مباحثه با جان هیک

علي‌اكبر رشاد

- ۳ -


بخش دوم: نقد تفصیلی پلوراليسم ديني *

(ارسالی برای آقای هیک، در مهرماه 1389)

درآمد

پروفسور جان هيك عزيز!

با صميمانه‌ترين درودها و بهترين آرزوها

در سال يكهزار و نهصد و نود و هفت ميلادي (1376 خورشيدي) مقاله‌اي از سوي آقاي عبدالكريم سروش، در ايران انتشار يافت (سروش، 1376الف) كه در آن با الهام از آراء و با استشهاد به آثار جناب‌عالي[9]، از تكثرگرايي ديني دفاع شده بود؛ من هم بي‌درنگ، در همان زمان، مقاله‌اي را در نقد مقاله‌ي وي نوشتم و منتشر كردم (رشاد، 1376)؛ از آن تاريخ، مترصد فرصتي بودم كه روزي با خود شما ديدار كنم، و حضوري مطالبي را درباره‌ي نظريه‌تان با شما در ميان بگذارم، تا اين‌كه خوشبختانه در تاريخ دوازدهم دسامبر 2002،  (21/9/81) بين من و شما، در دانشگاه بيرمنگام ديداري روي داد. (البته خلاصه‌ي آن مذاكره‌ي علمي را جهت تكميل براي شما فرستادم اما وقتي پاسخي به دستم نرسيد، به همان صورت آن را منتشر كردم.)

پيش از آن تاريخ، من از شخصيت شما تصور ديگري داشتم، اما در آن ديدار ـ شما را فردي سليم‌النفس و صبور، خليق و خيرخواه، پايبند به عقايد ديني خويش، منصف و داراي سعه‌ي صدر بسيار يافتم؛ و احساس كردم، جناب‌عالي با حسن نیت و انگيزه‌‌هاي خيرخواهانه و با عزم و ايماني راسخ سعي مي‌كنيد، ديدگاهي را كه راه علاج پاره‌اي از نزاع‌ها و نقارهاي تلخ تاريخي، برخاسته از تكثر اديان و تعارض‌هاي ديني، مي‌پنداريد، طراحي و تبيين، توجيه و ترويج نماييد؛ و افزون بر نيم قرن نيز بر اين باور پاي فشرده‌ايد و بر اين شيوه اصرار ورزيده‌ايد. پس از آن ديدار، من بارها در مجامع علمي، آشكارا، اين خصال و خصوصيات شما را ستوده‌ام، و همين امر نيز موجب شد كه بار ديگر در تاريخ بيست‌ويكم فوريه 2005 (3/12/83) از آن جناب براي يك ديدار علمي ديگر، از پژوهشگاه فرهنگ و انديشه‌ي اسلامي در تهران دعوت كنم. جريان بحث‌هاي ديدار دوم و نيز مذاكرات صميمانه در خلال ضيافت مورخ بيست‌ودوم فوريه 2005 (4/12/83) در دفتر بنده، اذعان به صفات متعالي مزبور را دوچندان ساخت.

در قبال نقدهايي كه در نشست پژوهشگاه، بر نظريه‌ي شما وارد كردم، فرموديد: آمادگي كافي براي پاسخ‌گويي بدان‌ها را نداريد و پيشنهاد كرديد كه من نقدهاي خويش را براي شما بفرستم تا با فراغت و فرصت كافي به آن‌ها پاسخ بدهيد؛ اكنون و پس از نامه‌ي تاريخ پانزدهم آگوست 2005 و پيغام‌هايي كه در پيگيري موضوع، براي من فرستاديد، ضمن پوزشخواهي عميق به خاطر اين‌كه اشتغالات و برنامه‌هاي فشرده‌ي من، اجازه نداد تقاضاي جناب‌عالي را زودتر اجابت كنم، اكنون به اختصار مطالبي را در ارزيابي نظريه‌ي شما، تقديم حضور مي‌كنم، و مشتاقانه منتظر دريافت پاسخ‌هايتان هستم؛ و اميدوارم شما، همچون من، در اعلام نظرات خويش تأخير نفرماييد. البته فعلاً سه فصل از فصول دهگانه‌اي كه پيش‌بيني كرده‌ام (نقد مفهوم‌شناختي، و نقد روش‌شناختي و نقد معرفت‌شناختي) آماده است كه آن‌ها را ارسال مي‌دارم، و فصول ديگر را نيز به تدريج، تدوين و تقديم خواهم داشت.

جناب جان هيك!

خود واقفيد كه پلوراليسم ديني، به قرائت شما، تنها يك نظريه درباره‌ي «مسأله‌ي ديگر اديان» ـ كه يكي از مسائل فلسفه‌ي دين است ـ نيست، بلكه؛ به سعي نستوهانه‌ي شما، پلوراليسم ديني، به نظريه‌اي گسترده، بلكه به يك گفتمان (يا پارادايم) فلسفي خاصّ براي انديشيدن «درباره‌ي دين» و «در دين» بدل شده است، و جناب‌عالي براساس آن، رهيافتي خاص در الهيات، و مكتبي مستقل در فلسفه‌ي دين پي افكنده‌ايد، از اين‌رو در صورت پذيرش تلقي شما از پلوراليسم، تعريف و تلقي آدمي در باب همه‌ي مسائل ديني، ديگرگون مي‌گردد؛ در چهارچوب پلوراليسم ديني با ديدگاه شما، ماهيت دين ، گوهر دين، معرفت ديني، كفر و ايمان، عبادت و مناسك ديني، هدف و كاركرد دين، قلمرو دين، نبوت، منشأ دين، زبان دين، خدا، صفات او، هدايت، نجات، معاد، و...، همه‌وهمه، طوري ديگر بايد تفسير شوند. خود شما نيز به خوبي به اين نكات، تفطن و توجه داشته‌ايد و داريد، كما اين‌كه اخيراً در يك مصاحبه فرموده‌ايد: «ديدگاه پلوراليستيك بايد كمك كند تا ما مدعيات درون‌ديني را طرز ديگري بفهميم و آن‌ها را مورد فهم مجدد قرار دهيم» (سروش، 1384، ص 51) و افزوده‌ايد: «معتقدم با پذيرش پلوراليسم، آموزه‌هاي كلامي كلاسيك مورد بازفهمي مجدد قرار مي‌گيرند» (همان، ص 52) اما و با اين‌همه، من بنا دارم پلوراليسم ديني شما را در اين مقاله، تنها به مثابه يك نظريه (و نه يك مكتب در فلسفه‌ي دين يا يك پارادايم در دين‌شناسي) بررسي كنم.

يك نظريه‌ي كامل و كارآمد، بايد از ويژگي‌هاي مهمي برخوردار باشد، از جمله: 1. شفافيت مفهوم‌شناختي، 2. مسأله‌ي اصلي مشخص، 3. اركان و اجزاء منسجم، 4. روش‌شناسي متناسب و يكدست، 5. پيش‌انگاره‌ها و مباني‌ روشن و متقن، 6. دلايل و شواهد محكم و مقاوم، 7. قدرت بر نقد و ابطال نظريه‌هاي رقيب و معارض، 8. تعميم‌پذيري كافي، 9. نتايج نظري و كاربردي درخور.

اكنون بايد ببينيم نظريه‌ي پلوراليسم ديني شما، كدام‌يك و چه ميزان از هريك از عناصر پيشگفته را دارا است؟ به نظر من نظريه‌ي پلوراليسم ديني شما، از نقطه نظرهاي زير قابل نقد است:

1. شفافيت مفاهيم و مدعيات نظريه،

2. روش‌شناسي (نقد روش‌شناختي نظريه)،

3. مباني و دلايل معرفت‌شناختي (نقد معرفت‌شناختي نظريه)،

4. مباني و دلايل فلسفي و عقلي (نقد عقلي نظريه)،

5. مباني و دلايل فلسفه‌ي ديني (نقد نظريه‌ براساس فلسفه‌ي دين)،

6. نقد مباني و دلايل كلامي (نقد درون‌ديني نظريه)،

7. قدرت بر ابطال نظريه‌هاي رقيب،

8. تعميم‌پذيري نظريه، نسبت به همه‌ي اديان و سنت‌ها و معرفت‌هاي ديني،

9. ارزيابي ميزان كاميابي نظريه در مقام نظر (تبيين مسأله‌ي ديگر اديان)،

10. ارزيابي ميزان كاميابي نظريه در مقام عمل (حل معضل نزاع‌هاي ديني و رفع مشكل زندگي مسالمت‌آميز اتباع اديان).

اينك نظريه‌ي پلوراليسم ديني را براساس و به ترتيب محورهاي دهگانه‌ي فوق ارزيابي مي‌كنم.

فصل اول : عدم شفافيت مفاهيم و مدعيات كليدي

نخستين مسأله‌اي كه در مواجهه با يك نظريه جلب توجه مي‌كند، كلمات و مفاهيم كليدي به كار رفته در آن است؛ در آثار شما نيز اصطلاحات و كلمات كليدي فراواني همچون «پلوراليسم ديني»، «تحول »، «نجات »، «حقيقت غايي»، «دين»، «سنت ديني»، «تجربه‌ي ديني»، و... به كار رفته، اما در كاربرد اين كلمات، تشويش يا تهافت، يا دست‌كم اجمال و ابهام بسياري به چشم مي‌خورد كه اين‌جا به نمونه‌ها‌يي از آن‌ها اشاره مي‌كنم.

تکثر مبانی و معانی پلورالیسم دینی

شما به خوبي مي‌دانيد كه پلوراليسم ديني، مي‌تواند مباني گوناگون داشته باشد، و در نتيجه معاني و مصاديق گوناگوني پیدا کند؛ توضيح اين‌كه: پلوراليسم ديني، مي‌تواند مبتني بر فرض تكثر اجتناب‌ناپذير حقيقت دين در نفس‌الامر، صورت بندد؛ يعني بر اين باور استوار باشد كه ذات دين، درواقع، متكثر است، و اين واقعيت اجتناب‌ناپذير است؛ همچنين تكثرگرايي ديني، مي‌تواند از باور به لابديت تنوع فهم‌ها و حصول معرفت‌هاي متكثر از دين برخاسته باشد؛ نيز مي‌تواند به معني قبول امكان يا وقوع كاركردهاي همگون و برابر از سوي اديان يا سنت‌هاي معنوي متكثر و متفاوت باشد. از اين‌رو به ترتيب مي‌شود نوع نخست را «پلوراليسم هستي‌شناختي ديني»، گونه‌ي دوم را «پلوراليسم معرفت‌شناختي ديني»، و قسم سوم را «پلوراليسم كاركرد‌شناختي ديني» ناميد. در زير راجع به هر يك از سه فرضيه توضيحاتي را مي‌آورم:

يك) در پلوراليسم هستي‌شناختي ديني، كه تكثر، معطوف به وجود خارجي متعلَّق كثرت است، سه وضعيت متصور است:

1. متعدد بودن دين در نفس‌الامر، يعني وجود چندين دينِ موازي، بي‌آن‌كه پيوند خاصي با هم داشته باشند،

2. ذووجوه بودن حقيقت واحدِ ديني، يعني هرچند حقيقت دين يكي است اما دين داراي نمودها و جلوه‌هاي نفس‌الامري مختلف و موازي است،

3. ذومراتب و چندلايه بودن نفس‌الامر و حقيقت دين، يعني جلوه‌هاي دينِ واحدِ نفس‌الامري رابطه‌ي طولي (و نه موازي و عرضي) با هم داشته باشند.

در فرض اول، سه حالت متصور است:

اول اين‌كه دين‌هاي متعددِ موجود همگي حق باشند،

دو ديگر اين‌كه همگي باطل يا برخي از آن‌ها حق و برخي ديگر باطل باشند،

سوم آن‌كه هيچ‌يك از اديان، حق خالص يا باطل مطلق نباشند، بلكه همگي آميزه‌يي از حق و باطل باشند.

همين سه حالت درباره‌ي شقّ دوم و سوم يعني وجوه متفاوت و نيز لايه‌هاي مختلف دين نفس‌الامري نيز، قابل فرض است.

دو) ازآن‌جا كه پلوراليسم معرفت‌شناختي، تحت تأثير متغيرهاي گونه‌گوني رخ مي‌دهد؛ مجموعه‌ي متغيرها را در ذيل «اركان سه‌گانه‌ي دخيل و ذي‌نقش در تكون معرفت»، طبقه‌بندي مي‌توان كرد. اركان سه‌گانه‌ي تكون معرفت عبارت‌اند از:

1. شناختگر (فاعل شناخت)،

2. شناخته (متعلَّق شناخت)،

3. پيراشناخت‌ها (عناصر بروني و پير‌ا‌موني تأثيرگذار بر معرفت) ؛ مراد من از پيراشناخت‌ها متغيرهاي بيرون از ذاتِ دو ركن اصلي تكون معرفت («شناختگر» و «شناخته ») است. البته پيراشناخت‌ها، خود به سه گروه تقسيم مي‌شوند، برخي مستند و مربوط به «شناختگر»ند، بعضي ديگر مستند و مربوط به «شناخته»‌اند، و گروه سوم عناصر «فراطرفيني»اند.

از آن‌جا كه پيراشناخت‌ها گاه نقش سلبي ايفا مي‌كنند و گاه كاركرد ايجابي دارند، مجموعاً در دو دسته‌ي «موانع » و «معدات» طبقه‌بندي مي‌شوند.

سه) از آن‌جا كه دين‌ها و دينواره‌ها، داراي كاركردهاي گونه‌گوني در حوزه‌ي معرفت (نظر) و معيشت (عمل) هدايت و نجات  هستند، اين دستگاه‌ها به لحاظ اشتراك و افتراق يا تفاوت و تساوي در كاركرد، با همديگر سنجيده مي‌شوند، از اين‌رو پلوراليسم كاركردشناختي نيز مي‌تواند يكي از تصويرها و تفسيرها در عرصه‌ي تكثرگرايي ديني قلمداد شود؛ در اين صورت، معطوف به نوع كاركردي كه مبناي پلوراليسم قرار گرفته است، انواع گونه‌گوني از پلوراليسم ديني كاركرد‌شناختي تصوير مي‌شود.

مي‌توان مجموعه‌ي آراء و احتمالات در باب پلوراليسم ديني را به صورت زير نمودار كرد:

نمودار گونه‌های پلوراليسم ديني


طیف رویکردهای پلوراليستیک به دين

البته علاوه بر تقسيم فوق (كه براساس «نوع فرضيه‌ي مبنا» براي قبول يا وقوع تكثر، تصوير شد)، تكثرگرايي ديني را با معيارهاي ديگر نيز مي‌توان گونه‌شناسي و طبقه‌بندي كرد؛ از جمله: براساس سعه و ضيق دايره‌ي پلوراليسم، به سه گروه قابل طبقه‌بندي است:

1. حداكثري: به اين معنا كه هيچ دين يا معرفت ديني يا سنت دينيي از شمول پلوراليسم بيرون نماند، چنان‌كه شما در برخي آثار خود بدان تفوه كرده‌ايد، و بر آن اصرار ورزيده‌ايد، تا جايي كه حكمت غيرديني مانند كنفوسيوس[10] و ‌ايدئولوژي الحادي مانند ماركسيسم را تلويحاً مشمول دايره‌ي پلوراليسم دانسته‌ايد، حتا گاه شمول پلوراليسم بر حركت‌هاي ديني جديد و باورهاي سكولاري عظيمي چون ماركسيسم و مائوئيسم و اومانيسم را با اشاره به مشرب وسيع ويلفرد كنتول اسميت محتمل انگاشته‌ايد!  (Hick,1985, pp 68-9)

2. حداوسطي: يعني تنها دين‌هاي وحياني مانند اديان ابراهيمي؛ (چنان‌كه در مباحثه‌ي مورخ 12 دسامبر 2002، در بيرمنگام، برآن تأكيد كرديد) يا فقط برخي سنت‌ها مانند سنت‌هاي بزرگ، كه نوعاً در آثار‌تان به آن تصريح مي‌كنيد (هيك، 1387، صص 89 و 69؛ Hick, 1999, p 607؛ Hick, 1985, p 348 p 47) يا سنت‌هاي شرقي يا سنت‌هاي غربي، مشمول دايره‌ي پلوراليسم باشند؛ و يا تنها حقانيت يا حق حيات دين‌ها يا دينواره‌هايي به رسميت شناخته شود كه از ميدان محاجّه با شماري از رقباي خود فاتح بيرون آمده باشند، يعني پلوراليسم، تنها در قلمرو مسلك‌هايي پذيرفته شود كه كار نبرد استدلالي ميان آن‌ها به تكافؤ ادله منجر شده است؛ و يا اين‌كه پلوراليسم فقط در لايه‌ي «سنت»هاي ديني يا «معرفت»‌هاي ديني و نه «اديان نفس‌الامري» (اديان منّزل في‌نفسها) پذيرفته شود.

3. حداقلي: به اين معنا كه پلوراليسم در قلمرو بسيار محدودي پذيرفته شود، مثلاً تكثر صرفاً در ميان مذاهب يك دين، مانند تشيع و تسنن در اسلام، و مانند كاتوليك، ارتودوكس و پروتستان در درون مسيحيت، به رسميت شناخته شود.

همچنين پلوراليسم ديني مي‌تواند به پلوراليسم «صدق» و پلوراليسم «نجات»، يا به «ايجابي» و «سلبي»، و يا به «علت‌محور و «دليل‌مدار»، يا به پلوراليسم طولي و «در زمان» (قول به مشروعيت هر دين در ظرف تاريخي خاص خود) و عَرضي و «همزمان» (قبول حقانيت همه‌ي اديان موجود به موازات همديگر در تمام ادوار تاريخ) تقسيم شود.

البته اين تشقيق و تقسيم‌ها، تنها فرضي نيستند، اكثر يا همه‌ي آن‌ها يا قائل دارند، يا ـ هرچند نه چندان دقيق ـ در خلال نظرات صاحبان آراء پلوراليستيك، مطرح شده و مورد اذعان واقع شده‌اند.

ابهام در کلیدی‌ترین عنوان نظریه!

كليدي‌ترين اصطلاح نظريه‌ي شما خود عنوان «پلوراليسم ديني» است، باتوجه به تقسيماتي كه ذكر شد، اكنون مي‌پرسم: مراد شما از اين عنوان، آيا كثرت‌گرايي هستي‌شناختي، يعني قبول تكثر اديان ‌در مقام ثبوت و ذات دين و «حقيقت غايي» است؟ يا منظورتان قبول تنوع معرفت‌شناختي دين، يعني تنوع در مقام اثبات و تعدد معرفت‌ها از دين و حقيقت غايي است؟ يا شما از پلوراليسم ديني، پذيرش كثرت سنت‌هاي معنوي رايج پديد آمده، در بستر فرهنگ‌ها و اديان را اراده مي‌كنيد؟ يا اين‌كه مراد شما، تكثرگرايي كاركرد‌شناختي است، يعني طرق هدايت و نجات  (بلكه مصاديق نجات) را متعدد مي‌دانيد؟ و يا مي‌خواهيد، شق چهارم يعني ديگرپذيري مذهبي، اخلاقي و اجتماعي، و تحمل مخالف را به اصحاب اديان توصيه كنيد؟

شما از سويي مي‌فرماييد: اين وجوه شخصي الهي و وجوه غير مابعدالطبيعي ـ آن طور كه من آن‌ها را مي‌نامم ـ وهمي نيستند، بلكه از نقطه نظر تجربي (Empiric) يعني تجربي [Experiential] به عنوان تجليات حقيقي حق واقعي هستند. (Hick, 2005, p242) و مي‌گوييد: «به نظر من ادعاي مبتني بر حقيقت داشتن و داعيه‌ي نجات  و رهايي‌بخش‌بودن، از نزديك به هم پيوند داشته و لهذا بايد در مجموعه‌اي واحد مورد بحث قرار گيرند (هيك، 1387، ص 87) و نيز دين را واقعمند مي‌انگاريد و اهميت باورهاي ديني را در نهايت در اين مي‌دانيد كه اساساً ارجاعاتي واقعي به ذات حقيقت مي‌باشند، و مي‌گوييد: «اهميت اَعمال و آداب ديني نزد برگزاركنندگان آن‌ها نيز در اين فرض نهفته است كه از مجراي اعمال مزبور، انسان به تجديد يا تعميق رابطه‌ي خويش با حقيقت الهي متعال مي‌پردازد» (همان، صص 39 و 40) با توجه به قابل جمع نبودن برخي عقايد در برخي اديان، با عقايد برخي ديگر، تكثرپذيري ديني نيز مساوي با تكثير حقيقت دين خواهد بود.

از سوي ديگر منبع و مبناي نظريه‌ي خويش را ديدگاه‌هاي معرفت‌شناختي كانت  دانسته‌ايد (هيك، 1382، صص 62 و 63؛ هيك، 1381، ص 245؛ Hick, 2005) و مي‌فرماييد: «حقيقت غايي "حقيقت غايي" ، در ذات خويش، يكي بيش نيست، اما بالقوه مي‌تواند در تجربه‌هاي مختلف بشري به شيوه‌هاي گوناگوني مورد تجربه قرار گيرد» (هيك، 1387، صص 78ـ79)، و اين تنوع را نتيجه‌ي نقش‌آفريني و سهم‌گذاري ذهن و مفاهيم بنيادي سازنده‌ي معرفت، مي‌دانيد و معتقديد: «... سنن ديني بزرگ جهان، بيانگر تصورات و ادراكات متفاوت بشري از يك واقعيت الهي نامتناهي و پاسخ آن‌ها به آن هستند» (Hick, 1990, p 119) و مي‌گوييد: «اديان بزرگ جهان، مجسم‌كننده‌ي ادراكات و تلقيات متفاوتي از حق، از درون انحاء مختلف و مهم انسان‌بودن هستند (Hick, 2005) و تأكيد داريد كه سنت‌هاي ديگر... به‌طور يكسان با ما موجه‌اند (Ibid, p 235) و اين اظهارات، بدين‌معنا است كه پلوراليسم، عبارت از تكثر معرفت‌ها از دين است، نه كثرت نفس‌الامري دين.

از سوي سوم اذعان مي‌داريد كه دين نفس‌الامري چيزي است، و سنت ديني، چيزي ديگر (هيك، 1387، ص 63) و فرهنگ‌ها را بازيگر و صورت‌بند اصلي صحنه‌ي زايش و زوال سنت‌هاي ديني انگاشته، دين‌ها يا سنت‌هاي ديني را آفريده‌ي فرهنگ‌ها قلمداد مي‌كنيد؛ هيچ كجا دينِ زلالي را سراغ نداريد و هر چه هست را سنت‌هاي ديني مي‌انگاريد، و تنوع را نه به حقيقت دين يا اديان، و نه به معرفت حاصل از آن‌ها، كه به جريان‌ها و سنت‌هاي پديدآمده در بستر فرهنگ‌ها مربوط مي‌دانيد. (همان، صص 82 و 88؛ هيك، 1382، صص 79 ـ 78)

از سوي چهارم، گاه بر پلوراليسم كاركرد‌شناختي انگشت تأكيد مي‌نهيد و مي‌گوييد: «پلوراليسم، عبارت است از قبول اين ديدگاه كه تحويل و تبديل وجود انساني از حالت خودمحوري به خدا / حقيقت‌محوري، به طرق گوناگون در درون همه‌ي سنت‌هاي ديني بزرگِ عالَم صورت مي‌گيرد، به عبارت ديگر، تنها يك راه و شيوه‌ي نجات و رستگاري وجود ندارد، بلكه راه‌هاي متعدد و متكثري در اين زمينه وجود دارد. در قالب اصطلاحات كلامي مسيحي، انواع پيام‌هاي وحيانيِ الهي وجود دارند كه در نتيجه‌ي بازتاب‌هاي انساني نجات‌بخشي را فراهم مي‌كنند! (هيك، 1387، صص 69 و 73؛ (Hick, 1985, p 34 & pp 36-37 و اين دقيقاً بدان معناست كه پلوراليسم شما، پلوراليسم كاركرد‌شناختي است.

از سوي پنجم، با شرح تبعيض‌هاي روا شده بر مهاجران آسيايي و آفريقايي بعد از دوره‌ي استعمارگري‌هاي بريتانيا، پلوراليسم ديني را به عنوان راه حلي براي رفع نزاع‌ها و رد تبعيض ها و مقابله با اجحاف‌ها، پيشنهاد مي‌كنيد (Ibid) و اين بدان معناست كه نظريه‌ي شما يك راه حل اخلاقي براي رفع مشكلات ناشي از تنوع و تنازع اديان و اقوام است.

ابهام و تشويش در مفهوم واژه‌ي كليدي اصلي نظريه (يعني «پلوراليسم ديني») سبب شده است كه ابهام در ماهيت و غايت نظريه نيز راه يابد؛ يا به تعبير ديگر، ابهام موجود در مدعاي اصلي نظريه، خود را در هدف يا كاركرد آن نيز نشان دهد، از اين‌رو روشن نيست مسأله‌ي اصلي شما چيست، و با ارائه و اشاعه‌ي پلوراليسم ديني مي‌خواهيد چه مشكلي را حل كنيد؟ مسأله‌ي «هدايت‌يافتگي اتباع همه‌ي اديان» را اثبات نماييد يا مشكل «نجات » آنان را؟ (چنان كه در برخي آثارتان گفته‌ايد) (Hick, 1985, p 28)؛ يا درصدد هستيد معضلِ تبعيض از سوي خدا را حل كنيد و شبهه‌ي «عدم فراگيري رحمت و عدالت الهي» را پاسخ دهيد؟ يا غرضتان «ارائه‌ي تبييني قابل قبول از واقعيت تعدد اديان و نسبت آن‌ها به همديگر» است؟ (سروش، 1384، ص 60) يا در مقام يافتن راهي براي «ترويج تساهل و مدارات اخلاقي» در برابر معضل نزاع‌هاي ديني و اجتماعي هستيد؟ مسأله‌ي اصلي كداميك از اين چهار است؟ گويي شما در دام مغالطه‌ي «جمعُ المسائل في مسألهًٌْ واحدهًْ» گرفتار آمده‌ايد! و خود به خوبي توجه داريد، برخي از آن‌ها با برخي ديگر قابل جمع نيستند، زيرا مثلاً دين يا در مقام ثبوت و نفس‌الامر يكي است، اما در مقام اثبات و معرفت متكثر است (پلوراليسم معرفت‌شناختي ديني) يا علت تكثر آن است كه دين در مقام ثبوت و نفس‌الامر متكثر است (پلوراليسم هستي‌شناختي).

بايد شما روشن كنيد، آيا پلوراليسم ديني، يك نظريه‌ي فلسفي يا معرفت‌شناختي است؟ يا ديدگاهي تاريخي و فرهنگ‌شناختي است؟ آيا يك عقيده‌ي كلامي و الهياتي است؟ يا توصيه‌اي اخلاقي، مصلحت‌انديشانه‌ي اجتماعي است؟ انواع مختلف، به لحاظ مباني و روش‌شناسي با هم متفاوتند.

اگر اين نظريه‌ي فلسفي است ـ كه ظاهراً چنين است ـ پس بايد با مباني و دلايل عقلي و برو‌ن‌ديني، تحليل و اثبات شود، و در آن صورت هرگز نيازمند تمسك به اين همه شواهد غيرفلسفي نيست؛ و نيز اگر عقيده‌اي كلامي است ـ چون عقيده‌ي ديني خاص است و همگي اديان و مؤمنان آن‌را نمي‌پذيرند ـ بايد به دلايل درون‌ديني خاصِ يك دين تمسك كنيد، و اصرار شما بر پذيرش آن از سوي همگان، كاري نادرست است، زيرا اين عمل، خود رفتاري غيرپلوراليستيك و انحصارگرايانه خواهد بود!!

براي مصلحت‌انديشي و توصيه‌ي اخلاقي نيز نياز به اين همه دليل‌تراشيِ فلسفي و معرفت‌شناختي، و جمع‌آوري شواهد ضدونقيض نيست (در همين مقاله نشان خواهم داد كه شما براي اثبات مدعاي خويش، چقدر به دلايل و شواهد متفاوت و متهافت چنگ زده‌ايد!)

ابهام در کاربرد نجات!

يكي ديگر از كلمات كليدي پركاربرد در نظريه‌ي شما، كلمه‌ي «تحول» يا «نجات» است، و ملاك «دين‌بودن»‌ يا «سنت ديني» قلمداد شدن مسلك‌ها، و معيار «مشمول پلوراليسم ديني» قرار گرفتن آن‌ها را، قدرت ايجاد «تحول» انگاشته‌ايد (هيك، 1387، ص 84)، اما اين‌كه تحول چيست، و نجات يعني چه؟ هرگز تبيين واضح يا واحدي از آن به دست نداده‌ايد. روشن نيست، آيا مراد شما از تحول، كداميك از موارد زير است:

1. تحصيل قدرت بر چشم‌پوشي از زخارف مادي و دست‌شستن از لذات دنيوي است، كه در بخش پنجم كتاب بُعد پنجم(كتاب)" ، مهاتما‌ گاندي را يكي از نمونه‌هاي بارز آن دانسته‌ايد؟ (هيك، 1382 صص 306 ـ 348)

2. رسيدن به مقام خودانكاري و نفي انانيت است؟ (هيك، 1387، ص 144؛ (Hick, 2005

3. دست‌يابي به مقام فنا در حق و مفهومي شبيه بدان (هيك، 1387، ص 144) است كه نظرات رانر (Rahner) را تأييد كرده‌ايد؟ (همان، ص 103)

4. تبديل شدن به «صورت» محدود خداوند است؟ (هيك، 1382، ص 224)

5. آگاهي نسبت به يگانگي نوع انسان با كل حيات است؟ (همان، ص 231)

6. تحصيل قدرت بر تصرف در عالم تكوين است كه در اسلام از آن «به ولايت تكويني» تعبير مي‌شود؟

7. ازخودگذشتگي و آمادگي براي ايثار ، چنان‌كه بر توان ايدئولوژي ماركسيسم در ايجاد چنين حالتي در پيروان خود تصريح ورزيده‌ايد (هيك، 1381، ص 24؛ (Hick, 1990, p 3

8. كاركرد دنيوي دين در حد ايدئولوژي دنيوي، چنان‌كه برخي فرض‌هاي مذكور در بالا چنين است؟

9. كاركرد اخروي، كه گاه شما «نجات»  را اخروي انگاشته، «دينيت» سنت‌ها و «حقانيت» ادعاهاي ديني را در گرو كار‌كرد نجات‌شناختي اخروي دانسته‌ايد! در كتاب مباحث پلوراليسم(كتاب)" ديني، ضمن تأييد تقرير آقاي پيتر بيرن Peter Biyrne درباره‌ي «نجات آخرت‌شناسانه»، بر مبنا قرارگرفتن نگاه پلوراليستيك بدان تأكيد ورزيده‌ايد، و آورده‌ايد: «اين‌كه بگوييم نجات و رستگاري اخروي بستگي به اين دارد كه كسي در محدوده‌ي عظيم نوع انساني حتماً پيرو اقليت مسيحي باشد، از نظر اخلاقي و يا ديني موضعي قابل قبول و پذيرش نيست... (هيك، 1387، ص 179؛ (Hick, 1985, p 102 در فصل هشتم و نهم مباحث پلوراليسم(كتاب)" ديني (همان، 191 تا 242؛ (Ibid, p 111 to 118 هم تفسير و دفاع شايسته‌اي از آن (نجات آخرت‌شناسانه) به عمل آورده‌ايد.

بايد روشن كنيد كه منظور شما از تحول و نجات  كه آن را ملاك اصلي قرارگرفتن دين‌ها در دايره‌ي پلوراليسم مي‌دانيد، كداميك از موارد است؟ و توجه داريد كه برخي از آن‌ها با برخي ديگر قابل جمع نيستند.

با اين همه، شما از سويي در جاي‌جاي كتب و مقالات خود، بارها گفته‌ايد: اين تبديل و تحول، عبارت است از دگرگوني وجود و هستي انسان از يك حالت خود‌محوري به حقيقت/ خدامحوري (Hick, 1985, p 30). علاوه بر اين‌كه تفسير شما از «نجات»، تفسيري خاص و بسيار مهمل و مجمل است، و گرهي از ابهام معنايي اين واژه‌ي كليدي نمي‌گشايد! البته خود اديان هم در معني و مصداق نجات متفق‌القول نيستند، هر يك نجات را طوري معني مي‌كنند؛ و هر قديسي نيز يكي يا برخي از اين حالات و معاني را كه در بالا ذكر شد تحصيل كرده است.

از سوي ديگر اذعان كرده‌ايد: «هيچ سرشماري قابل اعتمادي از اوليا و قدّيسان وجود ندارد! و همچنين مفهوم قديس نيز به هيچ‌وجه چيز روشن و غيرمسأله‌داري نيست؛ در زمان‌هاي مختلف و مكان‌هاي متفاوت، برداشت‌هاي كاملاً گوناگوني از قديسيت مطرح بوده است» (هيك، 1387، ص 76).

حقيقت غايي چيست؟

همچنين روشن نيست مرادتان از «حقيقت غايي» و معادل‌هاي آن ـ كه يكي ديگر از واژگان اساسي نظريه شماست ـ چيست؟ و آيا متعلق آنچه تمسك بدان، و مواجهه‌ي با آن، سبب تحول آدمي مي‌گردد، امري حقيقي و واقعي است ـ كه گاه بدان تأكيد كرده‌ايد (هيك، 1387، ص 87؛(Hick, 2005, p 246 و اگر حقيقت غايي، امري واقعي باشد، تلقي‌هاي غيرقابل جمع با يكديگر، مانند متشخص‌انگاري و نامتشخص‌‌انگاري، وحدت و كثرت، چگونه مي‌توانند به نحو برابر و صحيح بر آن صدق كنند؟ ـ يا حقيقت غايي، امري غيرواقعي است؟ ـ كه گاه بدان اذعان نموده‌ايد ـ Ibid; Hick, 2006, p 210 )) در اين صورت، امر غيرواقعي چگونه مي‌تواند منشأ اثر، آن هم اثري با اين اهميت و عظمت، يعني نجات، قلمداد گردد،  كه به نظر شما غايت همه‌ي اديان در همه‌ي تاريخ بوده است؟ (Hick, 2006, p 210) و اگر متعلَّق مواجهه، امري واقعي است، آيا آن امر واقعي لزوماً بايد مبدأ هستي و حيات باشد؟ كه همه‌ي موجودات از او صادر شده، و او رب و مربي همه‌چيز و همه‌كس است، و بر همگان مسيطر و مسلط است؟ يا لازم نيست متعلق مواجهه، مصدر و مربي همه چيز و مسيطر بر همه باشد؟ و در اين صورت، آيا شما خود قبول مي‌كنيد كه چنين موجودي منشأ چنان تحولي قرار گيرد؟ و آيا چنين موجودي، خود مقهور خالق و مالك و مربي ديگري كه خداوند حقيقي عالم است نيست؟

اصولاً آن حقيقت چيست كه شما حتا قادر نيستيد براي آن اسمي انتخاب كنيد! و از آن به هرچه كه تعبير مي‌كنيد (حقِ مطلق)، (Hick, 1985, p 40) (حقيقتِ غايي)، (Ibid, p 39) (خدا)، (هيك، 1382، ص 25؛Hick, 2005, p 236, 297) مي‌بينيد نمي‌تواند شامل همه‌ي مصاديق و مختصات ادعاشده از سوي سنت‌هاي ديني مختلف گردد؛ چون به اعتراف شما، مدعاها بسيار ضد و نقيض و متهافت و متفاوت است! (هيك، 1387، ص 167؛ (Hick, 1985, p 95 آيا با اِعراض از كاربرد كلمه‌ي خدا در مورد آن حقيقتِ غايي مبهم، و يا با استفاده از كلمه‌ي «حق» (The real) يا «حقيقت مطلق»، مشكل «ابهام» يا «عدم شمول» حل مي‌گردد؟ (همان، 172؛ (Ibid, p 98

و بالاخره اگر سنت‌هاي ديني گوناگون، به اشتباه تعاريفي دگم و تعصب‌آميز از الوهيت به دست داده‌اند و هيچ‌يك در موضع كيهاني قرار ندارند كه حقيقت را كماهي مشاهده كنند (همان، ص 170؛ (Ibid, p 97-8 پس چه‌سان اين سنت‌ها و اين تعاريف اشتباه يا ناقص سبب نجات و آزادي آدمي مي‌توانند شد؟! و از جمله باتوجه به اينكه در ميان سنت‌هاي غيروحياني، بزرگ‌ترين آن‌ها، سنت بودايي است، كه بنابر تصور برخي پيروان گواتمه بودا، مقرر است، او بار ديگر به اين عالم مادي و پست باز‌گردد (و لابد براي به دست آوردن فرصت وصول به نيروانا، چنان‌كه برخي از فرق بوديسم معتقدند)، چگونه مي‌توان به نجات‌بخشي بوديسم و ديگر دينواره‌ها باور كرد و اميد بست؟ و اين مسلك را مشمول دايره‌ي پلوراليسم نجات انگاشت!

و اگر گواتمه و صد همچون اويي هم با طي طريق بوديسمبه نيرو‌انا و رهايي دست يافته باشند، آيا براي قبول كارايي و كفايت اين مسلك براي نجاتبشريت كافي است؟ حالِ ميلياردها انساني كه برغم تلاش در جهت دست‌يابي به نجات از طريق بوديسم، ره به جايي نبرده‌اند چگونه خواهد بود؟! آيا چنين راهِ عقيم يا ديرياب و كم‌بازدهي سزاوار پيمودن است؟

مراد از دين و سنت ديني كدام است؟

مراد شما از دين و سنت ديني چيست؟ آيا دين عبارت است از دستگاه معرفتي و معيشتي (نظري و عملي) كه به طريق وحياني از سوي مبدأ هستي و حيات، براي كمال و سعادت بشر در دنيا و آخرت نازل شده است؟ (تعريف من از دين، همين است، و اديان وحياني چنين دستگاه‌ها‌يي هستند) يا به هرگونه مسلك معنوي رايج در ميان ابناء بشر، حتا غيرالهي، مانند كنفوسيوسمي‌توان دين يا سنت ديني اطلاق كرد؟ (هيك، 1387، ص 83 و ص 122) (Hick, 1985, p 43) يا به هر عقيده و مكتب فكري‌يي، هرچند بشري (Hick, 2005, p 253) و سكولاريستي (همان، صص83 و 84؛ (Hick, 1985, p 43-44 و حتا الحادي و ضدديني (همان، ص85؛ (Ibid, p 44 موجود در جهان را مي‌توان دين ناميد؟

نيز ملاك حقانيت يك دستگاه وحياني يا مسلك معنوي يا مكتب بشري، يا طبقه‌بندي اديان و دينواره‌ها چيست؟ عقلاني‌بودن و برخورداري از قابليت سنجش با عقل آدمي؟ (همان، ص 141؛ (Ibid, p 79 يا برخورداري از اخلاق متعالي يا بصيرت‌بخشي شوق‌انگيز و يا تسخير قلوب (همان، صص 125 ـ141؛ (Ibid, p 70-9 يا داشتن قدرت تحويل و تبديل آدمي از خودمحوري به خدا / حقيقت‌محوري؟ (كه بارها فرموده‌ايد) يا آزمون‌پذيري اخروي و فرجامين؟ (همان، ص142؛ (Ibid, p 80 يا اين‌كه چون آزمون و سنجش و درجه‌بندي اديان ممكن نيست، بايد همه را تأييد كرد؟! و همگي را يكسان انگاشت؟ (همان، ص 153؛ (Ibid, p 86 و گويي شما مرز و معياري براي اطلاق عنوان دين و سنت ديني، و در نتيجه ملاك مشخصي براي تعيين دايره‌ي شمول پلوراليسم ديني قائل نيستيد! تا آن‌جا كه از پيشنهاد لودويك ويتگنشتاين مبني بر تعريف اديان به اتكاء «شباهت خانوادگي» استقبال مي‌كنيد، و بر آن اساس، ماركسيسم الحادي دين‌ستيز را نيز در زمره‌ي اديان قلمداد مي‌كنيد! (هيك، 1381، صص 25 ـ 24؛ (Hick, 1990, p 3

ابهامات مورد اشاره بخشي از ابهامات مفهوم‌شناختي در نظريه‌ي شماست كه به ذات و باطن نظريه‌تان نيز تسري كرده، آن را عميقاً دچار ابهام مي‌سازد، و لازم است جناب‌عالي اين معضل را برطرف سازيد. ما در خصوص اين اشكال به همين حد بسنده كرده به معضل دوم، يعني اشكالات و مشكلات روش‌شناختي نظريه مي‌پردازيم.