زندگانى فاطمه زهرا(س)

سيد جعفر شهيدى

- ۲ -


خديجه : نسب او

«و اين مثل خديجة.صدقتنى حين كذبنى الناس‏» (1)

(حديث‏شريف)

چنانكه مى‏دانيم فاطمه (ع) دختر محمد (ص) ،رسول خدا،پيغمبر اسلام،و مادر او خديجه دختر خويلد است.از زندگانى خديجه پيش از آنكه بازدواج پيغمبر (ص) در آيد،جز اشارت‏هائى كوتاه در دست نداريم.در مصادر دست اول گاه بگاه نام او و پدر و عموزاده او بمناسبت ارتباط آنان با پاره‏اى حادثه‏ها ديده ميشود.خويلد بن اسد بن عبد العزى بن-قصى بن كلاب،از تيره‏اى معروف و از محترمان قريش است.خويلد در دوره جاهليت مهتر طائفه خود بود.در جنگ فجار (2) دوم،در روزى كه بنام شمطه معروف است،و در آن روز قريش آماده جنگ با كنانه شد،رياست طائفه اسد را داشت. (3) نوشته‏اند هنگامى كه تبع مى‏خواست‏حجر الاسود را به يمن ببرد،خويلد با او به نزاع برخاست (4) اين ايستادگى نشان دهنده موقعيت ممتاز او در آن عصر است.پسر عموى خديجه ورقة بن نوفل از كاهنان عرب بوده است و چنانكه نوشته‏اند از كتابهاى اديان پيشين اطلاع داشت.چون رسول اكرم بهنگام نزول نخستين دسته‏هاى وحى مضطرب گرديد،خديجه او را نزد ورقه،برد.ورقه پس از آنكه از او پرسش‏هائى كرد به خديجه مژده داد كه او پيغمبر اين امت‏خواهد بود (5) خديجه پيش از ظهور اسلام از زنان بر جسته قريش بشمار مى‏رفته است تا آنجا كه او را طاهره و سيده زنان قريش مى‏خواندند.پيش از آنكه به عقد رسول اكرم در آيد نخست زن ابو هاله هند بن نباش بن زراره (6) و پس از آن زن عتيق بن عائذ از بنى مخزوم گرديد (7) وى از ابو هاله صاحب دو پسر و از عتيق صاحب دخترى گرديد.اينان برادر و خواهر مادرى فاطمه (ع) اند.

پس از اين دو ازدواج،با آنكه زنى زيبا و مالدار بود و خواهان فراوان داشت،شوى نپذيرفت و با مالى كه داشت‏به بازرگانى پرداخت.تا آنگاه كه ابو طالب از برادرزاده خود خواست او هم مانند ديگر خويشاوندانش عامل خديجه گردد،و از سوى او به تجارت شام رود و چنين شد.پس از اين سفر تجارتى بود كه به زناشوئى با محمد (ص) مايل گرديد،و چنانكه ميدانيم او را به شوهرى پذيرفت.چنانكه بين مورخان شهرت يافته و سنت نيز آنرا تاييد ميكند،خديجه بهنگام ازدواج با محمد (ص) چهل سال داشت.ولى با توجه به تعداد فرزندانى كه از اين ازدواج نصيب او گشت،مى‏توان گفت،تاريخ نويسان رقم چهل را از آنجهت كه عدد كاملى است انتخاب كرده‏اند.در مقابل اين شهرت،ابن سعد باسناد خود از ابن عباس روايت مى‏كند كه سن خديجه هنگام ازدواج با محمد (ص) بيست و هشت‏سال بوده است. (8)

جز ابراهيم كه از كنيزكى آزاد شده بنام ماريه قبطيه متولد شد،ديگر فرزندان پيغمبر:زينب. رقيه.ام كلثوم.فاطمه (ع) قاسم و عبد الله (9) همگى از خديجه‏اند.قاسم در سن دو سالگى پيش از بعثت و عبد الله در مكه پيش از هجرت مرد.اما دختران به مدينه هجرت كردند و همگى پيش از فاطمه (ع) زندگانى را بدرود گفتند.خديجه نخستين زنى است كه به پيغمبر ايمان آورد.هنگامى كه پيغمبر دعوت خود را آشكار كرد و ثروتمندان مكه رودرروى او ايستادند،و بآزار پيروان او و خود وى نيز برخاستند،ابو طالب برادر زاده خود را از گزند اين دشمنان سرسخت‏حفظ مى‏كرد،اما خديجه نيز براى او پشتيبانى بود كه درون خانه بدو آرامش‏و دلگرمى مى‏بخشيد.براى همين خوى انسانى و خصلت مسلمانى است كه رسول خدا پيوسته ياد او را گرامى مى‏داشت. (10)

فاطمه اطهر بانوى بزرگ اسلام،از چنان پدر و چنين مادرى زائيده شد.كى و در چه تاريخ؟، روز و بلكه سال آن بدرستى روشن نيست.يعنى تاريخ نويسان در آن همداستان نيستند.روشن كردن زاد روز و يا سال مرگ شخصيت‏هاى بزرگ (زن يا مرد) هر چند از نظر تاريخى با ارزش و قابل بحث است،و ما نيز در اين باره به جستجو خواهيم پرداخت،اما از نظر تحليل شخصيت‏ها چندان مهم بنظر نمى‏رسد.آنچه از زندگانى مردمان برجسته و استثنائى براى نسل‏هاى بعد اهميت دارد،اينستكه بدانند آنان كه بودند؟چگونه تربيت‏شدند؟چگونه زيسته‏اند.؟چه كرده‏اند؟چرا كردند؟چه اثرى در محيط خود،و پس از خود نهادند.اما كى زادند؟و كى مردند؟اينان مى‏پرسند چرا در اين زمينه بايد جستجو كرد؟معلومست روزى بدنيا آمده‏اند،و در روزى در گذشته‏اند.شايد هم حق بطرف اينان باشد.چنين شخصيت‏ها هرگز نمى‏ميرند و هميشه با تاريخ زنده‏اند.اما تاريخ نويس تعيين سال زادن و مردان چنين كسان را جزء پيشه خود ميداند.هم بخاطر پيروى از سنتى كه مورخان و يا نويسندگان سيره و شرح حال،خود را موظف به پيروى آن مى‏بينند.و هم بدان جهت كه اين تاريخ‏ها با همه حوادثى كه در زندگانى قهرمان تاريخ پديد شده بنوعى مربوط مى‏شود.

در اين كتاب،اگر چنين ضرورتى در كار باشد،بايد بگويم با همه كوششى كه بكار رفته است متاسفانه درباره سال تولد دختر پيغمبر (ص) اطلاع درست و دقيقى نمى‏توان داد.تنها زاد روز دخترپيغمبر نيست كه تاريخ نويسان در آن همداستان نيستند،تاريخ پيشوايان دين و ائمه معصومين و نيز تاريخ تولد و مرگ رسول اكرم،هيچيك مورد اتفاق مورخان نيست.اينهمه اختلاف براى چه پديد آمده است؟در فصل نخستين،پاسخى كوتاه داده شد.

در آن دوره‏ها ضبط وقايع و نوشتن آن معمول نبود.راويان آنچه مى‏شنيدند بخاطر مى‏سپردند،و مردم آنچه سالخوردگان قوم مى‏گفتند مى‏پذيرفتند.گاهى رويدادهاى مهم و يا حادثه‏هائى كه تازگى داشت مبدا تاريخى مى‏شد و آنرا زاد روز يا سال مرگ شخصيت‏هاى بزرگ به حساب مى‏گرفتند.چنانكه ما،در زندگانى خود از بزرگتران شنيده‏ايم:سالى كه فلان سيل آمد.سال خرابى فلان شهر.سال گرانى.سال وبائى و همچنين...معلوم است كه مردم معاصر با اين حادثه و نيز تا ساليانى چند پس از آن،اين تاريخ را بخاطر داشته و حساب خود را بر پايه آن مى‏نهاده‏اند اما پس از گذشت مدتى دراز،خود آن حادثه نيز در شمار مجهولات قرار ميگيرد.

مورخان نوشته‏اند پيغمبر (ص) در عام الفيل متولد شد،سالى كه ابرهه با پيلان خود براى ويران كردن خانه كعبه به مكه آمد.عام الفيل تا ساليانى براى مردم مكه معلوم بوده است،اما براى ما كه مى‏خواهيم بدانيم اين حادثه در چه سالى رخ داده خود مساله‏اى است.تازه اگر پيش آمدها را كه مبدا تاريخ مى‏شود درست‏بدانيم و فراموش شدن تاريخ دقيق آنها را براى شاهدان عينى ناديده بگيريم،اين پرسش پيش مى‏آيد:مگر حافظه راويان هر چند هم نيرومند باشد براى هميشه از اشتباه مصون مى‏ماند؟بر فرض كه دسته نخست راويان اشتباه نكنند،در طول يكصد سال تقريبا سه نسل جاى خود را بديگرى مى‏دهد،چه كسى ضمانت مى‏كند كه همه راويان اين سلسله‏ها از قوت حافظه به درجه كمال برخوردار باشند؟اينكه دو پا چند گواه مورد اعتماد،كسى را به قوت حفظ بستايند،شايد از نظر علم روايت و يا درايت و يا از جنبه كارفقيه و يا اصولى دليلى بحساب آيد،ولى در رويدادها كه اثر عملى ندارد،چنين ضابطه‏ها كافى نيست.اين دو سبب كه نوشتيم براى پيدا شدن اختلاف در ضبط حادثه‏هاى تاريخى كافى است،چه رسد كه سبب‏هاى ديگر نيز بدان افزوده شود.و اتفاقا چنانكه خواهيم ديد در مورد شخصيت مورد بحث ما چنين است.

در حالى كه عموم نويسندگان سيره و مورخان اهل سنت و جماعت،تولد فاطمه (ع) را نج‏سال پيش از بعثت نوشته‏اند،تذكره نويسان و علماى بزرگ شيعه معتقدند وى سال پنجم بعثت متولد شده است.

ابن سعد در طبقات (11) و طبرى در تاريخ (12) و بلاذرى در انساب الاشراف (13) و ابن اثير در كامل (14) و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين (15) و محمد بن اسحاق (16) و ابن عبد البر در استيعاب (17) و جمعى ديگر تاريخ نخست را پذيرفته‏اند و عموما نوشته‏اند:آن سالى بود كه قريش خانه كعبه را مى‏ساختند.بلاذرى چنين روايت كند:

روزى عباس بن عبد المطلب نزد على رفت،على (ع) و فاطمه در گفتگو بودند كه كدام يك از ديگرى بسال بزرگتر است.عباس گفت تو على!ساليانى چند پيش از ساختن كعبه متولد شدى.اما دخترم (زهرا) سالى بدنيا آمد كه قريش خانه كعبه را مى‏ساختند (18) و نيز طبرى و ديگران تصريح كرده‏اند كه سن زهرا (ع) بهنگام وفات در حدود بيست و نه سال بوده (19) ليكن يعقوبى كه در بيشتر روايت‏هاى خود متفرد است‏سن زهرا (ع) را بهنگام مرگ بيست و سه سال نوشته است (20) و بنا بر نوشته وى تولد فاطمه (ع) سال بعثت پيغمبر بوده است.

در مقابل اين شهرت دانشمندان و محدثان شيعه چون كلينى در كافى (21) و ابن شهر آشوب در مناقب (22) و على بن عيسى اربلى در كشف الغمه (23) و مجلسى در بحار از دلائل الامامه و كتب ديگر (24) ،نوشته‏اند كه زهرا (ع) پنجسال پس از آنكه محمد (ص) به پيغمبرى مبعوث گرديد متولد شده است.تنها نوشته شيخ طوسى در مصباح المتهجد (25) با اين شهرت مخالف است.چه او سن فاطمه (ع) را هنگام ازدواج با امير المؤمنين سيزده سال نوشته است.و اگر ازدواج او را پنج ماه پس از هجرت بدانيم تولد وى سال اول بعثت‏خواهد بود.و اين راى با آنچه يعقوبى نوشته مطابقت دارد.با چنين اختلاف در نقل روايات،پذيرفتن سندى و رها كردن سند ديگر،بسيار دشوار مى‏نمايد.اين جاست كه چنانكه در مقدمه اشارت شد،بايد قرينه‏هاى خارجى را نيز از نظر دور نداشت،شايد بتوان با استفاده از آن قرينه‏ها كفه اختيار يكى از دو دسته را سنگين‏تر كرد و در نتيجه آنرا مرجح دانست.

قرينه‏اى قابل توجه و قوى در عموم روايت‏هاى علما و محدثان شيعه وجود دارد و نشان دهنده اينست كه ولادت دختر پيغمبر پس از بعثت‏بوده است.اين قرينه ارتباط زادن زهرا (ع) ،با معراج رسول اكرم است.ضمن روايت‏هاى معراج،رسول خدا فرموده است در شب معراج سيب بهشتى بمن دادند و نطفه دخترم زهرا از آن ميوه تكوين يافت. (26)

اگر مورخان،تاريخ معراج را بطور دقيق معين كرده بودند كه مثلا سال چندم بعثت‏بوده است،مشكلى نداشتيم،اما باز اين پرسش پيش مى‏آيد كه معراج رسول اكرم در چه سالى بوده است؟پاسخ اين پرسش نيز بدرستى روشن نيست.ابن سعد بروايتى آنرا هجده ماه پيش از هجرت به مدينه،و بروايتى يكسال پيش از هجرت (27) و ابن اثير سه سال و بروايتى يك سال پيش از هجرت دانسته است. (28)

در حاليكه علماى شيعه معراج را از دو سال بعد از بعثت تا شش ماه پيش از هجرت نوشته‏اند و چون با اختلاف روايات مواجه شده‏اند،گفته‏اند اين اختلاف بخاطر اين است كه پيغمبر چند بار بآسمان رفته است (29) اما قرينه‏اى كه گفته مورخان و محدثان سنت و جماعت را تاييد مى‏كند اين است كه آنان نوشته‏اند فاطمه (ع) سالى متولد شد كه قريش خانه كعبه را مى‏ساختند.

داستان تجديد بناى خانه كعبه در همه تاريخ‏ها آمده است.و همه آشنايان بتاريخ زندگانى پيغمبر (ص) آنرا مى‏دانند،خلاصه آنكه سالى خانه كعبه بر اثر سيل ويران گرديد،و بنياد آنرا از نو نهادند.همينكه كار بنا بجائى رسيد كه بايد حجر الاسود را نصب كنند،بزرگان قريش بر سر گذاشتن سنگ در جاى آن،با يكديگر به رقابت‏برخاستند.مهتر هر دسته مى‏خواست اين افتخار نصيب او گردد و نزديك شد كار به درگيرى برسد.سرانجام پذيرفتند كه هر كس از در داخل شود داور آنان باشد،و نخستين كسى كه در آمد محمد (ص) بود.همه گفتند او امين است و ما وى را بداورى مى‏پذيريم.چون ما جرا را بدو گفتند محمد (ص) فرمود:ردائى يا پارچه‏اى بگسترانند،سپس حجر الاسود را ميان آن پارچه گذاشت و چهار مهتر قبيله را گفت تا هر يك گوشه‏اى از ردا را بگيرد و از زمين بردارد.و چون آنان چنين كردند خود سنگ را از ميان ردا برداشت و بر جاى آن گذاشت.و با چنين ابتكار از خونريزى بزرگ و دامنه‏دارى جلوگيرى كرد.داستان داورى كردن محمد (ص) و نصب حجر الاسود،اگر با چنين مقدمات باشد مسلما پيش از بعثت‏بوده است،زيرا سال پنجم بعثت،قريش با پيغمبر (ص) الت‏خصمانه داشتند و چنين داورى را بدو نمى‏دادند.

قرينه‏هاى خارجى ديگر نيز بطور خلاصه چنين است:

1:روزى بدستور ابو جهل فضولات شتر را بر دوش پيغمبر (ص) ريختند.چون فاطمه (ع) آگاه شد به مسجد رفت و آن فضولات را از جامه پدر پاك كرد (30) اين گونه بى‏احترامى‏ها سبت‏به پيغمبر ظاهرا پيش از سال دهم بعثت و پيش از هجرت رسول خدا به طائف و نيز پيش از محاصره در شعب ابو طالب بوده است.و اگر تولد فاطمه (ع) را سال پنجم عثت‏بدانيم،سن وى در اين وقت از سه تا پنجسال افزون نبوده و بعيد است دخترى خردسال به مسجد رود و چنين وظيفه‏اى را تعهد كند.

2:در روز احد چون فاطمه (ع) شنيد چهره پدرش آسيب ديده است‏با گروهى از زنان نزد او رفت و چون پدر را ديد دست در گردن او انداخت و گريست،سپس آن خون را شست (31) اگر معراج را پيش از سال پنجم بعثت‏بدانيم هيچگونه استبعادى در انجام اين تعهد ديده نمى‏شود،ولى اگر روايت هجده ماه و يا شش ماه پيش از هجرت درست‏باشد،بايد پذيرفت كه فاطمه بهنگام جنگ احد پنج‏سال و يا كمتر از پنج‏سال داشته است،در صورتيكه خواهيم ديد عروسى زهرا در ذو الحجه سال دوم و پيش از جنگ احد است.يعنى نه سال و يا بيشتر داشته است.

3:در روايت‏هاى شيعى چنانكه خواهيم نوشت،آمده است كه فاطمه (ع) پنجسال پس از بعثت متولد شد و آن سالى بود كه قريش خانه كعبه را مى‏ساخت.داورى پيغمبر در كار مهتران قريش مسلما پيش از بعثت‏بوده است زيرا سال پنجم بعثت و سال‏هائى پيش او پس از آن قريش به رسول خدا روى خوش نشان نمى‏دادند،چه رسد بدانكه او را امين بداند و به داورى او،آنهم در چنان كار بزرگى گردن نهد.

4:مى‏دانيم كه سن خديجه را هنگام ازدواج با پيغمبر چهل سال نوشته‏اند،اگر بگوئيم فاطمه (ع) در سال پنجم بعثت متولد شده باشد گفت‏خديجه در اين تاريخ شصت‏ساله بوده است و اين موضوع هر چند محال نمى‏نمايد اما بعيد بنظر مى‏رسد.از طرفى مجلسى از امالى صدوق روايتى بدين مضمون آورده است:

«چون خديجه به رسول خدا شوهر كرد،زنان مكه از وى دورى كردند.نه بديدن او مى‏رفتند و نه بر وى سلام مى‏كردند و نه مى‏گذاشتند زنى از او ديدن كند.چون ولادت فاطمه (ع) نزديك شد،خديجه از زنان قريش و بنى هاشم يارى خواست.ليكن آنان نپذيرفتند و گفتند تو نصيحت ما را نشنيدى و به يتيم ابو طالب شوهر كردى (32) » اگر اين روايت را بهمين صورتيكه هست‏بپذيريم،و تولد دختر پيغمبر را سال پنجم بعثت‏بدانيم فاصله ازدواج خديجه با پيغمبر (ص) و ولادت زهرا (ع) بيست‏سال خواهد بود.در اين بيست‏سال گروهى از آن زنان ملامت گو مرده و زنان جوان پير شده و دختركان به جوانى رسيده‏اند و داستان رنگ ديگرى بخود گرفته است.محمد (ص) در اين تاريخ ديگر يتيم ابو طالب نيست.پيغمبرى است كه گروهى از جان و دل پيرو او هستند.مردان قريش آرزو مى‏كنند وى دست مساعدت به سوى آنان دراز كند و چنين استمداد را مغتنم مى‏شمارند،تا بگمان خود آنرا مقدمه‏اى براى سازش به حساب آورند.

آنگاه زنان قريش كه شوهران آنان دشمن پيغمبراند،ممكن است‏خواهش خديجه را نپذيرند، اما زنان بنى هاشم چرا؟و اصولا خديجه چه نيازى به يارى زنان كافر و بت پرست قريش داشت؟.مگر زنان مسلمان نمى‏توانستند در اين كار كوچك او را يارى دهند.اينجاست كه بايد گفت‏به نقل روايت راويانى كه تنها بر حافظه خود اعتماد كرده‏اند نمى‏توان تكيه كرد.

در كشف الغمه روايت ديگرى آورده است:فاطمه پنج‏سال پس از بعثت پيغمبر (ص) متولد شد،و آن سالى بود كه قريش خانه كعبه را مى‏ساختند... (33) بنظر مى‏رسد راوى نخستين يا يكى از راويان اين حديث را اشتباهى دست داده و كلمه پيش از بعثت را بعد از بعثت‏بخاطر سپرده است زيرا چنانكه گفتيم تجديد ساختمان خانه كعبه پنج‏سال پيش از بعثت‏بود.و بر فرض كه بگوئيم بناى خانه كعبه پس از آن تاريخ نيز چند بار تجديد شده (چنانكه بعض از متاخران احتمال داده‏اند) مسلم است كه دوباره داستان درگيرى قبيله‏ها پيش نمى‏آمده،و اگر اين داستان هم تجديد مى‏شده چنانكه نوشتيم ديگر در اين تاريخ محمد (ص) را بداورى نمى‏خوانده‏اند.و اگر هيچيك از اين اتفاقات با تجديد بنا همراه نبوده ديگر تجديد بنا اهميتى نمى‏يافته كه مبدا تاريخ گردد.بهر حال آنچه مسلم است اينكه همزمانى ولادت زهرا (ع) با نوسازى خانه كعبه در چند روايت از روايتهاى شيعه و سنى ديده مى‏شود.

چنانكه نوشته شده بحث در اين روايات جز از نظر روشن شدن تاريخ،فايده‏اى ندارد.دختر پيغمبر پنجسال پس از بعثت،يا پيش از بعثت متولد شده باشد،نه سال شوهر كرده باشد يا هجده ساله،هجده ساله بجوار پروردگار رفته باشد يا بيست و هشت‏ساله،او دختر پيغمبر اسلام و نمونه كامل زن تربيت‏شده و برخوردار از اخلاق عالى اسلامى است.آنچه هر زن و مرد مسلمان بايد از زندگانى دختر پيغمبر بياموزد،پارسائى او،پرهيزگارى او،بردبارى،فضيلت، ايمان به خدا و ترس از پروردگار و ديگر خصلت‏هاى عالى انسانى است كه در خود داشت و در جاى خويش خواهيم نوشت.

اين بحث را از آن رو با تفصيل بيشترى نوشتيم تا سنت تاريخ نويسان و محدثان رعايت‏شده باشد.

نام و لقب‏هاى دختر پيغمبر

«فطمت فاطمة من الشر (33) »

(فتال نيشابورى از امام صادق (ع) )

نويسندگان سيره و محدثان اسلامى براى دختر پيغمبر لقب‏هائى چند نوشته‏اند:

زهرا،صديقه،طاهره،راضيه،مرضيه،مباركه،بتول و لقب‏هاى ديگر.از اين جمله لقب زهرا از شهرت بيشترى برخوردار است،و گاه با نام او همراه مى‏آيد (فاطمه زهرا) و يا بصورت تركيب عربى (فاطمة الزهرا) .زهرا كه در تداول بيشتر بجاى نام او بكار مى‏رود در لغت،درخشنده، روشن و مرادف‏هائى از اين گونه،معنى مى‏دهد.و اين لقب از هر جهت‏برازنده اين بانوست.او چهره درخشان زن مسلمان،فروغ تابان معرفت و نمونه روشن پرهيزگارى و خداپرستى است. اين درخشندگى به ساعتى مخصوص و روزى معين اختصاص ندارد.از آن روز كه وظيفه خود را تعهد كرد تا امروز و براى هميشه چون گوهرى بر تارك تربيت اسلامى مى‏درخشد.

محدثان ذيل بعض اين لقب‏ها و سبب آن روايت‏هائى نوشته‏اند.باز نوشتن آن گفته‏ها موجب درازى گفتار خواهد شد.آنچه ازمجموع اين روايت‏ها دانسته مى‏شود،بزرگى قدر و خصيت‏برجسته دختر پيغمبر در ديده پدر و شوهر و مقام ارجمند او در اسلام و ميان مسلمانان است.اين حقيقتى است كه پيروان همه مذاهب اسلامى بدان اعتراف دارند.براى همين است كه در عموم كتاب‏هاى شيعه و گاه در كتابهاى معتبر اهل سنت و جماعت كتابى جداگانه در فضيلت دختر پيغمبر ديده مى‏شود و يا فصلى را براى روايت‏هائى كه درباره اوست گشوده‏اند.

نام او فاطمه است.فاطمه وصفى است از مصدر فطم.و فطم در لغت عرب بمعنى بريدن،قطع كردن و جدا شدن آمده است.اين صيغه كه بر وزن فاعل معنى مفعولى مى‏دهد،به معنى بريده و جدا شده است.فاطمه از چه چيز جدا شده است؟در كتاب‏هاى شيعه و سنى روايتى مى‏بينيم كه پيغمبر فرمود او را فاطمه ناميدند،چون خود و شيعيان او از آتش دوزخ بريده‏اند (34) مجلسى از عيون اخبار الرضا و او باسناد خويش از على بن موسى الرضا و محمد بن على (ع) و آنان از مامون و او از هارون و او از مهدى و او به سند خويش از ابن عباس روايت كنند كه:وى از معاويه پرسيد مى‏دانى چرا فاطمه را فاطمه ناميدند؟گفت نه!ابن عباس گفت چون او و شيعيان او به دوزخ نمى‏روند (35) فتال نيشابورى ضمن حديثى از امام صادق آورده است كه چون از بدى‏ها بريده شد او را فاطمه ناميده‏اند (36) بدين مضمون روايت‏هاى ديگر هم آمده است آنچنانكه براى صيغه وصفى نيز معناهاى ديگر جز آنچه نوشتيم ضبط كرده‏اند. (37)

پيش از ظهور اسلام دو سه تن از زنان بدين نام موسوم بوده‏اند كه در اسلام به فواطم مشهوراند،مانند فاطمه دختر اسد بن هاشم و فاطمه دختر عتبة بن ربيعه (38) و نيز فاطمه دختر عمرو بن عائذ (39) .

بارى پرورش زهرا در كنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوت بود،آنجا كه فرود آمد نگاه فرشتگان،و مركز نزول وحى و آيه‏هاى قرآن است.آنجا كه نخستين گروه از مسلمانان به يكتائى خدا ايمان آوردند،و بر ايمان خويش استوار ماندند.آنانكه پروردگار دلهايشان را آزمود، و در قرآن كريم مدح فرمود.تربيت دينى را هم از آموزگارى چون محمد (ص) فرا گرفت، پيغمبرى كه معلم انسانهاى جهان است.و تا جهان باقى است مشعل دين و دانش بنام او فروزان.

كودك خردسال اين نو مسلمانان را مى‏ديد كه هر روز با شور و هيجان براى فرا گرفتن آيت‏هاى قرآن و آموختن روش پرستش پروردگار نزد پدرش مى‏آيند.در اين خانه بود كه تكبير گفتن،روى به خدا ايستادن،و هر شبانروز در اوقاتى خاص پروردگار يكتا را به بزرگى ياد نمودن آغاز شد.آن سالها در سراسر عربستان و همه جهان اين تنها خانه‏اى بود كه چنين بانگى از آن بر مى‏خواست.«الله اكبر»و زهرا تنها دختر خردسال مكه بود كه چنين جنب و جوشى را در كنار خود مى‏ديد.اين بانگ آسمانى اين مراسم بى‏مانند،در روح اين طفل خردسال چه اثرى نهاد،سالها بعد آشكار گرديد.

او در خانه تنها بود و دوران خردسالى را به تنهائى مى‏گذراند.دو خواهر او رقيه و ام كلثوم ساليانى چند از او بزرگتر بودند.او در اين خانه همبازى نداشت.شايد اين تنهائى هم يكى از انگيزه‏هائى بوده است كه بايد از دوران كودكى همه توجه وى به رياضت‏هاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد.الله اكبر،اشهد ان محمدا رسول الله.اندك اندك آيه‏هاى ديگر مى‏رسد و درسهاى وسيع‏تر داده مى‏شود.درسهائى از اخلاق قرآنى و سفارش‏هائى براى تحصيل خوى انسانى.مردم همه برابر خدا و حكم الهى يكسانيد!كسى بر ديگرى برترى ندارد! برده و ارباب در پيشگاه حق تعالى مساوى هستند.شما موظفيد با بردگان،با اسيران،با مستمندان،مهربانى كنيد و با آنان خوشرفتار باشيد.به دختران چون پسران حرمت نهيد و با آنان درشتى نكنيد!و در كنار رسيدن اين تعليمات و آموختن آن بمسلمانان،و شورى كه آنان در فرا گرفتن اين درسها نشان مى‏دادند،دشمنى همشهريان و خويشاوندان را با پدرش مى‏ديد.آنان چنين سخنانى را خوش نداشتند.نمى‏خواستند مردم با اين گفته‏ها كه تا آنروز سابقه نداشت آشنا شوند.گسترش اين تعليمات موجب درهم ريختن زندگانى آنان مى‏شد.اما براى اينكه بيم خود را پنهان سازند و به گمان خويش گفته‏هاى او را از تاثير بيندازند،بدو تهمت مى‏زدند:جادوگر است،ديوانه است،يتيم ابو طالب كجا و پيغمبرى كجا؟چرا اين وحى به مرد بزرگ و دولتمندى از مكه و يثرب فرود نيامده. (40) تا دير نشده بايد اين كار را چاره كرد. اما اگر او را بكشيم با ابو طالب و بنى هاشم درگيرى خواهيم داشت.بهتر است پيروان او را از گردش پراكنده سازيم.و اگر بزبان خوش پند نگرفتند و او را رها نكردند،بزور متوسل شويم.

سلاح مردم بى منطق چيست؟دشنام،آزار،و اگر ممكن شود كشتار.در شهر كوچك خبرها بسرعت پخش مى‏شود و خانه پدرش مركز انعكاس جريانهاى آنروز مكه بود.امروز بلال را شكنجه كردند!امروز به عمار آسيب رسيد!امروز مادر عمار را كشتند!عموى پدرش ابو لهب چنين گفت و ابو جهل چنان،و گزارشهاى ناخوشايندى از اين قبيل.تا روزيكه شنيد پدرش پيروان خود را فرموده است مكه را ترك گويند و به حبشه بروند،چون نمى‏توانسته است‏بيش از اين شاهد آزار نو مسلمانان باشد.چرا اين مردمان بايد از خانه و زندگى خود دست‏بردارند و خطر سفر را بر خود هموار سازند؟به جائى بروند كه نمى‏دانند كجاست،و از كسى پناه بخواهند كه نمى‏دانند كيست؟و روش او چيست.پدرش بآنان گفته است نجاشى با پناهندگان خود خوشرفتارى مى‏كند،اما مگر اينان چه گناهى كرده‏اند كه بايد نزد او بروند؟چرا بايد رنج غربت را تحمل كنند؟راستى اين سنگ پاره‏ها و قطعه چوب‏ها كه بنام خدا درون خانه كعبه نهاده‏اند،اين اندازه حرمت دارد؟آيا بزرگان قريش نمى‏دانند كه اين دست پرداخت كارگران نه سودى دارد نه زيانى؟نه!آنان از چيز ديگرى مى‏ترسند.از زيانهائى كه با پخش اين دعوت محمد (ص) دامنگير آنان مى‏شود:

«الذى جمع مالا و عدده.يحسب ان ماله اخلده.كلا لينبذن فى الحطمة (41) .» (سوره همزه)

آرى پيكار در گرفته است.دسته‏اى مى‏خواهند از طاعت مخلوق باطاعت‏خالق بگريزند،طوق بندگى را بشكنند و آزاد شوند.و براى همين است كه همه اين بلاها را بجان مى‏خرند و از پرستش خدا باطاعت‏شيطان باز نمى‏گردند،و دسته‏اى كه مى‏خواهند،اينان همچنان ابزار افزايش مكنت آنان باشند.هر يك از اين حادثه‏ها به نوعى در قلب بظاهر كوچك و بمعنى بزرگ او اثرى مى‏نهاد و هر پيش آمد بدو درسى مى‏داد.درس پايدارى،آنان كه به حكومت الله گردن نهند،و بر سر گفته خود بايستند،فرشتگان بر آنان فرود مى‏آيند. (42) امنيت و آسايش روحى اينجهان و بهشت جاودان آن جهان در انتظار كسى است كه برابر پيش آمدها استقامت ورزد و از كيد شيطان نهراسد.اين‏ها درس‏هائى بود كه به مسلمانان داده مى‏شد،و او كه مستقيم با گيرنده دستورات مربوط بود جداگانه مى‏آموخت.او بايد اين آزمايش‏ها را يكى پس از ديگرى ببيند تا چون فولادى كه پى در پى آبش مى‏دهند مقاومتش افزوده گردد.اما آزمايش‏ها پايان يافتنى نيست،هر روز آزمايشى و هر شب رياضتى.

دوره‏هاى آزمايش يكى پس از ديگرى مى‏گذرد،و هر آزمايش تلخ‏تر از آزمايش پيشين است. آزمايش‏ها پيوسته دشوارتر و دردناك‏تر مى‏شود.تهديد،خشونت،آزار،گرسنگى و سختى زندگانى.

روزى مى‏شنود دشمنان شكنجه شترى را بر سر پدرش افكنده و رخت او را آلوده ساخته‏اند. دوان دوان خود را به پدر مى‏رساند و جامه او را از آن آلودگى پاك مى‏سازد.روز ديگر خبر مى‏دهند كه پاى پدرش را با پرتاب سنگ آزرده‏اند.هيچيك از اين رفتارهاى خشونت آميز نتيجه‏اى چنانكه دشمنان مى‏خواهند نمى‏دهد.نه محمد (ص) از دعوت دست مى‏كشد و نه نو مسلمانان از گرد او پراكنده مى‏شوند.ديرى نمى‏گذرد كه قريش شكست‏خورده و خشمگين، تصميم سخت‏ترى مى‏گيرند.بايد رابطه بنى هاشم با مردم قطع شود.آنان بايد در محاصره اقتصادى و اجتماعى قرار گيرند،گرسنگى و جدائى از مردم براى ايشان درس خوبى است. چندى كه بدين حال بمانند خسته مى‏شوند.بستوه مى‏آيند،و براى آسايش خود هم كه شده است از حمايت محمد (ص) دست‏بر مى‏دارند.آنگاه محمد يكى از دو راه را پيش روى خود خواهد داشت:از كارى كه پيش گرفته است‏باز ايستادن،يا بدست قريش كشته شدن.شعب ابو طالب در فاصله كمى از شهر مكه براى تبعيد شدگان در نظر گرفته مى‏شود.خوراك،پوشاك، ديد و بازديد براى آنان ممنوع است.چه مدت در اين دره مخوف بسر برده‏اند؟دقيقا معلوم نيست.ابن هشام مدت را دو يا سه سال نوشته است (43) در اين مدت بر زهرا چه گذشته ست‏خدا مى‏داند.بيشتر سنگينى بار چنين زندگى بدوش اوست.اما دشوارتر و دردناك‏تر از همه اين رنج‏ها مرگ عزيزانست.

مرگ مادرش و مرگ ابو طالب:

قضاى الهى چنان بود كه مرگ اين زن فداكار-خديجه نخستين بانوى مسلمان-با مرگ ابو طالب در يكسال اتفاق افتد آنهم در فاصله‏اى كوتاه (44) فاطمه (ع) چنانكه از قرآن كريم درس گرفته است‏بايد اين آزمايش را هم به بيند مرگ خويشاوندان براى او آزمايش دگرى است.بايد برابر اين دشوارى بردبارى نشان دهد و منتظر بشارت پروردگار باشد (45) آن آزمايشها آزمايش جسمانى بود و اين امتحان،آزمايش قدرت نفسانى است.مادرش تنها غمخوار پدر در خانه بود و ابو طالب او را برابر دشمنان بيرونى حمايت مى‏كرد.با بودن ابو طالب مشركان مكه نمى‏توانستند قصد جان پدرش را بكنند.زيرا خويشاوندان او-تيره بنى هاشم-تيره‏اى بزرگ بودند اگر مكنت و مال آنان در حد بنى زهره،بنى مخزوم و يا بنى حرب نبود،هيچ قبيله‏اى در شرافت و بزرگوارى با آنان برابرى نمى‏كرد.مهتران مكه و ثروتمندان شهر مى‏دانستند اگر به قصد جان محمد (ص) برخيزند،بنى هاشم خاموش نمى‏نشينند،و بسا كه تيره‏هاى ديگر نيز به حمايت آنان برخيزند.ناچار درون پر تلاطم خود را با آزار او آرام مى‏كردند.دشنام،ريشخند، سنگ پرانى،دهن كجى،تهمت:حربه‏هائى كه ناتوانان از آن استفاده مى‏كنند.تقدير چنين بود كه فاطمه (ع) شاهد همه اين منظره‏ها باشد،و پس از تحمل اين رنج‏ها آن دو صحنه دلخراش را نيز به بيند.

اكنون فاطمه ديگر دختر خانواده نيست.او جانشين عبد الله،عبد المطلب،ابو طالب و خديجه است. (ام ابيها) چه كنيه مناسبى!مام پدر.او بايد وظيفه مادرش را عهده‏دار شود.بايد براى پدرش هم دختر و هم مادر باشد.

اگر قبول كنيم زهرا (ع) پنجسال پيش از بعثت متولد شده است،بخاطر همين مادر خانگى است كه تا هفده سالگى نتوانست و يا نخواست‏بخانه شوهر برود.او نمى‏خواست پدرش را تنها بگذارد.او مى‏دانست تا آنجا كه مى‏تواند بايد در داخل خانه پدر را آرامش دهد.اكنون كه پدرش سرپرستى چون ابو طالب و غمخوارى چون خديجه را ندارد،دشمنان بر او گستاخ‏تر شده‏اند،و او به دلجوئى نياز دارد.پدر نيز چون اين فداكارى را از او مى‏ديد با نمودن محبت، خشنودى خويش را از وى اعلام مى‏كرد.سالها پس از اين روزگار از عايشه مى‏پرسند،چرا به جنگ جمل برخاستى؟مى‏گويد:«اين داستان را باز مگوئيد بخدا سوگند كسى از مردان جز على و از زنان جز فاطمه نزد پيغمبر محبوب‏تر نبود (46) و نيز مى‏گويد كسى را راستگوتر از فاطمه نديدم جز پدرش (47) ممكن است كسانى كه در سيره پيغمبر و خاندان او تتبعى دقيق ندارند،يا روح اسلام و شريعت محمد (ص) را چنانكه بايد لمس نكرده‏اند چنين به پندارند كه اين محبت مانند دوستى هر پدر به فرزندى ناشى از غريزه انسانى است.اين پندار شايد از يك جهت درست‏باشد.ما نمى‏گوئيم محبت رسول خدا به فاطمه رنگى از عاطفه پدر سبت‏بدختر را نداشت،چه محمد (ص) پدر بود و فاطمه فرزند.اما اين روايت و روايتهاى ديگر كه با اندك اختلافى در الفاظ از پيغمبر رسيده نشان دهنده حقيقتى ديگر است- بزرگى فاطمه در ديده پيغمبر و بزرگان اسلام در عصر رسول و زمانهاى پس از وى-فاطمه اين مقام را نه تنها از آنجهت‏يافت كه دختر پيغمبر است،آنچه او را شايسته اين حرمت‏ساخت از خود گذشتگى،پارسائى،زهد،دانش و ديگر ملكات انسانى است كه در او به حد كمال بوده است.و همه مورخان شيعه و سنى اين امتيازات را براى وى در كتابهاى معتبر خويش نوشته‏اند.

از امام صادق (ع) پرسيدند:بعض جوانان حديثى از شما باز ميگويند كه باور كردنى نيست. ميگويند«خدا از خشم فاطمه بخشم مى‏آيد (48) »امام صادق فرمود-مگر شما اين روايت را در كتاب‏هاى خود نداريد كه خدا از خشم بنده مؤمن بخشم مى‏آيد؟

-چرا

-پس چرا باور نمى‏داريد كه فاطمه زنى با ايمان باشد و خدا از خشم او بخشم آيد (49) .

مرگ خديجه و ابو طالب،پيغمبر را نيز سخت آزرده ساخت.او ديگر خود را تنها و بى غمخوار و پشتيبان ميديد،اما در همه حال خدا مدد كار او بود.و دعوت به خداپرستى شعار او.سفرى به طائف كرد شايد در آن شهر از ميان مردم ثقيف كه تيره‏اى قدرتمند بودند كسانى را بدين خدا در آورد.ولى مهتران آنجا نه تنها روى خوش بدو نشان ندادند،از آزارش نيز دريغ نكردند.

مكه همه كوششهاى خود را براى خاموش ساختن اين فروغ خدائى بكار برد،اما از اين كوشش سودى نبرد.هر روز بانگ دعوت اسلام رساتر شد و بگوش گروهى تازه رسيد.طرح محاصره اقتصادى-آخرين مبارزه قريش-با شكست روبرو گرديد،تا آنجا كه سران قوم،خود آن معاهده شوم را بهم زدند.اما تصميم ديگرى گرفتند.حال كه ديگر محمد در مكه پشتيبانى ندارد بايد خود او را از ميان بردارند.بايد همه تيره‏ها در كشتن او شريك باشند،تا بنى هاشم نتوانند كسى را به قصاص او بكشند.اما مكرهاى شيطانى برابر تقديرات ربانى نمى‏پايد.از چندى پيش مركز دعوت از مكه به يثرب كه شهرى در پانصد كيلومترى مكه است منتقل شده بود،يا بهتر بگوئيم مركزى تازه براى دعوت اسلام تاسيس گرديد.ياران پدرش تك تك يا دسته دسته خانه و زندگانى خود را رها مى‏كنند و به يثرب مى‏روند.مردم اين شهر كه از آن پس در تاريخ اسلام لقب‏«انصار»را يافتند از آنان هر چه نيكوتر پذيرائى كردند.تا آنجا كه آنان را بر خود مقدم داشتند.شبى كه بنا بود توطئه قريش عملى گردد،و پيغمبر (ص) بدست گروهى مركب از همه تيره‏هاى قريش كشته شود،على (ع) را بجاى خود خواباند و با ابو بكر راه يثرب را پيش گرفت.اين همان روى داد بزرگى است كه چند سال بعد،مبدا تاريخ مسلمانان گرديد و تا امروز هم بنام‏«تاريخ هجرى‏»متداول است.

چون اندك اندك كارها سر و سامانى يافت،و مسجدى آماده گرديد،و مهاجران در خانه‏هاى تازه جاى گرفتند،پدرش دستور هجرت وى را داد.بلاذرى نويسد:زيد بن حارثه و ابو رافع مامور همراهى فاطمه (ع) و ام كلثوم بودند (50) اما ابن هشام نوشته است عباس بن عبد المطلب مامور بردن او بود (51) بهر حال زهرا و ام كلثوم با سرپرست‏خود سوار شدند كاروان آماده حركت است‏حويرث بن نقيذ،از دشمنان محمد (ص) كه پيوسته بد گوى او بود نزد آنان مى‏آيد و شتر آنان را آسيبى مى‏زند.شتر مى‏رمد و فاطمه و ام كلثوم بر زمين مى‏افتند.ابن هشام و ديگر مورخان از آسيبى كه فاطمه (ع) از اين صدمه ديده است نامى نبرده‏اند،لكن پيداست كه دختر پيغمبر از اين حادثه بى‏رنج نمانده است.اين مرد پست فطرت در شمار كسانى است كه در روز فتح مكه پيغمبر (ص) فرمود اگر به پرده‏هاى كعبه چسبيده باشند بايد خونشان ريخته شود حويرث بدست على شوى فاطمه كشته شد (52) در مقابل اين سندها يعقوبى كه او نيز از تاريخ نويسان طبقه اول است نويسد على بن ابى طالب (ع) او را بمدينه آورد (53) و روايت‏هاى شيعى نوشته يعقوبى را تاييد ميكنند.سرانجام وعده خدا تحقق يافت. مسلمانان از گزند مشركان و دشمنان آسوده گرديدند.در تاريخ اسلام فصل تازه‏اى گشوده شد. از اين تاريخ ديگر نه تنها از بجاى آوردن مراسم دينى بيمى ندارند،بايد ديگران را هم به پذيرفتن دين بخوانند،و اگر نپذيرفتند با آنان پيكار كنند.


پى‏نوشتها:

1.كجا مثل خديجه يافت مى‏شود؟روزى كه همه مردم مرا دروغگو خواندند،او مرا راستگو خواند. (سفينة البحار ج 1 ص 1/3) .
2.اين جنگ را از آن رو فجار گويند كه در ماههاى حرام رخ داده.و گفته‏اند از آنجهت‏بدين نام خوانده شد كه بعض محرمات را در آن جنگ حلال شمردند.رجوع شود به سيره ابن هشام ص 201 ج 1.و رجوع به مجمع الامثال ميدانى،فصل ايام العرب و نيز رجوع به اقرب الموارد شود.
3.ابن اثير ج 1 ص 593.و رجوع به انساب الاشراف بلاذرى ص 102 چاپ دار المعارف شود. ليكن ابن سعد در داستان روز زناشوئى پيغمبر (ص) با خديجه چنين نويسد:
«اينكه نوشته‏اند خديجه پدر خود را با نوشاندن نوشابه از حالت طبيعى در آورد،درست نيست و اسنادى است‏به غلط.
آنچه از اهل علم بما رسيده است و سندى درست‏به حساب مى‏آيد،اينست كه خويلد پيش از جنگ فجار مرده است. (طبقات ص 85 ج 1 بخش يك) اما ميدانى يوم شمطه را روز جنگ بين بنى هاشم و بنى عبد شمس معنى كرده است (مجمع الامثال) با توجه بدين كه در جنگ فجار يكسو قريش و سوى ديگر كنانه بود تفسير ميدانى از دقت‏خالى است.داستان ست‏بودن خويلد در روز عقد خديجه و راضى شدن وى بدين زناشوئى كه در بعض مآخذ ديده مى‏شود نيز بر اساسى نيست و چنانكه در بيشتر روايات اهل سنت و جماعت و در مآخذ شيعى مى‏بينيم،اين خواستگارى با حضور عمرو بن اسد عموى خديجه و ورقة بن نوفل است و ظاهرا خويلد در اين تاريخ زنده نبوده است.
4.عقاد:فاطمة الزهرا ص 10.عقاد سند خود را ننوشته است.تبع لقب عام پادشاهان يمن است. اگر اين داستان درست‏باشد اين شخص،تبع الاصغر،حسان بوده است.ليكن مورخان، حادثه‏هاى دوران چند تبع را با يكديگر در آميخته‏اند (رجوع به تاريخ يعقوبى.حبيب السير. مجمل التواريخ و القصص و تاريخ گزيده شود) .اما تا آنجا كه نگارنده جستجو كرد،اين تبع بر اثر خوابى كه ديده بود خانه كعبه را حرمت نهاد،و آنرا پرده پوشاند.گويند او نخستين كسى است كه خانه كعبه را پرده پوشانيد.گويا اين داستان كه در سيره ابن هشام به نقل از محمد بن اسحاق آمده است،و ياقوت نيز بخشى از آن را ذيل كلمه كعبه آورده است. (ر.ك سفينة البحار ج 2 ص 643) پايه‏اى نداشته باشد و الله العالم.
5.بلاذرى انساب الاشراف ص 106 و مصادر ديگر.
6.همين كتاب ص 390.
7.ابن سعد.طبقات ج 8 ص 8.بعض مصادر ازدواج او را با عتيق پيش از ابو هاله نوشته‏اند. (مقاتل الطالبين ص 48.كشف الغمه ج 1 ص 511) .
در مقابل اين شهرت ابن شهر آشوب در مناقب و سيد مرتضى در شافى گويند:«خديجه بهنگام زناشوئى با پيغمبر دختر بوده است.و آنكه به ابو هاله شوهر كرده خواهر اوست.ابن شهر آشوب يكى از چند ماخذ خود را كتاب احمد بلاذرى معرفى كرده است (مناقب ج 1 ص 159) ابن احمد بلاذرى قاعدة بايد احمد بن يحيى مؤلف انساب الاشراف باشد،اگر چنين است وى از گفته امام حسن (ع) نويسد:
«از دائى خود هند بن ابى هاله پرسيدم (و در تفسير آن گويد:چون خديجه دختر خويلد نخست زن ابو هاله اسدى بود (انساب الاشراف 390) و باز در ص 406 كتاب چنين آمده است: خديجه پيش از آنكه زن پيغمبر شود زن ابو هاله هند بن نباش بوده.
8. (طبقات ج 8 ص 10) و نيز رجوع شود به (كشف الغمه ج 1 ص 513) .
9.بعض نويسندگان سيره،و از جمله ابن هشام فرزندان نرينه رسول خدا را از خديجه:قاسم، طاهر و طيب نوشته‏اند (سيره ج 1 ص 206) و در عقد الفريد قاسم و طيب (ج 5 ص 5) آمده است ليكن مصعب زبيرى در نسب قريش ص 21 گويد پسران او قاسم و عبد الله بودند.ابن سعد در (طبقات ص 9 ج 8) و بلاذرى در (انساب الاشراف ص 405) نويسد:طيب و طاهر لقب عبد الله است.چون در اسلام بدنيا آمد بدين لقب خوانده شد.گويا اين تخليط از آنجاست كه لقب را،اسم گرفته‏اند.
10.بخارى ج 5 ص 47-48 و رجوع شود به اعلام النساء ج 1 ص 330.
11.طبقات ج 8 ص 11.
12.ج 13 ص 2434 و نيز نگاه به ج 4 ص 1869 شود.
13.ص 402.
14.ج 2 ص 341.
15.ص 48.
16.بنقل مجلسى در بحار ص 214.
17.ص 750.
18.انساب الاشراف ص 403.
19.ج 4 ص 1869.
20.ص 95 ج 2.
21.اصول كافى ص 458 ج 1.
22.ج 3 ص 357.
23.ج 1 ص 449.
24.ج 43 ص 7 به بعد.
25.ص 561.
26.بحار ج 43 ص 5 از علل الشرايع.
27.طبقات ج 1 ص 143.
28.الكامل ص 51 ج 2.
29.منتهى الآمال ص 37 ج 2.
30.انساب الاشراف ص 125 و مآخذ ديگر.
31.انساب الاشراف ص 324.مغازى ص 249.
32.ج 43 ص 2-3.
33.ج 1 ص 449.بحار ج 43 ص 7.
34.روضة الواعظين ج 1 ص 148.
34.بحار ص 18 ج 43 از امالى شيخ طوسى.نسائى،حافظ ابو القاسم دمشقى و جمعى ديگر اين حديث را ضبط كرده‏اند (الصواعق المحرقه ص 160) .
36.بحار ص 12 ج 43.
37.روضة الواعظين ص 5148.بحار ص 12.
38.ابن سعد ج 1 ص 32 لسان العرب.ذيل فطم.
39.يعقوبى ج 2 ص 8.
40.و قالوا لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم.
41.مال‏ها را بر هم مى‏نهد و مى‏شمارد و مى‏پندارد اين مال او را جاويدان خواهد ساخت نه چنين است،اين مال آتش جان او خواهد شد.
42.ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملئكة (فصلت-30) .
43.ج 1 ص 375.
44.اما به نقل شيخ كلينى،ابو طالب يكسال پس از مرگ خديجه در گذشت (اصول كافى ج 1 ص 44) .
45.و بشر الصابرين.الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون (البقره:155-156) .
46.بحار ج 43 ص 23 از امالى شيخ طوسى.
47.مناقب ج 1 ص 462.
48.خوارزمى ج 1 ص 60.
49.بحار ص 22 ج 43.
50.انساب الاشراف.ص 414 و 269.
51.ابن هشام ج 4 ص 29.
52.ابن هشام ج 4 ص 30.
53.ج 2 ص 31.

 

next page

fehrest page

back page