مسئله 3- محدوديت هاى حس
اين محدوديتها به معناى عام آن شامل موارد متعددى است كه ذيلا ذكر مىشود:
يك : شيخرحمه الله بين معرفت و علم تفاوت قائل شده مقام علم را از
معرفتبالاترمىداند از سوى ديگر قائل است كه حس فقط مفيد معرفت است نه علم.
«والحواس هي الطرق التي تستفيد منها النفس الانسانيةالمعارف.» (1)
.
يا اين كه فرمود :
«الحس طريق الى معرفة الشيء لا الى علمه.» (2) .
در ادامه و در پاسخ به اين كه علم نتيجه چيست؟ بيان مىكند:
«وانما نعلم الشيء بالفكرة والقوة العقلية وبها نقتنص المجهولاتبالاستعانة
عليها بالاوائل.» (3) .
بنابراين، حس به انسان معرفت مىدهد و عقل و فكر به او علم.
آيا اين تنها بيان يك اصطلاح استيا فرقى جوهرى بين حس و فكر ديده شدهاست
كه نتيجه آن دو را مختلف مىكند آن چه از فحواى كلمات شيخرحمه الله به
دستمىآيد اين كه قدر مسلم اين است كه علم نزد وى به قضاياى مكتسب و غير
اولىاطلاق مىشود در عبارت اخير بديهيات را سبب حصول علم دانست و علم رانتيجه
ترتيب قياس معرفى كرد، زيرا از مقدمات اولى با تشكيل قياس، مجهولاستخراج
مىشود اين استنتاج نتيجهاى جز علم به معناى مكتسب در بر ندارد،همچنين در فن
برهان تصريح مىكند (4) كه مراد ما از علم اولا: علم تصديقى است و
ثانيا:مكتسب باشد لذا تصورات و نيز تصديقات غير مكتسب خارج مىشود، از طرفديگر
علمى كه تصديق باشد و نظرى، خود متكى بر اوايل است و با فكر و تعقل بهدست
مىآيد همچنين اين گونه امور كلى خواهند بود.
آن چه مقابل علم بدين معناست دو امر مىباشد: قضيه غير مكتسب ياتصديقات
بديهى و تصورات پس حس كه مفيد معرفت است نه علم به يكى از ايندو معنا مىباشد
مؤيد معناى اول اين است كه فلاسفه محسوسات را يكى ازبديهيات دانستهاند و لذا
مىتواند از مبادى برهان باشد.
در هر صورت هر يك از دو معناى فوق باشد محصول آن امرى جزئى خواهدبود پس
معرفتيعنى تصورى جزئى يا تصديق بديهى شخصى، شايد بتواناصطلاح معرفت را از
همين جا به تصديقات و قضاياى بديهى به طور كلى تعميمداد هر چند غير محسوس
باشد.
دو : حس به كنه امور نمىرسد و بر حقايق واقف نمىگردد; در
التعليقاتمىفرمايد: (5) اگر ما اشيا را از راه اسبابشان شناختيم
حقايق آنها را شناختهايم ولىمعمولا شناخت ما از راه اسباب نبوده بلكه از
طريق حواس به آنها معرفت پيدامىكنيم پس حس به حقيقتشىء نايل نمىشود تنها
نتيجه آن معرفت است همچنينمىگويد:
«الانسان لايعرف حقيقة الشيء البتة لان مبدا معرفته للاشياء هوالحس.»
(6) .
در دانشنامه علائى بعد از آن كه كيفيت انتزاع صور حسى را توضيح داد چنين
نتيجهمىگيرد كه چون صور حسى همراه با غواشى مادى است و مجرد نتواند بود پس
حسبه حقيقت امر نايل نمىشود:
«پس حس نتواند حقيقت مردمى وصورت مردى مرد پذيرفتنبىفضولهايى كه از مادت
آيد.» (7) .
لذا حقيقتشىء همان ماهيت مجردى است كه لخت و عريان و مقشر بوده ازجميع
عوارض و امور مادى و خود ماده برى شده باشد، علم به حقيقتشىء يا ازطريق اسباب
آن و يا از راه تعقل قابل حصول است.
اگر حس به حقيقت نمىرسد پس با آن تنها ظواهر و قوالب قابل تحصيل استچنان
كه ملاصدرارحمه الله فرمود:
«ان الحس لاينال الا ظواهر الاشياء وقوالب الماهيات دون حقايقهاوبواطنها.»
(8) .
ايشان نيل به حقيقت را اين گونه مىداند كه قوه عاقله عالمى عقلى گردد و با
آنمصداقا متحد شده عقل بسيط گردد، ولى وصول به صور به دو صورت خواهد بود:يكى
از راه تجزيه و تحليل كه آن چه بعد از حذف باقى مىماند حقيقت نوعىماهيت است و
دوم از طريق تركيب معانى بوده تا مفهوم نوعى كه وحدت جمعىدارد و حقيقتشىء
استبه دست آيد. از اين جاست كه شيخرحمه الله مىگويد: (9) حسفقط
درك مؤلفات و مصاحبت دو شىء مىكند و دركى از ارتباط ذاتى و رابطهعليتبين آن
دو ندارد، همچنين كثرت مشاهده از راه حس در تجربه به انسان بهتنهايى قضيه كلى
و يقينى نمىدهد و اين نيازمند بيانى برهانى است تا به كشفعلتبرسد لذا حس،
درك عليت نيز ندارد همان گونه كه ساير مفاهيم فلسفى يامنطقى را مدرك نيست
اينگونه امور و كلا معقولات ثانيه تنها از راه تعقل و با كاوشىعقلى قابل حصول
استبنابراين كسى كه تنها به حس تمسك جويد نظير هيوم حقدارد كه با آن به كشف
رابطه على - معلولى نرسد.
سه : محسوس از اين جهت كه محسوس است فساد دارد، (10) زيرا از
جمله شرايطاحساس حضور ماده بود حال اگر ماده زايل گردد اين احساس نيز از بين
مىرود، بهديگر سخن، حس حادث است :
«والاحساس بالحقيقة هو ان ندرك شيئا حادثا لم ندركه قبله وهوادراك بعد ان لم
ندرك.» (11) .
بنابراين، احساس امرى ثابت و باقى نيستبا غيبت ماده زايل مىگردد بهخلاف
عقل كه چون مجرد است هيچ گونه تغيير و تبديلى در آن راه ندارد ولىاحساس چون
پاى بند ماده است نيازمند مقدمات مادى و زوالپذير مىباشد وثبات و بقايى ندارد
همان گونه كه لذت حسى نيز ناپايدار است و از اين رو لذاتاخروى چون عقلانى و
مجردند ثبات و دوام دارند.
چهار: در بخش اول گذشت كه حس و امور محسوس شاغل نفسند و صارف آنيعنى نفس را
از شعور خود و نيز از تعقل كليات باز مىدارند، شيخرحمه الله اين مطلب رابه
كرات اشاره مىكند:
«ان جوهر النفس له فعلان، فعل له بالقياس الى البدن وهو السياسةوفعل له
بالقياس الى ذاته والى مبادئه وهو الادراك بالعقل، وهمامتعاندان متمانعان، فانه
اذا اشتغل باحدهما انصرف عن الاخر،ويصعب عليه الجمع بين الامرين. وشواغله من
جهة البدن هي:الاحساس والتخيل والشهوات والغضب والخوف والغم والفرجوالوجع.
وانت تعلم بانك اذا اخذت تفكر في معقول تعطل عليك كلشيء من هذه الا ان تغلب
هي النفس وتقسرها رادة اياها الى جهتها.وانت تعلم ان الحس يمنع النفس عن
التعقل.» (12) .
در الاشارات والتنبيهات علت اين كه نفس بيشتر به امور حسى مشغول است راغواشى
حسى ذكر مىكند. (13) و تجربه هم مؤيد همين مطلب مىباشد. نتيجه آن
كه حسبا تمام اهميتى كه در معارف بشرى دارد، خود حدود و ثغورى داشته كه بايد
به آنهاتوجه شود و نمىبايست آن را همه كاره و مطلق پنداشت، زيرا اولا: تمام
معلومات وادراكات از حس نيست و حس تنها يكى از منابع تامين كننده معلوم
مىباشد، ثانيا:حس تنها معرفت مىدهد و نه علم و علم محصول فكر وتعقل است،
ثالثا: حس بهظاهر و قالب دسترسى دارد و باطن و حقيقتشىء از قلمرو آن خارج
است، رابعا:احساس ثبات و بقايى نداشته زوالپذير است، خامسا: با تعقل و علم
حضورىسازگار نبوده صارف از آن هاست، لذا مىبينيم كه جناب شيخرحمه الله شان و
مقام هر قوهاىرا با توجه به حد آن بدان مىدهد و افراط نكرده است. ايشان به
برخى حسگراهاخرده مىگيرد كه چرا محسوس را با مدرك يكى دانسته، غير حس را
منكرند و بانقض ادراك كلى و اين كه خود حس محسوس نيست و نيز اين كه امورى مثل
عشقمحسوس نيستبر آنها طعن مىزند. (14) .
مسئله 4- آيا حس تنها منبع است؟
از مباحث پيشين مىتوان امورى را استنتاج كرد:
يك: شيخرحمه الله براى عقل اصالت قائل است و آن را فرع حس نمىداند; به
عبارتديگر، كليات همانند سكه ساييده شده نيست، تا اين كه صورت حسى نازل
باشندبلكه عقل خود مستقل بوده داراى تصوير معانى، تركيب و تاليف كليات و جنس
وفصل است چه در تصورات و چه در تصديقات.
از سوى ديگر، ذهن واجد دسته ديگرى از معقولات غير از معقولات اولى استكه
اگر شان آنها در شناخت جهان بيش از حس نباشد كم تر از آن نيست، خواجهرحمه
اللهاز اين دسته تحت عنوان «ثواني المعقولات» ياد مىكند چنان كه مشاهده شد
كهشيخرحمه الله مفاهيم منطقى نظير مفهوم قضيه، قياس، حمل، وضع و... را از
عوارضذهنى ماهيات دانست; يعنى بعد از آن كه مفاهيم ماهوى به ذهن آمدند اين
مفاهيمدر ذهن داراى خواص ذهنى مىشوند كه عبارت از معقولات ثانيه منطقى است
نيزذهن مىتواند با ديدگاه و مقايساتى به مفاهيمى ديگر معين معقولات ثانيه
فلسفىكه عروضشان ذهنى و اتصافشان خارجى است، نايل گردد كه شيخرحمه الله اين
ها رافيض و الهام الهى دانست اين گونه مفاهيم عقلى اند و حس در پيدايش آنها
نقشىمستقيم ندارد و تنها موضوع تهيه مىكند و گرنه ساختن و پرداختن اين گونه
مفاهيمبالاصاله كار عقل است و از اين روست كه عقل بعد از نيل به اين امور
مىتواندنردبان حس را عقب زند و از آن بىنياز گردد.
دو : از ديگر منابع تامين كننده علم، علم شهودى است، شيخرحمه الله علم نفس
بهصور قريب را بىواسطه و حضورى دانست، (15) همچنين علم نفس به خود
و شعورذات را با خود نفس ممكن و ميسر دانست البته علم حضورى در فلسفه
اسلامىمعاصر جايگاه و نقش خود را يافته سنگ بناى شناخت معرفى شده است.
(16) بنابراين مىتوان در نهايتسه منبع اساسى جهت تامين علوم و معارف
بشرى ازكلمات شيخرحمه الله استحصال كرد: حس، عقل و علم شهودى كه دو قسم آن
مربوط بهعلم حصولى است:
استاد شهيد مرتضى مطهري بعد از بررسى و نقادى ديدگاه هاى فلاسفه غرب بهويژه
هيوم، كانت و هگل، و با ارائه نظر فلاسفه اسلامى جمعا سه نظريه عرضهمىدارد
(17) :
اول : برخى مفاهيم ذهنى از حس اخذ شده و بعضى ديگر جزء ساختمان عقلندو هيچ
ارتباطى به فرآوردههاى حسى ندارند آنها از خارج مىآيند و اين هم درخود ذهن
هست اين دو با هم توام شده از تركيب آنها معرفت و شناختبه وجودمىآيد اين
نظريه مربوط به كانت است.
دوم : هر چه در ذهن است همان است كه مستقيما از حس آمده است و ذهنفقط مثل
حوضى است كه از اين نهرها سيراب مىشود و عقل فقط آنها را تجزيه ياتركيب كرده
تعميم مىدهد. اين نظريه مربوط به حسيون غرب نظير هيوم است.
سوم : نظريه فلاسفه اسلامى است كه قائلند عقل و ذهن هيچ مفهومى كه
جزءساختمانشان باشد ندارند، از سوى ديگر كار عقل هم محدود به تجزيه و
تركيبفرآوردههاى حسى نيستبلكه واجد يك سلسله معانى جديد به نام معقولات
ثانيهاست كه آنها را با انتزاع به دست مىآورد.
بنابراين صحيح نيست كه پنداشت (18) ديدگاه شيخرحمه الله اين است
كه حس تنها منبععلوم است، بلكه حس تنها يكى از منابع است هر چند شروع كار ذهن
با حس است.
حال با توجه به مطالب فوق اگر احيانا تعبيرى مخالف از شيخرحمه الله ديده شد
وجهتوجيه آن روشن مىشود، تنها در يك مورد - تا آن جا كه نگارنده بررسى كرده
است -وجود دارد كه شيخرحمه الله چنين مىفرمايد:
«الادراك انما هو للنفس وليس الا الاحساس بالشيء المحسوسوالانفعال عنه.»
(19) .
شايد بتوان گفت معناى عبارت فوق اين است كه كليات و امور عقلى به حسمنتهى
شده نقطه شروع حس است، چنان كه فرمود:
«مبدا معرفته لاشياء هو الحس.» (20) .
يا اين كه ادراك جسمانى - به معناى مادى بودن يا مقدمه جسمانى داشتن -منحصر
در حس استشاهدش اين كه در ادامه تعليل به انفعال كرده است، مؤيدتوجيه اول اين
كه شيخ اشراقرحمه الله با آن همه تاكيد نسبتبه علم اشراقى و شهودىمىفرمايد:
«جميع علومنا منتزعة عن المحسوسات.» (21) .
علامه قطبرحمه الله در شرح اين جمله مىفرمايد چون در ابتداى امر، نفس و
ذهن ازعلوم خالى بود، ذهن با حس شروع مىشود.
مسئله 5- آيا حس مفيد تصور استيا تصديق؟
اين مسئله يكى از اهم و ادق مسائل باب است و غورى عميق و فحصى دقيقمىطلبد
و در اهميت آن همين بس كه ملاصدرارحمه الله رساله مستقل و دقيقى به نامرسالة
التصور و التصديق در اين زمينه نگاشته است.
آن چه اجمالا مىتوان گفت اين كه سخن در اين زمينه را مىتوان در چهار
قلمروو محدوده مطرح ساخت:
الف - تصورات: حس قطعا مفيد تصور مىباشد، در مباحثسابق ديديم كهشيخرحمه
الله فرمود: حس به نفس تصورات جزئى وارد مىكند، اين صور جزئى حسىدر خزانه
خيال نگهدارى مىشود و از آن جا كه حس مشروط به حضور ماده استتصورات آن جزئى
اند از طرف ديگر تصورات كلى اساسا از حيطه حس خارج بودهمربوط به عقل است، زيرا
مدرك كليات، عقل مىباشد گرچه تصورات كلى با نحوىتجريد از حس به دست مىآيد
بنابراين حس بنفسه مفيد تصورات جزئى است ومعد معقولات كلى عقلانى، نتيجه آن كه
بى ترديد، حس تصورزاست.
ب - تصديقات عقلى: همچنين شكى نيست كه برخى تصديقات كه عقل در آنحاكم
استبه انحاى گوناگون ناشى از حس است همان گونه كه گذشت عقل درتصديقاتش به
گونههاى اكتساب بالعرض، اكتساب از راه تجربه، اكتساب از راهتواتر، اكتساب از
راه قياس جزئى و اكتساب از راه استقرا از حس منتفع و بهرهمندمىشود، فرمود:
«نقول ان تصديق المعقولات يكتسب بالحس على وجوه... فهذه هيالانحاء التى
لاستفادة العقل علما تصديقيا بسبب من الحس.» (22) .
علت اين كه اين ها را تصديقات عقلى محسوب كردهاند روشن است چون درهر يك عقل
به گونهاى دخالت دارد حتى در اين نيز شكى نيست كه قضاياىمحسوسه اگر كلى بيان
شوند مثل «كل نار حارة» كليت اين قضيه به مدد عقل است وحس فقط معد است كه نفس
به واسطه عقل حكمى كلى كند:
«اما الحكم بان كل نار حاره فحكم عقلى استفاده العقل منالاحساس بجزئيات ذلك
الحكم.» (23) .
ج - تصديقات وهمى: شيخرحمه الله مىفرمايد: (24) در مورد
محسوسات حكمى در بابمعانى مربوط به آنها مىشود كه اين خود به دو نحو است:
يكى اين كه معانى درطبيعتخود محسوس نيستند نظير عداوت و محبت، در اين زمينه حس
چه درتصور و يا در تصديق نقشى ندارد و معانى را وهم، ادراك كرده سپس به آنها
حكممىكند.
گونه دوم اين است كه گاه اين معانى محسوس اند ولى زمانى كه حكم مىشود بهحس
نيامدهاند مثل اين كه شىء زردى را ديده حكم به شيرينى آن مىكنند حالآنكه
شيرينى آن را در زمان حكم به حس نياوردهايم هر چند از جنس محسوساتاست چنين
حكمى نيز حكمى حسى نبوده، و هم حاكم به آن است.
د - تصديقات حسى: حال اگر تصديقى داشته باشيم كه اولا جزئى است و ثانياموضوع
و محمول آن هر دو محسوس اند و ثالثا هر دو در زمان حكم احساسشدهاند، در اين
صورت موضوع و محمول از آن جهت كه دو امر تصورىاند،تصورى حسى مىباشند و از اين
جهت محذورى نيست آن چه بعد از ذكر مطالبفوق محل بحث است اين كه در اين گونه
تصديقات حكم حسى وجود دارد ياخير؟ به عبارت ديگر آيا حس غير از اين كه مفيد
تصور است موجب وموقع تصديقنيز هست؟
مىدانيم كه از جمله قضاياى بديهى محسوسات يا مشاهدات است كه ما بهمنظور
روشن شدن جايگاه آن در بين قضايا نمودار قضايا از نظر شيخرحمه الله را
ترسيممىكنيم. (25) .
شيخرحمه الله در اين نمودار سى نوع قضيه را معرفى مىكند.
بنابراين محسوسات از جمله قضاياى بديهى والواجب قبولها مىباشد كه
قسيمبديهيات اوليه يا اولياتند، تعريف محسوسات چنين است:
«اما المشاهدات فكالمحسوسات فهي القضايا التي انما استفيدالتصديق بها من
الحس مثل حكمنا بوجود الشمس وكونها مضيئةوحكمنا بكون النار حارة فكقضايا
اعتبارية بمشاهدة قوى غيرالحس مثل معرفتنا بان لنا فكرة وان لنا خوفا وغضبا
وانا نشعربذواتنا وبافعال ذواتنا.» (26) .
بنابراين محسوسات سه دستهاند: دستهاى را با حس ظاهر مىيابيم،
دستهاىديگر را با حس باطن كه آن را قضاياى اعتباريه نامند و دسته سوم را با
خود نفس وبدون آلت مىيابيم.
از سوى ديگر درباره محسوسات چنين فرمود كه در تصديق به آنها از حساستفاده
شده است، در النجاة بيان داشت:
«المحسوسات هي امور اوقع التصديق بها الحس كقولك الثلجابيض». (27)
.
همچنين در مجربات در ايقاع تصديق حس و قياس را شريك مىداند.» (28)
.
در زمينه انتفاع نفس از حس در تجربه فرمود:
«الثالث تحصيل المقدمات التجربية وهو ان يوجد بالحس محمولالازما الحكم
لموضوع لازما الايجاب او السلب او تاليا موجبالاتصال او مسلوبة او موجب العناد
او مسلوبة غير مناف له.» (29) .
بنابراين با حس، محمول لازم - چه ايجابى و چه سلبى - و نيز تالى لازم
يافتمىشود لذا با حس هم شىء محمول يا تالى و هم محمول و تالى بودن آن و هم
لازمداشتنش به دست مىآيد، هر چند اين يافتنها به وسيله حس يكسان نيست.
پيداست كه تعابير مختلف است و پاسخ سؤال اصلى را نمىدهد به ياد داريم
كهسؤال اصلى اين بود كه مثلا در قضيه اين برف سفيد استحس، تصور موضوع وتصور
محمول را به نفس القا مىكند در اين قضيه جز اين دو تصور، تصديق وحكمى نيز وجود
دارد آيا اين حكم را حس مىدهد و يا اين كه حس تنها با ارائه دوتصور، نفس را
مستعد مىسازد تا خود حكم كند; به عبارت ديگر در قضاياىمحسوس آيا حكم از حس
استيا فقط مىتوان گفتحكم حسى استبه معناىاين كه اجزاى آن از حس مكتسب اند.
پاسخ اين پرسش دقيق در گرو بررسى سهمسئله ديگر است: يكى اين كه ماهيت تصور و
تصديق چيست؟ دوم اين كه قضيهچند جزء دارد و سوم اين كه حاس چيست؟
اجمالا بايد گفت: بيان شد كه به نظر شيخرحمه الله حاس حقيقى نفس است، ديگر
آنكه استاد شهيد مرتضى مطهرى به شيخرحمه الله نسبت مىدهد (30) كه
ايشان قائل استقضاياى موجبه و سالبه داراى چهار جزء اند: تصور موضوع، تصور
محمول، نسبتحكميه و حكم، هر چند علامه طباطبايىرحمه الله نسبتحكميه را جزء
ماهيت قضيهندانسته آن را لازمه خارجى حكم عقلى مىدانند (31)
بنابراين در هر قضيه حكم وجوددارد و قضيه از اين جهت كه قضيه است، نمى تواند
فاقد حكم باشد. (32) .
حال اين حكم آيا در محسوسات امرى حسى استيا فعل نفس است. شايدبتوان بر اساس
سخنان غير واضح شيخرحمه الله چنين استنباط كرد كه حكم اساسا مربوطبه نفس و عقل
مىباشد و حس تنها باالقاى تصورات و نسبتبين آنها نفس رامستعد مىسازد تا حكم
به ثبوت يكى براى ديگرى يا سلب يكى از ديگرى كند. شيخرحمه الله در باب حكم
كردن در قضايا معمولا مىفرمايد: «انا قد نحكم» شاهد ديگرآن كه شيخ اشراقرحمه
الله كه معمولا در اين زمينهها از شيخ پيروى مىكند در موردمحسوسات صريحا
مىفرمايد :
«وليس له - اي للحس - حكم بل الحكم للعقل بما ادرك الحس وادىاليه.»
(33) .
شاهد ديگر اين كه جناب شيخرحمه الله خيال را كه تالى تلو حس است موجب
وموقعتصديق نمىداند. (34) .
اصول فلسفه و روش رئاليسم درباره ماهيتحكم مىگويد: «حكم داراى دوجنبه است:
از يك جهت صورتى است كه واقع و نفس الامر را ارائه مىدهد ووجود خارجى ارتباط
محمول را با موضوع منكشف مىسازد، از اين جنبه بايد او راعلم حصولى و صورت ذهنى
و كيفيت انفعالى بدانيم، و از طرف ديگر علاوه بر اينجنبه، جنبه خاص ديگرى دارد
كه از آن جنبه، وجودش قياسى نيست و به حسبنحو وجود خود (نه به تبع مكشوف) از
ساير نفسانيات امتياز دارد و از آن جنبهاست كه به آن نام اقرار و اذعان و حكم
مىدهيم و از آن جنبه، فعلى است نفسانىكه صورت امرى خارجى نيست و در رديف ساير
امور نفسانى قرار مىگيرد. (35) .
همچنين علامه طباطبائىرحمه الله در اين زمينه مىفرمايند: (36)
آن چه حس بدان نايلمىشود صور اعراض خارجى است نه تصديق به ثبوت يا سلب آنها
بلكه تصديقفقط مربوط به عقل است; بدين گونه كه حس تصوراتى به نفس مىدهد و عقل
بينآنها حكم به سلب و ايجاب مىكند، زيرا مفاد تصديق اين است كه شىء در
خارجثابت هستيا نيست و اين حكم از افعال نفس يا عقل است نه حس، زيرا گذشتكه
حس اثبات جهان خارج يا نفى آن نمىكند.
نتيجه آن كه در قضاياى محسوسه يا مشاهدات، نفس حكم از حس نيست (37)
وحس از آن جهت كه حس است القا و ايقاع حكم نمىكند، بنابراين حس فقط
مفيدتصور است و حداكثر موافات و مصاحبتبين دو امر را به دست مىدهد و نه
بيشاز اين. نتيجه ديگر اين كه خطا در حس راه ندارد، زيرا خطا مخصوص جايى
استكه حكم و تصديق در ميان باشد و ارتباطى با خارج پيدا كند و اين در مورد
حسبىمورد خواهد بود. البته اين بحث نيازمند تامل و دقتى بيش از اين است.