آموزش فلسفه
جلد اول

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۹ -


درس هشتم - روش تحقيق در فلسفه

شامل: ارزيابى روش تعقلى شتمثيل و استقراء و قياس روش تعقلى و روش تجربى نتيجه‏گيرى قلمرو روش تعقلى و روش تجربى

ارزيابى روش تعقلى

در درسهاى گذشته مكررا گفته شد كه مسائل فلسفى را بايد با روش تعقلى مورد بررسى قرار داد و روش تجربى در اين زمينه كارآيى ندارد ولى كسانى كه كمابيش تحت تاثير انديشه‏هاى پوزيتويستى واقع شده‏اند چنين مى‏پندارند كه اين ويژگى مايه نقص و كم بهايى انديشه‏هاى فلسفى مى‏شود به گمان اينكه روش تجربى تنها روش علمى و يقين آور است و با روش تعقلى به هيچ نتيجه قطعى نمى‏توان رسيد .

بر اين اساس بعضى فلسفه را دوران كودكى علوم پنداشته‏اند و وظيفه آن را ارائه فرضيه‏هايى براى حل مشكلات علمى قلمداد كرده‏اند (1) و حتى كارل ياسپرس فيلسوف اگزيستانسياليست آلمانى مى‏نويسد فلسفه دانش قطعى به دست نمى‏دهد و به محض اينكه شناختى با دلايل قطعى نزد همه مسلم گشت و مقبول افتاد ديگر آن شناخت معرفتى فلسفى محسوب نمى‏گردد بلكه فى الحال به معرفت علمى تبديل مى‏يابد. (2)

بعضى ديگر از افرادى كه مرعوب پيشرفتهاى علمى و صنعتى غرب شده‏اند چنين استدلال مى‏كنند كه دانشمندان مغرب زمين هنگامى به پيشرفتهاى علمى چشمگير و روز افزون نائل شدند كه روش قياسى و تعقلى را رها كردند و روش استقرائى و تجربى را به كار گرفتند و مخصوصا از زمانى كه فرانسيس بيكن بر روش تجربى تاكيد كرد اين سير تكاملى شتاب گرفت و اين بهترين دليل بر برترى روش تجربى بر روش تعقلى است .

متاسفانه بعضى از نوانديشان و تقليدپيشگان مسلمان هم كه اين استدلال را باور كرده‏اند در صدد برآمده‏اند كه مدال افتخار آنرا به سينه دانشمندان اسلامى نصب كنند كه گويا با الهام گرفتن از قرآن كريم به مقابله و معارضه با فرهنگ يونانى پرداختند و روش استقرائى و تجربى را جايگزين روش قياسى و تعقلى نمودند و بعدها نفوذ فرهنگ اسلامى در اروپا موجب بيدارى دانشمندان غربى و آگاهى از اين روش پيروزى‏آفرين گرديد .

اين توهمات كار را به آنجا كشانيده كه بعضى از ناآگاهان چنين پنداشته‏اند كه روش تحقيقى كه قرآن كريم براى حل همه مسائل ارائه مى‏دهد همان روش تجربى و تحققى پوزيتويستى است و حتى مسائل خدا شناسى و فقه و اخلاق را هم بايد با همين روش بررسى كرد .

البته از كسانى كه چشم خود را فقط به داده‏هاى حسى دوخته و از ماوراى ادراكات حسى بسته‏اند و در واقع منكر نيروى تعقل و ادراكات عقلى شده‏اند و مفاهيم عقلى و متافيزيكى را پوچ و بى‏معنى مى‏شمرند جاى تعجبى نيست كه جايگاهى براى فلسفه در ميان علوم انسانى قائل نباشند و تنها نقش آن را توضيح پاره‏اى از اصطلاحات رايج در زبانها بدانند و منزلت آن را تا حد زبانشناسى تنزل دهند و يا وظيفه آنرا ارائه فرضيه‏هايى براى حل مسائل علوم معرفى كنند ولى بسيار جاى تاسف است كه كسانى بنام مسلمان و آشنا با قرآن چنين انحرافات و انحطاطهاى فكرى را به قرآن كريم نسبت دهند و آنرا مايه افتخار اسلام و دانشمندان مسلمان قلمداد كنند .

ما در اينجا قصد نقادى انديشه‏هاى پوزيتويستى كه اساس اين پندارها را تشكيل مى‏دهند نداريم و در بحثهاى تطبيقى كمابيش به آن پرداخته‏ايم (3) ولى لازم مى‏دانيم توضيحى پيرامون روش تعقلى و روش تجربى بدهيم تا بى‏مايگى سخنانى كه در اين زمينه گفته شده آشكار شود

تمثيل و استقراء و قياس

تلاش براى كشف مجهولى با استفاده از معلوم ديگر به سه صورت انجام مى‏گيرد .

1- سير از جزئى به جزئى ديگر يعنى دو موضوعى كه مشابه يكديگرند و حكم يكى از آنها معلوم است همان حكم را براى ديگرى اثبات كنيم به استناد شباهتى كه ميان دو موضوع وجود دارد چنانكه اگر دو نفر شبيه هم باشند و يكى از ايشان باهوش باشد بگوييم آن ديگرى هم باهوش است اين كار را به اصطلاح منطقى تمثيل و به اصطلاح فقهى قياس مى‏گويند بديهى است كه صرف مشابهت دو موضوع موجب يقين به اشتراك حكم آنها نمى‏شود و از اين روى تمثيل مفيد يقين نيست و ارزش علمى ندارد .

2- سير از جزئى به كلى يعنى با بررسى افراد يك ماهيت و يافتن خاصيت مشتركى بين آنها حكم كنيم كه خاصيت مزبور براى آن ماهيت ثابت و در همه افراد آن تحقق دارد اين كار را در اصطلاح منطق استقراء مى‏نامند و آن را بر دو قسم تقسيم مى‏كنند استقراء تام و استقراء ناقص .

فرض استقراء تام در جايى است كه همه افراد موضوع بررسى و خاصيت مشترك در همه آنها ديده شده باشد و روشن است كه چنين كارى عملا ميسر نيست زيرا اگر همه افراد همزمان يك ماهيت هم قابل بررسى باشند هيچگاه نمى‏توان افراد گذشته و آينده آنرا مورد تحقيق قرار داد و دست كم چنين احتمالى باقى خواهد ماند كه در گذشته يا آينده نيز افرادى براى اين ماهيت بوجود آمده باشد يا بوجود بيايد .

استقراء ناقص اين است كه افراد بسيارى از يك ماهيت مورد مشاهده قرار گيرد و خاصيت مشترك بين آنها به همه افراد ماهيت نسبت داده شود ولى چنين سير فكرى موجب يقين نخواهد شد زيرا همواره چنين احتمالى هر قدر هم ضعيف باشد وجود دارد كه بعضى از افرادى كه مورد بررسى قرار نگرفته‏اند داراى اين خاصيت نباشند .

بنابر اين از استقراء هم نمى‏شود عملا نتيجه يقينى و غير قابل ترديد گرفت .

3 سير از كلى به جزئى يعنى نخست محمولى براى يك موضوع كلى ثابت‏شود و بر اساس آن حكم جزئيات موضوع معلوم گردد چنين سير فكرى كه در منطق قياس ناميده مى‏شود با شرايطى مفيد يقين مى‏باشد يعنى در صورتى كه مقدمات آن يقينى باشند و قياس هم به شكل صحيحى تنظيم شده باشد منطقيين بخش مهمى از منطق كلاسيك را به بيان شرايط ماده و صورت قياس يقينى برهان اختصاص داده‏اند .

در باره قياس اشكال معروفى هست كه اگر حكم بطور كلى معلوم باشد ثبوت آن براى همه افراد موضوع هم معلوم خواهد بود و ديگر نيازى به تشكيل قياس نيست و علماء منطق پاسخ داده‏اند كه حكم در كبرى بطور اجمال معلوم است و در نتيجه بطور تفصيل معلوم مى‏شود (4) و تامل در مسائل رياضى و راه حلهاى آنها نشان مى‏دهد كه قياس تا چه اندازه كارآيى دارد زيرا روش رياضيات روش قياسى است و اگر اين روش كارآيى نداشت هيچ مسئله رياضى بر اساس قواعد رياضيات قابل حل نبود .

نكته‏اى كه لازم است در اينجا خاطرنشان كنيم اين است كه در تمثيل و استقراء هم يك قياس ضمنى وجود دارد نهايت اين است كه اين قياس در تمثيل و استقراء ناقص برهانى نيست و از اين جهت آنها مفيد يقين نيستند و اگر چنين قياس ضمنى نبود هيچ استنتاجى هر چند بطور ظنى صورت نمى‏گرفت قياس ضمنى تمثيل اين است اين حكم براى احد المتشابهين ثابت است و هر حكمى كه براى احد المتشابهين ثابت باشد براى ديگرى هم ثابت‏خواهد بود و چنانكه ملاحظه مى‏شود كبراى اين قياس يقينى نيست نظير اين قياس ظنى در استقراء ناقص هم وجود دارد يعنى چنين كبرايى در آن نهفته است كه هر حكمى براى افراد بسيار از ماهيتى ثابت باشد براى همه افراد آن ثابت‏خواهد بود حتى اگر استقراء را از راه حساب احتمالات هم معتبر بدانيم باز هم نيازمند به قياسى خواهد بود همچنين قضاياى تجربى براى اينكه به صورت قضاياى كلى درآيند نيازمند به قياسى هستند كه در كتب منطق توضيح داده شده است .

حاصل آنكه استدلال براى يك مسئله هميشه به صورت سير از كلى به جزئى است نهايت اين است كه اين سير فكرى گاهى با صراحت و روشنى انجام مى‏گيرد مانند قياس منطقى و گاهى بطور ضمنى مانند تمثيل و استقراء و گاهى مفيد يقين است مانند قياس برهانى و استقراء تام و گاهى يقين‏آور نيست مانند قياسات جدلى و خطابى و تمثيل و استقراء ناقص

روش تعقلى و روش تجربى

چنانكه اشاره شد قياس هنگامى يقين‏آور است كه علاوه بر داشتن شكل صحيح و واجد شرايط منطقى هر يك از مقدمات آن هم يقينى باشد و قضاياى يقينى اگر خودشان بديهى نباشند ناگزير بايد منتهى به بديهيات شوند يعنى از قضايايى استنتاج شده باشند كه نيازى به استدلال ندارند .

منطقيين بديهيات را به دو دسته كلى تقسيم كرده‏اند بديهيات اوليه و بديهيات ثانويه و يكى از اقسام بديهيات ثانويه را مجربات مى‏دانند يعنى قضايايى كه از راه تجربه به دست آمده است طبق نظر ايشان تجربه روشى در مقابل روش قياسى نيست و علاوه بر اينكه خودش مشتمل بر قياسى است مى‏تواند يكى از مقدمات قياس ديگر را تشكيل دهد بنابر اين نه مرادف قرار دادن استقراء و تجربه صحيح است و نه مقابل قرار دادن تجربه با قياس .

البته تجربه اصطلاحات متعدد ديگرى دارد كه در اينجا مجال توضيح آنها نيست و اما مقابل قرار دادن روش تجربى با روش تعقلى مبنى بر اين است كه روش تعقلى را مخصوص قياسى بدانيم كه از مقدمات عقلى محض تشكيل مى‏يابد مقدماتى كه يا از بديهيات اوليه است‏يا منتهى به آنها مى‏شود نه به تجربيات مانند همه قياسهاى برهانى كه در فلسفه اولى و رياضيات و بسيارى از مسائل علوم فلسفى بكار گرفته مى‏شود و فرق آن با روش تجربى به اين نيست كه در يكى از قياس استفاده مى‏شود و در ديگرى از استقراء بلكه فرق آنها به اين است كه تكيه‏گاه روش تعقلى فقط بديهيات اوليه است ولى تكيه‏گاه روش تجربى مقدمات تجربى است كه از بديهيات ثانويه شمرده مى‏شود و اين نه تنها موجب نقصى براى روش تعقلى نيست بلكه بزرگترين امتياز آن بشمار مى‏رود

نتيجه‏گيرى

با توجه به نكاتى كه در اينجا بطور اجمال و اختصار ذكر شد روشن مى‏شود كه سخنان نقل شده تا چه اندازه بى‏مايه و دور از حقيقت است زيرا:

اولا: مرادف قرار دادن تجربه و استقراء صحيح نيست .

ثانيا: مقابل قرار دادن روش تجربى با روش قياسى نادرست است .

ثالثا: نه استقراء مستغنى از قياس است و نه تجربه .

رابعا: روش تعقلى و روش تجربى هر دو در قياسى بودن شريكند و امتياز روش تعقلى به اين است كه تكيه‏گاه آن بديهيات اوليه است بر خلاف روش تجربى كه تكيه‏گاهش تجربيات مى‏باشد يعنى مقدماتى كه ارزش آنها هيچگاه به پايه ارزش بديهيات اوليه نمى‏رسد .

يادآور مى‏شويم كه اين مطالب نياز به توضيحات و تحقيقات بيشترى دارد و بعضى از مبانى منطق كلاسيك قابل مناقشه مى‏باشد و ما در اينجا به اندازه ضرورت و براى رفع پاره‏اى از توهمات اشاره‏اى به مطالب مورد حاجت كرديم

قلمرو روش تعقلى و روش تجربى

روش تعقلى با وجود مزيتى كه بر روش تجربى دارد در همه علوم كارآيى ندارد چنانكه روش تجربى هم قلمرو خاص خود را دارد و در فلسفه و رياضيات كاربردى ندارد .

البته اين مرزبندى ميان قلمرو روشها يك امر قراردادى نيست بلكه مقتضاى طبيعت مسائل علوم است نوع مسائل علوم طبيعى اقتضا دارد كه براى حل آنها از روش تجربى و از مقدماتى كه از راه تجربه حسى به دست مى‏آيد استفاده شود زيرا مفاهيمى كه در اين علوم بكار مى‏رود و موضوع و محمول قضاياى آنها را تشكيل مى‏دهد مفاهيمى است كه از محسوسات گرفته مى‏شود و طبعا اثبات آنها هم نياز به تجارب حسى دارد .

مثلا هر فيلسوفى هر قدر به مغز خود فشار بياورد نمى‏تواند با تحليلات عقلى و فلسفى كشف كند كه اجسام از ملكولها و اتمها تشكيل شده‏اند و تركيب كردن چه عناصرى موجب پيدايش چه مواد شيميايى مى‏شود و چه خواصى بر آنها مترتب مى‏گردد يا موجودات زنده از چه موادى تشكيل يافته‏اند و حيات آنها در گرو چه شرايط مادى است و چه چيزهايى موجب بيمارى حيوان و انسان مى‏شود و امراض گوناگون به چه وسايلى معالجه و درمان مى‏گردد پس اين گونه مسائل و هزاران مسئله مانند آنها را تنها با روش تجربى مى‏توان حل كرد .

از سوى ديگر مسائلى كه مربوط به مجردات و امور غير مادى است هرگز با تجربيات حسى حل نمى‏شود و حتى نفى آنها هم از علوم تجربى ساخته نيست مثلا با كدام تجربه حسى و در كدام آزمايشگاهى و بوسيله كدام ابزار علمى مى‏توان روح و مجردات را كشف يا نبودن آنها را اثبات كرد و بالاتر قضاياى فلسفه اولى است كه از معقولات ثانيه فلسفى تشكيل يافته يعنى از مفاهيمى كه با كندوكاوهاى ذهنى و تحليلات عقلى بدست مى‏آيد و اثبات و نفى ارتباط و اتحاد آنها هم تنها بوسيله عقل امكان پذير است پس اينگونه مسائل را بايد با روش تعقلى و با اتكاء به بديهيات عقلى حل كرد .

و از اينجا بى‏مايگى سخن كسانى روشن مى‏شود كه بين قلمرو روشهاى تعقلى و تجربى خلط مى‏كنند و مى‏كوشند كه برترى روش تجربى را بر روش تعقلى اثبات نمايند و چنين مى‏پندارند كه فلاسفه قديم تنها روش تعقلى را به كار مى‏گرفته‏اند و از اين روى چندان موفقيتى در اكتشافات علمى نداشته‏اند در صورتى كه پيشينيان هم در علوم طبيعى از روش تجربى استفاده مى‏كرده‏اند و از جمله ارسطو به كمك اسكندر مقدونى باغ بزرگى در آتن تهيه كرده و به پرورش انواع نباتات و حيوانات پرداخته بود و شخصا حالات و خواص آنها را مورد مشاهده و تجربه قرار مى‏داد و پيشرفت‏سريع دانشمندان جديد را بايد مرهون كشف ابزارهاى علمى جديد و اهتمام ايشان به مسائل طبيعى و مادى و تمركز فكر و انديشه ايشان در اكتشاف و اختراع دانست نه در اعراض از روش تعقلى و جايگزين ساختن روش تجربى .

ناگفته نماند كه فلاسفه باستان در مواردى كه وسايل و ابزار تجربه براى حل مساله مطلوبشان كافى نبوده مى‏كوشيده‏اند كه با طرح فرضيه‏هايى اين كمبود را جبران كنند و احيانا براى تاييد يا تبيين آن فرضيه‏ها از روش تعقلى استمداد مى‏كرده‏اند ولى اين كار معلول خامى انديشه فلسفى و نارسايى ابزارهاى تجربى بوده نه نشانه بى‏اعتنايى به روش تجربى و كم بها دادن به آن و نه دليل اينكه وظيفه فلسفه ارائه فرضيات است و وظيفه علم اثبات آنها با روش علمى و اصولا در آن عصر مرزى بين علم و فلسفه وجود نداشته و همه علوم تجربى هم اجزائى از فلسفه به شمار مى‏رفته است

خلاصه

1- بعضى از كسانى كه تحت تاثير انديشه‏هاى پوزيتويستى واقع شده‏اند چنين پنداشته‏اند كه تنها روش علمى و يقين‏آور روش تجربى است و چون اين روش در فلسفه كارآيى ندارد از اين روى مسائل فلسفى قابل حل علمى و يقينى نخواهد بود .

2- بعضى از نوانديشان مسلمان نيز به پيروى از آنان بر اهميت روش تجربى تاكيد كرده و آن را به قرآن و اسلام نسبت داده‏اند و حتى راه اثبات مسائل دينى اعم از اعتقادى و عملى را روش تجربى قلمداد كرده‏اند .

3- تلاش براى كشف مجهول به سه صورت انجام مى‏گيرد سير از جزئى به جزئى تمثيل و سير از جزئى به كلى استقراء و سير از كلى به جزئى قياس ولى راه اول و دوم نيز متضمن قياس است و در واقع بدون سير از كلى به جزئى هيچ استنتاجى انجام نمى‏گيرد .

4- در صورتى كه مواد مقدمات قياس يقينى باشد و به شكل صحيحى هم تنظيم شود مفيد يقين خواهد بود و بنام برهان ناميده مى‏شود .

5- مقدمات برهان يا بايد از بديهيات باشد و يا به وسيله برهان ديگرى از بديهيات استنتاج شود .

6- منطقيين بديهيات را به دو دسته تقسيم كرده‏اند بديهيات اوليه و ثانويه و دسته دوم را شامل تجربيات هم دانسته‏اند .

7- قضاياى تجربى متضمن قياسى هستند و مى‏توانند مقدمه‏اى براى قياس ديگر واقع شوند بنابر اين نه تجربه مستغنى از قياس است و نه روشى در برابر روش قياسى .

8- روش قياسى را مى‏توان به دو قسم تعقلى و تجربى تقسيم كرد كه تكيه‏گاه قسم اول بديهيات اوليه است و تكيه‏گاه قسم دوم تجربيات كه يكى از اقسام بديهيات ثانويه به شمار مى‏آيد .

9- ارزش مقدمات تجربى هيچگاه به پايه بديهيات اوليه نمى‏رسد بنابر اين نه تنها رجحانى بر روش تعقلى ندارد بلكه در سطحى نازلتر از آن قرار خواهد گرفت .

10- روش تعقلى با وجود مزيتى كه بر روش تجربى دارد در علوم طبيعى كارآيى ندارد چنانكه روش تجربى در فلسفه كاربردى نخواهد داشت


پى‏نوشتها:

1- ر. ك: فلسفه چيست ترجمه منوچهر بزرگمهر ص 21. 2- ر. ك: درآمدى بر فلسفه ترجمه دكتر اسد الله مبشرى ص 18. 3- ر. ك: ايدئولوژى تطبيقى، درس نهم و شانزدهم. 4- براى توضيح بيشتر به كتب مفصل منطق و به كتاب آشنائى با علوم اسلامى منطق و فلسفه نوشته استاد شهيد مطهرى مراجعه كنيد.