اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۰ -


آيا حقيقت فى الجمله وجود دارد

حقيقى بودن و مطابق با واقع بودن ادراكات انسان فى الجمله بديهى است‏يعنى اينكه همه معلومات بشر على رغم ادعاى ايده‏آليستها صد در صد خطا و موهوم نيست‏بر همه كس در نهايت وضوح هويدا است و احتياج به استدلال ندارد بلكه استدلال بر اين مطلب محال و غير ممكن است .

يك سلسله حقايق مسلمه يا بديهيات كه در مقاله 2 آنها را فطريات ناميديم در ذهن هر كسى حتى خود سوفسطائيان موجود است و خود آنها نيز در حاق ذهن بانها اعتراف دارند سوفسطائى واقع يعنى كسى كه نسبت‏به همه چيز مردد يا منكر باشد يافت نمى‏شود .

سوفسطائيان و ايده‏آليستها وقوع خطا را از حس و عقل دليل بر مدعاى خود قرار داده‏اند و ما در جواب شبهه 2 از مقاله 2 گفتيم كه خود همين پى بردن بخطا دليل بر اينست كه يك سلسله حقايق مسلمه در نزد ما هست كه آنها را معيار و مقياس قرار داده‏ايم و از روى آنها به خطاهائى پى برده‏ايم و الا پى بردن بخطا معنى نداشت زيرا با يك غلط نمى‏توان غلط ديگرى را تصحيح كرد .

غرض از اين بيان تنبيه و توجه دادن هر كس است‏بفطريات خود نه استدلال و اقامه برهان بر مدعا زيرا همچنانكه دانشمندان گفته‏اند اگر كسى منكر جميع اصول و حقايق مسلمه بشود البته بزبان استدلال و اقامه برهان براى محكوم كردن او بيفايده است زيرا هر استدلالى متكى به مقدماتى خواهد بود و آن مقدمات يا خود بى نياز از استدلالند يا آنكه بالاخره متكى به اصول و مقدماتى خواهند بود كه بى نياز از برهان و استدلالند و اگر طرف به هيچ اصلى اذعان نداشته باشد و براى هر مقدمه دليل بخواهد تا بى نهايت پيش خواهد رفت و قهرا حصول نتيجه غير ميسر خواهد بود .

يكى از ماديين در مقام رد سفسطه ايده آليستها براى اثبات وجود عالم خارج به فرضيه لاپلاس و اينكه زمين از خورشيد جدا شده و سالها در حال التهاب بوده و پس از ميليونها سال موجودات زنده و از آن جمله انسانها و از آن جمله شخص ايده آليست كه همه چيز را ذهنى مى‏داند متمسك شده و اين را استدلال قاطعى در رد سفسطه ايده‏آليستها پنداشته است .

واضح است كه اينگونه استدلالات در رد كسى كه خورشيد و زمين و انسانهاى روى زمين و بالاخره همه جهان را صور ذهنى و بى واقعيت مى‏داند و اساسا علم و فلسفه را بى معنا مى‏شمارد چقدر بيهوده است .

در متن اين مقاله كه كيفيت وقوع خطا بررسى شده منظور اقامه دليل بر رد مدعاى سوفسطائيان نيست‏بلكه منظور جواب شبهه ايست كه شبهه 2 از شبهات مقاله 2 در باب كاشفيت علم و خطاى قواى ادراكى ايراد نموده‏اند .

در متن اين مقاله بررسى شده كه هيچ علمى بى مكشوف نيست و هيچگاه قواى ادراك كننده در كار خود اشتباه نمى‏كنند منشا وقوع خطاها و اشتباهات چيز ديگرى است كه شرح داده شده است

ميزان تشخيص حقيقت از خطا چيست

از يك سلسله حقايق مسلمه كه ذهن ما آنها را در كمال بداهت و روشنى مى‏يابد بگذريم به مسائل ديگرى بر مى‏خوريم كه بر ما روشن نيست و بايد آنها را از طريق فكرى و استدلالى كشف كنيم و همچنانكه وجود يك سلسله حقايق مسلمه بر ما مسلم است اين مطلب نيز مسلم است كه بشر گاهى در كوششهاى علمى و استدلالى خود خطا مى‏كند و بغلط مى‏افتد پس بايد ديد وسيله‏اى براى تشخيص صحيح از سقيم و حقيقت از خطا هست‏يا نه و آن وسيله چيست .

مقياس و معيار تشخيص حقيقت از خطا منطق ناميده مى‏شود معروفترين و شايد قديمى‏ترين اسلوبهاى منطقى همان است كه ارسطو موفق بجمع و تدوين آنها شده در تحول جديد اروپا منطق ارسطو مورد اعتراض و انتقاد دانشمندان قرار گرفته و بعضى از دانشمندان مانند دكارت و هگل مدعى منطق جديدى هستند در اين سلسله مقالات يك مقاله مستقل باين مطلب اختصاص داده شده در ضمن آن مقاله از اسلوب‏هاى منطقى جديد و بالخصوص از اسلوب منطق ديالكتيك بحث و انتقاد كافى خواهد شد على هذا فعلا از ورود در اين مبحث طولانى خوددارى مى‏كنيم

آيا ممكنست‏يك چيز هم حقيقت‏بوده باشد و هم خطا

معمولا هر يك از حقيقت و خطا يا صحيح و غلط يا صدق و كذب را در مقابل يكديگر قرار ميدهند و مى‏گويند يك فكر اگر حقيقت و صحيح و صادق بود پس ممكن نيست‏خطا و غلط و كذب باشد و بالعكس اگر خطا بود ممكن نيست‏حقيقت‏بوده باشد مثلا اين فكر زمين بدور خورشيد مى‏چرخد يا راست است‏يا دروغ شق ثالث ندارد راجع بهر مطلب ديگر نيز در نظر بگيريم خواه مربوط به مسائل روزمره باشد من امروز با فلان رفيق ملاقات كردم و خواه مربوط به حقايق تاريخى ارسطو شاگرد افلاطون بوده است و خواه مربوط به حقايق كلى علمى رياضى مثل پنج ضرب در پنج مساوى است‏با بيست و پنج‏يا حقايق كلى طبيعى مثل آنكه اجسام در اثر حرارت منبسط مى‏شوند يا حقايق فلسفى مثل آنكه دور و تسلسل باطل است همينطور است .

ولى اخيرا ميان دانشمندان جديد اين جمله شايع است كه حقايق علمى در عين اينكه حقيقت مى‏باشند ممكن است‏خطا نيز بوده باشند و اين مطلب به دانشمندان ماترياليسم ديالكتيك كه طبق يكى از اصول منطق ديالكتيك اصل وحدت ضدين جميع اضداد و نقائض را با يكديگر آشتى داده‏اند و همه را با هم قابل اجتماع مى‏دانند فرصتى داده است كه بگويند حقيقت و خطا يا صحيح و غلط و يا صدق و كذب چندان اختلافى با يكديگر ندارند مكنست‏يك چيز هم حقيقت و هم خطا و هم صحيح و هم غلط و بالاخره هم راست و هم دروغ بوده باشد .

اينكه يك فكر از يك حيث و يك جهت محال است هم حقيقت و صحيح باشد و هم خطا و غلط بر يك طفل دبستانى نيز مخفى نيست آيا خود دانشمندان مادى حاضرند قبول كنند اصول فلسفى و منطقى آنان هم صحيح است و هم غلط آيا همين مطلب كه الان از آنها نقل كرديم كه گفتند ممكنست‏يك چيز هم حقيقت و هم خطا بوده باشد ممكن است هم حقيقت و هم خطا و هم صحيح و هم غلط بوده باشد .

آنچه از دانشمندان در باب اجتماع حقيقت و خطا نقل كرديم در باره تئوريها و فرضيه‏هاى بزرگ علمى است و منظورشان اينست كه يك تئورى و يك فرضيه كه مشتمل بر چندين مطلب و شامل چندين واحد فكرى است ممكنست داراى يك جزء حقيقت و يك جزء خطا بوده باشد البته اين چيزى است كه قابل قبول است و ربطى به اصل وحدت ضدين ندارد .

ما در باره اين مطلب در همين مقاله آنجا كه نظريات ماترياليسم ديالكتيك را بالخصوص در باره ارزش معلومات بيان و انتقاد مى‏كنيم بحث زيادترى خواهيم كرد

آيا حقيقت موقت است‏يا دائمى

اين مطلب نيز شايسته دقت است دقت در اين مطلب از بسيارى از اغلاط و اشتباهات جلوگيرى مى‏كند .

محققين از منطقيين و فلاسفه قديم يكى از خواص حقيقى بودن مفاهيم و محتويات فكرى را دوام مى‏دانستند و مى‏گفتند حقايق دائمى هستند شيخ الرئيس ابو على بن سينا در منطق شفا در باره اين مطلب بحث كافى كرده .

براى عده‏اى از دانشمندان جديد و بالاخص ماديين اين مطلب توليد اشتباه كرده است و گمان كرده‏اند مقصود اين بوده كه موضوع يك فكر حقيقى و مطابق با واقع بايد يك امر ثابت و جاويدان باشد و از اين راه بحمله پرداخته‏اند و مدعى شده‏اند كه اين عقيده از آنجا براى دانشمندان قديم پيدا شده است كه به اصل تغيير در طبيعت توجه نداشته‏اند و با توجه به اصل تغيير در طبيعت‏بايد گفت‏حقايق موقتند نه دائمى .

ماديين اعتقاد به دائمى بودن حقايق را از آثار جمود منطق قديم و از خواص تفكر متافيزيكى مى‏دانند .

بنا بر اين لازم است در باره اين مطلب توضيح بيشترى بدهيم .

ابتداء پيش از آنكه وارد بحث دوام و توقيت‏حقيقت‏بشويم براى آنكه از خلط مبحث جلوگيرى كرده و دو مطلب را از يكديگر تفكيك كرده باشيم ببينيم آيا واقع و نفس الامر كه مفاهيم و محتويات فكرى و ذهنى ما از آنها حكايت مى‏كند موقت است‏يا دائمى .

ترديدى نيست كه واقع و نفس الامرى كه قضيه ذهنى از آن حكايت مى‏كند ممكنست وقت‏باشد و ممكنست دائمى مثلا واقعيتهاى خاص مادى در عالم خارج موقت است زيرا ماده و روابط اجزاء آن دائما در تغيير است در طبيعت‏يك چيز در دو لحظه بيك حال باقى نمى‏ماند هر واقعيتى براى يك مدت محدود در صحنه طبيعت ظاهر مى‏شود و از بين ميرود اين نوع واقعيتها موقت و زائل شدنى است .

ولى يكنوع واقعيتهاى مستمر و ابدى در خود طبيعت است قطع نظر از ما وراء الطبيعه مثل واقعيت‏حركت و اگر بگوئيم ماده در حركت است از يك امر مستمر و دائمى حكايت كرده‏ايم در منطق قديم در باب قضايا كه بحث از دوام و ضرورت و غيرها مى‏شد مقصود اين نوع دوام بود كه خاصيت‏بعضى از واقعيتها است و اين نوع از دوام مربوط بمطلب ما نيست .

پس واقعيتهاى خارج از ذهن ممكنست موقت‏باشند و ممكنست دائمى .

حالا ببينيم آيا حقايق موقت است‏يا دائمى يعنى آيا مطابقت مفاهيم و محتويات ذهنى با واقع و نفس الامر خواه موقت و خواه دائمى موقت است‏يا دائمى البته نمى‏تواند موقتى باشد زيرا هر چند مفاهيم و محتويات ذهنى يك واقعيت متغير را كه مربوط بيك لحظه خاص از زمان است‏بيان كند مطابقت آن محتوى ذهنى با واقع خود ابدى است اختصاصى بيك لحظه معين از زمان ندارد .

و به عبارت روشن‏تر آنچه مقيد و محدود به زمان است واقعيت‏خارجى است نه مطابقت مفهوم ذهنى با آن واقعيت‏خارجى مثلا موقعى كه مى‏گوييم ارسطو در قرن چهارم قبل از ميلاد شاگرد افلاطون بوده است‏يكى از روابط متغير اجزاء طبيعت را بيان كرده‏ايم زيرا شاگردى ارسطو پيش افلاطون مربوط بيك قطعه خاص از زمان است قرن چهارم قبل از ميلاد .

اما اين حقيقت كه در فكر ما آمده هميشه و دائما صادق است و با واقع خود مطابقت دارد يعنى در همه زمانها صادق است كه ارسطو در قرن چهارم قبل از ميلاد شاگرد افلاطون بوده است .

مثال بالا يك حقيقت تاريخى بود مربوط بيك واقعيت مادى متغير اين بيان در باره جميع حقائق اعم از رياضى و فلسفى خواه مربوط بيك واقعيت متغير باشد و خواه دائمى صادق است .

در منطق قديم در باب برهان كه بحث از دوام و صروف مى‏شد مقصود اين نوع از دوام بود كه خاصيت‏حقايق است و مربوط بمطلب ما است و اين است مقصود دانشمندان قديم كه مى‏گفتند حقائق دائمى هستند .

على هذا يك مفهوم ذهنى يا اصلا حقيقت نيست و دروغ و غلط است و اگر حقيقى بود و از يك واقع و نفس الامر حكايت كرد هميشه با واقع و نفس الامر خود مطابقت دارد .

از بيان چند نكته در اينجا ناگزيريم : الف بيان گذشته مربوط به علوم حقيقى بود در اعتباريات و مسائل مربوط به علوم اعتبارى جارى نيست مثلا در مسائل اخلاقى و قوانين اجتماعى كه مصداق عينى و خارجى ندارند و تابع اعتبار قانون‏گزاران و غيرهم است ممكنست‏براى يك مدت محدود يك چيز حقيقت اخلاقى يا اجتماعى شناخته شود و با تغيير شرايط محيط آن حقيقت از بين برود البته واضح است از لحاظ فلسفى اين امور را اساسا نمى‏توان حقائق شناخت .

از اينجا بى‏پايگى يك رشته استدلالات دانشمندان مادى كه موقت‏بودن مسائل اخلاقى را دليل بر موقت‏بودن حقائق آورده‏اند روشن مى‏شود .

ب- بحث دوام و توقيت‏حقايق مربوط به حقايق يقينى است نه حقايق احتمالى چنانكه خواهد آمد دانشمندان تجربه را محصل يقين نمى‏دانند و قوانين تجربى را حقايق احتمالى و گاهى يقينى نسبى مى‏خوانند .

البته حقيقت احتمالى ميتواند موقت‏باشد مانعى ندارد اگر يك فرضيه و تئورى با چندين تجربه تطبيق شد ما دامى كه خلافش مسلم نگشته آنرا يك قانون علمى فرض و تلقى كنيم و البته هر وقت فرضيه ديگرى پديد آمد كه با تجربيات بيشترى تطبيق شد آنرا حقيقت علمى تلقى خواهيم كرد و بهمين ترتيب . . .هر چند از لحاظ فلسفى امور احتمالى را نيز حقايق نمى‏توان خواند و ما فقط به پيروى از اصطلاح دانشمندان جديد اين تعبيرات را مى‏كنيم .

ج- دانشمندانى كه حقيقت را بمعناى ديگرى غير از معناى معروف تفسير كرده‏اند كه قبلا اشاره شد مى‏توانند حقيقت را موقت‏بدانند مثلا حقيقت‏به تفسيرى كه اگوست كنت نموده است آنچه همه اذهان در يك زمان بر آن توافق دارند ميتواند موقت‏باشد زيرا مانعى ندارد در هر زمانى همه اذهان بر يك فكر نظرى خاص توافق داشته باشند .

فيليسين شاله كه تفسير اگوست كنت را پسنديده پس از عبارتى كه سابقا در تفسير حقيقت از وى نقل كرديم اينطور بگفته خود ادامه مى‏دهد البته اين توافق و بالنتيجه حقيقت‏باين ترتيب موقت است زيرا همانطور كه گفته شد حقيقت محصول علوم است و علوم دائما در ترقى و سير تكاملى است و بر خلاف آنچه سابقا تصور مى‏كردند حقيقت تامل در يك امر ثابت و جاويدان نيست‏بلكه آن نيز مانند عدالت اجتماعى نتيجه و ثمره كوشش بطى‏ء و با مرارت بشر مى‏باشد .

آنچه از دانشمندان قديم نقل كرديم كه خاصيت‏حقيقى بودن دائمى است .

اولا: در باره مسائل مربوط به علوم حقيقى بود نه علوم اعتبارى .

ثانيا: در باره امور يقينى بود نه امور احتمالى .

ثالثا: منظور از حقيقى بودن مطابقت‏با واقع بود نه چيز ديگر از قبيل توافق تمام اذهان و غيره