درس نهم - رابطه ميان فلسفه و علوم
شامل: ارتباط علوم با يكديگر كمكهاى فلسفه به علوم كمكهاى علوم به فلسفه
رابطه فلسفه با عرفان كمكهاى فلسفه به عرفان كمكهاى عرفان به فلسفه
ارتباط علوم با يكديگر
علوم به معناى مجموعههايى از مسائل متناسب هر چند با معيارهاى مختلفى از
قبيل موضوعات اهداف و روشهاى تحقيق از يكديگر جدا و متمايز مىشوند ولى در عين
حال ارتباطاتى ميان آنها وجود دارد و هر كدام مىتوانند تا حدودى به حل مسائل
علم ديگر كمك كنند و چنانكه قبلا اشاره شد غالبا اصول موضوعه هر علمى در علم
ديگر بيان مىشود و بهترين نمونه بهرهگيرى علمى از علم ديگر را در ميان
رياضيات و فيزيك مىتوان يافت .
ارتباط علوم فلسفى با يكديگر نيز روشن است و بهترين نمونه آن را در رابطه
اخلاق با روانشناسى فلسفى مىتوان يافت زيرا يكى از اصول موضوعه علم اخلاق
اراده داشتن و مختار بودن انسان است كه بدون آن خوب و بد اخلاقى و ستايش و
نكوهش و كيفر و پاداشى معنى نخواهد داشت و اين اصل موضوع بايد در علم النفس
فلسفى كه از ويژگيهاى روح انسان با روش تعقلى بحث مىكند اثبات شود .
در ميان علوم طبيعى و علوم فلسفى هم كمابيش ارتباطاتى برقرار است و در
براهينى كه براى اثبات بعضى از مسائل علوم فلسفى اقامه مىشود مىتوان از
مقدماتى استفاده كرد كه در علوم تجربى اثبات شده است مثلا در روانشناسى تجربى
اثبات مىشود كه گاهى با وجود شرايط فيزيكى و فيزيولوژيكى لازم براى ديدن و
شنيدن اين ادراكات تحقق نمىيابد و شايد براى همه ما اتفاق افتاده باشد كه با
دوستى برخورد كرده باشيم و در اثر تمركز ذهن در يك موضوعى او را نديده باشيم يا
صداهايى پرده گوشمان را مرتعش كرده باشد و آنها را نشنيده باشيم اين مطلب را
مىتوان به عنوان مقدمهاى براى اثبات يكى از مسائل علم النفس فلسفى مورد
استفاده قرار داد و نتيجه گرفت كه ادراك از سنخ فعل و انفعالات مادى نيست و
گرنه هميشه با وجود شرايط مادى آن تحقق مىيافت .
اكنون اين سؤال مطرح مىشود كه آيا ميان فلسفه متافيزيك و ساير علوم و معارف
هم چنين ارتباطاتى وجود دارد يا ميان آنها ديوار نفوذ ناپذيرى كشيده شده و اصلا
ارتباطى بين آنها وجود ندارد .
در پاسخ بايد گفت ميان فلسفه و ساير علوم نيز ارتباطاتى برقرار است و هر چند
فلسفه نيازى به ساير علوم ندارد و حتى محتاج به اصول موضوعهاى كه در ساير علوم
اثبات شود نيست ولى از يك طرف كمكهايى به ديگر علوم مىكند و نيازهاى بنيادى
آنها را برطرف مىسازد و از سوى ديگر بيك معنى بهرههايى از علوم ديگر مىگيرد
.
اينك بطور اختصار رابطه متقابل فلسفه و علوم را در دو بخش مورد بررسى قرار
مىدهيم
كمكهاى فلسفه به علوم
كمكهاى بنيادى فلسفه متافيزيك به علوم ديگر اعم از فلسفى و غير فلسفى در
تبيين مبادى تصديقى آنها يعنى اثبات موضوعات غير بديهى و اثبات كلىترين اصول
موضوعه خلاصه مىشود .
الف) اثبات موضوع علم دانستيم كه محور مسائل هر علمى را موضوع جامع بين
موضوعات مسائل آن علم تشكيل مىدهد و هنگامى كه وجود چنين موضوعى بديهى نباشد
احتياج به اثبات خواهد داشت و اثبات آن در قلمرو مسائل همان علم نيست زيرا
مسائل هر علم منحصر در قضايايى است كه نمايانگر احوال و عوارض موضوع است نه
وجود آن و از سوى ديگر در پارهاى از موارد اثبات موضوع به وسيله روش تحقيق آن
علم ميسر نيست مانند علوم طبيعى كه روش آنها تجربى است ولى وجود حقيقى موضوعات
آنها بايد با روش تعقلى اثبات گردد در چنين مواردى تنها فلسفه اولى است كه
مىتواند به اين علوم كمك كند و موضوعات آنها را با براهين عقلى اثبات نمايد .
اين رابطه بين فلسفه و علوم را بعضى از بزرگان رابطهاى عمومى قلمداد
كردهاند و همه علوم را بدون استثناء براى اثبات موضوعاتشان نيازمند به فلسفه
شمردهاند و حتى بعضى پا را فراتر نهاده و اثبات وجود هر چيزى را وظيفه ما بعد
الطبيعه دانستهاند و هر قضيهاى را كه به شكل هليه بسيطه باشد يعنى محمول آن
موجود باشد مانند انسان موجود است قضيهاى متافيزيكى به حساب آوردهاند
(1) . ظاهر اين سخن گر چه مبالغه آميز به نظر مىرسد ولى جاى شكى نيست كه
موضوعات غير بديهى علوم نيازمند به براهينى است كه از مقدمات كلى و متافيزيكى
تشكيل مىيابد .
ب) اثبات اصول موضوعه چنانكه بارها اشاره كردهايم كلىترين اصول مورد نياز
همه علوم حقيقى در فلسفه اولى مورد بحث واقع مىشود و مهمترين آنها اصل عليت و
قوانين فرعى آن است اينك به توضيحى در اين باره مىپردازيم .
محور همه تلاشهاى علمى را كشف رابطه على و معلولى و سبب و مسببى بين اشياء و
پديدهها تشكيل مىدهد دانشمندى كه سالهاى درازى از عمر خود را در آزمايشگاه
صرف تجزيه و تركيب مواد شيميايى مىكند در جستجوى اين است كه دريابد چه عناصرى
موجب پيدايش چه موادى مىشود و چه خواص و عوارضى از آنها پديد مىآيد و چه
عواملى موجب تجزيه مركبات مىگردد يعنى علت و سبب پيدايش اين پديدهها چيست .
همچنين دانشمند ديگرى كه براى كشف ميكرب يك بيمارى يا داروى آن به آزمايش
مىپردازد در واقع مىخواهد علت بروز آن بيمارى و علت بهبود آن را بشناسد .
پس دانشمندان قبل از آغاز كردن تلاشهاى علمى خودشان بر اين باورند كه هر
پديدهاى علتى دارد و حتى نيوتن كه از مشاهده افتادن سيبى از درخت به كشف قانون
جاذبه نائل گرديد به بركت همين باور بود و اگر چنين مىپنداشت كه پديد آمدن
پديدهها تصادفى و بى علت است هرگز به چنين كشفى نائل نمىشد .
اكنون سؤال اين است كه خود اين اصل كه هم مورد نياز فيزيك است و هم شيمى و
هم پزشكى و هم ساير علوم در كدام علمى مورد بررسى قرار مىگيرد .
پاسخ اين است كه بررسى اين قانون عقلى در خور هيچ علمى به جز فلسفه نيست .
همچنين قوانين فرعى عليت مانند اين قانون كه هر معلولى علت مناسب و ويژهاى
دارد و مثلا غرش شيرى در جنگلهاى آفريقا موجب ابتلاء يك نفر در آسيا به مرض
سرطان نمىشود و نغمه سرايى بلبلى در اروپا هم موجب بهبودى او نخواهد شد و نيز
اين قانون كه هر جا علت تامهاى تحقق يافت معلول آن هم بالضروره به وجود خواهد
آمد و تا سبب تام تحقق نيابد هرگز مسبب آن هم موجود نخواهد شد تبيين اين قوانين
هم شان هيچ علمى بغير از فلسفه نيست .
دانشمندان پس از انجام آزمايشات لازم هم بىنياز از اصل عليت نيستند زيرا
دادههاى بى واسطه آزمايشها چيزى جز اين نيست كه در موارد آزمايش شده پديدههاى
خاصى همزمان يا به دنبال پديدههاى ديگرى تحقق يافتهاند .
اما كشف يك قانون كلى و ادعاى اينكه هميشه اين اسباب و علل موجب پيدايش اين
مسببات و معاليل بوده و خواهد بود نيازمند به اصل ديگرى است كه هرگز از راه
آزمايش به دست نمىآيد و نظر صحيح اين است كه آن اصل همان اصل عليت استيعنى
هنگامى يك دانشمند مىتواند بطور يقينى يك قانون كلى را ارائه دهد كه موفق شود
عامل مشترك در همه موارد را كشف كند و به وجود علت پديده در همه موارد مورد
آزمايش پىببرد در اين صورت است كه مىتواند بگويد هر وقت و در هر جا چنين علتى
تحقق يافت پديده معلول آن هم به وجود خواهد آمد .
نيز هنگامى اين قانون مىتواند به صورت كلى و استثناء ناپذير مورد قبول واقع
شود كه قانون ضرورت على پذيرفته شده باشد و گرنه ممكن است كسى احتمال بدهد كه
وجود سبب تام هميشه مستلزم پديد آمدن معلول نمىشود يا پيدايش معلول بدون وجود
سبب تام هم ممكن است و در اين صورت كليت و ضرورت قانون مزبور خدشهدار خواهد شد
و از قطعيتخواهد افتاد .
البته بحث در باره اينكه آيا تجربه توان كشف سبب تام و انحصارى پديدهها را
دارد يا نه بحث ديگرى است ولى بهر حال ضرورت و قطعيتيك قانون كلى اگر چنين
قانونى در طبيعيات با روش تجربى قابل كشف باشد در گرو پذيرفتن اصل عليت و فروع
آن است و اثبات اين قوانين از جمله كمكهايى است كه فلسفه به علوم مىكند
كمكهاى علوم به فلسفه
مهمترين كمكهاى علوم به فلسفه هم به دو صورت انجام مىگيرد:
الف) اثبات مقدمه بعضى از براهين در آغاز همين درس اشاره كرديم كه گاهى براى
اثبات پارهاى از مسائل علوم فلسفى مىتوان از مقدمات تجربى استفاده كرد چنانكه
از عدم تحقق ادراك با وجود شرايط مادى آن مىتوان نتيجه گرفت كه ادراك پديده
مادى نيست همچنين با استفاده از اين مطلب زيستشناختى كه سلولهاى بدن حيوانات و
انسان تدريجا مىميرند و سلولهاى ديگر جاى آنها را مىگيرند به طورى كه در طول
چند سال همه سلولهاى بدن باستثناى سلولهاى مغز عوض مىشوند و با ضميمه كردن اين
مطلب كه پيكره سلولهاى مغز هم تدريجا با تحليل رفتن مواد اوليه و تغذيه از مواد
غذايى جديد عوض مىشوند مىتوان براى اثبات روح استفاده كرد زيرا وحدت شخصى و
ثبات روح امرى وجدانى و غير قابل انكار است ولى بدن دائما در حال تبديل و تبدل
مىباشد پس معلوم مىشود كه روح غير از بدن و امرى ثابت و تبديل ناپذير است و
حتى در پارهاى از براهين اثبات وجود خداى متعال مانند برهان حركت و برهان حدوث
به يك معنى از مقدمات تجربى استفاده شده است .
اكنون با توجه به اين رابطهاى كه بين علوم طبيعى و علوم فلسفى وجود دارد
مىتوانيم رابطهاى هم ميان آنها و متافيزيك اثبات كنيم به اين صورت كه براى
اثبات اين مساله متافيزيكى كه وجود مساوى با ماده نيست و مادى بودن از خواص كل
هستى و از عوارض همه موجودات نمىباشد و به عبارت ديگر وجود منقسم به مادى و
مجرد مىشود از مقدماتى استفاده كنيم كه مثلا از روانشناسى فلسفى گرفته شده و
اثبات آنها هم به نوبه خود با كمك گرفتن از علوم تجربى انجام گرفته است و نيز
براى اثبات اين مساله كه وابستگى لازمه لاينفك هستى نيست و موجود ناوابسته و
مستقل واجب الوجود هم وجود دارد از برهان حركت و حدوث استفاده كنيم كه مبتنى بر
مقدمات تجربى است .
ولى اين رابطه بين علوم طبيعى و فلسفه به معناى نقض مطلبى نيست كه قبلا بيان
كرديم يعنى منافاتى با بىنيازى فلسفه از ساير علوم ندارد زيرا راه اثبات مسائل
نامبرده منحصر در اينگونه برهانها نيست و براى هر يك از آنها برهان فلسفى خالصى
هست كه از بديهيات اوليه و وجدانيات قضاياى حاكى از علوم حضورى تشكيل مىيابد
چنانكه در جاى خودش بيان خواهد شد ان شاء الله تعالى و در واقع اقامه براهين
مشتمل بر مقدمات تجربى براى ارفاق به كسانى است كه ذهنشان ورزيدگى كافى براى
درك كامل براهين فلسفى خالص ندارد براهينى كه از مقدمات عقلى محض و دور از ذهن
آشنا به محسوسات تشكيل مىيابد .
ب) تهيه زمينههاى جديد براى تحليلهاى فلسفى هر علمى از تعدادى مسائل كلى و
اصولى آغاز مىشود و با پيدايش زمينههاى جديد براى تفصيل و توضيح موارد خاص و
جزئى گسترش مىيابد زمنيههايى كه گاهى به كمك ديگر علوم پديد مىآيد .
فلسفه نيز از اين قاعده مستثنى نيست و مسائل اوليه آن معدود است و با نمايان
شدن افقهاى وسيعترى گسترش يافته و مىيابد افقهايى كه گاهى با كندوكاوهاى ذهنى
و برخورد افكار و انديشهها و گاهى با راهنمايى وحى يا مكاشفات عرفانى كشف
مىشود و گاهى هم به وسيله مطالبى كه در علوم ديگر اثبات مىگردد و زمينه را
براى تطبيق اصول فلسفى و تحليلهاى عقلى جديدى فراهم مىكند چنانكه مسائلى از
قبيل حقيقت وحى و اعجاز از طرف اديان و مسائل ديگرى از قبيل عالم مثال و اشباح
از طرف عرفاء مطرح شده و زمينه را براى تحقيقات فلسفى جديدى فراهم كرده است
همچنين پيشرفت روانشناسى تجربى مسائل جديدى را فرا روى علم النفس فلسفى گشوده
است .
بنا بر اين يكى از خدماتى كه علوم براى فلسفه انجام مىدهند و موجب وسعت چشم
انداز و گسترش مسائل و رشد و بارورى آن مىشوند اين است كه موضوعات جديدى را
براى تحليلهاى فلسفى و تطبيق اصول كلى فراهم مىآورند .
مثلا در عصر جديد هنگامى كه نظريه تبديل ماده به انرژى و تشكيل يافتن ذرات
ماده از انرژى متراكم مطرح شد چنين مسالهاى براى فيلسوف طرح گرديد كه آيا ممكن
است در عالم ماده چيزى تحقق يابد كه فاقد صفات اساسى ماده باشد و مثلا حجم
نداشته باشد و آيا ممكن استشىء حجمدارى به شىء بىحجمى تبديل شود در صورتى
كه پاسخ اين سؤالها منفى باشد نتيجه اين خواهد بود كه انرژى فاقد حجم نيست هر
چند با تجربه حسى قابل اثبات نباشد .
همچنين هنگامى كه انرژى از طرف بعضى از فيزيكدانها هم خانواده حركت معرفى
گرديد چنين سؤالى پيش آمد كه آيا ممكن است ماده هم كه على الفرض از تراكم انرژى
بوجود آمده از سنخ حركت باشد و آيا با تبديل شدن به انرژى يا تبديل شدن بعضى از
ذرات اتمى به ميدان بر طبق بعضى از فرضيههاى فيزيك جديد ممكن است ماده خواص
ذاتى خود را از دست بدهد و اساسا آيا ماده فيزيكى همان جسم فلسفى است و چه
نسبتى بين ماده فيزيكى و مفاهيم ديگرى از قبيل نيرو انرژى ميدان با مفهوم فلسفى
جسم وجود دارد .
روشن است كه اين خدمت علوم طبيعى به علوم فلسفى و بويژه متافيزيك نيز به
معناى نيازمندى فلسفه به آنها نيست هر چند با مسائلى كه در اثر پيشرفت علوم
ديگر مطرح مىشود زمينههاى گستردهترى براى فعاليت و تجلى فلسفه پديد مىآيد
رابطه فلسفه با عرفان
در پايان اين درس خوب است اشارهاى به رابطه فلسفه با عرفان داشته باشيم
(2) و براى اين منظور ناچاريم توضيح مختصرى در باره عرفان بدهيم .
عرفان كه در لغت به معناى شناختن است در اصطلاح به ادراك خاصى اطلاق مىشود
كه از راه متمركز كردن توجه به باطن نفس نه از راه تجربه حسى و نه از راه تحليل
عقلى به دست مىآيد و در جريان اين سير و سلوك معمولا مكاشفاتى حاصل مىشود كه
شبيه به رؤيا است و گاهى عينا از وقايع گذشته يا حال يا آينده حكايات مىكند و
گاهى نيازمند به تعبير است و زمانى هم در اثر تصرفات شيطان پديد مىآيد .
مطالبى كه عرفاء به عنوان تفسير و مكاشفات و يافتههاى وجدانى خويش بيان
مىكنند عرفان علمى ناميده مىشود و گاهى با ضميمه كردن استدلالات و استنتاجاتى
به شكل بحثهاى فلسفى در مىآيد .
ميان فلسفه و عرفان نيز روابط متقابلى وجود دارد كه در دو بخش بررسى مىشود
كمكهاى فلسفه به عرفان
الف عرفان واقعى تنها از راه بندگى خدا و اطاعت از دستورات او حاصل مىشود و
بندگى خدا بدون شناخت او امكان ندارد شناختى كه نيازمند به اصول فلسفى است .
ب) تشخيص مكاشفات صحيح عرفانى با عرضه داشتن آنها بر موازين عقل و شرع انجام
مىگيرد و با يك يا چند واسطه به اصول فلسفى منتهى مىشود .
ج) چون شهود عرفانى يك ادراك باطنى و كاملا شخصى است تفسير ذهنى آن به وسيله
مفاهيم و انتقال دادن آن به ديگران با الفاظ و اصطلاحات انجام مىگيرد و با
توجه به اينكه بسيارى از حقايق عرفانى فراتر از سطح فهم عادى است بايد مفاهيم
دقيق و اصطلاحات مناسبى به كار گرفته شود كه موجب سوء تفاهم و بدآموزى نشود
چنانكه متاسفانه در مواردى رخ داده است و تعيين مفاهيم دقيق محتاج ذهن
ورزيدهاى است كه جز با ممارست در مسائل فلسفى حاصل نمىشود
كمكهاى عرفان به فلسفه
الف) چنانكه اشاره كرديم مكاشفات و مشاهدات عرفانى مسائل جديدى را براى
تحليلات فلسفى فراهم مىكند كه به گسترش چشم انداز و رشد فلسفه كمك مىنمايد .
ب) در مواردى كه علوم فلسفى مسائلى را از راه برهان عقلى اثبات مىكند
شهودهاى عرفانى مؤيدات نيرومندى براى صحت آنها به شمار مىرود و در واقع آنچه
را فيلسوف با عقل مىفهمد عارف با شهود قلبى مىيابد
خلاصه
1- اصول موضوعه هر علمى معمولا در علم ديگرى اثبات مىشود و اين وسيلهاى
است كه علوم با يكديگر پيوند يابند .
2- اين ارتباط هم ميان علوم طبيعى با يكديگر و هم ميان علوم فلسفى با يكديگر
و هم ميان علوم طبيعى با علوم فلسفى بر قرار است .
3- فلسفه به دو طريق به علوم كمك مىكند يكى از راه اثبات موضوعات غير بديهى
و ديگرى از راه اثبات كلىترين اصول و مبانى .
4- علوم نيز از دو طريق به فلسفه كمك مىكنند يكى از راه اثبات مقدمه براى
بعضى از براهين فلسفى و ديگرى از راه ارائه مسائل جديدى براى تحليلات عقلانى .
5- عرفان عبارت است از شناختى كه از راه متمركز كردن توجه به باطن نفس حاصل
مىشود .
6- فلسفه از راه اثبات شناختهاى لازم قبل از سير و سلوك عرفانى و همچنين از
راه ارائه موازينى براى تشخيص مكاشفات صحيح و نيز از راه تعيين مفاهيم و
اصطلاحات دقيق براى تفسير آنها به عرفان كمك مىكند .
7- عرفان از راه طرح مسائل جديد و نيز از راه تاييد نتايج به دست آمده از
انديشههاى عقلانى به فلسفه كمك مىكند