درس چهارم - معانى اصطلاحى علم و فلسفه
شامل: مقدمه اشتراك لفظى معانى اصطلاحى علم معانى اصطلاحى فلسفه فلسفه علمى
مقدمه
در درس اول اشاره شد كه واژه فلسفه از آغاز به صورت اسم عامى بر همه علوم
حقيقى غير قراردادى اطلاق مىشد و در درس دوم اشاره كرديم كه در قرون وسطى
قلمرو فلسفه سعتيافت و بعضى از علوم قراردادى مانند ادبيات و معانى و بيان را
در بر گرفت و در درس سوم دانستيم كه پوزيتويسم شناخت علمى را در مقابل شناخت
فلسفى و متافيزيكى قرار مىدهد و تنها علوم تجربى را شايسته نام علمى مىداند .
طبق اصطلاح اول كه در عصر اسلامى نيز رواج يافت فلسفه داراى بخشهاى مختلفى
است كه هر بخشى از آن بنام علم خاصى ناميده مىشود و طبعا تقابلى بين فلسفه و
علم وجود نخواهد داشت و اما اصطلاح دوم در قرون وسطى در اروپا پديد آمد و با
پايان يافتن آن دوران متروك گرديد .
و اما طبق اصطلاح سوم كه هم اكنون در مغرب زمين رواج دارد فلسفه و متافيزيك
در برابر علم قرار مىگيرد و چون اين اصطلاح كمابيش در كشورهاى شرقى هم
رايجشده لازم است توضيحى پيرامون علم و فلسفه و متافيزيك و نسبت بين آنها داده
شود و ضمنا اشارهاى به اقسام علوم و دستهبندى آنها نيز بشود .
پيش از پرداختن به اين مطالب نكتهاى را در باره اشتراك لفظى واژهها و
اختلاف معانى و اصطلاحات يك لفظ يادآور مىشويم كه از اهميت ويژهاى برخوردار
است و غفلت از آن موجب مغالطات و اشتباهكاريهاى فراوانى مىگردد
اشتراك لفطى
در همه زبانها تا آنجا كه اطلاع حاصل شده لغاتى يافت مىشود كه هر كدام
داراى معانى لغوى و عرفى و اصطلاحى متعددى است و به نام مشترك لفظى ناميده
مىشود چنانكه در زبان فارسى واژه دوش به معناى شب گذشته و كتف شانه و دوش حمام
به كار مىرود و كلمه شير به معناى شير درنده و شير نوشيدنى و شير آب استعمال
مىشود (1) .
وجود مشتركات لفظى نقش مهمى را در ادبيات و شعر بازى مىكند ولى در علوم و
بويژه در فلسفه مشكلات زيادى را به بار مىآورد مخصوصا با توجه به اينكه معانى
مشترك گاهى به قدرى به هم نزديكند كه تمييز آنها از يكديگر دشوار است و بسيارى
از مغالطات در اثر اين گونه اشتراكات لفظى روى داده و حتى گاهى بزرگان و صاحب
نظران در همين دام گرفتار شدهاند .
از اين روى بعضى از بزرگان فلاسفه مانند ابن سينا مقيد بودهاند كه قبل از
ورود در بحثهاى دقيق فلسفى نخست معانى مختلف واژهها و تفاوت اصطلاحات آنها را
روشن كنند تا از خلط و اشتباه جلوگيرى به عمل آيد .
براى نمونه يكى از مشتركات لفظى را ذكر مىكنيم كه كاربردهاى گوناگون و
اشتباهانگيزى دارد و آن واژه جبر است .
جبر در اصل لغت به معناى جبران كردن و بر طرف نمودن نقص است بعدا به معناى
شكستهبندى به كار رفته و شايد نكته انتقال اين بوده كه شكستهبندى نوعى جبران
نقص است و احتمالا در آغاز براى شكستهبندى وضع شده و بعد نسبت به جبران هر
نقصى تعميم داده شده است .
كاربرد سوم اين كلمه مجبور كردن و تحت فشار قرار دادن است و شايد نكته
انتقال به اين معنى تعميم لازمه شكستهبندى باشد يعنى چون لازمه عادى اين كار
اين است كه عضو شكسته شده را تحت فشار قرار مىدهند تا استخوانها جفتشود به هر
فشارى كه از كسى به ديگرى وارد شود و او را بىاختيار وادار به انجام كارى كند
جبر اطلاق شده است و شايد ابتداء در مورد فشار فيزيكى و سپس در مورد فشار روانى
به كار رفته باشد و بالاخره همين مفهوم هم توسعه يافته و در مورد هر گونه احساس
فشارى به كار رفته است هر چند از ناحيه شخص ديگرى نباشد .
تا اينجا تحول مفهوم جبر را از نظر لغت و عرف بررسى كرديم اكنون اشارهاى به
معانى اصطلاحى اين واژه در علوم و فلسفه نيز خواهيم كرد
يكى از اصطلاحات علمى جبر همان اصطلاحى رياضى استيعنى نوعى محاسبه كه در آن
به جاى اعداد از حروف استفاده مىشود و شايد نكته جعل اين اصطلاح اين باشد كه
در محاسبات جبرى كميتهاى مثبت و منفى به وسيله يكديگر جبران مىشوند يا كميت
مجهول در يكى از طرفين معادله را مىتوان با توجه به طرف ديگر يا با انتقال
دادن عضوى از آن معلوم كرد كه اين خود نوعى جبران است .
اصطلاح ديگر آن مربوط به روانشناسى است كه در مقابل اختيار و اراده آزاد به
كار مىرود و مشابه آن مساله جبر و اختيار است كه در علم كلام مطرح مىشود و
همچنين در اخلاق و حقوق و فقه نيز كاربردهايى دارد كه توضيح همه آنها به درازا
مىكشد .
از دير زمان مفهوم جبر در مقابل مفهوم اختيار با مفهوم حتميت و ضرورت و وجوب
فلسفى خلط شده و در واقع كاربرد غلطى را براى آن به وجود آورده كه همان حتميت و
ضرورت باشد چنانكه در مورد معادل آن دترمىنيسم در زبانهاى بيگانه مشاهده
مىشود و در نتيجه چنين توهمى به وجود آمده كه در هر موردى ضرورت على و معلولى
پذيرفته شود در آنجا اختيار موردى نخواهد داشت و بر عكس نفى ضرورت و حتميت
مستلزم اثبات اختيار است و آثار اين توهم در چندين مساله فلسفى ظاهر شده كه از
جمله آنها اين است كه متكلمين ضرورت على و معلولى را در مورد فاعل مختار انكار
كردهاند و به دنبال آن فلاسفه را متهم نمودهاند كه خداى متعال را مختار
نمىدانند از سوى ديگر جبريين وجود سرنوشتحتمى را دليل قول خودشان دانستهاند
و در مقابل معتزله كه قائل به اختيار انسان هستند سرنوشتحتمى را نفى كردهاند
در صورتى كه حتميتسرنوشت ربطى به جبر ندارد و در حقيقت اين مشاجرات كه
سابقهاى طولانى دارد در اثر خلط بين مفهوم جبر و مفهوم ضرورت روى داده است .
نمونه تاسف انگيز ديگر آنكه بعضى از فيزيكدانها ضرورت على در مورد پديدههاى
ميكروفيزيكى را مورد تشكيك يا انكار قرار دادهاند و در مقابل بعضى از
دانشمندان خداپرست غربى خواستهاند از نفى ضرورت در اين پديدهها وجود اراده
الهى را اثبات نمايند به گمان اينكه نفى ضرورت و انكار دترمىنيسم در اين موارد
مستلزم اين است كه نيروى مختارى در آنجا اثبات شود .
حاصل آنكه وجود مشتركات لفظى بخصوص در مواردى كه معانى متشابه و متقاربى
داشته باشند اشكالاتى را در بحثهاى فلسفى پيش مىآورد و اين دشواريها هنگامى
مضاعف مىشود كه يك لفظ معانى اصطلاحى متعددى در يك علم داشته باشد چنانكه در
مورد واژه عقل در فلسفه و واژههاى ذاتى و عرضى در منطق چنين است از اين روى
ضرورت توضيح معانى مشترك و تعيين معناى مورد نظر در هر مبحث روشن مىشود
معانى اصطلاحى علم
از جمله واژههايى كه كاربردهاى گوناگون و اشتباه انگيز دارد واژه علم است
مفهوم لغوى اين كلمه و معادلهايش در زبانهاى ديگر مانند دانش و دانستن در زبان
فارسى روشن و بى نياز از توضيح است ولى علم معانى اصطلاحى مختلفى دارد كه
مهمترين آنها از اين قرار است:
1- اعتقاد يقينى مطابق با واقع در برابر جهل بسيط و مركب هر چند در قضيه
واحدى باشد .
2- مجموعه قضايايى كه مناسبتى بين آنها در نظر گرفته شده هر چند قضاياى شخصى
و خاص باشد و به اين معنى است كه علم تاريخ دانستن حوادث خاص تاريخى و علم
جغرافيا دانستن احوال خاص مناطق مختلف كره زمين و علم رجال و بيوگرافى شخصيتها
هم علم ناميده مىشود .
3- مجموعه قضاياى كلى كه محور خاصى براى آنها لحاظ شده و هر كدام از آنها
قابل صدق و انطباق بر موارد و مصاديق متعدد مىباشد هر چند قضاياى اعتبارى و
قراردادى باشد و به اين معنى است كه علوم غير حقيقى و قراردادى مانند لغت و
دستور زبان هم علم خوانده مىشود ولى قضاياى شخصى و خاص مانند قضاياى فوق الذكر
علم بشمار نمىرود .
4- مجموعه قضايايى كلى حقيقى غير قراردادى كه داراى محور خاصى باشد اين
اصطلاح همه علوم نظرى و عملى و از جمله الهيات و ما بعد الطبيعه را در بر
مىگيرد ولى شامل قضاياى شخصى و اعتبارى نمىشود .
5- مجموعه قضاياى حقيقى كه از راه تجربه حسى قابل اثبات باشد و اين همان
اصطلاحى است كه پوزيتويستها به كار مىبرند و بر اساس آن علوم و معارف غير
تجربى را علم نمىشمارند .
منحصر كردن واژه علم به علوم تجربى تا آنجا كه مربوط به نامگذارى و جعل
اصطلاح باشد جاى بحث و مناقشه ندارد ولى جعل اين اصطلاح از طرف پوزيتويستها
مبتنى بر ديدگاه خاص ايشان است كه دايره معرفتيقينى و شناخت واقعى انسان را
محدود به امور حسى و تجربى مىپندارند و انديشيدن در ماوراء آنها را لغو و بى
حاصل قلمداد مىكنند ولى متاسفانه اين اصطلاح در سطح جهان رواج يافته و بر طبق
آن علم در مقابل فلسفه قرار گرفته است .
ما قضاوت در باره قلمرو معرفتيقينى و رد نظريه پوزيتويستى و اثبات
شناختحقيقى نسبت به ماوراء قلمرو حس و تجربه را به مبحثشناختشناسى موكول
مىكنيم و اينك به توضيح مفهوم فلسفه و متافيزيك مىپردازيم
معانى اصطلاحى فلسفه
تا كنون با سه معناى اصطلاحى فلسفه آشنا شدهايم اصطلاح اول آن شامل همه
علوم حقيقى مىشود و اصطلاح دوم آن بعضى از علوم قراردادى را هم در بر مىگيرد
و اصطلاح سوم آن مخصوص به معرفتهاى غير تجربى است و در مقابل علم (لمعرفت
تجربى) به كار مىرود .
فلسفه طبق اين اصطلاح شامل منطق شناختشناسى هستى شناسى متافيزيك خدا شناسى
روان شناسى نظرى (لغير تجربى) زيبايى شناسى اخلاق و سياست مىشود (2)
هر چند در اين زمينه كمابيش اختلاف نظرهايى وجود دارد و گاهى فقط به
معناى فلسفه اولى يا متافيزيك به كار مىرود و بنا بر اين مىتوان آن را اصطلاح
چهارمى تلقى كرد .
واژه فلسفه كاربردهاى اصطلاحى ديگرى نيز دارد كه غالبا همراه با صفتيا مضاف
اليه استعمال مىشود مانند فلسفه علمى و فلسفه علوم
فلسفه علمى
اين تعبير نيز در موارد گونهگونى به كار مىرود:
الف- در باره فلسفه تحققى اگوست كنت پس از محكوم كردن تفكر فلسفى و
متافيزيكى و انكار قوانين عقلى جهان شمول علوم تحققى را به شش بخش اساسى تقسيم
كرد كه هر يك قوانين ويژه خود را خواهد داشت به اين ترتيب رياضيات كيهان شناسى
فيزيك شيمى زيستشناسى و علم الاجتماع جامعه شناسى و كتابى به نام درسهايى
درباره فلسفه پوزيتويسم در شش مجلد نگاشت و كليات علوم ششگانه را با شيوه به
اصطلاح تحققى مورد بررسى قرار داد و سه مجلد آن را به جامعه شناسى اختصاص داد
هر چند اساس اين فلسفه تحققى را ادعاهاى جزمى غير تحققى تشكيل مىدهد .
به هر حال محتواى اين كتاب كه در واقع طرحى براى بررسى علوم و به ويژه علوم
اجتماعى است بنام فلسفه تحققى و فلسفه علمى ناميده مىشود .
ب- در مورد فلسفه ماترياليسم ديالكتيك ماركسيستها بر خلاف پوزيتويستها بر
ضرورت فلسفه و وجود قوانين جهان شمول تاكيد مىكنند ولى معتقدند كه اين قوانين
از تعميم قوانين علوم تجربى به دست مىآيد نه از انديشههاى عقلى و متافيزيكى و
از اين روى فلسفه ماترياليسم ديالكتيك را كه به حسب ادعاى خودشان از دستاوردهاى
علوم تجربى به دست آمده است فلسفه علمى مىنامند هر چند علمى بودن آن بيش از
علمى بودن فلسفه پوزيتويسم نيست و اساسا فلسفه علمى در صورتى كه علمى به معناى
تجربى باشد تعبير ناهماهنگ و شبيه كوسه ريش پهن است و در بحثهاى تطبيقى سخنان
ايشان را مورد نقادى قرار دادهايم . (3) ج- اصطلاح ديگر فلسفه علمى
مرادف با متدلوژى روش شناسى است روشن است كه هر علمى به مقتضاى نوع مسائل روش
خاصى را براى تحقيق و اثبات مطالب مىطلبد مثلا مسائل تاريخى را نمىتوان در
آزمايشگاه و به وسيله تجزيه و تركيب مواد و عناصر حل كرد چنانكه هيچ فيلسوفى
نمىتواند با تحليلات و استنتاجات ذهنى و فلسفى اثبات كند كه ناپلئون در چه
سالى به روسيه حمله كرد و آيا در اين جنگ پيروز شد يا شكستخورد بلكه بايد اين
گونه مسائل را با بررسى اسناد و مدارك و ارزيابى اعتبار آنها اثبات كرد .
بطور كلى علوم به معناى عام را از نظر اسلوب تحقيق و روش پژوهش و سبك بررسى
مسائل و اثبات مطالب مىتوان به سه دسته كلى تقسيم كرد علوم عقلى علوم تجربى
علوم نقلى و تاريخى .
بررسى انواع و طبقات علوم و تعيين روشهاى كلى و جزئى هر يك از دستههاى
سهگانه علمى را به نام متدلوژى پديد آورده است كه احيانا به نام فلسفه علمى
ناميده مىشود چنانكه گاهى منطق عملى خوانده مىشود
خلاصه
1- چون در چند قرن اخير در اروپا واژههاى علم و فلسفه در مقابل يكديگر قرار
گرفته لازم است توضيحى پيرامون اصطلاحات علم و فلسفه داده شود .
2- اساسا اشتراك لفظى و وجود معانى مختلف براى يك لفظ موجب مشكلات و
مغالطاتى در مباحث علمى و بخصوص مباحث فلسفى مىشود و از اين روى ضرورت دارد
قبل از ورود در هر مبحث معناى منظور از اصطلاحات مورد استعمال در آن مبحث توضيح
داده شود .
3- واژه علم داراى معانى اصطلاحى گوناگونى است كه مهمترين آنها از اين قرار
است: الف- اعتقاد يقينى . ب- مجموعه قضاياى متناسب اعم از جزئى و كلى . ج-
مجموعه قضاياى كلى اعم از حقيقى و اعتبارى . د- مجموعه قضاياى كلى حقيقى . ه-
مجموعه قضاياى تجربى .
4- واژه فلسفه نيز اصطلاحاتى دارد كه مهمترين آنها از اين قرار است: الف-
همه علوم حقيقى . ب- علوم حقيقى به اضافه بعضى از علوم قراردادى مانند ادبيات و
معانى و بيان . ج- علوم غير تجربى مانند منطق الهيات زيبايى شناسى و غيرها . د-
خصوص ما بعد الطبيعه و الهيات .
5- تعبير فلسفه علمى نيز در موارد مختلفى به كار مىرود: الف طرح بررسى علوم
تحققى فلسفه پوزيتويسم . ب- فلسفه ماركسيسم ماترياليسم ديالكتيك . ج- متدلوژى
يا روش شناسى علوم