درس هشتم - روش تحقيق در فلسفه
شامل: ارزيابى روش تعقلى شتمثيل و استقراء و قياس روش تعقلى و روش تجربى
نتيجهگيرى قلمرو روش تعقلى و روش تجربى
ارزيابى روش تعقلى
در درسهاى گذشته مكررا گفته شد كه مسائل فلسفى را بايد با روش تعقلى مورد
بررسى قرار داد و روش تجربى در اين زمينه كارآيى ندارد ولى كسانى كه كمابيش تحت
تاثير انديشههاى پوزيتويستى واقع شدهاند چنين مىپندارند كه اين ويژگى مايه
نقص و كم بهايى انديشههاى فلسفى مىشود به گمان اينكه روش تجربى تنها روش علمى
و يقين آور است و با روش تعقلى به هيچ نتيجه قطعى نمىتوان رسيد .
بر اين اساس بعضى فلسفه را دوران كودكى علوم پنداشتهاند و وظيفه آن را
ارائه فرضيههايى براى حل مشكلات علمى قلمداد كردهاند (1) و حتى
كارل ياسپرس فيلسوف اگزيستانسياليست آلمانى مىنويسد فلسفه دانش قطعى به دست
نمىدهد و به محض اينكه شناختى با دلايل قطعى نزد همه مسلم گشت و مقبول افتاد
ديگر آن شناخت معرفتى فلسفى محسوب نمىگردد بلكه فى الحال به معرفت علمى تبديل
مىيابد. (2)
بعضى ديگر از افرادى كه مرعوب پيشرفتهاى علمى و صنعتى غرب شدهاند چنين
استدلال مىكنند كه دانشمندان مغرب زمين هنگامى به پيشرفتهاى علمى چشمگير و روز
افزون نائل شدند كه روش قياسى و تعقلى را رها كردند و روش استقرائى و تجربى را
به كار گرفتند و مخصوصا از زمانى كه فرانسيس بيكن بر روش تجربى تاكيد كرد اين
سير تكاملى شتاب گرفت و اين بهترين دليل بر برترى روش تجربى بر روش تعقلى است .
متاسفانه بعضى از نوانديشان و تقليدپيشگان مسلمان هم كه اين استدلال را باور
كردهاند در صدد برآمدهاند كه مدال افتخار آنرا به سينه دانشمندان اسلامى نصب
كنند كه گويا با الهام گرفتن از قرآن كريم به مقابله و معارضه با فرهنگ يونانى
پرداختند و روش استقرائى و تجربى را جايگزين روش قياسى و تعقلى نمودند و بعدها
نفوذ فرهنگ اسلامى در اروپا موجب بيدارى دانشمندان غربى و آگاهى از اين روش
پيروزىآفرين گرديد .
اين توهمات كار را به آنجا كشانيده كه بعضى از ناآگاهان چنين پنداشتهاند كه
روش تحقيقى كه قرآن كريم براى حل همه مسائل ارائه مىدهد همان روش تجربى و
تحققى پوزيتويستى است و حتى مسائل خدا شناسى و فقه و اخلاق را هم بايد با همين
روش بررسى كرد .
البته از كسانى كه چشم خود را فقط به دادههاى حسى دوخته و از ماوراى
ادراكات حسى بستهاند و در واقع منكر نيروى تعقل و ادراكات عقلى شدهاند و
مفاهيم عقلى و متافيزيكى را پوچ و بىمعنى مىشمرند جاى تعجبى نيست كه جايگاهى
براى فلسفه در ميان علوم انسانى قائل نباشند و تنها نقش آن را توضيح پارهاى از
اصطلاحات رايج در زبانها بدانند و منزلت آن را تا حد زبانشناسى تنزل دهند و يا
وظيفه آنرا ارائه فرضيههايى براى حل مسائل علوم معرفى كنند ولى بسيار جاى تاسف
است كه كسانى بنام مسلمان و آشنا با قرآن چنين انحرافات و انحطاطهاى فكرى را به
قرآن كريم نسبت دهند و آنرا مايه افتخار اسلام و دانشمندان مسلمان قلمداد كنند
.
ما در اينجا قصد نقادى انديشههاى پوزيتويستى كه اساس اين پندارها را تشكيل
مىدهند نداريم و در بحثهاى تطبيقى كمابيش به آن پرداختهايم (3)
ولى لازم مىدانيم توضيحى پيرامون روش تعقلى و روش تجربى بدهيم تا بىمايگى
سخنانى كه در اين زمينه گفته شده آشكار شود
تمثيل و استقراء و قياس
تلاش براى كشف مجهولى با استفاده از معلوم ديگر به سه صورت انجام مىگيرد .
1- سير از جزئى به جزئى ديگر يعنى دو موضوعى كه مشابه يكديگرند و حكم يكى از
آنها معلوم است همان حكم را براى ديگرى اثبات كنيم به استناد شباهتى كه ميان دو
موضوع وجود دارد چنانكه اگر دو نفر شبيه هم باشند و يكى از ايشان باهوش باشد
بگوييم آن ديگرى هم باهوش است اين كار را به اصطلاح منطقى تمثيل و به اصطلاح
فقهى قياس مىگويند بديهى است كه صرف مشابهت دو موضوع موجب يقين به اشتراك حكم
آنها نمىشود و از اين روى تمثيل مفيد يقين نيست و ارزش علمى ندارد .
2- سير از جزئى به كلى يعنى با بررسى افراد يك ماهيت و يافتن خاصيت مشتركى
بين آنها حكم كنيم كه خاصيت مزبور براى آن ماهيت ثابت و در همه افراد آن تحقق
دارد اين كار را در اصطلاح منطق استقراء مىنامند و آن را بر دو قسم تقسيم
مىكنند استقراء تام و استقراء ناقص .
فرض استقراء تام در جايى است كه همه افراد موضوع بررسى و خاصيت مشترك در همه
آنها ديده شده باشد و روشن است كه چنين كارى عملا ميسر نيست زيرا اگر همه افراد
همزمان يك ماهيت هم قابل بررسى باشند هيچگاه نمىتوان افراد گذشته و آينده آنرا
مورد تحقيق قرار داد و دست كم چنين احتمالى باقى خواهد ماند كه در گذشته يا
آينده نيز افرادى براى اين ماهيت بوجود آمده باشد يا بوجود بيايد .
استقراء ناقص اين است كه افراد بسيارى از يك ماهيت مورد مشاهده قرار گيرد و
خاصيت مشترك بين آنها به همه افراد ماهيت نسبت داده شود ولى چنين سير فكرى موجب
يقين نخواهد شد زيرا همواره چنين احتمالى هر قدر هم ضعيف باشد وجود دارد كه
بعضى از افرادى كه مورد بررسى قرار نگرفتهاند داراى اين خاصيت نباشند .
بنابر اين از استقراء هم نمىشود عملا نتيجه يقينى و غير قابل ترديد گرفت .
3 سير از كلى به جزئى يعنى نخست محمولى براى يك موضوع كلى ثابتشود و بر
اساس آن حكم جزئيات موضوع معلوم گردد چنين سير فكرى كه در منطق قياس ناميده
مىشود با شرايطى مفيد يقين مىباشد يعنى در صورتى كه مقدمات آن يقينى باشند و
قياس هم به شكل صحيحى تنظيم شده باشد منطقيين بخش مهمى از منطق كلاسيك را به
بيان شرايط ماده و صورت قياس يقينى برهان اختصاص دادهاند .
در باره قياس اشكال معروفى هست كه اگر حكم بطور كلى معلوم باشد ثبوت آن براى
همه افراد موضوع هم معلوم خواهد بود و ديگر نيازى به تشكيل قياس نيست و علماء
منطق پاسخ دادهاند كه حكم در كبرى بطور اجمال معلوم است و در نتيجه بطور تفصيل
معلوم مىشود (4) و تامل در مسائل رياضى و راه حلهاى آنها نشان
مىدهد كه قياس تا چه اندازه كارآيى دارد زيرا روش رياضيات روش قياسى است و اگر
اين روش كارآيى نداشت هيچ مسئله رياضى بر اساس قواعد رياضيات قابل حل نبود .
نكتهاى كه لازم است در اينجا خاطرنشان كنيم اين است كه در تمثيل و استقراء
هم يك قياس ضمنى وجود دارد نهايت اين است كه اين قياس در تمثيل و استقراء ناقص
برهانى نيست و از اين جهت آنها مفيد يقين نيستند و اگر چنين قياس ضمنى نبود هيچ
استنتاجى هر چند بطور ظنى صورت نمىگرفت قياس ضمنى تمثيل اين است اين حكم براى
احد المتشابهين ثابت است و هر حكمى كه براى احد المتشابهين ثابت باشد براى
ديگرى هم ثابتخواهد بود و چنانكه ملاحظه مىشود كبراى اين قياس يقينى نيست
نظير اين قياس ظنى در استقراء ناقص هم وجود دارد يعنى چنين كبرايى در آن نهفته
است كه هر حكمى براى افراد بسيار از ماهيتى ثابت باشد براى همه افراد آن
ثابتخواهد بود حتى اگر استقراء را از راه حساب احتمالات هم معتبر بدانيم باز
هم نيازمند به قياسى خواهد بود همچنين قضاياى تجربى براى اينكه به صورت قضاياى
كلى درآيند نيازمند به قياسى هستند كه در كتب منطق توضيح داده شده است .
حاصل آنكه استدلال براى يك مسئله هميشه به صورت سير از كلى به جزئى است
نهايت اين است كه اين سير فكرى گاهى با صراحت و روشنى انجام مىگيرد مانند قياس
منطقى و گاهى بطور ضمنى مانند تمثيل و استقراء و گاهى مفيد يقين است مانند قياس
برهانى و استقراء تام و گاهى يقينآور نيست مانند قياسات جدلى و خطابى و تمثيل
و استقراء ناقص
روش تعقلى و روش تجربى
چنانكه اشاره شد قياس هنگامى يقينآور است كه علاوه بر داشتن شكل صحيح و
واجد شرايط منطقى هر يك از مقدمات آن هم يقينى باشد و قضاياى يقينى اگر خودشان
بديهى نباشند ناگزير بايد منتهى به بديهيات شوند يعنى از قضايايى استنتاج شده
باشند كه نيازى به استدلال ندارند .
منطقيين بديهيات را به دو دسته كلى تقسيم كردهاند بديهيات اوليه و بديهيات
ثانويه و يكى از اقسام بديهيات ثانويه را مجربات مىدانند يعنى قضايايى كه از
راه تجربه به دست آمده است طبق نظر ايشان تجربه روشى در مقابل روش قياسى نيست و
علاوه بر اينكه خودش مشتمل بر قياسى است مىتواند يكى از مقدمات قياس ديگر را
تشكيل دهد بنابر اين نه مرادف قرار دادن استقراء و تجربه صحيح است و نه مقابل
قرار دادن تجربه با قياس .
البته تجربه اصطلاحات متعدد ديگرى دارد كه در اينجا مجال توضيح آنها نيست و
اما مقابل قرار دادن روش تجربى با روش تعقلى مبنى بر اين است كه روش تعقلى را
مخصوص قياسى بدانيم كه از مقدمات عقلى محض تشكيل مىيابد مقدماتى كه يا از
بديهيات اوليه استيا منتهى به آنها مىشود نه به تجربيات مانند همه قياسهاى
برهانى كه در فلسفه اولى و رياضيات و بسيارى از مسائل علوم فلسفى بكار گرفته
مىشود و فرق آن با روش تجربى به اين نيست كه در يكى از قياس استفاده مىشود و
در ديگرى از استقراء بلكه فرق آنها به اين است كه تكيهگاه روش تعقلى فقط
بديهيات اوليه است ولى تكيهگاه روش تجربى مقدمات تجربى است كه از بديهيات
ثانويه شمرده مىشود و اين نه تنها موجب نقصى براى روش تعقلى نيست بلكه
بزرگترين امتياز آن بشمار مىرود
نتيجهگيرى
با توجه به نكاتى كه در اينجا بطور اجمال و اختصار ذكر شد روشن مىشود كه
سخنان نقل شده تا چه اندازه بىمايه و دور از حقيقت است زيرا:
اولا: مرادف قرار دادن تجربه و استقراء صحيح نيست .
ثانيا: مقابل قرار دادن روش تجربى با روش قياسى نادرست است .
ثالثا: نه استقراء مستغنى از قياس است و نه تجربه .
رابعا: روش تعقلى و روش تجربى هر دو در قياسى بودن شريكند و امتياز روش
تعقلى به اين است كه تكيهگاه آن بديهيات اوليه است بر خلاف روش تجربى كه
تكيهگاهش تجربيات مىباشد يعنى مقدماتى كه ارزش آنها هيچگاه به پايه ارزش
بديهيات اوليه نمىرسد .
يادآور مىشويم كه اين مطالب نياز به توضيحات و تحقيقات بيشترى دارد و بعضى
از مبانى منطق كلاسيك قابل مناقشه مىباشد و ما در اينجا به اندازه ضرورت و
براى رفع پارهاى از توهمات اشارهاى به مطالب مورد حاجت كرديم
قلمرو روش تعقلى و روش تجربى
روش تعقلى با وجود مزيتى كه بر روش تجربى دارد در همه علوم كارآيى ندارد
چنانكه روش تجربى هم قلمرو خاص خود را دارد و در فلسفه و رياضيات كاربردى ندارد
.
البته اين مرزبندى ميان قلمرو روشها يك امر قراردادى نيست بلكه مقتضاى طبيعت
مسائل علوم است نوع مسائل علوم طبيعى اقتضا دارد كه براى حل آنها از روش تجربى
و از مقدماتى كه از راه تجربه حسى به دست مىآيد استفاده شود زيرا مفاهيمى كه
در اين علوم بكار مىرود و موضوع و محمول قضاياى آنها را تشكيل مىدهد مفاهيمى
است كه از محسوسات گرفته مىشود و طبعا اثبات آنها هم نياز به تجارب حسى دارد .
مثلا هر فيلسوفى هر قدر به مغز خود فشار بياورد نمىتواند با تحليلات عقلى و
فلسفى كشف كند كه اجسام از ملكولها و اتمها تشكيل شدهاند و تركيب كردن چه
عناصرى موجب پيدايش چه مواد شيميايى مىشود و چه خواصى بر آنها مترتب مىگردد
يا موجودات زنده از چه موادى تشكيل يافتهاند و حيات آنها در گرو چه شرايط مادى
است و چه چيزهايى موجب بيمارى حيوان و انسان مىشود و امراض گوناگون به چه
وسايلى معالجه و درمان مىگردد پس اين گونه مسائل و هزاران مسئله مانند آنها را
تنها با روش تجربى مىتوان حل كرد .
از سوى ديگر مسائلى كه مربوط به مجردات و امور غير مادى است هرگز با تجربيات
حسى حل نمىشود و حتى نفى آنها هم از علوم تجربى ساخته نيست مثلا با كدام تجربه
حسى و در كدام آزمايشگاهى و بوسيله كدام ابزار علمى مىتوان روح و مجردات را
كشف يا نبودن آنها را اثبات كرد و بالاتر قضاياى فلسفه اولى است كه از معقولات
ثانيه فلسفى تشكيل يافته يعنى از مفاهيمى كه با كندوكاوهاى ذهنى و تحليلات عقلى
بدست مىآيد و اثبات و نفى ارتباط و اتحاد آنها هم تنها بوسيله عقل امكان پذير
است پس اينگونه مسائل را بايد با روش تعقلى و با اتكاء به بديهيات عقلى حل كرد
.
و از اينجا بىمايگى سخن كسانى روشن مىشود كه بين قلمرو روشهاى تعقلى و
تجربى خلط مىكنند و مىكوشند كه برترى روش تجربى را بر روش تعقلى اثبات نمايند
و چنين مىپندارند كه فلاسفه قديم تنها روش تعقلى را به كار مىگرفتهاند و از
اين روى چندان موفقيتى در اكتشافات علمى نداشتهاند در صورتى كه پيشينيان هم در
علوم طبيعى از روش تجربى استفاده مىكردهاند و از جمله ارسطو به كمك اسكندر
مقدونى باغ بزرگى در آتن تهيه كرده و به پرورش انواع نباتات و حيوانات پرداخته
بود و شخصا حالات و خواص آنها را مورد مشاهده و تجربه قرار مىداد و
پيشرفتسريع دانشمندان جديد را بايد مرهون كشف ابزارهاى علمى جديد و اهتمام
ايشان به مسائل طبيعى و مادى و تمركز فكر و انديشه ايشان در اكتشاف و اختراع
دانست نه در اعراض از روش تعقلى و جايگزين ساختن روش تجربى .
ناگفته نماند كه فلاسفه باستان در مواردى كه وسايل و ابزار تجربه براى حل
مساله مطلوبشان كافى نبوده مىكوشيدهاند كه با طرح فرضيههايى اين كمبود را
جبران كنند و احيانا براى تاييد يا تبيين آن فرضيهها از روش تعقلى استمداد
مىكردهاند ولى اين كار معلول خامى انديشه فلسفى و نارسايى ابزارهاى تجربى
بوده نه نشانه بىاعتنايى به روش تجربى و كم بها دادن به آن و نه دليل اينكه
وظيفه فلسفه ارائه فرضيات است و وظيفه علم اثبات آنها با روش علمى و اصولا در
آن عصر مرزى بين علم و فلسفه وجود نداشته و همه علوم تجربى هم اجزائى از فلسفه
به شمار مىرفته است
خلاصه
1- بعضى از كسانى كه تحت تاثير انديشههاى پوزيتويستى واقع شدهاند چنين
پنداشتهاند كه تنها روش علمى و يقينآور روش تجربى است و چون اين روش در فلسفه
كارآيى ندارد از اين روى مسائل فلسفى قابل حل علمى و يقينى نخواهد بود .
2- بعضى از نوانديشان مسلمان نيز به پيروى از آنان بر اهميت روش تجربى تاكيد
كرده و آن را به قرآن و اسلام نسبت دادهاند و حتى راه اثبات مسائل دينى اعم از
اعتقادى و عملى را روش تجربى قلمداد كردهاند .
3- تلاش براى كشف مجهول به سه صورت انجام مىگيرد سير از جزئى به جزئى تمثيل
و سير از جزئى به كلى استقراء و سير از كلى به جزئى قياس ولى راه اول و دوم نيز
متضمن قياس است و در واقع بدون سير از كلى به جزئى هيچ استنتاجى انجام نمىگيرد
.
4- در صورتى كه مواد مقدمات قياس يقينى باشد و به شكل صحيحى هم تنظيم شود
مفيد يقين خواهد بود و بنام برهان ناميده مىشود .
5- مقدمات برهان يا بايد از بديهيات باشد و يا به وسيله برهان ديگرى از
بديهيات استنتاج شود .
6- منطقيين بديهيات را به دو دسته تقسيم كردهاند بديهيات اوليه و ثانويه و
دسته دوم را شامل تجربيات هم دانستهاند .
7- قضاياى تجربى متضمن قياسى هستند و مىتوانند مقدمهاى براى قياس ديگر
واقع شوند بنابر اين نه تجربه مستغنى از قياس است و نه روشى در برابر روش قياسى
.
8- روش قياسى را مىتوان به دو قسم تعقلى و تجربى تقسيم كرد كه تكيهگاه قسم
اول بديهيات اوليه است و تكيهگاه قسم دوم تجربيات كه يكى از اقسام بديهيات
ثانويه به شمار مىآيد .
9- ارزش مقدمات تجربى هيچگاه به پايه بديهيات اوليه نمىرسد بنابر اين نه
تنها رجحانى بر روش تعقلى ندارد بلكه در سطحى نازلتر از آن قرار خواهد گرفت .
10- روش تعقلى با وجود مزيتى كه بر روش تجربى دارد در علوم طبيعى كارآيى
ندارد چنانكه روش تجربى در فلسفه كاربردى نخواهد داشت