مقاله پنجم
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
هيچ فنى به اندازه فلسفه به تجزيه و تحليلهاى عقلانى نيازمند نيست و
فلسفه نيز با هيچ چيز ديگر به اندازه اين تجزيه و تحليلها سر و كار ندارد و
همين امر موجب شده كه مسايل فلسفه بالطبع داراى يك نوع غموض و اعضال بوده
باشد نيازمندى شديد فلسفه به منطق نيز از همين جا سرچشمه مىگيرد .
سر و كار داشتن زياد فلسفه با تجزيه و تحليلهاى عقلانى حكما و بالاخص
حكماى جديد اروپا را متوجه اين نكته ساخت كه قبل از ورود در حل و فصل و
تجزيه و تحليل معضلات فلسفى بايد انسان و افكار و ادراكات و طرز اعمال ذهنى
و عقلانى انسان را مورد بررسى و مطالعه قرار داد تا آنجا كه بعضى يكباره
معتقد شدند كه فلسفه خود انسان است .
اين توجه توجه بسيار بجا و بموقعى است و ضمنا اهميتشگرف و عظيم منطق را
كه بخشى از اين قسمت است روشن مىسازد .
در اين كتاب نيز اين اصل كاملا مورد توجه و عنايت واقع شده و قبل از هر
چيز ادراكات و طرز اعمال ذهنى و عقلانى انسان با يك روش مخصوص بخود اين
كتاب مورد بررسى قرار گرفته و چنانكه در جلد اول ملاحظه فرموديد سه مقاله
از مجموع چهار مقاله آن جلد مباحث مربوط بادراكات بود و جلد دوم نيز كه
اكنون از نظر خواننده محترم مىگذرد مربوط بهمين قسمت است .
اين جلد مشتمل بر دو مقاله است كه يكى مقاله 5 تحت عنوان پيدايش كثرت در
ادراكات و ديگرى مقاله 6 تحت عنوان ادراكات اعتبارى طرح شده است .
هر چند مقاله 5 تحت عنوان حس و عقل طرح نشده ولى نتايجى كه از مباحثحس
و عقل و تجربه و تعقل انتظار مىرود از اين مقاله گرفته مىشود و همانطورى
كه خواننده محترم آگاه است مشاجره حسى و عقلى قسمت مهم مباحثات فلسفى و
منطقى و علم النفسى جديد را تشكيل مىدهد .
در مقاله 5 به مطالبى برمىخوريم كه همانطورى كه مورد توجه كامل قدما
نبوده فلسفه يا منطق و علم النفس جديد نيز راهى براى آن باز نكرده يعنى
تحقيقاتى كه در آن مقاله شده يك گام تازهاى است كه در عالم فلسفه برداشته
شده .
مقاله 6 متكفل يك مبحث فلسفى نو و بى سابقه ديگرى است كه تا آنجا كه ما
اطلاع داريم براى اولين بار اين مبحث در اين سلسله مقالات طرح شده و آن
مبحث مربوط به تميز و تفكيك ادراكات حقيقى از ادراكات اعتبارى است و اين
مطلب از مطالعه خود مقاله روشن خواهد شد .
متاسفانه با آنكه يكسال است كه از نشر جلد اول اين كتاب مىگذرد و
اينجانب در اين مدت تا سر حد امكان و تا آنجا كه فرصت و فراغت اجازه مىداد
كوشش كرد كه براى اين دو مقاله پاورقى بنويسد و به توضيح قسمتهايى و اضافه
كردن عند اللزوم قسمتهاى ديگرى بپردازد بالاخره توفيق حاصل نشد كه مقاله 6
را به اتمام برساند .
مطابق آنچه خودم پيشبينى كردم تتميم آن مقاله در حدود سه ماه ديگر
انتشار اين جلد را تاخير مىانداخت و من ميل نداشتم كه بيش از اين نشر اين
جلد را به تعويق بياندازم خصوصا با بى صبرى و انتظار زيادى كه خوانندگان
محترم جلد اول اين كتاب ابراز مىداشتند و از طرف ديگر تمام دوره اين
مقالات از طرف حضرت مؤلف دام بقائه تهيه شده و بايد هر چه زودتر براى بقيه
مقالات فكرى كرد و در دسترس خوانندگان علاقهمند اين كتاب گذاشت از اين روى
با وجود آنكه قسمتهاى باقى مانده آن مقاله مشتمل بر مسايل دقيق و حساسى بود
و فى الجمله يادداشتهايى هم براى آنها تهيه كرده بودم از تتميم آن صرف نظر
كردم و اميدوارم كه خواننده محترم كه تا كنون به لحن اين مقالات كم و بيش
آشنا شده است از خود متن مقاله بهره وافى و كافى ببرد و البته اگر بنا بشود
بهمين ترتيب براى ساير مقالات پاورقى نوشته شود با در نظر گرفتن عوايق و
موانعى كه تا كنون براى اينجانب بوده و هست مدت زيادى وقت لازم خواهد بود
كه اين مقالات به اتمام برسد روى اين جهتشايد براى مقالات بعدى تصميم
ديگرى اتخاذ و ترتيب ديگرى در نظر گرفته شود .
با آنكه دستيافتن به معماهاى فلسفى منتهاى آرزو و غايت اشتياق غريزى
انسان است و موفقيت در اين راه اعماق وجدان و بطون ضمير انسان را خرسند
مىسازد غموض و پيچيدگى طبيعى مسايل فلسفى از يك طرف و جمود و خشكى آنها
يعنى بر كنار بودن آنها از مداخله عواطف و احساسات و سر و كار داشتن با
منطق و تعقل محض از طرف ديگر موجب شده كه فلسفه در نظر غالب اشخاص با يك
قيافه عبوس و گرفتهاى جلوه كند .
ولى ترديدى نيست كه سبك نگارش و طرز تفهيم مطالب عامل مهمى براى آسان
كردن يا دشوار ساختن مطالب محسوب مىشود و همانطورى كه در مقدمه جلد اول
يادآور شديم در اين كتاب حتى الامكان سعى شده كه مطالب ساده و دور از
اصطلاحات نامفهوم بوده و در خور فهم عموم اشخاصى باشد كه آشنايى مختصرى با
فلسفه دارند .
حسن استقبال و مزيد عنايتى كه از طرف عموم علاقهمندان به معرفت نسبتبه
جلد اول شد مىرساند كه سعى ما به نتيجه رسيده است .
تذكر اين نكته لازم است كه مىبينيم بسيارى گمان كردهاند كه منظور اصلى
اين كتاب فقط انتقاد و رد فلسفه مادى است لهذا ناچاريم كه مجددا در مقدمه
اين جلد يادآور شويم كه هدف و مقصد اين كتاب عاليتر از اين است و اگر مقصود
فقط رد فلسفه مادى و بيان انحرافات ماترياليسم ديالكتيك بود اينقدر بخود
زحمت نمىداديم و مباحث عميق و دقيق فلسفه را طرح نمىكرديم .
ما در همين دو مقاله به مباحث و مسايلى برمىخوريم كه پيشروان فلسفه
مادى بويى از آنها نبردهاند و كمترين فايدهاى كه خواننده عزيز از اين دو
مقاله مىبرد اين است كه بخوبى درك مىكند كه ماديين فرسنگها از مرحله
دورند و در اعماقى كه بزرگان فلاسفه شرق و غرب در باب افكار و ادراكات و
عقل و معقول غور كردهاند نتوانستهاند وارد شوند و صدها نكته باريكتر از
مو در اين مباحث هست كه ماديين بكلى از آنها بى اطلاعند .
همانطورى كه در مقدمه جلد اول گفته شد هدف اصلى اين كتاب بوجود آوردن يك
سيستم فلسفى عالى بر اساس استفاده از زحمات گرانمايه هزار ساله فلاسفه
اسلامى و از ثمره تحقيقات وسيع و عظيم دانشمندان مغرب زمين و از بكار بردن
قوه ابداع و ابتكار است و لهذا در اين سلسله مقالات هم مسايلى كه در فلسفه
قديم نقش عمده را دارد و هم مسايلى كه در فلسفه جديد حايز اهميت است طرح
مىشود و در ضمن قسمتهايى مىرسد كه نه در فلسفه اسلامى و !7 نه در فلسفه
اروپايى سابقه ندارد .
علم و معرفت را هيچگاه به يك زمان معين يا بر يك قوم و ملت معين وقف
نكردهاند و اگر امتياز علم در انحصار اشخاص معين بود اين پيشرفتحيرتآورى
كه امروز مىبينيم حاصل نمىشد .
وضع مخصوص تمدن امروز بشرى و از بين رفتن فاصلهها و باز شدن معارف شرق
و غرب به روى يكديگر بهترين فرصتها را براى شخص محقق پيش مىآورد كه نتايج
قرنها رنج و مطالعه و تحقيق را كه از راههاى مختلف بدست آمده مورد استفاده
قرار داده و با بكار بردن نيروى ابداع و ابتكار راههاى تازهاى باز كند و
بابهاى ديگرى بگشايد و همواره در چنين فرصتهايى بوده كه علم و فلسفه
توانستهاند مراحل جديدى را طى كنند .
تهران - اسفندماه 1333 شمسى - مرتضى مطهرى
پيدايش كثرت در ادراكات
مقدمه
مبحثى كه در اين مقاله مىخواهيم وارد آن بشويم مانند مباحث مقالات 2 و
3 و 4 از مباحث مربوط به علوم و ادراكات بشرى است در اين مقاله از جنبه
خاصى ادراكات ذهنى مورد مطالعه و تحقيق واقع شده است و آن جنبه عبارت است
از بررسى در باره كيفيتحصول كثرت در ادراكات .
ممكن است ابتدا خواننده محترم پيش خود تصور كند كه جنبه حصول كثرت در
ادراكات احتياج به بحث و تحقيق ندارد زيرا كثرت ادراكات تابع كثرت مدركات
است و اينكه ما ادراكات و تصورات زيادى در ذهن خود داريم معلول آن است كه
اشياء زيادى در ما وراء ذهن ما وجود دارد و چون آن اشياء واقعى خارجى كثير
و متعددند و هم آنها هستند كه در اثر بر خورد ويژه با قواى ادراك كننده
ادراكات را توليد مىكنند قهرا و جبرا منشا پيدايش ادراكات كثيره مىشوند
ولى ما نظر خواننده محترم را جلب مىكنيم كه در اين مقاله نظر به اين قسم
كثرت در ادراكات نيست زيرا اين قسم كثرت در ادراكات بالذات مربوط بكثرت
مدركات خارجيه است و بالتبع مربوط بادراكات است .
آنچه در اين مقاله در باره آن بحث و تحقيق مىشود كثرتهايى است كه
بالذات مربوط بخود ادراكات است و ربطى بكثرت واقعى مدركات ندارد و به عبارت
ديگر آن كثرتى كه مورد توجه خواننده محترم استيعنى كثرتى كه ادراكات
بواسطه كثرت مدركات دارند از جنبه انفعالى ذهن سرچشمه مىگيرد و اما آنچه
مورد بحث و تحقيق اين مقاله است كثرتهايى است كه از جنبه فعاليت ذهن ناشى
مىشود و عامل اصلى آن تكثير خود ذهن است .
در ضمن تشريح كيفيتحصول كثرت در ادراكات راه حصول ادراكات يعنى اينكه
ادراكات و تصورات از چه مجرايى وارد ذهن مىشود و همچنين حدود توانايى ذهن
در كسب مجهولات و اينكه در چه حدودى ذهن بشر قدرت مداخله و قضاوت دارد نيز
تشريح مىشود .
هر چند در اين مقاله تحت عنوان حس و عقل بحثى نشده ولى نتيجهاى كه از
بحثحس و عقل انتظار مىرود از مباحث مختلف اين مقاله مىتوان گرفت زيرا در
ضمن مطالب اين مقاله تشريح مىشود كه چه سنخ ادراكات است كه ذهن مستقيما از
راه يكى از حواس خارجى يا داخلى از يك پديدهاى صورت گيرى و عكس بردارى
مىنمايد و چه سنخ ادراكات است كه از اين قبيل نيست و ذهن از غير راه احساس
مستقيم به آن ادراكات نايل مىشود .
از آنجايى كه نه در فلسفه قديم و نه در فلسفه و روانشناسى جديد سابقه
ندارد كه تحت عنوان كيفيت پيدايش كثرت در ادراكات ذهن و ادراكات ذهنى مورد
نقادى و تجزيه و تحليل قرار بگيرد ممكن است ابتدا تا اندازهاى مطالب اين
مقاله با ذوق خواننده محترم غير مانوس جلوه كند ولى ما در پاورقىها سعى
مىكنيم مطالب را با اصطلاحات و مطالبى كه اذهان خوانندگان محترم با آنها
مانوس است تقريب و تفهيم كنيم و مخصوصا هر جا كه با نظريات فلاسفه جديد
تماس پيدا مىشود تا آنجا كه مقدور ما است و با وضع اين مقاله متناسب است
در تقريب و مقايسه و قضاوت و انتقاد سعى بيشترى مىكنيم .
همانطورى كه در مقدمه مقاله چهار گفته شد مسايل مربوط به علم ادراك چه
در فلسفه قديم و چه در فلسفه و علوم جديد بسيار حايز اهميت است و بالخصوص
فلاسفه و محققين اروپايى در چهار قرن اخير بيشتر همتخويش را صرف تحقيق در
اين مسايل كردهاند به طورى كه مىتوان گفتسه مسئله زير: 1- ارزش معلومات
2- راه حصول علم 3- تعيين حدود علم محور مسايل فلسفى اروپا بشمار مىرود و
همانا اختلاف نظر در مسئله اول است كه فلاسفه را از سوفسطائيان و جزميون را
از شكاكان جدا كرده است و اختلاف نظر در مسئله دوم است كه دانشمندان اروپا
را بدو دسته مهم عقليون و حسيون منقسم و مشاجره عظيمى بين دو دسته به پا
كرده است و اختلاف نظر در مسئله سوم است كه عقايد و نظريات دانشمندان را در
باره فلسفه تعقلى كه بارزترين مصداقش فلسفه اولى متافيزيك است و قدما آنرا
علم كلى و فلسفه حقيقى مىخواندند مختلف كرده استبه طورى كه گروهى تحقيق
در اين فن و قضاوت در باره مسايل مربوط به آن را نفيا و اثباتا از حدود
توانايى ذهن بشر خارج دانستهاند و گروهى بر عكس اين فن را يقينىترين و بى
نيازترين فنون دانستهاند .
از سه مسئله بالا مسئله اول در مقاله 4 تحقيق شد و دو مسئله ديگر به
اضافه يك رشته مطالب اساسى ديگر در ضمن مطالب اين مقاله تحقيق مىشود و
براى اينكه خواننده محترم سابقه ذهنى كافى داشته باشد و مورد گفتگو را در
اين دو مسئله دريابد به شرح ذيل مىپردازيم