درس پانزدهم - اقسام مفاهيم كلى
شامل: اقسام معقولات ويژگى هر يك از اقسام معقولات مفاهيم اعتبارى مفاهيم
اخلاقى و حقوقى بايد و نبايد موضوعات اخلاقى و حقوقى
اقسام معقولات
مفاهيم كلى كه در علوم عقلى از آنها استفاده مىشود به سه دسته تقسيم
مىگردند مفاهيم ماهوى يا معقولات اولى مانند مفهوم انسان و مفهوم سفيدى و
مفاهيم فلسفى يا معقولات ثانيه فلسفى مانند مفهوم علت و مفهوم معلول و مفاهيم
منطقى يا معقولات ثانيه منطقى مانند مفهوم عكس مستوى و مفهوم عكس نقيض .
يادآور مىشويم كه انواع ديگرى از مفاهيم كلى هستند كه در علم اخلاق و علم
حقوق مورد استعمال واقع مىشوند و بعدا به آنها اشاره مىكنيم .
اين تقسيم سهگانه كه از ابتكارات فلاسفه اسلامى است فوائد فراوانى دارد كه
در ضمن بحثهاى آينده با آنها آشنا خواهيم شد و عدم دقت در بازشناسى و تمييز
آنها از يكديگر موجب خلطها و مشكلات زيادى در بحثهاى فلسفى مىشود و بسيارى از
لغزشهاى فلاسفه غربى در اثر خلط بين اين مفاهيم حاصل شده كه نمونه آنها را در
سخنان هگل و كانت مىتوان يافت (1) . از اين روى لازم است توضيحى
پيرامون آنها بدهيم .
مفهوم كلى يا قابل حمل بر امور عينى است و به اصطلاح اتصاف آن خارجى است
مانند مفهوم انسان كه بر حسن و حسين و ... حمل مىگردد و گفته مىشود حسن انسان
است و يا قابل حمل بر امور عينى نيست و تنها بر مفاهيم و صورتهاى ذهنى حمل
مىگردد و به اصطلاح اتصاف آن ذهنى است مانند مفهوم كلى و جزئى به اصطلاح منطقى
كه اولى صفت براى مفهوم انسان و دومى صفت براى صورت ذهنى حسن واقع مىشود دسته
دوم را كه تنها حمل بر امور ذهنى مىشود مفاهيم منطقى يا معقولات ثانيه منطقى
مىنامند .
اما مفاهيمى كه حمل بر اشياء خارجى مىشوند بر دو دسته تقسيم مىگردند يك
دسته مفاهيمى كه ذهن بطور خودكار از موارد خاص انتزاع مىكند يعنى همينكه يك يا
چند ادراك شخصى به وسيله حواس ظاهرى يا شهود باطنى حاصل شد فورا عقل مفهوم كلى
آنرا به دست مىآورد مانند مفهوم كلى سفيدى كه بعد از ديدن يك يا چند شىء سفيد
رنگ انتزاع مىشود يا مفهوم كلى ترس كه بعد از پيدايش يك يا چند بار احساس خاص
بدست مىآيد چنين مفاهيمى را مفاهيمى ماهوى يا معقولات اولى مىنامند .
دسته ديگر مفاهيمى هستند كه انتزاع آنها نيازمند به كندوكاو ذهنى و مقايسه
اشياء با يكديگر مىباشد مانند مفهوم علت و معلول كه بعد از مقايسه دو چيزى كه
وجود يكى از آنها متوقف بر وجود ديگرى است و با توجه به اين رابطه انتزاع
مىشود مثلا هنگامى كه آتش را با حرارت ناشى از آن مقايسه مىكنيم و توقف حرارت
را بر آتش مورد توجه قرار مىدهيم عقل مفهوم علت را از آتش و مفهوم معلول را از
حرارت انتزاع مىكند و اگر چنين ملاحظات و مقايساتى در كار نباشد هرگز اينگونه
مفاهيم به دست نمىآيند چنانكه اگر هزاران بار آتش ديده شود و همچنين هزاران
بار حرارت احساس شود ولى بين آنها مقايسهاى انجام نگيرد و پيدايش يكى از ديگرى
مورد توجه واقع نشود هرگز مفهوم علت و معلول به دست نمىآيد اينگونه مفاهيم را
مفاهيم فلسفى يا معقولات ثانيه فلسفى مىنامند و اصطلاحا مىگويند:
معقولات اولى هم عروضشان خارجى است و هم اتصافشان .
معقولات ثانيه فلسفى عروضشان ذهنى ولى اتصافشان خارجى است .
معقولات ثانيه منطقى هم عروضشان ذهنى است و هم اتصافشان .
درباره اين تعاريف و كاربرد واژه عروض ذهنى و عروض خارجى و همچنين درباره
ناميدن مفاهيم فلسفى به معقولات ثانيه جاى مناقشاتى هست ولى ما آنها را فقط به
عنوان اصطلاح تلقى مىكنيم و بصورتى كه گفته شد توجيه مىنماييم
ويژگى هر يك از اقسام معقولات
1- ويژگى مفاهيم منطقى اين است كه فقط بر مفاهيم و صورتهاى ذهنى حمل
مىگردند و از اين روى با اندك توجهى كاملا باز شناخته مىشوند همه مفاهيم اصلى
علم منطق از اين دسته هستند .
2- ويژگى مفاهيم ماهوى اين است كه از ماهيت اشياء حكايت مىكنند و حدود
وجودى آنها را مشخص مىسازند و به منزله قالبهاى خالى براى موجودات هستند و از
اين روى مىتوان آنها را به قالبهاى مفهومى تعريف كرد اين مفاهيم در علوم مختلف
حقيقى كاربرد دارند .
3- ويژگى مفاهيم فلسفى اين است كه بدون مقايسات و تحليلهاى عقلى به دست
نمىآيند و هنگامى كه بر موجودات حمل مىگردند از انحاء وجود آنها نه حدود
ماهوى آنها حكايت مىكنند مثلا مفهوم علت كه بر آتش اطلاق مىگردد هيچگاه
ماهيتخاص آنرا مشخص نمىسازد بلكه از نحوه رابطه آن با حرارت كه رابطه تاثير
استحكايت مىكند رابطهاى كه بين اشياء ديگر هم وجود دارد گاهى از اين ويژگى
به اين صورت تعبير مىشود كه مفاهيم فلسفى ما بازاء عينى ندارند يا عروضشان
ذهنى است هر چند اين تعبيرات قابل مناقشه و محتاج به توجيه و تاويل هستند همه
مفاهيم فلسفى خالص از اين دستهاند .
4- ويژگى ديگر مفاهيم فلسفى اين است كه در ازاء آنها مفاهيم و تصورات جزئى
وجود ندارد مثلا چنين نيست كه ذهن ما يك صورت جزئى از عليت داشته باشد و يك
مفهوم كلى و همچنين مفهوم معلول و ديگر مفاهيم فلسفى بنا بر اين هر مفهوم كلى
كه در ازاء آن يك تصور حسى يا خيالى يا وهمى وجود داشت به طورى كه فرق بين آنها
فقط در كليت و جزئيت بود از مفاهيم ماهوى خواهد بود نه از مفاهيم فلسفى ولى
بايد توجه داشت كه عكس اين ويژگى در مفاهيم ماهوى بطور كلى صادق نيستيعنى چنين
نيست كه در ازاء هر مفهوم ماهوى يك صورت حسى يا خيالى يا وهمى وجود داشته باشد
مثلا مفهوم نفس يك مفهوم نوعى و ماهوى محسوب مىشود ولى صورت ذهنى جزئى ندارد و
فقط مصداق آنرا مىتوان با علم حضورى مشاهده كرد
مفاهيم اعتبارى
واژه اعتبارى كه در سخنان فلاسفه فراوان به چشم مىخورد به چند معنى استعمال
مىشود و در واقع از مشتركات لفظى است كه بايد به فرق بين معانى آن دقيقا توجه
كرد تا خلط و اشتباهى روى ندهد و مغالطهاى پيش نيايد .
طبق يك اصطلاح همه معقولات ثانيه خواه منطقى باشند و خواه فلسفى اعتبارى
ناميده مىشوند و حتى مفهوم وجود از مفاهيم اعتبارى بشمار مىرود اين اصطلاح در
كلمات شيخ اشراق زياد به كار رفته و در كتب مختلف وى درباره اعتبارات عقلى به
همين معنى بحثشده است .
در اصطلاح ديگرى عنوان اعتبارى به مفاهيم حقوقى و اخلاقى اختصاص مىيابد
مفاهيمى كه در اصطلاح متاخرين مفاهيم ارزشى ناميده مىشوند چنانكه در اصطلاح
سومى تنها مفاهيمى كه به هيچ وجه مصداق خارجى و ذهنى ندارند و به كمك قوه خيال
ساخته مىشوند اعتباريات ناميده مىگردند مانند مفهوم غول اين مفاهيم را وهميات
نيز مىنامند همچنين اعتبار اصطلاح ديگرى در مقابل اصالت دارد كه در بحث اصالت
وجود يا ماهيت به كار مىرود و در جاى خودش توضيح داده خواهد شد .
آنچه مناسب است توضيحى پيرامون آن داده شود اعتبارى به معناى ارزشى است
البته تفصيل مطلب را بايد در فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق جستجو كرد و ما در اينجا
به مناسبت توضيح مختصرى خواهيم داد
مفاهيم اخلاقى و حقوقى
هر عبارت اخلاقى يا حقوقى را كه در نظر بگيريم خواهيم ديد كه مشتمل بر
مفاهيمى از قبيل بايد و نبايد واجب و ممنوع و مانند آنها است كه مىتواند محمول
قضيهاى را تشكيل دهد همچنين مفاهيم ديگرى مانند عدل و ظلم و امانت و خيانت در
آنها به كار مىرود كه مىتواند در طرف موضوع قضيه قرار گيرد .
وقتى اين مفاهيم را ملاحظه مىكنيم مىبينيم از قبيل مفاهيم ماهوى نيستند و
به اصطلاح ما به ازاء عينى ندارند و از اين روى به يك معنى اعتبارى ناميده
مىشوند مثلا مفهوم دزد و غاصب هر چند صفت براى انسانى واقع مىشود ولى نه از
آن جهت كه داراى ماهيت انسانى است بلكه از آن جهت كه مال كسى را ربوده است و
هنگامى كه مفهوم مال را در نظر مىگيريم مىبينيم هر چند بر طلا و نقره اطلاق
مىشود ولى نه از آن جهت كه فلزهاى خاصى هستند بلكه از آن جهت كه مورد رغبت
انسان قرار مىگيرند و مىتوانند وسيلهاى براى رفع نيازمنديهاى او باشند از
سوى ديگر اضافه مال به انسان نشانه مفهوم ديگرى بنام مالكيت است كه آن هم ما به
ازاء خارجى ندارد يعنى با اعتبار كردن عنوان مالك براى انسان و عنوان مملوك
براى طلا نه تغييرى در ذات انسان پديد مىآيد و نه در ذات طلا .
نتيجه آنكه اينگونه عبارات داراى ويژگيهاى خاصى هستند كه از نقطه نظرهاى
مختلفى بايد در باره آنها بحثشود يكى از نقطه نظر لفظى و ادبى يعنى اينگونه
الفاظ از آغاز براى چه معنايى وضع شدهاند و چه تحولاتى در معانى آنها رخ داده
تا به صورت فعلى در آمدهاند و آيا استعمال آنها در اين معانى حقيقى استيا
مجازى و همچنين بحث در باره عبارات انشائى و اخبارى و اينكه مفاد انشاء چيست و
آيا عبارات اخلاقى و حقوقى دلالت بر انشاء مىكنند يا اخبار اينگونه بحثها
مربوط به شاخههايى از زبان شناسى و ادبيات است و علماء اصول فقه نيز بسيارى از
آنها را مورد پژوهش و تحقيق قرار دادهاند .
جهت ديگر بحث در اين مفاهيم مربوط به كيفيت ادراك اين مفاهيم و مكانيسم
انتقال ذهن از مفهومى به مفهوم ديگر است كه بايد در روانشناسى ذهن مورد بررسى
قرار گيرد .
و بالاخره جهت ديگر بحث در باره آنها مربوط به ارتباط اين مفاهيم با واقعيات
عينى است كه آيا اين مفاهيم از ابداعات ذهن است و هيچ رابطهاى با واقعيتهاى
خارجى ندارد و مثلا بايد و نبايد و ساير مفاهيم ارزشى نوع كاملا مستقلى از ديگر
انواع مفاهيم است كه نيروى ذهنى ويژهاى آنها را مىسازد يا اينكه فقط حكايت از
ميلها و رغبتهاى فردى يا اجتماعى مىكند يا اينكه اين مفاهيم هم پيوندهايى با
واقعيتهاى عينى دارند و به نحوى از آنها انتزاع مىشوند و آيا قضاياى اخلاقى و
حقوقى قضاياى اخبارى و قابل صدق و كذب و صحت و خطا هستند يا اينكه از قبيل
عبارات انشائى مىباشند و درستى و نادرستى در باره آنها معنى ندارد و در صورتى
كه صدق و كذبى در باره آنها تصور شود ملاك صدق و كذب آنها چيست و با چه معيارى
بايد حقيقت و خطاى آنها را تشخيص داد و اين بخش از مباحث است كه با ناختشناسى
ارتباط پيدا مىكند و جا دارد كه در اين شاخه از فلسفه درباره آنها گفتگو شود .
ما در اينجا توضيح مختصرى درباره مفاهيم ساده و تصورى اخلاق و حقوق مىدهيم
و در آخرين قسمت از مباحثشناختشناسى به ارزشيابى قضاياى ارزشى خواهيم پرداخت
و ضمنا اشارهاى به فرق بين قضاياى اخلاقى و قضاياى حقوقى خواهيم كرد
180 بايد و نبايد
180 واژههاى بايد و نبايد كه در مورد امر و نهى به كار مىروند در بعضى از
زبانها نقش معناى حرفى را ايفاء مىكنند مانند لام امر و لا نهى در زبان عربى و
در همه زبانها تا آنجا كه ما اطلاع داريم جايگزين هيئت و صيغه امر و نهى
مىشوند چنانكه عبارت بايد بگويى جانشين بگوى و عبارت نبايد بگويى جانشين نگوى
مىشود ولى گاهى هم به صورت مفهوم مستقل و به معناى واجب و ممنوع بكار مىروند
چنانكه به جاى عبارت انشائى بگوى جمله اخبارى واجب است بگويى يا گفتن تو واجب
است بكار مىرود .
اين تفننات كمابيش در زبانهاى مختلف وجود دارد و نمىتوان آنها را كليدى
براى حل مسائل فلسفى تلقى كرد و مثلا نمىتوان ويژگى عبارتهاى حقوقى و قضائى را
انشائى بودن آنها قرار داد زيرا چنانكه ملاحظه شد مىتوان به جاى عبارتهاى
انشائى جملههاى خبرى را به كار گرفت .
واژه بايد چه به صورت معناى حرفى به كار رود و چه به صورت معناى اسمى و
مستقل و نيز واژههاى جانشينى آن مانند واجب و لازم گاهى در قضايايى بكار
مىرود كه به هيچ وجه جنبه ارزشى ندارند چنانكه معلم در آزمايشگاه به دانش آموز
مىگويد بايد كلر و سديم را با هم تركيب كنى تا نمك طعام به دست بيايد يا پزشك
به بيمار مىگويد بايد از اين دارو استفاده كنى تا بهبود يابى بدون شك مفاد
چنين عباراتى جز بيان رابطه فعل و انفعالات و تاثير و تاثر بين تركيب دو عنصر
با پديد آمدن يك ماده شيميايى يا بين استعمال دارو و حصول بهبودى نيست و به
اصطلاح فلسفى واژه بايد در اين موارد مبين ضرورت بالقياس بين سبب و مسبب و علت
و معلول استيعنى تا كار مخصوصى علت تحقق نيابد نتيجه آن معلول تحقق نخواهد
يافت .
اما هنگامى كه اين واژهها در عبارات اخلاقى و حقوقى به كار مىروند جنبه
ارزشى پيدا مىكنند و در اين جا است كه نظريات مختلفى پيرامون آنها مطرح مىشود
از جمله آنكه مفاد چنين عباراتى بيان رغبت و مطلوبيت كارى براى فرد يا جامعه
است و اگر به صورت جمله خبرى هم بيان شود حكايت از چيزى جز همين مطلوبيت ندارد
.
ولى نظر صحيح اين است كه چنين عباراتى مستقيما دلالت بر مطلوبيت ندارد بلكه
ارزش و مطلوبيت كار با دلالت التزامى فهميده مىشود و مفاد اصلى آنها همان بيان
رابطه عليت است عليتى كه بين كار و هدف اخلاق يا حقوق وجود دارد مثلا هنگامى كه
يك حقوقدان مىگويد بايد مجرم را مجازات كرد هر چند نامى از هدف اين كار
نمىبرد ولى در واقع مىخواهد رابطه بين مجازات و هدف يا يكى از اهداف حقوق
يعنى امنيت اجتماعى را بيان كند .
همچنين هنگامى كه يك مربى اخلاقى مىگويد امانت را بايد به صاحبش رد كرد در
حقيقت مىخواهد رابطه اين كار را با هدف اخلاق مانند كمال نهائى انسان يا سعادت
ابدى بيان كند و به همين جهت است كه اگر از حقوقدان بپرسيم چرا بايد مجرم را
مجازات كرد پاسخ خواهد داد زيرا اگر مجرم به مجازات نرسد جامعه دچار هرج و مرج
مىشود و نيز اگر از مربى اخلاقى بپرسيم چرا بايد امانت را به صاحبش رد كرد
جوابى متناسب با معيارهايى كه در فلسفه اخلاق پذيرفته استخواهد داد .
بنا بر اين مفهوم بايد و واجب اخلاقى و حقوقى هم در واقع از قبيل معقولات
ثانيه فلسفى است و اگر احيانا معانى ديگرى در آنها تضمين شود يا به صورت ديگرى
از آنها اراده گردد نوعى مجاز يا استعاره خواهد بود
موضوعات اخلاقى و حقوقى
چنانكه اشاره شد دسته ديگرى از مفاهيم در قضاياى اخلاقى و حقوقى به كار
مىروند كه موضوعات اين قضايا را تشكيل مىدهند مانند عدل و ظلم و مالكيت و
زوجيت در پيرامون اين مفاهيم نيز بحثهايى از نظر لغتشناسى و ريشه يابى واژهها
و تحولات معانى حقيقى و مجازى صورت گرفته كه مربوط به ادبيات و زبان شناسى است
و اجمالا مىتوان گفت كه غالب آنها از مفاهيم ماهوى و فلسفى به عاريت گرفته شده
و به مقتضاى نيازهاى عملى انسان در زمينههاى فردى و اجتماعى در معانى قراردادى
به كار رفته است مثلا با توجه به لزوم كنترل غرايز و خواستها و رعايت
محدوديتهايى در رفتار بطور كلى حدودى در نظر گرفته شده و خروج از آنها به نام
ظلم و طغيان و نقطه مقابل آن به نام عدل و قسط نامگذارى گرديده چنانكه با توجه
به لزوم محدود شدن تصرفات انسان در دايره اموالى كه از مجراى خاصى به چنگ آورده
تسلطى اعتبارى و قراردادى بر پارهاى از اموال لحاظ و مالكيت ناميده شده است .
اما آنچه از نقطه نظر شناختشناسى قابل بررسى است اين است كه آيا اين مفاهيم
فقط بر اساس خواستهاى فردى يا گروهى قرار داده شده و هيچ رابطهاى با حقايق
عينى و مستقل از تمايلات افراد يا گروههاى اجتماعى ندارد و در نتيجه قابل
هيچگونه تحليل عقلانى هم نيستيا اينكه مىتوان براى آنها پايگاهى در ميان
حقايق عينى و واقعيتهاى خارجى جستجو كرد و آنها را بر اساس روابط على و معلولى
تحليل و تبيين نمود .
در اين زمينه نيز نظر صحيح اين است كه اين مفاهيم هر چند قراردادى و به
معناى خاصى اعتبارى هستند ولى چنين نيست كه به كلى بىارتباط با حقايق خارجى و
بيرون از حوزه قانون عليت باشند بلكه اعتبار آنها بر اساس نيازهايى است كه
انسان براى رسيدن به سعادت و كمال خودش تشخيص مىدهد تشخيصى كه مانند موارد
ديگر گاهى صحيح و مطابق با واقع است و زمانى هم خطا و مخالف با واقع چنانكه
ممكن است كسانى صرفا براى جلب منافع شخصى خودشان چنين قرار دادهايى را بكنند و
حتى به زور بر جامعهاى هم تحميل نمايند ولى به هر حال نمىتوان آنها را گزاف و
بدون ملاك به حساب آورد و به همين جهت است كه مىتوان درباره آنها به بحث و
كنكاش نشست و پارهاى از نظريات يا قرار دادها را تاييد و پارهاى ديگر را رد
كرد و براى هر كدام دليل و برهانى آورد و اگر اين قرار دادها صرفا نمايشگر
تمايلات شخصى و به منزله سليقههاى فردى در انتخاب رنگ لباس مىبود هرگز سزاوار
ستايش يا نكوهشى نمىبود و تاييد يا محكوم كردن آنها معنايى جز اظهار موافقتيا
مخالفت در سليقه نمىداشت .
حاصل آنكه اعتبار اين مفاهيم گر چه در گرو جعل و قرار داد است ولى به عنوان
سمبولى براى روابط عينى و حقيقى ميان افعال انسانى و نتايج مترتب بر آنها در
نظر گرفته مىشوند روابطى كه مىبايست كشف شود و در رفتار انسان مورد توجه قرار
گيرد و در حقيقت آن روابط تكوينى و مصالح حقيقى پشتوانه اين مفاهيم تشريعى و
قراردادى است
خلاصه
1- مفاهيم كلى مورد استعمال در علوم عقلى به سه دسته تقسيم مىشوند مفاهيم
ماهوى مفاهيم فلسفى مفاهيم منطقى .
2- مفاهيم ماهوى معقولات اولى مفاهيمى هستند كه ذهن انسان بطور خود كار و
بدون نياز به مقايسات و تعملات آنها را از موارد جزئى انتزاع مىكند مانند
مفهوم انسان و مفهوم سفيدى .
3- مفاهيم فلسفى معقولات ثانيه فلسفى مفاهيمى هستند كه انتزاع آنها نياز به
كند و كاو و مقايسه دارد مانند مفهوم علت و معلول كه از مقايسه مصاديق آنها و
رابطه خاص آنها با يكديگر انتزاع مىشوند .
4- مفاهيم منطقى معقولات ثانيه منطقى مفاهيمى هستند كه از ملاحظه مفاهيم
ديگر و در نظر گرفتن ويژگيهاى آنها انتزاع مىشوند چنانكه وقتى مفهوم انسان را
مثلا در نظر مىگيريم و مىبينيم كه قابل انطباق بر مصاديق بىشمار است مفهوم
كلى را از اين مفهوم انتزاع مىكنيم و به همين جهت اين مفاهيم فقط صفت براى
مفاهيم ديگر واقع مىشوند و به اصطلاح هم عروض و هم اتصافشان ذهنى است .
5- واژه اعتبارى داراى اصطلاحات متعددى است و هنگام كاربرد آن بايد دقت كافى
به عمل آورد تا خلط و اشتباهى پيش نيايد و يكى از آنها مفاهيم اخلاقى و حقوقى
است كه گاهى مفاهيم ارزشى هم ناميده مىشوند .
6- بايد و نبايد و واژههاى جانشين آنها مانند واجب و ممنوع به لحاظ اينكه
التزاما دلالت بر مطلوبيت متعلقشان دارند ارزشى ناميده مىشوند نه اينكه با سه
دسته مذكور مباينت كلى داشته باشند و حتى با نيروى درك كننده ديگرى درك شوند
بلكه در اصل از قبيل معقولات ثانيه فلسفى و مبين ضرورت بالقياس هستند .
7- مفاهيمى كه موضوعات قضاياى اخلاقى و حقوقى را تشكيل مىدهند معمولا از
مفاهيم ماهوى و فلسفى به عاريت گرفته مىشوند و هر چند تابع وضع و قرار داد
هستند ولى به عنوان سمبولى براى امور حقيقى و غير قراردادى لحاظ مىگردند و
روابط حقيقى بين افعال انسانها و نتايج آنها و به ديگر سخن مصالح و مفاسد اعمال
پشتوانه عينى و حقيقى اين مفاهيم را تشكيل مىدهند