اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۱ -


نكته 2

دانشمندانى كه فكر را مادى محض مى‏دانند و با تغييرات مختلف ساخته مغز اثر فعل و انفعال جزء ماده و جزء مغز عكس العمل تاثير خارج در اعصاب و نخاع تبديل كميت‏به كيفيت عكس بردارى مغز از خارج ترشحات مغز تفسير نموده و بالاخره اثر مادى ماده معرفى مى‏كنند قول به اشباح در بحث وجود ذهنى از فلسفه بايد در جرگه ايده آليسم جاى گيرند .

البته اين عقيده تازگى نداشته از عهد باستان در كتب فلسفه ذكر شده و از گذشتگان ماديين و گروهى از غير ماديين نقل شده است ولى امروزه ميان دانشمندان مادى شهرت بسزائى كسب كرده و مقبوليت تامى بدست آورده است و البته سنخ بحثهاى علمى شان نيز همين نظر را اقتضا مى‏نمايد رجوع شود به نكته 2 از خاتمه مقاله 1 و بالاخره دانشمندان مادى امروزه روى سه اصل زيرين :

1- در جهان هستى جز ماده چيزى نيست ماده مساوى است‏با وجود .

2- ماده در تحول و تكامل ذاتى است .

3- همه اجزاء ماده در همديگر مؤثرند .

مجبور شده‏اند فكر را مولود و زائيده ماده گرفته و در همه خواص و آثار همدوش ماده بشمارند و از اين روى ناچار لباس: 1- كليت 2- دوام

دوام در قضايا

دوام در منطق قديم در مبحث قضايا قضيه را از جنبه‏هاى مختلف تقسيماتى مى‏نمودند و از جمله تقسيم قضيه بود بحسب جهت‏يعنى كيفيت ارتباط محمول به موضوع و از اين لحاظ قضيه اقسام مختلفى پيدا مى‏كرد شرح همه اقسام از عهده اين مقاله بيرون است و بايد بكتب منطق مراجعه شود لكن براى توضيح مطلب بالا مى‏گوييم از جمله آن قضايا قضيه دائمه است‏يعنى آن قضيه‏اى كه در وى حكم شده است‏بثبوت محمول از براى موضوع دائما و ابدا مثل مواردى كه محمول خاصيت لا ينفك موضوع است و قدما براى مثال حركت فلك را ذكر مى‏كردند اما پيروان صدر المتالهين كه بحركت جوهرى قائل بودند چون جسم فلكى را كه موضوع حركت دورى فلك است‏به همراه همه اجسام ديگر متغير و متحرك بحركت جوهرى ذاتى مى‏دانستند از اينرو توضيح مى‏دادند كه موضوع حركت فلكى جسم مطلق آن است نه جسم خاص آن رجوع شود به منظومه منطق سبزوارى در باب بيان عرض لازم و عرض مفارق .

ماترياليسم ديالكتيك مى‏گويد از منطق جامد منطق قديم اعتقاد به ضرورى و دائمى بودن بنتايج غلط مى‏رساند زيرا هر مفهومى جزئى از طبيعت و تحت تاثير تمام اجزاء ديگر طبيعت است و اجزاء طبيعت دائما در تغيير و تبديل مى‏باشند پس مفاهيم دائما در حال تكاپو و تغيير مى‏باشند پس هيچ مفهوم جامدى وجود ندارد .

و نيز مى‏گويد قضايائى كه در ذهن ما پيدا مى‏شود چون تصوير يكى از ارتباطاتى است كه اجزاء طبيعت‏با يكديگر دارند و آن ارتباطات آن بان در تغيير مى‏باشند پس هيچ قضيه دائمى وجود ندارد و مخصوصا اعتقاد به ضرورى و دائمى در منطق جامد انسان را بنتايج غلط مى‏رساند رجوع شود به ماترياليسم ديالكتيك ارانى صفحه 46 و 47 و 48 .

چنانكه ملاحظه مى‏فرمائيد خود ماترياليتسها بدون آنكه توجه داشته باشند به دائمى بودن بعضى قضايا ماده دائما در حركت است معترفند در منطق قديم نيز بعضى از قضايا را دائمى مى‏دانستند نه تمام قضايا را .

75 دكتر ارانى در صفحه 57 ماترياليسم ديالكتيك مى‏گويد ايستادن جمود و ثابت ماندن نسبى و محدود ولى حركت و تغيير دائمى و بى‏حد است نهايت اينست كه قدما حركت فلك را مثال مى‏آوردند و ماديين حركت مطلق ماده را تنها اختلاف در بيان مثال است از اين اشخاص بايد پرسيد آيا قوانينى كه بعنوان اصول ديالكتيك بيان مى‏كنيد مثل اصل نفوذ ضدين و اصل تكاپوى طبيعت آيا خود اين اصول را ما بعنوان قضاياى دائمى و هميشگى تلقى كنيم يا بعنوان قضاياى موقتى اگر دائمى هستند پس مدعاى ما ثابت‏شد و اگر دائمى نيستند پس اصول ديالكتيك بر فرض صحت صحت موقتى دارد و نمى‏تواند جهان و تمام طبيعت را ازلا و ابدا توضيح و تشريح نمايد .

نكته‏اى كه لازم است تذكر داده شود اينست كه دانشمندان ماترياليست آنجا كه مى‏خواهند حقايق دائمى را نفى كنند از دو راه وارد مى‏شوند البته خودشان اين د را با هم مخلوط مى‏كنند يكى آنكه مى‏گويند چون تمام قضاياى ذهنى تصويرى از ارتباطات وجود در طبيعت است و آن ارتباطات دائما در تغيير است پس هيچ قضيه دائمى وجود ندارد و ما جواب اين مطلب را الان داديم و گفتيم باعتراف خود ماترياليستها در طبيعت نيز صرفنظر از ما وراء الطبيعه قضاياى دائمى وجود دارد .

ديگر اينكه مى‏گويند هر مفهومى جزئى از طبيعت و تحت تاثير تمام اجزاء طبيعت است و همراه ساير اجزاء دائما در تكاپو و تغيير و تحول است پس هيچ مفهوم ثابت و جامد وجود ندارد و بنا بر اين خود تصويرى كه ما از ارتباطات متغير داريم نيز متغير است .

و البته روى اصل اينكه روح هم مادى است و تمام خواص ماده را دارا است‏بايد هم در باب مفاهيم ذهنى اينطور قائل شد ولى اينجا اين اشكال پيش مى‏آيد كه اگر مفاهيم و تصوراتى كه از روابط متغير طبيعت در ذهن پيدا مى‏شود مانند خود آن روابط متغير باشند پس هيچ قضيه‏اى در دو آن بيك حال در ذهن باقى نيست پس ما نسبت‏بيك لحظه گذرنده از اقعيت‏خارجى نمى‏توانيم در ذهن خود يك تصور باقى داشته باشيم كه آن تصور ذهنى يا قضيه در همه آنات نسبت‏بحالت آن لحظه خاص صادق باشد مثلا اگر در ذهن ما اين تصور پيدا شد زيد فلان روز با عمرو ملاقات نمود يا ارسطو شاگرد افلاطون بوده است در آن ديگر بايد اين تصوير شكل ديگر بخود بگيرد و رابطه تغيير كند و مثلا اينطور فكر كنيم ارسطو شاگرد افلاطون نبوده است و بعبارت روشنتر در واقعيات خارجى هيچ گاه ارتباط دو جزء در دو لحظه بيك حال باقى نيست آيا تصويرى كه ما نسبت‏به يك لحظه خاص در ذهن خود داريم مثل آنكه مى‏گوييم ديروز بعد از پريروز بود يا زيد در روز جمعه سخن گفت‏يا ارسطو شاگرد افلاطون بوده است‏بيك حال باقى است‏يا آن نيز متغير است البته روى اصل مادى بودن روح نمى‏توانيد بگوئيد باقى است و اگر بگوئيد متغير است علاوه بر اينكه خلاف يك امر بديهى است پس ما بايد نسبت‏به تصوراتى كه از حقائق گذشته داريم سلب اعتماد نمائيم زيرا ميدانيم مفاهيم ذهنى ما خود بخود متغير است و هر لحظه حالت‏خاصى دارد و ما بعدا در مقاله 4 خواهيم گفت اين مطلب يكى از مطالبى است كه ماترياليسم ديالكتيك را وارد در جرگه شكاكان مى‏نمايد.

3- اطلاق

ارزش معلومات

براى آنكه معناى اطلاق مفاهيم كه منطق قديم بان قائل بود و معناى نسبيت مفاهيم كه ماترياليسم ديالكتيك بان قائل است روشن شود لازم است كه مقدمه ذيل تذكر داده شود يكى از مسائل مهمى كه از قديم الايام مورد توجه فلاسفه بوده است مسئله ارزش معلومات و حقيقى بودن آنها است‏يعنى آيا اندازه واقع نمائى علوم ادراكات از واقعيات چقدر است و آيا ادراكات ما نسبت‏باشياء خارجى چه اندازه با وجود خارجى آنها مطابقت دارد .

چنانكه گفتيم سوفسطائيان و ايده آليستها هيچگونه ارزشى براى معلومات قائل نيستند زيرا بنا بگفته آنها در ما وراء ذهن واقعيتى وجود ندارد كه ادراكات با آن واقعيت مطابقت‏بكند يا نكند و اساسا حقيقت و خطا هيچكدام معنى ندارد .

و اما شكاكان هر چند منكر واقعيتهاى خارجى نيستند اما براى علوم و ادراكات ارزش قطعى قائل نيستند و مى‏گويند ممكنست اشياء خارجى چگونگى خاصى داشته باشد و ما طور ديگرى كه قواى ادراكى ما اقتضا مى‏كند و متناسب با شرايط زمانى و مكانى است ادراك نمائيم و ما ميدانيم معلومات ما حقيقت است‏يا خطا و ميزانى هم كه بتوان حقيقت را از خطا تشخيص داد درست نيست .

پيرهون 370 -280 قبل از ميلاد مؤسس مكتب شكاكان ده سبب را ياد آور شده است و گفته است اين علل ده‏گانه ارزش قطعى معلومات را از بين مى‏برد .

پس به عقيده سوفسطائى حقيقتى ادراك مطابق با واقع در كار نيست و به عقيده شكاك نميدانيم علوم ما حقيقت است‏يا نيست .

مسلك‏هاى ديگرى در قرون جديده پيدا شده است و همه آنها با اختلافات جزئى كه در اين مسئله دارند نتيجتا با مذهب شكاكان سپتى‏سيسم يكى مى‏شود مانند مسلك انتقادى كانت آلمانى گريتى‏سيسم و مسلك اصالت عمل پراگماتيسم ويليام جمس آمريكائى .

در مقاله چهارم كه مستقلا از ارزش معلومات بحث‏خواهيم كرد بيان هر يك از اين مسلكها خواهد آمد .

از اين دو دسته كه بگذريم سوفسطائيان و شكاكان به كسانى بر مى‏خوريم كه اصحاب جزم و يقين خوانده مى‏شوند يعنى براى معلومات ارزش قطعى قائل هستند مى‏دانم علم و ادراكات با واقع مطابق است اين گروه معتقدند كه اگر فكر با اسلوب منطقى صحيحى راهنمائى بشود به حقايق غير قابل ترديدى نائل مى‏شود كه با واقع مطابقت دارد .

لكن اين گروه نيز دو دسته‏اند دسته اول پيروان فلسفه اولى متافيزيك كه افلاطون و ارسطو و پيروانشان از يونانيان قديم و همه فلاسفه اسلامى و دكارت و لايب نيتس و اسپينوزا و بعضى ديگر از اروپائيان جديد از آن جمله‏اند .

اين گروه بحقيقت مطلق قائلند و معتقدند كه واقعيات فى الجمله همانگونه كه هستند درر فكر ما جلوه‏گر مى‏شود بدون آنكه فكر ما از خود تصرفى بكند و رنگ خاصى به او بدهد و چنانكه ميدانيم منطق قديم كه فلسفه اولى بر آن استوار است و همچنين اصول منطقى كه دكارت تاسيس نموده بر اساس دريافتن حقايق مطلقه ايست البته بين نظر قدما و نظر دكارت و پيروانش فى الجمله اختلاف است رجوع شود به مقدمه مقاله 4 .

دسته دوم نسبيون هستند كه به حقائق نسبى قائلند و بيان عقيده اين دسته در مقاله 4 خواهد آمد پيروان ماترياليسم ديالكتيك عقيده نسبيون را راجع به نسبت‏حقايق مى‏پذيرند و ما فعلا در اين مقاله تنها نظر به گفتار پيروان ماترياليسم ديالكتيك داريم .

اين گروه خود را پيرو منطق خاصى كه اصول آنرا هگل آلمانى بيان نموده است مى‏دانند .

اين گروه مى‏گويند محك انسان براى تشخيص حقيقت تجربه و عمل است‏يعنى هر علمى اگر گواه عملى داشت صحيح و اگر نه غلط است دليل بر آنكه علوم طبيعى امروز حقيقت دارد اينست كه در كارخانه‏ها عملا ضروريات زندگى روزانه را توليد مى‏كنند و از طرف ديگر مى‏گويند منشاء علم تاثراتى است كه اعصاب ما از خارج پيدا مى‏كنند بوسيله ديدن و شنيدن و غيره لكن سلسله عصبى ما از خود تاثيرى بر روى اين تاثرات و فرآورده‏هاى حواس مى‏نمايد و چون ساختمان اعصاب حيوانى با حيوان ديگر يا يك فرد انسان با انسان ديگر فرق مى‏كند قهرا تاثيرات آنها هم با همديگر اختلاف پيدا مى‏كند پس هر علم و ادراك در عين اينكه حقيقت است‏بستگى خاصى با نوع ساختمان مادى سلسله عصبى شخص ادراك كننده دارد و تاثير خاص مغز ادراك كننده دخيل است پس حقايق نسبى است‏يعنى در عين اينكه حقيقت است‏با طرز ساختمان مغز هر شخص و شرايط زمانى و مكانى نيز مربوط است .

دكتر ارانى در صفحه 34 ماترياليسم ديالكتيك مى‏گويد چقدر بى مغز است اگر مكتبهاى مخالف ما توقع دارند شناختن صورت خارجى پيدا كند و فكر در تاثيرى كه از اشياء گرفته است تصرف نكند بالاخره اين تصرف همان شناختن است اينهايى كه عقب عين قيقت‏حقيقت مطلق و مفهومهاى پوچ ديگر مى‏باشند مثل اينست كه مى‏خواهند عمل شناختن مانند عمل هضمى صورت گيرد كه نه ماده غذائى وارد معده شود و نه معده بر روى مواد غذائى اثر كند .

همانطورى كه ملاحظه مى‏فرمائيد به عقيده ماترياليستها محسوسات براى فكر مانند مواد غذائى براى معده است و عمل شناختن تاثير مادى مخصوصى است كه سلسله اعصاب بر روى آن پديده‏هاى محسوس مادى مى‏نمايد مانند تاثير خاصى كه معده بر روى مواد غذائى مى‏نمايد و همان طورى كه معده‏ها در عمل هضم با يكديگر اختلاف دارند سلسله اعصاب نيز مختلفند .

ايضا در همان صفحه مى‏گويد نوع ساختمان سلسله عصبى به طرز مخصوصى در عمل شناختن مؤثر خواهد بود زيرا خود همين تاثير شناختن است ما ميدانيم كه اعصاب انسان و حيوان ديگر بطرز مختلف عمل مى‏نمايد بوى معين انسان را متنفر ولى حيوان را جلب مى‏كند رنگ معين بنظر حيوان ديگر حال ديگرى را دارد يا اينكه آهنگ معين به گوش يكنفر خوش و به گوش ديگرى نامطبوع است درجه حرارت معين گاه بنظر سرد و گاه گرم جلوه مى‏كند خلاصه تاثير ساختمان سلسله عصبى را در شناختن ميدانيم ولى از اينجا نبايد نتيجه بگيريم چون نوع عصب در شناختن مؤثر است پس عين حقيقت را نمى‏توان شناخت زيرا چنانكه ذكر كرديم مفهوم كلمه شناختن شامل همين تاثير مخصوص هم هست .

قطع نظر از ساير اشكالاتى كه بر اين گفته‏ها وارد است و در مقاله چهارم مشروحا گفته خواهد شد با اندك توجه روشن مى‏شود كه موضوع حقايق نسبى كه ماديون قائلند نتيجتا بمذهب شكاكان منتهى مى‏شود چيز تازه‏اى نيست و آن چيزى كه شكاكان را وادار نموده است كه ارزش قطعى معلومات را نفى كنند اختلاف ادراكات موجودات ادراك كننده است پيرهون مؤسس مكتب شكاكان يكى از ده سببى كه براى نفى ارزش يقينى معلومات دليل آورده اختلاف ادراكات اشخاص مختلف است اينكه ما ابتدائا پيروان مكتب ماترياليسم ديالكتيك را جزو اصحاب جزم و يقين شمرديم بحسب ادعاى خود آنها بود و الا در حقيقت در مقابل مكتب شك سپتى‏سيسم و مكتب متافيزيك مكتب سومى از لحاظ بيان ارزش معلومات وجود ندارد يا بايد از اصول متافيزيك پيروى نمود و يا تابع سپتى‏سيسم شد تفصيل بيشتر در مقاله چهارم خواهد آمد از تن مفاهيم ذهنيه كنده شده و خط بطلان بدور منطق قديم كه بزم آراى اين مفاهيم بوده كشيده شده و منطقى تازه بنام ديالكتيك پيدا شده و دست‏بكار گرديده است .

بمقتضاى قواعد ديالكتيك ما هيچگاه نمى‏توانيم و نخواهيم توانست‏يك مفهوم كلى يا ثابت‏يا مطلق تصور كنيم و يا تصديقى با اين اوصاف داشته باشيم و هر تصور يا تصديقى داشته باشيم متغير و جزئى و نسبى خواهد بود زيرا طبق ناموس عليت و معلوليت فكر هر ادراك زائيده ماده بوده و نتيجه جبرى تحولى است كه در مجموعه پدر و مادرش پيدا شده است .

و خود همين پديده دو لحظه در يك حال نمانده و هر لحظه تحولى تازه داشته و مبدل به پديده‏هاى تازه‏ترى يكى پس از ديگرى مى‏شود و بالاخره فكر كه زائيده مادى دو پديده مادى است‏يك پديده سومى است كه نه مساوى با اولى جزء مادى خارجى ميتواند بشود و نه مساوى با دومى جزء مغز سخن ما در همين جمله آخرى است و فعلا در سخنان ديگر بحث نكرده و بجاى ديگر موكول مى‏نماييم .

جمله‏اى كه مضمونش اينست فكر زائيده جزء ماده و جزء مغز بوده و غير از هر دو تا است آيا اين سخن صريحا نمى‏رساند كه خود معلوم جزء ماده بفكر ما نمى‏آيد و آنچه مظروف و متعلق فكر ما است غير از واقعيت‏خارج است .

علم حضورى و علم حصولى

براى آنكه مقصود واضح شود بايد اينمقدمه را در نظر داشت در اصطلاح فلسفى علم بر دو گونه است علم حضورى و علم حصولى .

علم حضورى يعنى علمى كه عين واقعيت معلوم پيش عالم نفس يا ادراك كننده ديگرى حاضر است و عالم شخصيت معلوم را مى‏يابد مانند علم نفس بذات خود و حالات وجدانى و ذهنى خود .

علم حصولى يعنى علمى كه واقعيت معلوم پيش عالم حاضر نيست فقط مفهوم و تصويرى از معلوم پيش عالم حاضر است مثل علم نفس بموجودات خارجى از قبيل زمين آسمان درخت انسانهاى ديگر اعضاء بدن خود شخص ادراك كننده .

در علم حضورى مطابق تعريف بالا علم و معلوم يكى است‏يعنى وجود علم عين وجود معلوم است و انكشاف معلوم پيش عالم بواسطه حضور خود معلوم است در نزد عالم و از اين جهت اين علم را حضورى مى‏نامند بخلاف علم حصولى كه واقعيت معلوم غير از واقعيت علم است و انكشاف معلوم پيش عالم بواسطه مفهوم يا تصويرى است كه از وى در پيش خود دارد و بعبارت ديگر بواسطه حصول صورتى است از معلوم در نزد عالم و از اين جهت اين علم را حصولى مى‏نامند تمام اطلاعات ما نسبت‏به عالم خارج از ذهن علم حصولى است .

در علم حصولى آن چيزى كه ذهن اولا و بالذات و بلا واسطه مى‏يابد همان مفاهيم و تصاوير ذهنى است ولى اين مفاهيم داراى يك خاصيت مخصوصى هستند و آن اينكه آينه و نشان دهنده خارج مى‏باشند به طورى كه انسان در مرحله اول خيال مى‏كند كه بلا واسطه بخارج نائل شده است در مرحله دوم مى‏گويد اين مفاهيمى كه من تصور مى‏كنم زمين و آسمان ... در خارج وجود دارد و در مرحله سوم مى‏گويد منشاء و مبدا پيدايش تصورات ذهنى تاثيرات خارجى است پس هر چند ذهن در مراحل بعدى درك مى‏كند كه پيدايش تصورات ذهنى در اثر تاثيرات خارجى است‏بايد ديد چه رابطه بين مفهوم ذهنى و وجود خارجى است كه پيش از آنكه نوبت‏به مرحله سوم برسد در مرحله اول همانطورى كه گفته شد مفاهيم خارج را ارائه ميدهند و در مرحله دوم انسان مى‏گويد عين همين چيزهائى كه در تصور من است زمين و آسمان درخت انسان و ... خارجيت و واقعيت دارند و بالاخره چه خصوصيتى در علم است كه شخص عالم را بخارج توجه مى‏دهد .

هر چند هر كس اعم از ايده آليست‏يا رئاليست تابع هر مسلك و پيرو هر مكتب بوده باشد بحسب فطرت خود عملا براى علم كاشفيت تامه از خارج قائل است و ترديدى ندارد كه عين آنچه در ذهن است واقعيت‏خارجى دارد نه چيز ديگر و يك نحوه وحدت و عينيت‏بين ذهن و خارج هست‏براى فهم كامل اين مطلب رجوع شود به مقاله چهارم لكن تشريح فلسفى مطلب يكى از مسائل مهم فلسفه است و مسئله ارزش معلومات كه در حاشيه قبل اشاره شد از اين مسئله سرچشمه مى‏گيرد .

چنانكه از مطالب گذشته معلوم شد ايده آليستها سوفسطائيان از آنجا كه منكر واقعيتهاى خارجى هستند بحسب مشرب فلسفى نه بحسب فطرت خود را در اين مسئله از قيد هر زحمتى راحت نموده‏اند و سخنى با آنان نيست .

نظريه پيروان ماترياليسم ديالكتيك در باره ادراك

اما پيروان ماترياليسم ديالكتيك كه خود را نقطه مقابل ايده آليسم معرفى مى‏كنند در اين مسئله نظريه‏اى را انتخاب نموده‏اند كه صد در صد مدعاى ايده‏آليستها را تاييد مى‏نمايد .

مى‏گويند فكر ادراك جزئى از طبيعت و مولود ساير اجزاء طبيعت است همانطورى كه ساير اجزاء طبيعت در اثر فعل و انفعالات طبيعى بوجود مى‏آيند مفاهيم و تصورات هم پديده‏هائى است مادى كه در اثر فعل و انفعال خارج و مغز پيدا مى‏شوند و رابطه بين اين مفاهيم و خارج جز رابطه‏اى توليدى وجود ندارد .

اينجا اين پرسش پيش مى‏آيد كه اگر هيچ رابطه‏اى بين علم و معلوم جز رابطه زايش و توليد وجود ندارد پس اولا معناى واقع نمائى علم يعنى چه و ثانيا هر مفهومى كه در ذهن پيدا شود توجه داشته باشيد كه تمام اطلاعات ما نسبت‏بخارج از طريق همين مفاهيم است مانند انسان حيوان نبات جماد و غيره نمى‏توان گفت مصداق خارجى دارد بلكه همين اندازه مى‏توان گفت منشاء خارجى دارد و با توجه به اينكه تمام اطلاعات ما نسبت‏بخارج بوسيله همين مفاهيم است‏بايد بگوئيم هيچيك از مفاهيمى كه در ذهن ما است واقعيت‏خارجى ندارد و اين بعينه سخن ايده‏آليستها است .

و ثالثا اگر علم بالذات واقع‏نما نيست ما از كجا فهميديم كه واقعيت‏خارجى هست و اين واقعيت‏خارجى مولد و منشاء پيدايش اين مفاهيم و تصاوير است .

چنانچه خواننده محترم دقت كرده باشد مى‏داند ماترياليسم ديالكتيك در باب ارزش معلومات كه در حاشيه پيش شرح داديم نظريه‏اى را انتخاب كرده است كه منتهى بمسلك شكاكان مى‏شود و اما در اين مسئله مسئله ماهيت علم نظريه‏اى را انتخاب كرده است كه منتهى بمسلك سوفسطائيان مى‏شود تحقيق مسئله ماهيت علم بنا بر اصول فلسفه اولى متافيزيك در مقاله چهارم و پنجم خواهد آمد.

آنگاه اين پرسش پيش مى‏آيد كه در صورتى كه واقعيت‏خارج هيچگاه بفكر وارد نمى‏شود ما از كجا فهميديم كه واقعيت‏خارج هست و فكر ما زائيده وى مى‏باشد و حال آنكه هر چه را در خارج فرض كنيم فكرى است كه غير از خارج است پس آيا نتيجه جز اين بدست مى‏آيد كه ما هيچگاه راه بخارج نداريم يعنى علم بخارج نداريم و اين سخن بعينه سخن ايده آليست است .

دانشمندان ديالكتيك بما پاسخ ميدهند شما با روش متافيزيك فكر كرده و سخن مى‏گوئيد و در نتيجه مفاهيم را مطلق گرفته و بخطا مى‏افتيد پس اينكه ميخواهيد نفى علم بخارج مطلق را به گردن ما بگذاريد نظر به اينكه اساسا خارج مطلق در ظرف علم موجود نيست ضرر بجائى نمى‏رساند و ما پيوسته بخارج علم نسبى داريم .

ما در پاسخ مى‏گوييم :

اولا در اين پاسخ بوجود فكر تصورى و تصديقى مطلق اعتراف نموديد زيرا وجود چنين فكرى را در مغز ما قبول كرده و پس از آن صحتش را نفى نموديد صحت مطلق را نفى مطلق نموديد و گرنه صحت مطلق با نفى نسبى تقابل و تنافى ندارد .

ثانيا اگر دانشمند ديالكتيك راستى خارج را تعقل نسبى مى‏كند بايد هم خارج مطلق و هم تعقل مطلق را بپذيرد زيرا تعقل نسبى تعقلى است كه نسبى است و وصف و موصوف غير همديگر مى‏باشند اساسا چگونه امر نسبى را بى امر مطلق مى‏توان تصور كرد .

ثالثا ايده آليسم كه علم بواقعيت‏خارج را نفى مى‏كرد مرادش همان علم مطلق بواقعيت‏خارج بود هر چه را كه خارج تصور كنيم فكرى است كه غير از خارج است‏بنا بر اين به چه دليل دانشمندان ديالكتيك با گروهى كه هم عقيده خودشان مى‏باشند بجنگ برخاسته و سخنانشان را ابطال مى‏نمايند .

دانشمندان ديالكتيك دو باره پاسخ ميدهند واقعيت‏خارج چون در تحول دائمى است ثابت نيست و تغيير عين ذاتش مى‏باشد و وصف و موصوف در وى يكى است اگر چه بحسب تعبير از اين مصداق با مجموع دو مفهوم حكايت مى‏كنيم و آنگاه متافيزيك دو مفهوم مطلق مى‏پندارد .

ما در پاسخ اين پاسخ نيز مى‏گوييم تغيير و تحول را در واقعيت ماده قبول داريم ولى فكر اين خاصه را ندارد و همين سخن كه شما مى‏گوئيد اين مفهوم در پندار شما مطلق و ثابت است دليل ما است‏به مدعاى خودمان

نكته 3

ايده آليست‏حقيقى كسى است كه مطلق واقعيات را نفى مى‏كند كه در معناى نفى مطلق است و اينان اگر چه بسيار كم و ناياب و شايد در اين عصر مصداق نداشته باشد ولى دسته‏اى از قدما را تاريخ با اين مسلك ضبط نموده است و در هر حال ايده آليست‏سوفسطى بمعنى حقيقى كلمه اينانند .

با اين همه ما نمى‏توانيم به اور كنيم كه انسانى پيدا شود كه داراى خلقت صحيح بوده و مانند ساير افراد انسان كارهاى اين نوع را انجام دهد و علوم و ادراكات كه در ساير افراد نوع يافته مى‏شود در وى يافته نشود هر يك از ماها با يك آزمايش دامنه دار هزاران فعل از خود ديده كه از علوم مختلفه بعنوان واقع بينى نه بعنوان انديشه سرچشمه مى‏گيرد و هر فعل ارادى وى متكى به اراده و هر اراده متكى به علم مى‏باشد و همچنين هر يك از ماها هزاران فرد از نوع خود با هزاران فعل ديده كه همه آنها را با اراده و علم انجام مى‏دهد و اين علوم و افكار از خارج سرچشمه مى‏گيرد البته واقع بينى علوم و افكار همه بيك نحو نمى‏باشد چنانكه در مقاله‏هاى بعدى روشن خواهد شد و از اينجا روشن مى‏شود كه ايده آليست‏حقيقى يكى از دو كس خواهد بود :

1- كسى كه برخى از علوم و افكار نظرى بوى مشتبه شود و در عين حال كه يك سلسله علوم و افكار عملى و نظرى كه براى زندگى روزانه لازم مى‏باشد در ذهنش محفوظ و منشاء اثر هستند بواسطه اختلافات و تناقضات كه در افكار و انظار دانشمندان ديده و يا خطاهايى كه از حواس خود مشاهده كرده معلومات محفوظه خود را بحساب نياورده و از واقع بينى آنها غفلت ورزيده و فقط باشتباهات و تناقضات مزبور چسبيده و مى‏گويد علوم و ادراكات ما از خارج كشف نمى‏كنند يعنى به چيزى علم نداريم .

2- كسى كه بدون پيش آمدن آفتهاى ذهنى براى پاره‏اى از مقاصد فاسده و آزادى جستن از مقررات و اصول مسلمه اجتماعى اين مسلك را پيش گرفته است و در همه چيز ترديد و حتى در ترديد نيز ترديد مى‏كند در برابر هر حقيقت روشن و آشكارى مكابره مى‏نمايد و از اين تقسيم روشن است كه راه گفتگو با اين دو دسته مختلف بوده و هر دسته طريق راهنمائى جداگانه دارد .

اگر با ايده آليست مشتبه مواجه شديم بايد با رويه معتدلى در وى انصاف را بجنب و جوش آورده بگوئيم مراد از واقع بينى اين معنى نيست كه ما هيچ خطا نمى‏كنيم ولى اگر هم هيچ راه به واقع نداشته باشيم كارى از پيش نمى‏رود و سپس يك سلسله علوم و ادراكات محفوظه خودش را به خودش ارائه داده و مقدارى هم از انديشه‏هاى غير منظم انديشه‏هائى كه به دلخواه خود همه وقت ميتواند بكند به پيشش آورده و تفاوت اين دو دسته از انديشه‏ها را عينا بوى نشان داده تا متذكر شود كه از ته دل به واقع معتقد بوده است در اين صورت وى خواهد ديد كه : 1- گاهى گرسنه مى‏شود و بدنبال آن غذا مى‏خورد . 2- گاهى تصور غذا خوردن مى‏كند و ملزم به غذا خوردن نيست . 3- گاهى راستى گرسنه مى‏شود و انديشه غذا خوردن اقناعش نمى‏كند و در اين سه فرض انديشه‏ها و افكار وى يكسان نيستند بلكه برخى از آنها با واقع تماس دارد و برخى ديگر انديشه بى پايه‏اى بيش نيست و بهمين ترتيب خواهد ديد كه پيوسته در امتداد جاده زندگى در پيش پاى خود يك رشته افكار منظم قهرى و يك رشته افكار غير منظم دلبخواه دارد و انديشه‏هاى منظم وى با واقع تماس دارند .

ولى اگر با ايده آليست مكابر روبرو شويم بايد از رويه عقلائى خودمان استفاده كرده و با وى مانند يك آفت‏بى جان رفتار كنيم زيرا كسى كه علم ندارد جماد است آتش كه مى‏سوزاند بايد خاموش كرد و آب را كه غرق مى‏نمايد بايد خشك و نابود نمود و سنگى كه رهگذر را گرفته باشد بايد خرد كرده كنار ريخت و همچنين جانوران كشنده را بايد كشت و حشرات موذيه را بايد راند زيرا كارى كه با طبع خود مى‏كنند ناچار جائز مى‏دانند و اگر چنانچه جائز است در مورد خودشان نيز جائز است