درس پنجاه و پنجم - حركت
شامل: مفهوم حركت وجود حركت شبهات منكرين وجود حركت و حل آنها
مفهوم حركت
در خلال بحثهاى گذشته مفهوم حركت نيز روشن گرديد و تعريف سادهاى براى آن
بدست آمد كه عبارت است از تغير تدريجى تعريفهاى ديگرى نيز براى حركتشده كه در
ضمن بحثهاى گذشته به برخى از آنها اشاره كردهايم از جمله خروج تدريجى شىء از
قوه به فعل و ديگرى تعريف منقول از ارسطو يعنى كمال اول براى موجود بالقوه از
آن جهت كه بالقوه است مىباشد كه در درس چهلم به آن اشاره شد و منظور وى اين
است موجودى كه قوه و استعداد براى كمالى را دارد و هم اكنون فاقد آن است در
شرايط خاصى بسوى آن سير مىكند و اين سير مقدمهاى براى رسيدن به كمال مطلوب
است و اضافه كردن قيد حيثيت از آن جهت كه بالقوه است براى احتراز از صورت نوعيه
موجود متحرك است زيرا هر موجود بالقوهاى خواه ناخواه صورت نوعيهاى دارد كه
كمال اول براى آن بشمار مىرود اما اين كمال اول از جهت فعليت داشتن آن است نه
از جهت بالقوه بودنش و ربطى به حركت ندارد اما كمال بودن حركت براى جسم به لحاظ
بالقوه بودن آن است و اول بودنش از نظر مقدميت آن براى وصول به غايت مىباشد .
اما تعريف اول از نظر قلت الفاظ و وضوح مفاهيم بر ديگر تعريفها رجحان دارد
هر چند هيچكدام را به اصطلاح منطقى نمىتوان حد تام دانست زيرا حد تام مخصوص
ماهياتى است كه داراى جنس و فصل باشند ولى مفهوم حركت از معقولات ثانيه فلسفى
است كه از نحوه وجود متحرك انتزاع مىشود و در خارج جوهر يا عرضى بنام حركت
نداريم بلكه حركت عبارت است از تدريجى بودن وجود جوهر يا عرض و سيلان آن در
امتداد زمان و حتى بر حسب نظر شيخ اشراق كه حركت را از مقولات عرضى بشمار آورده
است نيز نمىتوان حد تامى براى آن در نظر گرفت زيرا مقوله جنس عالى است و ديگر
جنس و فصلى ندارد .
نكته ديگرى كه بايد ياد آور شويم اين است كه تغيرات دفعى از دو وجود يا دست
كم از وجود و عدم شىء واحدى انتزاع مىشوند اما حركت از يك وجود و گستردگى آن
در ظرف زمان انتزاع مىگردد و تعدد متغير و متغير اليه به لحاظ اجزاء بالقوه آن
است كه دائما موجود و معدوم مىشوند ولى هيچكدام وجود بالفعلى ندارند و به ديگر
سخن حركت مجموعهاى از موجودات نيست كه پى در پى بوجود بيايند بلكه از امتداد
وجود واحدى انتزاع مىشود و مىتوان آن را تا بى نهايت تقسيم كرد اما تقسيم
خارجى آن مستلزم پديد آمدن سكون و از بين رفتن وحدت آن است
وجود حركت
در درس پنجاه و يكم اشاره كرديم كه گروهى از فلاسفه يونان باستان مانند
پارمنيدس و زنون الئايى تغير تدريجى و حركت را انكار كردهاند اين سخن در آغاز
عجيب بنظر مىرسد و فورا اين سؤال را در ذهن خواننده و شنونده پديد مىآورد كه
مگر ايشان اين همه حركات مختلف را نمىديدهاند و مگر خود ايشان در روى زمين
حركت نمىكردهاند اما با دقت در سخنان ايشان روشن مىشود كه مطلب به اين سادگى
نيست و حتى بازگشتسخن بعضى از كسانى كه قائل به حركت بودهاند و سرسختانه از
آن دفاع كردهاند مانند بعضى از سخنان ماركسيستها نيز به قول الئاييان است .
راز مطلب اين است كه ايشان تغيراتى كه بنام حركت ناميده مىشود را مجموعهاى
از تغيرات دفعى پى در پى تلقى مىكردهاند و مثلا حركت جسم از نقطهاى به نقطه
ديگر را قرار گرفتن پى در پى آن در نقاط متوسط بين دو نقطه مفروض
مىانگاشتهاند و به ديگر سخن حركت را بعنوان يك امر تدريجى پيوسته
نمىپذيرفتهاند و آن را مجموعهاى از سكونات پى در پى مىپنداشتهاند از
اينروى اگر كسان ديگرى هم براى حركت اجزاء بالفعلى قائل باشند در واقع بصف
منكرين حركت پيوستهاند .
ولى حقيقت اين است كه وجود حركت بعنوان امر تدريجى واحد قابل انكار نيست و
حتى بعضى از مصاديق آن مانند تغير تدريجى كيفيات نفسانى را مىتوان با علم
حضورى خطا ناپذير درك كرد و منشا اشتباه الئاييان شبهاتى در برابر وجدان و
بداهت بوده است كه با حل آنها جاى ترديدى باقى نمىماند
شبهات منكرين وجود حركت و حل آنها
كسانى كه وجود خارجى حركت را انكار كرده و آن را مفهومى ذهنى و حاكى از
توالى سكونات انگاشتهاند به شبهاتى تمسك كردهاند كه مهمترين آنها اين دو شبهه
است:
1- اگر حركت بعنوان امر ممتد واحدى در خارج وجود داشته باشد بايد بتوان براى
آن اجزائى در نظر گرفت و هر يك از اجزاء آن چون داراى امتداد مىباشد به نوبه
خود قابل قسمت به اجزاء ديگرى خواهد بود و اين تقسيمات تا بىنهايت ادامه خواهد
يافت و لازمهاش اين است كه حركت متناهى نامتناهى باشد .
ارسطو از اين شبهه به اين صورت پاسخ داده است كه حركت اجزاء بالفعلى ندارد
تا آنها متناهى يا نامتناهى باشند بلكه مىتوان مثلا آن را به دو بخش تقسيم كرد
كه در اين صورت دو حركت وجود خواهد داشت نه يك حركت و همچنين هر بخشى از آن را
مىتوان به دو يا چند بخش ديگر قسمت كرد و از هر تقسيمى كه در خارج انجام پذيرد
تعدادى از موجودات بالفعل پديد خواهد آمد و اين تقسيمات تا بىنهايت قابل ادامه
مىباشد پس خود حركت مفروض متناهى و اجزاء بالقوه آن نامتناهى است و ميان اين
دو قضيه تناقضى وجود ندارد زيرا يكى از شرايط تناقض وحدت قوه و فعل است كه در
اينجا منتفى است چون تناهى صفت كل حركت و عدم تناهى صفت اجزاء بالقوه آن است .
اما بهتر اين است كه از استدلال كننده سؤال شود كه منظور شما از نامتناهى
بودن حركت متناهى چيست اگر منظور نامتناهى بودن عدد اجزاء آن باشد چنين عددى
بالفعل در هيچ حركتى وجود ندارد و پيدايش هر عدد متناهى يا نامتناهى در حركت در
گرو تقسيم خارجى آن است و در آن صورت ديگر حركت واحدى وجود نخواهد داشت چنانكه
هر چيزى كه قابل قسمت به دو نيمه باشد فعلا واحد است اما هر وقت تقسيم شد دو
واحد خواهد بود ولى لازمه قابليت قسمت اين نيست كه هم يك باشد و هم دو .
و اما اگر مقصود اين باشد كه لازمه قسمتپذيرى حركت تا بىنهايت اين است كه
مقدار و كميت متصلش و نه عدد آن از طرفى متناهى و از طرف ديگر نامتناهى باشد
زيرا هر جزئى از اجزاء نامتناهى آن مقدارى خواهد داشت و مجموع مقادير آنها
نامتناهى خواهد بود پاسخ اين اشكال آن است كه هر چند هر امتدادى قابل قسمت به
بىنهايت اجزاء مىباشد اما مقدار امتداد هر يك از اجزاء كسرى از همان مقدار كل
خواهد بود پس مقدار مجموعه كسرهاى نامتناهى از حركت هم همان مقدار متناهى خود
حركت مىباشد .
لازم به تذكر است كه اين شبهه اختصاص به حركت ندارد و در باره همه امتدادها
مانند خط و زمان هم جارى است و از اينروى صاحبان اين شبهه هر خط محدودى را نيز
مركب از تعداد محدودى نقطه بىامتداد و هر قطعه محدودى از زمان را مركب از
تعداد معينى آن دانستهاند و معتقد شدهاند كه در عين حالى كه نقطه امتدادى
ندارد از مجموع چندين نقطه خطى بوجود مىآيد و با اينكه آن طول و امتدادى ندارد
از مجموع چندين آن قطعهاى از زمان تحقق مىيابد و همچنين از مجموعهاى از
سكونات حركتى پديد مىآيد و در واقع آنچه وجود خارجى دارد نقاط و آنات و سكونات
است و خط و زمان و حركت مفاهيمى است كه از مجموعه آنها انتزاع مىشود .
به تعبير ديگر ايشان از قائلين به جزء لا يتجزى هستند يعنى هر امتدادى را
قابل قسمت به اجزاء محدودى مىدانند و معتقدند كه آخرين تقسيم به جزئى منتهى
مىشود كه ديگر قابل تقسيم نيست و اين مسئلهاى است كه فلاسفه درباره آن بسيار
سخن گفتهاند و دلايل متعددى بر ابطال جزء لا يتجزى اقامه نمودهاند كه در
اينجا مجال بررسى آنها نيست .
2- شبهه ديگر اين است هنگامى كه مثلا جسمى از نقطه الف بسوى نقطه ج حركت
مىكند در آن اول در نقطه الف و در آن سوم در نقطه ج قرار دارد و ناچار بايد در
آن دوم از نقطه ب كه در وسط آنها قرار دارد بگذرد وگرنه حركتى صورت نمىگيرد
اكنون اگر فرض كنيم كه جسم مزبور در آن دوم در نقطه ب قرار گرفته است لازمهاش
اين است كه حركت آن مجموعهاى از سه سكون باشد زيرا سكون چيزى جز قرار گرفتن
جسم در مكانى نيست و اگر در آن قرار نگرفته باشد لازمهاش اين است كه حركتى
انجام نگرفته زيرا حركت آن بدون گذر از نقطه دوم امكان ندارد پس لازمه حركت
اجتماع نقيضين بودن و نبودن در نقطه وسط است .
جواب اين است كه در اين مثال سه امتداد منطبق بر يكديگر فرض شده است زمان و
مكان و حركتحال اگر براى هر يك از آنها سه جزء با امتداد در نظر بگيريم
مىتوان گفت كه در جزء اول زمان جسم متحرك در جزء اول مكان بوده و اولين جزء
حركتش بر آنها انطباق يافته است و همچنين جزء دوم و سوم آنها ولى معناى وقوع هر
يك از اجزاء حركت در اجزاء همتاى آن از زمان و مكان سكون جسم نيست و اما اگر
نقطه و آن را بمعناى حقيقى گرفتيم كه فاقد امتداد مىباشد بايد گفت كه در زمان
و مكان آن و نقطه بالفعلى وجود ندارد و فرض نقطه بالفعل در خط بمعناى تقسيم شدن
آن به دو پارهخط است كه نقطه مزبور پايان يكى و آغاز ديگرى بشمار مىرود و
همچنين فرض آن در زمان و فرض سكون در حركت و معناى بودن جسم در آن معينى در
نقطهاى از مكان اين است كه اگر امتدادهاى زمان و مكان و حركت قطع شود مقاطع
آنها بر يكديگر منطبق مىگردد و لازمه آن وجود سكون در ميان حركت نيست چنانكه
مستلزم وجود نقطه در خط يا وجود آن در زمان نمىباشد .
در واقع منشا اين شبهه آن است كه از يك سوى بودن را مساوى با ثبات و سكون و
استقرار دانستهاند و از سوى ديگر زمان را مركب از آنات و خط را مركب از نقاط
فرض كردهاند و كوشيدهاند از راه تطبيق امتداد حركت بر امتدادهاى زمان و مكان
آن را هم مركب از ذرات سكون معرفى نمايند در صورتى كه بودن و هستى اعم از هستى
ثابت و هستى سيال است و آن و نقطه طرف امتدادهاى زمان و خط هستند و جزء آنها
محسوب نمىشوند همچنين سكون هم از پايان يافتن حركت پديد مىآيد نه آنكه در
ميان حركت واحد وجود داشته باشد و جزء آن بشمار آيد
خلاصه
1- معروفترين تعريفهاى حركت از اين قرار است:
الف- تغير تدريجى .
ب- خروج تدريجى شىء از قوه به فعل .
ج- كمال اول براى موجود بالقوه از آن جهت كه بالقوه است ولى تعريف اول
سادهتر و روشنتر است .
2- حد تام منطقى براى حركت امكان ندارد زيرا مفهوم آن از قبيل معقولات ثانيه
فلسفى است كه از سيلان وجود جوهر و عرض انتزاع مىشود و بفرض اينكه حركت مقوله
خاصى باشد نيز حد تام نخواهد داشت زيرا مقوله جنس عالى است و خودش جنس و فصلى
ندارد .
3- حركت بر خلاف تغيرات دفعى از يك وجود انتزاع مىشود و تعدد متغير و متغير
اليه به لحاظ تعدد اجزاء بالقوه آن است .
4- الئاييان حركت را بعنوان امر واحد ممتد انكار كرده و آن را مجموعهاى از
سكونات پى در پى انگاشتهاند .
5- وجود حركتيقينى است و بعضى از مصاديق آن حركت در كيف نفسانى با علم
حضورى خطا ناپذير درك مىشود .
6- نخستين دليل الئاييان اين است كه فرض وجود خارجى براى حركت مستلزم تناقض
و اتصاف آن به متناهى و نامتناهى است .
7- ارسطو جواب داده است كه تناهى صفتخود حركت و عدم تناهى صفت اجزاء بالقوه
آن است پس در تناقض مفروض وحدت قوه و فعل وجود ندارد .
8- نامتناهى بودن حركت به دو صورت فرض مىشود يكى نامتناهى بودن عدد اجزاء و
آن هنگامى است كه حركت عملا به اجزاء نامتناهى تجزيه شود و در اين صورت ديگر
شىء واحد متناهى وجود نخواهد داشت ديگرى نامتناهى بودن مقدار كميت متصل آن است
از اين راه كه چون هر يك از اجزاء نامتناهى آن مقدارى دارد ناچار مجموع مقادير
آنها نامتناهى خواهد بود ولى مقدار هر جزء كسرى از مقدار كل است و مجموع آنها
مساوى با مقدار متناهى آن مىباشد .
9- اين شبهه در مورد ساير امتدادات نيز جارى است و از اينروى صاحبان اين
شبهه هر امتدادى را داراى اجزاء قسمت ناپذير محدودى دانستهاند ولى جزء لا
يتجزى با دلايل متعددى ابطال شده است .
10- دليل ديگر الئاييان اين است كه حركت جسم از نقطهاى به نقطه ديگر مستلزم
بودن آن در نقطه يا نقاط متوسط بين آنها است و بودن آن در هر نقطه بمعناى سكون
آن است پس فرض حركت مستلزم نفى آن است .
11- وقوع جزئى از حركت در جزئى از مسافت بمعناى سكون آن نيست اما نقطه جزئى
از مسافت نيست و در ميان هيچ خطى وجود بالفعل ندارد چنانكه آن نيز جزئى از زمان
نيست بنا بر اين معناى بودن شىء متحرك در آن معينى در نقطه خاصى جز اين نيست
كه مقاطع سهگانه حركت و زمان و مكان بر يكديگر منطبق مىشود و اين مقاطع
هنگامى تحقق بالفعل مىيابد كه امتدادهاى آنها قطع شود .
12- مبناى اين شبهه مساوى شمردن بودن با سكون و مركب پنداشتن خط از نقاط و
زمان از آنات است و از تطبيق حركت بر آنها نتيجه گرفته شده كه حركت هم مركب از
سكونات مىباشد در صورتى كه بودن اعم از بودن ثابت و بودن سيال است و تجزيه خط
و زمان هم منتهى به نقطه و آن نمىشود