اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد دوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۳ -


عقليون

اين دسته معتقدند كه ادراكات ذهنى بر دو قسم است‏يك قسم همانها است كه مستقيما از راه يكى از حواس وارد ذهن شده است و قسم دوم آنها است كه عقل از پيش خود آنها را ابداع كرده است و آنها فطرى و خاصيت ذاتى عقل هستند به عقيده عقليون اينگونه تصورات هيچ مبدا و منشاى جز خود عقل ندارد و اين تصورات قبل از هر حس و احساسى براى عقل حاصل هستند و اگر فرض كنيم كه هيچ صورت محسوسه‏اى وارد ذهن نشود باز ذهن از خود و پيش خود واجد اين تصورات است .

دكارت كه سر دسته عقيلون است پاره‏اى از مفاهيم و تصورات را از قبيل وجود و وحدت و حتى بعد و شكل و حركت و مدت را نام مى‏برد و مى‏گويد اين تصورات هيچگونه استنادى بحس ندارند و فطرى و ذاتى عقل است‏بعد از دكارت جماعتى از فلاسفه پيدا شدند كه اصول عقايد دكارت را با فى الجمله اختلاف پذيرفتند به عقيده دكارت و ساير عقليون علم حقيقى كه قابل اعتماد و اطمينان است همان است كه از راه معقولات فطرى بدست آمده باشد ما در مقدمه مقاله 4 بمناسبتى گفتار دكارت و پيروانش را نقل كرديم رجوع شود به جلد اول مقاله چهارم كانت نيز به وجه ديگرى قائل به معانى فطرى شد و يك رشته از تصورات ديگرى را ما قبل حس و احساس خواند به عقيده كانت مفهوم زمان و مكان و آنچه منشعب از اين دو مفهوم است از اين قبيل است وى جميع مفاهيم رياضى را فطرى و ما قبل حس و احساس مى‏داند .

روى نظريه عقليون عناصر ساده اوليه عقليه بر دو قسم است قسم اول معقولاتى كه از راه يكى از حواس خارجى يا داخلى وارد ذهن شده است و قوه عاقله با نيروى تجريد از آنها صورت كلى و معقول ساخته است قسم دوم معقولاتى كه فطرى و خاصيت ذاتى عقل است و هيچگونه استنادى بحس و احساس ندارد

حسيون

به عقيده اين دسته تصورات فطرى ذاتى معنا ندارد ذهن در ابتدا به منزله لوح سفيد و بى نقشى است و بتدريج از راه حواس خارجى و حواس داخلى نقشهائى را مى‏پذيرد كار عقل جز تجريد و تعميم يا تجزيه و تركيب آنچه از راه يكى از حواس وارد ذهن مى‏شود چيزى نيست تمام تصورات ذهنى بدون استثناء صورتهائى هستند كه ذهن بوسيله آلات حسيه از يك پديده خارجى از قبيل سفيدى و سياهى و گرمى و سردى و نرمى و درشتى و غيره يا از يك پديده نفسانى از قبيل لذت و رنج و شوق و اراده و شك و جزم و غيره عكس بردارى نموده و سپس با قوه تجريد و تعميم از آنها معانى كليه ساخته و با قوه تجزيه و تركيب صور گوناگونى از آنها پديد آورده است .

سر دسته اين جماعت ژان لاك انگليسى است و اين جمله كه گفته شده است ضرب المثل لاتينى است از وى در اين باب معروف است در عقل چيزى نيست كه قبل از آن در حس وجود نداشته باشد .

روى اين نظريه عناصر اوليه عقل بشر منحصر است‏به آنچه از راه يكى از حواس خارجى يا داخلى وارد ذهن شده است .

در اين مقاله هر دو نظريه معروف اروپا ابطال مى‏شود و اثبات مى‏شود كه نه نظريه عقلى صحيح است و نه نظريه حسى يعنى نه آن طورى كه عقليون فرض كرده‏اند عقل پاره‏اى از مفاهيم و تصورات را بالفطره و بالذات واجد است و نه آن طورى كه حسيون پنداشته‏اند محتويات ذهنى منحصر است‏به آنچه ذهن بوسيله يكى از حواس خارجى يا داخلى از يك پديده خارجى يا از يك پديده نفسانى صورت گيرى نموده است و بعبارت ديگر تحقيق مى‏شود كه نه آن طورى كه عقليون فرض كرده‏اند عقل داراى آن خاصيت ذاتى است كه پاره‏اى از مفاهيم را از پيش خود و بدون وساطت و مداخله هيچ قوه ديگرى ابداع نمايد و نه آن طورى كه حسيون پنداشته‏اند كار عقل منحصر است‏به تجريد و تعميم و تجزيه و تركيب صورتهاى محسوسه بلكه قوه مدركه انسان يك فعاليت ديگر نيز انجام مى‏دهد كه ما او را نوعى خاص از انتزاع مى‏ناميم و در اين مقاله تحت عنوان اعتبار نام برده مى‏شود و همين اعتبار يا انتزاع است كه بديهيات اوليه تصوريه منطق و غالب مفاهيم عامه فلسفه را براى ذهن بشر بوجود آورده است و اين رشته مفاهيم انتزاعى از آن جهت مفاهيم عامه خوانده مى‏شوند كه كلى‏ترين و عمومى‏ترين تصوراتى است كه عارض ذهن بشر شده و كلى‏تر از اين تصورات ممكن نيست از قبيل تصور وجود و عدم و وحدت و كثرت و وجوب و امكان و امثال اينها اين مفاهيم عامه بترتيبى كه گفته خواهد شد از لحاظ پيدا شدن براى ذهن مؤخرند از مفاهيم خاصه و بالاخص از محسوسات خارجيه و از اين لحاظ در درجه دوم واقعند معقولات ثانيه ولى از لحاظ منطقى بديهى اولى مى‏باشند يعنى از لحاظ فلسفى و روانشناسى در درجه دوم‏اند و از لحاظ منطقى در درجه اول .

علاوه بر اين جهت در اين مقاله راه پيدايش يك سلسله تصورات ديگر كه بعضى از آنها نيز بديهى اولى‏اند و بعضى نه مانند مفهوم عليت و معلوليت و جوهر و عرض و حكم كه عموما فلاسفه در بيان راه پيدايش اين تصورات يا ساكتند و يا متحير بيان شده و در بيان اين راه از شهود نفسانى خاصى استفاده شده است كه معما را حل و اشكال را برطرف مى‏كند توضيح اين مطالب بتدريج در ضمن خود مقاله خواهد آمد

تعيين حدود علم

اين مسئله نيز بصورت و شكلى كه در قرون اخيره ميان دانشمندان مطرح است كاملا جديد و بى سابقه است و نتيجه توجه خاصى است كه در قرون اخيره به عالم انسان و ادراكات ذهنى انسان شده است البته ساير دانشمندان نيز در باب محدوديت علم بشر سخنانى گفته‏اند از قبيل اينكه حقايق عالم بى پايان است و قوه تفكر بشر محدود پس علم كل نصيب كسى نمى‏شود و يا اينكه در باره حقيقت وجود هستى گفته‏اند كه قابل معلوم شدن به علم حصولى نيست و آنچه با علم حصولى معلوم مى‏شود از قبيل ماهيات است و امثال اين گفتارها ولى پيدا است كه هدف اين دانشمندان در اين سخنان با هدف دانشمندان جديد متفاوت و مختلف است در ميان دانشمندان جديد راجع به حدود علم دو نظريه است:

الف- جمعى از دانشمندان معتقدند كه قدرت قضاوت فكرى بشر فقط در حدود فنومن‏ها يعنى ظواهر و عوارض طبيعت و تعيين روابط و مناسبات آنها است و اين ظواهر و عوارض همانها است كه قابل احساس و تجربه هستند و اما تحقيق در باره كنه امور و ما وراء عوارض و ظواهر طبيعت‏خواه مربوط بخود طبيعت و خواه مربوط بما وراء الطبيعه باشد از دسترسى قضاوت فكرى بشر خارج است و آنچه هم تا كنون در اين باره گفته شده اصل و مبنائى نداشته صرفا لفاظى و خيالبافى بوده است .

بعقيده اين دسته علوم طبيعى از قبيل فيزيك و شيمى و زيست‏شناسى و امثال اينها معتبر است زيرا در اين علوم جز روابط و مناسبات ظاهرى اشيايى كه قابل احساس و آزمايش هستند مورد نظر قرار نمى‏گيرد روانشناسى نيز معتبر است زيرا اين فن با اسلوب جديد خود از ما وراء عوارض و حالات نفسانى از قبيل بحث از جوهريت و عدم جوهريت روح چشم مى‏پوشد و صرفا فنومنهاى نفسانى و روابط و مناسبات آنها را جستجو مى‏كند رياضيات نيز معتبر است زيرا اولا پيدايش مفاهيم رياضى از قبيل عدد و خط و سطح و جسم مبدا و منشا حسى دارد و ثانيا صحت مسائل رياضى را مى‏توان عملا تاييد و تثبيت كرد و اما آنچه از اين قبيل نيست‏خواه مربوط بطبيعت‏باشد از قبيل بحث از حقيقت جسم طبيعى و اينكه آيا جسم در آخرين حد تجزيه خود مركب است از اجزاء خالى از بعد و يا آنكه واحد حقيقى جسم واجد بعد و شكل و مقدار است و خواه مربوط بما وراء الطبيعه باشد از قبيل بحث از وجود روح مجرد و وجود خدا و مباحث مربوط به جوهر و عرض و دور و تسلسل و مانند اينها تحقيق با اسلوب فنى در باره آنها نفيا و اثباتا خارج از قلمرو فكر بشر است .

حسيون كه در بالا عقيده آنها را راجع به راه حصول علم بيان كرديم پيرو اين نظريه‏اند زيرا آنان از طرفى عقيده دارند كه در عقل جز آنچه بحس در آمده باشد چيزى موجود نيست و كار عقل را منحصر بتصرف در صور محسوسه مى‏دانند بدون آنكه بتواند غير از صور محسوسه تصورى را زياد كند و از طرف ديگر بمحدوديت عمل حواس پى‏برده‏اند و دانسته‏اند كه فقط امور معينى است كه باحساس در مى‏آيد .

از اين دو مقدمه نتيجه گرفته‏اند كه قدرت قضاوت فكرى بشر محدود است‏بامور حسى و محسوسات لهذا فلسفه بمعناى حقيقى كلمه يعنى فنى كه صرفا متكى بمعقولات باشد در نظر اين دسته جز لفاظى و خيالبافى چيزى نيست‏به عقيده اين گروه علم منفك از حس و فلسفه منفك از علم وجود ندارد .

سيستمهاى فلسفى حسيون مانند خود علوم حسى محدود است‏بيك سلسله مسائل كه از حدود توجيه عوارض و ظواهر طبيعت تجاوز نمى‏كند معمولا در اصطلاحات اين دسته هر گاه فلسفه گفته شود منظور يك سلسله مسائل تعقلى و نظرى خالص نيست‏بلكه پاره‏اى از مسائل فيزيكى يا رياضى يا علم النفسى و حد اكثر منطقى كه جنبه عموميت‏بيشترى دارد بنام فلسفه خوانده مى‏شود .

به عقيده حسيون فلسفه اولى متافيزيك كه قدماء براى او شان عالى و اهميت فوق العاده قائل بودند و آنرا فلسفه حقيقى و علم كلى و علم العلوم و علم اعلى مى‏خواندند پايه و اساسى ندارد زيرا مسائل وى از حدود ظواهر طبيعت و محسوسات بيرون است و لهذا از حدود امكان بررسى بشر خارج است.

از حسيون كسى كه زياد در اين باره اصرار و پافشارى كرده اگوست كنت است و از عقليون كسى كه اين عقيده را دارد كانت است .

به عقيده اگوست كنت تاريخ فكر بشر تا كنون سه مرحله اساسى را پيموده است مرحله افسانه‏اى و خيالى مرحله عقلى و فلسفى مرحله علمى و حسى در مرحله اول كه مربوط به دوران كودكى و توحش بشر است‏بشر تمام حوادث را مربوط مى‏كرد بارباب انواع و ارواح طيبه و خبيثه در اين مرحله بشر هر حادثه‏اى را كه مى‏ديد از قبيل برف و باران و قحط و فراوانى و مرض و صحت و صلح و جنگ آنرا مربوط مى‏كرد به اراده خدايان و دخالت ارواح نيك و بد .

در مرحله دوم فكر بشر ترقى كرده و دريافته است كه نمى‏توان حوادث طبيعت را با اراده خدايان توجيه نمود علل حوادث طبيعى را بايد در خود طبيعت جستجو كرد لهذا در اين مرحله فرضهاى عقلى را در توجيه حوادث پيش ميكشد و پاى قواى طبيعى و صور نوعيه و نفس ناميه و نفس حيوانيه و نفس ناطقه را به ميان مى‏آورد اين مرحله از مرحله اول كاملتر است ولى آخرين مرحله نيست‏بلكه حلقه متوسطى است كه مرحله اول را به مرحله سوم مرتبط مى‏كند .

در مرحله سوم بشر متوجه شده است كه آن فرضهاى عقلى و فلسفى در توجيه حوادث بلا دليل است و تنها راه صحيح آنست كه از تعقيب كردن و جستجو كردن علل واقعى ست‏بكشد و فقط به تعيين روابط و مناسبات اشياء محسوسه كه وجود آنها محقق و مسلم است‏بپردازد و بجاى آن فرضهاى عقلى خود حوادث طبيعت را علت‏يكديگر بشناسد در اين مرحله است كه نظريات بشر جنبه ثبوتى و تحققى پيدا مى‏كند يعنى فقط حوادث محققه را دخالت مى‏دهد و بس اگوست كنت‏خود را واضع فلسفه‏اى مى‏داند بنام پوزيتويسم كه آنرا فلسفه تحققى يا ثبوتى يا وضعى يا ظاهرى ترجمه كرده‏اند و خودش اين فلسفه را نماينده مرحله سوم از مراحل سه‏گانه فكر بشر مى‏داند .

اگوست كنت مدعى است كه الان هم كه نوبت مرحله سوم رسيده است‏باز كسانى پيدا مى‏شوند كه هنوز طرز فكرشان متناسب با مرحله اول يا مرحله دوم است ايضا مدعى است كه يك فرد در دوره عمر ابتداء خيالى و افسانه‏اى فكر مى‏كند بعد اگر فى الجمله رشد پيدا كند طرز تفكرش عقلى و فلسفى مى‏شود و هنگامى كه پخته و آزموده شد طرز تفكر فلسفى‏اش تبديل به تفكر علمى و حسى مى‏شود .

كانت نيز با آنكه از عقليون است و به معانى فطرى ذاتى عقلى قائل است منكر اعتبار فلسفه اولى است وى علمهاى مربوط به واقعيتهاى ما وراء ذهن را محصول همكارى عقل و حس مى‏داند و مدعى است كه حس تنها يا عقل تنها نمى‏تواند علمى بسازد .

كانت علوم طبيعى را معتبر مى‏داند زيرا محصول عقل و حس هر دو تا است رياضيات را نيز معتبر مى‏داند زيرا هر چند در رياضيات بعقيده كانت‏حس دخالت ندارد و عقلى محض است ولى چون مسائل رياضى مربوط به فرضيات خود ذهن است قهرا صادق است زيرا عقل ميتواند در آنچه خودش فرض كرده قضاوت كند .

ولى فلسفه اولى معتبر نيست زيرا نه مانند طبيعيات است كه حس بتواند دخالت كند و با شركت‏حس و عقل صورت علمى بخود بگيرد و نه مانند رياضيات است كه صرفا قضاوت در باره مفروضات و مخلوقات خود عقل باشد .

استدلال منكرين اعتبار فلسفه تعقلى محض

توضيح اين مطلب لازم است كه منكرين اعتبار فلسفه تعقلى محض كه بارزترين مصداق آن فلسفه اولى و متفرعات آن است از دو راه مختلف استدلال مى‏كنند و غالبا اين دو راه از يكديگر تفكيك نمى‏شود:

1- از راه علم النفسى يعنى از راه اينكه مواد و عناصر اوليه ذهنى بشر براى حل آن مسائل وافى نيست زيرا عناصر اوليه ذهن بشر منحصر است‏بصور حسيه و عقل كارى جز تصرف در آن صور حسيه نمى‏تواند انجام دهد و مسائل فلسفه تعقلى از حدود حس و احساس بيرون است .

2- از راه منطقى يعنى از راه اينكه مقياس صحت و سقم قضاياى فكرى بشر منحصر است‏به تجربه و آزمايش عملى و آن مقياسهاى عقلى كه منطق عقلى آنها را وسيله سنجش فكر و تميز دادن صحيح از سقيم و صحيح از خطا مى‏داند مفيد و اطمينان بخش نيست و هر نظريه و فرضيه‏اى هر چند مربوط بفنومن‏ها و توجيه ظواهر طبيعت‏باشد كه تحت آزمايش عملى در نيايد قابل اعتماد و اطمينان نيست و مسائل فلسفه تعقلى قابل آزمايش عملى نيست زيرا مثلا نمى‏توان آزمايش كرد كه آيا وجود اصيل است‏يا ماهيت و آيا دور يا تسلسل ممكن است‏يا محال .

ب- جمعى ديگر از دانشمندان جديد آن محدوديتى كه آن دسته در نظريه بالا براى علم قائل شده بودند منكرند و معتقدند كه در ما وراء محسوسات نيز مى‏توان قضاوت كرد بعضى از اين دانشمندان اين نظريه را از آن جهت دارند كه بتصورات فطرى عقلى مستقل قائلند از قبيل دكارت و پيروانش و بعضى ديگر راه شهود و عرفان و سير باطن را پيشنهاد و پيروى كرده‏اند فلسفه هانرى برگسون فيلسوف معروف عصر اخير متكى باين نظريه است و بعضى ديگر از راه ديگر و ما در اينجا خود را نيازمند به بيان نظريات آنان نميدانيم .

در اين مقاله در ضمن اينكه پيدايش كثرت در ادراكات بيان مى‏شود بهر دو اشكال منكرين اعتبار فلسفه تعقلى پاسخ داده مى‏شود از طرفى در خلال بيان كيفيت‏حصول تكثر در ادراكات گفتگوى مفاهيم متافيزيكى به ميان خواهد آمد و معلوم خواهد شد كه اين مفاهيم از جنبه علم النفسى معتبرند و با آنكه مستقيما از راه حواس وارد ذهن نشده‏اند منشاء صحيح و معتبر دارند و از طرف ديگر از جنبه منطقى ثابت‏خواهيم كرد كه تنها معيار و محك صحت و سقم قضايا تجربه و آزمايش عملى نيست و حتى خود تجربيون بدون توجه بيك سلسله قضاياى فكرى خواه ناخواه اعتقاد جزمى دارند كه قابل تجربه و آزمايش عملى نيست‏بعلاوه در آينده معلوم خواهد شد كه بشر تا قبلا بيك سلسله قضاياى غير تجربى اعتقاد نداشته باشد نمى‏تواند هيچ قضيه تجربى را بپذيرد

در خاتمه از بيان چند نكته ناگزيريم:

1- اختلاف نظرى كه در مسئله راه حصول علم بين علماء شرق و غرب و حسى و عقلى است مربوط بعلمها و ادراكات تصورى يعنى تصورهاى ساده ابتدائى خالى از حكم است كه عارض ذهن مى‏شود از قبيل تصور سفيدى و سياهى و گرمى و سردى و خط و سطح و وجود و وحدت و كثرت و اما علمهاى تصديقى يعنى حكمهاى ذهنى كه آن تصورات را بيكديگر پيوند مى‏دهد و وصل و فصل مى‏كند از قبيل سفيدى غير از سياهى است‏يا خط عارض سطح ست‏يا وجود مساوى با وحدت است روشن است كه از مورد نزاع خارج است زيرا خود حكم صرفا يكنوع فعاليت كار ذهنى است و هرگز نمى‏توان ادعا كرد كه حكم از مجراى يكى از حواس وارد ذهن شده است و همچنين نسبت و رابطه بين محمول و موضوع در خارج كه حكم ناظر بان است معنا ندارد كه از مجراى يكى از حواس وارد ذهن شده باشد زيرا نسبت در خارج واقعيتى جدا از واقعيت طرفين موضوع و محمول ندارد و آنچه از راه حواس وارد ذهن مى‏شود عبارت است از صور واقعياتى كه در اثر تماس ويژه آن واقعيات با آلات حسيه در ذهن پديد آمده است .

حكم فعاليت كار و قضاوت ذهن است در ميان تصوراتى كه از راه حس يا راههاى ديگر وارد ذهن شده است على هذا اختلاف نظر حسى و عقلى بترتيبى كه در باب تصورات جريان دارد در باب تصديقات جريان ندارد .

در باب تصديقات اختلاف نظر ديگرى ميتواند وجود داشته باشد و آن اينكه ترديدى نيست كه پاره‏اى از قضاوتها خود بخود براى ذهن دست نمى‏دهد يعنى صرف تصور موضوع و محمول براى قضاوت و حكومت ذهن كافى نيست عوامل ديگرى مى‏بايست دخالت كند تا ذهن بتواند قضاوت كند و همچنين ترديدى نيست كه يكى از عوامل مستعد كردن ذهن براى قضاوت و حكومت‏هاى جزئى احساس است از قبيل قضاوت در باره اينكه اين كاغذى كه در دست من است‏سفيد است و براى قضاوتهاى كلى و عمومى تجربه و آزمايش عملى است از قبيل تمام اطلاعات علمى ما راجع بطبيعت مثلا ما بطور كلى حكم مى‏كنيم كه اجسام در اثر حرارت انبساط پيدا مى‏كنند و بديهى است كه اگر تجربه و آزمايش عملى در كار نبود ذهن هيچ كس اين قضاوت و حكومت را نمى‏كرد .

حالا بايد ديد آيا تمام قضاوتها و حكومتهاى كلى و عمومى با دخالت تجربه و آزمايش صورت مى‏گيرد و يا آنكه پاره‏اى احكام و قضاوتها هست كه بدون هيچ عامل خارجى صورت مى‏گيرد يعنى تنها تصور موضوع و محمول براى قضاوت ذهن كافى است‏بديهيات اوليه تصديقيه باصطلاح منطق و بر فرض اينكه ما تصديقاتى غير از تصديقات تجربى داشته باشيم آيا ابتداء آن تصديقات در ذهن وجود پيدا مى‏كند و سپس تصديقات تجربى يا آنكه كار بعكس است

در ضمن اين مقاله خواهد آمد كه تصديقات تجربى مؤخر است از يك سلسله تصديقات غير تجربى و بعلاوه توضيح داده خواهد شد كه اگر آن تصديقات غير تجربى را از ذهن بگيريم محال و ممتنع است كه ذهن از راه تجربه بتصديقى نائل شود و تمام تصديقات تجربى متكى است‏به اصولى كه از غير راه تجربه ذهن آنها را تصديق كرده است و بعبارت ديگر اگر آن تصديقات ما قبل تجربه را از ذهن بگيريم بشر هيچگونه علمى به هيچ چيزى چه در مسائل طبيعى و چه در مسائل غير طبيعى نمى‏تواند داشته باشد و كاخ علم و معلومات بشر يكباره ويران مى‏شود يعنى ترديد يا انكار آن اصول غير تجربى مساوى با سوفسطائى‏گرى است .

غالبا اين دو مطلب كه يكى مربوط به مبحث تصورات است و ديگرى مربوط به مبحث تصديقات با يكديگر اشتباه مى‏شود على هذا ما هر چند تصوراتى مقدم بر تصورات احساسى نداريم ولى تصديقات زيادى مقدم بر تصديقات تجربى داريم بيان و توضيح بيشتر مطلب بالا با توجه به آنچه دانشمندان قديم و جديد در اين زمينه گفته‏اند بعدا خواهد آمد .

2- ما قبلا نظريه عقليون و نظريه حسيون جديد اروپا را كاملا شرح داديم و گفتيم كه عقليون بعضى از تصورات را ذاتى و فطرى عقل مى‏دانند و معتقدند كه آن تصورات هيچگونه استناد و ارتباطى بحس و محسوسات ندارد و همچنين نظريه ارسطو و دانشمندان اسلامى را راجع به عقل و حس و رابطه معقولات و محسوسات اجمالا بيان كرديم و تذكر داديم كه نظريه عقلى و نظريه حسى باين صورتى كه در قرون جديده مطرح شده بى سابقه است و مخصوصا نظريه عقلى كه مبتنى است‏بر اينكه بعضى از تصورات فطرى و ذاتى عقل و لازم لا ينفك آن است كه اولين بار از طرف دكارت اظهار شد هيچ سابقه ندارد ولى بعضى از دانشمندان خيال كرده‏اند كه تمام كسانى كه بتصورات بديهى عقلى قائلند آن تصورات را فطرى و ذاتى عقل مى‏دانند و لهذا بسيار ديده مى‏شود كه ارسطو و فارابى و ابن سينا را جزء عقليون بمعناى مصطلح جديد كلمه بشمار مى‏آورند ولى اين گمان باطل است زيرا هيچ لزومى ندارد كه ما بديهيات تصوريه عقليه را فطرى و ذاتى عقل بدانيم هيچ مانعى ندارد كه آن بديهيات بتدريج‏براى ذهن حاصل شوند و ذهن آنها را از تصورات حسى انتزاع نمايد ما عبارت صدر المتالهين را راجع به اينكه تمام بديهيات اوليه عقليه پس از پيدايش صور محسوسه براى ذهن حاصل مى‏شود قبلا نقل كرديم و به تفصيل بيشترى بعدا نقل خواهيم كرد و در متن مقاله كيفيت انتزاع آن بديهيات از صور محسوسه بيان خواهد شد .

مرحوم فروغى در «سير حكمت در اروپا» همين اشتباه برايش رخ داده و خيال كرده است كه تمام كسانى كه ببديهيات اوليه عقليه قائلند آن بديهيات را فطرى و ذاتى عقل مى‏دانند مشار اليه در جلد سوم سير حكمت در اروپا در مقدمه‏اى كه بر فلسفه فيخته نوشته و نظريه عقليون و حسيون را شرح داده است مى‏نويسد: دكارت ... مانند پيشينيان از اصحاب عقل مدعى شد كه بعضى معلومات و ادراك پاره‏اى از حقايق در نفس انسان سرشته شده و فطرى است و خاصيت عقل اوست و بحس و تجربه بستگى ندارد آنگاه در پاورقى توضيح مى‏دهد شبيه به آنچه دانشمندان ما به عقل بالملكه منتسب مى‏كنند در جاهاى ديگر آن كتاب نيز همين اشتباه تكرار شده است .

آنچه دكارت معتقد است‏با آنچه پيشينيان از اصحاب عقل گفته‏اند بكلى متفاوت است و مخصوصا با آنچه دانشمندان ما به عقل بالملكه منتسب مى‏كنند كوچكترين شباهتى ندارد زيرا اولا دكارت آن تصورات را خاصيت ذاتى عقل مى‏داند و مدعى است كه همانطورى كه خاصيت ذاتى جسم بعد داشتن است‏خاصيت ذاتى عقل ادراك اين مفاهيم فطرى است و آن مفاهيم به هيچ چيز بستگى ندارند مگر بخود عقل ولى دانشمندان ما معتقدند كه تمام معقولات بتدريج پيدا مى‏شوند و از محسوسات آغاز مى‏شود و تمام معقولات حتى بديهيات اوليه يك نوع وابستگى بمحسوسات دارند .

ثانيا نظر دكارت غالبا بيك سلسله تصورات است كه خودش نام مى‏برد و او معتقد است كه ما تصورات فطرى و ما قبل احساس داريم ولى آنچه اين دانشمندان در باب عقل بالملكه گفته‏اند ناظر بتصديقات است‏يعنى ناظر باين است كه ما تصديقاتى مقدم بر تصديقات تجربى داريم و چنانچه در نكته 1 گفته شد بين اين دو مطلب فرق بسيار است .

و همين توهم كه هر كس بتصورات بديهى اولى قائل است پس مى‏بايست آن تصورات را فطرى و ذاتى عقل بداند موجب شده است كه دانشمندان در باره ارسطو متحير بمانند بعضى او را حسى و بعضى عقلى بدانند و بعضى ديگر او را متهم بتذبذب كنند زيرا ديده‏اند ارسطو يكجا بمخالفت افلاطون برخاسته و حس را مقدم بر عقل و ادراكات جزئى را مقدم بر ادراكات كلى شمرده و يكجا در منطق خويش از بديهيات اوليه عقليه سخن رانده و نتوانسته‏اند درك كنند كه بين اين دو سخن منافاتى نيست هر چند از ارسطو چيزى كه مقصود حقيقى او را بيان كند نقل نشده ولى ممكن است كه با روشى كه دانشمندان اسلامى پيش گرفته‏اند نظريه ارسطو را توجيه كرد .

3- براى آنكه ذهن خواننده محترم از يك اشتباه لفظى مصون بماند ناچاريم توضيح زير را بدهيم