آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۲۴ -


درس پنجاه و چهارم - كون و فساد

شامل: مقدمه مفهوم كون و فساد اجتماع دو صورت در ماده واحده رابطه كون و فساد با حركت

مقدمه

در ميان اقسام پانزده‏گانه‏اى كه براى تغير فرض كرديم سه قسم از آنها قسم اول تا سوم مشكوك الوجود بود و نتوانستيم درباره آنها نظرى قطعى ارائه دهيم دو قسم ديگر قسم يازدهم و دوازدهم مربوط به افزايش و كاهش عدد بود و از قبيل تغيرات اعتبارى بشمار مى‏رفت و نيازى به بحث و گفتگو نداشت .

از ده قسم باقى مانده دو قسم قسم هفتم و سيزدهم از قبيل تغيرات تدريجى است و مى‏بايست در مبحث‏حركت مطرح شود و اما هشت قسم ديگر از قبيل تغيرات دفعى است كه موجود بالقوه دفعتا و بدون فاصله زمانى تبديل به موجود بالفعل مى‏شود و كمابيش درباره آنها تعبير كون و فساد بكار مى‏رود ولى در پيرامون آنها ابهامهايى وجود دارد كه مى‏بايست توضيحاتى درباره آنها داده شود .

از اينروى اين درس را به بحث درباره اين هشت قسم از تغيرات دفعى و تطبيق كون و فساد بر موارد آنها اختصاص مى‏دهيم

مفهوم كون و فساد

واژه كون كه در زبان عربى بمعناى بودن است در اصطلاح فلسفى بمعناى پديد آمدن و تقريبا مرادف با حدوث بكار مى‏رود و در مقابل آن واژه فساد بمعناى نابود شدن پديده استعمال مى‏شود و بدين ترتيب مفهوم كون اخص از مفهوم وجود مى‏باشد زيرا در مورد موجودات ثابت بكار نمى‏رود .

اين دو واژه معمولا با هم استعمال مى‏شوند و مصداق روشن آن چنانكه اشاره شد قسم ششم از اقسام ياد شده يعنى نابود شدن جزئى از موجود جوهرى و پديد آمدن جزء ديگرى براى آن مى‏باشد ولى مى‏توان آن را به اقسام ديگرى نيز تعميم داد چنانكه اگر براى قسم سوم مصداقى يافت‏شود مى‏توان تعبير كون و فساد را درباره آن بكار برد همچنين تعاقب اضداد كه قسم دهم از اقسام ياد شده مى‏باشد را مى‏توان كون و فساد در اعراض دانست هر چند اصطلاح معروف آن مخصوص به جواهر است .

اما قسم چهارم يعنى افزوده شدن جزء جوهرى بدون نابود شدن جزء ديگر را مى‏توان كون بدون فساد ناميد و بر عكس قسم پنجم يعنى نابود شدن جزء جوهرى بدون پديد آمدن جزئى بجاى آن را مى‏توان فساد بدون كون بحساب آورد .

همچنين قسم هشتم پديد آمدن عرض جديد را مى‏توان كون بدون فساد و قسم نهم نابود شدن عرض را فساد بدون كون در مورد اعراض بشمار آورد .

نيز مى‏توان تعلق گرفتن روح به بدن را نوعى كون تلقى كرد از اين نظر كه صفت‏حيات در بدن پديد مى‏آيد و در مقابل مردن را نوعى فساد بحساب آورد از اين جهت كه حيات بدن نابود شده است نه از آن جهت كه روح نابود شده باشد زيرا روح قابل نابود شدن نيست .

اما تصور كردن كون بدون فساد در قسم چهارم و چهاردهم و همچنين تصور كردن فساد بدون كون در قسم پنجم و پانزدهم منوط به اين است كه اجتماع دو صورت در ماده واحده را جايز بدانيم و قائل شويم به اينكه در مورد پديد آمدن صورت جوهرى جديد همان صورت قبلى هم به حال خود باقى است و در مورد نابود شدن صورت عاليتر نيز همان صورت پست‏تر همراه با صورت عاليتر موجود بوده و استمرار يافته است ولى اگر معتقد شديم كه اجتماع دو صورت در شى‏ء واحد جايز نيست بايد ملتزم شويم كه در قسم چهارم و چهاردهم صورت قبلى نابود شده و در قسم پنج و پانزدهم صورت جديدى از نو پديد آمده است و در اين صورت اين اقسام نيز از قبيل كون و فساد خواهند بود نه از قبيل كون تنها يا فساد تنها .

بنابر اين مسئله‏اى كه بايد مورد بررسى قرار گيرد اين است كه آيا اجتماع دو صورت در شى‏ء واحد جايز است تا فرض تحقق دو صورت جوهرى بالفعل در موجود بالقوه و استمرار يكى از آنها در موجود بالفعل در قسم پنجم و پانزدهم و اجتماع دو صورت جوهرى در موجود بالفعل و باقى ماندن صورت سابق در قسم چهارم و چهاردهم صحيح باشد يا نه

اجتماع دو صورت در ماده واحده

در قسم چهارم و چهاردهم از اقسام مفروض براى تغير كل موجود بالقوه در ضمن موجود بالفعل باقى مى‏ماند و جوهر ديگرى بعنوان جزء جديدى به آن اضافه مى‏شود و نوعى اتحاد ميان آنها بر قرار مى‏گردد با اين تفاوت كه در قسم چهارم صورت در ماده حلول مى‏كند و ماده محل آن محسوب مى‏شود ولى در قسم چهاردهم نفس به بدن تعلق مى‏گيرد و بدن محل آن شمرده نمى‏شود .

اكنون سؤال اين است كه آيا صورت موجود قبلى زايل و فاسد مى‏شود و بجاى آن صورت كاملترى بوجود مى‏آيد كه داراى كمال صورت قبلى هم هست‏يا اينكه در موقعيت جديد واقعا دو صورت وجود دارد كه يكى از آنها فوق ديگرى و در طول آن قرار دارد نه اينكه صورت قبلى نابود شده باشد .

مثلا هنگامى كه صورت نباتى در مجموعه‏اى از عناصر بوجود مى‏آيد آيا عناصر مزبور با عليت‏خودشان در ضمن گياه باقى مى‏مانند و مى‏توان گفت كه در اين گياه اكسيژن و ئيدروژن و ازت و كربن و ... بالفعل وجود دارد و صورت گياهى با مجموعه آنها متحد شده است‏يا بايد گفت كه تنها صورتى كه در آن وجود دارد صورت نباتى است و عناصر مذكور فقط بالقوه موجود هستند .

و آيا هنگامى كه نفس حيوانى به مواد خاصى تعلق مى‏گيرد مى‏توان گفت كه آنها وجود خاص خود را حفظ مى‏كنند و در ضمن وجود حيوان وجود بالفعل دارند يا بايد گفت كه آنچه فعليت دارد صورت نفس حيوانى است و بدن آن بالقوه موجود است و آيا مواد تشكيل دهنده بدن انسان و ميليونها سلول زنده آن هر كدام صورت و فعليت‏خاص خود را دارند و نفس انسانى بعنوان صورت فوقانى به آنها تعلق مى‏گيرد يا آنچه در انسان زنده فعليت دارد فقط روح اوست و بدن وى بالقوه موجود است .

همچنين در صورت پنجم و پانزدهم كه جزئى از موجود سابق نابود مى‏شود يا از آن مفارقت مى‏كند آيا در آغاز دو فعليت جوهرى وجود دارد و سپس يكى از آنها رخت برمى‏بندد و ديگرى با همان فعليت‏سابق باقى مى‏ماند يا اينكه در آغاز يك صورت كامل وجود دارد و با رفتن آن صورت ناقصترى پديد مى‏آيد .

مثلا هنگامى كه گياه مى‏خشكد و تبديل به خاك مى‏شود آيا صورت خاكى در ضمن گياه وجود بالفعل داشته و با همان فعليت باقى مانده است‏يا اينكه در موقعيت‏سابق تنها صورت كامل گياهى موجود بوده و با رفتن آن صورت خاكى از نو پديد آمده است .

و در مورد مفارقت روح حيوانى و انسانى از بدن حيوان و انسان آيا مواد بدن قبلا وجود بالفعل داشته‏اند و بعد از مفارقت روح با همان فعليت‏سابق باقى مانده‏اند يا اينكه در موقعيت‏سابق فعليت مخصوص روح آنها بوده و بعد از مفارقت آن صورتهاى جديدى از نو پديد آمده‏اند .

بنابر اين آنچه محور بحث را در اين اقسام تشكيل مى‏دهد اين است كه آيا اجتماع دو صورت در يك موجود جايز است‏يا نه يعنى اگر اجتماع دو صورت در موجود لاحق جايز باشد قسم چهارم و چهاردهم از قبيل كون بدون فساد بحساب مى‏آيند و اگر اجتماع دو صورت در موجود سابق جايز باشد قسم پنجم و پانزدهم از قبيل فساد بدون كون بشمار مى‏روند اما اگر اجتماع دو صورت ممكن نباشد همه آنها از قبيل كون و فساد خواهند بود .

بعضى از فلاسفه اجتماع دو صورت در شى‏ء واحد را جايز ندانسته‏اند و چنين استدلال كرده‏اند كه صورت همان فعليت و شيئيت‏شى‏ء است و لازمه تعدد آن تعدد شى‏ء مى‏باشد در حالى كه مفروض وحدت آن است .

اما اين استدلال قانع كننده نيست زيرا اولا وحدت موجود مركب چنانكه در درس بيست و نهم اشاره شد وحدتى است بالعرض به لحاظ وحدت صورت فوقانى و در حقيقت موجود مركب موجوداتى است كه با يكديگر بنوعى متحد شده‏اند نه اينكه موجود واحد حقيقى باشد و ثانيا مى‏توان مسئله را به اين صورت مطرح كرد كه آيا اجتماع دو صورت در ماده واحده جايز است‏يا نه چنانكه در عنوان بحث ملاحظه مى‏شود و روشن است كه مباحث واقعى را نمى‏توان با استناد به الفاظ و عناوين حل و فصل كرد .

به هر حال سؤال اين است كه آيا مواد تشكيل دهنده گياه و حيوان و انسان صورت و فعليتى غير از صورت گياهى و نفس حيوانى و انسانى دارند يا هنگامى كه صورت نباتى در مواد اوليه بوجود مى‏آيد يا نفس حيوانى و انسانى به بدن تعلق مى‏گيرد مواد قبلى صورتها و فعليتهاى خود را از دست مى‏دهند و به اصطلاح صورت آنها فاسد مى‏شود و پس از مردن گياه و حيوان و انسان و تبديل شدن آنها به مواد اوليه مجددا صورتهاى جديدى روى مواد بوجود مى‏آيد .

بنظر مى‏رسد كه نبايد ترديدى روا داشت در اينكه صورتهاى قبلى به حال خود باقى هستند و صورت جديدى در طول آنها بوجود مى‏آيد و با آنها به نحوى اتحاد پيدا مى‏كند و سپس با فاسد شدن يا قطع تعلق همان فعليتهاى قبلى به حال خود باقى مى‏مانند و ديگر صورت جديدى از نو براى آنها پديد نمى‏آيد .

مؤيد آن اين است كه بسيارى از ذرات عناصر و مواد معدنى و آلى را مى‏توان با چشم مسلح بصورت جداگانه مشاهده كرد و در بدن انسان مى‏توان ميليونها بلكه ميلياردها جانور زنده و از جمله گلبولهاى سفيد و قرمز خون را مشاهده نمود و مى‏توان آنها را از بدن وى بيرون آورد و در شرايط خاصى نگهدارى كرد پس نه تنها مواد معدنى و آلى با فعليتها و صورتهاى خاص خودشان در ضمن وجود نبات و حيوان و انسان موجود هستند بلكه موجودات نباتى و حيوانى بى‏شمارى در ضمن يك حيوان كاملتر و انسان بالفعل وجود دارند و روح حيوانى و انسانى بعنوان صورت فوقانى در مرتبه عاليتر و در طول صور و نفوس آنها تحقق مى‏يابد .

آيا براستى مى‏توان پذيرفت كه بدن حيوان و انسان هنگام تعلق روح به آن وجود بالفعلى جداى از وجود روح ندارد و هنگامى كه حيوان يا انسان مى‏ميرد و روح از بدنش مفارقت مى‏كند بدن وجود بالفعل مى‏يابد و صورت جديدى از نو در آن پديد مى‏آيد .

بنابر اين نبايد ترديد كرد كه اجتماع دو صورت طولى يا بيشتر در ماده واحده ممكن بلكه كثير الوقوع است و آنچه ممكن نيست اجتماع دو صورت متضاد در ماده واحده است كه در عرض يكديگر قرار مى‏گيرند .

در اينجا سؤالى مطرح مى‏شود كه به چه وسيله مى‏توان صورتهاى طولى را از صورتهاى عرضى باز شناخت .

پاسخ اين است كه شناختن صورتهاى طولى و عرضى تنها بوسيله تجربه ممكن است‏يعنى هر صورتى كه با تجربه ثابت‏شد كه قابل اجتماع با صورت ديگرى نيست عرضى و هر صورتى كه قابل اجتماع با صورت ديگرى باشد طولى خواهد بود مثلا صورت آب و بخار و صورتهاى عناصر گوناگون از قبيل صورتهاى عرضى و متضاد هستند اما صورتهاى عناصر با صورت نباتى يا حيوانى يا انسانى قابل اجتماعند و از اينروى از قبيل صورتهاى طولى بشمار مى‏روند همچنين اجتماع صورتهاى جانوران پست مانند سلولها و گلبولها با صورت عاليتر مانند صورت حيوانات كاملتر و انسان ممكن است و از اين جهت صورت حيوانات عالى و صورت انسان نسبت به ديگر صورتها طولى مى‏باشد .

با توجه به اين اختلاف ميان صورتها مى‏توان آنها را به دو دسته تقسيم كرد صورتهاى متعاقب يا متضاد يا عرضى و صورتهاى متراكب يا طولى و روشن است كه اين تقسيم از قبيل تقسيمهاى اضافى و نسبى است و از اينروى ممكن است صورتى نسبت به صورت معينى متعاقب و نسبت به صورت ديگرى متراكب محسوب شود

رابطه كون و فساد با حركت

روشن است كه كون و فساد مخصوص تغيرات دفعى و حركت ويژه تغيرات تدريجى است و از اينروى نمى‏توان نوع خاصى از تغير را از يك نظر مشمول هر دو دانست اما عدم اجتماع كون و فساد با حركت بدين معنى نيست كه هر جا حركتى وجود داشته باشد ديگر جايى براى كون و فساد نخواهد بود بلكه ممكن است‏شى‏ء متحرك از جهت ديگرى متصف به كون و فساد گردد .

توضيح آنكه ممكن است موجودى داراى حركتى باشد كه در يك آن پايان يابد و درست در همان لحظه حركت جديدى در آن پديد آيد بعنوان مثال هواپيمايى كه با نيروى حاصل از يك موتور حركت مى‏كند حركتش معلول همان نيروست و پس از خاموش شدن موتور مزبور حركت ناشى از آن هم دير يا زود پايان مى‏پذيرد و هنگامى كه موتور دوم بكار مى‏افتد نيروى ديگرى توليد مى‏كند كه موجب حركت جديدى براى هواپيما خواهد شد اكنون اگر فرض كنيم كه درست در همان آنى كه حركت اول پايان مى‏يابد حركت دوم شروع شود هر چند وقفه‏اى در حركت هواپيما روى نمى‏دهد اما در واقع دو حركت در آن پديد آمده است كه يكى معلول نيروى موتور اول و ديگرى معلول نيروى دوم مى‏باشد در اينجا علاوه بر تغيرات تدريجى يك تغير آنى و دفعى هم رخ داده كه عبارت است از تمام شدن حركت اول و تبديل شدن آن به حركت دوم و اين تغير را مى‏توان كون و فساد ناميد .

همچنين هنگامى كه دو صورت متعاقب در ماده‏اى پديد مى‏آيد و يكى از آنها فاسد شده ديگرى جانشين آن مى‏گردد حركت جوهرى صورت سابق پايان مى‏پذيرد و در همان لحظه حركت جوهرى صورت لاحق آغاز مى‏گردد اين تبدل صورتها و تعاقب حركت جوهرى آنها را نيز بايد از قبيل كون و فساد بحساب آورد زيرا در يك آن و بدون فاصله زمانى انجام مى‏پذيرد .

بنابر اين فرض استمرار حركت در يك موجود هم منافاتى با تحقق كون و فساد در آن ندارد زيرا ممكن است در واقع دو حركت متناوب در آن حاصل شده و با نظر سطحى حركت واحد تلقى شده باشد تنها در صورتى كون و فساد با حركت منافات دارد كه در ميان حركت واحد حقيقى فرض شود و اگر جهان ماده داراى وجود واحد حقيقى و داراى حركت جوهرى واحدى فرض شود ديگر جايى براى كون و فساد باقى نمى‏ماند اما چنين فرضى صحيح نيست چنانكه در جاى خودش توضيح داده خواهد شد

خلاصه

1- كون و فساد در اصطلاح فلسفى بمعناى پديد آمدن و نابود شدن پديده است و اخص از وجود و عدم مى‏باشد .

2- مصداق روشن كون و فساد قسم ششم از اقسام تغير است و مى‏توان قسم دهم را بعنوان كون و فساد در اعراض تلقى كرد .

3- قسم چهارم و هشتم و چهاردهم را مى‏توان كون بدون فساد و قسم پنجم و نهم و پانزدهم را فساد بدون كون ناميد .

4- فرض كون بدون فساد در جواهر بمعناى جواز اجتماع دو صورت در موجود بالفعل و فرض فساد بدون كون در آنها بمعناى جواز اجتماع دو صورت در موجود بالقوه است .

5- بعضى از فلاسفه اجتماع دو صورت در موجود واحد را محال و مستلزم خلاف فرض دانسته‏اند زيرا شيئيت‏شى‏ء بصورت آن است و تعدد صورت مستلزم تعدد شى‏ء مى‏باشد .

6- از اين دليل به دو صورت مى‏توان جواب داد يكى آنكه وحدت شى‏ء مركب وحدت بالعرض و به لحاظ صورت فوقانى آن است و منافاتى با كثرت حقيقى آن ندارد دوم آنكه مى‏توان عنوان مسئله را اجتماع دو صورت در ماده واحده قرار داد كه وحدت صفت ماده شى‏ء است و بمعناى وحدت مجموع آنها نيست .

7- وجود ذرات معدنى و آلى در نباتات و ديگر مركبات و وجود سلولهاى زنده مستقل در بدن حيوان و انسان مؤيد امكان اجتماع صورتهاى طولى است .

8- صورتها را مى‏توان به دو نوع قابل اجتماع و غير قابل اجتماع تقسيم كرد و قسم اول را صور طولى و متراكب و قسم دوم را صور عرضى و متعاقب ناميد .

9- اين تقسيم از تقسيمات اضافى و نسبى است و از اينروى ممكن است صورت معينى نسبت به صورت دومى متعاقب و نسبت به صورت سومى متراكب باشد .

10- كون و فساد تنها در تغيرات دفعى مصداق پيدا مى‏كند و از اينروى با حركت قابل اجتماع نيست .

11- ممكن است موجود واحدى از يك جهت متصف به حركت و از جهت ديگرى متصف به كون و فساد گردد چنانكه هرگاه دو حركت متصل به يكديگر در آن پديد آيد مى‏توان تبدل يك حركت را به ديگرى كون و فساد ناميد .

12- كون و فساد در ميان حركت واحد امكان ندارد و اگر جهان مادى موجود واحد و داراى حركت واحدى مى‏بود كون و فساد مصداقى نمى‏داشت اما چنين فرضى صحيح نيست