آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۲۵ -


درس پنجاه و پنجم - حركت

شامل: مفهوم حركت وجود حركت شبهات منكرين وجود حركت و حل آنها

مفهوم حركت

در خلال بحثهاى گذشته مفهوم حركت نيز روشن گرديد و تعريف ساده‏اى براى آن بدست آمد كه عبارت است از تغير تدريجى تعريفهاى ديگرى نيز براى حركت‏شده كه در ضمن بحثهاى گذشته به برخى از آنها اشاره كرده‏ايم از جمله خروج تدريجى شى‏ء از قوه به فعل و ديگرى تعريف منقول از ارسطو يعنى كمال اول براى موجود بالقوه از آن جهت كه بالقوه است مى‏باشد كه در درس چهلم به آن اشاره شد و منظور وى اين است موجودى كه قوه و استعداد براى كمالى را دارد و هم اكنون فاقد آن است در شرايط خاصى بسوى آن سير مى‏كند و اين سير مقدمه‏اى براى رسيدن به كمال مطلوب است و اضافه كردن قيد حيثيت از آن جهت كه بالقوه است براى احتراز از صورت نوعيه موجود متحرك است زيرا هر موجود بالقوه‏اى خواه ناخواه صورت نوعيه‏اى دارد كه كمال اول براى آن بشمار مى‏رود اما اين كمال اول از جهت فعليت داشتن آن است نه از جهت بالقوه بودنش و ربطى به حركت ندارد اما كمال بودن حركت براى جسم به لحاظ بالقوه بودن آن است و اول بودنش از نظر مقدميت آن براى وصول به غايت مى‏باشد .

اما تعريف اول از نظر قلت الفاظ و وضوح مفاهيم بر ديگر تعريفها رجحان دارد هر چند هيچكدام را به اصطلاح منطقى نمى‏توان حد تام دانست زيرا حد تام مخصوص ماهياتى است كه داراى جنس و فصل باشند ولى مفهوم حركت از معقولات ثانيه فلسفى است كه از نحوه وجود متحرك انتزاع مى‏شود و در خارج جوهر يا عرضى بنام حركت نداريم بلكه حركت عبارت است از تدريجى بودن وجود جوهر يا عرض و سيلان آن در امتداد زمان و حتى بر حسب نظر شيخ اشراق كه حركت را از مقولات عرضى بشمار آورده است نيز نمى‏توان حد تامى براى آن در نظر گرفت زيرا مقوله جنس عالى است و ديگر جنس و فصلى ندارد .

نكته ديگرى كه بايد ياد آور شويم اين است كه تغيرات دفعى از دو وجود يا دست كم از وجود و عدم شى‏ء واحدى انتزاع مى‏شوند اما حركت از يك وجود و گستردگى آن در ظرف زمان انتزاع مى‏گردد و تعدد متغير و متغير اليه به لحاظ اجزاء بالقوه آن است كه دائما موجود و معدوم مى‏شوند ولى هيچكدام وجود بالفعلى ندارند و به ديگر سخن حركت مجموعه‏اى از موجودات نيست كه پى در پى بوجود بيايند بلكه از امتداد وجود واحدى انتزاع مى‏شود و مى‏توان آن را تا بى نهايت تقسيم كرد اما تقسيم خارجى آن مستلزم پديد آمدن سكون و از بين رفتن وحدت آن است

وجود حركت

در درس پنجاه و يكم اشاره كرديم كه گروهى از فلاسفه يونان باستان مانند پارمنيدس و زنون الئايى تغير تدريجى و حركت را انكار كرده‏اند اين سخن در آغاز عجيب بنظر مى‏رسد و فورا اين سؤال را در ذهن خواننده و شنونده پديد مى‏آورد كه مگر ايشان اين همه حركات مختلف را نمى‏ديده‏اند و مگر خود ايشان در روى زمين حركت نمى‏كرده‏اند اما با دقت در سخنان ايشان روشن مى‏شود كه مطلب به اين سادگى نيست و حتى بازگشت‏سخن بعضى از كسانى كه قائل به حركت بوده‏اند و سرسختانه از آن دفاع كرده‏اند مانند بعضى از سخنان ماركسيستها نيز به قول الئاييان است .

راز مطلب اين است كه ايشان تغيراتى كه بنام حركت ناميده مى‏شود را مجموعه‏اى از تغيرات دفعى پى در پى تلقى مى‏كرده‏اند و مثلا حركت جسم از نقطه‏اى به نقطه ديگر را قرار گرفتن پى در پى آن در نقاط متوسط بين دو نقطه مفروض مى‏انگاشته‏اند و به ديگر سخن حركت را بعنوان يك امر تدريجى پيوسته نمى‏پذيرفته‏اند و آن را مجموعه‏اى از سكونات پى در پى مى‏پنداشته‏اند از اينروى اگر كسان ديگرى هم براى حركت اجزاء بالفعلى قائل باشند در واقع بصف منكرين حركت پيوسته‏اند .

ولى حقيقت اين است كه وجود حركت بعنوان امر تدريجى واحد قابل انكار نيست و حتى بعضى از مصاديق آن مانند تغير تدريجى كيفيات نفسانى را مى‏توان با علم حضورى خطا ناپذير درك كرد و منشا اشتباه الئاييان شبهاتى در برابر وجدان و بداهت بوده است كه با حل آنها جاى ترديدى باقى نمى‏ماند

شبهات منكرين وجود حركت و حل آنها

كسانى كه وجود خارجى حركت را انكار كرده و آن را مفهومى ذهنى و حاكى از توالى سكونات انگاشته‏اند به شبهاتى تمسك كرده‏اند كه مهمترين آنها اين دو شبهه است:

1- اگر حركت بعنوان امر ممتد واحدى در خارج وجود داشته باشد بايد بتوان براى آن اجزائى در نظر گرفت و هر يك از اجزاء آن چون داراى امتداد مى‏باشد به نوبه خود قابل قسمت به اجزاء ديگرى خواهد بود و اين تقسيمات تا بى‏نهايت ادامه خواهد يافت و لازمه‏اش اين است كه حركت متناهى نامتناهى باشد .

ارسطو از اين شبهه به اين صورت پاسخ داده است كه حركت اجزاء بالفعلى ندارد تا آنها متناهى يا نامتناهى باشند بلكه مى‏توان مثلا آن را به دو بخش تقسيم كرد كه در اين صورت دو حركت وجود خواهد داشت نه يك حركت و همچنين هر بخشى از آن را مى‏توان به دو يا چند بخش ديگر قسمت كرد و از هر تقسيمى كه در خارج انجام پذيرد تعدادى از موجودات بالفعل پديد خواهد آمد و اين تقسيمات تا بى‏نهايت قابل ادامه مى‏باشد پس خود حركت مفروض متناهى و اجزاء بالقوه آن نامتناهى است و ميان اين دو قضيه تناقضى وجود ندارد زيرا يكى از شرايط تناقض وحدت قوه و فعل است كه در اينجا منتفى است چون تناهى صفت كل حركت و عدم تناهى صفت اجزاء بالقوه آن است .

اما بهتر اين است كه از استدلال كننده سؤال شود كه منظور شما از نامتناهى بودن حركت متناهى چيست اگر منظور نامتناهى بودن عدد اجزاء آن باشد چنين عددى بالفعل در هيچ حركتى وجود ندارد و پيدايش هر عدد متناهى يا نامتناهى در حركت در گرو تقسيم خارجى آن است و در آن صورت ديگر حركت واحدى وجود نخواهد داشت چنانكه هر چيزى كه قابل قسمت به دو نيمه باشد فعلا واحد است اما هر وقت تقسيم شد دو واحد خواهد بود ولى لازمه قابليت قسمت اين نيست كه هم يك باشد و هم دو .

و اما اگر مقصود اين باشد كه لازمه قسمت‏پذيرى حركت تا بى‏نهايت اين است كه مقدار و كميت متصلش و نه عدد آن از طرفى متناهى و از طرف ديگر نامتناهى باشد زيرا هر جزئى از اجزاء نامتناهى آن مقدارى خواهد داشت و مجموع مقادير آنها نامتناهى خواهد بود پاسخ اين اشكال آن است كه هر چند هر امتدادى قابل قسمت به بى‏نهايت اجزاء مى‏باشد اما مقدار امتداد هر يك از اجزاء كسرى از همان مقدار كل خواهد بود پس مقدار مجموعه كسرهاى نامتناهى از حركت هم همان مقدار متناهى خود حركت مى‏باشد .

لازم به تذكر است كه اين شبهه اختصاص به حركت ندارد و در باره همه امتدادها مانند خط و زمان هم جارى است و از اينروى صاحبان اين شبهه هر خط محدودى را نيز مركب از تعداد محدودى نقطه بى‏امتداد و هر قطعه محدودى از زمان را مركب از تعداد معينى آن دانسته‏اند و معتقد شده‏اند كه در عين حالى كه نقطه امتدادى ندارد از مجموع چندين نقطه خطى بوجود مى‏آيد و با اينكه آن طول و امتدادى ندارد از مجموع چندين آن قطعه‏اى از زمان تحقق مى‏يابد و همچنين از مجموعه‏اى از سكونات حركتى پديد مى‏آيد و در واقع آنچه وجود خارجى دارد نقاط و آنات و سكونات است و خط و زمان و حركت مفاهيمى است كه از مجموعه آنها انتزاع مى‏شود .

به تعبير ديگر ايشان از قائلين به جزء لا يتجزى هستند يعنى هر امتدادى را قابل قسمت به اجزاء محدودى مى‏دانند و معتقدند كه آخرين تقسيم به جزئى منتهى مى‏شود كه ديگر قابل تقسيم نيست و اين مسئله‏اى است كه فلاسفه درباره آن بسيار سخن گفته‏اند و دلايل متعددى بر ابطال جزء لا يتجزى اقامه نموده‏اند كه در اينجا مجال بررسى آنها نيست .

2- شبهه ديگر اين است هنگامى كه مثلا جسمى از نقطه الف بسوى نقطه ج حركت مى‏كند در آن اول در نقطه الف و در آن سوم در نقطه ج قرار دارد و ناچار بايد در آن دوم از نقطه ب كه در وسط آنها قرار دارد بگذرد وگرنه حركتى صورت نمى‏گيرد اكنون اگر فرض كنيم كه جسم مزبور در آن دوم در نقطه ب قرار گرفته است لازمه‏اش اين است كه حركت آن مجموعه‏اى از سه سكون باشد زيرا سكون چيزى جز قرار گرفتن جسم در مكانى نيست و اگر در آن قرار نگرفته باشد لازمه‏اش اين است كه حركتى انجام نگرفته زيرا حركت آن بدون گذر از نقطه دوم امكان ندارد پس لازمه حركت اجتماع نقيضين بودن و نبودن در نقطه وسط است .

جواب اين است كه در اين مثال سه امتداد منطبق بر يكديگر فرض شده است زمان و مكان و حركت‏حال اگر براى هر يك از آنها سه جزء با امتداد در نظر بگيريم مى‏توان گفت كه در جزء اول زمان جسم متحرك در جزء اول مكان بوده و اولين جزء حركتش بر آنها انطباق يافته است و همچنين جزء دوم و سوم آنها ولى معناى وقوع هر يك از اجزاء حركت در اجزاء همتاى آن از زمان و مكان سكون جسم نيست و اما اگر نقطه و آن را بمعناى حقيقى گرفتيم كه فاقد امتداد مى‏باشد بايد گفت كه در زمان و مكان آن و نقطه بالفعلى وجود ندارد و فرض نقطه بالفعل در خط بمعناى تقسيم شدن آن به دو پاره‏خط است كه نقطه مزبور پايان يكى و آغاز ديگرى بشمار مى‏رود و همچنين فرض آن در زمان و فرض سكون در حركت و معناى بودن جسم در آن معينى در نقطه‏اى از مكان اين است كه اگر امتدادهاى زمان و مكان و حركت قطع شود مقاطع آنها بر يكديگر منطبق مى‏گردد و لازمه آن وجود سكون در ميان حركت نيست چنانكه مستلزم وجود نقطه در خط يا وجود آن در زمان نمى‏باشد .

در واقع منشا اين شبهه آن است كه از يك سوى بودن را مساوى با ثبات و سكون و استقرار دانسته‏اند و از سوى ديگر زمان را مركب از آنات و خط را مركب از نقاط فرض كرده‏اند و كوشيده‏اند از راه تطبيق امتداد حركت بر امتدادهاى زمان و مكان آن را هم مركب از ذرات سكون معرفى نمايند در صورتى كه بودن و هستى اعم از هستى ثابت و هستى سيال است و آن و نقطه طرف امتدادهاى زمان و خط هستند و جزء آنها محسوب نمى‏شوند همچنين سكون هم از پايان يافتن حركت پديد مى‏آيد نه آنكه در ميان حركت واحد وجود داشته باشد و جزء آن بشمار آيد

خلاصه

1- معروفترين تعريفهاى حركت از اين قرار است:

الف- تغير تدريجى .

ب- خروج تدريجى شى‏ء از قوه به فعل .

ج- كمال اول براى موجود بالقوه از آن جهت كه بالقوه است ولى تعريف اول ساده‏تر و روشنتر است .

2- حد تام منطقى براى حركت امكان ندارد زيرا مفهوم آن از قبيل معقولات ثانيه فلسفى است كه از سيلان وجود جوهر و عرض انتزاع مى‏شود و بفرض اينكه حركت مقوله خاصى باشد نيز حد تام نخواهد داشت زيرا مقوله جنس عالى است و خودش جنس و فصلى ندارد .

3- حركت بر خلاف تغيرات دفعى از يك وجود انتزاع مى‏شود و تعدد متغير و متغير اليه به لحاظ تعدد اجزاء بالقوه آن است .

4- الئاييان حركت را بعنوان امر واحد ممتد انكار كرده و آن را مجموعه‏اى از سكونات پى در پى انگاشته‏اند .

5- وجود حركت‏يقينى است و بعضى از مصاديق آن حركت در كيف نفسانى با علم حضورى خطا ناپذير درك مى‏شود .

6- نخستين دليل الئاييان اين است كه فرض وجود خارجى براى حركت مستلزم تناقض و اتصاف آن به متناهى و نامتناهى است .

7- ارسطو جواب داده است كه تناهى صفت‏خود حركت و عدم تناهى صفت اجزاء بالقوه آن است پس در تناقض مفروض وحدت قوه و فعل وجود ندارد .

8- نامتناهى بودن حركت به دو صورت فرض مى‏شود يكى نامتناهى بودن عدد اجزاء و آن هنگامى است كه حركت عملا به اجزاء نامتناهى تجزيه شود و در اين صورت ديگر شى‏ء واحد متناهى وجود نخواهد داشت ديگرى نامتناهى بودن مقدار كميت متصل آن است از اين راه كه چون هر يك از اجزاء نامتناهى آن مقدارى دارد ناچار مجموع مقادير آنها نامتناهى خواهد بود ولى مقدار هر جزء كسرى از مقدار كل است و مجموع آنها مساوى با مقدار متناهى آن مى‏باشد .

9- اين شبهه در مورد ساير امتدادات نيز جارى است و از اينروى صاحبان اين شبهه هر امتدادى را داراى اجزاء قسمت ناپذير محدودى دانسته‏اند ولى جزء لا يتجزى با دلايل متعددى ابطال شده است .

10- دليل ديگر الئاييان اين است كه حركت جسم از نقطه‏اى به نقطه ديگر مستلزم بودن آن در نقطه يا نقاط متوسط بين آنها است و بودن آن در هر نقطه بمعناى سكون آن است پس فرض حركت مستلزم نفى آن است .

11- وقوع جزئى از حركت در جزئى از مسافت بمعناى سكون آن نيست اما نقطه جزئى از مسافت نيست و در ميان هيچ خطى وجود بالفعل ندارد چنانكه آن نيز جزئى از زمان نيست بنا بر اين معناى بودن شى‏ء متحرك در آن معينى در نقطه خاصى جز اين نيست كه مقاطع سه‏گانه حركت و زمان و مكان بر يكديگر منطبق مى‏شود و اين مقاطع هنگامى تحقق بالفعل مى‏يابد كه امتدادهاى آنها قطع شود .

12- مبناى اين شبهه مساوى شمردن بودن با سكون و مركب پنداشتن خط از نقاط و زمان از آنات است و از تطبيق حركت بر آنها نتيجه گرفته شده كه حركت هم مركب از سكونات مى‏باشد در صورتى كه بودن اعم از بودن ثابت و بودن سيال است و تجزيه خط و زمان هم منتهى به نقطه و آن نمى‏شود