زندگانى فاطمه زهرا(س)

سيد جعفر شهيدى

- ۸ -


مركز دادخواهان

«اطلع الشيطان راسه من مغرزه صار خالكم فوجدكم لدعائه مستجيبين‏» (1) از خطبه دختر پيغمبر)

در عصر پيغمبر (ص) و صدر اسلام،مسجد تنها مركز دادخواهى بود.هر كس از صاحب قدرتى شكايتى داشت،هر كس حقى را از دست داده بود،هر كس از حاكم يا زمام‏دار،رفتارى دور از سنت پيغمبر مى‏ديد،شكوه خود را بر مسلمانان عرضه مى‏كرد،و آنان مكلف بودند تا آنجا كه مى‏توانند او را يارى كنند و حق او را بستانند.از دختر پيغمبر حقى را گرفته و با گرفتن اين حق سنتى را شكسته بودند.او مى‏ديد نزديك است‏حكومت در اسلام،رنگ نژاد و قبيله را بخود بگيرد. (كارى كه سى سال بعد صورت گرفت) مهاجران كه از تيره قريش‏اند انصار را از صحنه سياست‏بيرون راندند.انصار كه خود ياوران پيغمبر بودند،پس از وى خواهان زمامدارى گشتند.قريش در دوره پيش از اسلام خود را عنصرى ممتاز مى‏دانست و امتيازاتى براى خويش پديد آورد.با آمدن اسلام آن امتيازها از ميان رفت.اكنون اين مردم بار ديگر گردن افراشته‏اند و رياست مسلمانان را حق خود مى‏دانند،آنهم نه بر اساس امتيازات معنوى چون علم،تقوى و عدالت‏بلكه تنها بدين جهت كه از قريش‏اند.دختر پيغمبر (ع) مى‏توانست‏برابر اين اجتهادها يا بهتر بگوئيم نوآورى‏ها،آرام و يا خاموش بنشيند.بايد مسلمانانرا از اين سنت‏شكنى‏ها برحذر دارد،اگر پذيرفتند چه بهتر و اگر نه نزد خدا معذور خواهد بود.

اين بود كه خود را براى طرح شكايت در مجمع عمومى آماده ساخت.در حاليكه جمعى از زنان خويشاوندش گرد وى را گرفته بودند،روانه مسجد شد.نوشته‏اند:چون بمسجد مى‏رفت راه رفتن او براه رفتن پدرش پيغمبر مى‏ماند.ابو بكر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود.ميان فاطمه (ع) و حاضران چادرى آويختند.دختر پيغمبر نخست ناله‏اى كرد كه مجلس را لرزاند و حاضران به گريه افتادند،سپس لختى خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و خروش‏ها خوابيد آنگاه سخنان خود را آغاز كرد (2) .

اين سخنرانى،تاريخى،شيوا،بليغ،گله‏آميز،ترساننده و آتشين است.قديمترين سند كه نويسنده اين كتاب در دست دارد،و اين خطبه در آن ضبط شده كتاب بلاغات النساء گرد آورده ابو الفضل احمد بن ابى طاهر مروزى متولد 204 و متوفاى 280 هجرى قمرى است.

كتاب او چنانكه از نامش پيداست مجموعه‏اى از خطبه‏ها،گفته‏ها و شعرهاى زنان عرب در عهد اسلامى است.كتاب با خطبه‏اى نكوهش آميز از عايشه دختر ابى بكر آغاز مى‏شود،و دومين خطبه از آن گفتار زهرا (ع) است.

احمد بن ابى طاهر اين خطبه را بدو صورت و با دو روايت ضبط كرده است،اما در سندهاى متاخر از او هر دو فقره در هم آميخته است و خطبه بيك صورت كه شامل هر دو قسمت است ديده مى‏شود. نويسنده در رعايت كلمات او نوشته احمد بن ابى طاهر و در رعايت ترتيب متن، از كشف الغمه نوشته على بن عيسى اربلى متوفاى 693 هجرى قمرى پيروى كرده است.

درباره سند و متن اين خطبه از دير باز (سالها پيش از احمد بن ابى طاهر) گفتگوها رفته است.احمد بن ابى طاهر گويد:

به ابو الحسن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب گفتم:مردم گمان دارند اين خطبه با چنين بلاغت از آن فاطمه نيست و بر ساخته ابو العيناء است.

وى در پاسخ گفت:

من پير مردان آل ابو طالب را ديدم كه اين خطبه را از پدران خود روايت مى‏كردند،و به فرزندان خويش تعليم مى‏دادند.

پدر من از جدم اين خطبه را از دختر پيغمبر روايت كرده است.بزرگان شيعه پيش از آنكه جد ابو العيناء متولد شود،آنرا روايت مى‏كردند و بيكديگر درس مى‏دادند.سپس گفت:

چگونه آنان خطبه فاطمه را انكار مى‏كنند و خطبه عايشه را بهنگام مرگ پدرش مى‏پذيرند. (3)

ابن ابى الحديد نيز اين گفتگو را بهمين صورت از سيد مرتضى و او از مرزبانى و او باسناد خود از عبيد الله پسر احمد بن ابى طاهر آورده است (4) .

چنانكه ديديم به نقل مؤلف بلاغات النساء (در هر سه نسخه كتاب كه در دست نويسنده است) اين گفتگو بين او و ابو الحسن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب رخ داده. (5)

ليكن پذيرفتن اين روايت‏با اين سند،دشوار مى‏نمايد،بلكه غير قابل قبول است.زيد بن على بن الحسين به سال يكصد و بيست و دو شهيد شده و احمد بن ابى طاهر چنانكه نوشتم به سال 204 هجرى قمرى بدنيا آمده پس نمى‏توان گفت او چنين پرسشى را از زيد بن على بن حسين (ع) كرده است.

مسلما نويسندگان حديث را در ضبط سند سهوى دست داده است.تا آنجا كه تتبع كرده‏ام تنها عالم رجالى معاصر آقاى شيخ محمد تقى شوشترى اين اشتباه را دريافته و نوشته است اين گفتگو بين احمد بن ابى طاهر و زيد بن على بن الحسين بن زيد است (6) و مؤيد اين نظر اين است كه مؤلف بلاغات النساء در جاى ديگر كتاب خود حديثى از زيد بن على بن حسين بن زيد العلوى آورده و اين هر دو زيد يكى است (7) .

و شگفت است كه چنين اشتباه در دو چاپ بلاغات النساء باقى مانده و شگفت‏تر اينكه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد نيز راه يافته است.

بهر حال اين خطبه گذشته از اين سند قديمى در كتاب‏هاى معتبر علماى شيعه و سنت و جماعت ضبط است.

گمان دارم بعض نويسندگان سيرت و محدثان سنت و جماعت (اگر خداى نخواسته دستخوش هواى نفس نشده‏اند) از آنجهت چنين خطبه‏اى را بر ساخته دانسته‏اند،كه فراوان از آرايش‏هاى لفظى و معنوى و مخصوصا صنعت‏سجع برخوردار است.اينان مى‏پندارند هر گاه سخنرانى در جمع مردم خطبه بخواند،گفتار او نثر مرسل خواهد بود.بخصوص كه گوينده در مقام طرح شكايت و دادخواهى باشد.

اگر موجب توهم همين است و خرده‏گيرى اينان نه از راه حسد و كين است،بايد گفت‏حقيقت نه چنين است.در خطبه دختر پيغمبر تشبيه،استعاره و كنايه بكار رفته است.نظير چنين صنعت‏هاى لفظى و معنوى را در گفتارهاى كوتاه صحابه و مردم حجاز در صدر اسلام،فراوان مى‏بينيم،چه رسد به خانواده پيغمبر.از صنعت‏هاى لفظى،موازنه،ترصيع،تضاد و بيشتر از همه سجع در اين سخنرانى موجود است.

هنر سجع گوئى در خاندان پيغمبر امرى طبيعى بوده است.ما مى‏دانيم پيش از اسلام سخن به سجع گفتن در مكه رواج داشت.نخستين دسته از آيات مكى قرآن كريم فراوان از اين صنعت‏برخودار است.

دختر پيغمبر و شوى او على بن ابى طالب و فرزندان او بحكم وراثت،و نيز تحت تاثير آيه‏هاى قرآن به سجع گوئى خو گرفته بودند.

در خطبه‏هاى على عليه السلام كمتر عبارتى را مى‏بينيم كه مسجع نباشد.فرزندان او نيز چنين بوده‏اند.هنگامى كه زينب (ع) در مجلس پسر زياد به زشت‏گوئى او پاسخ مى‏داد گفت:

-«مهتر ما را كشتى!از خويشانم كسى نهشتى!نهال ما را شكستى!ريشه ما را از هم گسستى! اگر درمان تو اين است آرى چنين است‏»!. (8)

ابن زياد گفت‏سخن به سجع مى‏گويد پدرش نيز سخن‏هاى مسجع مى‏گفت گذشته از خاندان هاشم بيشتر مردان و زنان تيره عبد مناف نيز از اين هنر برخوردار بودند.روزى كه معاويه مى‏خواست فرزندش يزيد را نامزد خلافت كند از عبد الله پسر زبير پرسيد چه ميگوئى؟پاسخ داد:

-فاش ميگويم نه در نهان.آنرا كه راست گويد برادرت بدان.پيش از آنكه پشيمان شوى بينديش!و نيك بنگر آنگاه قدم نه فرا پيش!چه پيش از قدم نهادن نگريستن بايد،و پيش از پشيمان شدن انديشيدن شايد.معاويه خنديد و گفت روباه مكارى در پيرى سجع گفتن آموخته‏اى نيازى بدين سجع دراز نيست (9)

بارى نويسنده كوشيده است در برگردان اين خطبه به نثر فارسى تا آنجا كه ميتواند هنرهاى لفظى و معنوى را نگاهدارد.مخصوصا هنر سجع را تا حد ممكن رعايت كرده است و اگر در فقره‏هائى از ترجمه لفظ به لفظ منصرف شده بخاطر رعايت اين ظرافت‏ها بوده است:

ستايش خداى را بر آنچه ارزانى داشت.و سپاس او را بر انديشه نيكو كه در دل نگاشت.سپاس بر نعمت‏هاى فراگير كه از چشمه لطفش جوشيد.و عطاهاى فراوان كه بخشيد.و نثار احسان كه پياپى پاشيد.نعمت‏هايى كه از شمار افزون است.و پاداش آن از توان بيرون.و درك نهايتش نه در حد انديشه ناموزون.

سپاس را مايه فزونى نعمت نمود.و ستايش را سبب فراوانى پاداش فرمود.و بدرخواست پياپى بر عطاى خود بيفزود.گواهى مى‏دهم كه خداى جهان يكى است.و جز او خدائى نيست. ترجمان اين گواهى دوستى بى‏آلايش است.و پايندان اين اعتقاد،دلهاى با بينش.و راهنماى رسيدن بدان،چراغ دانش.خدايى كه ديدگان او را ديدن نتوانند،و گمانها چونى و چگونگى او را ندانند. (10) همه چيز را از هيچ پديد آورد.و بى نمونه‏اى انشا كرد.نه بآفرينش آنها نيازى داشت.و نه از آن خلقت‏سودى برداشت.جز آنكه خواست قدرتش را آشكار سازد.و آفريدگان را بنده‏وار بنوازد.و بانگ دعوتش را در جهان اندازد.پاداش را در گرو فرمانبردارى نهاد.و نافرمانان را به كيفر بيم داد.تا بندگان را از عقوبت‏برهاند،و به بهشت كشاند.

گواهى مى‏دهم كه پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست.پيش از آنكه او را بيافريند برگزيد.و پيش از پيمبرى تشريف انتخاب بخشيد و به ناميش ناميد كه مى‏سزيد.

و اين هنگامى بود كه آفريدگان از ديده نهان بودند.و در پس پرده بيم نگران.و در پهنه بيابان عدم سرگردان.پروردگار بزرگ پايان همه كارها را دانا بود.و بر دگرگونى‏هاى روزگار محيط بينا.و به سرنوشت هر چيز آشنا.محمد (ص) را بر انگيخت تا كار خود را به اتمام و آنچه را مقدر ساخته بانجام رساند.پيغمبر كه درود خدا بر او باد ديد:هر فرقه‏اى دينى گزيده.و هر گروه در روشنائى شعله‏اى خزيده.و هر دسته‏اى به بتى نماز برده.و همگان ياد خدائى را كه مى‏شناسند از خاطر سترده‏اند (11) .

پس خداى بزرگ تاريكى‏ها را به نور محمد روشن ساخت.و دل‏ها را از تيرگى كفر بپرداخت.و پرده‏هائى كه بر ديده‏ها افتاده بود بيكسو انداخت.سپس از روى گزينش و مهربانى جوار خويش را بدو ارزانى داشت.و رنج اين جهان كه خوش نمى‏داشت،از دل او برداشت.و او را در جهان فرشتگان مقرب گماشت.و چتر دولتش را در همسايگى خود افراشت.و طغراى مغفرت و رضوان را بنام او نگاشت.

درود خدا و بركات او بر محمد (ص) پيمبر رحمت،امين وحى و رسالت و گزيده از آفريدگان و امت‏باد.سپس به مجلسيان نگريست و چنين فرمود:

شما بندگان خدا!نگاهبانان حلال و حرام،و حاملان دين و احكام،و امانت‏داران حق و رسانندگان آن به خلقيد.

حقى را از خدا عهده داريد.و عهدى را كه با او بسته‏ايد پذرفتار.ما خاندان را در ميان شما بخلافت گماشت.و تاويل كتاب الله را بعهده ما گذاشت.حجت‏هاى آن آشكار است،و آنچه درباره ماست پديدار.و برهان آن روشن.و از تاريكى گمان بكنار.و آواى آن در گوش مايه آرام و قرار.و پيرويش راهگشاى روضه رحمت پروردگار.و شنونده آن در دو جهان رستگار. (12) دليل‏هاى روشن الهى را در پرتو آيت‏هاى آن توان ديد.و تفسير احكام واجب او را از مضمون آن بايد شنيد.حرامهاى خدا را بيان دارنده است.و حلال‏هاى او را رخصت دهنده.و مستحبات را نماينده.و شريعت را راهگشاينده.و اين همه را با رساترين تعبير گوينده.و با روشن‏ترين بيان رساننده.سپس ايمان را واجب فرمود.و بدان زنگ شرك را از دلهاتان زدود (13) .

و با نماز خودپرستى را از شما دور نمود.روزه را نشان دهنده دوستى بى آميغ ساخت.و زكات را مايه افزايش روزى بى دريغ.و حج را آزماينده درجت دين.و عدالت را نمودار مرتبه يقين.و پيروى ما را مايه وفاق.و امامت ما را مانع افتراق.و دوستى (14) ما را عزت مسلمانى.و بازداشتن نفس (15) را موجب نجات،و قصاص (16) را سبب بقاء زندگانى. (17) وفاء به نذر را موجب آمرزش كرد. و تمام پرداختن پيمانه و وزن را مانع وفاء به نذر را موجب آمرزش كرد.و تمام پرداختن پيمانه و وزن را مانع از كم فروشى و كاهش.فرمود مى‏خوارگى نكنند تا تن و جان از پليدى پاك سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند،تا خويشتن را سزاوار لعنت (18) نسازند.دزدى را منع كرد تا راه عفت پويند.و شرك را حرام فرمود تا باخلاص طريق يكتاپرستى جويند«پس چنانكه بايد، ترس از خدا را پيشه گيريد و جز مسلمان مميريد!»آنچه فرموده است‏بجا آريد و خود را از آنچه نهى كرده بازداريد كه‏«تنها دانايان از خدا مى‏ترسند» (19) .

سپس گفت: مردم.چنانكه در آغاز سخن گفتم:من فاطمه‏ام و پدرم محمد (ص) است‏«همانا پيمبرى از ميان شما بسوى شما آمد كه رنج‏شما بر او دشوار بود،و بگرويدنتان اميدوار و بر مؤمنان مهربان و غمخوار».

اگر او را بشناسيد مى‏بينيد او پدر من است،نه پدر زنان شما.و برادر پسر عموى من است نه مردان شما.او رسالت‏خود را بگوش مردم رساند.و آنانرا از عذاب الهى ترساند.فرق و پشت مشركان را بتازيانه توحيد خست.و شوكت‏بت و بت‏پرستان را درهم شكست (20) .

تا جمع كافران از هم گسيخت.صبح ايمان دميد.و نقاب از چهره حقيقت فرو كشيد.زبان پيشواى دين در مقام شد.و شياطين سخنور لال.در آن هنگام شما مردم بر كنار مغاكى از آتش بوديد خوار.و در ديده همگان بيمقدار.لقمه هر خورنده.و شكار هر درنده.و لگد كوب هر رونده.نوشيدنيتان آب گنديده و ناگوار.خوردنيتان پوست جانور و مردار.پست و ناچيز و ترسان از هجوم همسايه و همجوار.تا آنكه خدا با فرستادن پيغمبر خود،شما را از خاك ذلت‏برداشت.و سرتان را باوج رفعت افراشت.

پس از آنهمه رنجها كه ديد و سختى كه كشيد.رزم آوران ماجراجو،و سركشان درنده خو.و جهودان دين بدنيا فروش،و ترسايان حقيقت نانيوش،از هر سو بر وى تاختند.و با او نرد مخالفت‏باختند (21) . هر گاه آتش كينه افروختند،آنرا خاموش ساخت.و گاهى كه گمراهى سر برداشت،يا مشركى دهان به ژاژ انباشت،برادرش على را در كام آنان انداخت.على (ع) باز نايستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت.و كار آنان با دم شمشير بساخت.

او اين رنج را براى خدا مى‏كشيد.و در آن خشنودى پروردگار و رضاى پيغمبر را مى‏ديد.و مهترى اولياى حق را مى‏خريد.اما در آن روزها،شما در زندگانى راحت آسوده و در بستر امن و آسايش غنوده بوديد (22) .

چون خداى تعالى همسايگى پيمبران را براى رسول خويش گزيد،دو روئى آشكار شد،و كالاى دين بى خريدار.هر گمراهى دعويدار و هر گمنامى سالار.و هر ياوه گوئى در كوى و برزن در پى گرمى بازار.شيطان از كمينگاه خود سر بر آورد و شما را بخود دعوت كرد.و ديد چه زود سخنش را شنيديد و سبك در پى او دويديد و در دام فريبش خزيديد.و بآواز او رقصيديد.

هنوز دو روزى از مرگ پيغمبرتان نگذشته و سوز سينه ما خاموش نگشته،آنچه نبايست، گرديد.و آنچه از آنتان نبود برديد.و بدعتى بزرگ پديد آورديد (23) .

به گمان خود خواستيد فتنه بر نخيزد،و خونى نريزد،اما در آتش فتنه فتاديد.و آنچه كشتيد بباد داديد.كه دوزخ جاى كافرانست.و منزلگاه بدكاران.شما كجا؟و فتنه خواباندن كجا؟دروغ مى‏گوئيد!و راهى جز راه حق مى‏پوييد!و گرنه اين كتاب خداست ميان شما!نشانه‏هايش بى كم و كاست هويدا.و امر و نهى آن روشن و آشكارا.آيا داورى جز قرآن مى‏گيريد؟يا ستمكارانه گفته شيطان را مى‏پذيريد؟«كسيكه جز اسلام دينى پذيرد،روى رضاى پروردگار نبيند.و در آن جهان با زيانكاران نشيند» (24)

چندان درنگ نكرديد كه اين ستور سركش رام و كار نخستين تمام گردد.نوائى ديگر ساز و سخنى جز آنچه در دل داريد آغاز گرديد!مى‏پنداريد ما ميراثى نداريم.در تحمل اين ستم نيز بردباريم.و بر سختى اين جراحت پايداريم.

مگر به روش جاهليت مى‏گراييد؟و راه گمراهى مى‏پيماييد؟«براى مردم با ايمان چه داورى بهتر از خداى جهان‏»؟

اى مهاجران!اين حكم خداست كه ميراث مرا بربايند و حرمتم را نپايند؟پسر ابو قحافه!خدا گفته تو از پدر ارث برى و ميراث مرا از من ببرى.؟اين چه بدعتى است در دين مى‏گذاريد! مگر از داور روز رستاخيز خبر نداريد (25) .

اكنون تا ديدار آن جهان اين ستور آماده و زين بر نهاده (26) ترا ارزانى! وعده‏گاه،روز رستاخيز! خواهان محمد (ص) و داور خداى عزيز!آنروز ستمكار رسوا و زيانكار و حق ستمديده برقرار خواهد شد!بزودى خواهيد ديد كه هر خبرى را جايگاهى است و هر مظلومى را پناهى.پس به روضه پدر نگريست و گفت:

رفتى و پس از تو فتنه بر پا شد كين‏هاى نهفته آشكار شد اين باغ خزان گرفت و بى برگشت وين جمع بهم فتاد و تنها شد (27)

اى گروه مؤمنين!اى ياوران دين!اى پشتيبانان اسلام!چرا حق مرا نمى‏گيريد؟چرا ديده بهم نهاده و ستمى را كه بمن مى‏رود مى‏پذيريد؟مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند حرمت پدر است؟چه زود رنگ پذيرفتيد.و بى درنگ در غفلت‏خفتيد.پيش خود مى‏گوئيد محمد (ص) مرد،آرى مرد و جان بخدا سپرد!مصيبتى است‏بزرگ و اندوهى است‏سترگ.شكافى است كه هر دم گشايد.و هرگز بهم نيايد.فقدان او زمين را لباس ظلمت پوشاندو گزيدگان خدا را به سوك نشاند.شاخ اميد بى‏بر و كوهها زير و زبر شد.حرمت‏ها تباه و حريم‏ها بى‏پناه ماند.اما نچنانست كه شما اين تقدير الهى را ندانيد و از آن بى‏خبر مانيد.قرآن در دسترس ماست‏شب و روز مى‏خوانيد.چرا و چگونه معنى آنرا نمى‏دانيد؟كه پيمبران پيش از او نيز مردند و جان بخدا سپردند (28) .

محمد جز پيغمبرى نبود.پيغمبرانى پيش از او آمدند و رفتند.اگر او كشته شود يا بميرد شما بگذشته خود باز مى‏گرديد؟كسيكه چنين كند خدا را زيانى نمى‏رساند.و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.

آوه!پسران قيله (29) پيش چشم شما ميراث پدرم ببرند!و حرمتم را ننگرند!و شما همچون بيهوشان فرياد مرا نانيوشان؟حاليكه سربازان داريد با ساز و برگ فراوان و اثاث و خانه‏هاى آبادان (30) .

امروز شما گزيدگان خدا،پشتيبان دين،و ياوران پيغمبر و مؤمنين،و حاميان اهل بيت طاهرينيد!شمائيد كه با بت‏پرستان عرب در افتاديد!و برابر لشكرهاى گران ايستاديد!چند كه از ما فرمانبردار،و در راه حق پايدار بوديد،نام اسلام را بلند،و مسلمانان را ارجمند،و مشركان را تار و مار،و نظم را برقرار،و آتش جنگ را خاموش،و كافران را حلقه بندگى در گوش كرديد. اكنون پس از آنهمه زبان آورى دم فرو بستيد،و پس از پيش روى واپس نشستيد (31) آنهم برابر مردمى كه پيمان خود را گسستند.و حكم خدا را كار نبستند.«از اينان بيم مداريد،تا هستيد. از خدا بترسيد اگر حق پرستيد!»اما جز اين نيست كه به تن آسانى خو كرده‏ايد.و به سايه امن و خوشى رخت‏برده‏ايد.از دين خسته‏ايد و از جهاد در راه خدا نشسته‏ايد و آنچه را شنيده كار نبسته (32) بدانيد كه:

گر جمله كاينات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد (33)

من آنچه شرط بلاغ است‏با شما گفتم.اما مى‏دانم خواريد و در چنگال زبونى گرفتار.چكنم كه دلم خونست؟و بازداشتن زبان شكايت،از طاقت‏برون!و نيز مى‏گويم براى اتمام حجت‏بر شما مردم دون!بگيريد!اين لقمه گلوگير به شما ارزانى،و ننگ و حق شكنى و حقيقت پوشى بر شما جاودانى باد.اما شما را آسوده نگذارد تا بآتش افروخته خدا بيازارد!آتشى كه هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد.آنچه مى‏كنيد خدا مى‏بيند.و ستمكار بزودى داند كه در كجا نشيند.من پايان كار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا مى‏ترسانم.بانتظار به نشينيد تا ميوه درختى را كه كشتيد بچينيد و كيفر كارى را كه كرديد به بينيد (34) .

پاسخ ابوبكر به دختر پيغمبر

«و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا» (35) .

در آن اجتماع كه نيمى مجذوب و نيمى مرغوب بودند،اين سخنان آتشين كه از دلى داغدار بر خاسته چه اثرى نهاده است؟خدا مى‏داند.تاريخ و سندهاى دست اول جز اشارت‏هاى مبهم چيزى ثبت نكرده است.اگر هم در ضبط داشته،در اثر دستكارى‏هاى فراوان بما نرسيده است. مسلما گفته‏هاى دختر پيغمبر،و همسر پسر عموى او در چنان مجمع بدون عكس العمل نبوده است.دخترى كه هر چه آن مردم در آنروز داشتند از بركت پدر او مادر او بود،پدرى كه ديروز مرده و امروز حق فرزندش را از وى گرفته‏اند.اگر در چنان جمع مهاجران صلحت‏خويش را در آن ديده‏اند كه خاموش باشند،انصار چنان نبوده‏اند.آنان ناخرسندى خود را در سقيفه نشان دادند،و اين خرده‏گيرى محرك خوبى بوده است.

اما آنان چه گفته‏اند،و چه شنيده‏اند،همزبان شده‏اند؟باعتراض برخاسته‏اند؟نمى‏دانيم.آيا تنها به افسوس و دريغ بسنده كرده‏اند،خدا مى‏داند.شايد گفته‏اند كارى است گذشته. حكومتى روى كارست و بايد او را تقويت كرد،و مصلحت مسلمانان در اين است كه اگر يكدل نيستند بارى يكزبان باشند،چه جز شهر مدينه از همه جا بوى سركشى به دماغ مى‏رسد.

اما چنانكه نوشته‏اند (36) ابو بكر در آن جمع پاسخ دختر پيغمبر را چنين داد (37) :

-دختر پيغمبر!پدرت غمخوار مؤمنان و بر آنان مهربان،و دشمن كافران و مظهر قهر يزدان بر ايشان بود.اگر نسب او را بجوئيم،او پدر تو است نه پدر ديگر زنان.برادر پسر عموى تو است نه ديگر مردان.در ديده او از همه خويشاوندان برتر،و در كارهاى بزرگ او را ياور بود.جز سعادتمند شما را دوست ندارد و جز پست نژاد تخم دشمنيتانرا در دل نكارد.

شما در آن جهان ما را پيشوا و به سوى بهشت رهگشاييد.من چه حق دارم كه پسر عمت را از خلافت‏باز دارم!اما فدك و آنچه پدرت به تو داده اگر حق تو است و من از تو گرفته‏ام ستمكارم.

اما ميراث،ميدانى پدرت گفته است:«ما پيمبران ميراث نمى‏گذاريم.آنچه از ما بماند صدقه است‏».

-اما خدا درباره دو تن از پيمبران گويد:«از من و از آل يعقوب ميراث مى‏برد» (38) و نيز گويد: «سليمان از داود ارث برد» (39) اين دو پيمبرند و ارث نهادند و ارث بردند.آنچه بارث نمى‏رسد پيمبرى است نه مال و منال.چرا ارث پدرم را از من مى‏گيرند.آيا در كتاب خدا فاطمه دختر محمد (ص) از اين حكم بيرون شده است؟اگر چنين آيه‏اى است‏بگو تا به پذيرم.

-دختر پيغمبر گفتار تو بينت است و منطق تو زبان نبوت.كسى را چه رسد كه سخن تو را نپذيرد؟و چون منى چگونه تواند بر تو خرده گيرد؟شوهرت ميان من و تو داورى خواهد كرد (40) .

اما ابن ابى الحديد عكس العمل خطبه را به صورتى ديگر نوشته است.وى نويسد ابو بكر در پاسخ سخنان زهرا (ع) گفت:

دختر پيغمبر!بخدا هيچيك از آفريدگان خدا را بيشتر از پدرت دوست نمى‏دارم!روزى كه پدرت مرد دوست داشتم آسمان بر زمين فرود آيد.بخدا دوست دارم عايشه بينوا شود و تو مستمند نباشى.چگونه ممكن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم كنم.تو دختر پيغمبرى!اين مال از آن پيغمبر نبود مال همه مسلمانان بود.پدرت آنرا در راه خدا مى‏داد!و نياز مردمان را بآن برطرف مى‏ساخت.پس از مرگ او من نيز مانند او رفتار خواهم كرد.

-بخدا سوگند هيچگاه با تو سخن نخواهم گفت.

-بخدا سوگند از تو دست‏بر نخواهم داشت.

-بخدا سوگند ترا نفرين مى‏كنم.

-بخدا سوگند در حق تو دعا نمى‏كنم (41) .

و نيز ابن ابى الحديد از محمد بن زكريا حديث كند كه چون ابو بكر خطبه دختر پيغمبر را شنيد بر او گران آمد.پس به منبر رفت و گفت:

مردم چرا بهر سخنى گوش مى‏دهيد؟!چرا در روزگار پيغمبر چنين خواست‏هائى نبود؟!هر كس از اين مقوله چيزى شنيده بگويد.هر كس ديده گواهى دهد.روباهى را ماند كه گواه او دم اوست مى‏خواهد فتنه خفته را بيدار كند.از درماندگان يارى مى‏خواهند.از زنان كمك مى‏گيرند.ام طحال (42) را مانند كه بدكارى را از همه چيز بيشتر دوست داشت.من اگر بخواهم مى‏گويم و اگر بگويم آشكار مى‏گويم!ليكن چندانكه مرا واگذارند خاموش خواهم بود.

شما گروه انصار!سخن نابخردان شما را شنيدم!شما بيشتر از ديگران بايد رعايت فرموده پيغمبر را بكنيد!چه شما بوديد كه او را پناه داديد و يارى كرديد.من دست و زبانم را از كسى كه سزاوار مجازات نباشد كوتاه خواهم داشت.

پس از اين سخنان بود كه دختر پيغمبر بخانه بازگشت.ابن ابى الحديد گويد:

اين سخنان را بر نقيب ابو يحيى،بن ابو زيد بصرى خواندم و گفتم:

-ابو بكر به چه كسى كنايه مى‏زند؟

-كنايه نمى‏زند بصراحت مى‏گويد.

-اگر سخن او صريح بود از تو نمى‏پرسيدم.خنديد و گفت:

-مقصودش على است.

-روى همه اين سخنان تند به على است؟

-بله!پسركم!حكومت است!

-انصار چه گفتند؟

-از على طرفدارى كردند.اما او ترسيد فتنه برخيزد و آنانرا نهى كرد. (43)

براستى در آنروز خليفه وقت چنين سخنانى گفته است؟آيا فاطمه (ع) در مسجد حاضر بوده و شنيده است كه به شوهر وى،پسر عموى پيغمبر و نخستين مسلمان،چنين بى حرمتى روا داشته‏اند؟آيا درايت،كاردانى و مصلحت انديشى رخصت مى‏داده است كه خليفه در مجمع مسلمانان چنان سخنانى بگويد؟و اگر اين سخنان گفته شده عكس العمل آن در حاضران چه بوده است؟پذيرفته‏اند؟باعتراض برخاسته‏اند؟خاموش نشسته‏اند؟آيا مى‏توان گفت اين كلمات بر ساخته است.ابن ابى الحديد و نقيب بصرى شيعه نبودند،پس از اين گفتگوها تنها از طريق شيعه ضبط نشده.آيا نمى‏توان گفت معتزليان چنين داستانى را ساخته و به خليفه نسبت داده‏اند؟البته نه.آنان در اين كار چه سودى داشته‏اند؟اما اگر آنروز سخنانى باعتراض در ميان آمده،و هيچ بعيد نيست كه گفته شده باشد،بايد گفت ممانعت از پيدا شدن مخالفت‏هاى بعدى موجب بوده است كه قدرت مركزى مقابل هر كس باشد شدت عمل نشان دهد؟

اگر نتوان براى هر يك از اين پرسش‏ها پاسخى قطعى يافت‏يك نكته روشن است و آن اينكه مرگ پيغمبر براى مسلمانان آزمايشى بزرگ بود.قرآن از پيش،مسلمانان را بدين آزمايش متوجه ساخت كه:اگر محمد بميرد يا كشته شود مبادا شما بگذشته ديرين خود برگرديد.

دست‏دركاران سياست و همفكران آنان براى آنچه در آنروزها گفته و كرده‏اند دليل‏ها نوشته و مى‏نويسند.مى‏خواهند آنها را با مصلحت مسلمانان هماهنگ سازند:وحدت كلمه بايد حفظ شود.اگر گروههائى به مخالفت‏با حكومت تازه برخيزند،قدرت مركزى را ناتوان خواهند كرد. بهر صورت كه ممكن است‏بايد آنانرا به جمع مسلمانان برگرداند.ابو سفيان دشمن ديرين اسلام در كمين است و توطئه را آغاز كرده.گاهى بخانه عباس و گاهى بخانه على مى‏رود. مى‏خواهد اين دو خويشاوند پيغمبر را به مخالفت‏با خليفه بر انگيزد.اگر ابو سفيان موفق گردد و در داخل مدينه نيز دو دستگى پيش آيد و انصار مقابل مهاجران بايستند،آشوبى بزرگ برخواهد خاست.سعد بن عباده رئيس طائفه خزرج چشم بخلافت دوخته است.هنوز با خليفه بيعت نكرده.انصار خود را براى رهبرى مسلمانان سزاوارتر از مهاجران مى‏دانند.اگر در آغاز كار، حكومت‏سخت نگيرد هر روز از گوشه‏اى بانگى خواهد برخاست (44) .

اين توجيه‏ها و مانند آن از همان روزهاى نخستين تا امروز صدها بار مكرر شده است. عبارت‏ها گوناگون،و معنى يكى است.آنچه مسلم است اينكه كمتر انسانى مى‏تواند با تغيير شرايط سياسى و اقتصادى منطق خود را تغيير ندهد،و آنرا با وضع حاضر منطبق نسازد. چنانكه در جاى ديگر نوشته‏ام (45) مى‏توان گفت آنروز كه آن گروه چنين كارها را روا شمردند، بزعم خود صلاح مسلمانان را در آن ديدند.اما اين صلاح انديشى بصلاح مسلمانان بود يا نه؟ خود بحثى است.

بگمان خود مى‏خواستند،اختلاف پديد نشود و فتنه بر نخيزد و يا لا اقل كردار خود را چنين توجيه مى‏كردند.اما چنانكه نوشتيم،اگر در اجتماعى اصلى مسلم (بهر غرض و نيت كه باشد) دگرگون شد،دستاويزى براى آيندگان مى‏شود.و آن آيندگان متاسفانه از خود گذشتگى گذشتگان را ندارند.و اگر داشتند مسلما امروز تاريخ مسلمانى رنگ ديگرى داشت.

نوشته‏اند چون دختر پيغمبر آن گفتار را در پاسخ خود شنيد دل آزرده و خشمناك بخانه رفت و به شوهر خود چنين گفت:

پسر ابو طالب تا كى دست‏ها را بزانو بسته‏اى و چون تهمت زدگان در گوشه خانه نشسته‏اى؟ مگر تو نه همان سالار سر پنجه‏اى؟چرا امروز در چنگ اينان رنجه‏اى؟پسر ابو قحافه پرده حرمتم را دريد و نان خورش بچه‏هايم را بريد!آشكارا بدشمنى من برخاست و از لجاجت چيزى نكاست!چندانكه ديگر مهاجر و انصار در يارى من نكوشيدند،و ديده حمايت از من پوشيدند.نه يارى دارم نه مدد كارى!خشم خوار رفتم و خوار برگشتم. آنروز زبون شدى كه از مرتبه بالا به دون شدى!ديروز شيران را در هم شكستى چرا امروز در بروى خود بستى؟من گفتم آنچه دانستم.ليكن چيره شدن بر آنان نتوانستم (46) .

كاش لختى پيش از اين خوارى مى‏مردم،و بر خطائى كه رفت دريغ نمى‏خوردم.اگر سخن به تندى گفتم،يا از اينكه مرا يارى نمى‏كنى بر آشفتم خدا عذر خواه من باشد!واى بر من كه پشتم شكست و ياورم رفت از دست،بخدا شكايت مى‏برم،و از پدرم حمايت مى‏خواهم،خدايا دست تو بالاى دست‏هاست!

على (ع) در پاسخ او گفت:

-دختر صفوت عالميان!و يادگار مهتر پيمبران!غم مخور كه واى نه براى تو است،براى دشمن ژاژخاى تو است!من از روى سستى در خانه ننشستم،و آنچه توانستم بدرستى بكار بستم.اگر نانخورش مى‏خواهى روزى تو مضمون است و آنكس كه آنرا تعهد كرده مامون!

-بخدا واگذار!

-بخدا واگذاشتم! (47)

اين گفتگو را ابن شهر آشوب بدون ذكر سند در مناقب آورده (48) و با اختلافى مختصر در بحار (49) ديده مى‏شود.آيا چنين گفتگوئى بين دختر پيغمبر و امير المؤمنين رخ داده است؟چگونه چنين چيزى ممكن است؟شيعه براى اين دو بزرگوار مقام عصمت قائل است.مى‏توان پذيرفت دختر پيغمبر اين چنين شوهرش را سرزنش كند؟آنهم براى نانخورش بچگانش؟ بديهى است كه مى‏توان براى اين پرسش پاسخى نوشت،و گفته‏ها را توجيه كرد.اما اگر كار توجيه و پاسخ پرسش به بحث‏هاى منطقى و استدلال‏هاى دور و دراز بكشد،نتيجه آن بدينجا منتهى مى‏شود كه قدرت منطق كدام يك از دو طرف بيشتر باشد.يا چگونه بتواند روايات را به سود منطق خويش معنى و يا تاويل نمايد.چنين روش از حدود وظيفه پژوهندگان تاريخ بيرونست.

آنچه مى‏بينم اينست كه گفتار منسوب به دختر پيغمبر پر از آرايش معنوى و لفظى است،از استعاره، تشبيه، كنايه، طباق، سجع. اگر خطبه از چنين آرايش‏ها برخوردار باشد زيور آنست، سخنى است كه براى جمع گفته مى‏شود.بايد در دل شنونده جا كند.در چنين گفتار خطيب در عين حال كه بمعنى توجه دارد به زيبائى آن،و نيز بآرايش لفظ بايد توجه داشته باشد.اما گفتگوى گله آميز زن و شوى چرا بايد چنين باشد؟مگر دختر پيغمبر مى‏خواست قدرت خود را در سخنورى به شوى خويش نشان دهد؟بهر حال بقول معروف در اين اگر مگرى مى‏رود و حقيقت را خدا مى‏داند.


پى‏نوشتها:

1.شيطان سر از كمينگاه خويش بر آورد و شما را بخود دعوت كرد و ديد كه چه زود سخنش را شنيديد و سبك در پى او دويديد. 2.بلاغات النساء چاپ بيروت ص 23-24.
3.بلاغات النساء ص 23.
4.شرح نهج البلاغه ج 16 ص 252.
5.چاپ بيروت ص 23 چاپ نجف ص 12.چاپ قم ص 12 (كه همان افست چاپ نجف است) .
6.قاموس الرجال ج 4 ص 259.
7.ص 175 چاپ قم.
8.لقد قتلت كهلى.و ابرت اهلى.و قطعت فرعى و اجتثثت اصلى.فان يشفك هذا فقد اشتفيت (طبرى ج 7 ص 372) .
9.انى اناديك و لا اناجيك.ان اخاك من صدقك.فانظر قبل ان تتقدم.و تفكر قبل ان تندم.فان النظر قبل التقدم و التفكر قبل التندم. (عقد الفريد ج 5 ص 110-111) .
10.الحمد لله على ما انعم.و له الشكر على ما الهم.و الثناء بما قدم من عموم نعمة ابتداها.و سبوغ آلاء اسداها.و احسان منن و الاها.جم عن الاحصاء عددها.و ناى عن المجازات امدها.و تفاوت عن الادراك ابدها.
-و استنن الشكر بفضائلها.و استحمد الى الخلائق باء جزالها.و ثنى بالندب الى امثالها.و اشهد ان لا اله الا الله.كلمة جعل الاخلاص تاويلها.و ضمن القلوب موصولها.و انار فى الفكرة معقولها. الممتنع من الابصار رؤيته.و من الاوهام الاحاطة به.
11.ابتدع الاشياء لا من شى‏ء قبلها.و احتذاها بلا مثال.لغير فائدة زادته الا اظهارا لقدرته.و تعبدا لبريته.و اعزازا لدعوته.ثم جعل الثواب على طاعته.و العقاب على معصيته.زيادة لعبادة عن نقمته.و حياشا لهم الى جنته.و اشهد ان ابى محمدا عبده و رسوله.اختاره قبل ان يجتبله.و اصطفاه قبل ان ابعثه.و سماه قبل ان استنجبه.
-اذ الخلائق بالغيوب مكنونة.و بستر الاهاويل مصونة.و بنهاية العدم مقرونة.علما من الله عز و جل بمايل الامور.و احاطة بحوادث الدهور.و معرفة بمواضع المقدور.ابتعثه الله تعالى عز و جل اتماما لامره.و عزيمة على امضاء حكمه.فراى (ص) الامم فرقا فى اديانها.عكفا على نيرانها. عابدة لاوثانها منكرة لله مع عرفانها.
12.فانار الله عز و جل بمحمد صلى الله عليه ظلمها.و فرج عن القلوب بهمها.و جلى عن الابصار غممها.ثم قبض الله نبيه صلى الله عليه قبض رافة و اختيار.رغبة بابى صلى الله عليه عن هذه الدار.موضوعا عنه العب و الاوزار محتف بالملائكة الابرار و مجاورة الملك الجبار و رضوان الرب الغفار.صلى الله على محمد نبى الرحمة.و امينه على وحيه و صفيه من الخلائق.و رضيه صلى الله عليه و سلم و رحمة الله و بركاته.ثم انتم عباد الله (تريد اهل المجلس) نصب امر الله و نهيه. و حملة دينه و وحيه.و امناء الله على انفسكم و بلغاؤه الى الامم.-زعمتم حقا لكم لله فيكم عهد، قدمه اليكم.و نحن بقية استخلفنا عليكم.و معنا كتاب الله،بينة بصائره.و آى فينا منكشفة سرائره.و برهان منجليه ظواهره.مديم البرية اسماعه.قائد الى الرضوان اتباعه مؤد الى النجاة استماعه.
13.فيه بيان حجج الله المنورة.و عزائمه المفسرة و محارمه المحذرة و تبيانه الجالية.و جمله الكافية.و فضائله المندوبة و رخصه الموهوبة.و شرائعه المكتوبة.ففرض الله الايمان تطهيرا لكم من الشرك.
14.در بعض مصادر متاخر بجاى‏«حب دوستى) «جهاد»آمده و مناسب‏تر مى‏نمايد.
15.صبر را كه در لغت‏بمعنى شكيبائى است‏بمعنى ديگر آن (باز داشتن نفس از هوى و هوس) گرفته‏ام. (رجوع به تفسير التبيان ج 1 ص 201.ذيل‏«و استعينوا بالصبر و الصلاة‏»شود) .
16.اشارت است‏به آيه 179 سوره بقره.
17.و الصلاة تنزيها عن الكبر.و الصيام تثبيتا للاخلاص.و الزكاة تزييدا فى الرزق.و الحج تسلية للدين.و العدل تنسكا للقلوب.و طاعتنا نظاما.و امامتنا امنا من الفرقة.و حبنا عزا للاسلام.و الصبر منجاة.و القصاص حقنا للدماء.
18.اشارت است‏به آيه 23 سوره نور«ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فى الدنيا و الآخرة و لهم عذاب عظيم‏».
19.و الوفاء بالنذر تعرضا للمغفرة.و توفية المكاييل و الموازين تغييرا للبخسة.و النهى عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس.و قذف المحصنات اجتنابا للعنة.و ترك السرق ايجابا للعفة.و حرم الله عز و جل الشرك اخلاصا له بالربوبية.«فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون- (از آيه 101 آل عمران) و اطيعوه فيما امركم به و نهاكم عنه فانه‏«انما يخشى الله من عباده العلماء»-سوره فاطر:آيه 28) .
20.ثم قالت:ايها الناس.انا فاطمة و ابى محمد.اقولها عودا على بدء.«لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم‏».-توبه:129-فان تعرفوه تجدوه ابى دون آباتكم.و اخابن عمى دون رجالكم.فبلغ النذارة.صادعا بالرسالة.مائلا عن مدرجة المشركين.ضاربا لثبجهم،آخذا بكظمهم.يهشم الاصنام و ينكث الهام.
21.حتى هزم الجمع و ولو الدبر.و تفرى الليل عن صبحه.و اسفر الحق عن محضه.و نطق زعيم الدين.و خرست‏شقاشق الشياطين.و كنتم على شفا حفرة من النار.مذقة الشارب.و نهرة الطامع و قبسة العجلان.و موطا الاقدام.تشربون الطرق.و تقتاتون الورق.اذلة خاسئين. تخافون ان يتخطفكم الناس من حولكم.فانقذكم الله برسوله (ص) بعد اللتيا و التى.و بعد ما منى ببهم الرجال،و ذؤبان العرب،و مردة اهل الكتاب.
22.كلما حشوا نارا للحرب اطفاها.او نجم قرن الضلال و فغرت فاغرة من المشركين قذف باخيه فى لهواتها.فلا ينكفى حتى يطا صماخها باخمصه.و يخمد لهبها بحده.مكدودا فى ذات الله.قريبا من رسول الله.سيدا فى اولياء الله.و انتم فى بلهنية وادعون آمنون.
23.حتى اذ اختار الله لنبيه دار انبيائه،ظهرت خلة النفاق.و سمل جلباب الدين.و نطق كاظم الغاوين.و نبغ حامل الآفلين.و هدر فنيق المبطلين.فخطر فى عرصاتكم و اطلع الشيطان راسه من مغرزه،صارخا بكم.فوجدكم لدعائه مستجيبين.و للغرة فيه ملاحظين.فاستنهضكم فوجدكم خفافا.و اجمشكم فالقاكم غضابا.فوسمتم غير ابلكم و اوردتموها غير شربكم.هذا و العهد قريب.و الكلم رحيب.و الجرح لما يندمل.
24.زعمتم خوف الفتنة‏«الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين‏»-توبه: 49-فهيهات منكم،و انى بكم،و انى تؤفكون.و هذا كتاب الله بين اظهركم.زواجره بينة.و شواهده لائحة.و اوامره واضحة.ارغبة عنه تريدون.ام بغيره تحكمون؟بئس للظالمين بدلا.«و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين‏».آل عمران:85.
25.ثم لم تريثوا الاريث ان تسكن نغرتها.تشربون حسوا،و تسرون فى ارتغاء.و نصبر منكم على مثل حز المهدى.و انتم الان تزعمون ان لا ارث لنا.افحكم الجاهلية تبغون،«و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون- (المائدة:50) ويها معشر المهاجرين.ا ابتز ارث ابى؟يا بن ابى قحافة! افى الكتاب ان ترث اباك و لا ارث ابى؟لقد جئت‏شيئا فريا.
26.خلافت و فدك.
27.فدونكها مخطومة مرحولة.تلقاك يوم حشرك.فنعم الحكم.الله.و الزعيم محمد.و الموعد القيامة.و عند الساعة يخسر المبطلون.و«لكل نبا مستقر و سوف تعلمون‏» (انعام:67) ثم انحرفت الى قبر النبى (ص) و هى تقول:
قد كان بعدك انباء و هنبثة لو كنت‏شاهدها لم تكثر الخطب انا فقدناك فقد الارض و ابلها واختل قومك فاشهدهم و لا تغب
28.معشر البقية.و اعضاد الملة.و حصون الاسلام.ما هذه الغميزة فى حقي؟و السنة عن ظلامتى.اما قال رسول الله (ص) المرء يحفظ فى ولده؟سرعان ما اجدبتم فاكديتم.و عجلان ذا اهالة.تقولون مات رسول الله (ص) .فخطب جليل.استوسع وهيه.و استنهز فتقه.و فقد راتقه.و اظلمت الارض لغيبته.و اكتابت‏خيرة الله لمصيبته.و خشعت الجبال.و اكدت الامال.و اضيع الحريم.و اذيلت الحرمة عند مماته.و تلك نازلة علينا.بها كتاب الله فى افنيتكم فى ممساكم و مصبحكم يهتف بها فى اسماعكم.و قبله حلت‏بانبياء الله عز و جل و رسله.
29.در بعض فرهنگهاى عربى و كتاب‏هائى جز فرهنگ نامه‏ها نوشته‏اند قيله نام زنى است كه انصار از نژاد او هستند.ابو الفرج اصفهانى آنجا كه نسب اوس و خزرج را آورده نويسد:مادر آنان قيله دختر جفنة بن عتبة بن عمرو است.و قضاعه گويند او قيله دختر كاهل بن عذره بن سعد بوده است. (اغانى ج 3 ص 40) ليكن بايد توجه داشت كه:قيله واژه‏اى است جنوبى يعنى واژه‏اى بوده است در زبان مردم عربستان خوشبخت (يمن) .مردم يثرب (مدينه) از مهاجرانى هستند كه پس از ويرانى سد مارب و يا به سبب ديگر در اين شهر (يثرب) سكونت كردند.در دوره دوم حكومت‏سبائيان بر جنوب،پادشاهان اين منطقه مشاوران سياسى داشتند كه از ميان اشراف انتخاب مى‏شدند و آنانرا«قيل‏»مى‏گفتند بن ابر اين قيله مرادف بزرگان،اعيان،و مانند اينها است.
30.«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين. (آل عمران:144) ايها بنى قيلة. اهضم تراث ابيه. (هاء براى سكت است) و انتم بمراى و مسمع تلبسكم الدعوة و تمثلكم الحيرة و فيكم العدد و العدة.و لكم الدار.و عندكم الجنن.
31.و انتم الان نخبة الله التى انتخبت لدينه.و انصار رسوله و اهل الاسلام.و الخيرة التى اختيرت لنا اهل البيت.فباديتم العرب.و ناهضتم الامم.و كافحتم البهم.لا نبرح نامركم و تامرون.حتى دارت لكم بنارحى الاسلام.و در حلب الانام.و خضعت نعرة الشرك.و لا باخت نيران الحرب.و هدات دعوة الهرج.و استوسق نظام الدين.فانى حرتم بعد البيان.و تكصتم بعد الاقدام.و اسررتم بعد الاعلان.
32.لقوم نكثوا ايمانهم‏«اتخشونهم.فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين‏» (توبه:13) الا قد ارى ان اخلدتم الى الخفض.و ركنتم الى الدعة.فعجتم عن الدين.و مججتم الذى و عيتم و دسعتم الذى سوغتم.«انتكفروا انتمومن فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد». (آيه 8 سوره ابراهيم) .
33.سعدى.
34.الا و قد قلت الذى قلته على معرفة منى بالخذلان الذى خامر صدوركم.و استشعرته قلوبكم.و لكن قلته فيضة النفس.و نفثة الغيظ.و بثة الصدر.و معذرة الحجة.فدونكموها. فاحتقبوها مدبرة الظهر.ناكبة الحق.باقية العار.موسومة بشنار الابد.موصولة بنار الله الموقدة. التى تطلع على الافئدة.فبعين الله ما تفعلون‏«و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون‏» (الشعراء:227) و انا ابنة نذير لكم بين يدى عذاب الله.فاعملوا انا عاملون و انتظروا انا منتظرون.

35.و كسى كه بگذشته خود باز گردد زيانى بخدا نمى‏رساند (آل عمران:144)
36.بلاغات النساء.
37.قسمتى از اين پاسخ مسجع است‏بدين جهت در ترجمه هم سجع رعايت‏شده است.
38.يرثنى و يرث من آل يعقوب-مريم:7.
39.و ورث سليمان داود-النحل:17.
40.بلاغات النساء.چاپ بيروت ص 31-32.
41.شرح نهج البلاغة ص 214.
42.زن روسپى كه در عصر جاهليت‏بوده است.
43.شرح نهج البلاغه ج 16 ص 214-215.
44.و نگاه كنيد به فاطمة الزهرا-عباس عقاد ص 57.
45.پس از پنجاه سال ص 31 چاپ دوم.
46.يا بن ابى طالب اشتملت‏شملة الجنين.و قعدت حجرة الظنين.نقضت قادمة الاجدل. فخاتك ريش الاعزل.هذا ابن ابى قحافة يبتزنى نحلة ابى.و بليغة ابنى.لقد اجهر فى خصامى.و الفيته الدفى كلامى.حتى حبسنى قتيلة نصرها.و المهاجرة وصلها.و غضت الجماعة دونى طرفها فلا دافع و لا مانع-خرجت كاظمة.وعدت راغمة.اضرعت‏حدك يوم اضعت‏خدك. افترست الذئاب و استرشت التراب.ما كففت قائلا و لا اغنيت‏باطلا و لا خيار لى.
47.ليتنى مت قبل هنيتى و دون ذلتى.عذيرى الله منك عاديا و منك حاميا.و يلاى فى كل شارق.ويلاى مات العمد.و وهنت العضد.و شكواى الى ابى و عدواى الى ربى.اللهم انت اشد قوة. فاجابها امير المؤمنين:لا ويل لك.بل الويل لشانئك.نهنهى عن وجدك يابنة الصفوة.و بقية النبوة.فما ونيت عن دينى و لا اخطات مقدورى فان كنت تريدين البلغة فرزقك مضمون.و كفيلك مامول و ما اعد لك خير مما قطع عنك.فاحتسبى الله!فقالت‏حسبى الله و نعم الوكيل.
48.ج 2 ص .15
49.ج 43 ص 148.

 

next page

fehrest page

back page