نظريه كانت
كانت فيلسوف شهير آلمانى 1724 - 1804 م نظريات قابل توجهى در باب ارزش
معلومات و ساير مسائل مربوط به علم دارد كانت از فلاسفه درجه اول اروپا بشمار
ميرود و اروپائيان اعتقاد عظيمى به فلسفه وى دارند يكى از دانشمندان اروپا در
باره فلسفه وى مىگويد گويا كوهى است كه از فلسفه ريخته شده است فلسفه كانت را
از آن جهت كه به حد اعلى به نقادى و صرافى عقل و فهم انسان پرداخته و حدود عقل
و حس را تعيين نموده و امور شناختنى را از امور غير قابل شناخت جدا ساخته فلسفه
انتقادى كريتىسيسم مىخوانند .
مرحوم فروغى مىگويد نقادى علم و فلسفه را فرنسيس بيكن نيمه دوم قرن شانزدهم
و نيمه اول قرن هفدهم آغاز كرد و لاك دنبال آنرا گرفت و بركلى به شيوه ديگرى در
آن وارد شد و هيوم اين مشرب را بدرستى روشن و آشكار ساخته است و اينها همه
انگليسى بودهاند سرانجام كانت آلمانى به راهنمائى هيوم در اين خط افتاد و با
اصلاح خطاها و تكميل نقصهاى او ورق دانش را يكباره برگردانيد ما از فلسفه كانت
آن اندازه كه مربوط به ارزش معلومات است در اينجا نقل مىكنيم .
قسمت عمده تحقيقات وى مربوط به دو مسئله ديگر راه حصول علم حدود علم از سه
مسئله ايست كه در اول اين مقدمه اشاره كرديم و ما در مقاله 5 در باره آنها
گفتگو خواهيم كرد .
نظريه كانت را در باره ارزش معلومات مىتوان در طى سه قسمتبيان كرد .
الف- فلسفه اولى كانت در باره مسائل فلسفه اولى عقيده دارد كه اساسا موضوع
علم واقع نمىشوند و آنچه در اينباره تا كنون گفته شده است علم نيستبلكه لفاظى
و خيالبافى است پس ارزش معلومات در فلسفه اولى كه دكارت و پيروانش آنها را
يقينيات مىخواندند صفر است ولى از باب سالبه بانتفاء موضوع يعنى اساسا آنچه در
اين باره گفته شده است علم نيست فقط لفاظى است زيرا حصول علم شرايطى دارد كه در
فلسفه اولى موجود نيست .
ب- رياضيات كانت رياضيات را يقينى مىداند و سر يقينى بودن آنها را اينطور
بيان مىكند كه موضوعات رياضى صرفا مخلوق عقل و ذهن انسان استبر خلاف موضوعات
طبيعى يا موضوعاتى كه فلسفه اولى مدعى حل مسائل مربوط به آنها است مثلا ذهن
امورى از قبيل دائره و مثلث و مربع و غيرها فرض مىكند و براى آنها خاصيتها
تشخيص مىدهد و چون اين موضوعات صرفا مخلوق خود عقل است هر حكمى كه در باره
آنها بكند قهرا راست و يقينى خواهد بود .
كانت منشا پيدايش مفاهيم رياضى را فطرت مىداند و بر خلاف نظريه فلاسفه حسى
كه براى مفاهيم رياضى نيز منشا حسى قائلند براى آنها منشاى از حس و تجربه قائل
نيست .
نظريه كانت در باب رياضيات شامل دو جهت است نخست اينكه كميات كه موضوعات
رياضيات هستند وجود خارجى ندارند و تنها وجودشان در ذهن است دوم اينكه مفاهيم
رياضى بلا واسطه از قوه عاقله ناشى مىشود و هيچ استنادى باحساس ندارد .
دانشمندان بهر دو قسمت از نظريه كانت اعتراض كردهاند و چنانكه در مقاله 5
خواهيم فتبا بيان كانت نمىتوان يقينى بودن رياضيات را اثبات نمود راه ديگرى
را بايد جستجو كرد .
ج- طبيعيات بيان كانت در طبيعيات مفصل استخلاصهاش آنكه در امور طبيعى ذهن
انسان تنها قادر است عوارض و ظواهر فنومنها را كه بحس درمىآيند ادراك كند و
از ادراك ذوات نومنها كه مظهر عوارض و ظواهرند عاجز است در مورد ظواهر هم ذهن
انسان بواسطه خاصيتهاى مخصوص خود صورتها و شكلهاى مخصوصى بانها مىدهد كه هرگز
نمىتوان مطمئن شد در واقع و نفس الامر هم بهمين شكل و صورت كه در ذهن ظاهر
مىشوند هستند يا نه .
كانت مىگويد حواس تنها مواد وجدانيات و معلومات را به ذهن ميدهند و ذهن از
خود مايه بانها مىدهد و بانها صورت مىبخشد تا قابل ادراك شدن مىشوند مىگويد
انسان هر چيزى كه تصور مىكند در ظرف زمان و مكان تصور مىكند و براى وى ممكن
نيست چيزى از امور عالم را در غير اين دو ظرف ادراك كند ولى زمان و مكان وجود
خارجى ندارند بلكه دو كيفيت ذاتى ذهن هستند و صورتهائى هستند كه ذهن به محسوسات
خود مىدهد و اگر اين مايه را ذهن از خود نمىآفزود جز يك عده تاثيرات پراكنده
متفرق غير مرتبط چيزى وارد ذهن نمىگشتيعنى تصور چيزى براى ذهن دست نمىداد
مثلا ما از خورشيد يك تصور واضح داريم و حال آنكه آنچه به وسيله تاثيرات حسى
وارد ذهن شده گرمى و روشنائى و رنگ بوده و اگر ذهن روى خاصيت مخصوص خود براى
اينها جايگاه مكانى و زمانى تعيين نمىكرد و به اين وسيله اينها را بيكديگر
مرتبط نمى ساخت هرگز تصورى از خورشيد برايش دست نمىداد در مقام تشبيه مىگويد
: معلوم را تشبيه مىكنيم به غذائى كه بايد به بدن برسد و بدل ما يتحلل شود
براى اين مقصود بايد مواد خوراكى از خارج داخل معده شود آنگاه بايد معده و
اعضاء ديگر هاضمه شيرههائى از خود بر آنها ضميمه كنند تا خوراكها غذا شود پس
خوراكها به منزله احساساتند و شيرهها حكم زمان و مكان را دارند .
اين مقدار كه گفته شد در باره وجدانيات يا تصورات اوليه ايست كه ما از اشياء
عوارض و ظواهر داريم اما هنگامى كه بخواهيم آن اشياء را موضوع احكام قرار داده
تحت كليات در آوريم و قوانين علمى و كلى بسازيم يك عده معقولات ديگر كه آنها
نيز مخلوق ذهن هستند و از حس بدست نيامدهاند دخالت مىكنند و صورت كلى و قانون
علمى بانها ميدهند اين قوانين كه همه معلومات بالاخره ناچار تحت اين قوانين در
مىآيند صرفا مخلوق خود ذهن است ممكنست در واقع و نفس الامر قوانين ديگرى بر
اشياء حكومت كند .
بيان كانت در اينجا مفصل است از جمله اين قوانين به عقيده كانت قانون عليت و
معلوليت است كانت در باره اين قانون مىگويد : رابطه علت و معلول ساخته عقل ما
است در عالم حقيقت معلوم نيست ترتب معلول بر علت واجب باشد .
خلاصه آنكه جز يك عده آثار متغير و جزئى و متفرق و پراكنده كه بوسيله حواس
وارد ذهن مىشوند آنچه ما در باره جهان خارج ادراك مىكنيم بوسيله يك عده
معلومات و مفاهيم و قوانينى است كه ذهن ما از خود ساخته است و ما را مجبور
مىكند كه جهان را با اين اشكال و صور و تحت اين قواعد و قوانين ادراك كنيم و
البته كانت در اطراف اين مفاهيم و اين قوانين و كيفيت و منشا و ترتيب پيدايش
آنها بحثهاى مفصل دارد .
مرحوم فروغى مىگويد: حكيم مزبور كانت مىگويد در تحقيق اين مسئله من روش را
از آنچه فيلسوفان ديگر داشتهاند تغيير دادهام و مانند كپرنيك در امر هيئت
عالم عمل كردم كه او ديد با اين فرض كه ما مركز جهان باشيم و خورشيد و سيارات
گرد ما بچرخند مشكلات پيش مىآيد پس فرض را معكوس كرد كه خورشيد مركز باشد و ما
گرد او بچرخيم ديد مشكلات بخوبى حل شد منهم ديدم تا كنون ما معتقد بودهايم كه
اشياء اصلند و ذهن ما ادراك خود را تابع حقيقت آنها مىكند يعنى بر آنها منطبق
مىنمايد از اينرو مشكل پيش آمده است كه در باره اشياء بيرون از ذهن چگونه با
معلومات قبلى فطرى مىتوان احكام تركيبى احكامى كه موضوع و محمول در آنها دو
مفهوم مختلف هستند ترتيب داد پس من فرض كردم كه ذهن ما اشياء را بر ادراك خود
منطبق مىكند يعنى كارى نداريم به اينكه ادراك ذهن ما با حقيقت اشياء مطابق
هستيا نيست چون آنرا نمىتوانيم بدانيم آنچه ميدانيم اين است كه ما اشياء را
آن چنان در مىيابيم كه ادراك ذهن ما اقتضا دارد پس باين روش مشكل حل شد .
البته فرق بزرگى بين فرض كپرنيك در هيئت عالم و فرض كانت در باب ارزش
معلومات هست و آن اينكه با فرض كپرنيك مشكلاتى كه براى علماء هيئت پيش آمده بود
حل شد و اما با فرض كانت علاوه بر اينكه خودش متضمن اشكالات غير قابل انحلالى
است اشكالاتى كه جميع فلاسفه حتى خود كانت از آن احتراز داشتند شديدتر شد زيرا
خود كانت هم از سوفسطائى بودن و از پيروى شكاكان احتراز دارد در صورتى كه فرض
كانتحد اقل منتهى بمسلك شك مىشود بعلاوه اين فرض فرض جديدى نيست پروتوگوراس
سوفسطائى معروف قرن پنجم قبل از ميلاد در دو هزار و سيصد سال قبل از كانت اين
فرض را بيان كرد و گفت : مقياس همه چيز انسان است .
كانت از طرفى در ترتب معلول بر علت در عالم واقع ترديد مىكند و از طرف ديگر
مىگويد : هر چند ما عوارض و ظواهر را بوسيله حواس خود ادراك مىكنيم اما
ميدانيم كه ظهور ظهور كننده مىخواهد پس قطعا ذواتى وجود دارند كه اين عوارض
مظاهر آنها هستند .
اين جا است كه ايراد معروف شوپنهاور وارد مىشود وى مىگويد : پس از آنكه به
نقادى معلوم كردى كه عليت و معلوليتساخته ذهن هستند به چه دليل حكم مىكنى كه
ذواتى در خارج وجود دارند كه علل اين ظهورات مىباشند .
راستى اگر كسى عليت و معلوليت را ساخته ذهن بداند و ترتب معلول را بر علت در
عالم واقع واجب نداند وجهى ندارد كه بوجود عالم خارج از ذهن كه منشا تاثيرات
حسى است قائل شود .
عجب اينست كه مرحوم فروغى مىگويد حكماى ما مىگفتند حكمت علم به حقايق است
در حدود طاقتبشر در واقع كانت مىخواهد حدود طاقتبشر را تشخيص دهد .
از آنچه تا كنون گفتيم معلوم شد كه نظر قدما در باب ارزش معلومات درست در
نقطه مقابل نظريات كانت است مسلك قدما مسلك جزم و يقين است اما مسلك كانت مسلك
شك است قدما در مبحث وجود ذهنى اصرار و پافشارى مىكردند كه ماهيت اشياء به
همان نحو كه در خارج هستند در ذهن وجود پيدا مىكنند اما كانت مىگويد هر چه ما
ادراك مىكنيم به نحوى است كه ذهن ما اقتضا دارد آيا واقع هم همينطور استيا
نيست نميدانيم كانت در نقاديهاى خود بجائى مىرسد كه جريان عده عليت و معلوليت
را در عالم خارج مورد ترديد قرار مىدهد ولى قدما بارها تصريح كردهاند كه
ترديد يا انكار جريان اين قانون در عالم خارج مستلزم نفى فلسفه و بطلان جميع
علوم و همرديف سفسطه مىباشد .
اضافه كردن قدما جمله تا اندازهاى كه در استطاعتبشر است را در تعريف فلسفه
همان طورى كه قبلا گفته شد براى اشاره باين نكته است كه حقايق جهان بى پايان
است و استعداد بشر محدود پس بشر فقط بكشف پارهاى از حقايق جهان ميتواند نائل
شود علم كل نصيب كسى نخواهد شد اما كانت مىگويد دستبشر از رسيدن به حقايق
جهان بكلى كوتاه است .
بعبارت اخرى قدما نظر بعجز بشر از لحاظ كميت داشتند و كانت نظر به عجز بشر
از لحاظ كيفيت دارد و بين اين دو فرق بسيار است پس از كانت نيز دانشمندان
بسيارى آمدهاند و آراء و عقايدى در باب ارزش معلومات اظهار داشتهاند ولى چيزى
زيادتر از آن مقدار كه در ضمن بيان اشخاص نامبرده نقل كرديم ندارند و هر كس به
وجه مخصوص و طريقتخاصى وارد شده و نتيجه همان است كه تا كنون گفته شد