بخش پنجم: حواس
مقدمه بخش پنجم
تاكنون دانستيم كه خداوند سبحان نفس نباتى را از مواد عنصرى آفريد و آن
رااكمل از جماد و جواهر معدنى قرار داد، زيرا گياه داراى قوه جاذبه غذا از
طريقعروق است و قواى ديگر نيز او را از سنگ و چوب و امثال آن ممتاز مىدارد
وخداى متعال در اين موجود حكمت و قدرت خود را تمام كرد و در ارتباط با نبات
وحكمت هاى الهى در آن، كتابهاى مختلفى حتى در عهد قديم نگاشته شده
است.شيخرحمه الله كتابالنبات (1) را به بيان حكمت و قدرت الهى در
گياه اختصاص داده است هرچند نگارش اين كتاب اهداف ديگرى را دنبال مىكند از
جمله بازشناسى تشريحىگياه و اجزا و خواص آن كه نقش مهمى در علم پزشكى دارد.
عنايت الهى به وجودى اكمل تعلق گرفت و موجودى با دو ويژگى احساس وحركت ارادى
در صحنه هستى خلق شد و اكمل از آن، انسان را قرارداد كه وراىشهوت و غضب است و
او را مزين به نور عقل ساخت، خداى سبحان در انساناستعداد خلافت تامه به وديعت
نهاد و بندگان خاص خود را قوه قدسى عنايت كردو مشعل هدايتبر دوش آنها نهاد.
به هر حال نفس حيوانى و انسانى واجد قواى متعددى در دو رده ادراك وتحريك
مىباشد - كه مباحث كلى آنها گذشت - اكنون بحث را از مسائل كلى بهجزئيات حواس
منتقل كرده در صدد بررسى تك تك حواس مىباشيم ولى قبل ازآن توجه به چند نكته
مفيد خواهد بود:
1- در ترتيب ذكر حواس مىتوان ملاك ها و معيارهاى مختلفى را رعايت كرد;مثلا
از جهت وسعت، قوه باصره اولى است اگر توجه به وسعت پوشش بدنى شودحس لامسه مقدم
خواهد بود. حس چشايى از آن جهت كه در تشخيص غذاهاىمضر و آلوده و در نتيجه در
بيمارى و صحتبدن نقش به سزايى دارد مىتواند اولمطرح شود البته هيچ يك از اين
معيارها متعين نمىباشد با توجه به ترتيب لحاظشده در اكثر كتابهاى شيخرحمه
الله ما نيز از قوه لامسه شروع كرده به دنبال آن از قواىذائقه، شامه، سامعه و
بالاخره باصره بحثخواهيم كرد.
مؤيد اين ترتيب آن است كه دو قوه لامسه و ذائقه براى حيوان ضرورى است واصولا
حيوان بالمس حيوان مىشود چنان چه فرمود :
«ومن الحيوان مايكون له الحواس الخمس كلها ومنه ماله بعضهادون بعض اما الذوق
واللمس فضروري ان يخلق في كل حيوانولكن من الحيوان ما لا يشم ومنه ما لا يسمع
ومنه ما لا يبصر.» (2) .
يا اين كه فرمود:
«اول الحواس الذى يصير به الحيوان حيوانا هو اللمس فانه كما انكل ذي نفس
ارضية فان له قوة غاذية ويجوز ان يفقد قوة قوة منالاخرى ولا ينعكس كذلك حال كل
ذي نفس حيوانية فله حساللمس ويجوزان يفقد قوة قوة من الاخرى ولا ينعكس
وحالالغاذية عند ساير قوى النفس الارضية فيه حال المس عند سائرقوى الحيوان.»
(3) .
بنابراين، ترتيبى كه در اين كتاب بين حواس ملحوظ است ترتيب مذكور در
كتابالنفس مىباشد.
2- شيخرحمه الله همانند ديگر فلاسفه متقدم و حتى متاخرين با پيروى از
طبيعياتقديم مطالب مشروحى را در خصوص هر يك از حواس، خصوصا حس باصره،
ذكركردهاند كه با كشفيات امروز بعضى از آنها تطبيق نمىكند لذا به دليل مذكور
و اينكه ذكر آنها موجب ملال خواهد بود از بيان مبسوط آنها خوددارى مىكنيم و
فقطدر حد لزوم به آنها اشاره كرده مشروح آن را به منابع مربوط ارجاع خواهيم
داد،همچنين در زمينه تشريح اعضاى حسى و آسيب ها و بيمارى هاى آنها و
كيفيتدرمانشان به مطالب مشروح و جذاب و شگفتانگيزى برمىخوريم كه چون
ارتباطچندانى با موضوع ندارد از نقل آنها خوددارى و تنها به منابع آنها اشاره
مىكنيم.
3- در اين زمينه مىتوان با استفاده از علومى نظير فيزيولوژى، روان
شناسى،عصبشناسى و ديگر دانش هاى مربوط مباحثى تطبيقى را مطرح ساخت كه آنهانيز
از حوصله نوشتار حاضر خارج بوده و مجالى وسيعتر مىطلبد.
حس بساوايى
اين حس را شيخرحمه الله چنين تعريف كرده است:
«هي قوة مرتبة في اعصاب جلد البدن كله ولحمه تدرك ما يماسهويؤثر فيه
بالمضادة المحيلة للمزاج او المحيلة لهيئة التركيب.» (4) .
محل قوه لامسه در اعصاب پوست و گوشتبدن است و سراسر بدن را تقريباپوشانده
است، اين قوه آن چه را كه با پوست تماس داشته باشد و مزاج يا هيئتتركيب بدن را
بر هم زند درك مىكند.
بعد از آن كه تعريف اين قوه روشن شد مىتوان ساير مباحث را مطرح كرد كه
دراين زمينه در چهار سمتسخن خواهيم گفت:
الف: جايگاه حس لامسه
حس لامسه يا بساوايى اولين حس حيوانى و ناقصترين درجه حواس است.شيخرحمه
الله بر اين مطلب دليلى اقامه كرده است كه فلاسفه بعد از او نيز همان را
ذكركردهاند. (5) [آخوندرحمه الله از اين دليل تعبير به برهان كرده
است لكن علامه طباطبايىرحمه اللهآن را مبنى بر مسامحه دانسته مىفرمايند:
كلام شبيه برهان است نه برهان.].
شيخرحمه الله مىفرمايد (6) : بدن حيوان مركب از عناصر و كيفيات
محسوسه است،محصول اين تركيب مزاج بوده كه معد قبول نفس مىباشد، اگر تركيب
كيفيات،مختل شود مزاج فاسد شده بعدا از بين مىرود لذا صلاح و صحتبدن
رهيناعتدال مزاج است و بايد مراقب آن چه اعتدال را به هم مىزند بود، از سوى
ديگر،حس، طليعه نفس استبنابراين لازم است اولين طليعه چيزى باشد كه نفس را
برصلاح و فساد بدن رهنمون گردد. البته حواس ديگر ممكن است طريقى براى كسبنفع
يا دفع ضرر خارج از فساد اصل بدن باشد ولى فسادى كه مربوط به اصل قوامبدن باشد
جلوتر و مهمتر است.
قوه ذائقه ممكن است جهت تشخيص مطعومات رهنمون باشد ولى اين نيز بهمنظور جلب
منفعت است و دفع ضرر اقدم است، گذشته از اين كه ممكن استعامل مفسد مزاج يا
هيئت تركيبى بدن از راه ديگرى غير از دهان وارد شود و آن تنهااز راه لمس قابل
احساس است، بنابراين اولين طليعه نفس لازم است مراقب فساداصل بدن بوده مضرات را
از آن دور كند و حافظ قوام جسم باشد. اولين طليعهحواس، حس لامسه است كه هواى
اطراف بدن را كه شايد محرق يا مجمد باشدمىشناسد و نفس را از آن مطلع كرده، دور
نگه مىدارد لذا بسيار است كه به لحاظبروز آفتى حسى، ذائقه يا ديگر حواس از كار
مىافتند ولى فقط با بودن لامسهحيوان باقى مىماند:
«فاللمس هو اول الحواس ولابد منه لكل حيوان ارضي.»
در اين جا مطلبى مطرح شده است: حركتبراى حيوان همطراز حس است وچنان چه حس
نوعى تقدم دارد حركت نيز بايد چنين باشد حال آن كه مشهور ايناست كه برخى
حيوانات لامسه دارند ولى فاقد حركتند نظير برخى انواع اصداف.شيخرحمه الله در
پاسخ مىگويد: حركت دو نوع است: حركت انتقالى چنان چه شىء ازنقطهاى به نقطه
ديگر منتقل مىشود. دوم حركت قبض و بسط نظير اين كه برخىاعضا حركت انتقالى
نداشته ولى منقبض و منبسط مىشوند، صدف ها و اسفنج هاداراى نوع دوم حركتند و
واجد انعطاف و امتداد، تا بتوانند غذا طلب كنند و به آنبرسند و اساسا حس لامسه
را از حركتبه هر نوعى باشد مىتوان تشخيص داد والا اگر هيچ نوع حركتى وجود
نداشته باشد راهى براى فهم وجود اين قوه در آننيست.
آخوندرحمه الله اين دليل را تعميم داده است و مىفرمايد (7) :
عناصر و نباتات نيز چنينمىباشند، زيرا ارض از بالا به سوى پايين مىگريزد و
آتش بالعكس چنان چه گياه هرگاه در مسير رشد و نمو با مانعى مواجه شود مسير خود
را عوض مىكند، اين اموردلالتبر نوعى شعور ملايم و غير ملايم است. ولى فخر
مىگويد:
«وبالجملة فاثبات الشعور والادراك للجمادات مما لا تميل النفساليه.»
(8) .
ب : قواى لامسه
شيخرحمه الله قوه لامسه را يك قوه نمىداند و آن را جنس براى چهار نوع
معرفىمىكند. (9) در بخش دوم (قوا) از جمله ملاك هاى تعدد قوا
اختلاف در جنس بيانشد، شيخرحمه الله در اين جا با تمسك به همان معيار
مىگويد: چون چهار نوع فعل اولىكه در جنس با يكديگر اختلاف دارند در لامسه
وجود دارد بايد به چهار قوه متفاوتو متمايز ملتزم شد هر چند در يك آلت مجتمع
باشند البته برخى به همين دليل كههمه در يك آلت اجتماع دارند استناد كرده آن
را يك قوه دانستهاند ولى اين پندارىباطل است همان گونه كه قوه لامسه و ذائقه
در يك عضو و آلت وجود دارند درحالى كه دو قوهاند، پس صرف در يك آلتبودن دليل
وحدت قوه نمىشود، چوندو قوه لامسه و ذائقه در ساير اعضا از يكديگر تمايز
مىيابند، بنابراين چون اينافعال چهار نوع فعلند مربوط به چهار قوه است نه يك
قوه. البته چنين امكانى وجوددارد كه چند قوه در يك آلت منتشر باشد و يا حتى در
آلتى واحد انقسامىنامحسوس وجود داشته باشد و هر جزئى خاص به قوهاى باشد.
قواى چهارگانه حس لامسه عبارتند از:
قوه حاكمه در تضاد بين حار و بارد;
قوه حاكمه در تضاد بين يابس و رطب;
قوه حاكمه در تضاد بين صلب و لين;
قوه حاكمه در تضاد بين خشن و املس;
ملاصدرارحمه الله به نقل از برخى قسمى ديگر را به آن افزوده است (10)
كه عبارت استاز حاكم در تضاد بين ثقيل و خفيف. شيخ اشراقرحمه الله اين
اختلاف را مهم ندانسته ازسخن درباره آن پرهيز مىكند. (11) امور فوق
محسوسات بسيطند كه از تركيب آنها و بااستفاده از انواع جمع وتفريق و قبض و بسط
محسوسات مركب حاصل مىآيد. (12) .
ج : امور ملموس
درباره امور ملموس اختلافى به چشم مىخورد، شيخرحمه الله در النجاة و رسائل
از آنجا كه حس لامسه را به چهار نوع تقسيم كرد و هر نوع را حاكم و مدرك دو
كيفيتدانست جمعا هشت ملموس معرفى مىكند (13) : حرارت، برودت،
يبوست، رطوبت،صلابت، لين، خشونت و ملاست. در دانشنامه علائى دو ملموس ديگر يعنى
گرانى وسبكى يا ثقل و خفت را بدان افزوده، تعداد ملموسات را به ده مىرساند
(14) و آخوندرحمه اللهآن را نيز بيان كرده است. (15) اما
شيخرحمه الله در كتابالنفس لزوجت و هشاشتيا نرمى را بهآنها افزوده تعداد
را به دوازده مىرساند. (16) .
از سوى ديگر مىدانيم كه هر نوعى از حس لامسه عهدهدار يك جفت متقابل
ازملموسات است لذا لازم است تعداد انواع اين قوه به شش برسد حال آن كه براىحس
لامسه چهار نوع بيان كردهاند علامه طباطبايىرحمه الله چهار قسم ديگر
يعنىلطافت، كثافت، جفاف و بلت را به آنها اضافه مىكنند. (17) كه
در اين صورت لازماست تعداد قوا به هشتبرسد.
بحث ديگرى كه شيخرحمه الله در اين رابطه مطرح فرموده است اين كه بعضى
چهارقسم ملموسات يعنى صلابت، لين، هشاشت و لزوجت را به اصطلاح «محسوسثانى»
ناميدهاند كه ايشان بارد ملاك آنها و اختلاف در برخى مصاديق نظر خاصخويش را
بيان داشته است كه بحث آن گذشت.
شيخرحمه الله دو نوع احساس ديگر براى اين قوه قائل شده است: يكى تفرق اتصال
وعود انفصال، و ديگرى لذت و الم.
مىدانيم حيوان از مزاج و مزاج از تركيب عناصر و كيفيات متكون شده است
لذاسلامت و مرض گاه منسوب به مزاج است و زمانى منسوب به تركيب; يعنى اگرمزاج از
اعتدال خارج شود يا تركيب عناصر از بين رود هر يك باعث ناخوشى وبيمارى خواهد
شد، بنابراين از بين رفتن و زايل شدن تركيب يكى از عوامل ايجادمرض و بيمارى است
و حتى گاهى مرگآور. بنابراين حسى بايد باشد تا تفرقاتصال و تركيب چنان چه
هنگام بريدگى بدن حاصل مىشود و مقابل آن يعنى عودانفصال را درك كند تا از فساد
و هلاكت جلوگيرى شود از اين رو حس لامسه بايداين دو امر را احساس كند.
تفرق اتصال موجب الم است و عود آن باعث لذت، در اين زمينه بين لامسه وساير
حواس تفاوتى وجود دارد (18) بدين گونه كه چشم و گوش به خودى خود لذت
والم ندارند; مثلا اگر براى گوش از صداى شديد دردى حاصل شود از
جهتشنيدننيستبلكه از حيث لمس كردن پرده صماخ است همچنين اگر براى چشم از
رنگخاص تالمى پديدآمد از جهت ديدن نيستبلكه از اين حيث است كه پوستچشم از
لمس رنگ شديد متالم شده است لكن لامسه فى نفسه الم و لذت دارد،البته لذت و الم
لمس گاهى به واسطه محسوس ديگر است چنان چه الم حاصل ازتفرق اتصال، و لذت حاصل
از عود انفصال اين چنين است:
«ويفارق اللمس في هذا المعنى ساير الحواس، وذلك لان الحواسالاخرى منها مالا
لذة لها في محسوسها ولا الم، ومنها ما يلتذويالم بتوسط احد المحسوسات. فاما
التي لا لذة فيها فمثل البصرلا يلتذ بالوان ولا يالم، بل النفس تالم من ذلك
وتلتذ من داخل.وكذلك الحال في الاذن، فان تالمت الاذن من صوت شديد والعينمن
لون مفرط كالضوء فليست تالم من حيث تسمع او تبصر، بلمن حيث تلمس، لانه يحدث
فيها الم لمسي، وكذلك تحدث فيهابزوال ذلك لذة لمسية. واما الشم والذوق فيالمان
ويلتذان اذاتكيفا بكيفية منافرة او ملائمة. واما اللمس فانه قد يالم
بالكيفيةالملموسة ويلتذبها، وقد يالم ويلتذ بغير توسط كيفية منالمحسوس الاول
بل بتفرق الاتصال والتئامه.» (19) .
نكته آخر اين كه مدرك الم و لذت نهايتا موجودى ثابتبه نام نفس است، نهمزاج
يا چيزى نظير آن كه متغير و متبدل است.
د: ويژگىهاى لامسه
اين حس داراى خواص و ويژگىهايى است كه از اين قرار است:
1- تماس (20) :
فقط در مورد اين قوه، تماس با محسوس لازم استبه خلاف سايرقواى ظاهرى; مثلا
چشم يا گوش نياز به اتصال با محسوس خود ندارند و حتى اگرجسم محسوس را به سطح
چشم بماليم حس لامسه چشم فعال مىشود و حسبينايى نمىتواند صورتى از آن اتخاذ
كند و از اين جاست كه در عرف مىگويندشىء را بايد لمس كرد; يعنى اسم حس را بر
فعل آن اطلاق كرده آن را به معناىتماس گرفتن به كار مىبرند به لحاظ شدت
مبالغه در احتياج اين قوه به تماسواتصال مستقيم با جسم محسوس، بنابراين آلت
لمسى چه لحم عصبى و چه لحم وچه عصب براى حس لامسه نيازمند ارتباط مستقيم و
بالمباشره با ملموس است.
2- استحاله و خلو (21) :
هر گاه پوستبا ملموس ارتباط برقرار كرد در مزاج آن بهسبب كيفيتى كه در
شىء محسوس وجود دارد استحاله صورت مىگيرد و به دنبالآن احساس لمس واقع
مىشود. [شيخرحمه الله در باب اين كه دقيقا احساس كنندهچيست؟ آيا نفس استيا
جلد يا عصب يا لحم؟ مباحثى را مطرح كرده است كهبحث آن گذشت] به هرحال آلت اين
حس جهت استحاله لازم است منفعل گردد واين در صورتى است كه آلت، فاقد آن
كيفيتخاص خارجى باشد تا بتواند اثرجديد را بپذيرد وبه اعصاب مركزى منتقل كند.
درباره آلتحس لامسه دو صورتمىتوان فرض كرد: اول اين كه مثلا از دو
كيفيتحرارت و برودت هيچ حظىنداشته باشد كه اين فرض سقيم است، زيرا همان عضو
مركب از عناصر و كيفياتبوده خود واجد مزاج و كيفيتى خاص مىباشد. فرض دوم اين
است كه حظى از آندو كيفيت داشته باشد لكن مزاج آن ميل به اعتدال دارد پس اگر
كيفيتى اشد يااضعف از كيفيتخود عضو درآن ايجاد گردد در اين صورت است كه
احساسصورت مىگيرد و لذاست كه حواس لامسه را حاكم بين دو ملموس متضاد
معرفىكرد بنابراين عضو و آلت لمس در صورتى حس مىكند كه فاقد آن
يفيتخاصخارجى باشد و الا مماثل آن بوده و چون خود واجد آن است از آن
احساسىنخواهد داشت، از اين رو هر چه مزاج لامسه به اعتدال نزديكتر باشد احساس
آنلطيف تر است و چون مزاج انسان ميان حيوانات، به اعتدال نزديك تر است لمساو
اقرب لمس هاست.
3- احاطه (22) :
از ديگر خواص حس لامسه اين كه شامل تمام بدن مىشود; يعنىتمام پوست كه بدن
را احاطه كرده ستحساسيت لمسى دارد به خلاف ديگرحواس كه محدود به موضعى خاص از
بدن مىباشد، دليل امر اين است كه حسلامسه كه طليعه حواس است لازم استحافظ
تمام واردات بدن باشد تا هيچ تازهوارد مفسدى نتواند ايجاد اختلال كند و اگر از
يك موضع و عضو كه فرضا لامسه درآن نباشد بتواند وارد شود نقض غرض مىشود، زيرا
چه بسا از همان نقطه ايجاداختلال كند بنابراين ضرورى است تمام پوستبدن حساس
باشد، از سوى ديگرچون ساير حواس بدون تماس و از راه دور احساس مىكنند داشتن يك
عضو براىآنها كافى است تا متوجه ضرر شده بدن را از آن دور نگه دارند.
4- كثافت (23) :
از آن جا كه حس لامسه در تمام اعضا و اجزاى بدن سارى است لذاتمام اجسام چه
صلب و چه سفت چه كثيف و چه لطيف آن را قبول مىكند بهخلاف ساير حواس كه در يك
عضو خاص وجود دارد. برخى از اين حواس مثلسمع و بصر در نهايت لطافتند پس لازم
است موضعشان با خودشان تناسب داشتهلطيف باشند بعضى ديگر نظير ذوق و شم هر چند
به لطافت آن دو حس نيستندلكن در حد خود لطيفند لذا محل آنها از اجسام رقيق يا
بخارات امتزاج يافته استخصوصا باصره كه چون مدرك آن از جهتى نور است مدركش كه
با آن اتحاد دارد ازهمان جنس خواهد بود لذا در عضوى خاص محدود بوده در اجزاى
كثيف وجودندارد به هر حال ملاصدرارحمه الله بر اساس ذوق تاله براى عضو و آلتحس
لطافت وكثافت قائل است و شمول و عدم شمول آنها را بر اين اساس توجيه مىكند.
(24) .
حس چشايى
تعريف اين حس چنين است:
«هي قوة مرتبة في العصب المفروش على جرم اللسان، يدركالطعوم المتحللة من
الاجرام المماسة له، المخالطة للرطوبة الغذبة،التي هي فيه فتحيله.» (25)
.
پس بر جرم زبان، عصبى مفروش است كه حس چشايى بر آن قراردارد و اينحس
مزههايى را كه به واسطه رطوبت لعابيه نزد آن آورده شده است ادراك مىكند.
در باب اين حس مطالبى چند مطرح است كه به ترتيب به بيان آنهامىپردازيم.
(26) .
الف : جايگاه و مكانيسم حس ذائقه
اين حس تالى تلو حس لامسه است، زيرا حيوان از راه غذا تغذيه مىكند و
رشدمىيابد، غذا در بعضى مواقع مفسد و مهلك است پس لازم استحسى باشد تاغذاى
مخالف را تشخيص دهد و مانع ورود مهلك آن به بدن شود همان گونه كهحس لامسه در
سطحى گستردهتر چنين وظيفهاى را بر عهده داشتبه خلاف نباتكه چون فاقد اين حس
است گاه مايع مخالف را جذب كرده سبب خكشيدن خودمىشود و از اين جاست كه اين حس
را در اهميتبعد از حس لامسه دانستهاند. ازاين رو اين حس را با حس لامسه براى
حيوان ضرورى و نه فقط مفيد مىدانند.
در اين حس در اكثر اوقات لمس نيز وجود دارد با اين تفاوت كه در لامسه
نفسملامست مؤدى ملموس استبه خلاف ذوق، زيرا ذائقه نيازمند متوسط است ووظيفه
متوسط اين است كه طعم را قبول كرده با نفوذ در سطح زبان به قوه چشايىبرساند در
حس چشايى متوسط رطوبت لعابيه است كه از آلتى به نام ملعبه [مبلعه (27)
] منبعث مىشود، و چون مزههاى مختلفى را مىپذيرد لازم استخود فاقد
طعمباشد ولى در برخى شرايط مثل مرض يا در مورد افراد ممرور و صفراوى به
سببخلط زايد مزهاى به خود مىگيرد و از اين رو مزه غذا را نمىتواند به قوه
ذائقهبرساند لذاست كه افراد مريض خصوصا تبدار مزهها را به درستى درك
نمىكنند.
در زمينه نقش رطوبت لعابيه دو نظريه وجود دارد:
اول: اين رطوبتبا اجزاى مزهدار مخلوط شده به نحوى كه اجزا در آن
منتشرمىشوند پس در سطح زبان نفوذ مىكند و به قوه مىرسد و ادراك چشايى
صورتمىگيرد.
دوم : در رطوبت استحاله صورت گرفته بدون اين كه با اجزا مخلوط يا
حاملاجزايى با طعم شود بلكه خود رطوبت مكيف به آن كيفيت مىشود.
در صورت اول، محسوس اجزا است كه رطوبت آنها را تا وصول به قوه حملكرده است
پس حس بدون واسطه، اجزاى مزهدار را ادراك مىكند در اين حال نقشرطوبت فقط
تسهيل حصول محسوس استبراى حاس. در صورت دوم، محسوسنفس رطوبت است كه متكيف به
كيفيتخاص طعام شده است در اين حالت نيزبين حاس و محسوس واسطهاى نيستبه نحوى
كه اگر امكان داشت محسوسى كهاز خارج وارد مىشود بدون واسطه يا با واسطه امرى
ديگر به حس برسد مىرسيدبه خلاف باصره كه نيازمند واسطه است و اگر بدون واسطه
باشد مثل اين كهجسمى را به سطح چشم بماليم يا روى آن قرار دهيم ادراك بينايى
صورت نخواهدگرفت. شيخ اشراقرحمه الله اين دو وجه را با ترديد ذكر مىكند و
ملاصدرارحمه الله هر دو وجهرا محتمل مىشمارد ولى شيخرحمه الله مىگويد:
«لكنه بالحري ان تكون هذه الرطوبة للتسهيل وانها تتكيفوتختلط معا.»
(28) .
ب : امور مذوق (29)
در كتاب النفس، نه مذوق براى اين قوه ذكر كرده است: حلاوت يا شيرينى،
مرارتيا تلخى، هموضتيا ترشى، قبض، عفوصت، حرافتيا تندى و يا تيزى،
دسومتياچربى، بشاعتيا بدمزگى و تفه يا بىمزگى. مزه اخير نظير مزه آب
مىباشد. علامهطباطبائىرحمه الله ملاحت را به آنها افزودهاند و ساير طعوم
را مركب از اينها مىدانند. (30) .
نكته جالبى كه شيخرحمه الله در اين جا بيان مىكند اين كه برخى از اين
مزهها فرايندىاز تركيب كيفيت طعمى و تاثير لمسىاند; يعنى دو حس، تركيب يافته
و مزهاى را بهوجود آوردهاند كه ميزان تاثير هر يك قابل تفكيك و تمييز نيست;
مثلا مزه تندى وتيزى يا حرافت، طعمى است كه از مجموع تفريق و اسخان به وجود
آمده استياترشى از تفريق بدون اسخان پديد مىآيد شرح اين ها را از كتابهاى
طبى بايدجويا شد.
ج : وحدت يا تعدد حس ذائقه
شيخرحمه الله قوه ذائقه را يك قوه مىداند ولى برخى آن را نظير حس لامسه
قواىمتعدد دانستهاند. دليل آنها همان دليل تخالف جنسى افعال اين قوه
است،مىگويند: علت تعدد قوه لامسه، تعدد افعال لمسى اين قوه است و اين امر در
قوهچشائى نيز وجود دارد، حكما پاسخ دادهاند كه: در حس لامسه بين محسوساتتضاد
وجود داشت; مثلا بين رطوبت و يبوستيا حرارت و برودت تضادى هست،ولى بين مذوقات
هيچ كدام با ديگرى چنين تضاد و تقابلى ديده نمىشود و اگر همباشد تنها يك تضاد
است كه يك قوه مىتواند حاكم و شاعر به آنها باشد، البتهشيخرحمه الله در اين
باره تحقيقى طولانى دارد.
جناب شيخرحمه الله در كتاب طبى خود با تشريح دهان و زبان به بيمارى ها
وآفتهاى اين حس پرداخته درمان هاى مختلفى پيشنهاد مىدهد. (31) .
همچنين در كتاب الحيوان ضمن تشريح آلات اين حس آن را در حيوانات مختلفمورد
بررسى قرار داده است. (32) .
حس بويايى
«هي قوة مرتبة في زائدتي مقدم الدماغ الشبيهتين، بحلمتي الثدى،يدرك ما يؤدي
اليه الهواء المستنشق من الرائحة المخالطة لبخارالريح، والمنطبع فيه بالاستحالة
من جرم ذي رائحة.» (33) .
محل اين قوه دو زايده مقدم دماغ است كه بوهايى را كه هوا به آن
مىرساندادراك مىكند.
مباحث اين بخش شامل امور ذيل است: (34) .
الف: حس شامه در انسان و اسم بوها (35)
اين حس از حس ذائقه لطيف تر است و ذائقه از لامسه، از آن جا كه اين
قوهحيوان را دلالتبر غذاى مناسب مىكند براى او مفيد است. حيوانات در اين
حسمتفاوت بوده، برخى ضعيف و برخى قوى اند. انسان در حس بويايى در ميانحيوانات
داراى حيلتخاصى است، زيرا مىتواند بوهاى خاصى را با مالشبرانگيزد و اين
خصوصيت در ساير حيوانات نيست هر چند با كمك استنشاقمىتواند به منشا بو برسد
كه در اين جهتبا ديگر حيوانات مشترك است. انساننسبتبه بوهاى نزديك قوى است و
در مورد بوهاى دور ضعيف و اساسا سبتبهپذيرش بو در ميان حيوانات درجه ضعيف را
داراست از اين رو در خيال او صورتىثابت و مشخص از بو وجود ندارد و هم از اين
روست كه براى محسوس اين حساسم خاصى وضع نشده است مگر با يكى از دو جهت ذيل:
اول: از حيث موافق و مخالف چنان كه مىگوييم بوى خوب و بوى بد.
دوم: از جهت انتساب آن به مزه خاصى مثل اين كه مىگوييم بوى شيرينى ياترشى
يا از حيث انتساب آن به موضوع خاص چنان كه مىگوييم بوى گل.
ب : مكانيسم حس بويايى
اين حس نيازمند متوسط است تا بو را به قوه شامه برساند، متوسط بايد خالى
ازبو باشد تا بتواند رائحه را به درستى حمل كرده به قوه مدركه تحويل دهد. در
زمينهكيفيت وصول رائحه اختلافى وجود دارد. شيخرحمه الله سه قول نقل مىكند كه
به اضافهقول مختار وى جمعا چهار قول مىشود:
قول اول: متوسط با اجزاى بودار مخلوط مىشود به اين گونه كه جرم بودار
بخارشده تحليل مىرود و اجزاى بخارى آن با هوا اختلاط پيدا مىكند. در اين
صورتقوه شامه، بوى اجزا را احساس مىكند. اين طايفه را اصحاب بخار مىگويند.
قول دوم: بدون اين كه متوسط مخالط شود در آن استحاله صورت گرفته،
هواىمستحيل به قوه مىرسد و حس بويايى با دريافت هواى بودار نه اجزاى
بودارحاصل مىشود. بنابراين هوا متكيف به كيفيتخاص شده كه در اين صورت در
آنمخالطهاى واقع نمىشود. اين دسته را اصحاب استحاله نامند.
قول سوم: اين قوم مىگويند كه تادى بو به قوه نه از راه مخالطه است و نه
ازطريق استحاله بلكه كيفيت وصول بدين نحو است كه جسم بودار، در شامهاى كهخود
بىبو است تاثير مىكند حال آن كه بين آن دو جسمى بىبو واسطه استبدوناين كه
در اين متوسط تاثير كند مثل اين كه آن را متكيف كند يا با آن مخلوط شودبلكه نقش
متوسط فقط اين است كه شرايط تاثيرگذارى آن جسم را در قوه شامهفراهم آورد. اين
قوم را اصحاب تاديه گويند. به اين قول فقط شيخرحمه الله اشاره كرده است.
هر يك از اين اقوال، دليل يا ادلهاى خاص خود دارد.
دو دليل قول اول:
يك: اگر رائحه به سبب تحليل منتشر نشود هرگز حرارت و بخار دادن يا مالش،سبب
پخش شدن بو نمىگشت و برعكس، برودت و سرد كردن موجب خفاى آننمىشد، بنابراين
بخار شدن و تحليل رفتن و اختلاط هواى متوسط با آن سببوصول اجزا به حس بويايى
است.
دو: هر گاه سيبى را زياد بو كنيم بوى آن تمام مىشود علت آن است كه از آن
زيادتحليل رفته است، پس تحليل سبب انتشار بوست.
دليل قول دوم: اصحاب استحاله مىگويند اگر بو به سبب تحليل منتشر شودلازم
است كه جسم بودار از وزنش كاسته شود و حجم آن نيز كم گردد ولى اين گونهنيست.
در اسفار و مباحث دليل دومى براى اين قول ذكر شده است كه شيخرحمه الله آن
را بهعنوان مؤيد نظر خويش و ردى بر اصحاب بخار ذكر كرده است لذا در قول مختار
ذكرخواهد شد.
دليل قول سوم: اصحاب تاديه مىگويند: ما امورى را مىبينيم كه با قول
بهتحليل و با قول به استحاله متوسط سازگار نيست; مثلا در سرزمين هاى يونان
قديمگاه جنگى اتفاق مىافتاده استحال آن كه در آن جا هيچ گونه سابقه
وجودلاشخوار نبوده است تا ماوى گزيند، از سوى ديگر بين آن سرزمين تا
بلادلاشخواران فرسنگ ها فاصله وجود داشته است در عين حال بعد از جنگ،لاشخوارها
از مسافت هاى بسيار دور به آن جا آمدهاند لذا اين مهاجرت را چيزىجز از طريق
بو نمىتوان توجيه كرد، نمىتوان گفتبخار تحليل شده يا هوا استحالهيافته است،
زيرا در اين دو صورت نمىتواند اين مسافت را طى كرده باشد چونانتشار يا
استحاله تا مقدار مشخصى برد دارند نه اين كه فرسنگ ها را در نوردند،البته اصل
داستان «رخمه» از ارسطو منقول است.
شيخرحمه الله اين قول و دليلش را رد كرده، آن را بعيد مىداند، زيرا اولا:
تاديه نيزنسبتى نياز دارد، ثانيا: اثبات شد كه اساسا هر متوسطى با نوعى
استحاله، محسوسقوه حسى مىشود و ثالثا: درباره «حديث رخمه» ممكن استبادهاى
قوى، بو را تابلاد لاشخواران منتقل كرده باشد و چون آنها در اين حس فوقالعاده
قوى اندمىتوانند بوهاى ضعيف و دور را احساس كنند همان گونه كه اين حيوانات به
حدىدر حس بيناي قوت دارند كه مىتوانند از بالاى كوه هاى سر به فلك كشيده
لاشهاىكوچك را ديده به آن حملهور شوند. شيخرحمه الله حتى اين مطلب را از
نظر هندسى قابلاثبات مىداند.
مختار شيخرحمه الله صحت هر يك از دو نظر اول و دوم است و صاحب مباحث
وملاصدرارحمه الله در اين جهت از وى پيروى كردهاند :
«فنقول نحن انه يجوز ان يكون المشموم هو البخار ويجوز ان يكونالهواء نفسه
يستحيل من ذي الرائحة فيصير له راحة فيكون حكمهايضا حكم البخار فيكون كل شيء
لطيف الاجزاء من شانه ان ينفذاذا بلغ آلة الشم ولاقيها كان بخارا او هواء
مستحيلا الى الرائحةاحس به وقد علمت ان كل متوسط يوصل اليه بالاستحالة.»
(36) .
ج : افلاك شامه دارند
از مباحثى كه ملاصدرارحمه الله مطرح كرده است اين كه مىفرمايد: (37)
از افلاطون وفيثاغورث و هرمس نقل است كه افلاك و كواكب قوه شامه دارند در
آن جا بوهاىخوشى كه از بوى مشك و عنبر خوش تر است وجود دارد. مشائين آن را رد
كردهگفتهاند كه ادراك بو، مشروط به وجود هوا و بخار است و اين دو در آن جا
مفقوداست. ملاصدرارحمه الله اين امر را ضعيف دانسته بر چنين شرطى دليلى معقول
نمىبيندهر چند در عالم عنصرى چنين شرطى لازم است، سپس از برخى افاضل
نقلمىكند كه با آن عالم، اتصال برقرار كرده در آن جا بوهايى يافتهاند كه با
بوهاى زمينىنسبتى ندارد سپس مىافزايد براى هر كوكبى بويى مخصوص است كه
مىتوان بااتصال با آن، آن را دريافت.
در پايان بايد افزود كه شيخرحمه الله در كتاب طبى خود به بيمارى هاى اين حس
وآلت آن پرداخته راه هاى درمان را نشان مىدهد. (38) .
همچنين در كتاب الحيوان به منافع حس بويايى و بررسى آن در حيوانات
مختلفمىپردازند. (39) .