آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۴۰ -


درس هفتادم - خير و شر در جهان

شامل: مقدمه مفهوم خير و شر تحليل فلسفى خير و شر راز شرور جهان

مقدمه

در درسهاى شصت و هفتم و شصت و هشتم به اين مطلب اشاره شد كه موجودات جهان از جهت كمال و خيرى كه دارند متعلق محبت و اراده الهى قرار مى‏گيرند و حكمت و عنايت الهى اقتضاء دارد كه جهان با نظام احسن و با بيشترين خيرات و كمالات بوجود بيايد با توجه به اين مطلب چنين سؤالى مطرح مى‏شود كه منشا شرور و جهات نقص در جهان چيست و آيا بهتر اين نبود كه جهان خالى از شرور و نقايص باشد چه شرورى كه در اثر عوامل طبيعى پديد مى‏آيد مانند زلزله‏ها و سيلها و امراض و آفات و چه شرورى كه بوسيله انسانهاى تبهكار بوجود مى‏آيد مانند انواع ظلم و جنايات .

و از همين جا است كه بعضى از مذاهب شرك آميز قائل به دو مبدا براى جهان شده‏اند يكى مبدا خيرات و ديگرى مبدا شرور و نيز گروهى وجود شرور را نشانه عدم تدبير حكيمانه براى جهان پنداشته‏اند و در دره كفر و الحاد فرو غلطيده‏اند و به همين دليل است كه حكماى الهى عنايت‏خاصى به مساله خير و شر مبذول داشته‏اند و شرور را به جهات عدمى بر گردانده‏اند .

براى حل اين مساله لازم است نخست توضيحى پيرامون مفهوم عرفى خير و شر بدهيم و سپس به تحليل فلسفى آنها بپردازيم

مفهوم خير و شر

براى دريافتن معناى خير و شر در محاورات عرفى مى‏توان از دقت در ويژگيهاى مشترك ميان مصاديق واضح آنها سود جست مثلا سلامتى و علم و امنيت از مصاديق واضح خير و بيمارى و جهل و ناامنى از مصاديق واضح شر بشمار مى‏رود بدون شك آنچه موجب اين مى‏شود كه انسان چيزى را براى خودش خير يا شر بداند مطلوبيت و عدم مطلوبيت است‏يعنى هر چه را موافق خواسته‏هاى فطرى خودش يافت آن را خير و هر چه را مخالف با خواسته‏هاى فطريش يافت آن را شر مى‏نامد به ديگر سخن براى انتزاع مفهوم خير و شر در وهله اول مقايسه‏اى بين غبت‏خودش با اشياء انجام مى‏دهد و هر جا رابطه مثبت وجود داشت آن شى‏ء را خير و هر جا رابطه منفى بود آن شى‏ء را شر بحساب مى‏آورد .

در وهله دوم ويژگى انسان از يك طرف اضافه و مقايسه حذف مى‏شود و رابطه بين هر موجودى ذى شعور و صاحب ميل و رغبتى با اشياء ديگر لحاظ مى‏گردد و بدين ترتيب خير مساوى با مطلوب براى هر موجود ذى شعور و شر مساوى با نامطلوب براى هر موجود ذى شعورى خواهد بود .

در اينجا اشكالى پيش مى‏آيد و آن اين است كه گاهى چيزى براى يك نوع از موجودات ذى شعور مطلوب و براى نوع ديگرى نامطلوب است چنين چيزى را بايد خير بدانيم يا شر .

ولى اين اشكال جواب ساده‏اى دارد و آن اين است كه شى‏ء مفروض براى اولى خير و براى دومى شر است اين تعدد حيثيت در مورد دو فرد از يك نوع و حتى در مورد دو قوه از يك فرد نيز صادق است مثلا ممكن است غذائى براى يك فرد مطلوب و براى ديگرى نامطلوب باشد يا نسبت به يكى از قواى بدن خير و نسبت به ديگرى شر باشد .

در وهله سوم ويژگى شعور هم از طرف اضافه و مقايسه حذف مى‏شود و مثلا سر سبزى و خرمى و باردارى خير درخت و پژمردگى و خشكيدگى و بى‏بارى شر آن محسوب مى‏شود در اين جا است كه بعضى گمان كرده‏اند كه چنين تعميمى در مفهوم خير و شر برخاسته از نوعى انسان‏انگارى طبيعت انتروپومورفيزم است و بعضى ديگر پنداشته‏اند كه ملاك آن نفع و ضرر اشياء براى انسان است‏يعنى ميوه‏دارى درخت در واقع براى انسان خير است نه براى درخت ولى از نظر ما اين تعميم نكته ديگرى دارد كه به آن اشاره خواهد شد .

استعمال خير و شر در محاورات عرفى منحصر به ذوات و اعيان نمى‏شود بلكه در مورد افعال هم جريان مى‏يابد و بعضى از كارها خير و بعضى ديگر شر تلقى مى‏گردد و بدين ترتيب مفهوم خير و شر و خوب و بد در زمينه اخلاق و ارزشها مطرح مى‏شود و در اين جا است كه معركه آرائى بين فلاسفه اخلاق در تبيين مفاهيم ارزشى و تعيين ملاك خير و شر اخلاقى بر پا مى‏گردد و ما در درس بيستم در حد گنجايش اين كتاب در اين باره بحث كرده‏ايم و تفصيل مطلب را بايد از فلسفه اخلاق جستجو كرد

تحليل فلسفى خير و شر

براى اينكه تحليل دقيقى در باره خير و شر از ديدگاه فلسفى داشته باشيم بايد به چند نكته توجه كنيم:

1- امورى كه متصف به خير و شر مى‏شوند از يك نظر قابل تقسيم به دو دسته هستند يك دسته امورى كه خيريت و شريت آنها قابل تعليل به چيز ديگرى نيست مانند خير بودن حيات و شر بودن فناء و دسته ديگر امورى كه خيريت و شريت آنها معلول امور ديگرى است مانند خير بودن آنچه در ادامه حيات مؤثر است و شر بودن آنچه موجب فناء مى‏گردد .

در واقع خيريت افعال هم از قبيل دسته دوم است زيرا مطلوبيت آنها تابع مطلوبيت غايات و نتايج آنها است و اگر غايات آنها هم وسيله‏اى براى تحقق اهداف بالاترى باشند نسبت به اهداف نهائى حكم فعل را نسبت به نتيجه خواهند داشت .

2- همه ميلها و رغبتهاى فطرى شاخه‏ها و فروعى از حب ذات هستند و هر موجود ذى شعورى چون خودش را دوست مى‏دارد بقاء خودش و كمالات خودش را دوست مى‏دارد و از اين جهت ميل به چيزهايى پيدا مى‏كند كه در ادامه حيات يا در تكاملش مؤثر هستند و به ديگر سخن نيازى از نيازهاى بدنى يا روانى او را تامين مى‏كنند و در حقيقت اين ميلها و رغبتها وسايلى هستند كه دست آفرينش در نهاد هر موجود ذى شعورى قرار داده است تا او را بسوى چيزهايى كه مورد نيازش هست‏سوق دهند .

بنا بر اين مطلوب بالاصاله خود ذات و بدنبال آن بقاء ذات و كمالات ذات است و مطلوبيت اشياء ديگر به جهت تاثيرى است كه در تامين اين مطلوبهاى اصيل دارند و همچنين منفور بالذات فناء و نقص وجود خودش مى‏باشد و منفوريت اشياء ديگر به جهت تاثيرى است كه در منفور بالذات دارند .

بدين ترتيب وجه روشنى براى تعميم خير و شر به كمال و نقص و سپس به وجود و عدم بدست مى‏آيد يعنى با قرار دادن مصداق مطلوب و نامطلوب كمال و نقص وجود بجاى اين عنوانها در يك طرف اضافه و حذف ويژگى شعور و ميل از طرف ديگر تعميم به كمال و نقص حاصل مى‏شود سپس با توجه به اينكه مطلوبيت كمال وجود تابع مطلوبيت اصل وجود است و كمال شى‏ء هم چيزى جز مرتبه‏اى از وجود آن نيست نتيجه گرفته مى‏شود كه اصيلترين خير براى هر موجودى وجود آن و اصيلترين شر براى هر موجودى عدم آن خواهد بود .

اين تعميم اگر با نظر عرف هم موافق نباشد از نظر فلسفى صحيح بلكه لازم است زيرا فلسفه از حقايق نفس الامرى بحث مى‏كند صرف نظر از اينكه مورد ميل و رغبت كسى باشد يا نباشد .

3- هر گاه به كمال رسيدن موجودى متوقف بر شرط عدمى عدم مانع باشد مى‏توان آن امر عدمى را به يك معنى از اجزاء علت تامه براى حصول كمال مفروض شمرد و از اين جهت آن را خيرى براى چنين موجودى محسوب داشت و بر عكس هر گاه نقض موجودى معلول مزاحمت موجود ديگرى باشد مى‏توان موجود مزاحم را شرى براى آن تلقى كرد ولى از نظر دقيق فلسفى اتصاف امر عدمى به خير و همچنين اتصاف امر وجودى به شر بالعرض است زيرا امر عدمى از آن جهت كه كمال موجود ديگرى بنوعى استناد به آن پيدا كرده متصف به خير شده است و همچنين امر وجودى از اين نظر كه نقص موجود ديگرى به آن استناد يافته متصف به شر شده است پس خير بالذات همان كمال وجودى و شر بالذات همان نقص عدمى است مثلا سلامتى خير بالذات و نبودن ميكروب بيمارى‏زا خير بالعرض است و ضعف و بيمارى شر بالذات و سموم و ميكروبها شر بالعرض مى‏باشد .

4- در موجوداتى كه داراى ابعاد و شؤون مختلف يا اجزاء و قواى متعدد هستند ممكن است تزاحمى بين كمالاتشان يا اسباب حصول آنها پديد بيايد البته تزاحم فقط در مورد ماديات قابل فرض است در اين صورت كمال هر جزء يا هر قوه‏اى نسبت به خودش خير است و از آن جهت كه با كمال قوه ديگرى مزاحم مى‏شود براى اين قوه شر خواهد بود و برآيند كمالات و نقايص اجزاء و قوى خير يا شر براى خود آن موجود بشمار مى‏رود اين بيان در باره مجموع جهان مادى كه مشتمل بر موجودات متزاحمى هست نيز جارى مى‏شود يعنى خير بودن كل جهان به اينست كه مجموعا واجد كمالات بيشتر و بالاترى باشد هر چند بعضى از موجودات به كمال مورد نيازشان نائل نشوند و همچنين شر بودن آن به غلبه كمى يا كيفى جهات نقص و فقدان است .

با توجه به نكات فوق مى‏توان نتيجه گرفت كه اولا خير و شر از قبيل معقولات ثانيه فلسفى است و همانگونه كه هيچ موجود عينى نيست كه ماهيت آن عليت‏يا معلوليت باشد هيچ موجود عينى هم يافت نمى‏شود كه ماهيت آن خيريت‏يا شريت باشد .

ثانيا همانگونه كه عليت و معلوليت و ساير مفاهيم فلسفى قابل جعل و ايجاد نيستند بلكه عناوينى هستند كه عقل از ديدگاههاى معينى از وجودهاى خاصى انتزاع مى‏كند خيريت و شريت هم عناوينى است انتزاعى كه تنها منشا انتزاع آنها را بايد در عالم خارج جستجو كرد و نه ما بازاء عينى آنها را .

ثالثا وجود هيچ چيزى براى خودش شر نيست و همچنين بقاء و كمال هر موجودى براى خودش خير است و شر بودن موجودى براى موجود ديگر هم بالعرض است پس هيچ موجودى نه از نظر ماهيت‏شر است و نه مى‏توان آن را منشا انتزاع ذاتى براى مفهوم شر دانست .

پس آنچه ذاتا منشا انتزاع شر بشمار مى‏رود جهت نقصى است كه در موجودى لحاظ مى‏شود كه شانيت كمال مقابل آن را داشته باشد و به ديگر سخن شر بالذات عدم ملكه خير است مانند كرى و كورى و بيمارى و نادانى و ناتوانى در برابر شنوايى و بينايى و سلامتى و دانايى و توانايى بنابر اين ناقص بودن هر يك از مجردات تام نسبت به مجرد بالاتر يا فاقد بودن هر يك از مجردات هم عرض نسبت به كمالات ديگران را نمى‏توان شرى براى آن بحساب آورد زيرا شانيت واجد شد آن كمال را ندارد .

حاصل آنكه: هيچ موجودى نيست كه وجودش ذاتا متصف به شر شود و از اين روى شر نياز به مبدا و آفريننده‏اى نخواهد داشت زيرا ايجاد و آفرينش اختصاص به وجود دارد و اين پاسخ نخستين سؤالى است كه در مقدمه درس مطرح شد

راز شرور جهان

سؤال ديگر اين است كه چرا جهان بگونه‏اى آفريده شده كه داراى اين همه شرور و نقايص باشد اين سؤال حتى بعد از پذيرفتن اينكه منشا انتزاع شر عدم است نيز مطرح مى‏شود زيرا مى‏توان گفت چرا جهان بصورتى آفريده نشده كه جاى اين اعدام را وجودات گرفته باشند .

پاسخ به اين سؤال از دقت در ويژگيهاى ذاتى جهان طبيعت بدست مى‏آيد توضيح آنكه تاثير و تاثر موجودات مادى در يكديگر و تغيير و تحول و تضاد و تزاحم از ويژگيهاى ذاتى جهان مادى است بگونه‏اى كه اگر اين ويژگيها نمى‏بود چيزى بنام جهان مادى وجود نمى‏داشت به ديگر سخن نظام على و معلولى خاص در ميان موجودات مادى نظامى است ذاتى كه لازمه سنخ وجودهاى مادى مى‏باشد پس يا بايد جهان مادى با همين نظام بوجود بيايد و يا اصلا بوجود نيايد اما علاوه بر اينكه فياضيت مطلقه الهى اقتضاى ايجاد آن را دارد ترك ايجاد آن خلاف حكمت نيز هست زيرا خيرات آن بمراتب بيش از شرور بالعرضش مى‏باشد بلكه تنها كمالات وجودى انسانهاى كامل بر همه شرور جهان برترى دارد .

از يك سوى پديد آمدن پديده‏هاى نوين در گرو نابود شدن پديده‏هاى پيشين است و همچنين بقاء موجودات زنده بوسيله ارتزاق از نباتات و حيوانات ديگر تامين مى‏شود و از سوى ديگر كمالات نفسانى انسانها در سايه تحمل سختيها و ناگواريها حاصل مى‏گردد و نيز وجود بلاها و مصيبتها مايه بيدارى از غفلتها و پى بردن به ماهيت اين جهان و عبرت گرفتن از حوادث مى‏شود .

انديشيدن در باره تدبير نوع انسان كافى است كه به حكيمانه بودن اين نظام پى ببريم بلكه انديشيدن پيرامون يكى از شؤون تدبير وى يعنى موت و حياتش نيز كفايت مى‏كند زيرا اگر قانون مرگ و مير بر انسانها حاكم نبود علاوه بر اينكه به سعادتهاى اخروى نائل نمى‏شدند و نيز از مشاهده مرگ ديگران عبرت نمى‏گرفتند اساسا آسايش دنيوى هم به هيچ وجه براى آنان ميسر نمى‏گشت مثلا اگر همه انسانهاى پيشين امروز زنده بودند پهنه زمين براى مسكن آنان هم كفايت نمى‏كرد چه رسد به تامين مواد غذائى و ساير لوازم زندگيشان پس براى تحقق چنين خيراتى چنان شرورى ضرورت دارد .

حاصل آنكه اولا شرور و نقايص اين جهان لازمه لا ينفك نظام على و معلولى آن است و يثيت‏شريت آنها كه بازگشت به جهات عدمى مى‏كند ذاتا متعلق محبت و اراده الهى قرار نمى‏گيرد و تنها آنها را مى‏توان بالعرض متعلق اراده و ايجاد و قضاء و قدر قلمداد كرد .

ثانيا خيرات جهان بر همين شرور بالعرض غالب است و ترك خير كثير براى پديد نيامدن شر قليل خلاف حكمت و نقض غرض است .

ثالثا همين شرور قليل و نسبى و بالعرض هم فوائد زيادى دارد كه به بعضى از آنها اشاره شد و هر قدر بر دانش بشر افزوده شود از حكمتها و اسرار اين جهان بيشتر آگاه مى‏گردد .

پروردگارا بر دانش و بينش و ايمان و محبت ما نسبت به خودت و دوستانت بيفزاى و ما را از پيروان راستين آخرين برگزيدگانت و اهل بيت پاكش قرار بده و ما را مشمول عنايات ولى اعظمت‏حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه الشريف بگردان و توفيق شكر نعمتها و انجام بهترين كارهايى كه مى‏پسندى با اخلاص كامل عطا فرماى و درود بى پايان خودت را بر محمد و آل محمد همى فرست درودى كه بركاتش شامل ديگر آفريدگانت گردد

خلاصه

1- انسان در وهله اول مفهوم خير و شر را از رابطه مثبت و منفى بين رغبتهاى خودش و متعلقات آنها انتزاع مى‏كند .

2- در وهله دوم اين رابطه را به هر موجود ذى شعورى با مطلوبها و نامطلوبهايش گسترش مى‏دهد .

3- در وهله سوم ويژگى شعور را نيز از طرف اضافه حذف مى‏كند و مثلا ميوه‏دارى را خير درخت تلقى مى‏نمايد .

4- اين تعميم اخير به گمان بعضى ناشى از نسبت دادن صفات انسانى مانند ميل و رغبت به ساير موجودات است و به گمان بعضى ديگر به لحاظ مطلوب بودن و نبودن اشياء براى خود انسان است ولى از نظر ما نكته ديگرى دارد كه به آن اشاره خواهد شد در شماره 7 .

5- خير و شر در مورد افعال اختيارى هم بكار مى‏رود كه مربوط به فلسفه اخلاق است .

6- خير و شر به دو قسم بى‏واسطه و باواسطه تقسيم مى‏شود مثلا حيات خير بى‏واسطه و اسباب ادامه حيات خير باواسطه بشمار مى‏رود .

7- ميلها و رغبتها شاخه‏هايى از حب ذات و وسايلى براى تامين بقاء و كمال ذات هستند و از اين روى مى‏توان مطلوب و نامطلوب اصيل را كمال و نقص دانست و آن را به هر كمال و نقصى تعميم داد .

8- اين تحليل و تعميم از نظر فلسفى ضرورت دارد زيرا حيثيت مطلوب و نامطلوب كه نسبت به انواع و افراد موجودات فرق مى‏كند موضوع بحث فلسفى نيست .

9- گاهى يك امر عدمى بواسطه اينكه جزئى از علت تامه براى پيدايش خيرى محسوب مى‏شود متصف به خيريت مى‏گردد نيز گاهى يك امر وجودى بسبب اينكه مزاحم و مانع از خير ديگرى مى‏شود متصف به شريت مى‏گردد اما اين اتصافات بالعرض است و خير بالذات همان كمال وجودى و شر بالذات همان نقص عدمى مى‏باشد .

10- ممكن است چيزى براى قوه‏اى خير و براى قوه ديگرى شر باشد و در اين صورت برآيند خيرات و شرور قوى خير يا شر آن موجود خواهد بود اين جمع‏بندى در مورد كل عالم نيز جارى است .

11- خير و شر از معقولات ثانيه فلسفى است و جعل و ايجاد به آنها تعلق نمى‏گيرد و در حقيقت منشا انتزاع خير كه همان وجود است متعلق جعل و ايجاد مى‏باشد .

12- وجود و بقاء و كمال هيچ موجودى براى خودش شر نيست و شر بودن موجودى براى موجود ديگر هم از يك سوى نسبى و از سوى ديگر بالعرض است پس نه ماهيت و نه وجود هيچ موجودى ذاتا متصف به شر نمى‏گردد .

13- شر عدم ملكه خير است و از حيثيت نقص موجودى كه شانيت واجد شدن كمال مقابل آن را دارد انتزاع مى‏شود .

14- با توجه به عدمى بودن شر روشن مى‏شود كه شرور نيازى به آفريننده ندارند .

15- دگرگونى و تزاحم از ويژگيهاى ذاتى موجودات مادى و لازمه نظام عليت‏خاصى است كه بر آنها حكمفرما مى‏باشد و از اين روى شرور نسبى و بالعرض قابل انفكاك از جهان مادى نيستند .

16- براى اينكه شرى بوجود نيايد بايستى جهان ماده خلق نشود ولى خلق نكردن آن موجب تفويت‏خيرات و كمالاتى است كه قابل تحقق در آن مى‏باشد .

17- خيرات جهان مادى بمراتب بيش از شرور آنست و تنها كمالات انسانهاى كامل بر همه شرور جهان برترى دارد .

18- ترك ايجاد جهان مادى از يك سوى خلاف فياضيت مطلقه الهى و از سوى ديگر خلاف حكمت الهى است زيرا ترك خير كثير براى اجتناب از شر قليل نقض غرض و خلاف حكمت است .

19- شرور نسبى و بالعرض به لحاظ شريت و نقص و جهات عدمى مورد تعلق اراده الهى قرار نمى‏گيرند بلكه جهات خير و كمال آنها است كه متعلق اراده الهى واقع مى‏شود .

20- افزون بر اين وجود نقايص و شرور فوايد فراوانى دارد كه از جمله آنها فراهم شدن زمينه تكامل براى انسانها از راه تحمل سختيها و بلاها و از راه پند گرفتن از حوادث است