117 درس دهم - ضرورت فلسفه
شامل: انسان عصر مكتبهاى اجتماعى راز انسانيت جواب چند شبهه
انسان عصر
خورشيد تازه سر از بستر آبهاى سبز دريا برداشته و اشعه زرفام خود را بر
چهرههاى خواب آلوده سرنشينان كشتى تابانده استسرنشينانى كه به تازگى از خواب
دوشين بيدار شدهاند و با خيال راحت و بىخبر از همه جا به خوردن و آشاميدن و
انواع سرگرميها پرداختهاند و كشتى همچنان در اقيانوس كران ناپيدا پيش مىرود .
در اين ميان يك نفر كه هشيارتر بنظر مىرسد اندكى به فكر فرو مىرود و آنگاه
رو به همنشينان كرده مىپرسد ما به كجا مىرويم ديگرى كه گويى از خواب پريده
استحيرت زده همين سؤال را از ديگران مىكند و ... بعضى آن چنان سرمستشادى و
سرگرمى هستند كه وقعى به آن نمىنهند و بدون اينكه به پاسخ آن بينديشند به كار
خود ادامه مىدهند ولى اين سؤال اندك اندك گسترش مىيابد و به ملوانان و ناخدا
هم مىرسد آنها هم بدون اينكه پاسخى داشته باشند سؤال را تكرار مىكنند و
سرانجام علامتسؤالى بر فضاى كشتى نقش مىبندد و دلهره عجيب و پريشانى فراگيرى
پديد مىآيد .
آيا اين صحنه تخيلى داستان مردم جهان نيست كه بر سفينه عظيم زمين سوارند و
در حالى كه در فضاى كيهانى بدور خود مىچرخند اقيانوس بىكران زمان را
درمىنوردند و آيا مثل ايشان مثل چارپايان سر در آخور نيست چنانكه قرآن كريم
مىفرمايد (يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام) (1) بسان چارپايان
بهره مىگيرند و مىخورند و نيز مىفرمايد (لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين
لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم
الغافلون) (2) دلهايى دارند كه با آنها حقايق را در نمىيابند و
چشمهايى دارند كه با آنها نمىبينند و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند
ايشان مانند چارپايان بلكه گمراهتر از آنانند ايشان همان غافلانند .
آرى! اين داستان انسان عصر ما است كه همراه با پيشرفتشگرف تكنولوژى دچار
حيرت و سردرگمى شده و نمىداند از كجا آمده و به كجا مىرود و به كدام سوى بايد
رو كند و از كدام راه بايد برود و اين چنين است كه در عصر فضا مكاتب پوچ گرايى
و نهيليسم و هيپيسم ظهور مىكند و چونان سرطان به جان فكر و روح انسان متمدن
مىافتد و به مانند موريانه پايههاى كاخ انسانيت را مىخورد و سست مىكند .
اما اين سؤالات از سوى آگاهان مطرح شده و نيمه هشياران را به خود آورده و
انديشمندان را براى يافتن پاسخ به انديشيدن واداشته است گروهى كه آمادگى لازم
براى درست انديشيدن را دارند به پاسخهاى صحيح و روشنگر و جهت دهندهاى دست
مىيابند و مقصد حقيقى را مىشناسند و با شوق به پيمودن راه مستقيم مىپردازند
ولى كسانى هم در اثر نارسايى فكر و عوامل روانى چنين مىپندارند كه اين كاروان
را نه آغازى است و نه انجامى و همواره كشتيهايى در پهنه اقيانوس پديد مىآيند و
به وسيله امواج خروشان و بىهدف به اين سوى و آن سوى كشانده مىشوند و پيش از
آنكه به ساحل امن و آسودهاى برسند در دل دريا غرق مىگردند (و قالوا ان هى الا
حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر) (3) گفتند كه جز
اين زندگى دنيا حياتى نيست مىميريم و زنده مىشويم و كسى جز روزگار ما را
نابود نمىسازد .
به هر حال اين پرسشها خواه ناخواه براى انسان آگاه مطرح است كه آغاز كدام
است و انجام كدام و راه راست به سوى مقصد كدام .
و بديهى است كه دانشهاى طبيعى و رياضى پاسخى براى آنها ندارند پس چه بايد
كرد و پاسخ درست اين سؤالات را از چه راهى بايد به دست آورد .
در درسهاى گذشته راه يافتن پاسخ اين پرسشها معلوم شده استيعنى هر يك از اين
سؤالات اساسى سه گانه مربوط به شاخهاى از فلسفه است كه بايد با روش تعقلى مورد
بررسى قرار گيرد و همه آنها نيازمند به متافيزيك و فلسفه اولى است پس بايد از
شناختشناسى و هستى شناسى آغاز كنيم و سپس به ساير علوم فلسفى بپردازيم تا
پاسخهاى صحيح اين سؤالات و مانند آنها را بيابيم
مكتبهاى اجتماعى
سرگردانى و حيرتى كه دامنگير انسان عصر فضا شده در مسائل فردى و شخصى محدود
و محصور نگشته و مسائل اجتماعى را نيز در بر گرفته و در مكتبها و سيستمهاى
سياسى اقتصادى مختلفى متبلور شده است و با اينكه اين نظامهاى دست بافت بشر
بارها امتحان نارسايى و ناشايستگى خود را دادهاند هنوز هم جوامع سرگردان بشرى
دست از آنها برنداشتهاند و كسانى هم كه از آنها سرخورده شدهاند در همان
مسيرهاى انحرافى گام برمىدارند و به دنبال دست بافتهاى جديدى از همان قماشها
مىگردند و هر بار كه ايسم تازهاى در صحنه ايدئولوژيها ظاهر مىشود گروهى
گمراه را به سوى خود جذب مىكند و جنجال و غوغائى به راه مىاندازد و طولى
نمىكشد كه ناكام و شكستخورده سقوط مىنمايد تا چه وقت با نام و رنگ و بوى
ديگرى ظاهر شود و عدهاى ديگر را بفريبد .
گويى اين گمراهان نگون بختسوگند ياد كردهاند كه هرگز به نداى حق گوش فرا
ندهند و سخن رهبران الهى را نشنوند و بر ايشان همى خرده گيرند كه چرا دستشما
از زر و سيم و زرق و برق جهان تهى است و اگر راست مىگوييد چرا كاخهاى سفيد و
سرخ جهان در اختيار شما نيست .
آرى، اينان دنباله رو كسانى هستند كه قرآن كريم داستانهايشان را پى در پى در
گوش جهانيان فرو خوانده و همگان را به عبرت گرفتن از سرنوشتشوم آنان دعوت كرده
است اما گوش شنوا كجا است .
بارى از باب دعوت با شيوه حكمت مىبايست گفت نظامهاى اجتماعى مىبايستى بر
اساس آگاهى از ساخت فطرى انسان و همه ابعاد وجودى وى و با توجه به هدف آفرينش و
شناخت عواملى كه او را در رسيدن به هدف نهائى كمك مىكند تنظيم شود و يافتن
چنين فرمول پيچيدهاى در توان مغزهاى انسانهاى عادى نيست و آنچه از انديشه ما
مىتوان انتظار اشتشناختن مسائل بنيادى و شالودههاى كلى اين نظامها است كه
مىبايست هر چه محكمتر و استوارتر پىريزى گردد يعنى شناخت آفريننده جهان و
انسان و شناخت هدفدارى زندگى بشر و شناخت راهى كه آفريننده حكيم براى سير و
حركت به سوى هدف نهائى فراروى بشر گشوده است آنگاه نوبت دل به او سپردن است و
سر در راه آوردن و از راهنماييهاى الهى پيروى كردن و گام استوار برداشتن و بدون
هيچ ترديد و تزلزلى راه پيمودن و شتاب گرفتن .
اما اگر كسانى از نعمتخدادادى عقل بهره نگرفتند و به آغاز و انجام هستى
نينديشيدند و مسائل بنيادى زندگى را حل نكردند و به دلخواه خود راهى برگزيدند و
نظامى پديد آوردند و نيروهاى خود و ديگران را بر سر آن گذاشتند چنين كسانى بايد
به پىآمدهاى خودخواهيها و نابخرديها و هوىپرستيها و كژانديشيها و كجرويهاى
خودشان هم ملتزم شوند و سرانجام نبايد كسى را بر ناكاميها و بدبختيهاى
جاودانهشان سرزنش كنند .
آرى! يافتن ايدئولوژى صحيح در گرو داشتن جهان بينى صحيح است و تا پايههاى
جهان بينى استوار نگردد و مسائل بنيادى آن به صورت درستحل نشود و وسوسههاى
مخالف دفع نگردد نمىتوان به يافتن ايدئولوژى مطلوب و كارساز و راهگشايى اميد
بست و تا هستها را نشناسيم نمىتوانيم بايدها را بشناسيم .
و مسائل بنيادى جهان بينى همان پرسشهاى سهگانهايست كه وجدان بيدار و فطرت
آگاه انسان پاسخهاى قطعى و قانع كنندهاى براى آنها مىجويد و بىجهت نيست كه
دانشمندان اسلامى آنها را اصول دين ناميدهاند خدا شناسى در پاسخ آغاز كدام است
معاد شناسى در پاسخ انجام كدام است و وحى و نبوت شناسى در پاسخ راه كدام است و
راهنما كيست .
و ناگفته پيدا است كه حل صحيح و قطعى آنها مرهون انديشههاى عقلى و فلسفى
است و بدين ترتيب از راه ديگرى به اهميت و ضرورت مسائل فلسفى و پيشاپيش آنها
شناختشناسى و هستى شناسى پى مىبريم
راز انسانيت
راه سومى براى شناختن اهميت و ضرورت فلسفه وجود دارد كه مىتواند انسانهاى
والا همت و تعالىجو را برانگيزاند و آن اين است كه اساسا انسانيتحقيقى انسان
در گرو دستاوردهاى فلسفه است و بيانش اين است همه حيوانات با اين ويژگى شناخته
مىشوند كه افعال خود را با شعور و اراده برخاسته از غرايز انجام مىدهند و
موجودى كه هيچ نحو شعورى ندارد از صف حيوانات خارج است در ميان حيوانات نوع
ممتازى وجود دارد كه نه درك او منحصر به درك حسى است و نه اراده وى تابع غرايز
طبيعى بلكه نيروى درك كننده ديگرى به نام عقل دارد كه ارادهاش در پرتو
راهنمايى آن شكل مىگيرد و به ديگر سخن امتياز انسان به نوع بينش و گرايش اوست
پس اگر فردى تنها به ادراكات حسى قناعت ورزد و نيروى عقل خود را درست بكار
نگيرد و انگيزه حركات و سكناتش هم همان غرايز حيوانى باشد در واقع حيوانى بيش
نيست بلكه به تعبير قرآن كريم از چهارپايان هم گمراهتر است .
بنا بر اين انسان حقيقى كسى است كه عقل خود را در راه مهمترين مسائل
سرنوشتساز به كار گيرد و بر اساس آنها راه كلى زيستن را بشناسد و سپس با جديت
به پيمودن آن بپردازد و از بيانات گذشته معلوم شد كه ريشهاىترين مسائلى كه
براى هر انسان آگاه مطرح است و در سرنوشت فردى و اجتماعى بشر نقش حياتى را
ايفاء مىنمايد همان مسائل بنيادى جهان بينى است مسائلى كه حل قطعى و نهائى
آنها مرهون تلاشهاى فلسفى است .
حاصل آنكه بدون بهرهگيرى از دستاوردهاى فلسفه نه سعادت فردى ميسر است و نه
سعادت اجتماعى و نه رسيدن به كمال حقيقى انسانى
جواب چند شبهه
در برابر اين بيانات ممكن استشبهاتى مطرح شود كه به ذكر مهمترين آنها و
جواب هر يك مىپردازيم:
ش 1. اين بيانات هنگامى مىتواند ضرورت فلسفه را اثبات كند كه جهان بينى را
منحصر به جهان بينى فلسفى و راه شناختن مسائل بنيادى آن را منحصر در فلسفه
بدانيم در صورتى كه جهان بينىهاى ديگرى هم وجود دارد مانند جهان بينى علمى
جهان بينى دينى و جهان بينى عرفانى .
ج 1. چنانكه بارها توضيح دادهايم حل اينگونه مسائل در توان علوم تجربى نيست
و بنا بر اين جهان بينى علمى به معناى صحيح واقعيتى ندارد و اما جهان بينى دينى
در صورتى كارساز خواهد بود كه ما دين حق را شناخته باشيم ولى اين شناخت متوقف
بر شناختن پيامبر و فرستنده او يعنى خداى متعال است و روشن است كه به استناد
محتواى وحى نمىتوان فرستنده و گيرنده آنرا اثبات كرد و مثلا نمىتوان گفت چون
قرآن مىگويد خدا هست پس وجود او ثابت مىشود و اما جهان بينى عرفانى چنانكه در
رابطه فلسفه و عرفان اشاره شد متوقف بر شناخت قبلى خداى متعال و شناخت راه صحيح
سير و سلوك است كه مىبايست بر اساس اصول فلسفى اثبات شود پس همه راهها در
نهايت به فلسفه منتهى مىشود. (4)
ش 2. تلاش براى حل مسائل جهان بينى و فلسفه در صورتى شايسته است كه شخص به
نتيجه تلاش خود اميدوار باشد ولى با توجه به عمق و گستردگى اين مسائل چندان
اميدى به موفقيت نمىتوان داشت بنا بر اين بهتر است بجاى صرف عمر در راهى كه
پايان آن معلوم نيست به بررسى مسائلى بپردازيم كه اميد بيشترى به حل آنها داريم
.
ج 2. اولا اميد به حل اين مسائل به هيچ وجه كمتر از اميد به نتايج تلاشهاى
علمى دانشمندان در كشف اسرار علمى و تسخير نيروهاى طبيعت نيست و ثانيا ارزش
احتمال تنها تابع يك عامل يعنى مقدار احتمال نيست بلكه عامل ديگرى را نيز بايد
منظور داشت و آن مقدار محتمل است و حاصل ضرب اين دو عامل است كه ارزش احتمال را
تعيين مىكند و با توجه به اينكه محتمل در اينجا سعادت بى نهايت انسان در جهان
ابدى است مقدار احتمال هر قدر هم ضعيف باشد باز هم ارزش احتمال بيشتر از ارزش
احتمال موفقيت در هر راهى است كه نتيجه آن محدود و متناهى باشد .
ش 3. چگونه مىتوان به ارزش فلسفه مطمئن بود در حالى كه دانشمندان زيادى با
آن مخالفت كردهاند و حتى رواياتى نيز در مذمت آن نقل شده است .
ج 3. مخالفت با فلسفه از طرف اشخاص مختلف و با انگيزههاى متفاوتى انجام
گرفته است ولى مخالفت دانشمندان آگاه و بى غرض مسلمان در واقع به معناى مخالفت
با مجموعه انديشههاى فلسفى رايجى بوده كه بعضى از آنها دست كم به نظر ايشان با
مبانى اسلامى موافق نبوده است و اگر روايت معتبرى هم در نكوهش از فلسفه رسيده
بود قابل حمل بر اين معنى بود اما منظور ما از تلاش فلسفى عبارت است از بكار
گرفتن عقل در راه حل مسائلى كه تنها با روش تعقلى قابل حل است و ضرورت اين كار
مورد تاكيد آيات محكمه قرآن كريم و روايات شريفه مىباشد چنانكه نمونههاى
فراوانى از اين تلاش در روايات و حتى در متن قرآن كريم ملاحظه مىشود مانند
استدلالهايى كه در باب توحيد و معاد در كتاب و سنتشده است .
ش 4. اگر مسائل جهان بينى با روش تعقلى و فلسفى در كتاب و سنت بررسى شده
ديگر چه نيازى هست كه ما به كتب فلسفى و مباحث مطرح شده در آنها بپردازيم
مباحثى كه غالبا از يونانيان اقتباس شده است .
ج 4. اولا طرح مباحث فلسفى در كتاب و سنت ماهيت فلسفى آنها را تغيير نمىدهد
ثانيا استخراج اين دسته از مسائل و تنظيم آنها در شكل يك علم هيچ مانعى ندارد
چنانكه در مورد فقه و اصول و ساير علوم اسلامى انجام گرفته است و سابقه اين
مباحث در كتب يونانيان و حتى اقتباس از آنها از ارج اين مسائل نمىكاهد چنانكه
حساب و طب و هيئت نيز چنين است ثالثا در كتاب و سنت تنها شبهاتى مورد بررسى
قرار گرفته كه در آن عصر شايع بوده است و اين مقدار براى پاسخگوئى به شبهاتى كه
نوبنو از سوى مكتبهاى الحادى القاء مىشود كافى نيست بلكه مىبايست طبق تاكيدات
قرآن كريم و سخنان پيشوايان دينى تلاشهاى عقلانى گسترش يابد تا آمادگى كافى
براى دفاع از عقايد حقه و پاسخگوئى به هر گونه شبههاى در باره آنها حاصل شود .
ش 5. بهترين دليل بر نقص فلسفه اختلافاتى است كه در ميان خود فلاسفه وجود
دارد و توجه به آنها موجب سلب اطمينان از صحت روش ايشان مىشود .
ج 5. اختلاف در مسائل نظرى هر علمى امرى اجتناب ناپذير است چنانكه فقهاء نيز
در مسائل فقهى اختلافاتى دارند در صورتى كه اينگونه اختلافات دليل بطلان علم
فقه و روش ويژه آن نمىشود چنانكه اختلاف دو نفر رياضىدان هم در باره يك مساله
رياضى دليل بطلان رياضيات نيست و توجه به اين اختلافات بايد انگيزه نيرومندى
براى انديشمندان متعهد باشد كه بر تلاش و كوشش و استقامت و پشتكار خود بيفزايند
تا به نتايج مطمئنترى دستيابند .
ش 6. كسانى ديده شدهاند كه در علوم فلسفى تحقيقات قابل تحسينى داشتهاند
ولى هم در مسائل شخصى و اخلاقى داراى نقطه ضعفهايى بودهاند و هم در مسائل
اجتماعى و سياسى پس چگونه مىتوان فلسفه را كليد سعادت فردى و اجتماعى دانست .
ج 6. تاكيد بر اهميت و ضرورت فلسفه به اين معنى نيست كه اين علم علت تامه و
شرط كافى براى داشتن ايدئولوژى صحيح و رفتار عملى بر طبق آن است بلكه به اين
معنى است كه شرط لازم براى دستيابى به ايدئولوژى مطلوب مىباشد يعنى پيمودن راه
راست متوقف بر شناختن آن است و شناخت راه مستقيم متوقف بر داشتن جهان بينى صحيح
و حل مسائل فلسفى آن و اگر كسى گام اول را درست برداشت ولى در گام دوم ايستاد
يا منحرف شد دليل آن نيست كه در گام اول هم منحرف بوده است بلكه بايد علت توقف
يا انحراف او را در گام دوم پىجويى كرده
خلاصه
1- انسان عصر فضا على رغم پيشرفتشگرف در زمينههاى تجربى و صنعتى در حل
مسائل بنيادى جهان بينى كه شالوده زندگى انسانى را تشكيل مىدهند ناتوان است و
بعضى مانند چهارپايان سر در آخور تنها به ارضاء غرايز حيوانى پرداختهاند و
اصلا توجهى به اين مسائل ندارند و بعضى ديگر در حل آنها واماندهاند و پوچگرا
شدهاند .
2- مكتبهاى متناقض سياسى اجتماعى و نظامهاى اقتصادى سرمايهدارى و سوسياليسم
نيز نمونههايى از سرگردانى انسان در حل مسائل اجتماعى است كه به نوبه خود از
فقدان بينش صحيح در مسائل فلسفى نشات مىگيرد .
3- انسان واقعى كسى است كه نخست عقل خود را در راه شناخت هستى و حل مسائل
بنيادى جهان بينى بكار گيرد و بفهمد كيست و از كجا و در كجا و به سوى كجا است و
آنگاه بر اساس شناخت اين هستها به شناختن راه صحيح براى رسيدن به هدف نهائى
يعنى شناختن بايدها بپردازد و سپس با جديت آن راه را بپيمايد .
4- همه اين مطالب ضرورت تلاش عقلانى براى حل مسائل بنيادى جهان بينى اصول
دين را ثابت مىكند و در يك جمله سعادت فردى و اجتماعى و رسيدن به كمال انسانى
مرهون دستاوردهاى فلسفه است .
5- مسائل جهان بينى از سنخ مسائل فلسفى است بنا بر اين جهان بينى علمى سرابى
بيش نيست و جهان بينىهاى دينى و عرفانى هم نيازمند به فلسفه هستند .
6- اميد موفقيت در حل مسائل فلسفى به هيچ وجه كمتر از اميد به كشف اسرار
طبيعت نيست علاوه بر اينكه چون نتيجه آن ارزش نامحدود دارد هر قدر احتمال رسيدن
به آن ضعيف باشد باز هم ارزشمندتر از احتمال موفقيت در هر كارى است كه نتيجه
محدودى داشته باشد .
7- مخالفت بعضى از دانشمندان آگاه و بى غرض مسلمان با فلسفه در حقيقت به
معناى مخالفت با مجموعه آراء فلسفى رايجى بوده كه بعضى از آنها با مبانى اسلامى
موافق نبوده است .
8- طرح بعضى از مسائل فلسفى در كتاب و سنت ماهيت فلسفى آنها را تغيير
نمىدهد و ما را بىنياز از تلاشهاى فلسفى براى دفع همه شبهات الحادى نمىسازد
.
9- اختلاف در مسائل فلسفى مانند هر علم ديگر امرى اجتناب ناپذير است و
نمىتوان آنرا دليلى بر بطلان روش فلسفى و تعقلى قلمداد كرد بلكه بايد با توجه
به آن بر تلاش و كوشش براى دستيابى به نتايج مطمئنتر افزود .
10- ضرورت فلسفه به معناى تامين همه شرايط لازم براى سعادت فردى و اجتماعى
نيست بلكه به معناى تحصيل شرط لازم و اساسى آن است