مسائل احساس
مقدمه : تاكنون اركان سهگانه احساس و جسمانى بودن آن بررسى شد حال اگردر
سخنان شيخرحمه الله نيك بنگريم مىتوان مسائل مهمى در زمينه احساس استنباطكرد
و يا معضلاتى را كه امروزه در باب احساس مطرح استبه وى عرضه داشت وپاسخ آنها
را به دست آورد. البته حق مطلب اين است كه بدين منظور كتابى مستقلنگاشت لكن در
حد امكان و ظرفيتبدان پرداخته مىشود. اين تذكر، لازم است كهبسيارى از اين
مسائل تحت عنوانى خاص و به طور مستقل در كلمات شيخرحمه اللهمطرح نشده بلكه
بايد آنها را با دقتبررسى و مطالعه نمود و از گوشه و كنار ولابلاى عبارتها،
مسائل و ديدگاه هاى ايشان را بيرون كشيد و به آن شكل و هيئتىجديد داد و حتى
مىتوان بر اين اساس تئورى و مدل ارائه كرد.
مسئله 1 - قبل از حس
صورت مسئله اين است كه آيا نفس مرحلهاى دارد كه حس به هيچ نوعش در آنمرحله
نباشد و اگر چنين مرحلهاى وجود دارد و حسى نيست پس چه هست؟
از نظر شيخ (1) ذهن در ابتدا بالقوه استيعنى به صورت بالفعل
ذهنى وجودندارد، زيرا ذهن با ذهنيات ساخته مىشود چنان كه خارج با خارجيات; به
عبارتديگر، در خارج دو امر منفك از يكديگر وجود ندارد يكى خارج و ديگرى
امورخارجى بلكه آن چه جهان خارج را مىسازد دقيقا خارجيات استبه گونهاى كه
اگرفرضا در خارج هيچ امرى موجود نباشد در اين صورت خارج هم نخواهيم داشت.همين
گونه است ذهن زيرا در عالم ذهن نيز دو چيز يكى ذهن و ديگرى امور ذهنىوجود
ندارد بلكه به هر ميزان امور ذهنى موجود باشد به همان اندازه ذهن خواهيمداشت و
ذهن كسى اوسع است كه معلوماتش بيش باشد به تعبير دقيق تر نفسكسى سعه بيش دارد
كه انديشههايش افزون باشد [از سعه، وسعت وجودى ومعناى فلسفى آن مراد است] به
هر حال ذهن در ابتداى امر، خلو و خالى است وهيچ صورتى چه محسوس و يا غير محسوس
در آن موجود نيست و نفس تنها واجداستعداد احساس و ساير ادراكات است كه برخى
استعداد قريب و بعضى بعيدند;به ديگر سخن در مرحله هيولايى است و به اصطلاح «عقل
بالقوه» يا «عقلهيولايى» مىباشد. بدين سبب آن را هيولايى مىنامند كه با
هيولى مشابهتى دارد ووجه تشابهشان در اين است كه هر دو استعداد و قابليت پذيرش
صور دارند.
اين مرحله به طور تدريجى و با حصول و پيدايش صور ادراكى به فعليتمىرسد،
لذا ذهن از حس شروع مىشود: «لان مبدا معرفته بالاشياء هو الحس» (2)
ازحس به خيال و از آن جا به عقل رسيده زمينه تعقل كليات فراهم مىشود و
از اينطريق قضايا و اقيسه به وجود مىآيند پس با ايجاد شدن اولين صورت حسى
درنفس كودك، نطفه ذهن بسته مىشود و از اين روست كه نفس در ابتداى راه
استعدادمحض بوده همانند لوح (3) نانوشته است.
اساسا اين نظريه مورد وفاق عموم فلاسفه اسلامى است و ريشه آن به كلماتارسطو
باز مىگردد، ملاصدرارحمه الله از ارسطو معلم اول و نيز از فارابى معلم ثانى،
همينراى را نقل كرده خود بدان معتقد مىشود. (4) .
همچنين شيخ اشراقرحمه الله، نفس را در ابتداى امر خالى از علوم دانسته،
شروعدانش را با حس مىداند :
«الانسان في مبدا امره خال عن العلوم لكن بواسطة احساسهبالجزئيات المذكورة
يتنبه لامور مشترك بينها ولامور يخالف بعضهابعضا وبسبب ذلك يحصل له علوم كلية
هي تصورات اوتصديقات.» (5) .
آن چه گفته شد در زمينه شروع و آغاز بود اما نسبتبه پايان، شيخرحمه الله
مىفرمايد:امور مكتسب براى انسان هيئتى خاص ايجاد مىكند كه با وى همراه بوده
با آنمحشور مىشود. (6) .
البته نظريات و ديدگاه هاى ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه معمولا از
سوىفلاسفه غربى ابراز مىشود; مثلا كانت معتقد به مقولات دوازدهگانه است كه
عقلاز ابتدا در ساختمان و نهاد خود واجد آنها بوده است نه اين كه آنها را از
خارجگرفته باشد و شناخت محصول تركيب دادههاى حسى و زمينههاى ذهنى است.
برخى ديگر نظير هيوم قائلند كه نه تنها شروع شناخت از حس استبلكه تنهامنبع
تامين كننده آن احساس مىباشد و عقل حداكثر تجزيه و تحليل انجام مىدهدو نه بيش
از اين، استاد شهيد به تفصيل اين نظريات را بررسى كرده به عرضه ديدگاهفلاسفه
اسلامى مىپردازند و مىگويند: ذهن از حس شروع مىشود ولى كار عقلمحدود به
تجزيه و تركيب فراوردههاى حسى نيستبلكه مىتواند يك سلسلهمعانى جديد انتزاع
كند و از آنها معانى دست دوم يعنى معقولات ثانيه فراهم آورد. (7) .
مسئله 2- نقش حس
مهم ترين مسئلهاى كه در لابه لاى كلمات شيخرحمه الله در زمينه احساس مطرح
شدهاست نقش حس و ادراك حسى است نيك مىدانيم كه احساس تاثيرات مستقيم
وغيرمستقيمى نسبتبه قواى ديگر، نفس و حتى جهان خارج دارد همان گونه كهتاكنون
ديديم آن چه در حس مشترك يا خيال وارد مىشود صورى است كه نخستدر حواس نقش
بستهاند به جز اين، حس تاثيرات مهم ديگرى دارد كه لازم استبادقت و تفصيل
آنها را بررسى نمود.
1- نقش حس در تصورات
مىدانيم كه تصورات دو نوعند: جزئى و كلى، حس در هر دو نوع از تصوراتنقش
دارد. حواس به نفس تصورات جزئى مىدهند، زيرا صور محسوس از آن جا كهمشروط به
وجود علقه و نسبت مستقيم با ماده و حضور آن است جزئى اند از سوىديگر، صور
محسوس با تجريد به صور متخيل و با تجريدى اكمل به صور معقولتبديل مىشود، از
اين رو حس منشا انتزاع معقولات است:
«ان القوى الحيوانية تعين النفس الناطقة في اشياء منها ان يوردالحس من
جملتها عليها الجزئيات... فتحصل لها من الجزئيات اموراربعة: احدها: انتزاع
الذهن الكليات المفردة عن الجزئيات علىسبيل تجريد لمعانيها عن المادة وعلايق
المادة ولواحقها.» (8) .
شيخرحمه الله در مباحث منطق با ذكر جمله معروف معلم اول «من فقد حسا ما
فقديجب ان يفقد علماما» به توضيح اين مطلب پرداخته، مىگويد: (9)
محسوس از آنجهت كه محسوس است معقول نيست و بالعكس، به دليل اشتراك معقول و
عدماشتراك محسوس، همچنين متخيل از آن جهت كه متخيل است معقول نيست وبالعكس ولى
در عين حال محسوس مبدا حصول بسيارى از معقولات است; مثلاانسان محسوس هميشه توام
با وضع معين، كيفيتى خاص، كميتى مخصوص و اينىخاص است چنان كه هر عضوى از او
چنين است; به عبارت ديگر، محسوسهميشه مشروط به لواحق است كه از جهت ماده عارض
شدهاند سپس عقل، آن راتجريد و تقشير و حقيقت آن را انتزاع و تعقل مىكند، لذا
تصور معقولات از حسمكتسب استسپس مىافزايد، عقل بعد از اين ما به الاشتراك و
ما به الامتياز را بهدست مىآورد همچنين ذاتى و عرضى را تمييز داده از آنها
جنس و فصل و نوع وعرض استنباط مىكند سپس آنها را تركيب كرده و قضايا واقيسه
مىسازد.
از نكات جالبى كه شيخرحمه الله بيان مىدارد كيفيت اين انتقال است
(10) مىفرمايد:نفس در ابتدا عقل بالقوه استسپس با پيدايش صور علمى
بالفعل مىشود، خروجاز قوه به فعل بدون سبب و علت نتواند بود. پس مخرج نياز
دارد كه نفس را از قوه بهفعليت رساند و صور علمى اعطا كند. معطى صور عقل فعال
است كه مجرد تامبوده صور علمى نزد او حاضرند، نسبت عقل فعال با نفس،
نسبتخورشيد استبه چشم چنان كه خورشيد خود روشن است و ما اشيا را با روشنايى
او مىبينيمعقل فعال نور است و ما صور را با افاضه او مشاهده مىكنيم.
كيفيت اين افاضه چنين است كه از راه حواس جزئيات بر نفس وارد شده سپسبه
خزانه خيال مىروند. قوه عقليه بر جزئيات مطلع شده و نور عقل فعال بر
آنمىتابد، اين تابش، سبب تجريد صور جزئى شده آن صور به معقول مبدل
مىگردندلذا مطالعه جزئيات و كلا تامل و انديشه در باب آنها نفس را مستعد
مىسازد تا ازعقل فعال قبول فيض كند همان گونه كه تامل در حد وسط در قياسات نفس
رامستعد قبول نتيجه مىسازد. بنابراين هر گاه نفس ناطقه نسبتى با صور جزئى
پيداكند خورشيد عقل فعال تابيدن گرفته در پرتو آن نور معقول در نفس پديد مىآيد
كمااين كه به هنگام تابش خورشيد عين صورت خارجى به چشم نمىآيد بلكه
صورتىمناسب پديد مىآيد. نفس ناطقه آن گاه كه صور جزئى را مطالعه كرد و اتصال
باعقل فعال يافت مستعد شده، نورى كه مسانخ مجردات است در نفس ظاهرمىشود، اين
نور وضوء همان صور معقول است.
بعد از آن، اولين كار عقل، تمييز ذاتى و عرضى است و سپس به توحيد كثير
وتكثير واحد مىپردازد، البته عقل از تصور امورى كه در غايت معقوليتند عاجزاست،
به دليل مشغول بودن نفس به بدن و قواى آن و هر گاه اين عوايق وموانعبرداشته
شود «كان تعقل النفس لهذه افضل التعقلات للنفس و اوضحها و الذها» (11)
.
در اين زمينه نيز شيخ اشراقرحمه الله با بوعلىرحمه الله هم صدا است.
(12) .
شيخرحمه الله در عين حال كه حس را منشا انتزاع معقول دانست ولى حدود آن
رارعايت كرده در الشفاء، المنطق فرمود: حس مبدا بسيارى از معقولات است نه
تمامآنها. (13) در رسائل اين مطلب را باز كرده چنين توضيح مىدهد:
(14) حيوان ناطق از نوعغير ناطق با قوه عاقله متمايز مىشود اين قوه كه
در ابتدا عقل هيولايى است ذاتا واجدمعقولى نيست معقولات اكتسابى اين قوه از دو
راه وارد مىشوند: يكى با الهام و فيضالهى و بدون تعلم است و شامل معقولات
بديهى نظير كل اعظم از جزء استيانقيضان مجتمع نمىشوند، مىباشد، ديگرى از راه
حس است; يعنى از حواس شروعشده تا تمييز ذاتى و عرضى و مشتركات و امتيازات و
سپس انتزاع جنس و فصل ادامهيافته و با تشكيل قضايا و اقيسه و حدود پايان
مىيابد، دسته اول از راه حس يا تجربهنيست زيرا حس و تجربه منتجيقين نمىباشد
بنابراين اولا: حس يكى از راه هاىحصول كليات است و راه ديگر فيض و الهام الهى
است كه مفاهيمى كه آنها را اصطلاحا«معقول ثانيه» مىنامند به قوه عاقله القا
مىكند لذا فرمود:
«وهذه القوة - اى القوة العقلية - التي تتصور هذه المعاني قد تستفيد من الحس
صوراعقلية» (15) .
ثانيا: هر چند حواس در استنباط صور كلى، معين عقلند ولى قوه عاقله در
تصويراين معانى و تركيب آنها چه در تصور و چه در تصديق نيازمند حواس نيست و
خودمستقل است، ثالثا: عقل در ابتداى راه نيازمند حس و خيال است ولى بعد از آن
كهبه كمال نايل شد از استخدام اين قواى نازله بىنياز شده همين قواى معين صارف
ومانع او مىشوند لذا آنها را به كنارى نهاده با پاى خود ادامه مسير مىدهد
همانگونه كه جهت رسيدن به مقصدى محتاج وسيله و مركبى هستيم و بعد از وصول،همان
وسيله مانع مىشود، بنابراين استفاده عقل از حس بىقيد و شرط نمىباشد واين
گونه نيست كه هر معقولى مسبوق به حس باشد هر چند هر كلى مسبوق بهجزئى است.
(16) لذا حس منشا انتزاع عقل بوده نه اين كه تنها منبع تامين كننده
آنباشد [در اين زمينه در مسئله چهارم توضيح بيش تر خواهد آمد.].
2- نقش حس در تصديقات
حس غير از آن كه در تصورات جزئى يا كلى مؤثر است و معين، در تصديقات نيزواجد
نقش عمده مىباشد، تصديقات گاه حسى است و گاه عقلى [تصديقاتحسى را در مسئله 5
مورد بحث قرار خواهيم داد] بسيارى از تصديقات عقلى بهانحاء مختلف بر حس اتكاء
دارند، شيخرحمه الله در كتاب النفس به سه نوع انتفاع تصديقاتاز حس اشاره
مىكند: (17) .
الف : اكتساب بالعرض
بعداز آن كه حس تصورات مفردى به ذهن القا كرد اين تصورات معقول و
كلىمىگردند، عقل سپس بين آنها ايقاع نسب مىكند اين نسب يا سلبى
استياايجابى همچنين بين آنها تفصيل سلبى يا ايجابى ايجاد مىكند اين تفصيل و
تركيبخود دو گونه است: يا تاليف بين و بالفطره بوده يا متوقف بر برهان و حد
وسطاست، به هر حال به هر نحوى كه باشد متكى بر حس بوده بالعرض از حواساكتساب
مىشود همچنين به جز تركيب قضيهاى يا قياسى تركيب ديگرى نيز بيانمىكنند و آن
تركيب حدى است. (18) .
عقل تنها قوهاى است كه توان توحيد كثير و تكثير واحد دارد; يعنى
مىتواندمعانى جنسى يا فصلى را معناى واحدى قرار داده از آن حدى واحد بسازد
چنان كهقادر به انجام عكس اين نيز هست :
«ومن خواص القوة العاقلة ان توحد الكثير وتكثر الواحدبالتحليل والتركيب، اما
التكثير فكتحليل انسان واحد الى جوهروجسم ومتغذ وحيوان وناطق واما تاحده الكثير
فكتركيبه منالجوهر والجسم والحيوان والناطق معنا واحد او هو الانسان.»
(19) .
بنابراين، اكتساب بالعرض از حس خود به سه نحو تاليف بين، تاليف با حد وسطو
تركيب حدى انجام مىشود.
ب : اكتساب از طريق تجربه
تحصيل مقدمات تجربى به كمك حس انجام مىگيرد شيخرحمه الله تجربه را اين
چنينتبيين مىكند: (20) .
اگر امرى به طور مكرر مشاهده شد نظير اين كه بارها و بارها ديديم
سقمونيامسهل صفر است، كثرت مشاهده موجب مىشود تا يقين پيدا كنيم كه اين
امراتفاقى نيست; يعنى در نفس سكونى پديد آمده، ارتباط طبيعت و اثر را ارتباط
طبعى مىداند ونه اختيارى، زيرا مبرهن است كه «الاتفاقي لايكون دائميا او
اكثريا»پس منشا على دارد، زيرا جسم از آن جهت كه جسم است موجب اين تاثير
نيست،به دليل عدم اين تاثير در اجسام ديگر. لذا در آن جسم خاصيتيا قوهاى وجود
داردكه علت و سبب اين حكم مىباشد. بنابراين اگر چهار شرط كثرت مشاهده، كه
امرىاستحسى، و ضم قياس، كه امرى است عقلى، و دو قيد آتى حاصل باشد
تجربه،منتجيقين خواهد بود و ايقاع قاعده كلى خواهد كرد، البته ايجاب كليتبه
طورمطلق نيستبلكه مقيد به دو امر است: اول اين كه موضوع بالذات دقيقا مشخصشود
ومبتلا به اخذ مابالعرض چه اعم و چه اخص مكان ما بالذات نشويم ديگر آنكه مانعى
در بين نباشد.
مىدانيم كه قضاياى تجربى يا به اصطلاح «مجربات» يا «تجربيات» در
منطقارسطويى از جمله قضاياى بديهى و «الواجب قبولها» هست در اين زمينه
اشكالاتىچند خصوصا، اشكال معروف تجربى بودن همين قياس عقلى و نيز مخدوش
بودناصل اين كه طبيعتيك نواخت عمل مىكند، وجود دارد كه مىتوان به
كتابهاىمربوط مراجعه كرد. (21) .
ج : اكتساب از طريق تواتر
از جمله قضاياى بديهى، متواترات يا قضاياى تواتريه است، متواترات
قضايايىهستند كه به جهت كثرت شهادت يا اخبار نسبتبه آنها نفس سكون و يقين
پيداء;گ ظمىكند، متواترات همانند مجربات مركب از امرى حسى كه تكرار شهادات است
وقياسى عقلى كه امتناع تواطى بر كذب است مىباشد. بنابراين متواترات هم متكىبه
حس مىباشند.
شيخرحمه الله در الشفاء، المنطق، دو گونه ديگر انتفاع حس در تصديقات عقلى
را بيانمىدارد (22) كه عبارتند از :
د: اكتساب از طريق قياس جزئى
اگر عقل حكمى كلى بر موضوعى كه جنس است داشته باشد سپس اشخاصنوعى از اين
جنس با حس ادراك شوند تا اين كه صورت اين نوع به تصور آيد در اينصورت مىتوان
حكم جنس را بر نوع جديد حمل كرد و تصديقى كه موجود نبود -حمل محمول كلى بر نوعى
از اين جنس - به وجود آيد.
ه : اكتساب از طريق استقراء
استقرا يكى از انواع شش گانه قضاياى مشهوره است و با تجربه در اين
جهتمتفاوت است كه تجربه موجب يقين و كليت مشروط است ولى استقرا فقط ظنغالب
ايجاد مىكند پس هر گاه جزئيات با حس استقرا شوند چون در استقرا ملاكعقلى و
قياسى وجود ندارد تصفح جزئيات فقط موجب تنبه عقل به امر كلى استالبته استقرا
مىتواند به تجربه تبديل گردد كه در اين صورت ديگر استقرا نخواهد بود.
تاكنون به پنج - و به يك لحاظ هفت - نوع استفاده از حس در تصديقات عقلى وسه
نوع انتفاع از آن در تصورات اشاره شد. به علاوه تامين صور موجود در حسمشترك و
خيال كه از حس مىآيد.
3- نقش حس در برهان
از ديگر انتفاعات حس - گرچه اين قسم از يك نظر ملحق به دسته پيشين است -اين
است كه محسوسات - به معنايى كه ذكر خواهد شد - مىتواند مواد برهان واقعشوند،
شيخرحمه الله حدود و اوليات و بديهيات ثانويه را كه محسوسات از جملهآن
هاستبه عنوان مبادى برهان ذكر مىكند، (23) ايشان در «القصيدة
المزدوجة» كهمنطقى منظوم است اين معنا را در قالب شعر بيان مىكند:
مقدمات حجة البرهان.
ما كان بالفطرة للانسان.
او كان محسوسا بلااشكال.
كما ضربناه من المثال (24) .
4- نقش حس در نيل به معانى و انتقال از معنا به صورت
مىدانيم كه حس، مدرك صورت است و قوه واهمه كه از قواى باطنى استمدرك
معانى، شيخرحمه الله در زمينه كيفيت رسيدن اين قوه به معانى غير محسوس بهسه
طريق اشاره مىفرمايد (25) :
يك : از طريق الهام مثلا كودك به هنگام نزديك شدن خارى به چشمش احساسخطر
كرده آن را مىبندد يا به هنگام تولد احساس تعلق به سينه مادر مىكند يا
نظيرالهامات غريزى حيوانات، چنان كه گوسفند از گرگ احساس ترس مىكند گرچه او
راهرگز نديده و از او خطرى به وى نرسيده باشد اين گونه امور غريزى است و بهسبب
مناسبات دائمى كه بين نفوس و مبادى آنها موجود است پيدا مىشود.
دو: از طريق تشبيه.
سه: از طريق تجربة مكانيسم اين قسم - كه محل بحث ماست - بدين گونه استكه هر
گاه به حيوان دردى يا لذتى برسد و به همراه آن صورتى حسى موجود باشددر اين صورت
در مصوره صورت شىء و امر مقارن آن مرتسم مىشود و در ذاكرهنسبتبين آن دو
ارتسام مىيابد، بعد از آن هر گاه آن صورت در خارج از متخيلهپديد آمد معنايى
كه مقارن آن ادراك شده بود «على سبيل الانتقال و الاستعراض»نيز در متخيله
موجود مىشود و وهم معنا را و آن صورت را احساس مىكند از اينجاست كه سگ از
سنگ و چوب مىترسد، زيرا هميشه به همراه آن درد و تالماحساس كرده است.
شيخرحمه الله در اين جا مكانيسم تداعى معانى را كه در روان شناسى مطرح و
بسترتوجيه عليت نزد هيوم استبيان داشته است.
همچنين شيخرحمه الله براى انتقال از معنا به صورت دو راه ذكر كرده است:
(26) يكىرجوع به حافظه و ديگرى مراجعه به حس، كه تقريبا عكس مكانيسم
سابق عمل مىكند.
5- نقش حس در قواى تحريكى
بعد از آن كه تاثيرات مختلف حس در قواى ادراكى شامل حس مشترك، خيال،عقل چه
تصورى و چه تصديقى و قوه واهمه بررسى شد به نقش آن در دسته ديگراز قواى نفس
يعنى قواى تحريكى مىپردازيم. جناب شيخرحمه الله بين اين دو دستگاهارتباط
وثيق و تنگاتنگ قائل شده است. مىدانيم كه قوه محركه با شوق آغازمىشود اگر شوق
شديد باشد باعث اجماع مىشود و صحت اجماع اطاعت قواىمحركه فاعله را به دنبال
مىآورد; به عبارت ديگر، قواى محركه از پيدايش شوق چهمثبتيعنى جذب به خاطر
لذت و چه منفى يعنى دفع به خاطر غلبه و فرار از المشروع شده و تا تشنج عضلات و
اوتار ادامه مىيابد، پيوند دستگاه ادراكى ودستگاه تحريكى نفس در نقطه شروع
يعنى ايجاد شوق است اين پيوستگى بهحدى قوى است كه حتى شيخرحمه الله در تعريف
قوه محركه آن را اخذ كرده و فرموده است:
«هي القوة التي اذا ارتسمت في التخيل صورة مطلوبة او مهروباعنها بعثت القوة
المحركة الاخرى على التحريك. » (27) .
بنابراين، جذب و دفع يا هرب و طلب به دنبال صورت خيالى حاصل مىشود ونيك
مىدانيم كه خيال، خزانه صور حسى است و از اين طريق به حس باز مىگردد،ايشان در
الاشارات والتنبيهات براى حركات حيوانى چهار مبدا مترتب ذكر مىكند (28)
كهعبارتند از: اول : قوه مدركه اعم از خيال يا وهم و عقل عملى. دوم: قوه
شوق. سوم:اجماع و چهارم : قوهاى كه در عضلات انبثاث دارد.
شيخرحمه الله همچنين مىفرمايد (29) : اگر در نفس، تصديق خيالى
- خواه محبوب يامكروه - نقش بندد به دنبال آن، حالت انفعالى سرور يا غم پديد
مىآيد، اين حالاتاگر شديد بود مىتواند قوه ناميه را تحت الشعاع خود قرار
داده آن را به ضعفبكشاند و از آن جا كه زمينه و منشا خيال حواس است مىتوان
ارتباط آن را با حواسبه خوبى توجيه كرد، بنابراين مىتوان چنين استنباط كرد كه
تاثير حس بر قواىتحريكى و بر قواى نباتى و حتى بر بدن تا چه اندازه شديد است و
از اين روست كهشيخرحمه الله به عنوان پزشكى حاذق بسيارى از امراض را از طرق
روانى معالجه مىكردو ريشه آنها را در عشق - مثلا - پىجوئى كرده با آن مداوا
مىنمود، بنابراين تاثيرحواس در قواى تحريكى مىتواند به صورت ايجاد شوق، تحريك
عضلات،تضعيف قوه ناميه، تضعيف بدن، پيدايش حالات نفسانى و در نهايتحصول لذتو
الم باشد.
در عين حال، شرايط اين تاثير ناديده گرفته نشده چنين مىفرمايد (30)
: شوق واشتياق مربوط به قواى مدركه از آن جهت كه مدركهاند نيست، زيرا
قواى ادراكىفقط داراى ادراكند و نه شوق، از سوى ديگر انسان ها در شوق و نفرت
بسيارمتفاوتند و حتى يك انسان در حالات مختلف اشتياقش به امور، گوناگون
مىشودبلكه حيوانات نيز در اين مسائل مختلفند نتيجه آن كه نفس دو دستگاه
مختلفادراكى و تحريكى دارد كه هيچ كدام ديگرى نيست ولى در عين حال ارتباط
محكمو ناگسستنى چه مستقيم و چه غيرمستقيم بين آنها برقرار است كه مىتواند
بهگونههاى مختلفى باشد و ثانيا انسان ها و حتى انسان واحد در حالات مختلف
وحيوانات در اين زمينه بسيار متنوعند.
6- نقش حس در رؤيا و خواطر
«كان من حق النوم واليقظة ان يتكلم فيه في عوارض ذي الحس.» (31)
.
اين جمله نشان مىدهد كه سخن پيرامون خواب و بيدارى مربوط به موجودذىحس است
لذا بين حس و نوم يا بيدارى ارتباطى وجود دارد. نخست لازم استمعناى نوم و يقظه
معلوم شود يقظه حالتى است كه نفس در آن مشغول به حواس وقواى تحريكى بوده آنها
را به كار مىبندد و نوم عدم اين حالت است:
«ان اليقظة حالة تكون النفس فيها مستعملة للحواس او للقوىالمحركة من ظاهر
بالارادة التي لا ضرورة اليها فيكون النوم عدمهذه الحالة.» (32) .
فخر رازى در اين زمينه مىگويد: (33) متعلق اول نفس، جوهرى لطيف
به نام روحبخارى است، اگر اين روح از باطن به ظاهر آمده باشد حالتبيدارى است.
وادراكات ظاهرى و قواى ديگر فعال مىشود و اگر از ظاهر به باطن عود كند يا
اساسااز باطن بروز نكند حواس تعطيل شده حالت نوم عارض مىگردد. وى سپس
براىبازگشت روح به باطن و عدم بروز آن به ظاهر، علل مختلفى ذكر مىكند: از
قبيلقلت روح، امتلاى نفس از رطوبات، انسداد مسالك و مجارى نفوذ روح،
برودت،رطوبت، افكار زياد و خوف عظيم. البته قبل از ايشان شيخرحمه الله علل
خواب و بيدارىرا به طور مستوفى ذكر كرده است. (34) .
در حالت نوم، رؤيا روى مىدهد رؤيا اين است كه صورى كه در حس مشتركوارد شده
است مشاهده شود. (35) اين صور از دو منبع تامين مىشود: يكى از
طريقحواس و ديگرى از راه قوه متخيله، وظيفه قوه متخيله، تركيب و تحليل صور
استكه بعد از اين، اعمال آنها را در معرض حس مشترك قرار مىدهد، حس
مشتركمىپندارد كه آنها از خارج آمدهاند و به صورت رؤيا ظاهر مىشود از آن
جا كه صورمورد تركيب و تحليل قوه متخيله نيز از حس مىآيد باز به يك واسطه رؤيا
به حسباز مىگردد.
البته بدين معنا نيست كه آن چه انسان در خواب مىبيند تماما همان است كه
باحس در بيدارى احساس شده استبلكه حس از زمينههاى مهم رؤيا مىباشد،جناب
شيخرحمه الله مىافزايد در جاى خود ثابتشده است كه جميع امور كان و ما كان
وما يكون در علم بارى و ملائكه عقليه و انفس ملائكه سماويه موجود است، ازسوى
ديگر نفس، اشد مناسبات را با اين جواهر دارد و از طرف سوم از سوى آنهااحتجاب و
بخلى نيست لذا تنها مانع از رؤيت علوم مربوط به قوابل است كه«لانغمارها في
الاجسام» يا «لتدنسها للامور الجاذبة الى الجنبة السافلة» از مشاهدهآنها
محروم مانده است.
به هر حال رؤيا زمينههاى مختلفىدارد از جمله اين كه كسى كه همنشينمعقولات
است از آن امور مطلع مىشود و كسى كه همنشين مسائل مردم است درخواب به آنها
هدايت مىشود، همچنين شرايط روح بخارى، آلام و شرايط بدنىنظير دفع بدنى و جوع
و دفع فضولات و تخيلات و تاثيرات سماويات همه و همهدر رؤيا مؤثرند، البته
احلام در صحت و كذب داراى درجات متفاوتىاند و اصحآنها تابع دو عامل صدق كلام
و اعتدال مزاج مىباشد و تعبير رؤيا نيز تابع ميزانصدق و كذب آنهاست و خود
داراى انواع و درجاتى است. بنابراين بدون شك،حواس در روز و در شب در رؤياها
مؤثر مىباشد هر چند خود مانعى جهتخواب هاى والا نيز هست.
همچنين نمىتوان نقش حس را در خواطر از نظر دور داشت. (36) ذهن
بين امور ومعانى انتقالاتى دارد كه به حسب استعداد وعادت و خلق، متفاوت است
اينانتقالات خواطر داراى عللى گوناگون است كه از جمله آنها حس است كه انتقال
بهامرى خاص را هدايت مىكند. قرب و بعد به امر محسوس نيز در انتقالات
بىتاثيرنيست چنان كه امور آسمانى نيز مؤثرند بنابراين صور حسى هم زمينه
خواطرند وهم از جمله علل انتقالات خاص آن مىباشند.
7- نقش حس در استكمال نفس
شيخرحمه الله قوا را سبب استكمال نفس مىداند (37) طبعا حواس كه
از جمله قواىادراكى است در استكمال نفس مؤثر خواهد بود خصوصا بر اساس اتحاد
حاس ومحسوس و احساس، زيرا گفته شد حاس در ابتدا بالقوه است و با حصول
محسوسبالفعل به فعليت مىرسد و خود، محسوس مىگردد و گويا احساس ذات مىكند.
همچنين ديديم كه حاس حقيقى نفس است پس نفس با احساس دم به دم، سعهوجودى يافته
كاملتر مىشود و از اين راه آخرت و معاد هر نفس رقم مىخورد.
بايد توجه داشت كه مراد از كمال در اين جا مفهوم فلسفى آن است نه
معناىاخلاقى آن، چه بسا احساسى از نظر اخلاقى موجب انحطاط و سقوط شود ولى
ازديدگاه فلسفى و هستىشناسى از آن جا كه امرى وجودى است، كمال است كه برنفس
افزوده مىشود.
8- نقش حس در جهان بيرون
اين دسته تاثيرات كه حواس در بيرون از دائره خود دارند داراى تنوع زيادىاست
كه شيخرحمه الله به آنها اشاره مىكند (38) آن چه كه معروف به چشم
زخم استمرتبهاى نازله از اين تاثيرات است در مراتب ديگر مرتاضان، ساحران و
افرادخارق العاده قرار دارند كه از راههاى گوناگون مخصوص به خود و به كمك
حواستاثيراتى بر جاى مىنهند. (39) .
كاملتر از همه كه از سنخ ديگرى است كرامات و معجزاتى است كه به دستاوليا و
انبيا انجام مىپذيرد در اين زمينه آرا و تفاسير مختلفى وجود دارد كه
مجالىوسيعتر مىطلبد. (40) .
بايد افزود كه مؤثر حقيقى در اين زمينهها نفس است كه از طريق يكى از حواسو
خصوصا چشم در بيرون و حتى در بدن خود تاثير مىگذارد نفس اگر قوى وشريف باشد به
مبادى عاليه شباهتيافته عناصر عالم مطيع او مىگردند، زيرا اگرنفس كه منطبع در
ماده نيستبه بدن ميل شديد نداشته منغمر در ماده نباشدمىتواند از بدن و ماده
تجافى جسته در مملكت وجود تاثير كند هر چند اين تاثير ازطريق قواى دراكه و
محركه و از همه عالىتر از راه قوه قدسيه باشد.
تاكنون تاثيراتى كه به نحوى به حواس مربوط مىشد در كلمات شيخرحمه الله
بررسىشد و تا حد امكان به توضيح آنها پرداختيم جهت تسهيل، فهرستى از آنها را
نيزذكر مىكنيم:
1- حس حس مشترك و خيال.
2- حس تصور جزئى.
3- حس تصور كلى.
4- حس تصديق حسى.
7-5- حس تصديق عقلى اكتساب بالعرض.
تاليف بين.
تاليف با حد وسط.
تاليف حدى.
8- حس تصديق عقلى اكتساب از راه تجربه.
9- حس تصديق عقلى اكتساب از راه تواتر.
10- حس تصديق عقلى اكتساب از راه قياس جزئى.
11- حس تصديق عقلى اكتساب از راه استقرا.
12- حس برهان.
13 و 14- حس نيل به معانى - انتقال از معنا به صورت.
15- حس قواى تحريكى.
16- حس رؤيا.
17- حس خواطر.
18- حس استكمال نفس.
19- حس عالم خارج.
20- حس معاد.
شايد با دقتى بيش تر بتوان نقش هاى ديگرى براى حواس در كلمات شيخرحمه
اللهيافت از مجموع مباحث فوق نتايج ذيل به دست مىآيد :
اولا : ابن سينا براى احساس و حواس جايگاهى ويژه قائل است ديديم كه حسبر
ساير ادراكات و دستگاه هاى ديگر نفس در خواب و بيدارى، بر خود نفس، بربدن، بر
جهان بيرون و حتى بر انسان اخروى تاثير دارد و خلاصه چيزى از حيطهدسترسى او
بيرون نيست، پايه و خميرمايه ادراك و تحريك محسوب شده اولينسطح تماس نفس و بدن
با جهان خارج است و به اصطلاح حواس رواضع (41) وجواسيس (42)
نفسند.
البته امور و قواى ديگر بر نفس نيز تاثير دارند و نوعى تعامل بين آنها
برقراراست ولى ميزان تاثير حس بر آنها بيش از عكس آن مىباشد و اين نكته را
مىتواناز نوشتههاى شيخرحمه الله به خوبى به دست آورد.
در عين حال شيخرحمه الله مقام قوه خيال و قواى باطنى و شان عقل را بدان ها
داده وهر يك را در جاى خود نشانده است لذا جايى براى خردهگيرى (43)
بر شيخرحمه الله نيستكه بگوييم وى يكى را فداى ديگرى كرد و مقام و شان قوهاى
را وانهاد.
اگر خردهاى باشد نسبتبه عنايتشيخرحمه الله به علم شهودى است كه آن نيز
به جانيست، زيرا آن جناب در موارد مختلف از جمله در مباحث نفس، به ويژه در نمط
7و 8 و 9 الاشارات والتنبيهات - البته با زبان خود - كلماتى فرموده است كه به
نحو عالىپيرامون علم حضورى و شهودى و اشراقى است.
البته علم، حد يقف نداشته و ندارد و «فوق كل ذى علم عليم» لكن علم حتى تابه
امروز وامدار و رهين خدمت اوست.
ثانيا : به دليل اهميت و نقش عمدهاى كه حس واجد است در شرع مقدس تاحد زيادى
به آن توجه شده و بر تربيت و مراقبت از آن تاكيد شده است.
ثالثا : شيخرحمه الله در عين حال كه به اهميتحس واقف بوده و نقش هاى آن
رامتذكر شده استبه محدوديت هاى حس نيز تنبه مىدهد برخى از اينمحدوديت ها در
خلال مباحث پيشين گذشت و به پارهاى ديگر تحت مسئلهمستقل پرداخته مىشود.
1) التعليقات، ص 23 - 27; كتاب النفس، ص 39; النجاة، ص 333; رسائل ص 201.
2) التعليقات، ص 82.
3) المبدا و المعاد، ص 97.
4) اسفار، ج 3، ص 418 - 427.
5) حكمة الاشراق، ص 278.
6) كتاب النفس، ص 201; النجاه ص 618 به بعد.
7) شرح مبسوط منظومه، ج 1، ص 333 و ج 3، ص 271 به بعد.
8) كتاب النفس، ص 197; التعليقات، ص 23; النجاة ص 2 و 271; رساله نفس، ص 40-
44.
9) الشفاء، المنطق، ج 3، ص 220 - 222. جهت توضيح بيشتر ر. ك: قواعد كلى در
فلسفه اسلامى، ج2،ص 123-177; رسائل سبعه، ص 9 و10.
10) كتاب النفس، ص 208 - 210.
11) كتاب النفس، ص 210.
12) حكمة الاشراق، ص 278.
13) آموزش فلسفه، ج 1، ص 201- 204.
14) رسائل، ص 201 - 203 و 215.
15) رسائل، ص 202.
16) شناختشناسى در قرآن، ص 71 - 73; آموزش فلسفه، ج 1، ص 204.
17) كتاب النفس، ص 197; النجاة ص 372 - 373.
18) كتاب النفس، ص 209.
19) رسائل، ص 204.
20) الشفاء، المنطق، ص 98- 99.
21) الاسس المنطقية للاستقراء، ص 421- 424.
22) الشفاء، المنطق، ج 3، ص 222 - 224.
23) الشفاء، المنطق، ج3، ص -110 - 112.
24) منطق المشرقيين، ص 14.
25) كتاب النفس، ص 162 - 163.
26) كتاب النفس، ص 149.
27) كتاب النفس، ص 33; النجاة، ص 321; رسائل، ص 179.
28) اشارات، ج 2، ص 411.
29) كتاب النفس، ص 205.
30) كتاب النفس، ص 172- 174.
31) همان، ص 161.
32) كتاب النفس، ص 160.
33) المباحث المشرقية، ج 2، ص 321 تا 323.
34) كتاب النفس، ص 160 و 161.
35) المبدا و المعاد، ص 117 - 119; كتاب النفس، ص 158 - 161; المباحث
المشرقية، ج 2، ص 418 -420.
36) كتاب النفس، ص 155.
37) كتاب النفس، ص 186.
38) كتاب النفس، ص 177; النجاة ص 698; المبدا و المعاد ص 120; الشفاء،
الالهيات، ص 556.
39) فوق طبيعت.
40) الميزان، ج 1، ص 241 به بعد.
41) كتاب النفس، ص 233.
42) رسائل، ص 179.
43) شرح مبسوط منظومه، ج 3، ص 297.