اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد دوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲ -


راه حصول علم

در اين مسئله گفتگو در اين است كه مبدا و منشا اولى علم بشر چيست و ادراكات ابتدائى يعنى عناصر بسيط اوليه ادراكات به چه كيفيت و از چه راه پيدا مى‏شود و بعبارت ديگر ما مى‏دانيم كه تفكر يعنى از بسائط مركبات ساختن و از مفردات قضايا ساختن و از قضايا قياسات تشكيل دادن و نتيجه گرفتن و از قياسات و نتايج فلسفه و علوم پديد آوردن پس مايه اصلى تفكر مفردات و بسائط است‏حالا بايد ديد آن مفردات و بسائط كه سرمايه اصلى فكر بشر است از چه راهى و از كجا عارض ذهن بشر مى‏شود؟

قدر مسلم اينست كه اين مطلب از دوره‏هاى قديم تا عصر حاضر همواره مورد توجه بشر بوده و اختلاف نظرها با شكلهاى مختلف در باره آن وجود داشته است از عقايد دانشمندان يونانى قبل از سقراط اطلاع زيادى در دست نيست و چنانكه گفته مى‏شود غالب آن دانشمندان و از آن جمله سوفسطائيان اصحاب حس بوده‏اند يعنى مبدا و منشا تمام تصورات و ادراكات جزئى و كلى معقول و غير معقول را حواس مى‏دانسته‏اند و معتقد بوده‏اند يگانه راه حصول ادراكات براى بشر حواسى است كه به او داده شده است در آن دوره‏ها كسى كه درست نقطه مقابل اين نظريه را انتخاب كرده افلاطون است

افلاطون

وى مطابق آنچه معمولا در تاريخ فلسفه بوى نسبت مى‏دهند معتقد بوده كه علم و عرفت‏بمحسوسات تعلق نمى‏گيرد زيرا محسوسات متغير و جزئى و زائل شدنى هستند و متعلق علم بايد ثابت و كلى و دائم باشد معرفت‏حقيقى درك مثل است كه واقعيتهائى كلى و ثابت و دائم هستند و آنها معقولند نه محسوس اين معرفت عقلى براى روح هر كسى قبل از اينكه باين عالم بيايد حاصل شده زيرا روح قبل از اينكه باين عالم بيايد در عالم مجردات بوده و مثل را مشاهده مى‏نموده بعدا در اثر مجاورت و مخالطت‏با بدن و امور اين عالم آنها را از ياد برده ولى از آنجايى كه در اين عالم است نمونه و پرتوى از آن حقايق است روح با احساس اين نمونه‏ها گذشته‏ها را به ياد مى‏آورد و از اينرو هيچيك از ادراكاتى كه براى انسان در اين جهان دست مى‏دهد ادراك جديد نيست‏بلكه تذكر و يادآورى عهد سابق است اين عقيده منسوب به افلاطون شامل چند جهت است

1- روح قبل از تعلق به بدن موجود است

2- روح از ابتداء تعلق به بدن معلومات و معقولات زيادى در باطن ذات خود همراه دارد

3- عقل مقدم بر حس است و ادراك معانى كليه مقدم است‏بر ادراك جزئيات

4- راه حصول علم مشاهده مثل است

از همان زمان خود افلاطون بوسيله شاگردش ارسطو با اين عقيده مخالفت‏شد و وجود معلومات قبلى بلكه وجود روح قبل از بدن و همچنين تقدم عقل بر حس و تقدم ادراكات كلى بر ادراكات جزئى مورد انكار قرار گرفت

ارسطو

اساس نظريه ارسطو در باب علم و معرفت‏بر اينست كه روح در ابتداء در حد قوه و استعداد محض است و بالفعل واجد هيج معلوم و معقولى نيست تمام معقولات و معلومات بتدريج در همين جهان برايش حاصل مى‏شود .

بعد از ارسطو پيروان مكتب وى عقل را از لحاظ طى مراحل مختلف و درجاتى كه در همين جهان در راه تحصيل معرفت مى‏پيمايد بدرجاتى تقسيم كرده‏اند از اين قبيل عقل بالقوه عقل بالملكه عقل بالفعل عقل بالمستفاد با اختلاف بيانهايى كه در تقرير اين مراتب هست گويند اول كسى كه اين طبقه‏بندى را مطابق مسلك ارسطو بيان كرده است اسكندر افريدوسى از حكماء اسكندريه است .

مطابق نظريه ارسطو ادراك جزئيات مقدم است‏بر ادراك كليات يعنى ذهن ابتداء بدرك جزئيات نائل مى‏شود سپس بوسيله قوه عاقله به تجريد و تعميم مى‏پردازد و معانى كليه انتزاع مى‏كند نظريه ارسطو در باب حصول معرفت‏شامل دو قسمت اصلى زير است: 1- ذهن در ابتدا واجد هيچ معلوم و معقولى نيست تمام ادراكات و تصورات جزئى و كلى در همين جهان براى نفس حاصل مى‏شود .

2- ادراكات جزئى مقدم است‏بر ادراكات كلى .

ولى در عين حال سندى در دست نيست كه آيا ارسطو قسمت دوم نظريه خويش را در باره جميع معلومات و معقولات داشته يعنى حتى آن قسمت از تصورات عقلى را كه در منطق خويش آنها را بديهيات اوليه خوانده از همين قبيل مى‏دانسته است و عقيده داشته كه بديهيات اوليه عقليه نيز مسبوق بادراكات جزئيه حسيه است و يا آنكه آن عقيده را در خصوص ماديات و كلياتى كه منطبق بافراد مادى هستند داشته و اما بديهيات اوليه را معتقد بوده كه بتدريج‏خود بخود و بدون وساطت و دخالت ادراكات جزئى حسى براى عقل حاصل مى‏شود يعنى معتقد بوده كه عقل اين تصورات را از پيش خود ابداع مى‏نمايد و بالاخره اين قسمت مهم در نظريه ارسطو تاريك است و روشن نيست و همين تاريكى موجب شده كه دانشمندان متحير شوند و نظريه ارسطو را در باب عقل و حس مختلف تقرير كنند بعضى او را حسى بدانند و بعضى عقلى و بعضى او را در اين مسئله متهم به تذبذب كنند ما در آخر اين مقدمه در اين باره باز سخن خواهيم گفت

نظر حكماء اسلامى

اين دانشمندان غالبا از نظريه ارسطو در باب كيفيت‏حصول علم و معرفت پيروى نموده‏اند و هر دو قسمت نظريه ارسطو را كه در بالا شرح داديم پذيرفته‏اند يعنى از طرفى اعتراف دارند كه نفس انسان در حال كودكى در حال قوه و استعداد محض است و لوح بى نقشى است كه فقط استعداد پذيرفتن نقوش را دارد و بالفعل واجد هيچ معلوم و معقولى نيست و از طرف ديگر ادراكات جزئى حسى را مقدم بر ادراكات كلى عقلى مى‏شمارند به اضافه اينكه آن قسمت مهم كه در نظريه ارسطو تاريك و مبهم است در نظريه دانشمندان اسلامى روشن است زيرا اين دانشمندان تصريح كرده‏اند كه تمام تصورات بديهيه عقليه امورى انتزاعى هستند كه عقل آنها را از معانى حسيه انتزاع كرده است چيزى كه هست اين است كه فرق است‏بين انتزاع مفاهيم كلى كه منطبق بمحسوسات مى‏شود از قبيل مفهوم انسان و مفهوم اسب و مفهوم درخت و بين انتزاع بديهيات اوليه و مفاهيم عامه از قبيل مفهوم وجود و عدم و وحدت و كثرت و ضرورت و امكان و امتناع و آن فرق اينست كه انتزاع دسته اول مستقيما از راه تجريد و تعميم جزئيات محسوسه براى عقل حاصل شده است ولى دسته دوم از دسته اول بنحو ديگرى انتزاع شده است و بعبارت ديگر دسته اول عينا همان صور محسوسه هستند كه از راه يكى از حواس وارد ذهن شده‏اند و سپس عقل با قوه تجريدى كه دارد از آن صور محسوسه يك معناى كلى ساخته ولى دسته دوم مستقيما از راه حواس وارد ذهن نشده‏اند بلكه ذهن پس از واجد شدن صور حسيه با يك نوع فعاليت‏خاصى و با يك ترتيب خاصى اين مفاهيم را از آن صور حسيه انتزاع مى‏كند لهذا دسته اول در اصطلاح فلسفه معقولات اوليه و دسته دوم كه متكى بدسته اول هستند معقولات ثانيه خوانده مى‏شوند و همين معقولات ثانيه فلسفى است كه بديهيات اوليه منطق و موضوعات غالب مسائل فلسفه اولى را تشكيل مى‏دهند و در هر حال چه معقولات اوليه و چه معقولات ثانويه مسبوق بادراكات جزئيه حسيه‏اند .

در اينجا كافى است كه گفتار صدر المتالهين را در شواهد الربوبيه و در اسفار گواه بياوريم: وى در اشراق نهم از شاهد اول از مشهد سوم كتاب شواهد الربوبيه مى‏گويد اولين چيزى كه از آثار محسوسات كه معقول بالقوه هستند و در خزانه متخيله حافظه مجتمع هستند حادث مى‏شود بديهيات است و آن عبارت است از اوليات و تجربيات... در مبحث عقل و معقول اسفار پس از آنكه عمل آلات حسيه را بيان مى‏كند و مى‏گويد حواس به منزله جاسوسهاى مختلفى هستند كه از نواهى مختلف خبر مى‏آورند و نفس از طريق اين جاسوسها بهره‏مند مى‏شود اينطور بگفته خود ادامه مى‏دهد سپس اين تصورات حسيه نفس را مستعد مى‏كند براى حاصل شدن بديهيات اوليه تصوريه و بديهيات اوليه تصديقيه .

در اينجا بى مناسب نيست كه گفتار متكلم و مفسر معروف امام فخر رازى در تفسير كبير را نيز نقل كنيم: فخر رازى در جلد پنجم تفسير كبير در ذيل آيه كريمه (و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون) آيه 80 از سوره نحل مى‏گويد نفس انسان در آغاز خلقت از جميع علوم و معارف خالى است و خداوند حواس را به او عنايت فرمود تا از اين راه علوم و معارف را استفاده كند وى از جمله (لا تعلمون شيئا) استفاده مى‏كند كه نفس انسان در آغاز كودكى واجد هيچ معلومى نيست و از تعقيب اين جمله به جمله (و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة) استفاده مى‏كند كه آغاز نقش بستن علوم و معارف بر لوح ضمير انسان از مجراى حواس است‏سپس بطور تفصيل وارد اين مطلب مى‏شود و ابتداء بصورت اشكال مى‏گويد: تصورات و تصديقات يا بديهى هستند يا نظرى و البته نظريات بايد از بديهيات كسب شوند پس مى‏بايست‏بديهيات قبل از حصول نظريات در ذهن وجود داشته باشند و در اينجا اين سؤال يا اشكال پيش مى‏آيد كه آيا خود بديهيات از كجا پيدا شده‏اند آيا از آغاز خلقت همراه بوده‏اند يا آنكه بعد پيدا شده‏اند شق اول يقينا باطل است زيرا ما مى‏دانيم كه جنين در رحم مادر به هيچ بديهى علم ندارد مثلا نمى‏داند كه اجتماع نقيضين محال است‏يا اينكه كل اعظم از جزء است و بنا بر شق دوم لازم مى‏آيد كه بديهيات نيز كسبى باشند و اگر كسبى باشند مى‏بايست از علوم ديگر اكتساب شوند و لازمه اين مطلب اينست كه تمام بديهيات مفروضه ما نظرى باشند و بعلاوه اين رشته تا بى نهايت پيش خواهد رفت و بجائى نخواهد رسيد .

فخر رازى پس از ذكر اين اشكال مى‏گويد اين اشكالى است‏بسيار قوى و خودش اينطور از اشكال جواب مى‏دهد: شق دوم را اختيار مى‏كنيم و قبول مى‏كنيم كه بديهيات در آغاز نبوده‏اند و بعد حاصل شده‏اند و لازمه اين مطلب كسبى و نظرى بودن نيست زيرا حصول بديهيات با اعانت‏حواس سمعى و بصرى انجام مى‏آيد نه از راه كسب و نظر و استدلال سپس به تفصيل بيشترى در اطراف اين جواب مى‏پردازد و آن تفصيل خالى از نقصان هم نيست .

اين بود نظريه دانشمندان اسلامى در اين خصوص ولى در عين حال در نظريه اين دانشمندان يك قسمت مهم ديگر تاريك است و آن قسمت مربوط به كيفيت انتزاع بديهيات اوليه عقليه از محسوسات است اين دانشمندان با اينكه تصريح كرده‏اند كه عقل قادر نيست تصورى را از پيش خود ابداع نمايد و حتى بديهيات اوليه تصوريه منطق كه موضوعات غالب مسائل فلسفه اولى را تشكيل مى‏دهند امورى انتزاعى هستند كيفيت انتزاع اين مفاهيم و اينكه ذهن چگونه عمل مى‏كند و از چه راه و به چه ترتيب باين مفاهيم نائل مى‏شود با كمال اهميتى كه دارد بيان نكرده‏اند اين دانشمندان همواره در منطق و در فلسفه از يك سلسله معانى و مفاهيم از قبيل مفهوم وجود و عدم و وحدت و كثرت و ضرورت و امكان و امتناع و غيره بعنوانهاى مفاهيم انتزاعيه يا معقولات ثانيه يا خارج محمول ياد مى‏كنند و اشعار مى‏دارند كه اين معانى و مفاهيم بطور انتزاع از معانى ديگرى مهيات از قبيل اسب و درخت و انسان و سفيدى و سياهى و شكل و غيره بدست آمده ولى هيچگونه توضيحى نمى‏دهند كه اين انتزاع يعنى چه و چگونه اين معانى از آن معانى با اينكه مفهومهايى مغاير آن مفهوم‏ها هستند زائيده شده‏اند و آيا واقعا ممكن است كه يك مفهومى مفهوم ديگر را بزايد و يك معنايى كه قبلا از راه حس مثلا وارد ذهن شده يك معناى ديگرى را كه ذهن نسبت‏به او بى سابقه است و از او بكلى خالى و عارى است‏به دنبال خود بكشاند؟!! .

در اين مقاله براى اولين بار در تاريخ فلسفه به اين مطلب مهم توجه شده و كيفيت و ترتيب انتزاع اين مفاهيم به اضافه يك رشته مطالب اساسى ديگر بيان شده است

نظريه‏هاى جديد

در اروپا از قرن شانزدهم به بعد مسئله بالا بصورت و شكل ديگرى مورد گفتگو واقع شده و مشاجره عظيمى بر پا كرده است‏سير اين مسئله در ميان اروپائيان با آنچه در بالا گذشت از لحاظ شكل و كيفيت مختلف است .

دانشمندان اروپائى در مسئله بالا راه حصول علم دو دسته هستند عقليون و حسيون