آيا حقيقت فى الجمله وجود دارد
حقيقى بودن و مطابق با واقع بودن ادراكات انسان فى الجمله بديهى استيعنى
اينكه همه معلومات بشر على رغم ادعاى ايدهآليستها صد در صد خطا و موهوم
نيستبر همه كس در نهايت وضوح هويدا است و احتياج به استدلال ندارد بلكه
استدلال بر اين مطلب محال و غير ممكن است .
يك سلسله حقايق مسلمه يا بديهيات كه در مقاله 2 آنها را فطريات ناميديم در
ذهن هر كسى حتى خود سوفسطائيان موجود است و خود آنها نيز در حاق ذهن بانها
اعتراف دارند سوفسطائى واقع يعنى كسى كه نسبتبه همه چيز مردد يا منكر باشد
يافت نمىشود .
سوفسطائيان و ايدهآليستها وقوع خطا را از حس و عقل دليل بر مدعاى خود قرار
دادهاند و ما در جواب شبهه 2 از مقاله 2 گفتيم كه خود همين پى بردن بخطا دليل
بر اينست كه يك سلسله حقايق مسلمه در نزد ما هست كه آنها را معيار و مقياس قرار
دادهايم و از روى آنها به خطاهائى پى بردهايم و الا پى بردن بخطا معنى نداشت
زيرا با يك غلط نمىتوان غلط ديگرى را تصحيح كرد .
غرض از اين بيان تنبيه و توجه دادن هر كس استبفطريات خود نه استدلال و
اقامه برهان بر مدعا زيرا همچنانكه دانشمندان گفتهاند اگر كسى منكر جميع اصول
و حقايق مسلمه بشود البته بزبان استدلال و اقامه برهان براى محكوم كردن او
بيفايده است زيرا هر استدلالى متكى به مقدماتى خواهد بود و آن مقدمات يا خود بى
نياز از استدلالند يا آنكه بالاخره متكى به اصول و مقدماتى خواهند بود كه بى
نياز از برهان و استدلالند و اگر طرف به هيچ اصلى اذعان نداشته باشد و براى هر
مقدمه دليل بخواهد تا بى نهايت پيش خواهد رفت و قهرا حصول نتيجه غير ميسر خواهد
بود .
يكى از ماديين در مقام رد سفسطه ايده آليستها براى اثبات وجود عالم خارج به
فرضيه لاپلاس و اينكه زمين از خورشيد جدا شده و سالها در حال التهاب بوده و پس
از ميليونها سال موجودات زنده و از آن جمله انسانها و از آن جمله شخص ايده
آليست كه همه چيز را ذهنى مىداند متمسك شده و اين را استدلال قاطعى در رد
سفسطه ايدهآليستها پنداشته است .
واضح است كه اينگونه استدلالات در رد كسى كه خورشيد و زمين و انسانهاى روى
زمين و بالاخره همه جهان را صور ذهنى و بى واقعيت مىداند و اساسا علم و فلسفه
را بى معنا مىشمارد چقدر بيهوده است .
در متن اين مقاله كه كيفيت وقوع خطا بررسى شده منظور اقامه دليل بر رد مدعاى
سوفسطائيان نيستبلكه منظور جواب شبهه ايست كه شبهه 2 از شبهات مقاله 2 در باب
كاشفيت علم و خطاى قواى ادراكى ايراد نمودهاند .
در متن اين مقاله بررسى شده كه هيچ علمى بى مكشوف نيست و هيچگاه قواى ادراك
كننده در كار خود اشتباه نمىكنند منشا وقوع خطاها و اشتباهات چيز ديگرى است كه
شرح داده شده است
ميزان تشخيص حقيقت از خطا چيست
از يك سلسله حقايق مسلمه كه ذهن ما آنها را در كمال بداهت و روشنى مىيابد
بگذريم به مسائل ديگرى بر مىخوريم كه بر ما روشن نيست و بايد آنها را از طريق
فكرى و استدلالى كشف كنيم و همچنانكه وجود يك سلسله حقايق مسلمه بر ما مسلم است
اين مطلب نيز مسلم است كه بشر گاهى در كوششهاى علمى و استدلالى خود خطا مىكند
و بغلط مىافتد پس بايد ديد وسيلهاى براى تشخيص صحيح از سقيم و حقيقت از خطا
هستيا نه و آن وسيله چيست .
مقياس و معيار تشخيص حقيقت از خطا منطق ناميده مىشود معروفترين و شايد
قديمىترين اسلوبهاى منطقى همان است كه ارسطو موفق بجمع و تدوين آنها شده در
تحول جديد اروپا منطق ارسطو مورد اعتراض و انتقاد دانشمندان قرار گرفته و بعضى
از دانشمندان مانند دكارت و هگل مدعى منطق جديدى هستند در اين سلسله مقالات يك
مقاله مستقل باين مطلب اختصاص داده شده در ضمن آن مقاله از اسلوبهاى منطقى
جديد و بالخصوص از اسلوب منطق ديالكتيك بحث و انتقاد كافى خواهد شد على هذا
فعلا از ورود در اين مبحث طولانى خوددارى مىكنيم
آيا ممكنستيك چيز هم حقيقتبوده باشد و هم خطا
معمولا هر يك از حقيقت و خطا يا صحيح و غلط يا صدق و كذب را در مقابل يكديگر
قرار ميدهند و مىگويند يك فكر اگر حقيقت و صحيح و صادق بود پس ممكن نيستخطا و
غلط و كذب باشد و بالعكس اگر خطا بود ممكن نيستحقيقتبوده باشد مثلا اين فكر
زمين بدور خورشيد مىچرخد يا راست استيا دروغ شق ثالث ندارد راجع بهر مطلب
ديگر نيز در نظر بگيريم خواه مربوط به مسائل روزمره باشد من امروز با فلان رفيق
ملاقات كردم و خواه مربوط به حقايق تاريخى ارسطو شاگرد افلاطون بوده است و خواه
مربوط به حقايق كلى علمى رياضى مثل پنج ضرب در پنج مساوى استبا بيست و پنجيا
حقايق كلى طبيعى مثل آنكه اجسام در اثر حرارت منبسط مىشوند يا حقايق فلسفى مثل
آنكه دور و تسلسل باطل است همينطور است .
ولى اخيرا ميان دانشمندان جديد اين جمله شايع است كه حقايق علمى در عين
اينكه حقيقت مىباشند ممكن استخطا نيز بوده باشند و اين مطلب به دانشمندان
ماترياليسم ديالكتيك كه طبق يكى از اصول منطق ديالكتيك اصل وحدت ضدين جميع
اضداد و نقائض را با يكديگر آشتى دادهاند و همه را با هم قابل اجتماع مىدانند
فرصتى داده است كه بگويند حقيقت و خطا يا صحيح و غلط و يا صدق و كذب چندان
اختلافى با يكديگر ندارند مكنستيك چيز هم حقيقت و هم خطا و هم صحيح و هم غلط و
بالاخره هم راست و هم دروغ بوده باشد .
اينكه يك فكر از يك حيث و يك جهت محال است هم حقيقت و صحيح باشد و هم خطا و
غلط بر يك طفل دبستانى نيز مخفى نيست آيا خود دانشمندان مادى حاضرند قبول كنند
اصول فلسفى و منطقى آنان هم صحيح است و هم غلط آيا همين مطلب كه الان از آنها
نقل كرديم كه گفتند ممكنستيك چيز هم حقيقت و هم خطا بوده باشد ممكن است هم
حقيقت و هم خطا و هم صحيح و هم غلط بوده باشد .
آنچه از دانشمندان در باب اجتماع حقيقت و خطا نقل كرديم در باره تئوريها و
فرضيههاى بزرگ علمى است و منظورشان اينست كه يك تئورى و يك فرضيه كه مشتمل بر
چندين مطلب و شامل چندين واحد فكرى است ممكنست داراى يك جزء حقيقت و يك جزء خطا
بوده باشد البته اين چيزى است كه قابل قبول است و ربطى به اصل وحدت ضدين ندارد
.
ما در باره اين مطلب در همين مقاله آنجا كه نظريات ماترياليسم ديالكتيك را
بالخصوص در باره ارزش معلومات بيان و انتقاد مىكنيم بحث زيادترى خواهيم كرد
آيا حقيقت موقت استيا دائمى
اين مطلب نيز شايسته دقت است دقت در اين مطلب از بسيارى از اغلاط و اشتباهات
جلوگيرى مىكند .
محققين از منطقيين و فلاسفه قديم يكى از خواص حقيقى بودن مفاهيم و محتويات
فكرى را دوام مىدانستند و مىگفتند حقايق دائمى هستند شيخ الرئيس ابو على بن
سينا در منطق شفا در باره اين مطلب بحث كافى كرده .
براى عدهاى از دانشمندان جديد و بالاخص ماديين اين مطلب توليد اشتباه كرده
است و گمان كردهاند مقصود اين بوده كه موضوع يك فكر حقيقى و مطابق با واقع
بايد يك امر ثابت و جاويدان باشد و از اين راه بحمله پرداختهاند و مدعى
شدهاند كه اين عقيده از آنجا براى دانشمندان قديم پيدا شده است كه به اصل
تغيير در طبيعت توجه نداشتهاند و با توجه به اصل تغيير در طبيعتبايد
گفتحقايق موقتند نه دائمى .
ماديين اعتقاد به دائمى بودن حقايق را از آثار جمود منطق قديم و از خواص
تفكر متافيزيكى مىدانند .
بنا بر اين لازم است در باره اين مطلب توضيح بيشترى بدهيم .
ابتداء پيش از آنكه وارد بحث دوام و توقيتحقيقتبشويم براى آنكه از خلط
مبحث جلوگيرى كرده و دو مطلب را از يكديگر تفكيك كرده باشيم ببينيم آيا واقع و
نفس الامر كه مفاهيم و محتويات فكرى و ذهنى ما از آنها حكايت مىكند موقت
استيا دائمى .
ترديدى نيست كه واقع و نفس الامرى كه قضيه ذهنى از آن حكايت مىكند ممكنست
وقتباشد و ممكنست دائمى مثلا واقعيتهاى خاص مادى در عالم خارج موقت است زيرا
ماده و روابط اجزاء آن دائما در تغيير است در طبيعتيك چيز در دو لحظه بيك حال
باقى نمىماند هر واقعيتى براى يك مدت محدود در صحنه طبيعت ظاهر مىشود و از
بين ميرود اين نوع واقعيتها موقت و زائل شدنى است .
ولى يكنوع واقعيتهاى مستمر و ابدى در خود طبيعت است قطع نظر از ما وراء
الطبيعه مثل واقعيتحركت و اگر بگوئيم ماده در حركت است از يك امر مستمر و
دائمى حكايت كردهايم در منطق قديم در باب قضايا كه بحث از دوام و ضرورت و
غيرها مىشد مقصود اين نوع دوام بود كه خاصيتبعضى از واقعيتها است و اين نوع
از دوام مربوط بمطلب ما نيست .
پس واقعيتهاى خارج از ذهن ممكنست موقتباشند و ممكنست دائمى .
حالا ببينيم آيا حقايق موقت استيا دائمى يعنى آيا مطابقت مفاهيم و محتويات
ذهنى با واقع و نفس الامر خواه موقت و خواه دائمى موقت استيا دائمى البته
نمىتواند موقتى باشد زيرا هر چند مفاهيم و محتويات ذهنى يك واقعيت متغير را كه
مربوط بيك لحظه خاص از زمان استبيان كند مطابقت آن محتوى ذهنى با واقع خود
ابدى است اختصاصى بيك لحظه معين از زمان ندارد .
و به عبارت روشنتر آنچه مقيد و محدود به زمان است واقعيتخارجى است نه
مطابقت مفهوم ذهنى با آن واقعيتخارجى مثلا موقعى كه مىگوييم ارسطو در قرن
چهارم قبل از ميلاد شاگرد افلاطون بوده استيكى از روابط متغير اجزاء طبيعت را
بيان كردهايم زيرا شاگردى ارسطو پيش افلاطون مربوط بيك قطعه خاص از زمان است
قرن چهارم قبل از ميلاد .
اما اين حقيقت كه در فكر ما آمده هميشه و دائما صادق است و با واقع خود
مطابقت دارد يعنى در همه زمانها صادق است كه ارسطو در قرن چهارم قبل از ميلاد
شاگرد افلاطون بوده است .
مثال بالا يك حقيقت تاريخى بود مربوط بيك واقعيت مادى متغير اين بيان در
باره جميع حقائق اعم از رياضى و فلسفى خواه مربوط بيك واقعيت متغير باشد و خواه
دائمى صادق است .
در منطق قديم در باب برهان كه بحث از دوام و صروف مىشد مقصود اين نوع از
دوام بود كه خاصيتحقايق است و مربوط بمطلب ما است و اين است مقصود دانشمندان
قديم كه مىگفتند حقائق دائمى هستند .
على هذا يك مفهوم ذهنى يا اصلا حقيقت نيست و دروغ و غلط است و اگر حقيقى بود
و از يك واقع و نفس الامر حكايت كرد هميشه با واقع و نفس الامر خود مطابقت دارد
.
از بيان چند نكته در اينجا ناگزيريم : الف بيان گذشته مربوط به علوم حقيقى
بود در اعتباريات و مسائل مربوط به علوم اعتبارى جارى نيست مثلا در مسائل
اخلاقى و قوانين اجتماعى كه مصداق عينى و خارجى ندارند و تابع اعتبار
قانونگزاران و غيرهم است ممكنستبراى يك مدت محدود يك چيز حقيقت اخلاقى يا
اجتماعى شناخته شود و با تغيير شرايط محيط آن حقيقت از بين برود البته واضح است
از لحاظ فلسفى اين امور را اساسا نمىتوان حقائق شناخت .
از اينجا بىپايگى يك رشته استدلالات دانشمندان مادى كه موقتبودن مسائل
اخلاقى را دليل بر موقتبودن حقائق آوردهاند روشن مىشود .
ب- بحث دوام و توقيتحقايق مربوط به حقايق يقينى است نه حقايق احتمالى
چنانكه خواهد آمد دانشمندان تجربه را محصل يقين نمىدانند و قوانين تجربى را
حقايق احتمالى و گاهى يقينى نسبى مىخوانند .
البته حقيقت احتمالى ميتواند موقتباشد مانعى ندارد اگر يك فرضيه و تئورى با
چندين تجربه تطبيق شد ما دامى كه خلافش مسلم نگشته آنرا يك قانون علمى فرض و
تلقى كنيم و البته هر وقت فرضيه ديگرى پديد آمد كه با تجربيات بيشترى تطبيق شد
آنرا حقيقت علمى تلقى خواهيم كرد و بهمين ترتيب . . .هر چند از لحاظ فلسفى امور
احتمالى را نيز حقايق نمىتوان خواند و ما فقط به پيروى از اصطلاح دانشمندان
جديد اين تعبيرات را مىكنيم .
ج- دانشمندانى كه حقيقت را بمعناى ديگرى غير از معناى معروف تفسير كردهاند
كه قبلا اشاره شد مىتوانند حقيقت را موقتبدانند مثلا حقيقتبه تفسيرى كه
اگوست كنت نموده است آنچه همه اذهان در يك زمان بر آن توافق دارند ميتواند
موقتباشد زيرا مانعى ندارد در هر زمانى همه اذهان بر يك فكر نظرى خاص توافق
داشته باشند .
فيليسين شاله كه تفسير اگوست كنت را پسنديده پس از عبارتى كه سابقا در تفسير
حقيقت از وى نقل كرديم اينطور بگفته خود ادامه مىدهد البته اين توافق و
بالنتيجه حقيقتباين ترتيب موقت است زيرا همانطور كه گفته شد حقيقت محصول علوم
است و علوم دائما در ترقى و سير تكاملى است و بر خلاف آنچه سابقا تصور مىكردند
حقيقت تامل در يك امر ثابت و جاويدان نيستبلكه آن نيز مانند عدالت اجتماعى
نتيجه و ثمره كوشش بطىء و با مرارت بشر مىباشد .
آنچه از دانشمندان قديم نقل كرديم كه خاصيتحقيقى بودن دائمى است .
اولا: در باره مسائل مربوط به علوم حقيقى بود نه علوم اعتبارى .
ثانيا: در باره امور يقينى بود نه امور احتمالى .
ثالثا: منظور از حقيقى بودن مطابقتبا واقع بود نه چيز ديگر از قبيل توافق
تمام اذهان و غيره