آموزش فلسفه
جلد اول

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۱۷ -


درس شانزدهم - حس گرايى

شامل: گرايش پوزيتويسم نقد پوزيتويسم اصالت‏حس يا عقل

گرايش پوزيتويسم

در درسهاى گذشته انواع تصورات را به اختصار ذكر كرديم و ضمنا با پاره‏اى از اختلاف نظرها در باره آنها آشنا شديم اينك به توضيح بيشترى پيرامون بعضى از اقوال كه در محافل غربى شهرت چشمگيرى يافته است مى‏پردازيم .

دانستيم كه بسيارى از انديشمندان غربى اساسا وجود تصورات كلى را انكار كرده‏اند و طبعا نيروى درك كننده ويژه‏اى براى آنها بنام عقل را نيز نمى‏پذيرند در عصر حاضر پوزيتويستها همين مشرب را اتخاذ كرده‏اند بلكه پا را فراتر نهاده ادراك حقيقى را منحصر در ادراك حسى دانسته‏اند ادراكى كه در اثر تماس اندامهاى حسى با پديده‏هاى مادى حاصل مى‏شود و پس از قطع ارتباط با خارج به صورت ضعيفترى باقى مى‏ماند .

ايشان معتقدند كه انسان براى مدركاتى كه شبيه يكديگرند سمبولهاى لفظى مى‏سازد و هنگام سخن گفتن يا فكر كردن به جاى اينكه همه موارد همگون را به خاطر بياورد يا بازگو كند همان سمبولهاى لفظى را مورد استفاده قرار مى‏دهد و در واقع فكر كردن نوعى سخن گفتن ذهنى است پس آنچه را فلاسفه تصور كلى و مفهوم عقلى مى‏نامند به نظر ايشان چيزى جز همان الفاظ ذهنى نيست و در صورتى كه اين الفاظ مستقيما نشانگر مدركات حسى باشند و بتوان مصاديق آنها را به وسيله اندامهاى حسى درك كرد و به ديگران ارائه داد آنها را الفاظى با معنى و تحققى مى‏شمارند و در غير اين صورت آنها را الفاظى پوچ و بى‏معنى قلمداد مى‏كنند و در حقيقت در ميان سه دسته از معقولات تنها بخشى از مفاهيم ماهوى را مى‏پذيرند آن هم به عنوان الفاظ ذهنى كه معانى آنها همان مصاديق جزئى محسوس مى‏باشند و اما معقولات ثانيه و بويژه مفاهيم متافيزيكى را حتى به عنوان الفاظ ذهنى با معنى هم قبول ندارند و بر اين اساس مسائل متافيزيكى را مسائل غير علمى بلكه مطلقا فاقد معنى مى‏شمارند .

از سوى ديگر تجربه را منحصر به تجربه حسى مى‏كنند و به تجارب درونى كه از قبيل علوم حضورى هستند وقعى نمى‏نهند و دست كم آنها را امورى غير علمى قلمداد مى‏كنند زيرا به نظر ايشان واژه علمى تنها شايسته امورى است كه قابل اثبات حسى براى ديگران باشد .

بدين ترتيب كسانى كه گرايش پوزيتويستى دارند بحث از غرايز و انگيزه‏ها و ديگر امور روانى را كه تنها با تجربه درونى مى‏توان دريافت بحثهايى غير علمى مى‏پندارند و فقط رفتارهاى خارجى را به عنوان موضوعات روانشناختى قابل بررسى علمى مى‏دانند و در نتيجه روانشناسى را از محتواى اصلى خودش تهى مى‏سازند .

طبق اين گرايش كه مى‏توان آن را حس گرايى يا اصالت‏حس افراطى ناميد جاى بحث و پژوهش علمى و يقين‏آور پيرامون مسائل ماوراء طبيعت باقى نمى‏ماند و همه مسائل فلسفى پوچ و بى‏ارزش تلقى مى‏گردد و شايد فلسفه هرگز با دشمنى سرسخت‏تر از صاحبان اين گرايش مواجه نشده باشد و از اين روى بجا است كه آنرا بيشتر مورد بررسى قرار دهيم

نقد پوزيتويسم

گرايش پوزيتويستى كه حقا بايد آنرا منحطترين گرايش فكرى بشر در طول تاريخ دانست داراى اشكالات فراوانى است كه ذيلا به مهمترين آنها اشاره مى‏شود .

1- با اين گرايش محكمترين پايه‏هاى شناخت‏يعنى شناخت‏حضورى و بديهيات عقلى از دست مى‏رود و با از دست دادن آنها نمى‏توان هيچگونه تبيين معقولى براى صحت‏شناخت و مطابقت آن با واقع ارائه داد چنانكه توضيح آن خواهد آمد و از اين روى پوزيتويستها كوشيده‏اند كه شناخت‏حقيقى را به صورت ديگرى تعريف كنند يعنى حقيقت را عبارت دانسته‏اند از شناختى كه مورد قبول ديگران واقع شود و بتوان آن را با تجربه حسى اثبات كرد و ناگفته پيدا است كه جعل اصطلاح مشكل ارزش شناخت را حل نمى‏كند و موافقت و قبول كسانى كه توجه به اين مشكل ندارند نمى‏تواند ارزش و اعتبارى را بيافريند .

2- پوزيتويستها نقطه اتكاء خود را بر ادراك حسى قرار داده‏اند كه لرزانترين و بى اعتبارترين نقطه‏ها در شناخت است و شناخت‏حسى بيش از هر شناختى در معرض خطا مى‏باشد و با توجه به اينكه شناخت‏حسى هم در واقع در درون انسان تحقق مى‏يابد راه را براى اثبات منطقى جهان خارج بر خودشان مسدود ساخته‏اند و نمى‏توانند هيچگونه پاسخ صحيحى به شبهات ايدآليستى بدهند .

3- اشكالاتى كه بر نظريه اسميين وارد كرديم عينا بر ايشان هم وارد است .

4- ادعاى اينكه مفاهيم متافيزيكى پوچ و فاقد محتوى هستند ادعايى گزاف و واضح البطلان است زيرا اگر الفاظى كه دلالت بر اين مفاهيم دارند به كلى فاقد معنى بودند فرقى با الفاظ مهمل نمى‏داشتند و نفى و اثبات آنها يكسان مى‏بود در صورتى كه مثلا آتش را علت‏حرارت دانستن هيچگاه با عكس آن يكسان نيست و حتى كسى كه اصل عليت را انكار مى‏كند منكر قضيه‏اى است كه مفهوم آن را درك كرده است .

5- بر اساس گرايش پوزيتويستى جايى براى هيچ قانون علمى به عنوان يك قضيه كلى و قطعى و ضرورى باقى نمى‏ماند زيرا اين ويژگيها به هيچ وجه قابل اثبات حسى نيست و در هر موردى كه تجربه حسى انجام گرفت تنها مى‏توان همان مورد را پذيرفت صرف نظر از اشكالى كه در خطاپذيرى ادراكات حسى وجود دارد و به همه موارد سرايت مى‏كند و در جايى كه تجربه حسى انجام نگيرد بايد سكوت كرد و مطلقا از نفى و اثبات خوددارى نمود .

6- مهمترين بن بستى كه پوزيتويستها در آن گرفتار مى‏شوند مسائل رياضى است كه به وسيله مفاهيم عقلى حل و تبيين مى‏گردد يعنى همان مفاهيمى كه به نظر ايشان فاقد معنى است و از سوى ديگر بى معنى دانستن قضاياى رياضى يا غير علمى شمردن آنها چنان رسوا كننده است كه هيچ انديشمندى جرات به زبان آوردن آن را نمى‏كند از اين روى گروهى از پوزيتويستهاى جديد ناچار شده‏اند كه نوعى شناخت ذهنى را براى مفاهيم منطقى بپذيرند و كوشيده‏اند كه مفاهيم رياضى را هم به آنها ملحق سازند و اين يكى از نمونه‏هاى خلط بين مفاهيم منطقى و ديگر مفاهيم است و براى ابطال آن همين بس كه مفاهيم رياضى قابل انطباق بر مصاديق خارجى هستند و به اصطلاح اتصافشان خارجى است در حالى كه ويژگى مفاهيم منطقى اين است كه جز بر مفاهيم ذهنى ديگر قابل انطباق نيستند

اصالت‏حس يا عقل

از پوزيتويسم كه بگذريم انواع ديگرى از حس گرايى در ميان انديشمندان غربى وجود دارد كه معتدلتر و كم اشكالتر از آن است و غالبا وجود ادراك عقلى را مى‏پذيرند ولى در مقام مقايسه آن با ادراكات حسى نوعى اصالت براى ادراكات حسى قائل مى‏شوند و در مقابل آنان گروههاى ديگرى هستند كه اصالت را از آن ادراكات عقلى مى‏دانند .

مطالبى كه مى‏توان آنها را تحت عنوان اصالت‏حس يا عقل مطرح كرد به دو بخش منقسم مى‏شود يك دسته مطالبى كه مربوط به ارزشيابى شناختهاى حسى و عقلانى و ترجيح يكى از آنها بر ديگرى است و مى‏بايست در مبحث ارزش شناخت مورد بررسى قرار گيرد و ديگرى مطالبى كه مربوط به وابستگى يا استقلال آنها از يكديگر است‏يعنى آيا هر يك از حس و عقل ادراكى جداگانه و مستقل از ديگرى دارد يا ادراك عقل تابع و وابسته به ادراك حس است دسته دوم نيز داراى دو بخش فرعى است‏يكى مربوط به تصورات است و ديگرى مربوط به تصديقات .

نخستين مبحثى كه در اينجا مطرح مى‏كنيم اصالت‏حس يا عقل در تصورات است و منظور اين است كه بعد از پذيرفتن نوع ويژه‏اى از مفاهيم به نام كليات و پذيرفتن نيروى درك كننده خاصى براى آنها به نام عقل اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا كار عقل تنها تغيير شكل دادن و تجريد و تعميم ادراكات حسى است‏يا اينكه خودش ادراك مستقلى دارد و حد اكثر ادراك حسى مى‏تواند در پاره‏اى از موارد شرط تحقق ادراك عقلى را فراهم كند .

قائلين به اصالت‏حس معتقدند كه عقل كارى جز تجريد و تعميم و تغيير شكل دادن ادراكات حسى ندارند و به ديگر سخن هيچ ادراك عقلى نيست كه مسبوق به ادراك حسى و تابع آن نباشد و در مقابل ايشان عقل‏گرايان غربى معتقدند كه عقل داراى ادراكات مستقلى است كه لازمه وجود آن و به تعبير ديگر فطرى آن است و براى درك آنها هيچ نيازى به هيچ ادراك قبلى ندارد اما نظر صحيح اين است كه ادراكات تصورى عقل كه همان مفاهيم كلى مى‏باشد هميشه مسبوق به ادراك جزئى و شخصى ديگرى است كه گاهى آن ادراك جزئى تصور ناشى از حس است و گاهى علم حضورى كه اساسا از قبيل تصورات نيست ولى بهر حال كار عقل منحصر به تغيير شكل دادن ادراكات حسى نيست .

مبحث دوم اصالت‏حس يا عقل در تصديقات است كه بايد آنرا مبحث مستقلى به شمار آورد و نمى‏توان آن را تابع مسئله قبلى تلقى كرد زيرا محور بحث در اين مسئله آن است كه پس از حصول مفاهيم ساده عقلى خواه تابع حس فرض شود و خواه مستقل از آن آيا حكم به اتحاد موضوع و محمول در قضيه حمليه و به تلازم يا تعاند مقدم و تالى در قضيه شرطيه هميشه منوط به تجربه حسى است‏يا اينكه عقل مى‏تواند پس از به دست آوردن مفاهيم تصورى لازم خودش مستقلا حكم مربوط را صادر نمايد بدون اينكه نيازى به كمك گرفتن از تجارب حسى داشته باشد پس چنين نيست كه هر كس در مسئله تصورات قائل به اصالت‏حس شد ناچار بايد در تصديقات هم ملتزم به اصالت‏حس شود بلكه ممكن است كسى در آنجا قائل به اصالت‏حس بشود ولى در اين مبحث قائل به اصالت عقل گردد .

قائلين به اصالت‏حس در تصديقات كه معمولا به نام تجربيين آمپريستها ناميده مى‏شوند معتقدند كه عقل بدون كمك گرفتن از تجارب حسى نمى‏تواند هيچ حكمى را صادر كند ولى قائلين به اصالت عقل در تصديقات برآنند كه عقل مدركات تصديقى خاصى دارد كه آنها را مستقلا و بدون نياز به تجربه حسى درك مى‏كند .

عقل‏گرايان غربى معمولا اين ادراكات را فطرى عقل مى‏دانند و معتقدند كه عقل به گونه‏اى آفريده شده كه اين قضايا را خود به خود درك مى‏كند ولى نظر صحيح اين است كه تصديقات استقلالى عقل يا از علوم حضورى مايه مى‏گيرد و يا در اثر تحليل مفاهيم تصورى و سنجيدن رابطه آنها با يكديگر حاصل مى‏شود و تنها در صورتى مى‏توان همه تصديقات عقلى را نيازمند به تجربه دانست كه مفهوم تجربه را توسعه دهيم به گونه‏اى كه شامل علوم حضورى و شهودهاى باطنى و تجارب روانى هم بشود ولى به هر حال چنين نيست كه هميشه تصديق عقلى نيازمند به تجربه حسى و در گرو بكار گرفتن اندامهاى حسى باشد .

حاصل آن است كه هيچكدام از نظريات حس‏گرايان و عقل‏گرايان چه در مسئله تصورات و چه در مسئله تصديقات بطور دربست صحيح نيست و نظر صحيح در هر باب اصالت عقل به معناى خاصى است اما در باب تصورات به اين معنى كه مفاهيم عقلى همان تصورات حسى تغيير شكل يافته نيست و اما در باب تصديقات به اين معنى كه عقل براى احكام ويژه خودش نيازى به تجربه حسى ندارد

خلاصه

1- پوزيتويستها منكر ادراك عقلى و مفاهيم كلى هستند و شناخت واقعى را همان ناخت‏حسى مى‏دانند .

2- ايشان معتقدند كه آنچه به نام مفاهيم كلى ناميده مى‏شود در واقع الفاظى است ذهنى كه به عنوان سمبولهايى براى مصاديق همگون وضع شده است .

3- ايشان معقولات ثانيه را الفاظى پوچ و بى معنى قلمداد مى‏كنند و مسائل متافيزيكى را غير علمى مى‏دانند زيرا قابل اثبات با تجربه حسى نيستند .

4- نخستين اشكال بر ايشان اين است كه با ناديده گرفتن علوم حضورى و بديهيات عقلى راهى براى اثبات ارزش شناخت نخواهند داشت .

5- با توجه به درونى بودن ادراكات حسى اساسا راهى براى اثبات جهان خارج ندارند و نمى‏توانند پاسخ قاطعى به شبهات ايدآليستى بدهند .

6- اشكالات وارده بر اسميين عينا بر ايشان هم وارد است .

7- پوچ پنداشتن مفاهيم متافيزيكى ادعايى گزاف و واضح البطلان است .

8- بر اساس گرايش پوزيتويستى جايى براى هيچ قانون علمى قطعى و ضرورى باقى نمى‏ماند .

9- پوزيتويستها مى‏بايستى مفاهيم رياضى را هم پوچ تلقى كنند در حالى كه جرات چنين اظهارى را ندارند و از اين روى بعضى از ايشان ناچار شده‏اند كه آنها را به مفاهيم منطقى ملحق سازند .

10- اصالت‏حس يا عقل به دو معنى به كار مى‏رود اول ترجيح ارزش و اعتبار يكى از آنها بر ديگرى و دوم استقلال يا وابستگى يكى به ديگرى و معناى دوم در دو مسئله مطرح مى‏شود يكى در باب تصورات و ديگرى در باب تصديقات .

11- منظور از اصالت عقل در تصورات اين است كه تصورات عقلى همان تصورات حسى تغيير شكل يافته نيست .

12- منظور از اصالت عقل در تصديقات اين است كه همه احكام عقلى نيازمند به تجربه حسى نمى‏باشد