چرا فلسفه و رياضيات يقينى است
در اينجا كه علتيقينى نبودن علوم تجربى را بيان كرديم مناسب بود كه
علتيقينى بودن فلسفه و رياضيات را شرح دهيم و عقايد دانشمندان را در اين باره
بيان كنيم ولى چون اثبات اين مطلب روى اصول فلسفى ما احتياج دارد كه از دو
مسئله ديگر كه در صدر اين مقدمه اشاره شد راه حصول علم تعيين حدود علم بحث كنيم
و آن دو مسئله را در مقاله پنحم كه تحت عنوان پيدايش كثرت در علم خواهد آمد
بيان خواهيم نمود بيان اين نفيس و دقيق را به مقاله پنجم موكول مىكنيم
آيا حقيقت مطلق استيا نسبى
عدهاى از دانشمندان جديد هستند كه منكر اطلاق حقائقند و قائل بحقيقت نسبى
مىباشند .
اين جماعت را نسبيون يا رولاتيويست و مسلك آن را نسبيتيا رولاتيويسم
مىخوانند .
خلاصه عقيده اين دانشمندان اينست ماهيت اشياء كه علم بانها تعلق مىگيرد
ممكن يستبطور اطلاق و دست نخورده در قواى ادراكى بشر ظهور كند و مكشوف گردد .
بلكه هر ماهيتى كه بر انسان مكشوف مىگردد دستگاه ادراكى از يك طرف شرايط
زمانى و مكانى از طرف ديگر در كيفيت ظهور و نمايش شىء ادراك شده بر شخص ادراك
كننده دخالت دارد و از اين جهت است كه هر فرد يك چيز را مختلف ادراك مىكند
بلكه يكنفر در دو حالتيك چيز را دو نحو ادراك مىكند .
پس هر فكرى در عين اينكه صحيح و حقيقت است فقط براى شخص ادراك كننده آن هم
فقط در شرائط زمانى و مكانى معين حقيقت است اما براى شخص ديگر و يا براى خود
همان شخص در شرايط ديگر حقيقت چيز ديگرى است مثلا من جسمى را در يك لحظه خاص از
زمان و در مكان و محيط مخصوص با حجم معين و شكل و رنگ معين ادراك مىكنم اين
ادراك صحيح و حقيقت است اما فقط نسبتبه من و براى من نه نسبتبديگرى و براى او
زيرا شايد انسان ديگر يا حيوان ديگر كه ساختمان قواى ادراكى وى با من فرق
مىكند همان شىء را در همان زمان و در همان محيط با حجم و شكل و رنگ ديگرى
ادراك كند و البته براى او و نسبتبه او حقيقت همان است كه خودش ادراك كرده خود
منهم در لحظه ديگر يا در محيط ديگر ممكنست آن جسم را با حجم و شكل و رنگ ديگرى
ادراك كنم و براى من در آن لحظه و آن محيط حقيقت چيز ديگرى خواهد بود .
اين دسته از تحقيقات علمى جديد بر مدعاى خود گواه مىآورند زيرا در علوم
امروز ثابتشده كه اعصاب انسان با حيوان و هم چنين اعصاب انسانها نسبتبيكديگر
در كيفيت عمل كردن اختلاف دارند مثلا انسانها هفت رنگ اصلى و انواع و اقسام
رنگهاى فرعى را مىبينند ولى بعضى حيوانات تمام رنگها را به شكل خاكسترى
مىبينند بعضى از افراد انسان يافت مىشوند كه كورى رنگ دارند بلكه ما در زندگى
عادى خود مىبينيم كه اعصاب يك فرد در حالات مختلف دو گونه عمل مىكنند مثلا
خوردنى معين در حال صحت و حال مرض دو طعم دارد بوى معين گاهى خوش و مطبوع و
گاهى ناخوش و نامطبوع جلوه مىكند .
پس بايد گفت هر چيزى كه بر ما معلوم و مكشوف مىگردد كيفيت ظهور و نمايشش
بستگى دارد به كيفيت عمل اعصاب و يك سلسله عوامل خارجى پس ماهيات اشياء معلومه
بطور اطلاق و دست نخورده بر قواى ادراكى ظهور نمىكنند پس حقائق در عين اينكه
حقيقت هستند نسبى و اضافى مىباشند .
اين مسلك هر چند به ادله جديدى از تحقيقات دانشمندان جديد مجهز شده ولى از
لحاظ نتيجه و مدلول عين مسلك شكاكان است .
پيرهون شكاك معروف يونان از جمله ادلهاى كه اقامه كرد بر مدعاى خود اختلاف
كيفيت ادراك انسان و حيوان و انسانها نسبتبيكديگر و هر انسانى در حالات مختلف
بود ولى با اين تفاوت كه پيرهون نتيجه گرفت پس ما نبايد معتقد باشيم كه آنچه
ادراك مىكنيم حقيقت استبلكه بايد تمام ادراكات خود را با ترديد تلقى كنيم ولى
نسبيون جديد نتيجه مىگيرند آنچه ما ادراك مىكنيم حقيقت است ولى نسبى استيعنى
حقيقت نسبتبه اشخاص مختلف است .
دقت در اين مطلب واضح مىكند كه نتيجه گيرى نسبيون جديد غلط است و اساسا
حقيقت نسبى معنى ندارد زيرا در مثال بالا كه دو نفر يك جسم را با دو كيفيت
مختلف مىبينند خود آن جسم در واقع و نفس الامر يا داراى يكى از آن دو
كيفيتخواهد بود و يا اينكه هيچيك از آن دو كيفيت را نخواهد داشت و داراى كيفيت
ثالثى خواهد بود و البته ممكن نيست در آن واحد داراى هر دو كيفيت مختلف باشد در
صورت اول ادراك يكى از آن دو نفر خطاى مطلق است و ادراك ديگرى حقيقت مطلق و در
صورت دوم هر دو خطاكارند و در هر صورت حقيقت نسبى نامعقول است .
بعضى از دانشمندان مانند بركلى اختلاف ادراكات را دليل بر عدم وجود خارجى
مدركات دانستهاند و بعضى ديگر از دانشمندان مانند دكارت و ژان لاك و پيروان
اين دو اختلاف ادراكات را فقط منحصر بمورد خواص ثانويه اجسام دانسته و اين خواص
را ذهنى و غير خارجى مىدانند .
ولى مطابق عقيده نسبيون كه براى مدركات وجود خارجى قائلند نتيجه ادله آنها
مدعاى شكاكان است كه مىگويند نميدانيم ادراكات ما حقيقت استيا نيست نه مدعاى
خودشان كه مىگويند حقيقت است ولى نسبى استبلكه چنانكه گفته شد حقيقت نسبى
اساسا بى معنى است على اى حال نسبيون جديد در باب ارزش معلومات مطلب تازهاى
علاوه بر آنچه شكاكان قديم گفتهاند ندارند .
ماترياليسم ديالكتيك مدعاى نسبيون را در باب حقيقت مىپسندد و در عين حال از
شكاك بودن احتراز دارد .
ما بعدا در همين مقاله در اين باره گفتگو خواهيم كرد و اثبات خواهيم نمود كه
ماترياليسم ديالكتيك نيز با آنكه از شكاك بودن احتراز دارد از روش يقين خارج
شده و از شكاكان پيروى نموده است .
راستى اگر ما دخالت اعصاب يا ذهن و بالاخره دستگاه ادراكى خود را در جميع
معلومات اعم از محسوسات و معقولات بپذيريم صريحا بايد به مدعاى شكاكان اعتراف
كنيم و بگوئيم ما نبايد اطمينان داشته باشيم كه آنچه در باره جهان مىفهميم با
واقع و نفس الامر مطابق است ما بايد مسائل همه علوم طبيعى و رياضى و فلسفه را
با ترديد تلقى كنيم .
در مقاله 2 اشاره شد و در مقاله 5 نيز خواهد آمد كه ذهن قدرت دارد فى الجمله
بماهيت اشياء بطور اطلاق و دست نخورده نائل شود و يك رشته مسائل است كه ذهن
ميتواند با كمال جزم و يقين و اطمينان در آنها فتوى بدهد .
يادآورى چند نكته در اينجا لازم است : الف- كليه دانشمندانى كه بيك عنوان
خاص از ادراكاتى كه مصداق خارجى دارند نفى اطلاق مىكنند و بتاثير و دخالت
اعصاب يا مغز و بالاخره ذهن و دستگاه ادراكى در كيفيت ظهور و انكشاف جميع اشياء
قائلند خواه ناخواه جزء شكاكان قرار مىگيرند هر چند خودشان از شكاك بودن
احتراز دارند مثلا كانت فيلسوف شهير آلمانى با آنكه از اينكه شكاك يا سوفسطائى
خوانده شود بيزارى مىجويد و خود را نقاد عقل و فهم انسان مىخواند بالاخره پس
از نقاديهاى زياد ادله جديدى در خصوص طبيعات بر له شكاكان مىآورد مسلك
كريتىسيسم وى يك شكل جديد از اشكال مختلف و متنوع سپتىسيسم است و همچنين
ماترياليسم ديالكتيك كه نسبى بودن حقيقت را در جميع مسائل مىپذيرد از لحاظ
ارزش معلومات شكل ديگرى از شكلهاى آن است .
ب- بعضى از دانشمندان حقيقتحاصل از تجربه را از آن جهت كه جنبه احتمالى
دارد و موجب يقين نيستحقيقت نسبى اصطلاح كردهاند در مقابل حقيقت رياضى كه
موجب يقين و قطعيت است و آن را حقيقت مطلق اصطلاح كردهاند .
چنانكه مشروحا گفته شد حقيقت نسبى باين معنى كه بمعناى حقيقت احتمالى است در
برخى از علوم قابل قبول است .
ج- نظريه نسبى كه در بالا بيان شد مربوط به نسبيتحقائق ذهنى بود و اين
مسئله است كه در فلسفه طرح مىشود برخى از دانشمندان فيزيك و رياضى واقعيتها و
پديدههاى فيزيكى را نسبى مىدانند و البته اين نسبيت فيزيكى ربطى به نسبيت
فلسفى كه در بالا بيان شد ندارد .
حالا خوبستبه بيان مختصرى از سير عقايد و آراء از دوره يونان باستان تا عصر
حاضر در اين مسئله بپردازيم و البته نظرى بعقايد فلاسفه هند و چين كه مقارن با
دوره يونانيان قديم افكارى شبيه به افكار آنها داشتهاند نداريم
پيدايش سوفيسم در يونان
در حدود قرن پنجم قبل از ميلاد در يونان قديم كه در آن وقت داراى تمدن عالى
بود و فلاسفه و دانشمندان بزرگى در آن سرزمين ظهور كرده بودند و مكاتب فلسفى
گوناگونى را بوجود آورده بودند بواسطه حوادث چندى كه از آن جمله استبروز عقايد
و آراء گوناگون و متضاد در مسائل فلسفى و پيدايش نظريههاى مختلف در باره توجيه
جهان عدهاى از دانشمندان يكباره حيرت زده شدند و تمام ادراكات و آراء و عقايد
بشرى حتى بديهيات اوليه را باطل و خيال محض دانستند و هيچ ارزشى براى هيچ فكر و
هيچ ادراكى قائل نشده جهان معلومات را هيچ در هيچ دانستند و باين ترتيب مكتب
سفسطه سوفيسم پديد آمد .
ولى در مقابل اين عده سقراطيون و بالاخص ارسطو قيام كردند راههاى مغلطه آنان
را باز و ارزش معلومات را تثبيت نمودند و ثابت كردند كه جهان معلومات هيچ در
هيچ نيست و انسان نيروئى دارد كه ميتواند اشياء را آن طور كه در واقع و نفس
الامر هستند دريابد و اگر انسان فكر خود را راست و درست راه ببرد ميتواند به
ادراك واقع و نفس الامر نائل شود .
چنانكه ميدانيم ارسطو منطق را كه ميزان و مقياس درست فكر كردن استبهمين
منظور تدوين نمود و در فن برهان منطق نتيجه برهان را يقين يعنى ادراك مطابق با
واقع دانست و براى تحصيل يقين بوسيله برهان بكار بردن محسوسات و معقولات هر دو
را معتبر شمرد يعنى هم براى ادراك حسى و هم براى ادراك عقلى ارزش يقينى قائل شد
و پايه فلسفه جزمى دگماتيسم را به اين وسيله استوار نمود .
مكتب شكاكان
ولى در همان زمان مكتب ديگرى تاسيس شد كه سپتىسيسم يا مكتب شكاكان خوانده
مىشود پيروان اين مكتب بعقيده خود راه وسطى را پيش گرفتند نه پيرو سوفسطائيان
شدند كه گفتند واقعيتى در ما وراء ذهن انسان اصلا وجود ندارد و نه فلسفه جزمى
را كه مدعى بود بادراك اشياء آن طور كه در واقع و نفس الامر هستند مىتوان نائل
شد پسنديدند .
پيروان اين مكتب گفتند ادراكات انسان از امور جهان بستگى كامل دارد با وضع
خاص ذهن شخص ادراك كننده و آنچه هر كس از امور جهان مىفهمد آن چنان است كه ذهن
وى اقتضا كرده نه آنچنانكه آن شىء در واقع و نفس الامر هست ممكنست اشياء در
واقع چگونگى خاصى داشته باشند و ما بحسب اقتضاى خاص ذهن خود آنها را با كيفيت
ديگرى ادراك كنيم .
پيرهون مؤسس اين مكتب ده دليل كه از آن جمله است تاثير دخالتشرايط زمانى و
مكانى و كيفيتساختمان قواى ادراكى شخص ادراك كننده اقامه كرد بر نفى ارزش
يقينى ادراكات و ثابت نمود كه ادراكات ما نسبتباشياء بستگى دارد بيك سلسله
عوامل خارجى و يك سلسله عوامل داخلى و با تغيير آن عوامل تغيير مىكند پس ما
نبايد بگوئيم اشياء را آنگونه كه در واقع و نفس الامر هستند درك مىكنيم بلكه
بايد بگوئيم آنها را آنگونه كه وضع ساختمان قواى ادراكى ما در تحت تاثير شرايط
مخصوص اقتضا مىكند ادراك مىكنيم اما حقيقت چيست نمىدانيم .
اين جماعت گفتند راه صحيح براى انسان در جميع مسائل خوددارى از راى جزمى است
جميع مسائل علمى و فلسفى حتى رياضيات را بعنوان احتمال و يا ترديد بايد تلقى
نمود فلسفه شكاكان در مقابل فلسفه جزمى از اينجا پايه گذارى شد .
از اين روى فلاسفه كه بواقعيت جهان معلومات معتقد بودند در مقابل سوفسطائيان
كه جزء فلاسفه بشمار نمىروند از دورههاى قديم بدو دسته متمايز تقسيم شدند .
1- جزميون يا يقينيون كه تحصيل علم مطابق با واقع را ممكن مىدانند يعنى ذهن
انسان را داراى خاصيتى مىدانند كه ميتواند اشياء را آن طور كه هستند درك كند و
بيك سلسله قواعد منطقى قائلند كه رعايت كامل آن قواعد ذهن را از خطا حفظ مىكند
.
2- شكاكان كه خاصيت مزبور را نفى مىكنند و در حقيقتبودن معلومات بشرى
ترديد مىكنند .
ولى جزميون بعدها شبهات شكاكان را نيز يكنوع سفسطه تلقى كردند آنها را هم
جزء سوفسطائيان بشمار آوردند و بين سوفسطائى و شكاك امتيازى قائل نشدند و
يكباره فيلسوف به كسى گفتند كه اولا عالم را هيچ در هيچ نداند ثانيا پى بردن به
حقايق جهان را ميسر و ممكن بداند