درس شصت و نهم - قضاء و قدر الهى
شامل: مقدمه مفهوم قضاء و قدر تبيين فلسفى قضاء و قدر مراتب فعل رابطه
سرنوشت با اختيار انسان فايده اين بحث
مقدمه
يكى از مسائلى كه در اديان آسمانى و بخصوص دين مقدس اسلام در زمينه خداشناسى
مطرح شده و متكلمين و فلاسفه الهى به تبيين عقلانى و فلسفى آن پرداختهاند
مساله قضاء و قدر است كه يكى از پيچيدهترين مسائل الهيات بشمار مىرود و محور
اصلى غموض آن را رابطه آن با اختيار انسان در فعاليتهاى اختياريش تشكيل مىدهد
يعنى چگونه مىتوان از يك سوى به قضاء و قدر الهى معتقد شد و از سوى ديگر اراده
آزاد انسان و نقش آن را در تعيين رنوشتخودش پذيرفت .
در اين جا است كه بعضى شمول قضاء و قدر الهى را نسبت به افعال اختيارى انسان
پذيرفتهاند ولى اختيار حقيقى انسان را نفى كردهاند و برخى ديگر دايره قضاء و
قدر را به امور غير اختيارى محدود كردهاند و افعال اختيارى انسان را خارج از
محدوده قضاء و قدر شمردهاند و گروه سومى در مقام جمع بين شمول قضاء و قدر نسبت
به افعال اختيارى انسان و اثبات اختيار و انتخاب وى در تعيين سرنوشتخويش بر
آمدهاند و نظرهاى گوناگونى را ابراز داشتهاند كه بررسى همه آنها در خور كتاب
مستقلى است .
از اين روى ما در اينجا نخست توضيح كوتاهى پيرامون مفهوم قضاء و قدر مىدهيم
و سپس به تحليل فلسفى و بيان رابطه سرنوشت با افعال اختيارى انسان مىپردازيم و
در پايان فايده اين بحث و نكته تاكيد روى آن از طرف اديان الهى را بيان خواهيم
كرد
مفهوم قضاء و قدر
واژه قضاء بمعناى گذراندن و به پايان رساندن و يكسره كردن و نيز بمعناى
داورى كردن كه نوعى يكسره كردن اعتبارى است بكار مىرود و واژه قدر و تقدير
بمعناى اندازه و اندازهگيرى و چيزى را با اندازه معينى ساختن استعمال مىشود و
گاهى قضاء و قدر بصورت مترادفين بمعناى سرنوشت به كار مىرود و گويا نكته
استفاده از واژه نوشتن در ترجمه آنها اين است كه بر حسب تعاليم دينى قضاء و قدر
موجودات در كتاب و لوحى نوشته شده است .
با توجه به اختلاف معناى لغوى قضاء و قدر مىتوان مرتبه قدر را قبل از مرتبه
قضاء دانست زيرا تا اندازه چيزى تعيين نشود نوبت به اتمام آن نمىرسد و اين
نكتهاى است كه در بسيارى از روايات شريفه به آن اشاره شده است
تبيين فلسفى قضاء و قدر
بعضى از بزرگان قضاء و قدر را بر رابطه على و معلولى بين موجودات تطبيق كرده
و قدر را عبارت از نسبت امكانى شىء با علل ناقصه و قضاء را نسبت ضرورى معلول
با علت تامه دانستهاند يعنى هر گاه معلولى با هر يك از اجزاء علت تامه يا با
همه آنها به استثناء جزء اخير سنجيده شود نسبت آن امكان بالقياس و هر گاه با كل
علت تامه سنجيده شود نسبت آن ضرورت بالقياس خواهد بود كه از اولى به قدر و از
دومى به قضاء تعبير مىشود .
اين تطبيق هر چند فى حد نفسه قابل قبول است اما آنچه در اين مساله مىبايست
بيشتر مورد توجه قرار گيرد ارتباط سلسله اسباب و مسببات با خداى متعال است زيرا
اساسا تقدير و قضاء از صفات فعليه الهى است و به همين عنوان بايد مورد بحث قرار
گيرد .
براى اينكه جايگاه اين صفت در ميان صفات الهى روشن شود بايستى نكاتى را
پيرامون مراتبى كه عقل براى تحقق فعل در نظر مىگيرد مورد توجه و دقت قرار دهيم
مراتب فعل
هر گاه عقل ماهيتى را در نظر بگيرد كه اقتضائى نسبت به وجود و عدم ندارد و
بعبارت ديگر نسبت آن به وجود و عدم يكسان استحكم مىكند كه براى خروج از اين
حد تساوى نيازمند به موجود ديگرى است كه آن را علت مىناميم و اين همان مطلبى
است كه حكماء گفتهاند كه ملاك احتياج معلول به علت امكان ماهوى است و قبلا
گفته شد كه بر اساس اصاله الوجود بايد فقر وجودى را بجاى امكان ماهوى قرار داد
.
در صورتى كه علت مركب از چند چيز باشد بايد همه اجزاء آن حاصل شود تا معلول
تحقق يابد زيرا فرض تحقق معلول بدون يكى از اجزاء علت تامه بمعناى عدم تاثير
جزء مفقود است و اين خلاف فرض جزئيت آن نسبت به علت تامه مىباشد پس هنگامى كه
همه اجزاء علت تامه تحقق يافت وجود معلول از ناحيه علت وجوب بالغير مىيابد و
در اين جا است كه علت معلول را ايجاد مىكند و معلول بوجود مىآيد .
اين مراتب كه همگى از تحليل عقلى بدست مىآيد در لسان حكماء به اين صورت
بيان مىشود الماهيه امكنت فاحتاجت فاوجبت فوجبت فاوجدت فوجدت و تاخر رتبى هر
يك از اين مفاهيم بوسيله فاء ترتيب مشخص مىگردد .
از سوى ديگر مىدانيم كه در فاعل بالقصد اراده فاعل جزء اخير از علت تامه
استيعنى با اينكه همه مقدمات كار فراهم باشد مادامى كه فاعل اراده انجام آن را
نكرده باشد كار انجام نمىگيرد و تحقق اراده منوط به تصورات و تصديقات و حصول
شوق اصلى به نتيجه كار و شوق فرعى به كار است پس در اينجا نيز مىتوان ترتبى را
بين تصور و تصديق و شوق به نتيجه و شوق به كار و سپس تصميم بر انجام كار در نظر
گرفت كه تصور و تصديق شامل در نظر گرفتن ويژگيها و حدود و مقدمات كار نيز
مىشود .
اين ترتب در مبادى اراده هر چند مخصوص فاعل بالقصد است اما با تجريد از جهات
نقص مىتوان آن را بصورت ترتبى عقلى ميان علم و حب اصلى به نتيجه و حب فرعى به
كار در هر فاعل مختارى در نظر گرفت و نتيجه گيرى كرد كه هر فاعل مختارى علم به
كار خودش و ويژگيهاى آن دارد و نتيجه آن را دوست مىدارد و از اين روى آن را
انجام مىدهد .
حال اگر كارى را در نظر بگيريم كه مىبايست بصورت تدريجى و با تسبيب اسباب و
فراهم كردن مقدمات انجام بگيرد در اينجا لازم است ارتباط كار با مقدمات و شرايط
زمانى و مكانى در نظر گرفته شود و مقدمات بگونهاى تنظيم شود كه كار با حدود و
مشخصات معين انجام گيرد و نتيجه مطلوب بدهد .
اين بررسى و سنجش و اندازهگيرى و تعيين حدود و مشخصات را مىتوان تقدير كار
ناميد كه در ظرف علم تقدير علمى و در ظرف خارج تقدير عينى ناميده مىشود همچنين
مىتوان مرحله نهائى را قضاء ناميد كه باز در ظرف علم قضاء علمى و در ظرف خارج
قضاء عينى ناميده مىشود .
اينك با توجه به مقدمات مذكور اين آيه شريفه را مورد دقت قرار مىدهيم (و
اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون) (1) در اين آيه كريمه وجود هر
مخلوقى كه با جمله (فيكون) به آن اشاره شده مترتب بر امر(كن) از ناحيه آفريدگار
متعال قرار داده شده كه نظير ترتب وجود بر ايجاد در سخنان حكماء الهى است
همچنين ايجاد مترتب بر قضاء الهى دانسته شده كه طبعا مقضى بودن نتيجه آن خواهد
بود و اين دو مفهوم قضاء كردن و مقضى شدن قابل انطباق بر ايجاب و وجوب در كلمات
ايشان است و چون ايجاب متوقف بر تماميت علت است و جزء اخير از علت فعل اختيارى
اراده فاعل مىباشد مىبايست مرتبه اراده را قبل از مرتبه قضاء بحساب آورد
(انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون) (2) .
نكتهاى را كه بايد در اينجا خاطر نشان كنيم اين است همانگونه كه در درسهاى
گذشته بيان شد فعل و صفات فعليه از جهت انتساب به خداى متعال منزه از قيود
زمانى و مكانى است ولى از جهت انتساب به مخلوقات مادى و تدريجى و زمانمند متصف
به اينگونه حدود و قيود مىشود پس منافاتى ندارد كه ايجاد الهى دفعى و بدون
زمان باشد اما وجود مخلوق تدريجى و زمانى باشد دقتشود .
بدين ترتيب سلسلهاى از صفات فعليه بدست مىآيد كه در راس آنها علم و سپس
اراده و سپس قضاء و سپس ايجاد امضاء قرار دارد و مىتوان جايگاه اذن و مشيت را
بين علم و اراده در نظر گرفت چنانكه مىتوان تقدير را بين اراده و قضاء گنجانيد
همانگونه كه در روايات شريفه وارد شده است و مىافزاييم كه تعيين اجل حد زمانى
نيز جزء تقدير محسوب مىشود .
اكنون با توجه به اينكه ايجاد حقيقى مخصوص خداى متعال است و وجود هر موجودى
نهايتا مستند به او مىباشد نتيجه مىگيريم كه همه چيز حتى افعال اختيارى
انسانها مشمول تقدير و قضاى الهى خواهد بود و در اين جا است كه اشكال اصلى رخ
مىنمايد يعنى چگونه مىتوان بين قضاء و قدر و بين اختيار انسان جمع كرد
رابطه قضاء و قدر با اختيار انسان
اشكال در كيفيت جمع بين قضاء و قدر الهى و اختيار انسانى همان اشكالى است كه
با شدت بيشترى در توحيد افعالى بمعناى توحيد در افاضه وجود پيش مىآيد و در درس
شصت و چهارم به دفع آن پرداختيم .
حاصل جواب از اين اشكال آن است كه استناد فعل به فاعل قريب و مباشر و به
خداى متعال در دو سطح است و فاعليت الهى در طول فاعليت انسان قرار دارد و چنان
نيست كه كارهايى كه از انسان سر مىزند يا بايد مستند به او باشد و يا مستند به
خداى متعال بلكه اين كارها در عين حال كه مستند به اراده و اختيار انسان است در
سطح بالاترى مستند به خداى متعال مىباشد و اگر اراده الهى تعلق نگيرد نه
انسانى هست و نه علم و قدرتى و نه اراده و اختيارى و نه كار و نتيجه كارى و
وجود همگى آنها نسبت به خداى متعال عين ربط و تعلق و وابستگى است و هيچكدام
هيچگونه استقلالى از خودشان ندارند .
به بيان ديگر كار اختيارى انسان با وصف اختياريت مورد قضاى الهى است و
اختيارى بودن آن از مشخصات و از شؤون تقدير آن است پس اگر بصورت جبرى تحقق يابد
قضاى الهى تخلف يافته است .
خاستگاه اصلى اشكال اين است كه توهم مىشود كه اگر كارى متعلق قضاء و قدر
الهى باشد ديگر جايى براى اختيار و انتخاب فاعل نخواهد داشت در صورتى كه كار
اختيارى صرف نظر از اراده فاعل ضرورت نمىيابد و هر معلولى تنها از راه اسباب
خودش متعلق قضاء و قدر الهى قرار مىگيرد .
حاصل آنكه تقدير و قضاء علمى دو مرتبه از علم فعلى است كه يكى تقدير علمى از
انكشاف رابطه معلول با علل ناقصهاش انتزاع مىشود و ديگرى قضاء علمى از انكشاف
رابطه معلول با علت تامهاش و بر حسب آنچه از آيات و روايات استفاده مىشود
مرتبه تقدير علمى به لوح محو و اثبات و مرتبه قضاء علمى به لوح محفوظ نسبت داده
مىشود و كسانى كه بتوانند از اين الواح آگاه شوند از علم مربوط به آنها مطلع
مىگردند .
و اما تقدير عينى عبارت است از تدبير مخلوقات بگونهاى كه پديدهها و آثار
خاصى بر آنها مترتب گردد و طبعا بحسب قرب و بعد به هر پديدهاى متفاوت خواهد
بود چنانكه نسبت به جنس و نوع و شخص و حالات شخص نيز تفاوت خواهد داشت مثلا
تقدير نوع انسان اين است كه از مبدا زمانى خاصى تا سر آمد معينى در كره زمين
زندگى كند و تقدير هر فردى اين است كه در مقطع زمانى محدود و از پدر و مادر
معينى بوجود بيايد و همچنين تقدير روزى و ساير شؤون زندگى و افعال اختياريش
عبارت است از فراهم شدن شرايط خاص براى هر يك از آنها .
و اما قضاى عينى عبارت است از رسيدن هر معلولى به حد ضرورت وجودى از راه
تحقق علت تامهاش و از جمله رسيدن افعال اختيارى به حد ضرورت از راه اراده فاعل
قريب آنها و چون هيچ مخلوقى استقلالى در وجود و آثار وجودى ندارد طبعا ايجاب
همه پديدهها مستند به خداى متعال خواهد بود كه داراى غنى و استقلال مطلق است .
لازم به تذكر است كه قضاء به اين معنى قابل تغيير نخواهد بود و بنا بر اين
آنچه در روايات شريفه در باره تغيير قضاء وارد شده بمعناى قضاء مرادف با تقدير
است كه حتمى بودن و نبودن آن نسبى مىباشد .
ضمنا روشن شد كه تقدير عينى از آن جهت كه مربوط به روابط امكانى پديدهها
است قابل تغيير مىباشد و همين تغيير در تقديرات است كه در متون دينى به نام
بداء ناميده شده و به لوح محو و اثبات نسبت داده شده است (يمحو الله ما يشاء و
يثبت و عنده ام الكتاب) (3) . و نيز تقدير علمى بتبع تقدير عينى
تغييرپذير است زيرا تقدير علمى علم به نسبت امكانى و تحقق پديده بطور مشروط است
نه علم به نسبت ضرورى و تحقق پديده بطور مطلق
فايده اين بحث
با توجه به تاكيدى كه در تعاليم دينى در مورد اعتقاد به قضاء و قدر شده است
اين سؤال مطرح مىشود كه راز اين تاكيدها چيست .
پاسخ اين است كه اعتقاد به قضاء و قدر دو نوع فايده مهم علمى و عملى دارد
اما فايده علمى آن بالا رفتن سطح معرفت انسان نسبت به تدبير الهى و آمادگى براى
درك توحيد افعالى بمعناى توحيد در افاضه وجود و توجه به حضور الهى در مقام
تدبير همه شؤون جهان و انسان است كه تاثير بسزائى در كمال نفس در بعد عقلانى
دارد و اساسا هر قدر معرفت انسان نسبت به صفات و افعال الهى عميقتر و استوارتر
شود بر كمالات نفسانى او افزوده مىگردد .
و اما از نظر عملى دو فايده مهم بر اين اعتقاد مترتب مىشود يكى آنكه هنگامى
كه انسان دانست كه همه حوادث جهان بر اساس قضاء و قدر و تدبير حكيمانه الهى
پديد مىآيد تحمل سختيها و دشواريهاى زندگى براى او آسان مىشود و در برابر
مصائب و حوادث ناگوار خود را نمىبازد بلكه آمادگى خوبى براى كسب ملكات
فاضلهاى مانند صبر و شكر و توكل و رضا و تسليم پيدا مىكند .
دوم آنكه به خوشيها و شاديهاى زندگى نيز سرمست و مغرور نمىشود و مبتلى به
شيفتگى و دلدادگى نسبت به لذايذ دنيا و غفلت از خدا نمىگردد (لكيلا تاسوا على
ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لا يحب كل مختال فخور) (4) .
با اين همه بايد توجه داشت كه مساله قضاء و قدر بصورت نادرستى تفسير نشود و
بهانهاى براى تنبلى و راحت طلبى و سلب مسئوليت قرار نگيرد زيرا اينگونه
برداشتهاى غلط از معارف دينى نهايت آرزوى شياطين انس و جن و موجب سقوط در
خطرناكترين درههاى شقاوت و بدبختى دنيا و آخرت است و شايد به همين سبب باشد كه
در بسيارى از روايات از ورود اشخاص كم استعداد در اينگونه مسائل منع شده است
خلاصه
1- قضاء بمعناى گذراندن و به پايان رساندن و تقدير بمعناى اندازهگيرى است و
از اين روى مرتبه تقدير قبل از مرتبه قضاء خواهد بود .
2- تقدير و قضاء از صفات فعليه الهى است و براى تعيين جايگاه آنها بايد
مراتب فعل را مورد توجه قرار داد .
3- عقل با توجه به تساوى نسبت ماهيت به وجود و عدم مفهوم امكان ذاتى را
انتزاع مىكند و آن را ملاك احتياج به علت مىشمارد تا آن را از حد تساوى خارج
و به حد وجوب و ضرورت برساند و آنگاه آن را ايجاد كند تا بوجود بيايد اما ترتب
اين مفاهيم عقلى است نه خارجى .
4- اگر علت مركب باشد در صورتى مىتواند معلول را ايجاب كند كه همه اجزايش
تحقق يافته باشد و گرنه نسبت معلول به علل ناقصه نسبت امكانى امكان بالقياس
معلول نسبت به علل ناقصه خواهد بود .
5- يكى از اجزاء علت تامه در مورد فعل قصدى اراده فاعل است كه معلول بدون آن
ضرورت نخواهد يافت .
6- حصول اراده به نوبه خود منوط به تصور و تصديق و شوق است كه ترتب ديگرى را
بايد در ميان آنها در نظر گرفت .
7- با تجريد اين مفاهيم از جهات نقص مىتوان نتيجه گرفت كه هر فاعل مختارى
بايد علم به كار و نتيجه آن و كيفيت ترتيب مقدمات بگونهاى كه نتيجه بدهد و نيز
محبت اصلى به نتيجه كار و محبت فرعى به كار داشته باشد .
8- تعيين حدود و مشخصات كار و نيز تعيين مقدمات و شرايطى كه براى انجام آن
لازم است تقدير و قطعيتيافتن آن قضاء ناميده مىشود كه هر كدام از آنها به
علمى و عينى قابل تقسيم است .
9- با توجه به اينكه همه موجودات امكانى مخلوق بىواسطه يا باواسطه خداى
متعال هستند طبعا ايجاد همه آنها از طرف خداى متعال هم از نظر عقل مسبوق به
مرتبه تقدير و قضاء خواهد بود .
10- تقدير علمى الهى عبارت است از انكشاف رابطه امكانى مخلوق با مقدمات و
علل ناقصه آن و قضاء علمى عبارت است از انكشاف رابطه ضرورى مخلوق با علت
تامهاش .
11- تقدير عينى الهى عبارت است از فراهم كردن مقدمات و علل ناقصه يك پديده و
قضاى عينى عبارت است از رساندن پديده به حد ضرورت و وجوب بالغير .
12- تقدير عينى قابل تغيير است و تغيير تقديرات همان است كه بنام بداء
ناميده مىشود اما قضاء چون مربوط به مرحله ضرورت فعل است قابل تغيير نيست و
بنا بر اين آنچه در باره تغيير در قضا وارد شده حمل بر قضاء مساوى با تقدير
مىشود .
13- در لسان شرع تقدير به لوح محو و اثبات و قضاء به لوح محفوظ نسبت داده
شده و كسى كه بتواند از اين الواح آگاه گردد از علوم مربوط به آنها مطلع خواهد
شد و چون علوم مكتوب در لوح محو و اثبات مربوط به روابط امكانى و حصول مشروط
پديدهها است قابل تغيير مىباشد .
14- قضاء و قدر مانند ديگر صفات فعليه از جهت انتساب به خداى متعال منزه از
قيود زمانى و مكانى است اما از نظر انتساب به مخلوقات مادى و متدرج الحصول متصف
به اين امور مىگردد .
15- اشكال اصلى در مورد قضاء و قدر الهى اين است كه اگر افعال اختيارى انسان
هم مشمول آنها باشد جايى براى انتخاب و اختيار وى باقى نمىماند .
16- حل اين اشكال به آن است كه افعال انسان با وصف اختياريت و با شرط صدور
از اراده انسان مورد قضاء و قدر قرار مىگيرد و اين اوصاف و شرايط از جمله
تقديرات آنها است پس اگر بصورت جبرى تحقق يابند خلاف قضاء و قدر الهى خواهد بود
و در حقيقت تعلق اراده و قضا و قدر الهى به آنها در طول تعلق اراده انسان است و
با آن مزاحمتى ندارد .
17- فايده علمى اعتقاد به قضاء و قدر بالا رفتن سطح معرفت نسبت به تدبير
حكيمانه الهى و توحيد افعالى است .
18- فايده عملى اين اعتقاد آسان شدن تحمل سختيها و مصائب و نيز جلوگيرى از
سرمستى و غرور از شاديها و كاميابيها است