اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۷ -


نكته 2

از بيانى كه در رابطه فلسفه با علوم گذشت دستگير مى‏شود كه:

1- علوم از راه اثبات وجود موضوع بطور كلى نيازمند به فلسفه مى‏باشند .

2- نظر فلسفه با نظرهاى ساير علوم از راه اطلاق

در حاشيه 2 و 3 توضيح داده شد كه هر يك از علوم يك يا چند چيز را بعنوان موضوع زمينه كاوش و فعاليت‏خود قرار مى‏دهد و بكشف خواص و آثار آن مى‏پردازد و اما موضوع و زمينه فعاليت فلسفه وجود مطلق است‏بنا بر اين هر يك از علوم در يك محيط محدود سير مى‏نمايد و نظريات وى از حدود موضوع خودش كه موجود خاصى است تجاوز نمى‏نمايد و هر يك از علوم اگر فرضا نظر بدهند فلان چيز هست‏يعنى در محيط كار من هست و اگر نظر بدهد نيست‏يعنى در محيط كار من نيست و اما فلسفه كه داراى موضوع عامى است و مطلق وجود را ميدان عمل خويش قرار داده اگر نظر بدهد نيست‏يعنى اصلا وجود ندارد

و تقييد عموم و خصوص مختلف مى‏باشد .باين معنى كه بحث مادى اثبات وجود مادى و نفى وجود مادى مى‏كند نه مطلق وجود زيرا كاوش هر علم در اطراف موضوع بحث‏خويش خواهد بود پس در صورتى كه موضوع وى مادى بوده باشد نفى و اثبات وى از ماده تجاوز ننموده و حق تعرض بغير ماده نفيا و اثباتا نخواهد داشت‏بخلاف فلسفه كه نظر وى اطلاق داشته و بيك موجود مخصوصى مقصور نيست .

بنا بر اين ممكنست‏يكى از علوم چيزى را اثبات نمايد و فلسفه باثبات وى قناعت نورزد يا بنفى نظرى بدهد و فلسفه بنفى وى اعتنائى ننمايد .

مثال 1- با آزمايشهاى طبى بدست آمده كه هنگام تفكر مثلا كيفيت‏خاصى در ماده مغز حاصل مى‏شود كه نام وى پيش دانشمند طبيعى ادراك است .

معناى سخن وى اينست كه بحث و آزمايش در مورد ادراك اين پديده مادى را مى‏يابد ولى آيا در مورد ادراك موجود ديگرى غير مادى به همراه اين پديده مادى نيز هست‏يا نيست آزمايش و بحث طبيعى ساكت است اگر چنانچه موجود هم بوده باشد بحث طبيعى نمى‏تواند او را نشان بدهد زيرا هر مقدمه نتيجه را مى‏تواند بدهد كه از سنخ خودش باشد .

اساسا روى غرض فنى در طبيعيات وجود و ماده بيك معنى است ماده مساوى است‏با وجود و نفى وجود مساوى با نفى ماده است .

ولى چون نظر فلسفه اوسع است‏به مجرد اينكه بحث طبيعى از چيزى نفى وجود كرد فلسفه بان قناعت نكرده و به كاوش خود ادامه خواهد داد .

مثال 2- رياضى مى‏گويد دو طرف معادله جبرى كه مشتمل به ارقام سلبى يا ايجابى مى‏باشد ممكنست رقم ايجابى را از طرفى برداشته و تبديل برقم سلبى نموده و در طرف ديگر بگذاريم و بالعكس و اين سخنى است‏برهانى و البته حق است .

و فلسفه اين سخن را بمعناى ثبوت نتايج مثبته مى‏پذيرد نه بمعنى تبديل وجود به عدم يا بعكس آن روى هم رفته مثل اين علوم و فلسفه مثل يك خاركنى است كه تيشه خود را برداشته و براى كندن خار رهسپار كوه مى‏شود اگر كسى از كوه سرازير شده بوى بگويد مرو چيزى نيست معناى سخن وى اينست كه در كوه خارى نيست زيرا در ظرف غرض خاركن چيز و خار يكى است‏خار چيز و البته معناى سخن وى اين نيست كه كوه و سنگ و خاك و سبزه و هيچ موجودى نيست و اگر اين سخن به صيادى كه سلاح بدست گرفته و متوجه كوه است گفته شود معنى چيز شكار خواهد بود زيرا پيش شكارچى چيز و شكار يكى است چيز شكار و همچنين . . . .

ولى كسى كه هدف عمومى دارد اين سخن چيزى نيست‏براى وى معنى بسيار وسيعى مى‏دهد به طورى كه ناچار است‏بگويد دروغ است .

از بيان گذشته نتيجه گرفته مى‏شود كه با نظر مثبت‏يا منفى كه در علوم ديگر تهيه شده يك نظريه مثبت‏يا منفى فلسفى را نمى‏توان رد كرد

نكته 3

چنانكه گفته شد بحث فلسفى بحثى است كه باثبات وجود و عدم اشياء مى‏پردازد حالا اگر كسى فرض شود كه بحث فلسفى در باره وى مؤثر نشود يعنى نتواند علم قطعى بوجود چيزى بهم رساند باحث مزبور سوفسطى ايده آليست ناميده شده و در نقطه مقابل فيلسوف قرار مى‏گيرد و از اين روى مكتبى كه متعرض وجود و عدم اشياء مى‏شود بحسب تقسيم اولى IDEALIME منقسم مى‏شود.REALIME بدو قسم فلسفه و سفسطه ره آليسم و ايده آليسم

در مقاله 2 در باره اين دو كلمه ره آليسم و ايده آليسم توضيحاتى داده خواهد شد.

و همچنين مكتب فلسفى از نقطه نظر اثبات و عدم اثبات ما وراء الطبيعه بدو مكتب ما وراء الطبيعه متافيزيك

معناى متافيزيك

متافيزيك لغتى است‏يونانى و مركب است از دو كلمه متا يعنى ما بعد و فيزيك يعنى طبيعت و متافيزيك يعنى ما بعد الطبيعه .

در تاريخ فلسفه از مؤلفات ارسطو اينطور ياد مى‏شود كه وى در جميع علوم آن زمان قرن چهارم قبل از ميلاد باستثناى رياضيات كتاب تاليف كرده و مجموعه تاليفات وى دايره‏المعارفى را تشكيل مى‏داده كه داراى سه قسمت‏بوده :

1- علوم نظرى كه شامل كتب مختلفى در طبيعيات بوده و در خاتمه اين قسمت كتاب فلسفه اولى بوده .

2- علوم عملى كه شامل اخلاق و تدبير منزل و سياست مدن بوده .

3- علوم ابداعى يعنى فن شعر و خطابه و جدل .

و چونكه فلسفه اولى بحسب ترتيب تاليفى بعد از طبيعيات ذكر شده بود و از طرف مؤلف نام و عنوان خاصى بان داده نشده بود بعدها متافيزيك ما بعد الطبيعه ناميده شد يعنى قسمت‏بعد از طبيعيات و كم‏كم بمرور زمان بواسطه غلط مترجمين كلمه متافيزيك بمعناى ما وراء الطبيعه و علم مجردات تفسير شد و متافيزيسين در مورد فيلسوف الهى اطلاق شد .

هر چند اين غلط ابتداء يك غلط لفظى بنظر مى‏رسد لكن اين غلط لفظى منشاء غلطهاى معنوى بسيارى شده است .

شما اگر بكتب فلسفه مادى رجوع كنيد مى‏بينيد متافيزيك را اينطور تفسير مى‏كنند علمى است كه از خدا و روح بحث مى‏كند البته خواننده محترم بايد خود را از اين اشتباه مصون بدارد و گمان نبرد كه موضوع بحث متافيزيك خدا و روح است‏بلكه چنانكه قبلا گفته شد موضوع بحث متافيزيك فلسفه اولى مطلق وجود است و ممكنست‏شخص متافيزيسين باشد و در عين حال مادى باشد لكن براى آنكه از اصطلاحاتى كه اخيرا شايع شده خيلى دور نرفته باشيم كلمه متافيزيك را بان مكتب فلسفى مى‏گوييم كه قائل بما وراء الطبيعه نيز بوده باشد

و مادى ماترياليسم و همچنين مكتب مادى از نقطه نظر اعتماد به منطق ثابت و اعتماد به منطق متحول بدو مكتب ماديت معنوى ماترياليسم متافيزيك و ماديت تحولى ماترياليسم ديالكتيك

معناى ديالكتيك

DIALECTIQUE كلمه‏ايست‏يونانى و از اصل ديالكو مشتق شده است كه ديالكتيك بمعناى مباحثه و مناظره است .

روش بحث و مناظره خاصى كه معمولا سقراط دانشمند بزرگوار يونان در مقابل طرف براى رفع اشتباه و اثبات خطاى وى پيش مى‏گرفت‏باين كيفيت‏بود كه از مقدمات ساده شروع به پرسش مى‏نمود و از طرف اقرار مى‏گرفت و بتدريج‏بسؤالات خود ادامه مى‏داد تا جايى كه يكوقت طرف ملتفت مى‏شد كه به مدعاى سقراط اعتراف كرده ديالكتيك ناميده مى‏شد اين روش مخاطبه در علوم تعليم و تربيت امروز بنام روش سقراطى معروف است .

افلاطون شاگرد سقراط نيز اين كلمه را در مورد طريقه مخصوص خود براى راه بردن عقل در راه كسب معرفت‏حقيقى اصطلاح كرد افلاطون مى‏گويد بافراد محسوسه علم تعلق نمى‏گيرد زيرا متعلق علم بايد كلى باشد نه جزئى معرفت‏حقيقى درك مثل است و اين معرفت در روح هر كسى قبل از اينكه باين عالم بيايد حاصل شده است علم در اين جهان تذكر و يادآورى گذشته است‏به عقيده افلاطون از راه ورزش فكرى و از طريق ذوق و عشق بايد نفس را سبت‏به گذشته متذكر كرد افلاطون طريقه خويش را براى كسب اين نوع معرفت‏يا تذكر ديالكتيك مى‏نامد .

دانشمندان جديد از قبيل كانت آلمانى و غيره نيز اين كلمه را در مواردى استعمال كرده‏اند .

HEGEL دانشمند شهير آلمانى كه از فلاسفه نيمه اول قرن نوزدهم است منطق هگل مخصوص و روش خاصى براى راه بردن عقل در كشف حقائق انتخاب نمود و نام آنرا ديالكتيك گذاشت .

شرح منطق ديالكتيك هگل در مقالات آينده خواهد آمد .

هگل در نظريات فلسفى خويش مادى نبود ولى كارل ماركس و انگلس كه شاگردان وى بودند و منطق ديالكتيك را از استاد فرا گرفته بودند نظريات مادى و ماترياليستى داشتند و در اين جهت از فلاسفه مادى قرن هيجدهم پيروى مى‏كردند .

ماركس و انگلس نظريات مادى خويش را بر اساس منطق هگل تشريح و توضيح دادند و از اينجا ماترياليسم ديالكتيك بوجود آمد در حقيقت ماترياليسم ديالكتيك تركيبى است از فلسفه مادى قرن هيجدهم و منطق هگل كه آن دو را كارل ماركس و انگلس بيكديگر مربوط ساختند .

چنانكه بعدا خواهد آمد يكى از اصول منطق ديالكتيك اصل حركت است ديالكتيك مى‏گويد اشياء را در حال حركت و تحول بايد مطالعه نمود .

ديالكتيك بحسب ادعاى خود جمود و يكسان ماندن را از خواص طرز تفكر متافيزيكى مى‏داند از اينرو دانشمندان فلسفه ماترياليسم ديالكتيك آن فلسفه مادى را كه قبلا طرز تفكر متافيزيكى داشت‏يعنى بر اساس جمود و يكسان ماندن موجودات تفكر مى‏كرد ماترياليسم متافيزيك مى‏نامند يعنى ماديتى كه طرز تفكر متافيزيكى دارد از اين روى ماترياليسم متافيزيك در مقابل ماترياليسم ديالكتيك است

منقسم مى‏شود .مكاتب فوق هر يك بواسطه اختلافاتى كه در ميان شاگردان وى پيدا شده با تقسيمات ديگر منقسم مى‏شود .

چيزى كه هست اينست كه همه اين تقسيمات تنها از نظر تاريخ فلسفه واجد اهميت است اما پيش كسى كه به بحث و انتقاد پرداخته و هدف و آرمانى بجز تميز حق از باطل و جدا كردن راست از دروغ ندارد ارزش زياد ندارد