بخش سوم :ادراك
مقدمه بخش سوم
بعد از آن كه آرا و نظريات شيخرحمه الله در باب نفس، قوا و آلات آن به طور
اجمالبررسى شد اكنون مقتضى استبه ذى المقدمه اين اثر يعنى بحثحواس
پرداختهشود. حواس ظاهرى همانند حواس باطنى - چنان كه از نامشان پيداست - از
قواىاحساسى نفس اند و تمام آنها در اين جهت مشتركند كه به نحوى احساس دارند
وتعبير شيخرحمه الله هم در اين باب «القوة المدركة الحاسة» زياد به چشم
مىخورد بنابراينقبل از پرداختن به تك تك حواس ظاهرى، مناسب بلكه ضرورى استبه
بررسىاصل احساس به عنوان جامع مشترك حواس بپردازيم. همچنين شيخرحمه الله و
پيروانشاحساس را از مراتب اوليه و نازله ادراك مىدانند و در سير تجريدى ادراك
از حسشروع كرده به خيال و سپس به تعقل مىرسند; به عبارت ديگر، احساس
نوعىادراك است و ادراك اعم از آن و شامل ادراك خيالى و عقلى نيز مىباشد لذا
سيرمنطقى بحث اقتضا مىكند كه از بحث ادراك شروع كرده سپس مراحل آن را
بيانداشته تا به اولين مرتبه آن يعنى ادراك حسى برسيم، از اين رو در اين جا به
طورخلاصه بحث ادراك از نظر شيخرحمه الله عمدتا مطرح شده و عنداللزوم به آراى
ديگراناشاره مىشود، لكن قبل از آن به چند نكته توجه داده مىشود:
نكته اول : مبحثشناخت از جايگاه و اهميت ويژهاى برخوردار است، ريشه وقدمت
اين بحث را مىتوان به آغاز فلسفه رساند چنان كه در دوره يونان باستانرد پائى
از اين گونه مباحثبه چشم مىخورد نظير شكاكيت، اين روند در غرب روبه رشد بوده
چنان كه در دوره قرون وسطى و جديد شاهد شكاكيت نوين مىباشيمتابالاخره در قرن
اخير معرفتشناسى به عنوان علمى مستقل و رشتهاى از فلسفهتحت عنوان
Epistemology يا Theory of knowledge مطرح
شده است كه آن را اينگونه تعريف كردهاند: «علم معرفت پژوهى و » يا «توجيه
باور يا بهتعريف دقيقتر، توجيه باور داشتن (2) ». در اين علم به
صدها معضل، كه بعضا به طورجدى قابل توجه و بررسى اند، پرداخته مىشود. نيز از
نظر منطقى تمام علوم نوعىشناخت عام يا خاص نسبتبه جهان به طور عام يا خاص
دارند; به عبارت ديگر، همهعلوم و حتى فلسفه بعد از اين كه شناخت را فى الجمله
براى انسان ممكن دانستند بهبحث درباره موضوع خود مىپردازند و از اصل شناخت و
علم فارغند ولى در زمينهخود ادراك، مسائل و مشكلات فراوانى وجود دارد كه
پيدايش علمى مستقل رامىطلبيد. بنابراين، علم معرفتشناسى منطقا نيز تقدم دارد،
به هر حال در اهميت ونقش فوقالعادهاين گونه مباحث نبايد تشكيك نمود.
در بين فلاسفه اسلامى مبحث ادراك در موارد متعدد نظير مبحث مقولات،نفس، عقل
و عاقل و معقول، كليات، علم واجب، وجود ذهنى، ماهيت وعلىالخصوص در الشفاء،
المنطق مطرح بوده است اين امر نشان دهنده اهميت اينمباحث نزد آنان مىباشد
چنان كه صدرالمتالهينرحمه الله كه از فلاسفه برجسته و درجهاول اسلامى است در
اين باب فرموده است:
«ان مسالة كون النفس عاقلة لصور الاشياء المعقولة من اغمضالمسائل الحكمية
التي لم ينقح لاحد من علماء الاسلام الى يومنا هذا،ونحن لما راينا صعوبة هذه
المسالة وتاملنا في اشكال كون العلمبالجوهر جوهرا وعرضا ولم نر في كتب القوم
سيما كتب رئيسهم ابىعلى كالشفاء والنجاة والاشارات وعيون الحكمة وغيرها ما
يشفيالعليل ويروي الغليل، بل وجدناه وكل من في طبقته واشباحهواتباعه كتلميذه
بهمنيار وشيخرحمه الله اتباع الرواقيين والمحقق الطوسينصيرالدين وغيرهم من
المتاخرين لم ياتوا بعده بشيء يمكن التعويلعليه، واذا كان حال هولاء
المعتبرين من الفضلاء فما حال غير هولاءمن اصحاب الاوهام والخيالات واولي وساوس
المقالاتوالجدلات; فتوجهنا توجها جبليا الى مسبب الاسباب وتضرعناتضرعا غريزيا
الى مسهل الامور الصعاب في فتح هذا الباب اذ كناقد جربنا مرارا كثيرا سيما في
باب اعلام الخيرات العلمية والهامالحقايق الالهية لمستحقيه ومحتاجيه ان عادته
الاحسان والانعاموسجيته الكرم والاعلام وشيمته رفع اعلام الهداية وبسط
انوارالافاضة فافاض علينا في ساعة تسويدي هذا الفصل من خزائنعلمه علما جديدا
وفتح على قلوبنا من ابواب رحمته فتحا مبينا وذلكفضل الله يؤتيه من يشاء والله
ذوالفضل العظيم» (3) .
البته گرچه هنوز مبحثشناختبه عنوان علمى مستقل در فلسفه اسلامىمطرح نشده
است ولى زمينهها وظرفيتهاى لازم در آن، جهت اين امر وجود داردو اگر به سير و
روند مباحث علم و ادراك در بين فلاسفه اسلامى به خصوص از زمانشيخ الرئيسرحمه
الله به بعد دقتشود، مىتوان به آمادگى لازم جهت پيدايش علممعرفتشناسى كه
مىتواند از شاخههاى فلسفه اسلامى باشد پى برد.
البته اگر در اين سير قهقرايى به عقب بازگشته به انديشههاى شيخرحمه الله
بنگريم علىرغم ابهامات و مسئله نبودن برخى مباحث كه بعدا مسئله شد مىتوان به
نكاتى بسدقيق و ظريف رسيد كه انصافا بايد فتشيخرحمه الله در اين زمينه هم از
زمان خودقرنها پيشى گرفته و علم به او مديون است و شايد بتوان با بررسى دقيق
تماممباحث او در باب شناختخصوصا كتاب النفس و منطق او به نظامى رسيد و
بتوانپاسخ برخى معضلات معرفتى حاضر را از كلمات وى يافت.
نكته دوم : بحثشناخت از ديدگاه شيخرحمه الله خليطى از بعد وجود شناختى
وشناختشناختى و حتى مكانيسمى است كه تفكيك آنها بسى مشكل و در برخىموارد
ناممكن است. امانت در ارائه ديدگاه شيخرحمه الله اقتضا مىكند كه عنداللزوم
ابعادديگر شناخت مطرح شود تا بتوان تصويرى جامع از نظر او عرضه نمود.
نكته سوم : آرا و نظريات شيخرحمه الله در اين باب بسيار پراكنده و در فنون
وكتابهاى متعدد مطرح است. اين امر، فحصى وسيع مىطلبد كه براى يك فرد،قرين نقص
خواهد بود، همچنين ارائه ديدگاه متفكرى نظير شيخرحمه الله به طور دقيقممكن
نيست مگر آن كه آرا و نظريات فلاسفه قبل از او، خصوصا ارسطو، افلاطون
ونوافلاطونيان، به طور دقيق بررسى شود چنان كه بررسى ديدگاههاى شارحان وفلاسفه
بعد از او در اين امر مفيد فايده خواهد بود; به عبارت ديگر، چون هميشهنظريات
در بستر تاريخ شكل مىگيرند لازم استبه اين مسئله از ديد تاريخى نيزنظر كرد.
پس به بحث علم از ديدگاه فلاسفه اسلامى مىتوان هم ديدى تاريخىداشت و هم به
طور انفرادى قابل بررسى است كه اين هر دو لازم و مكمليكديگرند. اگر اين امر به
درستى انجام شود مىتوان به تئورىهاى جديدى در بابادراك، احساس، تعقل،
اعتباريات و غيره رسيد، به عنوان نمونه و از باب تنظيرمىتوان از «ويليام
آلستون» نام برد، وى از فيلسوفان معروف دين است كه در جريانتحقيقات دين
شناسانه خود به مباحث معرفتشناسى مىرسد و در خصوصبحث احساس، تئورى ادراك حسى
را ارائه مىدهد (4) و بدين وسيله به برخىمشكلات دينشناسى پاسخ
مىدهد.
به هر حال هماكنون به عنوان بحث مقدماتى به بحث ادراك به طور
كلىمىپردازيم.
تعريف ادراك
اولين قدم اين است كه بايد ديد ادراك از نظر شيخرحمه الله چيست؟ وى در
مواردمتعدد و به گونههاى مختلف از آن تعريف به دست داده كه ذيلا آنها را
آورده ايمالبته صدرالمتالهينرحمه الله از شيخرحمه الله چهار نوع تعريف نقل
كرده سپس به نقد آنهاپرداخته است (5) كه شايد نتوان برخى از آنها
را به عنوان تعريف ادراك، از آن شيخدانست:
«ويشبه ان يكون كل ادراك انما هو اخذ صورة المدرك» (6) .
«يشبه ان يكون كل ادراك انما هو اخذ صورة المدرك بنحو منالانحاء» (7)
.
«الادراك هو حصول صورة المدرك في ذات المدرك» (8) .
«العلم هو حصول صور المعلومات في النفس» (9) .
«ان العلوم هو المكتسب من صور الموجودات» (10) .
«تصور الشيء هو تمثل معناه في الذهن» (11) [با اندكى تغيير در
عبارت].
«ادراك الشيء وجود صورته في المدرك» (12) .
شيخرحمه الله در يك مورد با عنايتخاصى به تعريف يا به تعبير بهتر به تنبيه
ادراكپرداخته و فخر رازىرحمه الله و خواجهرحمه الله در اين مورد با تفصيل
وارد بحثشدهاندشيخرحمه الله در نمط سوم الاشارات والتنبيهات، مىفرمايد:
«درك [نسخه ادراك] الشيء هو ان تكون حقيقته متمثلة عند المدركيشاهدها ما
به يدرك» (13) .
توضيح و بررسى.
خواجهرحمه الله در توضيح عبارت فوق مىفرمايد (14) : شىء مدرك،
دو قسم است:مادى و مجرد. در صورت اول يعنى اگر مدرك، شىء مادى باشد حقيقت
متمثل آنكه نزد مدرك حاصل مىشود صورتى است كه از قيقتخارجى آن انتزاع
شدهباشد - درباره كيفيت انتزاع در محل خود توضيح داده خواهد شد - و اگر
شىءمدرك، مفارق بوده و مادى نباشد نياز به انتزاع ندارد و حقيقت متمثل آن
هماننفس وجود خارجى آن شىء خواهد بود و تعبير «تمثل كذا عند كذا» به معناى
«اذاحضر منتصبا عنده بنفسه او بمثاله» بوده و شامل هر دو نوع تمثل فوق مىشود.
سپس خواجهرحمه الله اندكى بعد قسمى ديگر به شىء مدرك اضافه فرموده
مىگويد:شىء مدرك يا خارج از ذات مدرك نيست و يا هست، در صورت اول،
حقيقتمتمثله آن نفس حقيقت عينى همان شىء خواهد بود ولى در صورت دوم به دونحو
مىباشد: يكى اين كه صورتى منتزع از خارج باشد اگر ادراك مستفاد از خارجباشد،
و ديگر آن كه صورتى باشد كه ابتداء نزد مدرك حاصل استخواه خارجيتمستفاد از آن
باشد خواه نباشد. به هر حال ادراك، عبارت است از تمثل حقيقتشىء خواه بنفسه و
خواه بمثاله نزد مدرك، كه اگر شىء مدرك مادى بود به انتزاعنياز دارد و اگر
مفارق و مجرد باشد بنفسه حاضر است و انتزاع لازم نيست.
علامه قطب، دستهبندى جامعترى دارد ايشان مىفرمايد (15) : شىء
مدرك يا مادىاست و يا مجرد، در صورت اول ادراك از راه صورتى خواهد بود كه از
حقيقتخارجى آن انتزاع شده باشد و اگر مجرد باشد خود به دو نحو است: يكى اين كه
اينشىء مجرد، خارج از ذات مدرك باشد كه در اين صورت باز ادراك از راه
صورتىخواهد بود كه از آن نزد مدرك حاضر است ولى بر خلاف قسم قبلى نياز به
انتزاعندارد و ديگر آن كه خارج از مدرك نباشد «فهو حضور نفسها» و عبارت
شيخرحمه الله كهفرمود: «حقيقته متمثله عند المدرك» شامل هر سه قسم است. به
هر حال تا به اينجا تعريف ادراك چنين شد كه ادراك تمثل حقيقتشىء استيا از
راه صورت و ياخودش كه نزد مدرك حاضر است.
شيخرحمه الله در ادامه مىفرمايد: «يشاهدها ما به يدرك» يعنى مدرك - ما به
يدرك - آنحقيقت متمثله را مشاهده مىكند. خواجهرحمه الله درباره اين كه چرا
شيخرحمه الله از عبارت«ما به يدرك» كه تعبير عامى است استفاده نموده است
مىفرمايد: چون شاملدونوع مدرك باشد، زيرا از جهتى ادراك به دو قسم منقسم است
ادراك با آلت وادراك بدون آلتيعنى با ذات نفس. شيخرحمه الله قائل است كه برخى
اشياى مدرك، باآلت قابل ادراكند و برخى بدون آلت و با خود نفس ادراك مىشوند.
وى در موارد متعدد خصوصا در «التعليقات» مىفرمايد كه شعور ذات - يعنىهمان
علم حضورى نفس به خودش - از راه آلت نيستبلكه نفس خود را با خوددرك مىكند;
مثلا در نمط سوم الاشارات والتنبيهات، بعد از تنبيه بر نفس از راه برهانمعروف
«هواء طلق» چنين ادامه مىدهد :
«بماذا تدرك حينئذ وقبله وبعده ذاتك وما المدرك من ذاتك. اترىالمدرك منك
احد مشاعرك مشاهدة، ام عقلك وقوة غير مشاعركوما يناسبها فان كان عقلك وقوة
مشاعرك بها تدرك افبوسط تدركام بغير وسط ما اظنك تفتقر في ذلك حينئذ الى وسط
فانه لا وسطفبقي ان تدرك ذاتك من غير افتقار الى قوة اخرى والى وسط فبقي
انيكون بمشاعرك او بباطنك بلا وسط ثم انظر.» (16) .
و يا اين كه :
«اذا حصلت الذات جعل معها الشعور بها فهو مقوم لها وتشعر بهابذاتها لابآلة»
(17) .
حتى شيخرحمه الله بر اين مطلب برهان اقامه كرده است:
«الآلة انما جعلتبشيء ليكتسب بها ما هوله بالقوة لا بالفعلوشعور الذات
بالذات لم يكن فقط بالقوة، بل هي مفطورة عليهوذات الانسان ذات شاعرة فشعورها
بذاتها بالطبع لها واذا كانكذلك لم يكن باكتساب واذا لم يكن باكتساب لم يكن
بآلة.» (18) .
از نكات جالبى كه شيخرحمه الله در اين باب فرموده است اين كه معرفتبه هر
چيزغير از نفس، مسبوق استبه معرفتبه نفس :
«كل ما اصفه واقول اني قد ادركته فيجب ان يسبقه ادراكيلذاتي» (19)
.
شيخرحمه الله غير از معرفتبه نفس در باب تعقل كه آخرين مرحله ادراك است
نيزقائل است كه ادراك با آلت نيست وانسان معقولات را با نفس مدرك است نه با
آلتو بر اين مدعا در اكثر كتابهاى خود قريب ده برهان و شاهد ذكر كرده است
كهنشان دهنده اهميت آن نزد شيخرحمه الله مىباشد. (20) .
شيخرحمه الله در غير مورد معرفت نفس و تعقل يعنى در باب محسوسات و
متخيلاتو كلا ادراكات جزئى قائل است كه اين گونه ادراكات با آلتحاصل مىشود و
بر اينمطلب نيز برهانهاى متعددى اقامه كرده است كه در جاى مناسب مطرح
خواهدشد.
خلاصه آن كه :
«النفس انما تدرك بواسطة الآلة الاشياء المحسوسة والمتخيلةوالاشياء المجردة
لاتدركها بآلة بل بذاتها... واما الكليات والعقلياتفانها تدركها بذاتها»
(21) .
نتيجه آن كه ادراك نفس شىء را يا با آلت است و يا با خود نفس.
سپس خواجهرحمه الله پرسش و پاسخى را مطرح مىفرمايد، سؤال اين است
كهشيخرحمه الله در تعريف ادراك از تعبير مشاهده استفاده كرد كه خود نوعى
ادراك است واين در تعريف صحيح نيست و اگر هم از مشاهده حضور مراد باشد صرف
حضورمدرك نزد آلتحاسه براى حصول ادراك كافى نيست، زيرا التفات نفس هم شرطاست
چنان كه تجربه نشان مىدهد چه بسا چيزى پيش روى ماست ولى ما آن رانمىبينيم چون
توجه نفس به جاى ديگرى معطوف بوده است. خواجهرحمه الله در پاسخمىفرمايد:
ادراك صرف حاضر بودن شىء نزد آلت نيستبلكه «كونه حاضرا عندالمدرك لحضوره عند
الحس» (22) مىباشد البته نه اين كه دو حضور باشد بلكه «فانالمدرك
هو النفس و لكن بواسطة الحس» (23) پس ادراك عبارت است از تمثل
حقيقتشىء يا بنفسه يا بمثاله نزد مدرك كه يا با آلتحاصل است و يا بدون آلت و
با خودنفس.
حقيقت و شرايط ادراك
سؤالى در اين جا مطرح است و آن اين كه شيخرحمه الله و خواجهرحمه الله هر
دو فرمودند:ادراك، تمثل حقيقتشىء استبنفسه يا بمثاله. مراد از بنفسه روشن
است ولىتعبير بمثاله ابهام دارد. فخر رازى در اين باب گفته است اگر مراد
ازمثال شىء، كه نزدمدرك حاصل است چيزى است كه مثل و مماثل معلوم است «فذلك
معلومالبطلان بالضرورة» و اگر مراد چيز ديگرى استبايد بيان شود. (24)
.
خواجهرحمه الله مراد از آن را بيان داشته مىفرمايد، مراد از مثال در اين
جا صورتىاست كه از شىء انتزاع مىشود يا صورتى است از شىء كه نياز به انتزاع
ندارد ولىدر هر صورت مراد از مثال در تعبير شيخرحمه الله صورت شىء است :
«والمثال في قوله - او يكون مثال حقيقته - هو الصورة المنتزع منالشيء او
الصورة التي لا تحتاج الى الانتزاع من الشيء الذي لو كانفي الخارج لكان هو»
(25) .
البته باز اين عوض كردن تعبير و به جاى مثال، صورت گذاشتن چندان مشكلىحل
نمىكند چنان كه در تعاريف سابق، شيخرحمه الله معمولا از واژه «صورت»
استفادهكرد و مىدانيم واژه صورت از تعابير كثيرالاستعمال و كثيرالمعناست و
بايد مراد ازآن دقيقا در اين جا معين و روشن گردد هرچند خود كلمات شيخرحمه
الله در اين بابنوعى ابهام دارد در اين زمينه تحت عنوان وجود ذهنى كه عنوان
بعدى استتوضيحات لازم داده خواهد شد.
درباره شرايط ادراك مىتوان علاوه بر شرايط بيرونى و بدنى به سه شرطى
كهبايد در متن ادراك حاصل باشد اشاره كرد:
1- حصول صورت نزد مدرك، شيخرحمه الله درباره ارتباط صورت ذهنى با
حقيقتخارجى آن معتقد به نوع خاصى ارتباط است كه از آن تعبير به «مشابهت»
(26) ،«مشاكلة» (27) ، «مماثلة» (28) و «شبح»
(29) كرده است. اين ارتباط در بحثبعدى بيشتر روشنخواهد شد.
2- شرط ديگر اين كه غير از حصول صورت، شانيت مدرك نيز لازم است; بهعبارت
ديگر، هر حصول صورتى براى شىء ادراك نيستبلكه آن شىء بايدشانيت و صلاحيت
مدركيت را داشته باشد:
«وليس وجود الصورة المذكورة والمتصورة في شيء هو ادراك، كماليس وجود الصور
المحسوسة في الشيء هو حس، ولذلك ليستالاجسام وفيها صور المحسوسات بمدركه، بل
الادراك يحتاج انيكون لما من شانه ان يتطبع بتلك الصورة تطبعا ما بما هو
قوةمدركة.» (30) .
همچنين در باب خصوص شانيت و استعداد قوه حاسه جهتحصول احساسمىفرمايد:
«حصول المحسوسات في الحواس انما يكون السبب فيه استعدادالحواس له فان ايدينا
مثلا انما تحس بالحرارة وتتاثر عنها عندالاستعداد الذى هو فيها والبصر انما
يجعل فيه صور المبصرللاستعداد الذى هو فيه والسمع انما يحدث فيه الصوت
للاستعدادالذى هو فيه». (31) .
3- همچنين علاوه بر حصول صورت و شانيت مدرك توجه نفس و التفات آنلازم است:
«الحضور غير كاف فان الحاضر عند الحس الذى لا تلتفت النفساليه لايكون
مدركا» (32) .
بنابراين از جانب معلوم، حصول صورت آن شرط است و از جانب عالم، شانيتو توجه
نفس و اين سه شرط غير از مجموعه شرايط بدنى و بيرونى است تا نتيجهاين فرايند
ادراكى شود. پس ادراك صرف حصول صورت يا انفعال قوه از آنصورت نيست و اين امرى
دقيق است كه شيخرحمه الله بدان توجه نموده مىفرمايد:ادراك امرى مقارن انفعال
است. (33) و بسيار جالب است كه فيلسوف بزرگ قرن دركتاب ارزشمند خود
از همين تعبير استفاده نمودهاند:
«مشاهده وتجربه به ما اثبات كردهاند كه هنگام استعمال حواس درنتيجه تاثيرى
كه واقعيت ماده در سلسله اعصاب ومغز ما مىكندعكسالعملى مادى در ما پيدا
مىشود كه با به كار انداختن حاسهپيدا شد. وبا از كار بازداشتن حاسه از ميان
مىرود ومقارن اينحال چيزى را به نام ادراك مىيابيم.» (34) .
به عبارت ديگر، شيخرحمه الله ادراك را نفس انفعال نمىداند بلكه مسبوق به
آندانسته و غير از آن، شرايط ديگرى را - با توجه به كلمات ديگر شيخرحمه الله
- لازممىداند.
وجود ذهنى
شيخرحمه الله در الاشارات والتنبيهات، در ادامه تعريف يا تنبيه ياد شده از
ادراك چنيناضافه مىكند:
«فاما ان تكون تلك الحقيقة نفس حقيقة الشيء الخارج عن المدركاذا ادرك
فيكون حقيقة ما لا وجود له بالفعل في الاعيان الخارجةمثل كثير من الاشكال
الهندسية بل كثير من المفروضات التي لاتمكناذا فرضت في الهندسة مما لا يتحقق
اصلا او يكون مثال حقيقتهمرتسما في ذات المدرك غير مباين له وهو الباقي.»
(35) .
توضيح و بررسى.
تا بدين جا دانستيم كه ادراك، تمثل حقيقتشىء است نزد مدرك و يا حضورمثال و
صورت شىء است نزد مدرك. درباره اين كه اين مثال و صورت چيستمىتوان گفت از دو
حال بيرون نيست: يا عين حقيقتخارجى شىء استيا عينآن نبوده و صورت و مثال آن
است. شيخرحمه الله با ابطال قسم اول، قسم دوم را اثباتمىكند.
ابطال قسم اول از اين طريق است كه ما از چيزهايى ادراكاتى داريم كه در
عالمعين وجود ندارند، نظير بسيارى از مفروضات هندسى و يا امور ممتنعالوجود
كهاساسا در خارج امتناع وجود دارند ولى بالوجدان مىيابيم كه از اين گونه
امورادراكاتى داريم. پس آن چه به هنگام ادراك در ذهن مىآيد عين خارجى آن
نيستبلكه صورت آن است كه در نفس يا آلتى از آلات او ارتسام مىيابد «و
هوالباقي».
حال اگر در اين عبارت چند سطرى به دقت تامل شود چند نكته حائز اهميتبهدست
مىآيد:
1- جهان خارج وجود دارد.
2- ذات مدرك يا ما به يدرك يا ذهن دراكهاى نيز وجود دارد كه صور
حقايقاشياء خارجى در آن تمثل مىيابد و حتى حقايقى كه در جهان خارج وجود
ندارند ويا حتى امتناع وجود دارند در آن موجودند.
3- جهان خارج در مدرك و ذهن تاثير دارد و به هنگام ادراك اثرى از آنها
نزدمدرك به وجود مىآيد.
4- اين آثار، تحت عناوين «مثال»، «صورت»، «شبح»، «معنا» (36)
و «رسوم» (37) ذكرشده است; يعنى نفس به هنگام مواجه با جهان خارج
اثرى از بيرون مىپذيرد كه ازآن اثر با عناوين قبلى ياد مىكند.
5- اين اثر يا صورت با آن حقيقتخارجى و عينى مباين نيستبلكه مطابقتدارد.
اكنون درباره پنج نكته فوق به مناسب، توضيحاتى داده مىشود و سپس
مدعاىتئورى وجود ذهنى تقرير مىگردد و پس از آن با مقايسه اين دو به دست
مىآيد كهشيخرحمه الله با بيان خلاصه سابق الذكر دقيقا مسئله وجود ذهنى را
مطرح كرده و از نظريهمعروف حكما در باب علم پيروى نموده است.
نكته 1 : درباره اين نكته مىتوان گفت كه وجود جهان خارج از نظر شيخرحمه
الله واساسا فلاسفه اسلامى امرى مفروغ عنه است و مباحث مبسوطى كه در فلسفهغرب
خصوصا در معرفتشناسى تحت عناوينى نظير External world
يا mindOther مطرح است اصولا در بين فلاسفه
اسلامى جايى نداشته است. البته اين امر وعلت آن خود جاى تامل دارد، مثلا در يك
مورد مىفرمايد:
«وجود الاجسام واعراضها وبالجملة وجود العالم المحسوسظاهر.» (38)
.
همچنين در موردى ديگر بعد از رد قول ذيمقراطيس كه منكر وجود كيفياتمحسوسه
در خارج بوده است مىفرمايد: مىدانيم كه اگر دو جسم موجود باشند وحس از يكى
متاثر گشته و از ديگرى تاثر نپذيرد در اين صورت يقينا مىدانيم كهيكى از آن دو
جسم خارجى كيفيتى دارد كه آن كيفيت، منشا تاثر قوه حاسه شده برخلاف جسم دوم كه
چنين كيفيتى در او نيست و با اين بيان وجود كيفيات محسوسهرا در خارج اثبات
مىكند :
«لكنا نعلم يقينا ان جسمين احدهما يتاثر عنه الحس شيئا والاخرلايتاثر عنه
ذلك الشيء انه مختص في ذاته بكيفية في مبدا احالةالحاسة دون الاخر واما
ذيمقراطيس وطائفة من الطبيعيين فلم يجعلوالهذه الكيفيات وجودا البتة»
(39) .
همچنين در جايى ديگر شيخرحمه الله به استدلال تمسك جسته و براى وجودمحسوس
در خارج، برهان اقامه كرده است و اساسا اثبات وجود خارجىمحسوسات و به يك معنا
جهان خارج را رهين عقل مىداند; به عبارت ديگر، حسرا عاجز از اثبات جهان خارج
معرفى مىكند. دليل ايشان چنين است كه مىفرمايد:انسان مجنون در حس مشتركش صورى
حاصل است و اين صور در خارج وجودندارد ولى او آنها را موجود مىبيند بدين علت
كه عقل ندارد. همچنين انسان نائمدر خواب و در حس مشتركش اشيايى را مىبيند كه
حقيقتخارجى ندارد ولىخيال مىكند كه امور حقيقىاند بدين علت كه عقل در آن
حالت غائب است،بنابراين در اين دو حالت جنون و نوم كه عقل حضور ندارد صور، در
خارج موجودپنداشته مىشوند، ولى آن جا كه عقل باشد صور حقيقتا خارجى قابل
تمييزندبنابراين وجود خارج و خارجيات رهين عقل است و با عقل قابل اثبات است:
«فاما ان نعلم للمحسوس وجودا من خارج فهو للعقل او الوهموالدليل على ذلك ان
المجنون مثلا يحصل في حسه المشترك صوريراه فيه، ولا يكون لها وجود من خارج
ويقول ما هذه المعجزات التياراها، لكن لما لم يكن له عقل غيرها ويعلم ان
لاوجود لها من خارجتوهم انها بالحقيقة مرئية وكذلك النائم يرى عند منامه في
حسهالمشترك اشياء لا حقيقة لها وسبب ذلك حصول تلك الصور في حسهالمشترك فيتخيل
له انه يراها بالحقيقة وذلك لغيبة العقل عن تدبرهاومعرفتها.» (40) .
البته اين گونه موارد در بين كلمات شيخرحمه الله به ندرت يافت مىشود لذا
مىتوانگفت كه وجود جهان خارج نزد او و ديگر فلاسفه اسلامى امرى مفروغ عنه
بوده وآن را حد فاصل بين فلسفه و سفسطه مىدانستهاند.
نكته دوم بىنياز از توضيح مستقل است و توضيح آن از لابه لاى نكات ديگر
بهدست مىآيد.
نكته 3 : شيخرحمه الله در كلمات خود به طور مكرر تصريح مىكند كه جهان خارج
بهنحوى از انحا در قواى حاسه و نفس تاثير دارد، تاثر قوا يا نفس در مورد قواى
حاسهظاهرى مستقيم و در مورد قواى حاسه باطنى غيرمستقيم بوده حتى از امور
درونىمىتوانند مستقيما متاثر شوند، بنابراين نفس و قواى آن به هنگام مواجهه
با جهانخارج يا درون، اثر مىپذيرند، مثلا مىفرمايد:
«العلم هو صور المعلومات كما ان الحس صور المحسوسات وهي آثارترد على النفس
من خارج.» (41) .
نظير بيان فوق را در باب تعريف علم و اين كه به هنگام ادراك اثرى در نفس
ياقواى آن مىآيد در موردى ديگر دارد:
«العلم هو حصول صور المعلومات في النفس وليس نعني به ان تلكالذوات تحصل في
النفس بل آثار منها ورسوم.» (42) .
همچنين درباره تعقل نظير بيان فوق را مىفرمايد:
«اذا قلت اني اعقل الشيء بالمعنى ان اثر منه موجود في ذاتي فيكونبذلك
الاثر وجود ولذاتي وجود.» (43) .
همچنين مىدانيم كه بر اساس مبناى شيخرحمه الله و مشائين ادراك و احساس
نوعىانفعال، قبول و پذيرش است و انفعال و قبول مصداق ندارد مگر در موردى
كهچيزى پديد آيد كه آن همان اثر است.
شيخرحمه الله به منظور توجيه ارتباط مادى بين قواى حاسه و جهان خارج
براىحواس آلت جسمانى اثبات مىكند تا اين آلت جسمانى به هنگام مواجهه با
جهانخارجى مادى اثرى مادى بپذيرد. اين گونه موارد و مواردى ديگر از اين قبيل
همگىشاهد بر اين مطلب است كه به هنگام حصول علم و ادراك پيدايش اثرى كه
قبلانبوده لازم است.
شيخ اشراقرحمه الله نظير مطلب فوق را در حكمةالاشراق خود دارد. او
مىفرمايد:
به هنگام حصول ادراك اگر اثرى از مدرك در مدرك پديد نيايد حال مدركنسبتبه
قبل از علم و بعد آن مساوى است كه اين محال است:
«فان الشيء الغايب ذاته - اى فان الشيء المجهول اذا علمته - ان لميحصل
منه اثر فيك فاستوى حالتا ما قبل العلم ومابعده وهو مح.» (44) .
نكتهاى كه در اين جا قابل استفاده است اين كه اثر بدون مؤثر نخواهد بود و
اينمؤثر مىتواند در خارج باشد يا در درون ولى على اى حال بين علم كه آن اثر
است ومعلوم بالعرض كه همان مؤثر مىباشد ارتباطى وجود دارد از نوع ارتباط اثر و
مؤثر;به عبارت ديگر، بين معلوم خارجى و معلوم بالذات ارتباط عليتبرقرار
است،بنابراين كسى كه حصول ادراك را فىالجمله بپذيرد مفرى از پذيرش اصل
عليتنخواهد داشت. البته با اين بيان نمىتوان مطابقت ذهن و علم را به طور كامل
اثباتكرد ولى تا همين اندازه كه به هنگام حصول ادراك، علت و مؤثرى آن را
ايجادمىكند و اين علتبيرون از متن ادراك است را مىتوان اثبات نمود و حتى اگر
كسىتنها به ادراك حسى قائل باشد يا اصالت را به آن بدهد ناچار از پذيرش اصل
عليتفى الجمله خواهد بود، بنابراين كسانى نظير هيوم كه براى دادههاى حسى
اصالتقائلند راهى غير از پذيرش اصل عليت ندارند. البته با اين بيان نمىتوان
ادعا كرد كهآن معلوم خارجى چيست و نيز نمىتوان ادعا كرد كه صورتى كه نزد مدرك
استباخارج مطابق است تنها چيزى كه مىتوان در اين جا اثبات نمود اين است كه
بههنگام حصول ادراك، اثرى در مدرك پديد مىآيد كه قبل از آن نبود و براى اين
اثرمؤثرى است و اصل عليت هم چيزى بيش از اين نيست. توجه و دقت در عبارتذيل كه
شيخرحمه الله جهت اثبات كيفيات محسوسه در خارج بيان داشته است اين اصلعليت و
رابطه تاثير و تاثر بين خارج و ذهن را به خوبى نشان مىدهد :
«لكنا نعلم يقينا ان جسمين احدهما يتاثر عنه الحس شيئا والاخر لايتاثر عنه
ذلك الشيء انه مختص في ذاته بكيفية هي مبدا احالةالحاسة دون الاخر» (45)
.
توضيح عبارت فوق قبلا گذشت، نتيجه آن كه پذيرش ادراك، مستلزم پذيرشاصل عليت
مىباشد.
نكته 4 : مطلبى كه بعد ازاين مطرح مىشود و حائز اهميت است اين كه اين
اثرچيست؟ اين مسئله مهم كه شيخرحمه الله آن را با چند سطر بيان داشت، پايه و
اساس وخميرمايه بحث گران سنگ وجود ذهنى مىباشد و بايد گفت از مهمترين
مباحثمعرفتشناسى است كه قرونى است در فلسفه اسلامى وجود داشته و دارد. در
اينجا به طور خلاصه از چند جهتبررسى مىشود.
تاريخچه بحث وجود ذهنى:
بحث وجود ذهنى - تا جايى كه نگارنده بررسىكرده است - اولين بار توسط فخر
رازى (534 - 606) به عنوان مسئلهاى مستقلمطرح شده است. (46) .
البته هيچ مسئله علمى بدون زمينه قبلى و دفعتا مطرح نمىشود بلكه به تدريجو
بعد از بحثها، جدالها، نقض و ابرامها اين نياز احساس مىشود كه به
عنوانمسئلهاى مستقل مطرح گردد. مسئله وجود ذهنى هم از چنين روند طبيعى
پيروىكرده است. ريشه و زمينههاى اين بحث را در بين كلمات فارابى مىتوان يافت
ولىمىتوان مدعى شد كسى كه بحث وجود ذهنى را نظير دهها و صدها مبحث ديگرمنطقى
و فلسفى آماده كرد و آن را بابى مستقل ساختيا لااقل تا مرز مسئله شدنجلو آورد
بوعلىرحمه الله است. چون در اين باب چنان كه خواهيم ديد به بسيارى از ابعاداين
مسئله پرداخته است و نظير صنعت گرى ماهر تقريبا تمام مواد خام اين بحث رافراهم
آورد. و تنها شكلى جديد نياز داشت كه فلاسفه بعدى به آن دادند لذا نبايدنقش
شيخرحمه الله را در اين باب نيز از ياد برد.
به هر حال فخر رازى در چندين مورد كه اين مسئله را مطرح ساخته استبه دوراى
قائل شده و در اين باب تزلزل دارد در يك قول قائل به نظر حكماست و قول
به«اضافه» را در باب علم رد نموده است. (47) و در راى دوم خود چون
از متكلميناشعرى بوده نظر آنها را كه قول به «اضافه» است پذيرفته و بر اين
اساس ايرادهاىكثيرى به راى حكما وارد ساخته است. (48) .
البته قول به اضافه به ابوالحسن اشعرى باز مىگردد كه وى در باب علم، قائل
به«تعلق» - كه همان اضافه مىباشد - بوده است.
بعد از فخر، خواجهرحمه الله در كتاب مهم و نقش آفرين خود «تجريد» اين مسئله
راتحت عنوان تقسيم وجود به ذهنى و خارجى مطرح ساخته و دليلى بسيار دقيقمبتنى
بر قضاياى حقيقيه بر آن اقامه كرده است. (49) بعد از خواجه شارحان
او بر سراين مسئله بحثهاى زيادى مطرح كردند. به هر حال نظر متكلمين در باب
علم،قول به «اضافه» است كه اين از اقوال عمده اين باب است.
تقرير مدعاى وجود ذهنى:
گفتيم متكلمان نوعا در باب علم، قائل به اضافهاند،در برابر آنها راى
حكماست كه قائل به وجود ذهنى به معناى خاص آن مىباشندمدعاى سخن حكما را
مىتوان چنين بيان داشت :
«المعروف من مذهب الحكماء ان لهذه الماهيات الموجودة في الخارجالمترتبة
عليها آثارها وجودا آخر لايترتب عليها فيه آثارها الخارجيةبعينها وان ترتبت
آثار اخر غير آثارها الخارجية وهذا النحو منالوجود هو الذي نسميه الوجود
الذهني وهو علمنا بماهياتالاشياء.» (50) .
حاجى سبزوارىرحمه الله مدعاى حكما را در قالب شعرى زيبا چنين بيان
داشتهاست.
للشيء غير الكون فى الاعيان.
كون بنفسه لدى الاذهان (51) .
توضيح : حكما معتقدند كه ماهيت علم عبارت است از حضور ماهيتحقايقخارجى نزد
عالم. آنها براى ماهيت اشيا دو وجود قائلند: عينى وخارجى كه آن رااصيل دانسته
منشا ترتب آثار خارجى است چنان كه مثلا آتش در خارج سوزانندهاست و ديگرى وجود
ذهنى كه منشا آثار خارجى نبوده هرچند آثارى ديگرمخصوص به خود دارد مثلا آتش در
ذهن سوزنده نيست گرچه خواص كيفنفسانى را دارد.
حكما به اين ماهيت موجود در ذهن كه منشا آثار خارجى نيست وجود
ذهنىمىگويند; به عبارت ديگر، ماهياتى از قبيل آب، درخت، انسان، حرارت،
آتش،آسمان، زمين و... كه از آنها در ذهن دركى و شناختى داريم، در خارج نيز
وجوددارند لكن وجود آنها در خارج منشا آثار خارجى آن هاست. بنابراين يك
ماهيتدر دو موطن به دو وجود، موجود مىشود كه هر يك منشا آثار خاص خودمىباشد;
يعنى ماهيت و چيستى شىء كه در ذهن شناخته مىشود همان بعينه درخارج با وجودى
ديگر و در موطنى ديگر موجود مىشود، پس چون ماهيت ذهنىو خارجى شىء يك چيز است
همين امر پل ارتباطى ذهن و عين بوده ملاكحكايت ذهن از خارج و كشف از واقع
مىباشد اگر اين پل و كانال از بين برودارتباطى كه واقع را براى انسان مكشوف
سازد نخواهد بود بنابراين هر شىء ماهيتىدارد كه در دو موطن به دو وجود موجود
بوده و هر يك آثارى خاص خواهد داشت.
اگر عناصر عمده تئورى وجود ذهنى استخراج شود عبارت خواهد بود از:
1- به هنگام ادراك چيزى از خارج و واقع در ذهن پديد مىآيد; يعنى مثلا هر
گاهچشم باز مىكنيم و به جهان مىنگريم چيزى به ذهن ما افزوده مىشود نه اين
كهحالت ما نسبتبه قبل از باز كردن چشم مساوى باشد و يا اين كه چيزى از ما
كاستهشود يعنى خود مىيابيم كه چيزى نبود و بعد در ما موجود شد.
2- آن چه در ذهن به هنگام علم پيدا مىشود ماهيت اشياست كه عبارت ازچيستى آن
هاست و هم اين ملاك وحدت و كشف ذهن از عين مىباشد. اين مطلبجوهره نظريه وجود
ذهنى است.
3- وجود ذهنى تحت مقوله كيف قرار دارد و بر اساس مبناى ارسطو مقولاتمتباين
بالذات هستند پس اجتماعشان محال است. در بين حكما صدرالمتالهينرحمه اللهدر
عين حال كه قائل به وجود ذهنى است علم را تحتيك مقوله نمىداند چونعلم نزد
ايشان امرى وجودى است و نظير وجود قابل تشكيك و ذو مراتب استپس علم در واجب،
واجب، در ممكن ممكن، در جوهر جوهر و در عرض عرضمىباشد. (52) .
هر يك از مقدمات و عناصر فوق را گروهى انكار كردهاند. فخر رازى منكر
مقدمهاول است چنان كه در يك قول خود قائل به اضافه مىباشد. نظريه اشباح،
مطلبدوم را رد مىكند و سيد صدر با قائل شدن به انقلاب در ذات مىگويد كه در
علم،خارج به ذهن منقلب مىشود. بنابراين او نيز مقدمه دوم را رد مىكند.
(53) .
محقق دوانى مقدمه اخير را انكار كرده و مىگويد علم هميشه از مقوله
كيفنيستبلكه از مقوله معلوم خود مىباشد پس اگر معلوم، كيف باشد علم نيز
كيفبوده و اگر اضافه، علم هم اضافه و اگر جوهر، علم نيز جوهر خواهد بود.
(54) همچنينملاصدرارحمه الله هم به يك معنا منكر مقدمه اخير است.
اقوال : درباره حقيقت علم مىتوان به چهار قول عمده دستيافت:
1- نظريه وجود ذهنى، حكما نظير بوعلى، خواجه، ملاصدرا و علامهرحمه الله
و... كهقائلند ماهيت اشيا در ذهن به وجود ذهنى موجود مىشود و اين وجود،
آثارخارجى ندارد و ذهن و عين در ماهيت اشتراك دارند.
2- نظريه اضافه يا تعلق، از ابوالحسن اشعرى شروع شده فخر رازى به خوبى آنرا
پروراند. اين قول مىگويد: در علم، ماهيت اشيا در ذهن موجود نمىشود بلكهعلم
عبارت است از صرف اضافه بين عالم و معلوم.
3- نظريه اشباح، صاحبان اين نظر قائلند كه در علم، عين ذات شىء خارجى
بهذهن نمىآيد بلكه شبيه و مثل آن به ذهن وارد مىشود. و اگر مىگوييم
«اين،اوست» قولى مجازى است مثل اين كه عكس انسانى را ديده بگوييم اين
فلانىاست و در واقع تصوير اشيا نزد عالم حاصل مىآيد اين قول منسوب به قدماست.
بعد از پيدايش نظريه اشباح در اين كه مراد از سخن حكما چيست ترديد حاصلشد
برخى گفتند مراد حكما از تمثل حقيقتشىء ماهيت آنها نيستبلكه شبح،مراد است;
افرادى نظير قاضى بيضاوى در طوالع الانوار و تفتازانى در مقاصد و ميرسيدشريف در
حاشيه كتاب كاتبى، حكمةالعين به طور جزم گفتهاند كه اساسا مراد حكماچيزى غير
از اشباح نيست (55) حاجىرحمه الله اين نسبت را ذكر كرده است.
(56) .
4- نظريه اشباح، تفاوت اين نظريه با نظريه قبلى در اين است كه اينها قائل
بهحكايت اشباح از خارج نيستند يعنى تمام آن چه را علم مىناميم خطاست
ولىخطاهايى منظم تا موجب اختلال نشود; مثلا انسان هميشه سفيد را سياه و سياه
راسفيد مىبيند و از اين قبيل. (57) .
پس نظريات عمده در باب علم، چهار نظريه بود كه در بين آنها قول به اضافه
ازمتكلمين و قول به وجود ذهنى از حكما مهمتر است.
بازگشتبه اصل بحث : با بررسى و دقت در كلام شيخرحمه الله [ص 61 از همين
اثرمنقول از الاشارات والتنبيهات، ج 2 ص 308] كه به دنبال تعريف علم بيان داشت
نكاتىچند از آن استخراج و ذكر شد همچنين بعد از آن نظريه وجود ذهنى و عناصر
تشكيلدهنده آن تقرير گرديد با مقايسه اين دو مطلب و كنار يكديگر قرار دادن آن
نكات واين عناصر مىتوان استنتاج كرد كه شيخرحمه الله با بيان چند سطرى خود
دقيقا تئورىوجود ذهنى را بيان داشته است، زيرا عنصر اول وجود ذهنى (در علم
چيزى از خارجدر ذهن پديد مىآيد) همان نكته سوم بود كه از كلام شيخرحمه الله
به دست آمد. دربارهعنصر دوم مىتوان گفت (وجود ذهنى ماهيت اشيا خارجى است كه
در ذهن موجودمىشود) همان نكته چهارم بود كه از فرمايش شيخرحمه الله به دست
آمد.
سؤالى كه در آن جا مطرح شد اين بود كه اثرى كه به هنگام ادراك در ذهن
پديدمىآيد چيست؟ اگر ديدگاه شيخرحمه الله درباره اين اثر همان ماهيت اشيا
باشد شيخرحمه اللهدقيقا نظريه حكما را بيان داشته است و اگر اين اثر را شبح
يا چيز ديگرى بداندديدگاه او با نظر حكما مطابقت نمىكند حال ببينيم مراد او از
اثر موجود در ذهن بههنگام ادراك چيست.
گفتيم شيخرحمه الله از اين اثر تعبير به مشاكله، مماثله، مشابهه، شبح و بيش
از همهصورت كرده است. تعابير فوق در نگاه نخستبيشتر ناظر به قول سوم و
حتىچهارم در باب ادراك مىباشد ولى شيخرحمه الله خود مراد خويش را از صورت
بيانداشته است، شيخرحمه الله در فصل دوم از مقاله دوم كتاب النفس شفا - كه
اهم فصول در بينتمام كتابهاى شيخرحمه الله در باب ادراك و احساس است - چنين
فرموده است:
«يشبه ان يكون كل ادراك انما هو اخذ صورة المدرك بنحو منالانحاء، فان كان
الادراك ادراكا لشيء مادى فهو اخذ صورته مجردةعن المادة تجريدا ما، الا ان
اصناف التجريد مختلفة ومراتبها متفاوتةفان الصورة المادية تعرض لها بسبب
المادة احوال وامور ليست هيلها بذاتها من جهة ما هي تلك الصورة فتارة يكون
النزع عن المادةنزعا مع تلك العلايق كلها او بعضها وتارة يكون النزع نزعا
كاملاوذلك بان يجرد المعنى عن المادة وعن اللواحق التي لها من جهة المادةمثاله
ان الصورة الانسانية والماهية الانسانية طبيعة لا محالةتشترك فيها اشخاص النوع
كلها بالسوية وهي بحدها شيء واحدوقد عرض لها ان وجدت في هذا الشخص وذلك الشخص
فتكثرتوليس لها ذلك من جهة طبيعتها الانسانية.» (58) .
[شبيه همين مضمون و تقريبا با عين عبارتهاى فوق - اصولا كتاب النجاة
شيخرحمه اللهخلاصه دوره شفاست كه حتى عبارتهاى آن اكثرا شبيه عبارتهاى
شفاست - درالنجاة (59) و الشفاء، الالهيات (60) آمده
است.].
توضيح اين كه طبيعت، صورت يا ماهيت انسان مثلا امرى است كلى كه بر افرادكثير
صدق مىكند و تمام اشخاص آن نوع، در آن ماهيت كلى اشتراك دارند; مثلا هرگاه
مىگوييم زيد انسان است، عمرو انسان است، بكر انسان است و... اين افراد ازآن
جهت كه انسانند يكسانند و همه در اين جهت مشتركند و انسان بودن نيز به يكمعنا
بر تمام افراد صادق است.
بنابراين مفهوم انسان، مفهومى است واحد و كلى يعنى اين مفهوم به يك معنا
برافراد كثير صادق بوده حمل مىشود. از سوى ديگر اين امر واحد كلى در خارج
باوصف وحدت موجود نيستيعنى انسان كه كلى طبيعى است در خارج متكثراست. منشا اين
كثرت از ناحيه اشخاص است و از جهت نفس طبيعت انسانىنيست كثرت اشخاص نيز از
ناحيه لواحق و عوارض آن هاست; به عبارت ديگر،عوارضى از قبيل كم، كيف، وضع و
اين، منشا كثرت خارجى مىباشند، اين عوارضچنان كه از نامشان پيداست عارض
ماهيتخارجىاند; يعنى داخل ذات و ماهيتطبيعت انسانى نبوده نسبتبه آن غريبند،
و الا اگر اين گونه لواحق داخل ذاتماهيت انسان ماخوذ باشند لازم است كه تمام
افراد در آن جهت مشترك باشندچون ماهيت، مابه الاشتراك افراد يك نوع است. چنان
كه شيخرحمه الله فرمود:
«جميع هذه امور غريبة عن طبايعها وذلك لانه لو كانت الانسانيةهي على هذا
الحد او حد اخر من الكم والكيف والاين والوضعلاجل انها انسانية لكان يجب ان
يكون كل انسان مشاركا للاخر فيتلك المعاني».
پس ماهيت و صورت انسانى به يك معنا قابل حمل بر افراد كثيرين مىباشد ودر
خارج عوارض مشخصه به آن تشخص مىدهند و اين كلى طبيعى در خارج باعوارض تشخص
مىيابد.
ادراك اين است كه اين طبيعت و صورت متشخص خارجى و محفوف بهعوارض تدريجا
تجريد گردد و اين تجريد و انتزاع تدريجى، متناسب با مراحلمختلف طولى ادراك
خواهد بود. آن چه از اين بيان به خوبى روشن مىگردد اين كهصورتى كه در هنگام
ادراك منتزع شده نزد مدرك حاصل مىآيد چيزى جز ماهيتو طبيعت اشيا نيست و اين
همان اثرى است كه از خارج نزد مدرك پديد مىآيد.نتيجه آن كه اولا: صورت ادراكى
همان ماهيت و طبيعت اشياست كه در مراحلادراك تجريد شده به نحوى از ماده و
عوارض خود مجرد مىگردد، ثانيا: اينصورت كه ماهيت اشياست وجه اشتراك و ارتباط
ذهن و عين مىباشد. اين طبيعتاگر در خارج موجود شود به سبب ماده و عوارض لاحقه
آن متكثر گشته منشا آثارخارجى است و اگر همين طبيعت و ماهيت در ذهن حاصل آيد
صورت ذهنى بودهديگر آنگونه آثار نخواهد داشت و به حسب مراتب ادراك، نخست جزئى
و سپسكلى مىشود. شاهد مطلب بيان ديگرى است از شيخرحمه الله كه درباره
ماهيتبيان شدهاست:
[مبحث ماهيات و خصوصا اعتبارات آن به طور معنون و مبسوط در زمان شيخرحمه
الله مطرح نبوده و اولين بار توسط خواجه به عنوان بابى مستقل مطرح شد.
(61) ].
«وماهيات الاشياء قد تكون في اعيان الاشياء وقد يكون في التصورفيكون لها
اعتبارات ثلاثة: اعتبار الماهية بما هي تلك الماهية غيرمضافة الى احد الوجودين
ومايلحقها من حيث هي ذلك واعتبار لهامن حيث هي في الاعيان، فيلحقها حينئذ اعراض
تخص وجودهاذلك واعتبار لها من حيث هي في التصور فيلحقها حينئذ اعراضتخص وجودها
ذلك مثل الوضع والحمل ومثل الكلية والجزئيةفي الحمل والذاتية والعرضية في
الحمل، وغير ذلك مما ستعلمه، فانهليس في الموجودات الخارجية ذاتية ولا عرضية
حملا ولا كون الشيءمبتدا ولا كونه خبرا ولا مقدمة ولا قياسا ولا غير ذلك.»
(62) .
از اين عبارت دقيق چند نكته جالب توجه به دست مىآيد:
1- ماهيت امرى است كه ما به الاشتراك عين و ذهن است، البته ماهيت در هرموطنى
احكام خاص خود را خواهد داشت ولى آن چه كانال ارتباطى ذهن را با عينبرقرار
مىسازد، ماهيتخواهد بود.
2- تعريف معقولات ثانيه منطقى، دقيقا همان است كه شيخرحمه الله در اين
جافرموده است; يعنى هر گاه ماهيتبه ذهن بيايد اعراضى كه خاص اين وجود وماهيت
استبدان ملحق مىشود بنابراين مفاهيمى نظير وضع و حمل، كليت وجزئيت، در ذهن
عوارض ماهيتند، «فيلحقها حينئذ اعراض تخص وجودها ذلك».
اين تعريف از مفاهيم منطقى در برابر دو نظريه ديگر است كه يكى از آنها
ازكانت مىباشد، وى مىگويد: ذهن ذاتا داراى مفاهيم پيش ساختهاى است كه
بادادههاى خارجى ممزوج شده و محصول آن شناخت و معرفت است. نظريه دومقائل است
كه: ذهن چيزى جز آن چه از خارج مىآيد نيست و به عبارتى ذهنانعكاس خارج است،
هيوم و ديگر فلاسفه حسگرا به اين نظريه قائلند و مىگويندذهن نه امورى پيش
ساخته دارد و نه مستقل از خارج استبلكه ذهن لوح سفيدىاست كه آن چه توسط حواس
به خزانه ذهن وارد مىشود، محتواى آن را تشكيلمىدهد. اين نظريه همان است كه
شهيد مطهرىرحمه الله با سعى و تلاش فراوان و درچندين مورد در صدد توجيه آن
مىباشد و پس از نقل و نقد چهار نظريه، به راىفلاسفه اسلامى مبنى بر تقسيم
معقولات به، معقولات اوليه، معقولات ثانيه منطقىو معقولات ثانيه فلسفى و نقش
هر يك در شناخت جهان خارج مىپردازد. (63) .
3- مىتوان ريشه بحث اعتبارات ماهيت را در عبارتهاى فوق يافت، هر
چندشيخرحمه الله بابى مستقل براى آن نگشود.
نتيجه سوم اين كه صورت منتزع يا ماهيت در تمام انواع ادراكات وجود دارد;
بهعبارت ديگر، ادراك حسى حصول ماهيتشىء است منقطع از ماده و به همراهعوارض
و با علاقه وضعى نزد مدرك همچنين در ادراك خيالى كه مرحله بعد ازادراك حسى است
همان ماهيت وجود دارد ولى با تجريدى بيشتر و نيز در ادراكعقلى يا تعقل آن چه
حاصل است صورت و ماهيتشىء است كه تجريد تام وكامل شده است. لذا «كل ادراك
انماهو اخذ صورة المدرك بنحو من الانحاء» بنابراينادراك، نزد شيخرحمه الله
اضافه يا شبح نبوده و راى وى همان راى حكماست در بابوجود ذهنى.
نتيجه نهايى اين كه اخذ صورت و انتزاع آن كه در تمام انواع ادراكات وجود
داردبه يك نحو نيستبلكه در هر مرحلهاى به نحوى صورت مىگيرد [مبحث تجريد
وكيفيت آن در بخش ادراك بيان خواهد شد.] بنابراين صورت ادراكى كه به
هنگامادراك در ذهن متمثل مىشود همان ماهيت اشياست كه تدريجا تجريد شده و
حصولاين ماهيت نزد مدرك همان ادراك مىباشد.
تا بدين جا نكته چهارمى (64) كه از سخن شيخرحمه الله به دست
آمده بود تبيين شدهمچنين تاكنون دو مقدمه از سه مقدمه اساسى نظريه وجود ذهنى
نيز بيان گشت.اكنون به آخرين مقدمه آن مىپردازيم.
ماهيت ذهنى تحت مقوله كيف قرار دارد
شيخرحمه الله در چندين مورد به اين مطلب كه علم، كيف نفسانى است اشاره كرده
كهمبسوطتر از همه در الهيات شفاست. (65) .
در باب وجود ذهنى، شبههها و اشكالهاى فراوانى وجود دارد كه اكثر آنها
ازسوى متكلمين وارد شده است، عمده اشكالها در زمينه اجتماع مقولات استنظير
اجتماع كيف و جوهر; به اين بيان اگر صورت مدرك، صورت جوهر باشد يااجتماع عرض و
جوهر و يا اجتماع مقولات عرضيه در حالى كه مقولات ارسطويىاجناس عاليهاند و
تباين بالذات دارند و لذا اجتماعشان محال است.
شيخرحمه الله خود به اشكالهاى عمده اين باب پرداخته و به آنها پاسخ داده
است. (66) صدرالمتالهينرحمه الله در تعليقات مبسوط خود پاسخى بر
اساس مبناى خود كه اختلافدو حمل اولى و شايع صناعى است داده است. (67)
خواجهرحمه الله نيز هرچند اصطلاححمل اولى و شايع را به كار نبرده ولى
بر اين اساس، جواب داده است:
«فهي - الانسانية الكلية - من حيث كونها صورة واحدة في عقلزيد مثلا جزئية
ومن حيث كونها متعلقة بكل واحد من الناسكلية... فانها باحد الاعتبارين مما
ينظر به في شيء آخر ويدرك بهشيئا آخر وبالاعتبار الاخر مما ينظر فيه وتدرك
نفسه». (68) .
البته خواجهرحمه الله مطلب فوق را در مقابل اشكالى كه فخر رازى مطرح ساخته
بود (69) بيان داشتهاند. خلاصه آن كه جوابى كه قاطع تلقى شده و
مىشود پاسخى است كهصدرالمتالهينرحمه الله بر اساس اختلاف دو حمل ارائه
فرمودند لكن شهيد مطهرىرحمه اللهبدين پاسخ نيز رضايت ندادند و سرانجام بر
اساس مبناى عرفا در باب حضراتخمس و تطابق وجودى آنها در يكديگر به اين گونه
شبههها رضامندانه جوابمىدهند. (70) .
البته اين پاسخ نيز بىخدشه نبوده چنان كه اصل نظريه وجود ذهنى بر
اساسمبناى حكما هرچند از شاهكارهاى ارزنده فلاسفه اسلامى استبىخدشه نيست.در
اين جا تنها به دو سؤال جدى بسنده مىكنيم:
1- اگر به مبناى اصالت وجود با دقت و تا آخر پاى بند باشيم و به
اعتباريتماهيت فتوا دهيم ديگر جايى براى ماهيت و چيستى شىء نمىماند تا وجه
اشتراكذهن و خارج بوده و در دو موطن وجود يابد و مجراى ارتباط ذهن و عين باشد
ولذاست كه صدرالمتالهينرحمه الله نهايتا علم را امرى وجودى دانسته و همانند
وجودبراى آن تشكيك و ضعف و شدت قائل است. (71) لكن اگر علم امرى
وجودى باشدارتباط آن با خارج و حكايت آن از واقع و مطابقت آن بىتوجيه خواهد
ماند.
2- ماهيت دو اصطلاح دارد: يكى «ما يقال في جواب ما هو» كه همان چيستى وحد
اشياست و ديگر «ما به الشيء هو هو» كه هويت و حقيقت اشيا بوده اعم ازاصطلاح
اول مىباشد، حال ماهيتى كه در تعريف ادراك ماخوذ ستبه كداماصطلاح مىباشد؟
تصريحات مكرر فلاسفه دال بر اين است كه معناى دوم مرادنيست و در صورتى كه معناى
اول ماهيتيعنى حد و قالب اشيا مراد باشد ادراكتنها شامل مفاهيم ماهوى بوده و
به اصطلاح معقولات ثانيه را اعم از منطقى وفلسفى دربر نمىگيرد. حال آن كه بخش
عظيمى از معارف بشرى از اين گونه مفاهيمتشكيل مىشود.
به هر حال اين بحث چنان كه پيداست از مباحث نخست و دشوارمعرفتشناسى است كه
شيخرحمه الله از جهات متعدد ولى با بيان خاص خود بدانپرداخته است و فقط به
اصطلاح به ادله وجود ذهنى به طور صريح نپرداخته است.چون اين بحث ارتباط مستقيم
با اين رساله ندارد بيش از اين آن را ادامه نمىدهيم.