درس پنجم - فلسفه و علوم
شامل: فلسفه علوم متافيزيك نسبت بين علم و فلسفه و متافيزيك تقسيم و
طبقهبندى علوم ملاك مرزبندى علوم كل و كلى انشعابات علوم
فلسفه علوم
در درس قبل گفتيم كه گاهى كلمه فلسفه به صورت مضاف به كار مىرود مانند
فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق و ... .
اكنون به توضيحى پيرامون اين تعبير مىپردازيم: اينگونه تعبيرات گاهى از طرف
كسانى به كار مىرود كه واژه علم را به علوم تجربى اختصاص دادهاند و واژه
فلسفه را در مورد رشتههايى از معارف و معلومات انسانى به كار مىبرند كه به
وسيله تجربه حسى قابل اثبات نيست چنين كسانى به جاى اينكه مثلا بگويند علم خدا
شناسى خواهند گفت فلسفه خدا شناسى يعنى ذكر مضاف اليه براى فلسفه فقط به منظور
نشان دادن نوع مطالب مورد بحث و اشاره به موضوع آنها است .
همچنين كسانى كه مسائل عملى و ارزشى را علمى نمىدانند و براى آنها پايگاه
عينى و واقعى قائل نيستند بلكه آنها را صرفا تابع ميلها و رغبتهاى مردم
مىپندارند بعضا اينگونه مسائل را وارد قلمرو فلسفه مىكنند و به جاى اينكه
مثلا بگويند علم اخلاق مىگويند فلسفه اخلاق يا به جاى اينكه بگويند علم سياسيت
مىگويند فلسفه سياست .
ولى گاهى اين تعبير به معناى ديگرى به كار مىرود و آن تبيين اصول و مبانى و
باصطلاح مبادى علم ديگر است و بعضا مطالبى از قبيل تاريخچه بنيانگذار هدف روش
تحقيق سير تحول آن علم نيز مورد بررسى قرار مىگيرد نظير همان مطالب هشتگانهاى
كه سابقا در مقدمه كتاب ذكر و به نام رؤوس ثمانيه ناميده مىشده است .
اين اصطلاح اختصاصى به پوزيتويستها و مانند ايشان ندارد بلكه كسانى كه معارف
فلسفى و ارزشى را هم علم و روش بررسى و تحقيق آنها را هم علمى مىدانند اين
اصطلاح را به كار مىبرند و گاهى براى اينكه با اصطلاح قبلى اشتباه نشود كلمه
علم را هم در مضاف اليه اضافه مىكنند و مثلا مىگويند فلسفه علم تاريخ در
برابر فلسفه تاريخ يا فلسفه علم اخلاق در برابر فلسفه اخلاق به اصطلاح قبلى
متافيزيك
يكى از واژههايى كه در برابر علمى به كار مىرود واژه متافيزيك است از اين
روى لازم است توضيحى در باره اين كلمه نيز بدهيم: اين واژه كه از اصل يونانى
متاتافوسيكا گرفته شده و با حذف حرف اضافه تا و تبديل فوسيكا به فيزيك به صورت
متافيزيك در آمده و در زبان عربى به ما بعد الطبيعه ترجمه شده است .
به حسب نقل مورخين فلسفه اين لفظ نخست به صورت نامى براى يكى از كتابهاى
ارسطو به كار رفته كه از نظر ترتيب بعد از كتاب طبيعت قرار داشته و از مباحث
كلى وجود بحث مىكرده است مباحثى كه در عصر اسلامى به امور عامه ناميده شد و
بعضى از فلاسفه اسلامى نام ما قبل الطبيعه را نيز براى آن مناسب دانستهاند .
ظاهرا اين بخش غير از بخش تئولوژى يا اثولوجيا به معناى خدا شناسى است ولى
در كتب فلاسفه اسلامى اين دو بخش در يكديگر ادغام شده و مجموعا به نام الهيات
بالمعنى الاعم نام گرفته چنانكه بخش خدا شناسى بنام الهيات بالمعنى الاخص مشخص
گرديده است .
بعضى واژه متافيزيك را معادل با ترانسفيزيك و به معناى ماوراء طبيعت
گرفتهاند و نامگذارى اين بخش از فلسفه قديم را از باب ناميدن كل به نام جزء
شمردهاند زيرا در الهيات بالمعنى الاعم در باره خدا و مجردات ماوراء طبيعت نيز
بحث مىشود اما به نظر مىرسد كه همان وجه اول صحيح باشد .
به هر حال متافيزيك نام مجموعهاى از مسائل عقلى نظرى است كه بخشى از فلسفه
باصطلاح عام را تشكيل مىداده است چنانكه امروز گاهى واژه فلسفه به آنها اختصاص
داده مىشود و يكى از اصطلاحات جديد فلسفه مساوى با متافيزيك مىباشد و علت
اينكه پوزيتويستها اينگونه مسائل را غير علمى پنداشتهاند اين است كه قابل
اثبات به وسيله تجربه حسى نيست چنانكه قبلا كانت هم عقل نظرى را براى اثبات اين
مسائل كافى ندانسته بود و آنها را ديالكتيكى يا جدلى الطرفين ناميده بود
نسبت بين علم و فلسفه و متافيزيك
با توجه به معانى مختلفى كه براى علم و فلسفه ذكر شد روشن مىشود كه نسبت
بين علم و فلسفه و متافيزيك بر حسب اصطلاحات مختلف تفاوت مىكند اگر علم به
معناى مطلق آگاهى يا مطلق قضاياى متناسب به كار رود اعم از فلسفه مىباشد زيرا
شامل قضاياى شخصى و علوم قراردادى و اعتبارى هم مىشود و اگر به معناى قضاياى
كلى حقيقى استعمال شود مساوى با فلسفه باصطلاح قديم خواهد بود اما اگر به معناى
مجموعه قضاياى تجربى بكار رود اخص از فلسفه به معناى قديم و مباين با فلسفه به
معناى جديد مجموعه قضاياى غير تجربى است چنانكه متافيزيك جزئى از فلسفه باصطلاح
قديم و مساوى با آن بر حسب يكى از اصطلاحات جديد آن مىباشد .
ولى بايد دانست كه مقابل قرار دادن علم و فلسفه در اصطلاح جديد هر چند به
گمان پوزيتويستها و امثال ايشان به معناى كاستن ارج مسائل فلسفى و انكار قدر و
منزلت عقل و ارزش ادراكات عقلى است اما حقيقت غير از آن است و در
مبحثشناختشناسى روشن خواهد شد كه ارزش ادراكات عقلى نه تنها كمتر از ارزش
معلومات حسى و تجربى نيست بلكه به مراتب بيشتر از آنها است و حتى ارزش دانشهاى
تجربى در گرو ارزش ادراكات عقلى و قضاياى فلسفى مىباشد .
بنا بر اين اختصاص دادن واژه علم به دانشهاى تجربى و واژه فلسفه به دانشهاى
غير تجربى تنها به عنوان يك اصطلاح قابل قبول است و نبايد از تقابل اين دو
اصطلاح سوء استفاده شود و مسائل فلسفى و متافيزيكى به عنوان مسائل ظنى و پندارى
وانمود گردد چنانكه برچسب علمى هيچ گونه مزيتى را براى هيچ گرايش فلسفى اثبات
نمىكند و اساسا اين دو برچسب وصله ناهمرنگى است كه مىتواند نشانه جهل يا
عوامفريبى جعل كنندگان آن به حساب آيد و ادعاى اينكه اصول فلسفهاى مانند
ماترياليسم ديالكتيك از قوانين تجربى به دست آمده نادرست است زيرا قوانين هيچ
علمى قابل تعميم به علم ديگر نيست چه رسد به اينكه به كل هستى تعميم داده شود
مثلا قوانين روانشناسى يا زيستشناسى قابل تعميم به فيزيك يا شيمى يا رياضيات
نيست و بالعكس قوانين اين علوم در خارج از قلمرو خودشان كارآيى ندارد
تقسيم و طبقهبندى علوم
در اينجا سؤالى مطرح مىشود كه اساسا انگيزه جداسازى علوم از يكديگر چيست
پاسخ اين است كه مسائل قابل شناخت طيف گستردهاى را تشكيل مىدهد و در حالى كه
در اين طيف بعضى از مسائل در ارتباط تنگاتنگ با بعضى ديگر قرار مىگيرند برخى
ديگر از مسائل دور و بيگانه از هم هستند و چندان ارتباطى با يكديگر ندارند .
از سوى ديگر فرا گرفتن بعضى از معلومات متوقف بر بعضى ديگر است و دست كم
دانستن يك دسته به فهم دسته ديگر كمك مىكند در حالى كه چنين رابطهاى ميان
دستههاى ديگر از دانستنيها وجود ندارد .
با توجه به اينكه فرا گرفتن همه معلومات براى هر دانش پژوهى ميسر نيست و به
فرض ميسر بودن چنين انگيزهاى براى همه وجود ندارد چنانكه ذوق و استعداد افراد
هم نسبت به فرا گيرى انواع مسائل مختلف است و با توجه به اينكه بعضى از دانشها
وابسته به بعضى ديگر و آموختن يكى متوقف بر ديگرى است از اين روى آموزشگران از
ديرباز در صدد بر آمدهاند كه از طرفى مسائل مرتبط و متناسب را دستهبندى كنند
و دانشها و علوم خاص را مشخص سازند و از طرف ديگر علوم مختلف را طبقهبندى كنند
و نياز هر علمى را به علم ديگر و در نتيجه تقدم يكى را بر ديگرى روشن نمايند تا
اولا كسانى كه انگيزه يا ذوق و استعداد خاصى دارند بتوانند گمشده خودشان را در
ميان انبوه مسائل بىشمار بيابند و راه رسيدن به هدفشان را بشناسند و ثانيا
كسانى كه مىخواهند رشتههاى مختلفى از معلومات را فرا گيرند بدانند از كداميك
آغاز كنند كه راه را براى آموختن ديگر رشتهها هموار كند و فراگيرى آنها را
آسانتر نمايد .
بدين ترتيب علوم به قسمتها و بخشهاى گوناگون تقسيم شد و هر بخش در طبقه و
مرتبه خاصى قرار گرفت از جمله تقسيمات علوم تقسيم كلى آنها به علوم نظرى و علوم
عملى و تقسيم علوم نظرى به طبيعيات و رياضيات و الهيات و تقسيم علوم عملى به
اخلاق و تدبير منزل و سياست است كه قبلا به آن اشاره شد
ملاك مرزبندى علوم
بعد از آنكه لزوم دستهبندى علوم روشن شد سؤال ديگرى طرح مىشود كه علوم را
بر اساس چه معيار و ملاكى بايد دستهبندى و مرزبندى كرد .
پاسخ اين است كه علوم را مىتوان با معيارهاى مختلفى دستهبندى كرد كه
مهمترين آنها از اين قرار است:
1- بر اساس اسلوب و روش تحقيق قبلا اشاره كرديم كه همه مسائل را نمىتوان با
روش واحدى مورد تحقيق و بررسى قرار داد و نيز خاطر نشان كرديم كه همه علوم را
با توجه به روشهاى كلى تحقيق مىتوان به سه دسته تقسيم كرد:
الف- علوم عقلى كه فقط با براهين عقلى و استنتاجات ذهنى قابل بررسى است
مانند منطق و فلسفه الهى .
ب- علوم تجربى كه با روشهاى تجربى قابل اثبات است مانند فيزيك شيمى و
زيستشناسى .
ج- علوم نقلى كه بر اساس اسناد و مدارك منقول و تاريخى بررسى مىشود مانند
تاريخ علم رجال و علم فقه .
2- بر اساس هدف و غايت ملاك ديگرى كه مىتوان بر اساس آن علوم را دستهبندى
كرد فايده و نتيجهاى است كه بر آنها مترتب مىشود و هدف و غايتى است كه فراگير
از آموختن آنها در نظر مىگيرد مانند هدفهاى مادى و معنوى و هدفهاى فردى و
اجتماعى .
بديهى است كسى كه مىخواهد راه تكامل معنوى خود را بشناسد به مسائلى احتياج
دارد كه شخص علاقمند به تحصيل ثروت از راه كشاورزى يا صنعت به آنها احتياج
ندارد چنانكه يك رهبر اجتماعى نيازمند به داشتن معلومات ديگرى است پس مىتوان
علوم را طبق اين اهداف گوناگون دستهبندى كرد .
3- بر اساس موضوع سومين ملاكى كه مىتواند معيار انفكاك و تمايز علوم واقع
شود موضوعات آنها استيعنى با توجه به اينكه هر مساله موضوعى دارد و تعدادى از
موضوعات در يك عنوان جامعى مندرج مىشود آن عنوان جامع را محور قرار مىدهند و
همه مسائل مربوط به آن را زير چتر يك علم گردآورى مىكنند چنانكه عدد موضوع علم
حساب و مقدار كميت متصل موضوع علم هندسه و بدن انسان موضوع علم پزشكى قرار
مىگيرد .
تقسيمبندى علوم بر اساس موضوع بهتر از معيارهاى ديگر هدف و انگيزه جداسازى
علوم را تامين مىكند چنانكه با رعايت آن ارتباط و هماهنگى درونى مسائل و نظم و
ترتيب آنها بهتر حفظ مىشود و از اين روى از ديرباز مورد توجه فلاسفه و
دانشمندان بزرگ قرار گرفته است ولى مىتوان در دستهبنديهاى فرعى معيارهاى
ديگرى را نيز در نظر گرفت مثلا مىتوان علمى را به نام خدا شناسى ترتيب داد و
محور مسائل آن را خداى متعال قرار داد و سپس آن را به شاخههاى فلسفى و عرفانى
و دينى منشعب ساخت كه هر كدام با روش ويژهاى مسائل مربوط را مورد بررسى قرار
دهد و در واقع معيار اين انقسام جزئى را روش تحقيق تشكيل دهد همچنين رياضيات را
مىتوان به شاخههاى گونهگونى منشعب كرد كه هر شاخه بر اساس هدف خاصى مشخص شود
مانند رياضيات فيزيك و رياضيات اقتصاد و بدين ترتيب تلفيقى بين معيارهاى مختلف
به وجود مىآيد
كل و كلى
عنوان جامعى كه بين موضوعات مسائل در نظر گرفته مىشود و بر اساس آن علم به
معناى مجموعه مسائل مرتبط پديد مىآيد گاهى عنوان كلى و داراى افراد و مصاديق
فراوان و گاهى به صورت كل و داراى اجزاء متعدد است مثال نوع اول عنوان عدد يا
مقدار است كه انواع و اصناف گونهگونى دارد و هر يك موضوع مساله خاصى را تشكيل
مىدهد و مثال نوع دوم بدن انسان است كه جهازات و اعضاء و اجزاء متعددى دارد و
هر كدام از آنها موضوع بخشى از علم پزشكى است .
تفاوت اصلى بين اين دو نوع موضوع آنست كه در نوع اول عنوان موضوع علم بر
تكتك موضوعات مسائل كه افراد و جزئيات آن هستند صدق مىكند به خلاف نوع دوم كه
عنوان موضوع بر تكتك موضوعات مسائل صدق نمىكند بلكه بر مجموع اجزاء حمل
مىشود
انشعابات علوم
از توضيحات گذشته به دست آمد كه تقسيمبندى علوم براى سهولت آموزش و تامين
هر چه بيشتر اهداف تعليم و تربيت انجام مىگيرد در آغاز كه معلومات بشر محدود
بود امكان داشت كه همه آنها را به چند دسته تقسيم كرد و مثلا حيوان شناسى را به
عنوان علم واحدى در نظر گرفت و حتى مسائل مربوط به انسان را نيز در آن گنجانيد
ولى رفته رفته كه دايره مسائل وسعتيافت و مخصوصا بعد از آنكه ابزارهاى علمى
مختلفى براى تحقيق در مسائل تجربى ساخته شد بيش از همه علوم تجربى به شعبههاى
گوناگونى تقسيم شد و هر علمى به علوم جزئىترى منشعب گرديد چنانكه اين جريان
هنوز هم به شكل فزايندهاى ادامه دارد .
بطور كلى انشعاب علوم به چند صورت انجام مىپذيرد:
1- به اين صورت كه اجزاء كوچكترى از كل موضوع در نظر گرفته شود و هر جزء
موضوع شاخه جديدى از علم مادر قرار گيرد مانند غده شناسى و ژن شناسى روشن است
كه اين نوع انشعاب مخصوص علومى است كه رابطه بين موضوع علم و موضوعات مسائل
رابطه كل و جزء است .
2- به اين صورت كه انواع جزئىتر و اصناف محدودترى از عنوان كلى در نظر
گرفته شود مانند حشره شناسى و ميكرب شناسى اين انشعاب در علومى پديد مىآيد كه
رابطه بين موضوع علم و موضوعات مسائل رابطه كلى و جزئى است نه كل و جزء .
3- به اين صورت كه روشهاى مختلف تحقيق به عنوان معيار ثانوى در نظر گرفته
شود و با حفظ وحدت موضوع شاخههاى جديد پديد آيد و اين در موردى است كه مسائل
علم با روشهاى مختلف قابل بررسى و اثبات مانند باشد مانند خدا شناسى فلسفى و
خدا شناسى عرفانى و خدا شناسى دينى .
4- به اين صورت كه اهداف متعدد به عنوان معيار فرعى در نظر گرفته شود و
مسائل متناسب با هر هدف به نام شاخه خاصى از علم مادر معرفى گردد چنانكه در
رياضيات گفته شد
خلاصه
1- فلسفه به صورت مضاف گاهى در مورد معلومات غير تجربى به كار مىرود و
اضافه آن صرفا براى نشان دادن نوع مسائل مورد بحث است مانند فلسفه خدا شناسى
چنانكه اضافه علم در مورد معلومات تجربى همين نقش را ايفاء مىكند مانند علم
زيستشناسى .
2- كلمه فلسفه گاهى به علم خاصى اضافه مىشود و منظور از آن تبيين اصول و
مبانى آن علم است كه بعضا تاريخچه و هدف و روش تحقيق و سير تحول و مطالبى مانند
آنها را نيز در بر مىگيرد .
3- متافيزيك نام مجموعهاى از مسائل عقلى است كه با روش تجربى قابل اثبات
نيست .
4- نسبت بين علم و فلسفه و متافيزيك به حسب معانى مختلف آنها تفاوت دارد و
طبق بعضى از اصطلاحات علم اعم از فلسفه و فلسفه اعم از متافيزيك است .
5- هدف از دستهبندى و طبقهبندى دانشها اين است كه هر كسى بتواند مجموعه
مسائل مورد نظر خود را جداگانه بياموزد و آموزش علوم به صورت آسانتر و
سودمندترى انجام گيرد .
6- مرزبندى علوم بر اساس معيارهاى مختلفى از جمله روش هدف و موضوع انجام
مىگيرد و تقسيمات معروف معمولا بر اساس اختلاف موضوعات انجام گرفته است .
7- نسبت بين موضوع علم و موضوعات مسائل گاهى نسبت بين كل و جزء است و گاهى
نسبت بين كلى و جزئى .
8- انشعاب علوم گاهى با ريز كردن موضوع و گاهى با محدود كردن دايره آن و
گاهى بر اساس اختلاف روشها و زمانى بر طبق تفاوت اهداف حاصل مىشود