند از
ارسطو چيزى كه مقصود حقيقى او را بيان كند نقل نشده ولى ممكن است كه با روشى كه
دانشمندان اسلامى پيش گرفتهاند نظريه ارسطو را توجيه كرد .
3- براى آنكه ذهن خواننده محترم از يك اشتباه لفظى مصون بماند ناچاريم توضيح
زير را بدهيم