«صبت على مصائب لو انها صبت على الايام صرن لياليا» (1)
منصوب به فاطمه (ع)
مرگ پدر،مظلوم شدن شوهر،از دست رفتن حق،و بالاتر از همه دگرگونىهائى كه
پس از رسول خدا-بفاصلهاى اندك-در سنت مسلمانى پديد گرديد،روح و سپس جسم
دختر پيغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانكه تاريخ نشان مىدهد،او پيش از مرگ
پدرش بيمارى جسمى نداشته است.
نوشته نمىگويد،زهرا (ع) در آنوقتبيمار بود (2) !بعض
معاصران نوشتهاند فاطمه اساسا تنى ضعيف داشته است (3) .
نوشته مؤلف كتاب«فاطمة الزهراء»هر چند در بيمار بودن او در چنان روز
صراحتى ندارد، لكن بى اشارت نيست.عقايد چنين نويسد:
«زهرا لاغر اندام،گندمگون و رنگ پريده بود.پدرش در بيمارى مرگ،او را ديد
و گفت او زودتر از همه كسانم به من مىپيوندد (4) هيچيك از اين
دو نويسنده سند خود را نياوردهاند.
ظاهر عبارت عقايد اين است،كه چون پيغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و يا كم
بنيه ديد بدو چنين خبرى داد.نمىخواهم چون بعض گويندگان قديم بگويم فاطمه
(ع) در هر روزى بقدر يكماه و در هر ماهى بقدر يكسال ديگران رشد مىكرد
(5) اما تا آنجا كه مىدانم و اسناد نشان مىدهد نه ضعيف بنيه و نه
رنگ پريده و نه مبتلا به بيمارى بوده است.بيمارى او پس از اين حادثهها
آغاز شد.وى روزهائى را كه پس از مرگ پدر زيست،رنجور،پژمرده و گريان بود.او
هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمىكرد.و براى همين بود كه چون خبر مرگ خود را
از پدر شنيد لبخند زد.او مردن را بر زيستن بدون پدر شادى خود مىدانست.
داستان آنانرا كه بدر خانه او آمدند و مىخواستند خانه را با هر كس كه
درون آنست آتش زنند،نوشتيم.چنانكه ديديم سندهاى قديمى چنان واقعهاى را ضبط
كرده است.خود اين پيش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد كه
رويدادهاى ديگر هم بدان افزوده شود.آيا راست است كه بازوى دختر پيغمبر را
با تازيانه آزردهاند؟آيا مىخواستهاند با زور بدرون خانه راه يابند و او
كه پشت در بوده است،صدمه ديده؟در آن گير و دارها ممكن است چنين حادثهها رخ
داده باشد.اگر درست است راستى چرا و براى چه اين خشونتها را روا
داشتهاند؟چگونه مىتوان چنين داستانرا پذيرفت و چسان آنرا تحليل كرد؟.
مسلمانانى كه در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقيدت خود سختترين
شكنجهها را تحمل كردند،مسلمانانى كه از مال خود گذشتند،پيوند خويش را با
عزيزترين كسان بريدند،خانمان را رها كردند،بخاطر خدا به كشور بيگانه و يا
شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در ميدان كارزار بارها خود را عرضه هلاك
ساختند،چگونه چنين حادثهها را ديدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند
فاطمه سخنى آموزنده است كه:«آنجا كه آزمايش پيش آيد دينداران اندك خواهند
بود». (6)
از نخستين روز دعوت پيغمبر تا اين تاريخ بيست و سه سال و از تاريخ هجرت
تا اين روزها دهسال مىگذشت.در اين سالها گروهى دنياپرست كه چارهاى جز
پذيرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند.دستهاى از اينان
مردمانى تن آسان و رياست جو و اشراف منش بودند.طبيعت آنان قيد و بند دين را
نمىپذيرفت.اگر مسلمان شدند براى اين بود كه جز مسلمانى راهى پيش روى خود
نمىديدند.
قريش اين تيره سركش كه رياست مكه و عربستان را از آن خويش مىدانست پس
از فتح مكه، در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت.و چون از بيم جان و
يا باميد جاه مسلمان شد، مىكوشيد تا اين قدرت را در انحصار خود گيرد.بسيار
حقيقت پوشى و يا خوش باورى مىخواهد كه بگوئيم اينان چون يك دو جلسه با
پيغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفتهاند،در تقوى و پا بر سر
هوى نهادن نيز مسلمانى درستبودند.
از همچشمى و بلكه دشمنى عربهاى جنوبى و شمالى در سدههاى پيش از اسلام
آگاهيم (7) مردم حجاز بمقتضاى خوى بيابان نشينى،مردم يثرب را كه
از تيره قحطانى بودند و بكار كشاورزى اشتغال داشتند خوار
مىشمردند.قحطانيان يا عربهاى جنوبى ساكن يثرب، پيغمبر اسلام را از مكه به
شهر خود خواندند،بدو ايمان آوردند،با وى پيمان بستند.در نبردهاى
بدر،احد،احزاب،و غزوههاى ديگر با قريش در افتادند،و سرانجام شهر آنان را
گشودند.قريش هرگز اين خوارى را نمىپذيرفت.از اين گذشته مردم مدينه در
سقيفه چشم به خلافت دوختند.تنها با تذكرات ابو بكر كه پيغمبر گفته
است«امامان بايد از قريش باشند»عقب نشستند.اگر انصار چنانكه گرد پيغمبر را
گرفتند گرد خانواده او فراهم مىشدند و اگر حريم حرمت اين خانواده همچنان
محفوظ مىماند،چه كسى تضمين مىكرد كه قحطانيان بار ديگر دماغ عدنانيان را
بخاك نمالند.اينها حقيقتهائى بود كه دست دركاران سياست آنروز آنرا بخوبى
مىدانستند.ما اين واقعيت را بپذيريم يا خود را بخوش باورى بزنيم و بگوئيم
همه ياران پيغمبر در يك درجه از پرهيزگارى و فداكارى بودهاند و چنين
احتمالى درباره آنان نمىتوان داد،حقيقت را دگرگون نمىسازد.دشمنى ميان
شمال و جنوب پس از عقد پيمان برادرى بين مهاجر و انصار در مدينه موقتا
فراموش شد و پس از مرگ پيغمبر نخستين نشانه آن ديده شد.و در سالهاى بعد
آشكار گرديد.و چنانكه آشنايان به تاريخ اسلام مىدانند،اين درگيرى بين دو
تيره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.
من نمىگويم خداى نخواسته همه ياران پيغمبر اين چنين مىانديشيدند.در
بين مضريان و يا قريشيان نيز كسانى بودند كه در گفتار و كردار خود خدا را
در نظر داشتند نه دنيا را و گاه براى رعايتحكم الهى از برادر و فرزند خود
هم مىگذشتند،اما شمار اينان اندك بود.آيا مىتوان بآسانى پذيرفت كه سهيل
بن عمرو،عمرو بن عاص،ابو سفيان و سعد بن عبد الله بن ابى سرح هم غم دين
داشتند؟بسيار سادهدلى مىخواهد كه ما بگوئيم آنكس كه يك روز يا چند مجلس
يا يك ماه يا يكسال صحبت پيغمبر را دريافت،مشمول حديثى است كه از پيغمبر
آوردهاند«ياران من چون ستارگانند بدنبال هر يك كه رفتيد،راه را
يافتهايد»من بدين كارى ندارم كه اين حديث از جهت متن و سند درست استيا
نه،اين كار را بعهده محدثان مىگذارم، آنچه مسلم است اينكه در آنروزها يا
لا اقل چند سال بعد،اصحاب پيغمبر رو بروى هم قرار گرفتند.چگونه مىتوان گفت
هم آنان كه بدنبال على رفتند و هم كسانى كه پى طلحه و زبير و معاويه را
گرفتند راه راست را يافتهاند.
خواهند گفتخليفه و ياران او از نخستين دسته مسلمانان و از طبقه اول
مهاجرانند.درست است.اما از خليفه و يك دو تن ديگر كه بگذريم پايه حكومت را
چه گروهى جز قريش استوار مىكرد؟و مجريان حكومت كدام طايفه بودند؟براى
استقرار حكومتبايد قدرت يك پارچه شود.و براى تامين اين قدرت بايد هر گونه
مخالفتى سركوب گردد و بسيار طبيعى است كه با دگرگونى شرايط،منطق هم دگرگون
شود.
زنان انصار در خانه پيغمبر
«الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا
(8) »
(الكهف:104)
دختر پيغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بيمارى او،از آن مردان جان بر
كف،از آن مسلمانان آماده در صف،از آنان كه هر چه داشتند از بركت پدر او
بود،چند تن او را دلدارى دادند و يا بديدنش رفتند؟هيچكس!جز يك دو تن از
محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان.
اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقيقتر از مردان دارند،بخصوص كه در
آن روزها، زنان بيرون صحنه سياستبودند و در آنچه مىگذشت دخالت مستقيم
نداشتند.
صدوق باسناد خود كه به فاطمه دختر حسين بن على (ع) مىرسد نويسد
(9) :
زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابى طاهر
تنها (زنان) آمده است از مهاجر و انصار نامى نمىبرد (10) .
اگر هم از زنان مهاجران كسى در اين ديدار شركت داشته،مسلما وابسته بگروه
ممتاز و دست در كار سياست نبوده است.اما انصار موقعيت ديگرى داشتهاند.آنان
از آغاز يعنى از همان روزها كه پيغمبر را به شهر خود خواندند،پيوند خويش را
با خويشاوندان او نيز برقرار و سپس استوار ساختند.
و چنانكه اشارت خواهم كرد،بيشتر آنان اين دوستى را با على و فرزندان
او،و خاندان او به سر بردند.بهر حال پاسخى را كه دختر پيغمبر به پرسش آنان
داده است،نشان دهنده روحيه رنگ پذير مردم آن زمان است،كه با ديگر زمانها
يكسانست.دختر پيغمبر از رفتار مردان آنان گلهمند است.
گفتار زهرا (ع) پاسخ احوال پرسى نيست.خطبهاى بليغ است كه اوضاع آن روز
مدينه را روشن مىسازد،و از آنچه پس از يك ربع قرن پيش آمد خبر
مىدهد.ديرينهترين متن اين گفتار را كه نويسنده در دست دارد كتاب«بلاغات
النساء»است.اما اين گفتار در كتابهايى چون امالى شيخ طوسى كشف
الغمه،احتجاج طبرسى و بحار الانوار مجلسى و ديگر كتابها آمده است.من عبارت
احمد بن ابى طاهر را بفارسى برگرداندهام و چون اين گفتار نيز صنعتهاى
لفظى و معنوى را در بر دارد كوشيدهام تا ترجمه نيز از آن زيورها عارى
نباشد. لكن:
گر بريزى بحر را در كوزهاى چند گنجد قسمتيك روزهاى. (11)
-دختر پيغمبر چگونهاى؟با بيمارى چه مىكنى؟
-بخدا دنياى شما را دوست نمىدارم و از مردان شما بيزارم!درون و برونشان
را آزمودم و از آنچه كردند ناخشنودم!چون تيغ زنگار خورده نابرا،و گاه پيش
روى واپس گرا،و خداوندان انديشهاى تيره و نارسايند.خشم خدا را بخود خريدند
و در آتش دوزخ جاويدند (12) .
ناچار كار را بدانها واگذار،و ننگ عدالت كشى را بر ايشان بار كردم نفرين
بر اين مكاران و دور بوند از رحمتحق اين ستمكاران.
واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد؟و خلافتبر پايههاى
نبوت استوار ماند؟
آنجا كه فرود آمد نگاه جبرئيل امين است.و بر عهده على كه عالم بامور
دنيا و دين است.به يقين كارى كه كردند خسرانى مبين است.بخدا على را نه
پسنديدند،چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايدارى او را ديدند.ديدند كه چگونه
بر آنان مىتازد و با دشمنان خدا نمىسازد (13) .
بخدا سوگند،اگر پاى در ميان مىنهادند،و على را بر كارى كه پيغمبر بعهده
او نهاد مىگذاردند،آسان آسان ايشان را براه راست مىبرد.و حق هر يك را بدو
مىسپرد،چنانكه كسى زيانى نبيند و هر كس ميوه آنچه كشته استبچيند.تشنگان
عدالت از چشمه معدلت او سير و زبونان در پناه صولت او دلير مىگشتند.اگر
چنين مىكردند درهاى رحمت از زمين و آسمان بروى آنان مىگشود.اما نكردند و
بزودى خدا به كيفر آنچه كردند آنانرا عذاب خواهد فرمود (14) .
بياييد!و بشنويد!:
شگفتا!روزگار چه ابو العجبها در پس پرده دارد و چه بازيچهها يكى از پس
ديگرى برون مىآرد.راستى مردان شما چرا چنين كردند؟و چه عذرى آوردند؟دوست
نمايانى غدار.در حق دوستان ستمكار و سرانجام به كيفر ستمكارى خويش
گرفتار.سر را گذاشته به دم چسبيدند. پى عامى رفتند و از عالم
نپرسيدند.نفرين بر مردمى نادان كه تبهكارند.و تبه كارى خود را نيكوكارى
مىپندارند (15) .
واى بر آنان.آيا آنكه مردم را براه راست مىخواند،سزاوار پيروى است،يا
آنكه خود راه را نمىداند؟در اين باره چگونه داورى مىكنيد؟.
بخدايتان سوگند،آنچه نبايد بكنند كردند.نواها ساز و فتنهها آغاز شد.حال
لختى بپايند!تا بخود آيند،و ببينند چه آشوبى خيزد و چه خونها بريزد!شهد
زندگى در كامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد.آنروز زيانكاران را
باد در دست است و آيندگان بگناه رفتگان گرفتار و پاى بست (16) .
اكنون آماده باشيد!كه گرد بلا انگيخته شد و تيغ خشم خدا از نيام انتقام
آهيخته.شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان بر آرد،آنگاه دريغ سودى ندارد.
جمع شما را بپراكند و بيخ و بنتان را بر كند.دريغا كه ديده حقيقتبين
نداريد.بر ما هم تاوانى نيست كه داشتن حق را ناخوش مىداريد. (17)
اين سخنان كه در آن روز درد دل و گله و شكوه بانوئى داغديده و ستمديده
مىنمود،بحقيقت اعلام خطرى بود.خطرى كه نه تنها مهاجر و انصار،بلكه رژيم
حكومت و آينده نظام اسلامى را تهديد مىكرد.
ديرى نگذشت كه آنچه دختر پيغمبر در بستر بيمارى و نيز روزهاى پيش در جمع
مسلمانان از آن خبر داد،و مردم را از پايان آن ترساند تحقق يافت.آنروز
گفتند پيمبرى و رهبرى نبايد در يك خاندان بماند.گفتند قريش،اين تيره
خودخواه و برترىجو،بايد همچنان مهترى كند. آنروز پايان كار را
نمىديدند.ندانستند كه مهترى از قريش به خاندان اميه و سپس بفرزندان ابو
سفيان و تيره حكم بن عاص و مروانيان مىرسد،ندانستند كه تند باد اين تصميم
عجولانه گردى را كه بر روى اخگر سوزان دشمنى ديرينه عراقى و شامى انباشته
استبه يكسو خواهد زد.ندانستند كه همچشمى قحطانى و عدنانى از نو آغاز
مىشود،دو گروه برابر هم خواهند ايستاد و خليفههائى جان خود را در اين راه
خواهند داد و سرانجام آتشى سر مىزند كه 18)
براى آگاهى بيشتر از اين دگرگونىها و نتيجههائى كه بر آن مترتب شد
فصلى جداگانه با عنوان براى عبرت تاريخ خواهيم آورد.
درآستانهملكوت
«و ان للمتقين لحسن مآب جنات عدن مفتحة لهم الابواب» (19)
(ص 49-50)
دختر پيغمبر چند روز را در بستر بيمارى بسر برده؟درست نمىدانيم،چند ماه
پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟،روشن نيست.كمترين مدت را چهل شب
(20) و بيشترين مدت را هشت ماه نوشتهاند (21) و ميان اين
دو مدت روايتهاى مختلف از دو ماه (22) تا هفتاد و پنج روز
(23) ، سه ماه (24) ،و شش ماه (25) است.
اين همه اختلاف،و اين همه روايتهاى گوناگون چرا؟از اين پيش نوشتيم كه
در چنان سالها، تاريخ حادثهها از خاطر يكى بذهن ديگرى انتقال مىيافت.و چه
كسى مىتواند ادعا كند كه همه اين ناقلان از اشتباه بر كنار بودهاند.و اين
در صورتى است كه موجبات ديگر در كار نباشد. اما مىدانيم كه در آن روزهاى
پرآشوب،از يكسو دستهبندىهاى سياسى هنوز قوت خود را از دست نداده بود،و از
سوى ديگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمين اسلام بودند در چنين شرايط
كدام كس پرواى ضبط تاريخ درستحوادث را داشت؟بر فرض كه هيچيك از اين دو
عامل دخالتى در اين روى داد نداشته باشد،بدون شك دستههاى سياسى كه پس از
اين تاريخ روى كار آمدند تا آنجا كه توانستهاند تاريخ حادثهها را دستكارى
كردهاند.
بارى به نقل مجلسى از دلائل الامامه در اين بيمارى بود كه دو تن صحابى
پيغمبر ابو بكر و عمر خواستار ديدار او شدند.اما دختر پيغمبر رخصت اين
ديدار را نمىداد.على (ع) گفت من پذيرفتهام كه تو بآنان اجازت ملاقات
دهى.فاطمه گفتحال كه چنين استخانه خانه تو است (26) هر چند ابن
سعد نوشته است ابو بكر چندان با دختر پيغمبر سخن گفت كه او را خشنود ساخت
(27) اما ظاهرا از اين ملاقات نتيجهاى كه در نظر بود بدست نيامد.دختر
پيغمبر بآنان گفت نشنيديد كه پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر كه او را
بيازارد مرا آزرده است؟ گفتند چنين است!فاطمه گفتشما مرا آزرديد و من از
شما ناخشنودم (28) و آنان از خانه او بيرون رفتند.بخارى در صحيح
نويسد:پس از آنكه دختر پيغمبر ميراث خود را از خليفه خواست و او گفت از
پيغمبر شنيدم كه ما ميراث نمىگذاريم زهرا ديگر با او سخن نگفت تا مرد
(29) .
در واپسين روزهاى زندگى،اسماء دختر عميس را كه از مهاجران حبشه و از
نزديكان وى بود طلبيد.چنانكه نوشتيم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب
بود،چون جعفر در نبرد مؤته شهيد شد به ابو بكر بن ابى قحافه شوهر كرد.دختر
پيغمبر به اسماء گفت:
-من خوش نمىدارم بر جسد زن جامهاى بيفكنند و اندام او از زير جامه
نمايان باشد.
-من در حبشه چيزى ديدم،اكنون صورت آنرا به تو نشان مىدهم.سپس چند شاخه
تر خواست.شاخهها را خم كرد.پارچهاى بروى آن كشيد.دختر پيغمبر گفت:
-چه چيز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مىسازد.چون من مردم تو مرا
بشوى! و نگذار كسى نزد جنازه من بيايد. (30)
در آخرين روز زندگانى آبى خواست.بدن خود را نيكو شست و شو داد جامههاى
نو پوشيد و به غرفه خود رفت.خادمه خويش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه
بگستراند.سپس روى به قبله دراز كشيد دستها را بر گونههاى نهاد و گفت من
همين ساعتخواهم مرد (31) بنقل علماى شيعه،شوهرش على (ع) او را
شست و شو داد.ابن سعد نيز همين روايت را اختيار كرده است (32)
.ليكن چنانكه نوشتم ابن عبد البر گويد دختر پيغمبر اسماء را گفت تا متصدى
شست و شوى او باشد.و گويا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على عليه السلام
همكارى داشته است.
ابن عبد البر نوشته است چون دختر پيغمبر زندگانى را بدرود گفت،عايشه
خواستبه حجره او برود اسماء طبق وصيت او را راه نداد.عايشه شكايتبه پدر
برد كه:
-اين زن خثعميه (33) ميان من و دختر پيغمبر در آمده است و
نمىگذارد من نزد جسد او بروم. بعلاوه براى او حجلهاى چون حجله عروسان
ساخته است.ابو بكر در حجره دختر پيغمبر آمد و گفت:
-اسماء چرا نمىگذارى زنان پيغمبر نزد دختر او بروند؟چرا براى دختر
پيغمبر حجله ساختهاى؟
-زهرا بمن وصيت كرده است كسى بر او داخل نشود-چيزى را كه براى نعش او
ساختهام، وقتى زنده بود باو نشان دادم و بمن دستور داد مانند آنرا برايش
بسازم.
-حال كه چنين است هر چه بتو گفته چنان كن (34) .
ابن عبد البر نوشته است نخستين كس از زنان كه در اسلام براى او بدين سان
نعش ساختند فاطمه (ع) دختر پيغمبر (ص) بود.سپس مانند آنرا براى زينب بنت
جحش (زن پيغمبر) آماده كردند.
پىنوشتها:
1.در اين بلا بجاى من ار روزگار بود روز سپيد او شب تاريك مىنمود
2.انساب الاشراف ص 405.
3.فاطمه فاطمه است ص 117.
4.فاطمة الزهراء ص 66.
5.روضة الواعظين ص 144.
6.فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (حسين بن على عليه السلام) .
7.رجوع شود به پس از پنجاه سال ص 69 چاپ دوم و نيز رجوع شود به
فصل«براى عبرت تاريخ»در همين كتاب.
8.آنانكه كوشش ايشان در زندگى دنيا تباه شد و مىپندارند كه كارى نيك
مىكنند.
9.بحار ج 43 ص 158.
10.بلاغات النساء ص 32.
11.مثنوى:نيكلسن دفتر 21 ص 4.
12.-كيف اصبحت من علتك يا بنت رسول الله؟
-اصبحت و الله عائفة لدنياكم.قالية لرجالكم.لفظتهم بعد ان عجمتهم و
شناتهم بعد ان سبرتهم.فقبحا لفلول الحد.و خور القناة و خطل الراى«و بئسما
قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون.
13.لا جرم لقد قلدتهم ربقتها.و شننت عليهم عارها.فجدعا و عقرا و بعدا
للقوم الظالمين. ويحهم انى زحزحوها عن رواسى الرسالة.و قواعد النبوة.و مهبط
الروح الامين.الطبين بامور الدنيا و الدين.الا ذلك هو الخسران المبين.و ما
الذى نقموا من ابى الحسن؟نقموا و الله نكير سيفه.و شدة وطاته.و نكال وقعته
و تنمره فى ذات الله.
14.و بالله لو تكاقؤوا عن زمام نبذه اليه رسول الله (ص) لساربهم سيرا
سجحا لا يكلم خشاشه.و لا يتعتع راكبه.و لاوردهم منهلا نميرا فضفاضا تطفح
ضفتاه.و لاصدرهم بطانا قد تحير بهم الرى.غير متحلى بطائل.الا بغمر
الناهل.وردعة سورة الساغب.و لفتحت عليهم بركات من السماء و الارض،و سياخذهم
الله بما كانوا يكسبون.
15.الا هلمن فاسمعن.و ما عشتن اراكن الدهر عجبا.الى اى لجا استندوا.و باى
عروة تمسكوا؟«و لبئس المولى و لبئس العشير.و لبئس للظالمين بدلا».استبدلوا
و الله الذنابى بالقوادم.و العجز بالكاهل.فرغما لمعاطس قوم يحسبون انهم
يحسنون صنعا الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون.
16.ويحهم!فامن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما
لكم كيف تحكمون. اما لعمر الهكن لقد لقحت فنظرة،ريثما تنتج.ثم احتلبوا طلاع
القعب دما عبطا و ذعافا ممقرا هنالك يخسر المبطلون و يعرف التالون غب ما
اسس الاولون.
17.ثم طيبوا عن انفسكم نفسا.و طامنوا للفتنة جاشا و ابشروا بسيف صارم.و
بقرح شامل و استبداد من الظالمين.يدع فيئكم زهيدا و جمعكم حصيدا فيا حسرة
لكم و انى بكم و قد«عميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون- (از آيه 28
سوره هود) »
18.خدا آنچه را كه مردمى دارند دگرگون نمىسازد مگر آنكه آنان خود
دگرگون شوند. (الرعد: 11) .
19.همانا پرهيزكاران را نيكو بازگشتگاهى است.بهشت جاويدان كه درهاى آن
بروى آنان گشوده است.
20.بحار ص 191 ج 43.روضة الواعظين ص 151.
21.الاستيعاب ص 749.
22.بحار ص 213 ج 43.
23.عيون المعجزات بنقل مجلسى ص 212.
24.طبقات ج 8 ص 18.
25.انساب الاشراف بلاذرى ص 402.
26.بحار ج 43 ص 170 بنقل از دلائل الامامه و نيز رجوع شود به علل الشرائع
ج 1 ص 178.
27.طبقات ص 17 ج 8.
28.بحار ص 171.
29.صحيح ج 5 ص 177.
30.استيعاب ص 751 و رجوع به طبقات ابن سعد ج 8 ص 18 و انساب الاشراف ص
405 و بحار ج 43 ص 189 شود.
31.بحار ج 43 ص 172 به نقل از امالى شيخ طوسى و رجوع به انساب الاشراف ص
402 و طبقات ج 8 ص 17-18 شود.
32.طبقات ج 8 ص 18.
33.خشعم از قحطانيان و از عربهاى جنوبى بوده است.و اين سرزنشى است كه
عدنانيان (و از جمله قريش) به قحطانيان مىكردند.
34.استيعاب ص 751،چنانكه نوشتيم اسماء در اين تاريخ زن ابو بكر بوده
است.