اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۴ -


نظريه كانت

كانت فيلسوف شهير آلمانى 1724 - 1804 م نظريات قابل توجهى در باب ارزش معلومات و ساير مسائل مربوط به علم دارد كانت از فلاسفه درجه اول اروپا بشمار ميرود و اروپائيان اعتقاد عظيمى به فلسفه وى دارند يكى از دانشمندان اروپا در باره فلسفه وى مى‏گويد گويا كوهى است كه از فلسفه ريخته شده است فلسفه كانت را از آن جهت كه به حد اعلى به نقادى و صرافى عقل و فهم انسان پرداخته و حدود عقل و حس را تعيين نموده و امور شناختنى را از امور غير قابل شناخت جدا ساخته فلسفه انتقادى كريتى‏سيسم مى‏خوانند .

مرحوم فروغى مى‏گويد نقادى علم و فلسفه را فرنسيس بيكن نيمه دوم قرن شانزدهم و نيمه اول قرن هفدهم آغاز كرد و لاك دنبال آنرا گرفت و بركلى به شيوه ديگرى در آن وارد شد و هيوم اين مشرب را بدرستى روشن و آشكار ساخته است و اينها همه انگليسى بوده‏اند سرانجام كانت آلمانى به راهنمائى هيوم در اين خط افتاد و با اصلاح خطاها و تكميل نقصهاى او ورق دانش را يكباره برگردانيد ما از فلسفه كانت آن اندازه كه مربوط به ارزش معلومات است در اينجا نقل مى‏كنيم .

قسمت عمده تحقيقات وى مربوط به دو مسئله ديگر راه حصول علم حدود علم از سه مسئله ايست كه در اول اين مقدمه اشاره كرديم و ما در مقاله 5 در باره آنها گفتگو خواهيم كرد .

نظريه كانت را در باره ارزش معلومات مى‏توان در طى سه قسمت‏بيان كرد .

الف- فلسفه اولى كانت در باره مسائل فلسفه اولى عقيده دارد كه اساسا موضوع علم واقع نمى‏شوند و آنچه در اينباره تا كنون گفته شده است علم نيست‏بلكه لفاظى و خيالبافى است پس ارزش معلومات در فلسفه اولى كه دكارت و پيروانش آنها را يقينيات مى‏خواندند صفر است ولى از باب سالبه بانتفاء موضوع يعنى اساسا آنچه در اين باره گفته شده است علم نيست فقط لفاظى است زيرا حصول علم شرايطى دارد كه در فلسفه اولى موجود نيست .

ب- رياضيات كانت رياضيات را يقينى مى‏داند و سر يقينى بودن آنها را اينطور بيان مى‏كند كه موضوعات رياضى صرفا مخلوق عقل و ذهن انسان است‏بر خلاف موضوعات طبيعى يا موضوعاتى كه فلسفه اولى مدعى حل مسائل مربوط به آنها است مثلا ذهن امورى از قبيل دائره و مثلث و مربع و غيرها فرض مى‏كند و براى آنها خاصيتها تشخيص مى‏دهد و چون اين موضوعات صرفا مخلوق خود عقل است هر حكمى كه در باره آنها بكند قهرا راست و يقينى خواهد بود .

كانت منشا پيدايش مفاهيم رياضى را فطرت مى‏داند و بر خلاف نظريه فلاسفه حسى كه براى مفاهيم رياضى نيز منشا حسى قائلند براى آنها منشاى از حس و تجربه قائل نيست .

نظريه كانت در باب رياضيات شامل دو جهت است نخست اينكه كميات كه موضوعات رياضيات هستند وجود خارجى ندارند و تنها وجودشان در ذهن است دوم اينكه مفاهيم رياضى بلا واسطه از قوه عاقله ناشى مى‏شود و هيچ استنادى باحساس ندارد .

دانشمندان بهر دو قسمت از نظريه كانت اعتراض كرده‏اند و چنانكه در مقاله 5 خواهيم فت‏با بيان كانت نمى‏توان يقينى بودن رياضيات را اثبات نمود راه ديگرى را بايد جستجو كرد .

ج- طبيعيات بيان كانت در طبيعيات مفصل است‏خلاصه‏اش آنكه در امور طبيعى ذهن انسان تنها قادر است عوارض و ظواهر فنومن‏ها را كه بحس درمى‏آيند ادراك كند و از ادراك ذوات نومن‏ها كه مظهر عوارض و ظواهرند عاجز است در مورد ظواهر هم ذهن انسان بواسطه خاصيتهاى مخصوص خود صورتها و شكلهاى مخصوصى بانها مى‏دهد كه هرگز نمى‏توان مطمئن شد در واقع و نفس الامر هم بهمين شكل و صورت كه در ذهن ظاهر مى‏شوند هستند يا نه .

كانت مى‏گويد حواس تنها مواد وجدانيات و معلومات را به ذهن ميدهند و ذهن از خود مايه بانها مى‏دهد و بانها صورت مى‏بخشد تا قابل ادراك شدن مى‏شوند مى‏گويد انسان هر چيزى كه تصور مى‏كند در ظرف زمان و مكان تصور مى‏كند و براى وى ممكن نيست چيزى از امور عالم را در غير اين دو ظرف ادراك كند ولى زمان و مكان وجود خارجى ندارند بلكه دو كيفيت ذاتى ذهن هستند و صورتهائى هستند كه ذهن به محسوسات خود مى‏دهد و اگر اين مايه را ذهن از خود نمى‏آفزود جز يك عده تاثيرات پراكنده متفرق غير مرتبط چيزى وارد ذهن نمى‏گشت‏يعنى تصور چيزى براى ذهن دست نمى‏داد مثلا ما از خورشيد يك تصور واضح داريم و حال آنكه آنچه به وسيله تاثيرات حسى وارد ذهن شده گرمى و روشنائى و رنگ بوده و اگر ذهن روى خاصيت مخصوص خود براى اينها جايگاه مكانى و زمانى تعيين نمى‏كرد و به اين وسيله اينها را بيكديگر مرتبط نمى ساخت هرگز تصورى از خورشيد برايش دست نمى‏داد در مقام تشبيه مى‏گويد : معلوم را تشبيه مى‏كنيم به غذائى كه بايد به بدن برسد و بدل ما يتحلل شود براى اين مقصود بايد مواد خوراكى از خارج داخل معده شود آنگاه بايد معده و اعضاء ديگر هاضمه شيره‏هائى از خود بر آنها ضميمه كنند تا خوراكها غذا شود پس خوراكها به منزله احساساتند و شيره‏ها حكم زمان و مكان را دارند .

اين مقدار كه گفته شد در باره وجدانيات يا تصورات اوليه ايست كه ما از اشياء عوارض و ظواهر داريم اما هنگامى كه بخواهيم آن اشياء را موضوع احكام قرار داده تحت كليات در آوريم و قوانين علمى و كلى بسازيم يك عده معقولات ديگر كه آنها نيز مخلوق ذهن هستند و از حس بدست نيامده‏اند دخالت مى‏كنند و صورت كلى و قانون علمى بانها ميدهند اين قوانين كه همه معلومات بالاخره ناچار تحت اين قوانين در مى‏آيند صرفا مخلوق خود ذهن است ممكنست در واقع و نفس الامر قوانين ديگرى بر اشياء حكومت كند .

بيان كانت در اينجا مفصل است از جمله اين قوانين به عقيده كانت قانون عليت و معلوليت است كانت در باره اين قانون مى‏گويد : رابطه علت و معلول ساخته عقل ما است در عالم حقيقت معلوم نيست ترتب معلول بر علت واجب باشد .

خلاصه آنكه جز يك عده آثار متغير و جزئى و متفرق و پراكنده كه بوسيله حواس وارد ذهن مى‏شوند آنچه ما در باره جهان خارج ادراك مى‏كنيم بوسيله يك عده معلومات و مفاهيم و قوانينى است كه ذهن ما از خود ساخته است و ما را مجبور مى‏كند كه جهان را با اين اشكال و صور و تحت اين قواعد و قوانين ادراك كنيم و البته كانت در اطراف اين مفاهيم و اين قوانين و كيفيت و منشا و ترتيب پيدايش آنها بحثهاى مفصل دارد .

مرحوم فروغى مى‏گويد: حكيم مزبور كانت مى‏گويد در تحقيق اين مسئله من روش را از آنچه فيلسوفان ديگر داشته‏اند تغيير داده‏ام و مانند كپرنيك در امر هيئت عالم عمل كردم كه او ديد با اين فرض كه ما مركز جهان باشيم و خورشيد و سيارات گرد ما بچرخند مشكلات پيش مى‏آيد پس فرض را معكوس كرد كه خورشيد مركز باشد و ما گرد او بچرخيم ديد مشكلات بخوبى حل شد منهم ديدم تا كنون ما معتقد بوده‏ايم كه اشياء اصلند و ذهن ما ادراك خود را تابع حقيقت آنها مى‏كند يعنى بر آنها منطبق مى‏نمايد از اينرو مشكل پيش آمده است كه در باره اشياء بيرون از ذهن چگونه با معلومات قبلى فطرى مى‏توان احكام تركيبى احكامى كه موضوع و محمول در آنها دو مفهوم مختلف هستند ترتيب داد پس من فرض كردم كه ذهن ما اشياء را بر ادراك خود منطبق مى‏كند يعنى كارى نداريم به اينكه ادراك ذهن ما با حقيقت اشياء مطابق هست‏يا نيست چون آنرا نمى‏توانيم بدانيم آنچه ميدانيم اين است كه ما اشياء را آن چنان در مى‏يابيم كه ادراك ذهن ما اقتضا دارد پس باين روش مشكل حل شد .

البته فرق بزرگى بين فرض كپرنيك در هيئت عالم و فرض كانت در باب ارزش معلومات هست و آن اينكه با فرض كپرنيك مشكلاتى كه براى علماء هيئت پيش آمده بود حل شد و اما با فرض كانت علاوه بر اينكه خودش متضمن اشكالات غير قابل انحلالى است اشكالاتى كه جميع فلاسفه حتى خود كانت از آن احتراز داشتند شديدتر شد زيرا خود كانت هم از سوفسطائى بودن و از پيروى شكاكان احتراز دارد در صورتى كه فرض كانت‏حد اقل منتهى بمسلك شك مى‏شود بعلاوه اين فرض فرض جديدى نيست پروتوگوراس سوفسطائى معروف قرن پنجم قبل از ميلاد در دو هزار و سيصد سال قبل از كانت اين فرض را بيان كرد و گفت : مقياس همه چيز انسان است .

كانت از طرفى در ترتب معلول بر علت در عالم واقع ترديد مى‏كند و از طرف ديگر مى‏گويد : هر چند ما عوارض و ظواهر را بوسيله حواس خود ادراك مى‏كنيم اما ميدانيم كه ظهور ظهور كننده مى‏خواهد پس قطعا ذواتى وجود دارند كه اين عوارض مظاهر آنها هستند .

اين جا است كه ايراد معروف شوپنهاور وارد مى‏شود وى مى‏گويد : پس از آنكه به نقادى معلوم كردى كه عليت و معلوليت‏ساخته ذهن هستند به چه دليل حكم مى‏كنى كه ذواتى در خارج وجود دارند كه علل اين ظهورات مى‏باشند .

راستى اگر كسى عليت و معلوليت را ساخته ذهن بداند و ترتب معلول را بر علت در عالم واقع واجب نداند وجهى ندارد كه بوجود عالم خارج از ذهن كه منشا تاثيرات حسى است قائل شود .

عجب اينست كه مرحوم فروغى مى‏گويد حكماى ما مى‏گفتند حكمت علم به حقايق است در حدود طاقت‏بشر در واقع كانت مى‏خواهد حدود طاقت‏بشر را تشخيص دهد .

از آنچه تا كنون گفتيم معلوم شد كه نظر قدما در باب ارزش معلومات درست در نقطه مقابل نظريات كانت است مسلك قدما مسلك جزم و يقين است اما مسلك كانت مسلك شك است قدما در مبحث وجود ذهنى اصرار و پافشارى مى‏كردند كه ماهيت اشياء به همان نحو كه در خارج هستند در ذهن وجود پيدا مى‏كنند اما كانت مى‏گويد هر چه ما ادراك مى‏كنيم به نحوى است كه ذهن ما اقتضا دارد آيا واقع هم همينطور است‏يا نيست نميدانيم كانت در نقاديهاى خود بجائى مى‏رسد كه جريان عده عليت و معلوليت را در عالم خارج مورد ترديد قرار مى‏دهد ولى قدما بارها تصريح كرده‏اند كه ترديد يا انكار جريان اين قانون در عالم خارج مستلزم نفى فلسفه و بطلان جميع علوم و همرديف سفسطه مى‏باشد .

اضافه كردن قدما جمله تا اندازه‏اى كه در استطاعت‏بشر است را در تعريف فلسفه همان طورى كه قبلا گفته شد براى اشاره باين نكته است كه حقايق جهان بى پايان است و استعداد بشر محدود پس بشر فقط بكشف پاره‏اى از حقايق جهان ميتواند نائل شود علم كل نصيب كسى نخواهد شد اما كانت مى‏گويد دست‏بشر از رسيدن به حقايق جهان بكلى كوتاه است .

بعبارت اخرى قدما نظر بعجز بشر از لحاظ كميت داشتند و كانت نظر به عجز بشر از لحاظ كيفيت دارد و بين اين دو فرق بسيار است پس از كانت نيز دانشمندان بسيارى آمده‏اند و آراء و عقايدى در باب ارزش معلومات اظهار داشته‏اند ولى چيزى زيادتر از آن مقدار كه در ضمن بيان اشخاص نامبرده نقل كرديم ندارند و هر كس به وجه مخصوص و طريقت‏خاصى وارد شده و نتيجه همان است كه تا كنون گفته شد