نكته 1
كسانى را كه يك نحوه واقعيتخارج اثبات مىكنند نبايد در صف ايدهآليستها
قرار داده سوفسطى شمرد چنانكه :
1- بعضى واقعيت را از خواص اجسام بجز خواصى هندسى نفى كرده و همه را ساخته
ذهن مىدانند چنانكه دكارت مىگويد خواص هندسى اجسام موجود و خواص غير هندسى كه
خواص ثانوى ناميده مانند رنگ و بوى و مزه و كيفيات ديگر موهوم و ساختههاى ذهن
مىباشند .
2- جمعى جسم و خواص جسم را انكار نموده و عالم را مجرد از ماده مىدانند .
3- جمعى مكان را موهوم مىدانند
4- جمعى زمان را .
5- جمعى زمان و مكان را .
اين عقايد اگر چه عموما پوچ و بى پايه مىباشند و فلسفه پرده از روى آنها
برداشته و بطلان هر يك را مانند آفتاب روشن نموده ولى چون ارباب اين عقايد جهان
با واقعيتى را معتقدند نمىتوان آنها را در ميان
سوفسطائيان و تيپ ضد علم نام برد . رجوع شود به پاورقى صفحه 56 و 57
و همچنين عده ديگرى را غير از فلاسفه كه از غير طريق
استدلال سير مىكنند نبايد ايده آليستشمرد و با همين ترازو سنجيد مانند
:
1- دستهاى از عرفا كه راه وصول به حقايق را تنها كشف ذوقى معرفى كردهاند و
روش استدلال را منكرند .
2- گروهى از اصحاب شرائع كه معلومات صحيحه را به معلوماتى كه از طريق وحى
آسمانى و اديان انبيا و رسل اخذ مىشود محدود مىسازند همچنين طائفه ديگر از
فلاسفه كه عالم را بحسب روش علمى از دو سنخ مختلف مادى و مجرد مؤلف دانسته و
بحسب روش علمى به تنزه از عالم مادى فانى و ارتقاء و انجذاب به عالم عقلى باقى
دعوت مىكنند چنانكه از امثال هرمس
هرامسه
هرمس تواريخ قديم جماعتى از حكماء و علماء نجوم را نام مىبرد كه بعنوان
هرامسه خوانده مىشوند و دوره آنان را قبل از دوره يونانيان ضبط مىكند
معروفترين آنان همان است كه هرمس الهرامسه خوانده مىشود و هر گاه هرمس مطلق
گفته شود وى مقصود است .
بواسطه قدمت زمان تاريخ صحيح و معتبرى از آنان در دست نيست .
در تاريخ الحكماء قفطى و محبوب القلوب اشكورى مىنويسد هرمس الهرامسه در مصر
قبل از طوفان تولد يافته و او همان است كه عبرانيين بنام اخنوخ و يونانيين بنام
ارميس و عرب بنام ادريس مىخوانند و همان است كه خداوند بوى نعمتهاى سهگانه
ملك حكمت نبوت عطا فرمود از گفته مورخين قديم برمىآيد كه هرمس همان ادريس
پيغمبر است كه در كتب آسمانى از وى ياد شده .
اشكورى در محبوب القلوب از تاريخ ابن الجوزى نقل مىكند كه هرمس اول كسى است
كه حكمت و علم نجوم را به الهام الهى استخراج نمود و از ابو معشر بلخى نقل
مىكند كه هرامسه زياد بودند و افضل و اعلم از همه سه تن بودند و هرمس در مصر
مسكن داشت و اهرام را او بنا نمود و بليناس بليناس بليناس نيز از اقدمين حكما
است كتابى بنام علل بليناس در دست است كه منسوب بوى است گويند وى يكى از هرامسه
است .
در اول كتاب علل بليناس ترجمه قسيس ساخنوس داستان عجيبى كه ضمنا مشتمل بر
يكنوع مكاشفه از بليناس است از زبان خود بليناس نقل مىكند در آنجا مىگويد من
يتيمى بودم از اهل طوانه و چيزى نداشتم در شهر ما يك مجسمه سنگى وجود داشت كه
بالاى يك ستونى از چوب نصب شده بود و بر آن نوشته شده بود من هرمس هستم كه
خداوند او را بنعمتخود مخصوص داشت من اين نشانه را آشكارا در اينجا قرار دادم
و سر آنرا پنهان كردم براى آنكه بان سر آگاه نشود مگر حكيمى مانند خودم .
بر سينه آن مجسمه نوشته بود هر كس ميل دارد به سر خلقت و صنعت طبيعت آگاه
شود بزير پاى من نگاه كند مردم متوجه مقصود حقيقى اين جمله نمىشدند تا آنكه من
بزرگ شدم و سنم مقتضى شد و آنچه بر سينه مجسمه نوشته شده بود خواندم و مقصود را
دريافتم پس زير آن ستون چوبى را كه در زير مجسمه بود حفر كردم و در آنجا حفره
تاريكى يافتم كه هيچ نور در آن داخل نمىشد و از طرفى ممكن نبود آتشى براى
روشنائى آنجا برد زيرا باد مخصوصى بشدت مىوزيد و آتش را خاموش مىكرد از اين
جهت زياد اندوهگين شدم و در اين حال خواب بر من غلبه يافت پس ناگاه صورتى كه
مانند صورت خودم بود بر من آشكار شد و گفتبرخيز اى بلينوس و داخل اين حفره زير
زمينى شو من گفتم آنجا تاريك است و رفتن مقدور نيست پس به من دستور داد كه آتشى
را به كيفيتخاصى در داخل يك جسم شفاف قرار دهم تا باد نتواند آنرا خاموش كند و
ضمنا بتوانم از آن نور استفاده كنم پس من بسيار خوشوقتشدم و دانستم كه راه
مقصود را دريافتم پس گفتم تو كيستى كه چنين منتى بر من نهادى در پاسخ گفت من
معنا و سر باطن خودت هستم پس از خواب با خوشوقتى بيدار شدم و طبق دستور عمل
كردم همينكه داخل آن حفره تاريك شدم مجسمه مردى را ديدم كه لوحى در دست داشت و
كتابى در پيش در آن لوح نوشته بود صنعت طبيعت در اينجا است و در آن كتاب نوشته
بود اينستسر خلقت و من از آنجا علم علل اشياء را آموختم و نامم بحكمت مشهور شد
فيثاغورس
فيثاغورث در قرن ششم قبل از ميلاد تولد يافته و از معاريف حكماء قديم است
عقيده وى در باب اعداد و اينكه عدد اصل وجود است و پيدايش همه امور بوسيله
تركيبهاى عددى است معروف است و در كتب فلسفه ذكر مىشود شيخ الرئيس در شفا شرح
مبسوطى از عقيده وى نقل مىكند و به پاسخ مىپردازد .
فيثاغورث زمين را كروى و متحرك مىدانسته و مىگفته است كه زمين و همه
سيارات و از آن جمله خورشيد و يك كره نامرى ديگر گرد يك كانون آتش كه غير مرئى
است مىچرخند وى بمشرق زمين مسافرت كرده و بعضى از آراء خود را از دانشمندان
مشرق استفاده نموده و پس از مراجعت از سفر و عودت به وطن بايتاليا مهاجرت نموده
و چون علاوه بر عقايد فلسفى داراى آراء سياسى و اجتماعى و عقايد مذهبى خاصى نيز
بوده در آنجا جمعيتى مركب از زن و مرد تشكيل داد كه از آن جمله زن و سه دختر
خودش بودند ولى موفقيتى حاصل نكرد و در يكى از شورشها و انقلابها كشته شد
افلاطون كه مسافرتى بايتاليا نموده است عقايد اشتراكى خود را در باره ثروت و زن
از فيثاغورث استفاده نموده و فلسفه فيثاغورث براى اولين بار بوسيله افلاطون در
يونان منتشر شد
افلاطون
افلاطون در قرن پنجم قبل از ميلاد سال 427 تولد يافته و در سال 346 قبل از
ميلاد درگذشته است وى از نسل پادشاهان قديم يونان بوده و نسبش از طرف مادر نيز
منتهى مىشود به صولون حكيم و مقنن معروف يونان افلاطون پس از تحصيل علوم
مقدماتى و رياضيات و مقدارى فلسفه شاگردى سقراط نمود و تا آخر عمر سقراط در
خدمتش بوده و ارادت كاملى نسبتبوى داشته .
مكتب فلسفى افلاطون يكى از معروفترين مكاتب فلسفى دنيا است و محور عقايد
فلسفى افلاطون اعتقاد به مثل است .
افلاطون بعد از مرگ سقراط به جهانگردى پرداخته به مصر و قيروان مسافرت كرده
و بايتاليا رفته فلسفه فيثاغورث را آنجا فرا گرفته افلاطون در فن نويسندگى
توانا بوده و عقايد خاصى در سياست و طرز اداره اجتماع و تشكيل مدينه فاضله
داشته و معتقد بوده است كه اداره اجتماعى بايد بوسيله حكما باشد و خودش براى
عملى كردن اين منظور به جزيره سيسيل مسافرت كرد و لكن نتيجه نگرفت و در آنجا وى
را گرفته و بعنوان بردگى فروختند تا آنكه يكى از دوستانش پيدا شد و وى را آزاد
ساخت و دو بار ديگر بهمين منظور مسافرت كرد و نتوانست نتيجه بگيرد وى آخر كار
از عقايد اشتراكى خود صرفنظر نمود و كتاب ديگرى نوشت و بطلان نظريات سابق خود
را مدلل ساخت .
افلاطون در خارج شهر آتن باغى داشت كه در آنجا به تعليم علم و حكمت
مىپرداخت و آن باغ آكادميا نام داشت و پيروان افلاطون را از اينرو آكادميان
مىخوانند
افلوطين
افلوطين سردسته فلاسفه معروفى است كه بنام افلاطونين جديد خوانده مىشوند وى
در سال 205 بعد از ميلاد تولد يافته و در سال 270 ميلادى درگذشته است و مردى
عارف و مرتاض بوده استبه ايران و هند مسافرت كرده است و شايد بسيارى از عقايد
عرفانى خويش را از ايران و هند استفاده كرده باشد گويند كتاب معروف اثولوجيا كه
منسوب به ارسطو است تاليف افلوطين است نقل
كردهاند .
نبايد اينان را منكر واقعيتشمرد و پدران ايده آليسم ناميد .زيرا اينان بحكم
دانش و بينش دوستان حقيقت و شيفتگان واقعيتبوده و آرزوئى بجز تكميل علم و عمل
و خدمتگزارى انسانيت نداشته و پايه اين كاخ با عظمت را گذاشتهاند و زهى ناروا
است كه انسان با زبان و دهانى كه از خون دل پدر و مادر خود درست كرده همينكه به
سخن در آمد صلب پدر و رحم مادر را دشنام داده و ناسزا گويد اساسا دشنام و ناروا
سرودن يك مرد ناقد و بحاث عينا دعوى دانائى نمودن و گواه به نادانى آوردن است