درس شانزدهم - حس گرايى
شامل: گرايش پوزيتويسم نقد پوزيتويسم اصالتحس يا عقل
گرايش پوزيتويسم
در درسهاى گذشته انواع تصورات را به اختصار ذكر كرديم و ضمنا با پارهاى از
اختلاف نظرها در باره آنها آشنا شديم اينك به توضيح بيشترى پيرامون بعضى از
اقوال كه در محافل غربى شهرت چشمگيرى يافته است مىپردازيم .
دانستيم كه بسيارى از انديشمندان غربى اساسا وجود تصورات كلى را انكار
كردهاند و طبعا نيروى درك كننده ويژهاى براى آنها بنام عقل را نيز نمىپذيرند
در عصر حاضر پوزيتويستها همين مشرب را اتخاذ كردهاند بلكه پا را فراتر نهاده
ادراك حقيقى را منحصر در ادراك حسى دانستهاند ادراكى كه در اثر تماس اندامهاى
حسى با پديدههاى مادى حاصل مىشود و پس از قطع ارتباط با خارج به صورت ضعيفترى
باقى مىماند .
ايشان معتقدند كه انسان براى مدركاتى كه شبيه يكديگرند سمبولهاى لفظى
مىسازد و هنگام سخن گفتن يا فكر كردن به جاى اينكه همه موارد همگون را به خاطر
بياورد يا بازگو كند همان سمبولهاى لفظى را مورد استفاده قرار مىدهد و در واقع
فكر كردن نوعى سخن گفتن ذهنى است پس آنچه را فلاسفه تصور كلى و مفهوم عقلى
مىنامند به نظر ايشان چيزى جز همان الفاظ ذهنى نيست و در صورتى كه اين الفاظ
مستقيما نشانگر مدركات حسى باشند و بتوان مصاديق آنها را به وسيله اندامهاى حسى
درك كرد و به ديگران ارائه داد آنها را الفاظى با معنى و تحققى مىشمارند و در
غير اين صورت آنها را الفاظى پوچ و بىمعنى قلمداد مىكنند و در حقيقت در ميان
سه دسته از معقولات تنها بخشى از مفاهيم ماهوى را مىپذيرند آن هم به عنوان
الفاظ ذهنى كه معانى آنها همان مصاديق جزئى محسوس مىباشند و اما معقولات ثانيه
و بويژه مفاهيم متافيزيكى را حتى به عنوان الفاظ ذهنى با معنى هم قبول ندارند و
بر اين اساس مسائل متافيزيكى را مسائل غير علمى بلكه مطلقا فاقد معنى مىشمارند
.
از سوى ديگر تجربه را منحصر به تجربه حسى مىكنند و به تجارب درونى كه از
قبيل علوم حضورى هستند وقعى نمىنهند و دست كم آنها را امورى غير علمى قلمداد
مىكنند زيرا به نظر ايشان واژه علمى تنها شايسته امورى است كه قابل اثبات حسى
براى ديگران باشد .
بدين ترتيب كسانى كه گرايش پوزيتويستى دارند بحث از غرايز و انگيزهها و
ديگر امور روانى را كه تنها با تجربه درونى مىتوان دريافت بحثهايى غير علمى
مىپندارند و فقط رفتارهاى خارجى را به عنوان موضوعات روانشناختى قابل بررسى
علمى مىدانند و در نتيجه روانشناسى را از محتواى اصلى خودش تهى مىسازند .
طبق اين گرايش كه مىتوان آن را حس گرايى يا اصالتحس افراطى ناميد جاى بحث
و پژوهش علمى و يقينآور پيرامون مسائل ماوراء طبيعت باقى نمىماند و همه مسائل
فلسفى پوچ و بىارزش تلقى مىگردد و شايد فلسفه هرگز با دشمنى سرسختتر از
صاحبان اين گرايش مواجه نشده باشد و از اين روى بجا است كه آنرا بيشتر مورد
بررسى قرار دهيم
نقد پوزيتويسم
گرايش پوزيتويستى كه حقا بايد آنرا منحطترين گرايش فكرى بشر در طول تاريخ
دانست داراى اشكالات فراوانى است كه ذيلا به مهمترين آنها اشاره مىشود .
1- با اين گرايش محكمترين پايههاى شناختيعنى شناختحضورى و بديهيات عقلى
از دست مىرود و با از دست دادن آنها نمىتوان هيچگونه تبيين معقولى براى
صحتشناخت و مطابقت آن با واقع ارائه داد چنانكه توضيح آن خواهد آمد و از اين
روى پوزيتويستها كوشيدهاند كه شناختحقيقى را به صورت ديگرى تعريف كنند يعنى
حقيقت را عبارت دانستهاند از شناختى كه مورد قبول ديگران واقع شود و بتوان آن
را با تجربه حسى اثبات كرد و ناگفته پيدا است كه جعل اصطلاح مشكل ارزش شناخت را
حل نمىكند و موافقت و قبول كسانى كه توجه به اين مشكل ندارند نمىتواند ارزش و
اعتبارى را بيافريند .
2- پوزيتويستها نقطه اتكاء خود را بر ادراك حسى قرار دادهاند كه لرزانترين
و بى اعتبارترين نقطهها در شناخت است و شناختحسى بيش از هر شناختى در معرض
خطا مىباشد و با توجه به اينكه شناختحسى هم در واقع در درون انسان تحقق
مىيابد راه را براى اثبات منطقى جهان خارج بر خودشان مسدود ساختهاند و
نمىتوانند هيچگونه پاسخ صحيحى به شبهات ايدآليستى بدهند .
3- اشكالاتى كه بر نظريه اسميين وارد كرديم عينا بر ايشان هم وارد است .
4- ادعاى اينكه مفاهيم متافيزيكى پوچ و فاقد محتوى هستند ادعايى گزاف و واضح
البطلان است زيرا اگر الفاظى كه دلالت بر اين مفاهيم دارند به كلى فاقد معنى
بودند فرقى با الفاظ مهمل نمىداشتند و نفى و اثبات آنها يكسان مىبود در صورتى
كه مثلا آتش را علتحرارت دانستن هيچگاه با عكس آن يكسان نيست و حتى كسى كه اصل
عليت را انكار مىكند منكر قضيهاى است كه مفهوم آن را درك كرده است .
5- بر اساس گرايش پوزيتويستى جايى براى هيچ قانون علمى به عنوان يك قضيه كلى
و قطعى و ضرورى باقى نمىماند زيرا اين ويژگيها به هيچ وجه قابل اثبات حسى نيست
و در هر موردى كه تجربه حسى انجام گرفت تنها مىتوان همان مورد را پذيرفت صرف
نظر از اشكالى كه در خطاپذيرى ادراكات حسى وجود دارد و به همه موارد سرايت
مىكند و در جايى كه تجربه حسى انجام نگيرد بايد سكوت كرد و مطلقا از نفى و
اثبات خوددارى نمود .
6- مهمترين بن بستى كه پوزيتويستها در آن گرفتار مىشوند مسائل رياضى است كه
به وسيله مفاهيم عقلى حل و تبيين مىگردد يعنى همان مفاهيمى كه به نظر ايشان
فاقد معنى است و از سوى ديگر بى معنى دانستن قضاياى رياضى يا غير علمى شمردن
آنها چنان رسوا كننده است كه هيچ انديشمندى جرات به زبان آوردن آن را نمىكند
از اين روى گروهى از پوزيتويستهاى جديد ناچار شدهاند كه نوعى شناخت ذهنى را
براى مفاهيم منطقى بپذيرند و كوشيدهاند كه مفاهيم رياضى را هم به آنها ملحق
سازند و اين يكى از نمونههاى خلط بين مفاهيم منطقى و ديگر مفاهيم است و براى
ابطال آن همين بس كه مفاهيم رياضى قابل انطباق بر مصاديق خارجى هستند و به
اصطلاح اتصافشان خارجى است در حالى كه ويژگى مفاهيم منطقى اين است كه جز بر
مفاهيم ذهنى ديگر قابل انطباق نيستند
اصالتحس يا عقل
از پوزيتويسم كه بگذريم انواع ديگرى از حس گرايى در ميان انديشمندان غربى
وجود دارد كه معتدلتر و كم اشكالتر از آن است و غالبا وجود ادراك عقلى را
مىپذيرند ولى در مقام مقايسه آن با ادراكات حسى نوعى اصالت براى ادراكات حسى
قائل مىشوند و در مقابل آنان گروههاى ديگرى هستند كه اصالت را از آن ادراكات
عقلى مىدانند .
مطالبى كه مىتوان آنها را تحت عنوان اصالتحس يا عقل مطرح كرد به دو بخش
منقسم مىشود يك دسته مطالبى كه مربوط به ارزشيابى شناختهاى حسى و عقلانى و
ترجيح يكى از آنها بر ديگرى است و مىبايست در مبحث ارزش شناخت مورد بررسى قرار
گيرد و ديگرى مطالبى كه مربوط به وابستگى يا استقلال آنها از يكديگر استيعنى
آيا هر يك از حس و عقل ادراكى جداگانه و مستقل از ديگرى دارد يا ادراك عقل تابع
و وابسته به ادراك حس است دسته دوم نيز داراى دو بخش فرعى استيكى مربوط به
تصورات است و ديگرى مربوط به تصديقات .
نخستين مبحثى كه در اينجا مطرح مىكنيم اصالتحس يا عقل در تصورات است و
منظور اين است كه بعد از پذيرفتن نوع ويژهاى از مفاهيم به نام كليات و پذيرفتن
نيروى درك كننده خاصى براى آنها به نام عقل اين سؤال مطرح مىشود كه آيا كار
عقل تنها تغيير شكل دادن و تجريد و تعميم ادراكات حسى استيا اينكه خودش ادراك
مستقلى دارد و حد اكثر ادراك حسى مىتواند در پارهاى از موارد شرط تحقق ادراك
عقلى را فراهم كند .
قائلين به اصالتحس معتقدند كه عقل كارى جز تجريد و تعميم و تغيير شكل دادن
ادراكات حسى ندارند و به ديگر سخن هيچ ادراك عقلى نيست كه مسبوق به ادراك حسى و
تابع آن نباشد و در مقابل ايشان عقلگرايان غربى معتقدند كه عقل داراى ادراكات
مستقلى است كه لازمه وجود آن و به تعبير ديگر فطرى آن است و براى درك آنها هيچ
نيازى به هيچ ادراك قبلى ندارد اما نظر صحيح اين است كه ادراكات تصورى عقل كه
همان مفاهيم كلى مىباشد هميشه مسبوق به ادراك جزئى و شخصى ديگرى است كه گاهى
آن ادراك جزئى تصور ناشى از حس است و گاهى علم حضورى كه اساسا از قبيل تصورات
نيست ولى بهر حال كار عقل منحصر به تغيير شكل دادن ادراكات حسى نيست .
مبحث دوم اصالتحس يا عقل در تصديقات است كه بايد آنرا مبحث مستقلى به شمار
آورد و نمىتوان آن را تابع مسئله قبلى تلقى كرد زيرا محور بحث در اين مسئله آن
است كه پس از حصول مفاهيم ساده عقلى خواه تابع حس فرض شود و خواه مستقل از آن
آيا حكم به اتحاد موضوع و محمول در قضيه حمليه و به تلازم يا تعاند مقدم و تالى
در قضيه شرطيه هميشه منوط به تجربه حسى استيا اينكه عقل مىتواند پس از به دست
آوردن مفاهيم تصورى لازم خودش مستقلا حكم مربوط را صادر نمايد بدون اينكه نيازى
به كمك گرفتن از تجارب حسى داشته باشد پس چنين نيست كه هر كس در مسئله تصورات
قائل به اصالتحس شد ناچار بايد در تصديقات هم ملتزم به اصالتحس شود بلكه ممكن
است كسى در آنجا قائل به اصالتحس بشود ولى در اين مبحث قائل به اصالت عقل گردد
.
قائلين به اصالتحس در تصديقات كه معمولا به نام تجربيين آمپريستها ناميده
مىشوند معتقدند كه عقل بدون كمك گرفتن از تجارب حسى نمىتواند هيچ حكمى را
صادر كند ولى قائلين به اصالت عقل در تصديقات برآنند كه عقل مدركات تصديقى خاصى
دارد كه آنها را مستقلا و بدون نياز به تجربه حسى درك مىكند .
عقلگرايان غربى معمولا اين ادراكات را فطرى عقل مىدانند و معتقدند كه عقل
به گونهاى آفريده شده كه اين قضايا را خود به خود درك مىكند ولى نظر صحيح اين
است كه تصديقات استقلالى عقل يا از علوم حضورى مايه مىگيرد و يا در اثر تحليل
مفاهيم تصورى و سنجيدن رابطه آنها با يكديگر حاصل مىشود و تنها در صورتى
مىتوان همه تصديقات عقلى را نيازمند به تجربه دانست كه مفهوم تجربه را توسعه
دهيم به گونهاى كه شامل علوم حضورى و شهودهاى باطنى و تجارب روانى هم بشود ولى
به هر حال چنين نيست كه هميشه تصديق عقلى نيازمند به تجربه حسى و در گرو بكار
گرفتن اندامهاى حسى باشد .
حاصل آن است كه هيچكدام از نظريات حسگرايان و عقلگرايان چه در مسئله
تصورات و چه در مسئله تصديقات بطور دربست صحيح نيست و نظر صحيح در هر باب اصالت
عقل به معناى خاصى است اما در باب تصورات به اين معنى كه مفاهيم عقلى همان
تصورات حسى تغيير شكل يافته نيست و اما در باب تصديقات به اين معنى كه عقل براى
احكام ويژه خودش نيازى به تجربه حسى ندارد
خلاصه
1- پوزيتويستها منكر ادراك عقلى و مفاهيم كلى هستند و شناخت واقعى را همان
ناختحسى مىدانند .
2- ايشان معتقدند كه آنچه به نام مفاهيم كلى ناميده مىشود در واقع الفاظى
است ذهنى كه به عنوان سمبولهايى براى مصاديق همگون وضع شده است .
3- ايشان معقولات ثانيه را الفاظى پوچ و بى معنى قلمداد مىكنند و مسائل
متافيزيكى را غير علمى مىدانند زيرا قابل اثبات با تجربه حسى نيستند .
4- نخستين اشكال بر ايشان اين است كه با ناديده گرفتن علوم حضورى و بديهيات
عقلى راهى براى اثبات ارزش شناخت نخواهند داشت .
5- با توجه به درونى بودن ادراكات حسى اساسا راهى براى اثبات جهان خارج
ندارند و نمىتوانند پاسخ قاطعى به شبهات ايدآليستى بدهند .
6- اشكالات وارده بر اسميين عينا بر ايشان هم وارد است .
7- پوچ پنداشتن مفاهيم متافيزيكى ادعايى گزاف و واضح البطلان است .
8- بر اساس گرايش پوزيتويستى جايى براى هيچ قانون علمى قطعى و ضرورى باقى
نمىماند .
9- پوزيتويستها مىبايستى مفاهيم رياضى را هم پوچ تلقى كنند در حالى كه جرات
چنين اظهارى را ندارند و از اين روى بعضى از ايشان ناچار شدهاند كه آنها را به
مفاهيم منطقى ملحق سازند .
10- اصالتحس يا عقل به دو معنى به كار مىرود اول ترجيح ارزش و اعتبار يكى
از آنها بر ديگرى و دوم استقلال يا وابستگى يكى به ديگرى و معناى دوم در دو
مسئله مطرح مىشود يكى در باب تصورات و ديگرى در باب تصديقات .
11- منظور از اصالت عقل در تصورات اين است كه تصورات عقلى همان تصورات حسى
تغيير شكل يافته نيست .
12- منظور از اصالت عقل در تصديقات اين است كه همه احكام عقلى نيازمند به
تجربه حسى نمىباشد