آموزش فلسفه
جلد اول

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۱۰ -


درس نهم - رابطه ميان فلسفه و علوم

شامل: ارتباط علوم با يكديگر كمكهاى فلسفه به علوم كمكهاى علوم به فلسفه رابطه فلسفه با عرفان كمكهاى فلسفه به عرفان كمكهاى عرفان به فلسفه

ارتباط علوم با يكديگر

علوم به معناى مجموعه‏هايى از مسائل متناسب هر چند با معيارهاى مختلفى از قبيل موضوعات اهداف و روشهاى تحقيق از يكديگر جدا و متمايز مى‏شوند ولى در عين حال ارتباطاتى ميان آنها وجود دارد و هر كدام مى‏توانند تا حدودى به حل مسائل علم ديگر كمك كنند و چنانكه قبلا اشاره شد غالبا اصول موضوعه هر علمى در علم ديگر بيان مى‏شود و بهترين نمونه بهره‏گيرى علمى از علم ديگر را در ميان رياضيات و فيزيك مى‏توان يافت .

ارتباط علوم فلسفى با يكديگر نيز روشن است و بهترين نمونه آن را در رابطه اخلاق با روانشناسى فلسفى مى‏توان يافت زيرا يكى از اصول موضوعه علم اخلاق اراده داشتن و مختار بودن انسان است كه بدون آن خوب و بد اخلاقى و ستايش و نكوهش و كيفر و پاداشى معنى نخواهد داشت و اين اصل موضوع بايد در علم النفس فلسفى كه از ويژگيهاى روح انسان با روش تعقلى بحث مى‏كند اثبات شود .

در ميان علوم طبيعى و علوم فلسفى هم كمابيش ارتباطاتى برقرار است و در براهينى كه براى اثبات بعضى از مسائل علوم فلسفى اقامه مى‏شود مى‏توان از مقدماتى استفاده كرد كه در علوم تجربى اثبات شده است مثلا در روانشناسى تجربى اثبات مى‏شود كه گاهى با وجود شرايط فيزيكى و فيزيولوژيكى لازم براى ديدن و شنيدن اين ادراكات تحقق نمى‏يابد و شايد براى همه ما اتفاق افتاده باشد كه با دوستى برخورد كرده باشيم و در اثر تمركز ذهن در يك موضوعى او را نديده باشيم يا صداهايى پرده گوشمان را مرتعش كرده باشد و آنها را نشنيده باشيم اين مطلب را مى‏توان به عنوان مقدمه‏اى براى اثبات يكى از مسائل علم النفس فلسفى مورد استفاده قرار داد و نتيجه گرفت كه ادراك از سنخ فعل و انفعالات مادى نيست و گرنه هميشه با وجود شرايط مادى آن تحقق مى‏يافت .

اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا ميان فلسفه متافيزيك و ساير علوم و معارف هم چنين ارتباطاتى وجود دارد يا ميان آنها ديوار نفوذ ناپذيرى كشيده شده و اصلا ارتباطى بين آنها وجود ندارد .

در پاسخ بايد گفت ميان فلسفه و ساير علوم نيز ارتباطاتى برقرار است و هر چند فلسفه نيازى به ساير علوم ندارد و حتى محتاج به اصول موضوعه‏اى كه در ساير علوم اثبات شود نيست ولى از يك طرف كمكهايى به ديگر علوم مى‏كند و نيازهاى بنيادى آنها را برطرف مى‏سازد و از سوى ديگر بيك معنى بهره‏هايى از علوم ديگر مى‏گيرد .

اينك بطور اختصار رابطه متقابل فلسفه و علوم را در دو بخش مورد بررسى قرار مى‏دهيم

كمكهاى فلسفه به علوم

كمكهاى بنيادى فلسفه متافيزيك به علوم ديگر اعم از فلسفى و غير فلسفى در تبيين مبادى تصديقى آنها يعنى اثبات موضوعات غير بديهى و اثبات كلى‏ترين اصول موضوعه خلاصه مى‏شود .

الف) اثبات موضوع علم دانستيم كه محور مسائل هر علمى را موضوع جامع بين موضوعات مسائل آن علم تشكيل مى‏دهد و هنگامى كه وجود چنين موضوعى بديهى نباشد احتياج به اثبات خواهد داشت و اثبات آن در قلمرو مسائل همان علم نيست زيرا مسائل هر علم منحصر در قضايايى است كه نمايانگر احوال و عوارض موضوع است نه وجود آن و از سوى ديگر در پاره‏اى از موارد اثبات موضوع به وسيله روش تحقيق آن علم ميسر نيست مانند علوم طبيعى كه روش آنها تجربى است ولى وجود حقيقى موضوعات آنها بايد با روش تعقلى اثبات گردد در چنين مواردى تنها فلسفه اولى است كه مى‏تواند به اين علوم كمك كند و موضوعات آنها را با براهين عقلى اثبات نمايد .

اين رابطه بين فلسفه و علوم را بعضى از بزرگان رابطه‏اى عمومى قلمداد كرده‏اند و همه علوم را بدون استثناء براى اثبات موضوعاتشان نيازمند به فلسفه شمرده‏اند و حتى بعضى پا را فراتر نهاده و اثبات وجود هر چيزى را وظيفه ما بعد الطبيعه دانسته‏اند و هر قضيه‏اى را كه به شكل هليه بسيطه باشد يعنى محمول آن موجود باشد مانند انسان موجود است قضيه‏اى متافيزيكى به حساب آورده‏اند (1) . ظاهر اين سخن گر چه مبالغه آميز به نظر مى‏رسد ولى جاى شكى نيست كه موضوعات غير بديهى علوم نيازمند به براهينى است كه از مقدمات كلى و متافيزيكى تشكيل مى‏يابد .

ب) اثبات اصول موضوعه چنانكه بارها اشاره كرده‏ايم كلى‏ترين اصول مورد نياز همه علوم حقيقى در فلسفه اولى مورد بحث واقع مى‏شود و مهمترين آنها اصل عليت و قوانين فرعى آن است اينك به توضيحى در اين باره مى‏پردازيم .

محور همه تلاشهاى علمى را كشف رابطه على و معلولى و سبب و مسببى بين اشياء و پديده‏ها تشكيل مى‏دهد دانشمندى كه سالهاى درازى از عمر خود را در آزمايشگاه صرف تجزيه و تركيب مواد شيميايى مى‏كند در جستجوى اين است كه دريابد چه عناصرى موجب پيدايش چه موادى مى‏شود و چه خواص و عوارضى از آنها پديد مى‏آيد و چه عواملى موجب تجزيه مركبات مى‏گردد يعنى علت و سبب پيدايش اين پديده‏ها چيست .

همچنين دانشمند ديگرى كه براى كشف ميكرب يك بيمارى يا داروى آن به آزمايش مى‏پردازد در واقع مى‏خواهد علت بروز آن بيمارى و علت بهبود آن را بشناسد .

پس دانشمندان قبل از آغاز كردن تلاشهاى علمى خودشان بر اين باورند كه هر پديده‏اى علتى دارد و حتى نيوتن كه از مشاهده افتادن سيبى از درخت به كشف قانون جاذبه نائل گرديد به بركت همين باور بود و اگر چنين مى‏پنداشت كه پديد آمدن پديده‏ها تصادفى و بى علت است هرگز به چنين كشفى نائل نمى‏شد .

اكنون سؤال اين است كه خود اين اصل كه هم مورد نياز فيزيك است و هم شيمى و هم پزشكى و هم ساير علوم در كدام علمى مورد بررسى قرار مى‏گيرد .

پاسخ اين است كه بررسى اين قانون عقلى در خور هيچ علمى به جز فلسفه نيست .

همچنين قوانين فرعى عليت مانند اين قانون كه هر معلولى علت مناسب و ويژه‏اى دارد و مثلا غرش شيرى در جنگلهاى آفريقا موجب ابتلاء يك نفر در آسيا به مرض سرطان نمى‏شود و نغمه سرايى بلبلى در اروپا هم موجب بهبودى او نخواهد شد و نيز اين قانون كه هر جا علت تامه‏اى تحقق يافت معلول آن هم بالضروره به وجود خواهد آمد و تا سبب تام تحقق نيابد هرگز مسبب آن هم موجود نخواهد شد تبيين اين قوانين هم شان هيچ علمى بغير از فلسفه نيست .

دانشمندان پس از انجام آزمايشات لازم هم بى‏نياز از اصل عليت نيستند زيرا داده‏هاى بى واسطه آزمايشها چيزى جز اين نيست كه در موارد آزمايش شده پديده‏هاى خاصى همزمان يا به دنبال پديده‏هاى ديگرى تحقق يافته‏اند .

اما كشف يك قانون كلى و ادعاى اينكه هميشه اين اسباب و علل موجب پيدايش اين مسببات و معاليل بوده و خواهد بود نيازمند به اصل ديگرى است كه هرگز از راه آزمايش به دست نمى‏آيد و نظر صحيح اين است كه آن اصل همان اصل عليت است‏يعنى هنگامى يك دانشمند مى‏تواند بطور يقينى يك قانون كلى را ارائه دهد كه موفق شود عامل مشترك در همه موارد را كشف كند و به وجود علت پديده در همه موارد مورد آزمايش پى‏ببرد در اين صورت است كه مى‏تواند بگويد هر وقت و در هر جا چنين علتى تحقق يافت پديده معلول آن هم به وجود خواهد آمد .

نيز هنگامى اين قانون مى‏تواند به صورت كلى و استثناء ناپذير مورد قبول واقع شود كه قانون ضرورت على پذيرفته شده باشد و گرنه ممكن است كسى احتمال بدهد كه وجود سبب تام هميشه مستلزم پديد آمدن معلول نمى‏شود يا پيدايش معلول بدون وجود سبب تام هم ممكن است و در اين صورت كليت و ضرورت قانون مزبور خدشه‏دار خواهد شد و از قطعيت‏خواهد افتاد .

البته بحث در باره اينكه آيا تجربه توان كشف سبب تام و انحصارى پديده‏ها را دارد يا نه بحث ديگرى است ولى بهر حال ضرورت و قطعيت‏يك قانون كلى اگر چنين قانونى در طبيعيات با روش تجربى قابل كشف باشد در گرو پذيرفتن اصل عليت و فروع آن است و اثبات اين قوانين از جمله كمكهايى است كه فلسفه به علوم مى‏كند

كمكهاى علوم به فلسفه

مهمترين كمكهاى علوم به فلسفه هم به دو صورت انجام مى‏گيرد:

الف) اثبات مقدمه بعضى از براهين در آغاز همين درس اشاره كرديم كه گاهى براى اثبات پاره‏اى از مسائل علوم فلسفى مى‏توان از مقدمات تجربى استفاده كرد چنانكه از عدم تحقق ادراك با وجود شرايط مادى آن مى‏توان نتيجه گرفت كه ادراك پديده مادى نيست همچنين با استفاده از اين مطلب زيست‏شناختى كه سلولهاى بدن حيوانات و انسان تدريجا مى‏ميرند و سلولهاى ديگر جاى آنها را مى‏گيرند به طورى كه در طول چند سال همه سلولهاى بدن باستثناى سلولهاى مغز عوض مى‏شوند و با ضميمه كردن اين مطلب كه پيكره سلولهاى مغز هم تدريجا با تحليل رفتن مواد اوليه و تغذيه از مواد غذايى جديد عوض مى‏شوند مى‏توان براى اثبات روح استفاده كرد زيرا وحدت شخصى و ثبات روح امرى وجدانى و غير قابل انكار است ولى بدن دائما در حال تبديل و تبدل مى‏باشد پس معلوم مى‏شود كه روح غير از بدن و امرى ثابت و تبديل ناپذير است و حتى در پاره‏اى از براهين اثبات وجود خداى متعال مانند برهان حركت و برهان حدوث به يك معنى از مقدمات تجربى استفاده شده است .

اكنون با توجه به اين رابطه‏اى كه بين علوم طبيعى و علوم فلسفى وجود دارد مى‏توانيم رابطه‏اى هم ميان آنها و متافيزيك اثبات كنيم به اين صورت كه براى اثبات اين مساله متافيزيكى كه وجود مساوى با ماده نيست و مادى بودن از خواص كل هستى و از عوارض همه موجودات نمى‏باشد و به عبارت ديگر وجود منقسم به مادى و مجرد مى‏شود از مقدماتى استفاده كنيم كه مثلا از روانشناسى فلسفى گرفته شده و اثبات آنها هم به نوبه خود با كمك گرفتن از علوم تجربى انجام گرفته است و نيز براى اثبات اين مساله كه وابستگى لازمه لاينفك هستى نيست و موجود ناوابسته و مستقل واجب الوجود هم وجود دارد از برهان حركت و حدوث استفاده كنيم كه مبتنى بر مقدمات تجربى است .

ولى اين رابطه بين علوم طبيعى و فلسفه به معناى نقض مطلبى نيست كه قبلا بيان كرديم يعنى منافاتى با بى‏نيازى فلسفه از ساير علوم ندارد زيرا راه اثبات مسائل نامبرده منحصر در اينگونه برهانها نيست و براى هر يك از آنها برهان فلسفى خالصى هست كه از بديهيات اوليه و وجدانيات قضاياى حاكى از علوم حضورى تشكيل مى‏يابد چنانكه در جاى خودش بيان خواهد شد ان شاء الله تعالى و در واقع اقامه براهين مشتمل بر مقدمات تجربى براى ارفاق به كسانى است كه ذهنشان ورزيدگى كافى براى درك كامل براهين فلسفى خالص ندارد براهينى كه از مقدمات عقلى محض و دور از ذهن آشنا به محسوسات تشكيل مى‏يابد .

ب) تهيه زمينه‏هاى جديد براى تحليلهاى فلسفى هر علمى از تعدادى مسائل كلى و اصولى آغاز مى‏شود و با پيدايش زمينه‏هاى جديد براى تفصيل و توضيح موارد خاص و جزئى گسترش مى‏يابد زمنيه‏هايى كه گاهى به كمك ديگر علوم پديد مى‏آيد .

فلسفه نيز از اين قاعده مستثنى نيست و مسائل اوليه آن معدود است و با نمايان شدن افقهاى وسيعترى گسترش يافته و مى‏يابد افقهايى كه گاهى با كندوكاوهاى ذهنى و برخورد افكار و انديشه‏ها و گاهى با راهنمايى وحى يا مكاشفات عرفانى كشف مى‏شود و گاهى هم به وسيله مطالبى كه در علوم ديگر اثبات مى‏گردد و زمينه را براى تطبيق اصول فلسفى و تحليلهاى عقلى جديدى فراهم مى‏كند چنانكه مسائلى از قبيل حقيقت وحى و اعجاز از طرف اديان و مسائل ديگرى از قبيل عالم مثال و اشباح از طرف عرفاء مطرح شده و زمينه را براى تحقيقات فلسفى جديدى فراهم كرده است همچنين پيشرفت روانشناسى تجربى مسائل جديدى را فرا روى علم النفس فلسفى گشوده است .

بنا بر اين يكى از خدماتى كه علوم براى فلسفه انجام مى‏دهند و موجب وسعت چشم انداز و گسترش مسائل و رشد و بارورى آن مى‏شوند اين است كه موضوعات جديدى را براى تحليلهاى فلسفى و تطبيق اصول كلى فراهم مى‏آورند .

مثلا در عصر جديد هنگامى كه نظريه تبديل ماده به انرژى و تشكيل يافتن ذرات ماده از انرژى متراكم مطرح شد چنين مساله‏اى براى فيلسوف طرح گرديد كه آيا ممكن است در عالم ماده چيزى تحقق يابد كه فاقد صفات اساسى ماده باشد و مثلا حجم نداشته باشد و آيا ممكن است‏شى‏ء حجم‏دارى به شى‏ء بى‏حجمى تبديل شود در صورتى كه پاسخ اين سؤالها منفى باشد نتيجه اين خواهد بود كه انرژى فاقد حجم نيست هر چند با تجربه حسى قابل اثبات نباشد .

همچنين هنگامى كه انرژى از طرف بعضى از فيزيكدانها هم خانواده حركت معرفى گرديد چنين سؤالى پيش آمد كه آيا ممكن است ماده هم كه على الفرض از تراكم انرژى بوجود آمده از سنخ حركت باشد و آيا با تبديل شدن به انرژى يا تبديل شدن بعضى از ذرات اتمى به ميدان بر طبق بعضى از فرضيه‏هاى فيزيك جديد ممكن است ماده خواص ذاتى خود را از دست بدهد و اساسا آيا ماده فيزيكى همان جسم فلسفى است و چه نسبتى بين ماده فيزيكى و مفاهيم ديگرى از قبيل نيرو انرژى ميدان با مفهوم فلسفى جسم وجود دارد .

روشن است كه اين خدمت علوم طبيعى به علوم فلسفى و بويژه متافيزيك نيز به معناى نيازمندى فلسفه به آنها نيست هر چند با مسائلى كه در اثر پيشرفت علوم ديگر مطرح مى‏شود زمينه‏هاى گسترده‏ترى براى فعاليت و تجلى فلسفه پديد مى‏آيد

رابطه فلسفه با عرفان

در پايان اين درس خوب است اشاره‏اى به رابطه فلسفه با عرفان داشته باشيم (2) و براى اين منظور ناچاريم توضيح مختصرى در باره عرفان بدهيم .

عرفان كه در لغت به معناى شناختن است در اصطلاح به ادراك خاصى اطلاق مى‏شود كه از راه متمركز كردن توجه به باطن نفس نه از راه تجربه حسى و نه از راه تحليل عقلى به دست مى‏آيد و در جريان اين سير و سلوك معمولا مكاشفاتى حاصل مى‏شود كه شبيه به رؤيا است و گاهى عينا از وقايع گذشته يا حال يا آينده حكايات مى‏كند و گاهى نيازمند به تعبير است و زمانى هم در اثر تصرفات شيطان پديد مى‏آيد .

مطالبى كه عرفاء به عنوان تفسير و مكاشفات و يافته‏هاى وجدانى خويش بيان مى‏كنند عرفان علمى ناميده مى‏شود و گاهى با ضميمه كردن استدلالات و استنتاجاتى به شكل بحثهاى فلسفى در مى‏آيد .

ميان فلسفه و عرفان نيز روابط متقابلى وجود دارد كه در دو بخش بررسى مى‏شود

كمكهاى فلسفه به عرفان

الف عرفان واقعى تنها از راه بندگى خدا و اطاعت از دستورات او حاصل مى‏شود و بندگى خدا بدون شناخت او امكان ندارد شناختى كه نيازمند به اصول فلسفى است .

ب) تشخيص مكاشفات صحيح عرفانى با عرضه داشتن آنها بر موازين عقل و شرع انجام مى‏گيرد و با يك يا چند واسطه به اصول فلسفى منتهى مى‏شود .

ج) چون شهود عرفانى يك ادراك باطنى و كاملا شخصى است تفسير ذهنى آن به وسيله مفاهيم و انتقال دادن آن به ديگران با الفاظ و اصطلاحات انجام مى‏گيرد و با توجه به اينكه بسيارى از حقايق عرفانى فراتر از سطح فهم عادى است بايد مفاهيم دقيق و اصطلاحات مناسبى به كار گرفته شود كه موجب سوء تفاهم و بدآموزى نشود چنانكه متاسفانه در مواردى رخ داده است و تعيين مفاهيم دقيق محتاج ذهن ورزيده‏اى است كه جز با ممارست در مسائل فلسفى حاصل نمى‏شود

كمكهاى عرفان به فلسفه

الف) چنانكه اشاره كرديم مكاشفات و مشاهدات عرفانى مسائل جديدى را براى تحليلات فلسفى فراهم مى‏كند كه به گسترش چشم انداز و رشد فلسفه كمك مى‏نمايد .

ب) در مواردى كه علوم فلسفى مسائلى را از راه برهان عقلى اثبات مى‏كند شهودهاى عرفانى مؤيدات نيرومندى براى صحت آنها به شمار مى‏رود و در واقع آنچه را فيلسوف با عقل مى‏فهمد عارف با شهود قلبى مى‏يابد

خلاصه

1- اصول موضوعه هر علمى معمولا در علم ديگرى اثبات مى‏شود و اين وسيله‏اى است كه علوم با يكديگر پيوند يابند .

2- اين ارتباط هم ميان علوم طبيعى با يكديگر و هم ميان علوم فلسفى با يكديگر و هم ميان علوم طبيعى با علوم فلسفى بر قرار است .

3- فلسفه به دو طريق به علوم كمك مى‏كند يكى از راه اثبات موضوعات غير بديهى و ديگرى از راه اثبات كلى‏ترين اصول و مبانى .

4- علوم نيز از دو طريق به فلسفه كمك مى‏كنند يكى از راه اثبات مقدمه براى بعضى از براهين فلسفى و ديگرى از راه ارائه مسائل جديدى براى تحليلات عقلانى .

5- عرفان عبارت است از شناختى كه از راه متمركز كردن توجه به باطن نفس حاصل مى‏شود .

6- فلسفه از راه اثبات شناختهاى لازم قبل از سير و سلوك عرفانى و همچنين از راه ارائه موازينى براى تشخيص مكاشفات صحيح و نيز از راه تعيين مفاهيم و اصطلاحات دقيق براى تفسير آنها به عرفان كمك مى‏كند .

7- عرفان از راه طرح مسائل جديد و نيز از راه تاييد نتايج به دست آمده از انديشه‏هاى عقلانى به فلسفه كمك مى‏كند


پى‏نوشتها:

1- ر. ك قبسات ص 191 2- براى توضيح بيشتر به كتاب چكيده چند بحث‏فلسفى ص 18 13 مراجعه كنيد.