آيا حقيقت متحول و متكامل است
از بيانى كه در بالا راجع به دائمى بودن حقايق كرديم پاسخ اين سؤال نيز روشن
مىشود .
در بالا گفتيم اگر يك مفهوم ذهنى با واقعيتى از واقعيتها منطبق بود هميشه با
همان واقع خود منطبق است و اگر منطبق نبود هيچ وقت منطبق نيست و بعبارت اخرى
اگر راستبود هميشه راست است و اگر دروغ بود هميشه دروغ است محال و ممتنع
استيك مفهوم ذهنى كه از يك واقعيتخاص حكايت مىكند نسبتبه همان واقعيت در يك
زمان راستباشد و در يك زمان دروغ .
حالا مىخواهيم بدانيم يك مفهوم و باصطلاح منطق يك قضيه اگر راست و صحيح و
قيقتبود آيا ممكنستبتدريج راستتر و صحيحتر و حقيقتتر بشود و باصطلاح درجه
حقيقى بودنش بالا برود يا خير .
اگر ما در اين مسئله مفهوم فلسفى آن را تغيير كاملى در نظر بگيريم و از
مسامحتى كه دانشمندان در تعبيرات خود در بيان تكامل علوم نمودهاند و منظور خود
را بعنوان تكامل حقيقت ادا كردهاند البته مفهوم فلسفى آن منظور نبوده است
صرفنظر كنيم پاسخ اين سؤال خيلى ساده است .
اينگونه تعبيرات مسامحى دانشمندان براى بعضى توليد اشتباه كرده است و به
ماترياليستها فرصتى داده است كه تحريفات و مغلطههائى بوجود آورند .
شما هر يك از حقائق را كه در نظر بگيريد خواه جزئى خواه كلى خواه مربوط
بامور مادى خواه غير مادى خواهيد ديد هميشه و در همه زمانها بيك نحو و بيك
منوال صادق است و اساسا معنا ندارد كه بتدريج صادقتر شود .
مثلا يك حقيقت تاريخى را در نظر مىگيريم و مىگوييم ارسطو در قرن چهارم قبل
از ميلاد شاگرد افلاطون بوده استيا يك حقيقت طبيعى را و مىگوييم فلزات در اثر
حرارت منبسط مىشوند و يا يك حقيقت رياضى را و مىگوييم سه زاويه مثلث مساوى
استبا دو قائمه و يا يك حقيقت فلسفى را و مىگوييم دور و تسلسل باطل است آيا
ممكنستبتدريج در اثر تكامل علوم و يا هر چيز ديگر اين حقائق صحيحتر و صادقتر
بشوند و درجه حقيقى بودن آنها بالاتر برود البته نه .
يك چيز ديگر ممكنست و آن اينكه اطلاعات ما نسبتبهر يك از موضوعات بالا
توسعه پيدا كند و بر معلومات ما افزوده شود مثلا ابتداء اطلاع ما راجع به روابط
ارسطو و افلاطون بيش از اينكه ارسطو در قرن چهارم قبل از ميلاد شاگرد افلاطون
بوده نبود ولى كم كم در اثر تحقيقات تاريخى اطلاعات ما توسعه پيدا كرد و روابط
بيشترى را كشف كرديم و معلوم شد كه ارسطو از سن هيجده سالگى بدرس افلاطون حاضر
شده و تا بيستسال ادامه داده و اين شاگردى در شهر آتن بوده و ارسطو در باغ
معروف آكادميا كه تقريبا در يك كيلومترى شهر بوده بدرس افلاطون حاضر مىشده و
افلاطون او را كه عقل مدرسه لقب داده بود .
يعنى علاوه بر حقيقت اول يك سلسله حقايق ديگر در ذهن ما وارد شد نه اينكه
حقيقت اول كمال يافت و درجه حقيقى بودنش بالا رفت .
و همچنين ممكنست در اثر پيشرفت فيزيك يك سلسله خواص ديگرى از فلزات در حين
حرارت كشف كنيم و در اثر ترقى رياضيات احكام ديگرى راجع بمثلثات بدست آوريم و
در اثر پيشرفت فلسفه انواع و اقسام دور و تسلسل را بشناسيم ولى هيچيك از اينها
ربطى به تكامل حقيقتبمفهوم فلسفى آن ندارد يعنى نه اينست كه آن حقيقت اول كه
پيش ما بود رشد و كمال يافته و بتدريجحقيقتتر و صحيحتر و صادقتر شده و درجه
حقيقى بودنش بالا رفته بلكه فقط در اثر كاوشهاى علمى يك عده حقايق ديگرى مربوط
بان موضوع در ذهن ما حاصل شده است .
الف- همين معنا كه در بالا اشاره شد توسعه تدريجى معلومات .
ترديدى نيست كه علوم رو به توسعه و افزايش است و تحقيقات دانشمندان هر روز
فصل جديدى در هر يك از علوم باز مىكند و يا علم جديدى را در صحنه علوم وارد
مىكند از روز اول نه هيچيك از علوم و نه فلسفه باين توسعه كه امروز هست نبوده
بلكه بتدريج كه از عمر تمدن بشر گذشته در اثر كوششهاى دانشمندان بر عده مسائل
آنها افزوده شده است و بعدا نيز افزوده خواهد شد .
گمان نمىرود در تمام جهان يك دانشمند پيدا شود كه منكر اين مطلب باشد البته
اين نوع از تكامل كه مىبايستى آنرا توسعه تدريجى و يا تكامل عرضى ناميد در
فلسفه و جميع شعب علوم جارى است و ربطى به تكامل حقيقتبمفهوم فلسفى آن كه
ماترياليستها دست آويز قرار دادهاند ندارد .
ب- علوم تجربى يكنوع تحول و تكامل مخصوص بخود پيدا مىكند كه مىتوان آنرا
تكامل طولى ناميد باين معنى كه اين علوم فقط روى فرضيه و تئورى كار مىكنند و
بحسب سنخ موضوعات خود نمىتوانند مانند رياضيات و فلسفه متكى به اصول برهانى
يقينى باشند و چون دليل و گواهى بر صحت اين فرضيهها جز انطباق با تجارب و
نتيجه عملى دادن نيست و انطباق با تجربه و نتيجه عملى دادن دليل بر حقيقى بودن
و يقينى بودن نمىشود و جنبه احتمالى آن فرضيهها را از بين نمىبرد و از طرفى
راه ديگرى براى بدست آوردن صحت اين فرضيهها در دست نيست ناچار همين قدر كه يك
فرضيه با تجربياتى كه در دسترس بشر هست منطبق شد دانشمندان اين امر احتمالى را
يك حقيقت علمى فرض و تلقى مىكنند و بعنوان يك قانون علمى مىشناسند و در كتب
علمى و درسى بصورت قانون علمى ذكر مىكنند ولى هر وقتيك فرضيه ديگرى كه در
اجزاء فرضيه اول اصلاحاتى بعمل آورده بود يا اساسا مباين با او بود پديد آمد و
در هر صورت با تجربيات بيشتر و دقيقترى منطبق شد فرضيه اول از صحنه علم خارج
شده و فرضيه دوم جاى آنرا مىگيرد و بهمين ترتيب ... .
دانشمند طبيعى براى توجيه حوداث طبيعى با نيروى حدس در ذهن خود فرضيهاى
ميسازد سپس صحت آنرا با تجربه و نتيجه عملى گرفتن آزمايش مىكند اگر با
تجربههاى موجود منطبق شد و عملا توانست پديدههاى طبيعت را توجيه كند آنرا
بصورت يك قانون علمى در مىآورد و تا وقتى كه فرضيهاى جامعتر و كاملتر كه با
تجربههاى بيشتر و دقيقتر منطبق شود و بهتر بتواند پديدهها و حوادث طبيعت را
توجيه كند نيامده استبقوت خود باقى است و با آمدن فرضيه كاملتر جاى خود را به
او مىدهد و بهمين ترتيب هر ناقصى جاى خود را به كاملتر از خود مىدهد و علوم
طبيعى راه تكامل خود را باين ترتيب مىپيمايد .
على هذا علوم تجربى علاوه بر اينكه مانند فلسفه و همه علوم داراى يك تكامل
عرضى كه آنرا در بالا توسعه تدريجى ناميديم مىباشد داراى يك تكامل طولى نيز
هستند بترتيبى كه شرح داده شد .
ولى خواننده محترم خوب توجه دارد كه اين نوع تكامل نيز ربطى به مسئله تكامل
قيقتباصطلاح فلسفى آن ندارد يعنى اينطور نيست كه يك حقيقت مسلم بتدريج صحيحتر
و صادقتر شده باشد و باصطلاح ماترياليستها درجه حقيقى بودنش بالاتر رفته باشد
بلكه فرضيه و تجربيات جديد ثابت كرد كه فرضيه اول را نمىتوان بعنوان حقيقت
تلقى كرد تمام آنرا يا بعضى از قسمتهاى آنرا بايد كنار گذاشت و البته
بتدريجبحسب توالى زمان فرضيهها جامعتر و دقيقتر مىشود و وجود فرضيه پيشين
براى پيدايش فرضيه بعد از خودش دخيل استيعنى هر چند دانشمند طبيعى با نيروى
حدس خود فرضيه ميسازد اما ترديدى نيست كه سوابق ذهنى وى در تحقق اين حدس دخيل
است و على اى حال اين مطلب ربطى بتكامل حقيقتباصطلاح فلسفى ندارد .
اين نوع از تكامل از جنبه احتمالى و غير يقينى بودن مسائل علوم طبيعى ناشى
مىشود
چرا علوم تجربى يقينى نيست
علتيقينى نبودن علومى كه صرفا مستند به تجربه هستند اينست كه فرضياتى كه در
علوم ساخته مىشود دليل و گواهى غير از انطباق با عمل و نتيجه عملى دادن ندارد
و نتيجه عملى دادن دليل بر صحتيك فرضيه و مطابقت آن با واقع نمىشود زيرا
ممكنستيك فرضيه صد در صد غلط باشد ولى در عين حال بتوان از آن عملا نتيجه گرفت
چنانكه هيئتبطلميوس كه زمين را مركز عالم و افلاك و خورشيد و همه ستارگان را
متحرك بدور زمين ميدانست غلط بود ولى در عين حال از همين فرضيه غلط در باره
خسوف و كسوف و غيره نتيجه علمى مىگرفتند طب قديم كه بر اساس طبايع چهارگانه
حرارت برودت رطوبتيبوست قضاوت مىكرد غلط بود ولى در عين حال عملا سدها هزار
مريض را معالجه كرده است .
ممكنست اين پرسش براى بعضى پيش آيد كه چگونه ممكنستيك غلط و موهوم نتيجه
صحيح و موجود بدهد .
پاسخ اين سؤال اينست كه گاهى دو چيز يا بيشتر يك خاصيت دارند و بيك نحو
نتيجه ميدهند حالا اگر در موردى يكى از آن دو چيز وجود داشت و ما آن ديگرى را
كه موجود نيست فرض كرديم و روى او حساب كرديم قهرا چونكه حساب هر دو بيك نتيجه
مىرسد عملا از حساب خود نتيجه مىگيريم مثلا چه خورشيد بدور زمين بچرخد و چه
زمين بدور خورشيد لازمهاش اينست كه در فلان روز معين ماه بين اين دو حائل شود
و كسوف محقق گردد ما چه آنكه روى حركتخورشيد حساب كنيم و چه روى حركت زمين
بالاخره نتيجه حساب ما اينست كه در فلان روز معين و در ساعت و دقيقه معين كسوف
محقق شود .
براى غير يقينى بودن علوم تجربى دليل ديگرى هم مىتوان آورد و آن اينكه علوم
تجربى بالاخره منتهى بمحسوسات مىباشند و حس هم خطا مىكند فيليسين شاله در
متودولوژى در باب قطعيت علوم فيزيكى و شيميائى مىگويد: علوم فيزيكى و شيميائى
مانند رياضيات محصل يقين و قطعيت مطلق نمىشود زيرا مبدا آنها محسوسات است و حس
هم خطا كار مىباشد تا آنجا كه مىگويد هر چند يقينى بودن علوم فيزيكى و
شيميائى نسبى و اضافى است اين نسبيتبه هيچ وجه از ارزش آن نمىكاهد زيرا اين
علوم هم عقل ما را كه خواستار نظم و همسازى استخرسند ميسازد و هم اينكه
استفادههايى كه از آنها در عمل مىشود بسيار شايان اهميت است .
در باب قطعيت و فائده رياضيات مىگويد رياضيات چون از اصل مسلم شروع كرده
بوسيله قياسهاى ضرورى بسط و توسعه مىيابد علمى است كاملا متيقن مثلا اينكه دو
به اضافه دو مساوى استبا چهار حكمى است كه كاملا مفهوم و محقق و مسلم و در اين
باب و به عقيده بعضى از دانشمندان فقط در اين باب است كه مىتوان از يقين مطلق
گفتگو كرد .
ما در باره اين دليل خطاى حس در آينده بحثخواهيم كرد .
ممكنستبراى خواننده محترم ابتدا تعجب آور باشد اگر بشنود علوم طبيعى امروز
با همه پيشرفتها و توسعه فوق العاده و با آن همه اكتشافات و صنايع عظيم و آن
همه اختراعات بر پايه آن اكتشافات ارزش قطعى و يقينى خود را از دست داده است و
تنها داراى ارزش عملى است .
ولى با بيانى كه در بالا شد مبنى بر اينكه قوانين علمى طبيعى معمولا گواهى
بر صحتخود ندارند غير از نتيجه عملى دادن و نتيجه دادن هم دليل بر صحت و
مطابقتبا واقع نمىشود و با مطالعه آراء و عقايد دانشمندان كه مختصرى از آنرا
در ضمن بيان سير عقايد و آراء نقل خواهيم كرد اين تعجب رفع خواهد شد .
در علوم طبيعى جديد فرضيه جاويدانى وجود ندارد هر فرضيه بطور موقت در عرصه
علم ظاهر مىشود و صورت قانون علمى بخود مىگيرد و پس از مدتى جاى خود را به
فريضه ديگر مىدهد علم امروز در مسائل طبيعيات يك قانون علمى ثابت و لايتغير كه
تصور هيچگونه اشتباهى در آن نرود نمىشناسد و اعتقاد به چنين قانونى را يك نوع
غرور و از خصائص دوره اسكولاستيك و قرون وسطائىها مىداند در نظر دانشمندان
جديد اعتقاد بقطعى بودن و يقينى بودن يك قانون علمى آن طور كه قدما تصور
مىكردند يك عقيده ارتجاعى است .
شايد از قرن نوزدهم ببعد در ميان دانشمندان كسى يافت نشود كه مانند قدما در
طبيعيات اظهار جزم و يقين كند هر چند قدما هم مسائل طبيعيات و فلكيات را چندان
يقينى نمىدانستند و آنها را حدسيات مىخواندند دانشمندان جديد هر گاه فرضيهاى
ابراز دارند كه تجربههاى موجود آن را تاييد كند ادعاى يقين مطلق در باره آن
نمىكنند و بعنوان حقيقت مسلم آنرا بيان نمىكنند .
اينشتين دانشمند معروف معاصر در باره نظريه معروف خود نسبيت كه جانشين نظريه
جاذبه عمومى نيوتن در فيزيك شده استبيش از اين نمىگويد كه تجربههاى فعلى
آنرا تائيد كرده است .
آرى تنها ماديون هستند كه در اين مسائل اظهار قطع و يقين مىكنند و اين
مسائل را حقايق مسلمه تلقى مىكنند و به دانشمندانى كه پديد آورنده اين
فرضيهها هستند اعتراض دارند كه چرا در حقيقى بودن آنها ترديد دارند .
چنانكه بعد در همين مقاله در حاشيه مستقلى كه آراء ماديون را در باره ارزش
معلومات بيان و انتقاد مىكنيم توضيح خواهيم داد ماديون روى غرض خاص چارهاى
ندارند جز آنكه بر خلاف همه دانشمندان مسائل تجربى را يقينى بدانند و اگر غير
از اين بگويند پايه فلسفه موهومشان خراب مىشود و از طرف ديگر مىبينند
فرضيههاى طبيعى بالعيان تغيير مىكند و ناسخ و منسوخ دارد ناچار يك مطلب موهوم
ديگرى را تكامل حقيقت عنوان مىكنند و جار و جنجال راه مىاندازند و مىخواهند
از اين راه هم براى علوم طبيعى ارزش يقينى قائل شوند و هم تغيير و تبديل
فرضيهها را توجيه كنند .
گمان مىكنم كه با بياناتى كه تا كنون در اين مقدمه شده بر خواننده محترم
روشن شده باشد كه تكامل حقيقتبمعنائى كه منظور ماديين است تغيير تكاملى موهوم
محض است و البته بعدا نيز در اينباره بحثبيشترى خواهيم كرد .
در اينجا از يادآورى يك نكته ناگزير است و آن اينكه مسائل علوم تجربى بر دو
گونه است
الف- مسائلى كه متكى به فرضيهها و تئوريهائى است كه خود مشهود نيستند و فقط
گواهشان انطباق با يك سلسله تجربيات و نتيجه عملى دادن است اين سنخ مسائل بود
كه ما آنها را يقينى نخوانديم .
ب- مسائلى كه از يك عده مشهودات خلاصه شده است و به وجهى مىتوان گفتخودشان
مشهودند مانند تعيين خواص اجسام و كيفيت تركيبات شيميائى آنها يقينى بودن و
نبودن اين سنخ مسائل تابع مقدار ارزشى است كه براى محسوسات قائل باشيم و ما
عقيده دانشمندان جديد را در باره ارزش محسوسات بشر در ضمن بيان سير عقايد و
آراء شرح خواهيم داد