درس ششم - فلسفه چيست؟
شامل: رابطه موضوع با مسائل مبادى علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل
موضوع و مسائل فلسفه تعريف فلسفه
رابطه موضوع با مسائل
تا كنون با اصطلاحات مختلف فلسفه آشنا شدهايم اكنون نوبت آن فرا رسيده كه
موضوع بحث اين كتاب را روشن كنيم و توضيح دهيم كه منظور ما از فلسفه چيست و در
اين كتاب از چه مسائلى گفتگو مىشود ولى پيش از آنكه به تعريف فلسفه و معرفى
اجمالى مسائل آن بپردازيم خوبست توضيح بيشترى پيرامون موضوع و مسائل و مبادى
علوم و روابط آنها با يكديگر بدهيم .
در درسهاى گذشته گفتيم كه واژه علم طبق چهار اصطلاح از اصطلاحات پنجگانه
نامبرده به مجموعهاى از قضايا اطلاق مىشود كه مناسبتى بين آنها لحاظ شده باشد
و ضمنا روشن شد كه اين مناسبتهاى گوناگوناند كه علوم را از يكديگر جدا و
متمايز مىكنند و نيز معلوم شد كه بهترين مناسبتهايى كه بين مسائل مختلف لحاظ
مىشود و ملاك تمايز علوم قرار مىگيرد مناسبت موضوعات آنها استيعنى مسائلى كه
موضوعات آنها اجزاء يك كل يا افراد يك كلى را تشكيل مىدهند به صورت علم واحدى
درمىآيند .
بنابر اين مسائل يك علم عبارت است از قضايايى كه موضوعات آنها زير چتر عنوان
جامعى كل يا كلى قرار مىگيرند و موضوع يك علم عبارت است از همان عنوان جامعى
كه موضوعات مسائل را در بر مىگيرد .
در اينجا خوبستيادآور شويم كه ممكن استيك عنوان موضوع دو يا چند علم قرار
گيرد و اختلاف آنها به حسب غايات يا روشهاى تحقيق باشد اما نكته ديگرى را نبايد
از نظر دور داشت و آن اين است كه گاهى عنوانى كه براى موضوع يك علم در نظر
گرفته شده بطور مطلق موضوع آن علم نيست و در واقع قيد خاصى دارد و اختلاف قيودى
كه براى يك موضوع لحاظ مىشود موجب پديد آمدن چند علم و اختلاف آنها مىگردد
مثلا ماده از حيث تركيبات درونى و خواص مربوط به تجزيه و تركيب عناصر موضوع علم
شيمى و به لحاظ تغييرات ظاهرى و خواص مترتب بر آنها موضوع علم فيزيك قرار
مىگيرد يا كلمه از جهت تغييراتى كه در ساختمان آن حاصل مىشود موضوع علم صرف و
از نظر تغييرات اعرابى موضوع علم نحو واقع مىشود .
بنا بر اين بايد دقت كرد كه آيا عنوان جامع بطور مطلق موضوع علم معينى
استيا با قيد و حيثيتخاصى و بسا هست كه عنوان جامعى بطور مطلق موضوع علم عامى
قرار داده شود و بعد با افزودن قيودى به صورت موضوعاتى براى علوم خاصى در آيد
مثلا در تقسيم معروف فلسفه به اصطلاح قديم جسم موضوع همه علوم طبيعى است و با
اضافه كردن قيودى به صورت موضوع معدن شناسى گياه شناسى حيوان شناسى و غيرها در
مىآيد و در كيفيت انشعاب علوم اشاره شد كه قسمتى از انشعابات به وسيله محدود
كردن دايره موضوع و با افزودن قيودى به عنوان موضوع مادر حاصل مىشود .
از جمله قيودى كه ممكن است به عنوان موضوع افزوده شود قيد اطلاق است و
معنايش اين است كه در آن علم از احكامى گفتگو مىشود كه براى ذات موضوع مطلق و
بدون در نظر گرفتن تشخصاتش ثابت و در نتيجه شامل همه افراد موضوع خواهد بود
مثلا اگر احكام و خواصى براى مطلق اجسام ثابت بود خواه جسم معدنى باشد يا آلى و
خواه گياه باشد يا حيوان يا انسان در اين صورت مىتوان موضوع آنها را جسم مطلق
قرار داد و اينگونه مسائل را به عنوان علم خاصى مشخص نمود چنانكه حكماء بخش اول
طبيعيات را به اين احكام اختصاص داده و آنرا به نام سماع طبيعى يا سمع الكيان
مشخص ساختهاند سپس هر دسته از اجسام را به علم خاصى مانند كيهان شناسى معدن
شناسى گياه شناسى و حيوان شناسى اختصاص دادهاند .
عين اين كار را در مورد انشعابات جزئى علوم نيز مىتوان انجام داد مثلا
مسائل مربوط به همه حيوانات را علم خاصى قرار داد كه موضوع آن حيوان مطلق يا
حيوان بما هو حيوان باشد و سپس احكام خاص به هر نوعى از حيوانات را در علمهاى
خاص ديگرى مورد بحث قرار داد .
بدين ترتيب مطلق جسم موضوع بخش طبيعى از فلسفه قديم و جسم مطلق موضوع نخستين
بخش از طبيعيات سماع طبيعى و هر يك از اجسام خاص مانند جسم كيهانى جسم معدنى
جسم زنده موضوعات كيهان شناسى معدن شناسى و زيستشناسى را تشكيل مىدهند و به
همين ترتيب مطلق جسم زنده موضوع علم زيستشناسى عام و جسم زنده مطلق موضوع علمى
كه از احكام همه موجودات زنده بحث مىكند و انواع موجودات زنده موضوعات علم
زيستى جزئى را تشكيل مىدهند .
در اينجا سؤالى مطرح مىشود و آن اين است كه اگر احكامى مشترك بين چند نوع
از انواع موضوع كلى بود ولى شامل همه آنها نمىشد چنين احكامى را بايد در كدام
علم مورد بررسى قرار داد مثلا اگر امورى مشترك بين چند نوع از موجودات زنده بود
نمىتوان آنها را از عوارض جسم زنده مطلق قرار داد زيرا شامل همه موجودات زنده
نمىشود و از طرفى طرح كردن آنها در هر يك از علوم جزئى مربوطه هم موجب تكرار
مسائل مىگردد در اين صورت كجا بايد آنها را طرح كرد .
پاسخ اين است كه معمولا اينگونه مسائل را نيز در علمى مورد بحث قرار مىدهند
كه موضوعش مطلق است و احكام عوارض ذاتيه موضوع مطلق را به اين صورت تعريف
مىكنند احكامى كه براى ذات موضوع ثابت مىشود قبل از آنكه مقيد به قيود علوم
جزئى گردد و در واقع اين مسامحه در تعريف را بر تكرار مسائل ترجيح مىدهند
چنانكه بعضى از فلاسفه در مورد فلسفه اولى يا ما بعد الطبيعه گفتهاند كه از
احكام و عوارضى بحث مىكند كه براى موجود مطلق يا موجود بما هو موجود ثابت
مىشود قبل از آنكه مقيد به قيد طبيعى يا رياضى شود
مبادى علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل
دانستيم كه در هر علمى از يك سلسله قضاياى متناسب و مرتبط بحث مىشود و در
واقع هدف قريب و انگيزه تعليم و تعلم آن علم حل آن قضايا و مسائل يعنى اثبات
محمولات آنها براى موضوعاتشان مىباشد پس در هر علمى فرض بر اين است كه موضوعى
وجود دارد و مىتوان محمولاتى را براى اجزاء يا افراد آن اثبات كرد .
بنابر اين پيش از پرداختن به طرح و حل مسائل هر علمى نياز به يك سلسله
شناختهاى قبلى وجود دارد مانند: 1- شناخت ماهيت و مفهوم موضوع . 2- شناخت وجود
موضوع . 3- شناخت اصولى كه به وسيله آنها مسائل آن علم ثابت مىشود .
اين شناختها گاهى بديهى و بى نياز از تبيين و اكتساب است و در اين صورت
مشكلى وجود نخواهد داشت ولى گاهى اين شناختها بديهى نيست و احتياج به بيان و
اثبات دارد مثلا ممكن است وجود موضوعى مانند روح انسان مورد ترديد واقع گردد و
احتمال داده شود كه امرى موهوم و غير حقيقى باشد در اين صورت بايد وجود حقيقى
آن را اثبات كرد همچنين اصولى كه بر اساس آنها مسائل يك علم حل و فصل مىشود
ممكن است مورد تشكيك قرار گيرد و لازم باشد كه قبلا آنها اثبات گردند و گرنه
نتايجى كه متفرع بر آنها مىشود داراى ارزش علمى و يقينى نخواهد بود .
اينگونه مطالب را مبادى علوم مىنامند و آنها را به مبادى تصورى و تصديقى
تقسيم مىكنند .
مبادى تصورى كه همان تعاريف و بيان ماهيت اشياء مورد بحث است معمولا در خود
علم و به صورت مقدمه مطرح مىشود ولى مبادى تصديقى علوم مختلفاند و غالبا در
علوم ديگرى مورد بحث قرار مىگيرند و چنانكه قبلا اشاره كرديم فلسفه هر علمى در
واقع علم ديگرى است كه عهده دار بيان و اثبات اصول و مبادى آن علم مىباشد و
سرانجام كلىترين مبادى علوم در فلسفه اولى يا متافيزيك مورد بحث و بررسى واقع
مىشوند .
از جمله مىتوان از اصل عليتياد كرد كه در همه علوم تجربى مورد استناد
دانشمندان مىباشد (1) و اساسا پژوهشهاى علمى با پذيرفتن قبلى اين
اصل انجام مىگيرد زيرا محور آنها را كشف روابط على و معلولى بين پديدهها
تشكيل مىدهد ولى خود اين اصل در هيچ علم تجربى قابل اثبات نيست و بحث در باره
آن در فلسفه صورت مىپذيرد
موضوع و مسائل فلسفه
از آنچه گفته شد به دست مىآيد كه بهترين راه براى تعريف يك علم اين است كه
موضوع آن مشخص گردد و اگر قيودى دارد دقيقا مورد توجه قرار گيرد سپس مسائل آن
علم به عنوان قضايايى كه موضوع مزبور محور آنها را تشكيل مىدهد معرفى گردند .
از سوى ديگر تشخيص موضوع و قيود آن در گرو تعيين مسائلى است كه براى طرح
كردن در يك علم منظور شدهاند يعنى تا حدودى بستگى به وضع و قرارداد دارد مثلا
اگر عنوان موجود را كه عامترين مفاهيم براى امور حقيقى است در نظر بگيريم
خواهيم ديد كه همه موضوعات مسائل حقيقى در زير چتر آن قرار مىگيرد و اگر آن را
موضوع علمى قرار دهيم شامل همه مسائل علوم حقيقى مىشود و اين علم همان فلسفه
به اصطلاح قديم است .
ولى مطرح كردن چنين علم جامع و فراگيرى با اهداف تفكيك علوم سازگار نيست و
ناچار بايد موضوعات محدودترى را در نظر بگيريم تا اهداف مزبور تامين شود
آموزشگران باستان نخست دو دسته از مسائل نظرى را كه محورهاى مشخصى دارند در نظر
گرفتهاند و يك دسته را به نام طبيعيات و دسته ديگر را به نام رياضيات
ناميدهاند و سپس هر يك را به علوم جزئىترى تقسيم كردهاند دسته سومى از مسائل
نظرى در باره خدا قابل طرح بوده كه آنها را به نام خدا شناسى يا معرفه الربوبيه
نامگذارى نمودهاند ولى يك دسته از مسائل عقلى نظرى باقى ماند كه موضوع آنها
فراتر از موضوعات ياد شده بود و اختصاصى به هيچيك از موضوعات خاص نداشت .
گويا براى اين مسائل نام خاصى را مناسب نديدند و به مناسبت اينكه بعد از
طبيعيات مورد بحث قرار مىگرفت آنها را ما بعد الطبيعه يا متافيزيك ناميدند
موقعيت اين مسائل نسبت به ساير مسائل علوم نظرى همان موقعيتسماع طبيعى نسبت به
علوم طبيعى است و همانگونه كه موضوع آن جسم مطلق قرار داده شده موضوع ما بعد
الطبيعه را هم موجود مطلق يا موجود بما هو موجود قرار دادهاند تا تنها مسائلى
را كه اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد در پيرامون آن مطرح نمايند هر چند همه
اين مسائل شامل همه موجودات نشود .
بدين ترتيب علم خاصى به نام ما بعد الطبيعه يا متافيزيك به وجود آمد و بعدا
به نام علم كلى يا فلسفه اولى نيز ناميده شد .
چنانكه قبلا اشاره كرديم در عصر اسلامى مسائل متافيزيك با مسائل خدا شناسى
درهم ادغام شد و به نام الهيات بالمعنى الاعم نامگذارى گرديد و گاهى به مناسبت
مسائل ديگرى مانند مسائل معاد و اسباب سعادت ابدى انسان و حتى پارهاى از مسائل
نبوت و امامت نيز به آنها ضميمه شد چنانكه در الهيات شفاء ملاحظه مىشود و اگر
بنا باشد كه همه اين مسائل به عنوان مسائل اصلى يك علم تلقى شود و بعضى از آنها
به صورت تطفل و استطراد نباشد بايد موضوع اين علم را خيلى وسيع در نظر گرفت و
شايد تعيين موضوع واحد براى چنين مسائل گوناگون كار آسانى نباشد و به همين جهت
تلاشهاى مختلفى براى تعيين موضوع و بيان اينكه همه اين محمولات از عوارض ذاتيه
آن هستند انجام گرفته گر چه چندان موفقيت آميز نبوده است .
به هر حال امر داير است بين اينكه ساير مسائل نظرى غير از طبيعيات و رياضيات
به عنوان علم واحدى در نظر گرفته شود و با تكلف موضوع واحدى براى آنها منظور
گردد يا معيار و ملاك همبستگى و وحدت آنها وحدت هدف و غايت قرار داده شود و يا
اينكه هر دسته از مسائل كه موضوع مشخصى دارد علم خاصى تلقى گردد و از جمله
مسائل كلى وجود تحت عنوان فلسفه اولى مورد بحث واقع شود چنانكه يكى از اصطلاحات
خاص فلسفه هم همين است .
به نظر مىرسد كه اين وجه مناسبتر است و بنابر اين مسائل مختلفى را كه در
فلسفه اسلامى تحت عنوان فلسفه و حكمت مطرح مىشود به صورت چند علم خاص تلقى
مىكنيم (2) و به ديگر سخن سلسلهاى از علوم فلسفى خواهيم داشت كه
همه آنها در روش تعقلى شريكند ولى فلسفه را بطور مطلق بر فلسفه اولى اطلاق
خواهيم كرد و هدف اصلى اين كتاب هم تبيين مسائل آن است ولى چون اثبات آنها
متوقف بر مسائل شناخت مىباشد نخست حثشناختشناسى را مطرح مىكنيم سپس به
بررسى مسائل هستى شناسى و متافيزيك مىپردازيم
تعريف فلسفه
بنابر اين كه فلسفه را مساوى با فلسفه اولى يا متافيزيك و موضوع آن را موجود
مطلق نه مطلق موجود بدانيم مىتوانيم آن را به اين صورت تعريف كنيم علمى را كه
از احوال موجود مطلق بحث مىكند يا علمى كه از احوال كلى وجود گفتگو مىكند يا
مجموعه قضايا و مسائلى كه پيرامون موجود بما هو موجود مطرح مىشود. (3)
براى فلسفه ويژگيهايى ذكر شده كه مهمترين آنها از اين قرار است:
1- روش اثبات مسائل آن روش تعقلى است بر خلاف علوم تجربى و علوم نقلى ولى
اين روش در منطق خدا شناسى روان شناسى فلسفى و بعضى از علوم ديگر مانند فلسفه
اخلاق و حتى در رياضيات نيز به كار گرفته مىشود بنابر اين نمىتوان آنرا ويژه
فلسفه اولى دانست .
2- فلسفه متكفل اثبات مبادى تصديقى ساير علوم است و اين يكى از وجوه نياز
ساير علوم به فلسفه مىباشد و از اين روى بنام مادر علوم ناميده مىشود .
3- در فلسفه معيار باز شناسى امور حقيقى از امور وهمى و اعتبارى به دست
مىآيد و از اين روى گاهى هدف اصلى فلسفه شناختن امور حقيقى و تمييز آنها از
وهميات و اعتباريات شمرده مىشود ولى بهتر آنست كه آنرا هدف شناختشناسى بدانيم
.
4- ويژگى مفاهيم فلسفى اين است كه از راه حس و تجربه به دست نمىآيد مانند
مفاهيم علت و معلول واجب و ممكن مادى و مجرد اين مفاهيم اصطلاحا معقولات ثانيه
فلسفى ناميده مىشوند و توضيح آنها در مبحثشناختشناسى خواهد آمد .
با توجه به اين ويژگى مىتوان دريافت كه چرا مسائل فلسفى تنها با روش تعقلى
قابل اثبات است و چرا قوانين فلسفى از راه تعميم قوانين علوم تجربى به دست
نمىآيد
خلاصه
1- مسائل يك علم عبارت است از قضايايى كه موضوعات آنها تحت عنوان جامعى كل
يا كلى مندرج مىشوند و موضوع علم عبارت است از همان عنوان جامع .
2- ممكن استيك عنوان موضوع علم عامى قرار گيرد و با اضافه كردن قيودى به آن
موضوعات علوم خاصى در قلمرو آن علم عام پديد آيد و از جمله اين قيود قيد اطلاق
است مثلا مطلق جسم موضوع علم عام طبيعى و جسم مطلق موضوع سماع طبيعى و جسمهاى
مقيد موضوعات ساير علوم خاص طبيعى را تشكيل مىدهند .
3- پيش از ورود در مباحث هر علمى لازم است موضوع آن علم شناخته شود و وجود
آن اثبات گردد اگر بديهى نباشد و همچنين لازم است اصولى كه اثبات مسائل آن علم
متوقف بر آنها استشناخته شوند و اين همه را مبادى تصورى و تصديقى علم مىنامند
.
4- كلىترين مبادى علوم در فلسفه اولى مورد بحث قرار مىگيرند .
5- موضوع فلسفه به عنوان علم عامى كه شامل همه علوم حقيقى مىشود مطلق موجود
است ولى موضوع فلسفه به معناى اخص متافيزيك موجود مطلق است و مسائل آن قضايايى
هستند كه اختصاص به نوع خاصى از موجودات ندارند .
6- فلسفه به معناى اخص عبارت است از علمى كه از احوال كلى وجود و به عبارت
ديگر از احوال موجود بما هو موجود بحث مىكند .
7- مفاهيم فلسفه از قبيل معقولات ثانيه فلسفى هستند كه از راه حس و تجربه
حسى به دست نمىآيند و از اين روى مسائل آن با روش تجربى قابل اثبات نيستند و
نمىتوان قوانين فلسفى را از تعميم قوانين علوم تجربى به دست آورد .
8- در فلسفه معيار بازشناسى حقايق از وهميات و اعتباريات به دست مىآيد.