اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۸ -


مقاله دوم

فلسفه و سفسطه يا ره آليسم و ايده آليسم

در ميان دانشمندان يونانى قبل از سقراط گروهى هستند كه سوفسطائى يا وفيست‏خوانده مى‏شوند و نام اشخاصى باين عنوان برده مى‏شود مطابق آنچه از تواريخى كه در دست هست استفاده مى‏شود پيدايش سفسطه در يونان در قرن پنجم قبل از ميلاد در اثر دو چيز صورت گرفت‏يكى ظهور آراء و عقايد فلسفى گوناگون و ضد و نقيض و حيرت‏آور و يكى ديگر رواج فوق العاده فن خطابه و مخصوصا خطابه قضائى يعنى از يك طرف مكاتب فلسفى مختلف كه هر يك نظريه خاصى در باره جهان اظهار مى‏نمود و عقايد ديگران را ابطال مى‏نمود پديد آمد و از طرف ديگر در اثر يك حادثه تاريخى كه براى مردم آن سرزمين پيش آمده بود منازعات مالى زيادى واقع مى‏شد كه كار را به محكمه مى‏كشانيد و گروهى از دانشمندان بسمت وكالت در محاكم عمومى با حضور جمعى كثير از تماشاچيان به دفاع از حقوق موكلين خود مى‏پرداختند و خطابه‏هاى مؤثر ايراد مى‏نمودند .

تاريخچه پيدايش سفسطه

كار خطابه بتدريج‏بالا گرفت و اساتيد فن كلاسها براى تعليم فن خطابه افتتاح كردند و بتدريس اصول آن پرداختند و از شاگردان اجرت گرفتند و از اين راه ثروت زيادى بچنگ آوردند .

اين گروه سعى مى‏كردند براى هر مدعائى اعم از حق و باطل دليل بياورند و برهان اقامه نمايند و گاهى براى دو طرف دعوى دليل مى‏آوردند و كم‏كم كار بجائى كشيد كه معتقد شدند حق و باطل و راست و دروغى در واقع نيست كه گاهى با راى و نظر انسان مطابقت كند و گاه نكند بلكه حق آن چيزى است كه انسان او را حق بداند و باطل آن چيزى است كه انسان او را باطل پندارد و بتدريج اين عقيده در ساير امور عالم نيز سرايت كرد و گفتند حقيقت‏بطور كلى تابع شعور و ادراك انسان است و هر كسى از امور عالم هر چه ادراك مى‏كند درست است و اگر دو نفر بر خلاف يكديگر ادراك مى‏كنند هر دو درست است اين گروه را بواسطه آنكه در همه علوم و فنون عصر خود ماهر بودند سوفيست مى‏گفتند يعنى دانشمند و كلمه سوفسطائى كه شايد صحيحش سوفسطى باشد از كلمه سوفيست تعريف شده ولى بعدها اين كلمه را بكليه كسانى گفتند كه روش فوق را داشته باشند يعنى به هيچ اصل ثابت علمى پابند نباشند و اين مسلك را سوفيسم نامند .

يكى از سوفيستهاى معروف پروتاگوراس است وى مى‏گويد مقياس همه چيز انسان است هر كسى هر حكمى كه مى‏كند مطابق آن چيزى است كه فهميده پس حق است زيرا حقيقت غير از آنچه انسان مى‏فهمد چيزى نيست و چونكه اشخاص بطور مختلف ادراك مى‏كنند و چيزى را كه يكنفر راست مى‏پندارد ديگرى دروغ مى‏داند و سومى در راست و دروغ بودنش شك مى‏كند پس يك چيز هم راست است و هم دروغ و هم صواب و هم خطا .

يكى ديگر از سوفيست‏هاى معروف گورگياس است از وى براهينى نقل شده بر اينكه محال است چيزى موجود بشود و اگر هم بفرض محال موجود بشود قابل شناختن نيست و اگر بفرض محال شناخته شود قابل تعريف و توصيف براى غير نيست وى براى هر يك از ادعاهاى سه‏گانه خود ادله آورده كه در ضمن شرح حالش در كتب تاريخ مسطور است .

سقراط و افلاطون و ارسطو بشدت به مبارزه با سوفسطائيان پرداختند و مغلطه‏هاى آنان را آشكار ساختند و ثابت كردند كه اشياء قطع نظر از ادراك ما واقعيت دارند و داراى كيفيت مخصوصى مى‏باشند و حكمت عبارت است از علم به احوال اعيان موجودات آن طور كه هستند و اگر انسان بطرز صحيحى فكر خود را راه ببرد ميتواند حقايق را دريابد ارسطو بهمين منظور قواعد منطق را كه براى درست فكر كردن و تميز دادن خطا از صواب است جمع و تدوين نمود .

لكن از دوره ارسطو به بعد گروه ديگرى پيدا شدند كه آنها را لا ادريون يا شكاكان مى‏گويند و مسلك آنها را سپتى‏سيسم مى‏نامند اين گروه به عقيده خود راه وسطى را انتخاب نمودند نه پيرو سوفسطائيان شدند كه مى‏گفتند واقعيتى خارج از ظرف ذهن انسان وجود ندارد و نه عقيده سقراطيون را پسنديدند كه مى‏گفتند مى‏توان به حقائق اشياء نائل شد اين جماعت گفتند انسان وسيله‏اى براى رسيدن به حقايق اشياء كه قابل اطمينان باشد ندارد حس و عقل هر دو خطا مى‏كنند راههاى منطقى كه ارسطو براى مصونيت از خطا باز نمود كافى نيست راه صحيح براى انسان در جميع مسائل توقف و خوددارى از راى جزمى است‏حتى مسائل رياضى از قبيل حساب و هندسه را نيز بايد بعنوان احتمال پذيرفت و با ترديد تلقى نمود .

پيروان اين مكتب در يونان و بعد در حوزه اسكندريه زياد بودند و تا چند قرن بعد از ميلاد مسيح اين مكتب ادامه داشت و اخيرا در قرن نوزدهم مسلك‏هاى فلسفى پديد آمده كه كم و بيش با اين مسلك شبيه است و بيان هر يك از اين فلسفه‏ها در آينده خواهد آمد .

در اين مقاله مسلك سوفيسم كه از جهتى مرادف با ايده آليسم است و اين دو در نقطه مقابل رئاليسم فلسفه مى‏باشند ابطال مى‏شود .

در اينجا لازم است در اطراف دو كلمه ايده آليسم و ره آليسم توضيحاتى داده شود زيرا در كتب ماديين جديد معمولا ايده آليسم در مقابل ماترياليسم اصالت ماده قرار مى‏گيرد و چنين وانمود مى‏شود كه تمام دانشمندان غير مادى ايده آليست مى‏باشند .

ما براى آنكه خواننده محترم بهتر مورد استعمال اين دو كلمه ايده آليسم و ره آليسم را دريابد و ضمنا از مغلطه‏هايى كه ممكنست‏بواسطه معانى و اصطلاحات گوناگونى كه مخصوصا كلمه ايده آليسم در طول تاريخ بخود گرفته مصون بماند معانى لغوى و اصطلاحى اين دو كلمه را مطابق آنچه از مطالعه نظريات فلاسفه و از ترجمه دايره المعارف انگليسى برمى‏آيد شرح مى‏دهيم .

ايده آليسم

ايده آليسم كلمه ايده اصلا يونانى است و معانى مختلفى از قبيل ظاهر شكل نمونه و غيره از برايش ذكر شده است و از اصل يونانى ايده‏ئيو كه بمعناى ديدن است مشتق شده .

اول كسى كه در اصطلاحات فلسفى اين كلمه را بكار برده افلاطون است كه باعتبار يكى از معانى لغوى آن نمونه آنرا در مورد يك سلسله حقايق مجرده كه خود قائل بوده و امروز در ميان ما بنام مثل افلاطونى معروف است استعمال كرده است .

افلاطون براى هر نوعى از انواع موجودات جهان ماده يك وجود مجرد عقلانى كه افراد محسوسه آن نوع پرتو او و او نمونه كامل آن افراد است قائل است و او را ايده كه مترجمين دوره اسلامى مثال ترجمه كرده‏اند مى‏خواند افلاطون منكر وجود افراد محسوسه نيست‏بلكه وجود آنها را متغير و جزئى و فانى مى‏داند بر خلاف ايده يا مثال كه به عقيده وى داراى وجود لا يتغير و كلى و باقى است .

در ميان مسلمين اشراقيون به مثل افلاطونيه معتقد بودند مير فندرسكى در قصيده معروف خود اشاره باين مطلب مى‏كند آنجا كه مى‏گويد:

چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى صورت زيرين اگر با نردبان معرفت بر رود بالا همى با اصل خود يكتاستى صورت عقلى كه بى‏پايان و جاويدان بود با همه و بى همه مجموعه و يكتاستى اين سخن در رمزدانايان پيشين سفته‏اند پى برد در رمزها هر كس كه او داناستى در نيابد اين سخن را هيچ فهم ظاهرى گر ابو نصرستى و گر بو على سيناستى

از كسانى كه سخت‏با اعتقاد به مثل افلاطونى مخالف بوده و بر آن طعنه‏ها و تشنيعاتى وارد كرده شيخ الرئيس ابو على بن سينا است .

طبق عقيده افلاطون افراد متغير مادى تنها بحواس ادراك مى‏شوند ولى علم بانها تعلق نمى‏گيرد زيرا علم به چيزى تعلق مى‏گيرد كه كلى و خارج از حيطه زمان و مكان است و آن همان ايده است .

بنا بر آنچه از كتب تاريخ فلسفه استفاده مى‏شود تا اواخر قرن هفدهم ايده آليسم تنها باين مسلك اعتقاد به مثل گفته مى‏شده و مورد استعمال ديگرى نداشته ولى بعدها موارد استعمال زيادى پيدا كرده و حتى آنكه گفته شده است‏شايد هيچيك از لغات دنيا اينقدر معانى مختلف بخود نديده است .

اما معناى اصطلاحى كه اخيرا شايع شده و ماديين نيز در كتب خود طبق همان معنا ايده آليسم را تعريف مى‏كنند و در اين مقاله هم رعايت همين اصطلاح شده اينست كه ايده يعنى مطلق تصورات ذهنى اعم از حسى و خيالى و عقلى و ايده آليسم يعنى مسلك كسانى كه ايده يا تصويرات ذهنى را اصيل مى‏دانند يعنى اين تصويرات را صرفا مصنوع خود ذهن مى‏دانند و بوجود خارجى اين صور در عالم خارج قائل نيستند .

اين مسلك از لحاظ اينكه منكر يك امر بديهى است و جهان خارج را هيچ در هيچ مى‏داند و اساس سوفيسم نيز بر انكار بديهيات و هيچ در هيچ بودن جهان خارج است در اين مقاله مرادف با سفسطه و نقطه مقابل رئاليسم كه بمعناى اصالت واقعيت است قرار داده شده .

اين نكته ناگفته نماند ماديين با آنكه ايده آليسم را طبق همين اصطلاح اخير كه مرادف با سفسطه است در كتب خود تعريف مى‏كنند تحولاتى كه اين لغت از عهد افلاطون تا كنون پيدا كرده و معانى گوناگونى كه بخود گرفته ناديده گرفته كليه دانشمندان غير مادى را از قبيل افلاطون و ارسطو و دكارت و كانت و غيرهم ايده آليست مى‏خوانند و از افلاطون و ارسطو بعنوان دو فيلسوف ايده آليست‏بزرگ يونان ياد مى‏كنند و چنين وانمود مى‏كنند كه انحراف از اصول ماترياليسم به ايده آليسم يعنى سفسطه مى‏كشاند مثلا دكتر تقى ارانى با آنكه در جزوه ماترياليسم ديالكتيك ايده آليسم را مطابق تعريف فوق تعريف مى‏كند پس از آنكه عقيده ايده آليست معروف بركلى و عقيده دكارت را در باب خواص اوليه و ثانويه اجسام و عقيده كانت را در ذهنى بودن زمان و مكان نقل مى‏كند اينطور بگفته خود ادامه مى‏دهد 56 شرح كليه اقسام ايده آليسم از موضوع مقاله ما خارج و باعث اطاله كلام خواهد شد زيرا ايده آليسم انشعابات بسيار پيدا كرده و هر فيلسوف به خيال خود چيزى بافته و استدلال يا تحقيقى مخصوص بخود كرده و بقول خود دليل جديدى بر اثبات ذهنى بودن عالم پيدا نموده است .

منظور از تذكر اين نكته مناقشه در اصطلاح نيست زيرا هر فيلسوفى حق دارد براى خود اصطلاح خاصى داشته باشد چه مانعى دارد كه ايده آليسم را در مقابل ماترياليسم اصطلاح كنيم و البته در اين صورت ايده آليسم معناى ديگرى غير از اصالت تصور خواهد داد منظور اينست كه اصطلاحات مختلف را نبايد منشاء هو و مغلطه قرار داد .

حقيقت اينست ايده آليسم كه بمعناى اصالت تصور است در مقابل رئاليسم است كه بمعناى اصالت واقع مى‏باشد و ايده آليست كسى است كه جهان خارج از ظرف ذهن را منكر است مانند پروتوگوراس و گورگياس از قدماى يونان و بركلى و شوپنهاور از متاخرين اروپا و اما الهى يا روحى بودن ربطى به ايده آليسم ندارد ما با آنكه تمام اصول ايده‏آليستى را باطل مى‏كنيم و هيچ نوع اصالتى براى ذهن قائل نيستيم با يك نظر واقع بينى عقايد الهى و روحى خود را با دلائل محكم اثبات مى‏كنيم .

ره آليسم

ره آليسم اين كلمه نيز كه از رئل كه بمعناى واقع است مشتق شده در طول تاريخ بمعناى مختلفى استعمال شده:

الف- در فلسفه اسكولاستيك كه به فلسفه اصحاب مدرسه معروف است در ميان اصحاب مدرسه در قرون وسطى يگانه مبحثى كه شغل شاغل آنها محسوب مى‏شد و جدال عظيمى بر پا نموده بود مبحث وجود كلى بود كه آيا كلى مثل انسان موجود است‏يا نه و بر فرض وجود آيا وجودش در ذهن است‏يا در خارج و آيا در خارج وجود مستقل دارد يا نه .

كسانى را كه براى كلى واقعيت مستقل از افراد قائل بودند رئاليست‏يا واقعيون مى‏گفتند و كسانى كه هيچ نحو وجودى براى كلى نه در خارج و نه در ذهن قائل نبودند و كلى را فقط لفظ خالى مى‏دانستند نوميناليست‏يا اسميون مى‏گفتند دسته سومى نيز بودند كه براى كلى وجود ذهنى و وجود خارجى در ضمن افراد قائل بودند و آنها را ايده آليست‏يا تصوريون مى‏گفتند .

دو مسئله تفكيك نشده در فلسفه اسكولاستيك

تذكر اين نكته بيفايده نيست در فلسفه اسكولاستيك دو مسئله از يكديگر تفكيك نشده بود: 1- مسئله وجود كلى 2- مسئله مثل افلاطونى

اين دو مبحث آميخته بهم ذكر مى‏شد و البته از خوانندگان محترم كسانى كه به فلسفه اسلامى آشنائى دارند مى‏دانند كه در اين فلسفه اين دو مسئله از يكديگر جدا است مسئله اول در منطق و گاهى در فلسفه بيان مى‏شد و عموم فلاسفه در آن يك روش قاطعى داشتند و اختلافى در بين نبود اما مسئله دوم در فلسفه در يك فصل جداگانه مطرح مى‏شد و فلاسفه همه يك روش در آن نداشتند بعضى نفى مى‏كردند و بعضى اثبات على اى حال اين بحث‏بصورتى كه در قرون وسطى در اروپا مطرح بوده پوچ و بى معنا بوده .

مرحوم فروغى در جلد اول سير حكمت در اروپا پس از آنكه بحث نزاع در كليات را در قرون وسطى نقل مى‏كند مى‏گويد توجه مى‏فرمائيد كه فحص در كليات يكباره بحثى پوچ و بيهوده نبوده بيك اعتبار نزاع معتقدان و منكران وحدت وجود است .

ولى از توضيح فوق معلوم شد كه اين نزاع به آن صورت پوچ بوده و ريشه اين نزاع هم در دو مسئله است كه گفته شد و ربطى به مسئله وحدت وجود ندارد .

ب- معنى رئاليسم همان كسى است كه اخيرا در اصطلاحات فلسفى بكار برده مى‏شود يعنى اصالت واقعيت‏خارجى و در اين معنى رئاليسم فقط در مقابل ايده آليسم كه بمعناى اصالت ذهن يا تصور است قرار مى‏گيرد در اين مقاله همين معنا منظور است .

در ادبيات نيز سبك رئاليسم در مقابل سبك ايده آليسم است‏سبك رئاليسم يعنى سبك گفتن يا نوشتن متكى بر نمودهاى واقعى و اجتماعى و اما سبك ايده آليسم عبارت است از سبك متكى بتخيلات شاعرانه گوينده يا نويسنده

هر يك از ماها كه نگاهى بخود نموده و زندگانى خود را تحت نظر گرفته و سپس بطور قهقرى به روزهاى گذشته خود برگشته و تا آنجا كه از روزهاى زندگى و هستى خود در ياد دارد پيش برود خواهد ديد كه نخستين روزى كه ديدگان خود را باز كرده و به تماشاى زشت و زيباى اين جهان پرداخته براى اولين بار خود بخود چيزهائى جهان خارج از خود ديده و كارهائى بحسب خواهش خود انجام داده البته در اينجا نبايد فراموش كرد كه در اين تماشا به خطاهائى نيز برمى‏خوريم كه تدريجا علما و عملا با آنها مواجه شده‏ايم و اگر باز اين عمل را تكرار كرده و در هر يك از اطوار گوناگون زندگى نظر خود را بيازمايد همان خاطره بوى جلوه‏گر خواهد شد خارج از من جهانى هست كه در وى كارهائى بحسب خواهش خود مى‏كنم .

اكنون با در نظر گرفتن اين معلوم فطرىبراى رفع اشتباه لازم است تذكر داده شود كه معلومات فطرى يا فطريات اصطلاحا بدو معنى و در دو مورد استعمال مى‏شود اول معلوماتى كه مستقيما ناشى از عقل است و قوه عاقله بدون آنكه بحواس پنجگانه يا چيز ديگر احتياج داشته باشد بحسب طبع خود واجد آنها است .

در اينكه آيا چنين معلوماتى وجود دارد يا ندارد بين دانشمندان اختلاف است افلاطون جميع معلومات را فطرى و علم را فقط تذكر مى‏داند دكارت و پيروانش پاره‏اى از معلومات را فطرى و ناشى از عقل مى‏دانند و گروهى از دانشمندان اساسا وجود اين چنين معلوماتى را منكرند .

دوم حقايق مسلمه كه همه اذهان در آنها توافق دارند و براى احدى قابل انكار يا ترديد نيست و اگر كسى بزبان انكار يا ترديد نمايد عملا مورد قبول و پذيرش وى هست در بالا مقصود از معلوم فطرى معناى دوم است و معناى اول منظور نيست

در انسان اگر بشنويم كه در جهان مردمانى هستند كه واقعيت جهان هستى خارج از ما را يا اصل واقعيت را به اور ندارند براى اولين بار دچار شگفتى خواهيم شد خاصه آنكه اگر بما بگويند اينان مردمانى دانشمند و كنجكاو بوده و روزگارى از زندگى خود را در راه گره‏گشائى از رازهاى هستى گذرانيده‏اند و امثال بركلى

بركلى،از فلاسفه امپيريست

جرج بركلى اسقف انگليسى در سال 1685 ميلادى تولد يافته و در سال 1753 وفات نموده است .

مطابق آنچه از شرح حال و نظريات وى استفاده مى‏شود وى از اصحاب حس و فلاسفه امپريست‏بشمار مى‏رود يعنى منشاء همه علوم را حس و تجربه مى‏داند و بمعلومات عقلى و فطرى كه گروهى از فلاسفه اروپا قائل بودند قائل نيست وى در اين نظريه از دانشمند انگليسى معاصر خودش ژان لاك پيروى كرده است اما در عين حال براى محسوسات وجود خارجى قائل نيست و منشاء احساس را تاثيرات خارجى نمى‏داند و براى اثبات اينكه احساس دليل وجود خارجى محسوسات نيست‏خطاهاى حواس را دليل مى‏آورد .

بركلى براى خود تصورات ذهنى وجود حقيقى قائل است و از همين راه وجود نفس را اثبات مى‏كند و مى‏گويد ادراك ادراك كننده مى‏خواهد و آن نفس است .

بركلى چنين وانمود مى‏كند كه منكر وجود اشياء نيست لكن مى‏گويد معناى اين جمله كه مى‏گوييم فلان چيز موجود است اگر درست دقت‏شود اينست من براى او ادراك وجود مى‏كنم مثلا اگر بگوئيم زمين هست آسمان هست كوه هست دريا هست و يا آنكه بگوئيم خورشيد نورانى است و جسم داراى بعد است و زمين مى‏چرخد همه صحيح است اما اگر حقيقت معناى اين جمله‏ها را بشكافيم اينست ما اينطور علم پيدا كرده‏ايم پس وجود داشتن يعنى بودن در ادراك شخص ادراك كننده .

بركلى مى‏گويد من سوفسطائى نيستم زيرا وجود موجودات را منكر نيستم لكن معناى وجود داشتن را غير آن مى‏دانم كه ديگران خيال مى‏كنند من مى‏گويم وجود داشتن يعنى بودن در ادراك شخص ادراك كننده .

چنانكه گفته شد بركلى منشاء علم را حس مى‏داند لكن منشاء حس را وجود خارجى شى‏ء محسوس نمى‏داند و بوجود نفس كه قوه ادراك كننده است و بوجود خدا قائل است‏براى اثبات ذات خدا اينطور استدلال مى‏كند چونكه مى‏بينيم صور محسوسات با ترتيب و نظم مخصوص در ذهن ما پيدا مى‏شوند و از بين مى‏روند و اين آمدن و رفتن از اختيار نفس ما خارج است مثلا گاهى احساس مى‏كنيم روز است و در آن حال نمى‏توانيم شب را احساس كنيم و پس از چند ساعت احساس مى‏كنيم شب است و در آن حال نمى‏توانيم روز را احساس كنيم و همچنين در ساير مدركات بصرى و سمعى و غيره نظام و ترتيب مخصوصى را مى‏يابيم پس از اينجا مى‏فهميم يك ذات ديگرى هست كه اين تصورات را با نظم و حساب معينى در ذهن ما ايجاد مى‏كند و آن ذات بارى است

و شوپنهاور شوپنهاور سر دسته بدبينان

شوپنهاور دانشمند شهير آلمانى در سال 1788 در آلمان تولد يافته و در سال 1860 در گذشته است‏شوپنهاور سر دسته بدبينان جهان بشمار رفته زندگى را سراسر رنج و الم و دنيا را غمخانه و ماتمكده مى‏داند بيشتر به حال انزوا مى‏زيست و تا آخر عمر به حال تجرد بسر برد .

گويند از جوانى گرفتار توهمات و بيم‏هاى بى اساس بود و از كمترين چيزى بوحشت مى‏افتاد مثلا شب از شنيدن صداى مختصرى از خواب مى‏پريد و همچون ديوانگان دست‏به طپانچه مى‏برد و نيز گويند وى بد بينى را از اجداد خويش بارث برده و پدرش نيز كه شغل بازرگانى داشت همواره افسرده خاطر و ملول بود و بالاخره خود كشى كرد .

شوپنهاور شخصا در زندگى ناگواريها و محروميتهاى زياد ديده كتابها و نوشته‏هايش در زمان خودش طالب پيدا نكرده و مردم رغبتى به خواندن آنها نشان نداده‏اند وى بنا گذاشت در دانشگاه برلن بتدريس فلسفه بپردازد اما در رشته‏اى كه بنا بود تدريس كند غير از سه نفر از افراد غير مستعد كسى ديگر ثبت نام نكرد بالاخره در صدد برآمد معلومات و انديشه‏هاى خود را به همسايه خود كه زنى خياط بود تلقين كند لكن كار مباحثه آنها به نزاع و كتك كارى كشيد و زن در دادگاه اقامه دعوى نمود و دادگاه شوپنهاور را به جرم ضرب و جرح محكوم بغرامت كرد .

شوپنهاور بر خلاف دكارت و پيروانش بمعلومات و تصورات ناشى از عقل معتقد نيست منشا همه تصورات و مبدا همه علوم را حس مى‏داند و كار عقل را فقط تصرف در فرآورده‏هاى حواس مى‏داند .

شوپنهاور از اينرو ايده آليست‏شمرده شد كه جميع معلومات را بى‏حقيقت مى‏داند و جهانى كه بوسيله حس و شعور و عقل دريافته مى‏شود كه جهان ماده است آنرا ذهنى و نمايشى محض مى‏داند بلكه بر خلاف اسقف بركلى كه وجود ادراك و قوه ادراك كننده را حقيقى مى‏پنداشت وى وجود آن دو را نيز بى‏حقيقت مى‏داند لكن در عين حال يك چيز را حقيقت مى‏داند و آن اراده است و مى‏گويد حقيقت جهان اراده است و انسان بحقيقت‏خودش كه اراده است‏بدون وساطت‏حس و عقل پى مى‏برد .

مى‏گويد: اراده در ذات خود يك حقيقت مطلق و مستقل بالذات و خارج از حدود مكان و زمان است و تمام حقايق جهان درجات و مراتب اراده مى‏باشند .

بنا بر اين شوپنهاور هر چند جهان معلومات را بى‏حقيقت مى‏داند و از اين جهت ايده ليست‏خوانده مى‏شود اما بيك جهان حقيقى قائل است كه ما وراء جهان معلومات است و آن جهان بوسيله حس و شعور و عقل دريافته نمى‏شود و آن جهان اراده است و از اين جهت مى‏توان وى را رئاليست‏خواند .

شوپنهاور روى همين مبناى فلسفى در باب زندگى و لذت و عشق و زن و سعادت حقيقى عقايد مخصوصى دارد مى‏گويد اراده كه اصل و حقيقت جهان است و واحد است مايه شر و فساد است زيرا همينكه به عالم كثرت آمد يگانه چيزى را كه مى‏خواهد ادامه هستى است پس ناچار بصورت خود خواهى و خود پرستى در افراد در مى‏آيد و اين خود خواهى‏ها با يكديگر معارضه مى‏كنند و نزاع و كشمكش و شر و فساد برمى‏خيزد .

مى‏گويد: لذت امر عدمى و الم امر وجودى است و عشق دو جنس مخالف مرد و زن با يكديگر مايه بدبختى است و حقيقتش اداره زندگى است كه مى‏خواهد نسل را امتداد بدهد منتها براى آنكه افراد مصائب و ناملائمات آن را متحمل شوند طبيعت افراد را مى‏فريبد و دلشان را بلذات فريبنده خوش مى‏كند .

مى‏گويد: فلسفه اينكه عاشق و معشوق مى‏كوشند حركات خود را از ديده اغيار مستور بدارند و نگاهها با هزاران احتياط و نگرانى بين آنها رد و بدل مى‏شود اينست كه زندگى سراسر بدبختى است و عاشق و معشوق مى‏خواهند اين بدبختى را با ادامه نسل ادامه دهند و به اين وسيله جنايت فجيعى را مرتكب شوند و بديهى است اگر عشق آنها نبود دنيا به پايان مى‏رسيد و مصائب جهان نابود مى‏گشت .

شوپنهاور به فلسفه بودا اعتقاد تامى داشته و مايه سعادت حقيقى را در رياضت نفس و خفه كردن اراده زندگى و مخصوصا ترك آميزش زنان كه موجب انقطاع نسل و راحتى نوع است مى‏داند در ميان آنها ديده مى‏شود .ولى اگر كمى برد بارى پيش گرفته و به بيوگرافى‏شان سرى زده و در تاريخچه زندگيشان تامل كنيم خواهيم ديد كه هيچكدام از آنان با سفسطه از مادر نزائيده و زبان با سفسطه باز نكرده و فطرت ادراك و اراده انسانى را گم نكرده هيچ نشده كه در جاى خنده بگريد و در جاى گريه بخندد و يا يكبار براى احساس مسموعات حس باصره را استعمال كند و بالعكس و يا در مورد خوردن بخوابد و بالعكس و يا براى سخن گفتن لب ببندد يا سخن پريشان بگويد بلكه آنان نيز عينا مانند ما ره آليست‏با نظام مخصوصى كه در زندگانى انسانى هست زندگى مى‏كنند و چنانكه با ما در زندگى نوعى شركت دارند در انجام دادن افعال نوعى و افعال ارادى نيز شركت دارند و از همين جا مى‏فهميم كه اينان در حقيقتى كه در آغاز سخن تذكر داديم و در همه معلوماتى كه اصول اوليه اگر اين حقيقت‏خارج از من جهانى است كه من در وى كارهائى به حسب خواهش خود مى‏كنم را كه ذهن ما آنرا از مجموع معلومات و ادراكاتى كه اجزاء اصليه يا عناصر اوليه آن بشمار مى‏رود تركيب نموده تجزيه و تحليل نمائيم بعددى قابل توجه از معلومات ابتدائى برخواهيم خورد كه در ايجاد اين حقيقت‏شركت داشته‏اند اين معلومات ابتدائى را در منطق گاهى در مقاله تحليل و تركيب مبادى تصوريه و تصديقيه و گاهى در باب برهان ضروريات و بديهيات مى‏نامند اين حقيقت را تشكيل ميدهند با ما همدست و همداستان بوده و نظير ادراكات و افعال ساده اوليه ما را دارند .

آرى هنگامى كه پس از رشد و تميز به صحنه تفكر و بحث وارد مى‏شوند ايده آليسم و سفسطه را پذيرفته و مى‏گويند واقعيتى نيست و برخى از آنان چون مى‏بينند كه در همين يك جمله واقعيتهاى بسيارى را تصديق نموده‏اند شكل جمله را تغيير داده و مى‏گويند علم بواقعيت نداريم و برخى از آنان بيشتر دقيق شده و مى‏بينند باز در همين سخن خودشان و علم خودشان فكر را تصديق نموده‏اند لذا مى‏گويند واقعيتى خارج از خودمان ما و فكر ما نداريم يعنى علم بواقعيت‏خارج از خودمان و فكر خودمان نداريم و جمعى گام فراتر نهاده و بجز خود و فكر خود همه چيز را منكر شده‏اند جز من و فكر من چيزى نمى‏دانم البته خطرناكتر از همه اينها كسانى هستند كه مطلق واقعيت‏حتى واقعيت‏خود را منكر بوده و بجز شك و ترديد چيزى اظهار نمى‏دارند .

پس از اينجا روشن مى‏شود كه حقيقت‏سفسطه انكار علم ادراك مطابق با واقع است چنانكه ادله‏اى كه از اين طائفه نقل شده همه در گرو همين محور چرخيده و عموما بهمين نكته متكى مى‏باشند

و از اين جا است كه فلسفه مى‏گويد اساس سفسطه مبنى بر اصل عدم تناقض است زيرا همه معلومات بحسب تحليل باين قضيه متكى بوده و با تسليم وى حقيقتى را انكار نمى‏توان كرد چنانكه با انكار وى حقيقتى را اثبات نمى‏توان كرد .بعد از اين در مقالات آينده كاملا توضيح داده خواهد شد كه با انكار اصل عدم تناقض هيچ حقيقتى را نمى‏توان اثبات كرد و نيز از اصلى كه دانشمندان فلسفه ماترياليسم ديالكتيك بعنوان اصل وحدت ضدين تقرير مى‏كنند و آنرا خراب كننده اصل عدم تناقض مى‏دانند مفصلا گفتگو خواهد شد .

استدلال دكارت

نكته‏اى كه بيفايده نيست اينجا تذكر داده شود اينست كه دكارت دانشمند معروف فرانسوى همينكه خواست در جميع معلومات خود تجديد نظر نمايد و طرحى از نو بريزد همه افكار خود را از محسوسات و معقولات و منقولات مورد شك و ترديد قرار داد و با خود گفت‏شايد اينطور كه من حس مى‏نمايم يا فكر مى‏كنم يا به من گفته‏اند نباشد و همه اينها مانند آنچه در عالم خواب بر من ظاهر مى‏شود خيال و انديشه محض باشد چه دليلى هست كه اينطور نيست پس كليه افكار من حتى اصل عدم تناقض باطل شد و هيچ اصلى براى من باقى نماند كه بان اعتقاد كنم آنگاه متوجه شدم كه در هر چيزى ترديد كنم بالاخره خواهم گفت انديشه است پس در وجود خود انديشه نمى‏توانم ترديد كنم آنگاه همين انديشه را دليل بر وجود انديشه كننده قرار داد و بوجود خود مطمئن شد و گفت مى‏انديشم پس هستم سپس همين اصل را پايه ساير اصول قرار داد و پيش رفت .

دانشمندان بعد از دكارت باين استدلال او اشكالاتى كرده‏اند كه فعلا نمى‏خواهيم متعرض شويم و فعلا بذكر يك اشكال كه مناسب مطلب بالا است و نديده‏ايم كسى توجه كرده باشد مى‏پردازيم و آن اينكه اگر انسان اين اصل اصل عدم تناقض را نيز مورد ترديد قرار دهد نمى‏تواند آن نتيجه من مى‏انديشم پس هستم را بگيرد زيرا با فرض عدم امتناع تناقض مى‏تواند بگويد من مى‏انديشم و در عين حال اصلا نمى‏انديشم و نيز ميتواند بگويد من هستم و در عين حال نيستم .

حقيقت مطلب اينست كه اصل امتناع تناقض پايه جميع علوم و ادراكات است و اگر از اين يك اصل فكرى صرفنظر بشود هيچ علمى استقرار پيدا نخواهد كرد از اين جهت است كه فلاسفه از قديم گفته‏اند با انكار اين اصل هيچ حقيقتى را نمى‏توان اثبات كرد و نيز با تذكر مقدمه‏اى كه بيان كرديم روشن مى‏شود كه براى ابطال مذهب اين طائفه اگر اطلاق مذهب به دعوى ايشان صحيح بوده باشد و نقض ادله‏شان راههاى بسيارى در دست داريم زيرا همينكه آنان به سخن درآمده و شروع به تفهيم و تفهم نمودند معلومات زيادى را بدون توجه تصديق نموده‏اند متكلم هست مخاطب هست كلام هست دلالت هست اراده هست و بالاخره تاثير هست عليت و معلوليت مطلق هست كه هر يك از آنها در الزام ايشان و روشن كردن حق كافى است